ز دور ار سرو بالائی ببیند
به پایش در فتد دردش بچیند

چو دست نار پستانی بگیرد
به پیش نار بستانش بمیرد

ز بهر خوبرویان جان ببازد
به کفر زلفشان ایمان ببازد

تو گوئی عادت پروانه دارد
به جان خویشتن پروا ندارد

من از افکار او پیوسته افگار
من از تیمار او پیوسته بیمار