صفحه 13 از 23 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 224

موضوع: دیوان اشعار هاتف اصفهانی

  1. #121
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    کرده‌ام از کوی یار بیهده عزم سفر

    خار ملامت به پا خاک ندامت به سر


    از کف خود رایگان دامن امن و امان

    داده و بنهاده‌ام ره سوی خوف و خطر


    خود به عبث اختیار کرده‌ام از روزگار

    فرقت یار و دیار محنت و رنج سفر


    چون سفها خویش را بی‌سبب افکنده‌ام

    از غرفات جنان در درکات سقر


    همنفسان وطن جمع به هر انجمن

    وز غم دوری من غرقه به خون جگر


    من هم از ایشان جدا، بلبلیم بینوا

    دور ز هم آشیان برده سری زیر پر


    رهسپر غربتم لیک بود قسمتم

    چشم تر و کام خشک از سفر بحر و بر


    با تعب گرم و سرد صیف و شتا، رهنورد

    ساخته گاهی به برد سوخته گاهی ز حر


    گاه ز تف سموم گرم چنان مرز و بوم

    کاهن گردد چو موم در کف هر پنجه‌ور


    گاه بدان گونه سرد کز دم قتال برد

    ز آتش آهنگران موم نبیند اثر


    چون بگشایم ز هم دیده به هر صبحدم

    هاویه‌سان آیدم بادیه‌ای در نظر


    آب در آن قیرگون خاک مخمر به خون

    فتنه در آن رهنمون مرگ در آن راهبر


    دیو و دد آنجا به جوش، وحش و سبع در خروش

    من چو سباع و وحوش طفره‌زن و رهسپر


    شب چو به آرامگاه رو نهم از رنج راه

    بستر و بالین من این حجر است آن مدر


    طاق رواقم سحاب شمع وثاقم شهاب

    فوج ذئاب و کلاب هم نفسم تا سحر


    همدم من مور و مار دام و ددم در کنار

    دیو ز من در فرار، غول ز من در حذر


    گاه ز هجران یار گاه به یاد دیار

    با مژه‌ی اشکبار تا سحرم در سهر


    بهر من غمزده هر شب و روز آمده

    پاره‌ی دل مائده لخت جگر ماحضر


    یار من دلفگار آدمیی دیوسار

    دیدن آن نابکار بر رگ جان نیشتر


    صحبت او جانگزا ریت او غم‌فزا

    آلت ضر چون حدیه مایه شر چون شرر


    چون بشرش روی و تن لیک گر آن اهرمن

    هست بشر من نیم ز امت خیرالبشر


    این همه گردیده‌ام رنج سفر دیده‌ام

    کافرم ار دیده‌ام ثانی آن جانور


    روز و شب اینم قرین روز چنان شب چنین

    زشتی طالع ببین شومی اختر نگر


    مملکت بی‌شمار شهر بسی و دیار

    دیدم و نگشوده بار از همه کردم گذر


    ور به دیاری شدم جلوه ده یار خویش

    آینه دادم به کور نغمه سرودم به کر


    راغب کالای من مشتریان بس ولی

    حنظل و صبرم دهد قیمت قند و شکر


    دل دو سه روزی کشید جانب کاشان و دید

    جنت و خلدی در آن جنتیان را مقر


    روضه‌ای از خرمی در همه گیتی مثل

    مردمش از مردمی در همه عالم سمر


    اهل وی الحق تمام زاده‌ی پشت کرام

    کز همه‌شان باد شاد روح نیا و پدر


    مایل مهر و وفا طالب صدق و صفا

    خوش سخن و خوش لقا، خوش صور خوش سیر


    با دو سه یار قدیم روز کی آنجا شدیم

    از رخ هم گرد شوی وز دل هم زنگ بر


    نیمه شبی ناگهان آه از آن شب فغان

    ساخت به یک لحظه‌اش زلزله زیر و زبر


    رعشه گرفت آنچنان خاک که از هول آن

    یافت تن آسمان فالج و اختر خدر


    بس گل رعنا که شب در بر عیش و طرب

    خفت و سحر در کشید خاک سیاهش به بر


    بس گهر تابناک گشت نهان زیر خاک

    بی‌خبر و کس نیافت دیگر از آنها خبر


    منزلشان سرنگون گشت و بر ایشان کنون

    نیست بجز زاغ و بوم ماتمی و نوحه‌گر


    دوش که در کنج غم با همه درد و الم

    تا سحرم بود باز دیده‌ی اختر شمر


    گاه حکایت گذار پایم از آسیب خار

    گاه شکایت کنان زانویم از بار سر


    گاه به فکرت که هست تا کی ازین بخت بد

    شب ز شبم تیره‌تر روز ز روزم بتر


    گاه به حیرت که چرخ چون اسرا تا به کی

    می‌بردم کو به کو می‌کشدم در به در


    ناگهم آمد فرا پیری فرخ‌لقا

    خاک رهش عقل را آمده کحل بصر


    پیر نه بدر دجی بدر نه شمس ضحی

    شمس نه نور خدا چون خضر اندر خضر


    عقل نخست از کمال صبح دوم از جمال

    عرش برین از جلال چرخ کهن از کبر


    گفت که ای وز کجا؟ گفتم از اهل وفا

    گفت چه داری بیار گفتمش اینک هنر


    خنده‌زنان گفت خیز و یحک از اینجا گریز

    هی منشین الفرار گفتمش این‌المفر


    گفت روان می‌شتاب تا در دولت جناب

    گفتمش آنجا کجاست گفت زهی بی‌خبر


    درگه شاه زمان سده فخر جهان

    صفدر عالی تبار سرور والاگهر


    وارث دیهیم و گاه دولت و دین را پناه

    شاه ملایک سپاه خسرو انجم حشر


    جامع فضل و کرم صاحب سیف و قلم

    زینت تیغ و علم زیب کلاه و کمر


    مهر مکارم شعاع، ماه مناقب فروغ

    بحر معالی گهر ابر لالی مطر


    خسرو بهمن حسام بهمن رستم غلام

    رستم کسری شکوه کسری جمشید فر


    آید ازو چون میان قصه‌ی تیغ و سنان

    نامه‌ی رستم مخوان نام تهمتن مبر


    ای ز تو خرم جهان چون ز صبا گلستان

    ای به تو گیتی جوان چون شجر از برگ و بر


    روضه‌ی اجلال را قد تو سرکش نهال

    دوحه‌ی اقبال را روی تو شیرین ثمر


    پایه‌ی گاه تو را دوش فلک تکیه گاه

    جامه‌ی جاه تو را اطلس چرخ آستر


    با کف زور آورت کوه گران سنگ، کاه

    با دل در پرورت بحر جهان یک شمر


    روز کمان کز کمین خیزد گردون به کین

    وز دل آهن شرار شعله کشد بی حجر


    هم ز خروش و فغان پاره شود گوش چرخ

    هم ز غبار و دخان تیره شود چشم خور


    فتنه ز یکسو زند صیحه که جان‌ها مباح

    چرخ ز یکسو کشد نعره که خون‌ها هدر


    تیغ‌زن خاوری رخش فلک زیر ران

    گم کند از بیم جان جاده‌ی باختر


    یازی چون دست و پا سوی عنان و رکیب

    رخش گهرپوش زیر، چتر مرصع زبر


    تیغ یمانی به دست ناچخ هندی به دوش

    مغفر رومی به فرق جوشن چینی به بر


    هم به عنانت دوان دولت و اقبال و بخت

    هم به رکابت روان نصرت و فتح و ظفر


    خصم تو هر جا کشد ناله این المناص

    از همه جا بشنود زمزمه‌ی لاوزر


    آتش رمحت کند مزرع آمال، خشک

    آب حیاتت کند مرتع آجال، تر


    تا به توالی زند صبح بر این سبز خنک

    از خم چوگان سیم لطمه بر آن گوی زر


    باد سر دشمنان در سم یک ران تو

    از خم چوگان تو گوی صفت لطمه خور

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #122
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    رو ای باد صبا ای پیک مشتاقان سوی گلشن

    عبیرآمیز گردان جیب و عنبربیز کن دامن


    نخست از گرد کلفت پیکر سیمین روحانی

    مصفا ساز در گلشن به آب چشمه‌ی روشن


    به نازک تن بپوش آنگه حریر از لاله‌ی حمرا

    به روی یکدگر چون شاهد گل هفت پیراهن


    ز رنگین لاله‌ها گلگون قصب درپوش بر پیکر

    ز گلگون غنچه‌ها رنگین حلی بر بند بر گردن


    گلاب تازه بر اندام ریز از شیشه‌ی نرگس

    عبیر تر به پیراهن فشان از حقه‌ی سوسن


    چو رعنا شاهدان سیمبر، دامن کشان بگذر

    به طرف جویبار و صحن باغ و ساحت گلشن


    به نرمی غنچه‌ی سیرآب را از دل گره بگشا

    به همواری گل شاداب را از رخ نقاب افکن


    به هر گلشن گلی بینی کزو بوی وفا آید

    نشانش اینکه نالد بلبل زاریش پیرامن


    بچین از شاخسار و جیب و دامن پرکن و بنشین

    به روی سبزه‌ی نورسته زیر چتر نسترون


    به طرزی خوب و دلکش دسته‌ها بربند از آن گلها

    چو نقاشان شیرین کار و طراحان صاحب فن


    میان دست‌های گل اگر بینی خسی برکش

    کنار برگ‌های گل اگر خاری بود برکن


    به کف برگیر آن گل دسته‌ها را و خرامان شو

    ببر آن دسته‌های گل به رسم ارمغان از من


    به عالی محفل دارای جم شوکت هدایت خان

    که تاج سروری بر سر نهادش قادر ذوالمن


    سرافرازی که تا پیرایه بندد بر کلاه او

    صدف از ابر نیسانی به گوهر گردد آبستن


    جهان بخشی که چون در جنبش آید بحر احسانش

    به کشتی خلق پیمایند گوهر نه به سنگ و من


    جوانبختی که چون در بارش آید ابر انعامش

    شود هر خوشه‌چین بینوا دارای صد خرمن


    درم ریزد دو دستش صبح و شام و گوهر افشاند

    یکی چون باد فروردین دگر چون ابر در بهمن


    نشیند چون به ایوان با نگین و خامه و دفتر

    برآید چون به میدان با سنان و مغفر و جوشن


    هم از رشک بنانش سرکند پیر سپهر افغان

    هم از بیم سنانش برکشد شیر فلک شیون


    به چاه قهر او صد بیژن است و دست لطف او

    ز قعر چاه غم بیرون کشد هر روز صد بیژن


    در آن میدان که از گرد سواران گلشن گیتی

    به چشم کینه‌اندیشان نماید تیره چون گلخن


    گه از درماندگی زخمی اعانت خواهد از بسمل

    گه از بیچارگی دشمن حمایت جوید از دشمن


    امل در گریه هر جانب گذارد در هزیمت پا

    اجل در خنده از هر سو برون آرد سر از مکمن


    به فر و شوکت و اقبال و حشمت چون گذارد پا

    چو خورشید جهان‌آرا فراز نیلگون توسن


    به دستی تیغ چون آب و به دستی رمح چون آتش

    به سر بر مغفری از زر ببر خفتانی از آهن


    به رمح و گرز و تیر و تیغ در دشت نبرد آید

    پلنگ‌آویز و اژدربند و پیل‌انداز و شیراوژن


    سر دشمن به زیر پالهنگ آرد چنان آسان

    که چابک دست خیاطی کشاند رشته در سوزن


    زهی از درک اقصی پایه‌ی جاهت خرد قاصر

    ز احصاء فزون از حد کمالاتت زبان الکن


    زمام خلق عالم گر به کف دارد چه فخر او را

    نمی‌نازد به چوپانی شبان وادی ایمن


    ادیب فکرت آن داناست کاطفال دبستانش

    ز فرط زیرکی خوانند چرخ پیر را کودن


    گشاید نفحه‌ی جانبخش لطفت بوی بهرامج

    زداید لمعه‌ی جانسوز قهرت زنگ بهرامن


    فروزد شمع اقبالت به نور خویشتن آری

    چراغ مهر عالم‌تاب مستغنی است از روغن


    عجب نبود اگر در عهد جود و دور انعامت

    تهی ماند از گهر دریا و خالی شد در از معدن


    کف جود تو در دامان خلق افشاند هر گوهر

    که دریا داشت در گنجینه یا کان داشت در مخزن


    فلک مشاطه‌ی رخسار جاه توست از آن دایم

    گهی گلگونه ساید در صدف گه سرمه در هاون


    جهاندارا خدیوا کامکارا روزگاری شد

    که بیزد خاک غم بر فرق من این کهنه پرویزن


    بدانسان روزگارم تیره دارد گردش گردون

    که روز و شب نمی‌تابند مهر و ما هم از روزن


    چنان سست است بازارم که می‌کاهد خریدارم

    جوی از قیمت من گر فروشندم به یک ارزن


    رسد بر جان و تن هر دم ز دونان و ز نادانان

    در آن بازارم آزاری که نتوان شرح آن دادن


    همانا مبدی پیرم کز آتشخانه‌ی برزین

    فتادستم میان جرگه‌ی اطفال در برزن


    کهن اوراق مصحف را چه حرمت در بر آنان

    که روبند از پر جبریل خاک پای اهریمن


    غرض از گردش گردون و دور اختران دارم

    شکایت‌ها که شرح آن ز هاتف نیست مستحسن


    شکایت خاصه از بی‌مهری گردون ملال آرد

    سخن کوته که از هر داستانی اختصار احسن


    الا تا مهر و ماه و اختران در محفل گردون

    همی ریزند صاف و درد می در جام مرد و زن


    به بزمت ماه‌پیکر ساقیان پیوسته در گردش

    به قصرت مهرپرور شاهدان هموار زانوزن


    همه خوشبوی و عشرت‌جوی و شیرین‌گوی و شکرلب

    همه گلروی و سنبل‌موی و سوسن‌بوی و نسرین‌تن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #123
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دارم از آسمان زنگاری

    زخمها بر دل و همه کاری


    با من اکنون فلک در آن حد است

    از جگرخواری و دل‌آزاری


    که به او جان دهم به آسانی

    او ستاند ز من به دشواری


    گفتم از جور چرخ ناهموار

    شاید ار وا رهم به همواری


    نرم شد استخوانم و نکشید

    چرخ پای از درشت رفتاری


    گفتم ار بخت خفته خواهد رفت

    هم زبونی و هم نگونساری


    صور دوم بلند گشت و نکرد

    ز اولین خواب میل بیداری


    دوش چون رو نهاد خسرو زنگ

    سوی این بوستان زنگاری


    شب چنان تیره شد که وام گرفت

    گویی از روزگار من تاری


    سوی خلوت سرای طبع شدم

    یابم از غم مگر سبک‌باری


    دیدم آن خانه را ز ویرانی

    جغد دارد هوای معماری


    غم در آنجا مجاور و شادی

    گذر آنجا نکرده پنداری


    نوعروسان بکر افکارم

    همه در دلبری و دلداری


    غیرت گلرخان یغمایی

    رشگ مه‌طلعتان فرخاری


    در زوایای آن نشسته غمین

    مهر بر لب ز نغز گفتاری


    کرده اندر دهان ضواحکشان

    لبشان را ز خنده مسماری


    غمزه‌شان را نه شوق خونریزی

    طره‌شان را نه میل طراری


    زلف مشکینشان برافشانده

    گرد بر چهره‌های گلناری


    سر و برشان ز گردش ایام

    از حلی عاطل از حلل عاری


    همه خندان به طنز گفتندم

    خوی شرم از جبینشان جاری


    چه فتادت که نام ما نبری

    چه شد آخر که یاد ما ناری


    شکر کز دام عشق آزادی

    جستی و رستی از گرفتاری


    نیست گر نغز دلبری که در آن

    داستان‌های نغز بگذاری


    ور کریمی نه سربلند و جواد

    که به مدحش سری فرود آری


    خود ز ارباب طبع و فضل و هنر

    نیست یک تن در این زمان باری


    که به او تا جمال بنمائی

    از رخ ما نقاب برداری


    سرد هنگامه‌ای که یوسف را

    نکند هیچکس خریداری


    گفتم ای شاهدان گل رخسار

    که نبینید زرد رخساری


    نیست ز اهل هنر کسی کامروز

    به شما باشدش سزاواری


    جز صباحی که در سخن او راست

    رتبه‌ی سروری و سالاری


    چاکر اوست جان خاقانی

    بنده او روان مختاری


    به گهر ز انوری بود انور

    آری این نوری است و آن ناری


    نیست موسی و معجز قلمش

    کرده باطل رسوم سحاری


    نیست عیسی و گشته از نفسش

    روح در قالب سخن ساری


    سخنش دارویی که می‌بخشد

    گاه مستی و گاه هشیاری


    ای به خلق لطیف وخوی جمیل

    مظهر لطف حضرت باری


    از زبان و دل تو گوهرناب

    ریزد و خیزد این و آن آری


    بحر عمان و ابر نیسانند

    در گهرزایی و گهرباری


    ابلق سرکش سخن داده

    زیر ران تو تن به رهواری


    لب گشودی زدند عطاران

    مهر بر نافه‌های تاتاری


    باد هر جا برد ز کوی تو خاک

    بگشاید دکان عطاری


    آفرین بر بنان و خامه‌ی تو

    که از آنها چها پدید آری


    چار انگشت نی تعالی‌الله

    به دو انگشت خود نگهداری


    در یکی لحظه بر یکی صفحه

    صد هزاران نگار بنگاری


    ای وفاپیشه یار دیرینه

    که فزون باد با منت یاری


    گر ز گردون شکایتی کردم

    از جگرریشی و دل‌افکاری


    نه ز کم‌ظرفی است و کم‌تابی

    نه ز بی‌برگی است و بی‌باری


    در حق هاتف این گمان نبری

    این سخن را فسانه نشماری


    خون دل می‌چکد ازین نامه

    گر به دست اندکی بیفشاری


    کرده جا بر دلم چو مرکز تنگ

    گردش این محیط پرگاری


    درد و داغی کزوست بر دل من

    شرح آن کی توان ز بسیاری


    یکی از دردهای من این است

    که سپهرم ز واژگون‌کاری


    داده شغل طبابت و زین کار

    چاکران مراست بیزاری


    من که عار آیدم ز جالینوس

    کندم گر به خانه پاکاری


    فلک انباز کرده ناچارم

    با فرومایگان بازاری


    رسد از طعنشان به من گاهی

    دل خراشی کهن جگرخواری


    اف بر آن سرزمین که طعنه زند

    زاغ دشتی به کبک کهساری


    من و این شغل دون و آن شرکا

    با همه ساختم به ناچاری


    چیست سودم ازین عمل دانی

    از عزیزان تحمل خواری


    در مرض خواجگان ز من خواهند

    هم مداوا و هم پرستاری


    صد ره از غصه من شوم بیمار

    تا یکی‌شان رهد ز بیماری


    چون شفا یافت به که باز او را

    چشم پوشی و مرده انگاری


    که گمان داشت کز تنزل دهر

    کار عیسی رسد به بیطاری


    هم ز بیطارش نباشد سود

    جز پهین خران پرواری


    تا زند خنده برق نیسانی

    تا کند گریه ابر آزاری


    دوستانت به خنده و شادی

    دشمنانت به گریه و زاری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #124
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حبذا شهری که سالار است در وی سروری

    عدل‌پرور شهریاری دادگستر داوری


    شهری آبش جانفزا ملکی هوایش دلگشا

    شهریارش دلنوازی والیش جان پروری


    شهری از قصر جنان و باغ جنت نسخه‌ای

    شهریاری لطف و انعام خدا را مظهری


    روضه‌ی خاکش عبیر و روح‌پرور روضه‌ای

    سروری در وی امیری عدل‌پرور سروری


    چیست دانی نام آن شهر و کدام آن شهریار

    کین دو را در زیب و فر، ثانی نباشد دیگری


    نام آن شهر است قم فخرالبلاد ام‌القری

    کش به خاک آسوده از آل پیمبر دختری


    دختری کش دایه دوران نیابد همسری

    دختری کش مادر گیتی نزاید خواهری


    دختری کاباء و اجداد گرامش یک به یک

    تا به آدم یا امامی بوده یا پیغمبری


    بنت شاه اولیا موسی ابن‌جعفر فاطمه

    کش بود روح‌القدس بیرون درگه چاکری


    ماه بطحا زهره‌ی یثرب چراغ قم که دوخت

    دست حق بر دامن پاکش ز عصمت چادری


    شهریار آن ولایت والی آن مملکت

    زیبد الحق کسری آیینی تهمتن گوهری


    خان داراشان جم فرمان کی دربان حسین

    آنکه فرزندی به فر او نزاد از مادری


    آن که اوج قدر را بختش فروزان کوکبی است

    آسمان مجد را رویش فروزان اختری


    آن که بهر تارک و بالای او پرداخته است

    چرخ سیمین جوشنی خورشید زرین مغفری


    بر عروس دولتش مشاطه‌ی بخت بلند

    هردم از فتح و ظفر بندد دگرگون زیوری


    دایه‌ی گردون پیر آمد شد بسیار کرد

    داد تا دوشیزه‌ی دولت به چون او شوهری


    افسرش بر فرق فر ایزدی بس گو مباش

    بر سر از دانگی زر و ده دانه درش افسری


    از خم انعام و مینای نوالش بهره داشت

    هر سفالین کاسه‌ای دیدیم و زرین ساغری


    این که نامش چرخ ازرق کرده‌اند از مطبخش

    تیره‌گون دودی است بالا رفته یا خاکستری


    تا زند بر دیده‌ی اعدای او هر صبح مهر

    چون برون آید به هر انگشت گیرد نشتری


    از کمالاتش که نتوان حصر جستم شمه‌ای

    از ادیب عقل طوماری گشود و دفتری


    خود به تنها ب***د هر لشکری را گرچه هست

    همرهش ز اقبال و بخت و فتح و نصرت لشکری


    امن را تا پاسبان عدل او بیدار کرد

    ظلم جوید باد جوید فتنه جوید بستری


    شهر قم کز تندی باد حوادث دیده بود

    آنچه بیند مشت خاکی از عبور صرصری


    در همه این شهر دیدم بارها بر پا نمود

    کهنه دیواری که بر وی جغدی افشاند پری


    از قدوم او در دولت به رویش باز شد

    گوئی از فردوس بگشودند بر رویش دری


    شد به سعی او چنان آباد کاهل آن دیار

    مصر را ده می‌شمارند و ده مستحقری


    پیش ازین گر هر ده ویران به حالش می‌گریست

    خندد اکنون بر هر اقلیمی و بر هر کشوری


    کرد بر پا بس اساس نو در آن شهر کهن

    دادش اول از حصاری تازه زیبی و فری


    لوحش الله چون حصار آسمان ذات‌البروج

    فرق هر برجی بلند از فرقدان سامنظری


    شوخ چشمان فلک شب‌ها پی نظاره‌اش

    از بروج آسمان هر یک برون آرد سری


    باره‌ی چون سد اسکندر به گرد قم کشید

    لطف حقش یاور و الحق چه نیکو یاوری


    عقل چون دید از پی تاریخ این حصن حصین

    گفت «سدی نیک گرد قم کشید اسکندری»


    ای بر خورشید رایت مهر گردون ذره‌ای

    آسمان در حکم انگشت تو چون انگشتری


    با کف دریا نوالت هفت دریا قطره‌ای

    پیش خرگاه جلالت هفت گردون چنبری


    حال زار من چه پرسی این نه بس کز روی تو

    دور ماندستم چو دور از روی خور نیلوفری


    بوی دود عنبرین من گواه من که چرخ

    بی تو افکنده است چون عودم به سوزان مجمری


    روزها بیداد و شب‌ها غمزه از بس دیده‌ام

    ز اختران هر یک جدا می‌سوزدم چون اخگری


    گر ستودم حسن اخلاق تو را دانی که نیست

    از حطام دنیوی چشمم به خشکی یا تری


    قمری و بلبل که مدح سرو و وصف گل کنند

    روز و شب زان سرو گل، سیمی نخواهند و زری


    خلق نیکو هر کجا هست آن درخت خرم است

    کو بجز مدح و ثنای خلق برنارد بری


    طبع من بحری است پهناور که ریزد بر کنار

    گه دری و گاه مرجانی و گاهی عنبری


    کی رهین کس شود دریا که گر گیرد ز ابر

    قطره‌ی آبی، دهد واپس درخشان گوهری


    شادباش و شاد زی کین بزم و این آرامگاه

    مانده از سلطان ملکشاهی و سلطان سنجری


    من به نیروی تو در میدان نظم آویختم

    هیچ دانی با که؟ با چون انوری گندآوری


    هم به امداد نسیم لطفت آمد بر کنار

    از چنین بحری سلامت کشتی بی‌لنگری


    راستی نندیشم از تیغ زبان کس که هست

    در نیام کام همچون ذوالفقارم خنجری


    من که نظمم معجز فصل‌الخطاب احمدی است

    نشمرم جز باد سرد، افسون هر افسونگری


    ریسمانی چند اگر جنبد به افسون ناورد

    تاب چون گردد عصا در دست موسی اژدری


    هان و هان هاتف چه گوئی چیستی و کیستی

    لاف بیش از پیش چند ای کمتر از هر کمتری


    لب فروبند و زبان درکش ره ایجاز گیر

    تا نگردیدستی از اطناب بار خاطری


    تا گذارد گردش ایام و بیزد دور چرخ

    تاج عزت بر سری خاک مذلت بر سری


    دوستانت را کلاهی بر سر از عز و شرف

    دشمنانت را به فرق از ذل و خواری معجری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #125
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خار بدرودن به مژگان خاره فرسودن به دست

    سنگ خاییدن به دندان کوه ببریدن به چنگ


    لعب با دنبال عقرب بوسه بر دندان مار

    پنجه با چنگال ضیغم غوص در کام نهنگ


    از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب

    وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ


    نره غولی روز بر گردن کشیدن خیرخیر

    پیره‌زالی در بغل شب بر گرفتن تنگ‌تنگ


    از شراب و بنگ روز جمعه در ماه صیام

    شیخ را بالای منبر ساختن مست و ملنگ


    تشنه کام و پا برهنه در تموز و سنگلاخ

    ره بریدن بی عصا فرسنگ‌ها با پای لنگ


    طعمه بگرفتن به خشم از کام شیر گرسنه

    صید بگرفتن به قهر از پنجه‌ی غضبان پلنگ


    نقش‌ها بستن شگرف از کلک مه بر آب تند

    نقب‌ها کردن پدید از خار تر در خاره سنگ


    روزگار رفته را بر گردن افکندن کمند

    عمر باقیمانده را بر پا نهادن پالهنگ


    یار را ز افسون به کوی هاتف آوردن به صلح

    غیر را با یار از نیرنگ افکندن به جنگ


    صد ره آسانتر بود بر من که در بزم لئام

    باده نوشم سرخ و زرد و جامه پوشم رنگ رنگ


    چرخ گرد از هستی من گر برآرد گو برآر

    دور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #126
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    الهی ازین ششپر بی‌نظیر

    عدو را دل افکار و جان خسته باد


    به خصم بد اندیش در زیر آن

    ره چاره از شش جهت بسته باد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #127
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گفت فیاض خان والا شان

    خنجر آن خدیو نیکو نام


    آن بود بحر و بحر بی پایان

    این نهنگ و نهنگ خون آشام


    باد آن را ز لطف حق دائم

    باد این را زیمن بخت مدام


    خون بدخواه نامراد خضاب

    سینه‌ی خصم کج نهاد نیام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #128
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مجوش ای فرومایه گر من تو را

    به شوخی گل هجو بر سر زدم


    تو را تا ز گمنامی آرم برون

    به نام تو این سکه بر زر زدم


    نه از کین به روی تو تیغ آختم

    نه از دشمنی بر تو خنجر زدم


    به طبع آزمایی هجا گفتمت

    پی امتحان تیغ بر خر زدم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #129
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    عزیزم بهر آزارم نهانی

    مرس برداشت از کلبی معلم


    چنین دانست کاین را من ندانم

    الم یعلم بان الله یعلم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #130
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    امیر داد گستر خان عادل

    دلیر عدل پرور شاهرخ خان


    خدیو کامران کز یاری بخت

    نپچید آسمانش سر ز فرمان


    برای قطع نخل هستی خصم

    تبرزینی به دستش داد دوران


    تبرزین نه کلید فتح و نصرت

    تبرزین نه نشان شوکت و شان


    تبرزین نه رگ ابری شرر بار

    که انگیزد ز خون خصم طوفان


    تبرزین نه عقابی صیدپیشه

    که قوت اوست مغز اهل عدوان


    کسی کو گیردش بر کف نماند

    چو موسی و ید بیضا و ثعبان


    ز آسیبش پریشان باد دایم

    سر دشمن چو گوی از ضرب چوگان

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 13 از 23 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/