صفحه 5 از 23 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 224

موضوع: دیوان اشعار هاتف اصفهانی

  1. #41
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    عزیزم بهر آزارم نهانی

    مرس برداشت از کلبی معلم

    چنین دانست کاین را من ندانم

    الم یعلم بان الله یعلم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #42
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای فدای تو هم دل و هم جان
    وی نثار رهت هم این و هم آن
    دل فدای تو، چون تویی دلبر

    جان نثار تو، چون تویی جانان
    دل رهاندن زدست تو مشکل

    جان فشاندن به پای تو آسان
    راه وصل تو، راه پرآسیب

    درد عشق تو، درد بی‌درمان
    بندگانیم جان و دل بر کف

    چشم بر حکم و گوش بر فرمان
    گر سر صلح داری، اینک دل

    ور سر جنگ داری، اینک جان
    دوش از شور عشق و جذبه‌ی شوق

    هر طرف می‌شتافتم حیران
    آخر کار، شوق دیدارم

    سوی دیر مغان کشید عنان
    چشم بد دور، خلوتی دیدم

    روشن از نور حق، نه از نیران
    هر طرف دیدم آتشی کان شب

    دید در طور موسی عمران
    پیری آنجا به آتش افروزی

    به ادب گرد پیر مغبچگان
    همه سیمین عذرا و گل رخسار

    همه شیرین زبان و تنگ دهان
    عود و چنگ و نی و دف و بربط

    شمع و نقل و گل و مل و ریحان
    ساقی ماه‌روی مشکین‌موی

    مطرب بذله گوی و خوش‌الحان
    مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور

    خدمتش را تمام بسته میان
    من شرمنده از مسلمانی

    شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان
    پیر پرسید کیست این؟ گفتند:

    عاشقی بی‌قرار و سرگردان
    گفت: جامی دهیدش از می ناب

    گرچه ناخوانده باشد این مهمان
    ساقی آتش‌پرست آتش دست

    ریخت در ساغر آتش سوزان
    چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

    سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
    مست افتادم و در آن مستی

    به زبانی که شرح آن نتوان
    این سخن می‌شنیدم از اعضا

    همه حتی الورید و الشریان
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    از تو ای دوست نگسلم پیوند

    ور به تیغم برند بند از بند
    الحق ارزان بود ز ما صد جان

    وز دهان تو نیم شکرخند
    ای پدر پند کم ده از عشقم

    که نخواهد شد اهل این فرزند
    پند آنان دهند خلق ای کاش

    که ز عشق تو می‌دهندم پند
    من ره کوی عافیت دانم

    چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند
    در کلیسا به دلبری ترسا

    گفتم: ای جان به دام تو در بند
    ای که دارد به تار زنارت

    هر سر موی من جدا پیوند
    ره به وحدت نیافتن تا کی

    ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
    نام حق یگانه چون شاید

    که اب و ابن و روح قدس نهند؟
    لب شیرین گشود و با من گفت

    وز شکرخند ریخت از لب قند
    که گر از سر وحدت آگاهی

    تهمت کافری به ما مپسند
    در سه آیینه شاهد ازلی

    پرتو از روی تابناک افگند
    سه نگردد بریشم ار او را

    پرنیان خوانی و حریر و پرند
    ما در این گفتگو که از یک سو

    شد ز ناقوس این ترانه بلند
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    دوش رفتم به کوی باده فروش

    ز آتش عشق دل به جوش و خروش
    مجلسی نغز دیدم و روشن

    میر آن بزم پیر باده فروش
    چاکران ایستاده صف در صف

    باده خوران نشسته دوش بدوش
    پیر در صدر و می‌کشان گردش

    پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش
    سینه بی‌کینه و درون صافی

    دل پر از گفتگو و لب خاموش
    همه را از عنایت ازلی

    چشم حق‌بین و گوش راز نیوش
    سخن این به آن هنیئالک

    پاسخ آن به این که بادت نوش
    گوش بر چنگ و چشم بر ساغر

    آرزوی دو کون در آغوش
    به ادب پیش رفتم و گفتم:

    ای تو را دل قرارگاه سروش
    عاشقم دردمند و حاجتمند

    درد من بنگر و به درمان کوش
    پیر خندان به طنز با من گفت:

    ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
    تو کجا ما کجا که از شرمت

    دختر رز نشسته برقع‌پوش
    گفتمش سوخت جانم، آبی ده

    و آتش من فرونشان از جوش
    دوش می‌سوختم از این آتش

    آه اگر امشبم بود چون دوش
    گفت خندان که هین پیاله بگیر

    ستدم گفت هان زیاده منوش
    جرعه‌ای درکشیدم و گشتم

    فارغ از رنج عقل و محنت هوش
    چون به هوش آمدم یکی دیدم

    مابقی را همه خطوط و نقوش
    ناگهان در صوامع ملکوت

    این حدیثم سروش گفت به گوش
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    چشم دل باز کن که جان بینی

    آنچه نادیدنی است آن بینی
    گر به اقلیم عشق روی آری

    همه آفاق گلستان بینی
    بر همه اهل آن زمین به مراد

    گردش دور آسمان بینی
    آنچه بینی دلت همان خواهد

    وانچه خواهد دلت همان بینی
    بی‌سر و پا گدای آن جا را

    سر به ملک جهان گران بینی
    هم در آن پا برهنه قومی را

    پای بر فرق فرقدان بینی
    هم در آن سر برهنه جمعی را

    بر سر از عرش سایبان بینی
    گاه وجد و سماع هر یک را

    بر دو کون آستین‌فشان بینی
    دل هر ذره را که بشکافی

    آفتابیش در میان بینی
    هرچه داری اگر به عشق دهی

    کافرم گر جوی زیان بینی
    جان گدازی اگر به آتش عشق

    عشق را کیمیای جان بینی
    از مضیق جهات درگذری

    وسعت ملک لامکان بینی
    آنچه نشنیده گوش آن شنوی

    وانچه نادیده چشم آن بینی
    تا به جایی رساندت که یکی

    از جهان و جهانیان بینی
    با یکی عشق ورز از دل و جان

    تا به عین‌الیقین عیان بینی
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو
    یار بی‌پرده از در و دیوار

    در تجلی است یا اولی‌الابصار
    شمع جویی و آفتاب بلند

    روز بس روشن و تو در شب تار
    گر ز ظلمات خود رهی بینی

    همه عالم مشارق انوار
    کوروش قائد و عصا طلبی

    بهر این راه روشن و هموار
    چشم بگشا به گلستان و ببین

    جلوه‌ی آب صاف در گل و خار
    ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ

    لاله و گل نگر در این گلزار
    پا به راه طلب نه و از عشق

    بهر این راه توشه‌ای بردار
    شود آسان ز عشق کاری چند

    که بود پیش عقل بس دشوار
    یار گو بالغدو و اصال

    یار جو بالعشی والابکار
    صد رهت لن ترانی ار گویند

    بازمی‌دار دیده بر دیدار
    تا به جایی رسی که می‌نرسد

    پای اوهام و دیده‌ی افکار
    بار یابی به محفلی کن جا

    جبرئیل امین ندارد بار
    این ره، آن زاد راه و آن منزل

    مرد راهی اگر، بیا و بیار
    ور نه ای مرد راه چون دگران

    یار می‌گوی و پشت سر می‌خار
    هاتف، ارباب معرفت که گهی

    مست خوانندشان و گه هشیار
    از می و جام و مطرب و ساقی

    از مغ و دیر و شاهد و زنار
    قصد ایشان نهفته اسراری است

    که به ایما کنند گاه اظهار
    پی بری گر به رازشان دانی

    که همین است سر آن اسرار
    که یکی هست و هیچ نیست جز او
    وحده لااله الاهو

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #43
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را

    جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را

    از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی

    تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را


    من خموشم حال من می‌پرسی ای همدم که باز

    نالم و از ناله‌ی خود در فغان آرم تو را


    شکوه از پیری کنی زاهد بیا همراه من

    تا به میخانه برم پیر و جوان آرم تو را


    ناله بی‌تاثیر و افغان بی‌اثر چون زین دو من

    بر سر مهر ای مه نامهربان آرم تو را


    گر نیارم بر زبان از غیر حرفی چون کنم

    تا به حرف ای دلبر نامهربان آرم تو را


    در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر

    یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را


    خامشی از قصه‌ی عشق بتان هاتف چرا

    باز خواهم بر سر این داستان آرم تو را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #44
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    به گردون می‌رسد فریاد یارب یاربم شب‌ها

    چه شد یارب در این شب‌ها غم تاثیر یارب‌ها

    به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم

    ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها


    هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو

    به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب‌ها


    ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت

    ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالب‌ها


    جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب

    فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکب‌ها


    چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی

    که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتب‌ها

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #45
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را

    که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را

    به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت

    که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را


    تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم

    به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را


    چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود

    تذرو بی‌پناهی قمری بی آشیانی را


    مکن آزار جان هاتف آزرده جان دیگر

    کزین افزون نشاید خست جان خسته جانی را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #46
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا

    ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا

    دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای

    ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا


    ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب

    تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا


    جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق

    این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا


    در لب یار است آب زندگی در حیرتم

    خضر می‌رفت از پی سرچشمه‌ی حیوان کجا


    چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند

    تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #47
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدن‌ها

    من و این دشت بی‌پایان و بی‌حاصل دویدن‌ها

    تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش

    من و شب‌ها و درد انتظار و دل طپیدن‌ها


    نصیحت‌های نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی

    چها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدن‌ها


    پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر

    خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدن‌ها


    کنون در من اگر بیند به خواری و غضب بیند

    کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدن‌ها


    تغافل‌های او در بزم غیرم کشته بود امشب

    نبودش سوی من هاتف گر آن دزدیده دیدن‌ها

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #48
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما

    شبی با او بسر بردم ز وصلش بی‌نصیب اما

    مرا بی او شکیبایی چه می‌فرمائی ای همدم

    شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما


    ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل

    ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما


    خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او

    از آن سرچشمه من هم می‌خورم گاهی فریب اما


    به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستاران

    طبیبش کاش می‌آمد به بالین عنقریب اما

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #49
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا

    غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا

    بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی

    شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا


    هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد

    چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا


    با مدعی از یاری گاهی نظری داری

    لطف تو به او باری چون هست همین بادا


    جز کلبه‌ی من جائی از رخش فرو نایی

    یا خانه‌ی من جایت یا خانه‌ی زین بادا


    گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم

    در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا


    پیش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف

    امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #50
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا

    جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا

    ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب می‌شوی

    شمع بزم غیر و می‌خواهی در آن محفل مرا


    بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت

    کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا


    بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم

    جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا


    خط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشق

    غرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مرا


    چاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولی

    مشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 5 از 23 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/