آیا وصیت نامه کوروش بزرگ سندی تاریخی دارد
رضا مرادی غیث آبادی
کشورها و اقوامي که داراي تاريخي نوپا و هويتي نوپديد بوده و پيشينه فرهنگي و ادبي چنداني ندارند، معمولاً براي جبران اين کمبود در برابر فرهنگها و تمدنهاي ديرپا و کهنسال و پر بار، به تاريخسازي و جعل اسناد و مصادره دارايي ديگران به نفع خود ميپردازند. نمونههاي چنين کوششهايي به فراواني در ميان کشورهايي که در حدود يک سده اخير بر روي نقشههاي جغرافيايي پيدا شدهاند، ديده ميشود.
اما در اين ميان، مردمان سرزمينهايي که تاريخ فرهنگ و تمدن آنان سر به هزارههايي ميزند که از فرط ديرينگي و کهنسالي در مه و ابهام فرو رفته و بر بسياري از تمدنهاي جهان تأثير نهادهاند، نيازي به چنين تاريخسازيها ندارند.
پيدايش و شکلگيري فرهنگ و تمدن مردمان سرزميني که امروزه بزرگترين بخش آنرا «ايران» ميناميم و پهنه فرهنگي آن از «قونيه» تا «کاشغر» و «فرغانه» گستردگي داشته است، به هزارههايي سر بر ميزند که «مياندورود» و دلتاي «نيل» در زير آبهاي درياها فرو خفته بودند.
به روزگاراني که فرمانروايان مهاجم آشور با افتخار از کشتار مردم و تخريب نيايشگاهها و سوزاندن جوانان ايرانزمين کتيبه مينگاشتند، همتاي ايراني آنان فرمان آزادي اسيران، بازسازي نيايشگاهها، احترام به اديان و خدايان مردم را امضا ميکند.
به روزگاراني که هر سپاه مهاجم در انديشه تحميل دين و خداي خود به مردمان فروکوفته است، آن مرد بزرگ ايرانزمين فرمان ميدهد که «همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند».
فرهنگ و باورهاي ايراني، بدون هيچگونه دستور ديني، آکنده بوده است از کهنترين فرمانها براي حقوق بشر، براي پاسداشت محيط زيست، براي خوشنودي جانوران، براي مراجعه به راي مردم و براي زندگاني توأم با آرامي و خوشبختي.
هويت فرهنگي و تاريخي ايراني، نيازي به «ساختن» ندارد؛ بلکه نيازمند «شناختن» است. شناختي که ما بسيار از آن دور ماندهايم و براي جبران دوري و بياطلاعي خود، به خيالپردازي و دستکاري در اسناد و واقعيتهاي تاريخي روي آوردهايم. نياکان ما بدون تحقير اقوام و فرهنگهاي ديگر، براي پيشرفت در دانش و فنآوري و دستيابي به جامعهاي آرماني کوشيدهاند؛ اما فرزندان امروز آنان عليرغم اينکه خود را شيفته و دلباخته پاسداشت دستاوردهاي آنان معرفي مينمايند، عملاّ نه تنها کوششي شايسته براي شناخت و بهرهگيري از تجربه آنان و کوششي مضاعف براي پيشبرد بيشتر آرمان آنان به خرج نميدهند، بلکه ميکوشند تا کوتاهيهاي خود را با داستانسازيهاي نادرست جبران کنند و با تحقير ديگران خود را بزرگ بشمارند. شيوههايي که آشکارا در تضاد با آموزههاي نياکان و فرهنگ ملي است.
امروزه واقعيتهاي تاريخي فرهنگ ايران به دست کسان گوناگوني تحريف و تباه ميشود. گروهي از اينان، آشکارا و از روي بدخواهي و به قصد بزرگ داشتن و تبليغ هر آن مرام و مکتبي که صلاح و منفعت خود را در آن ميبينند، با ناراستي به عناد و تحريف روي ميآورند. اهداف و روشهاي اين گروه آشکارتر از آن است که نيازي به توضيح داشته باشد.
اما از سوي ديگر، واقعيتهاي تاريخي ايران به دست کسان ديگري نيز جعل و دستکاري ميشود که اتفاقاّ از دوستداران و دلسوزان فرهنگ ايران هستند و گمان ميکنند که دادههاي تاريخي به خوديخود جالب و مفيد نيستند، بلکه هنگامي زيبا و باشکوه ميشوند که به دلخواه شخصي و موافق با نيازهاي روزمره (و احياناّ سياسي) آرايش داده شوند و به شکل دلخواه خود در آيند. برخي از اين گروه، به درستي در برابر تخريب آثار باستاني بسيار حساس و نگران هستند؛ اما در برابر تخريب تاريخ و واقعيتهاي فرهنگي نه تنها حساسيت و نگرانياي ندارند که حتي خود به آن دامن ميزنند و پيشتاز آن نيز ميشوند.
در اينجا به چند نمونه از اينگونه جعل و تحريفها ميپردازم که عبارتند از: کتيبهاي منسوب به کورش بزرگ، روز جهاني کورش، منشور کورش در سر در سازمان ملل، وصيتنامه داريوش بزرگ و نامههاي يزدگرد سوم و عمر خطاب به يکديگر.
نگارنده، اين انتقاد دوستان را نيز روا ميداند که شايسته نيست با پرداختن به چنين افسانهها و خيالپردازيهايي به آنها دامن زد؛ اما چون تأثير اين سخنان نادرست بر روي جوانان دوستدار فرهنگ و هويت ملي، موجب گمراهي و همچنين طعنه و ريشخند بدخواهاني شده است؛ لازم به نظر آمد تا به کوتاهي بدان پرداخته شود. اين جوانان و دانشجويان، بارها براي مباحثه با بهانهجوياني که کوشش ميکنند هويت ملي و تاريخي او را ناچيز و نادرست بشمارند، سراغ اسناد و مدارکي در زمينه ادعاهاي يادشده بالا را گرفتند و من جز اينکه به آنان يادآور شوم که قرباني خيالپردازان و داستانسازان شدهاند و يادآوري اينکه پيش از اتکا به هر ادعايي، ابتدا درستي و اصالت آنرا تحقيق کنند، و تکرار فراوان هر سخن و ادعايي، به تنهايي دليل درستي آن نتواند بود، سخن ديگري براي آنان نداشتم. بدين ترتيب، اين جوانان نه تنها در برابر بهانهجويان پيرامون خود احساس ناتواني ميکردند، بلکه به هر آن واقعيت تاريخي ديگر نيز ترديد ميکردند.
به راستي گناه اين احساس به عهده چه کساني است؟ به عهده مغرضان و بهانهجويان، يا به گردن کساني که در زير پرچم ايراندوستي، به دستکاري در تاريخ و فرهنگ يک کشور بزرگ و کهنسال ميپردازند و به دست خود و بدون هيچ کلنگ و تيشهاي به نابودي آن همت ميگمارند؟
کتيبهاي منسوب به کورش بزرگ که با عبارت «اينک که به ياري مزدا تاج سلطنت ايران و بابل و کشورهاي جهات اربعه را به سر گذاشتهام . . .» آغاز ميشود، نمونهاي بارز از چنين اقدامات و داستانسراييهاي ويرانگر و دروغين است. اين کتيبه ساختگي بخاطر متن به ظاهر زيبا و دلنشيني که دارد و براي کاربردي که در نيش و کنايههاي سياسي امروزي دارد، به گستردگي در نشريات گوناگون منتشر شده و جالب است که در هيچ کجا هم امضاي کسي در پاي آن نيست. هيچکس نيازي نديده است تا توضيح دهد اين متن توسط چه کسي به فارسي برگردان و گزارش شده است؟ واژگان از بينرفته يا آسيبديده متن کدامها بودهاند؟ بر سر ترجمه کدام واژهها اختلاف نظر وجود دارد؟ چرا در ميان آثار هيچيک از دانشمندان و پژوهشگراني که عمري را بر سر شناخت و ترجمان کتيبهها و متون ايراني نهادهاند، چنين متني وجود ندارد؟ و چرا پيش از چند سال اخير هيچکس با چنين متني آشنا نبوده است؟ آيا اين کتيبه، همان منشور معروف کورش است يا کتيبهاي ديگر؟ اگر همان است، پس چگونه است که دهها ترجمه گوناگون که از منشور کورش به زبانهاي گوناگون انجام شده و در اين 130 سال اخير بارها و بارها منتشر شده است، هيچگونه شباهتي به اين متن ندارند؟ و اگر متفاوت از منشور کورش است، اين متن در اصل به چه زباني و بر روي چه نوشته شده و اکنون در کجا نگاهداري ميشود و متن آوانوشت آن به زبان اصلي کجاست و بدست چه کسي انجام شده است؟ تصور نميکنم که کسي بخواهد ادعا کند که متن فارسي حاضر، عيناّ به قلم کورش بزرگ است.
اينها نمونهاي از پرسشهايي است که هيچگاه همراه با انتشار اين متن به آنها پاسخ داده نشده و جالبتر اينکه بعضي از خوانندگان آن نيز از فرط شيفتگي به متن آن، نيازي به چنين پرسشهايي در خود نديدهاند و در صورت نياز به ارائه مدرک، سؤال کننده را به نشريه يا وبسايت ديگري حواله دادهاند، بدون اينکه در آن نشاني تازه نيز پاسخي براي اين پرسشها به دست آيد.
عبارت «به ياري مزدا» علاوه بر نادرستي، خود آشکارا ناقض رفتار افتخارآميز و شايسته ستايش کورش بزرگ است که بر خلاف تمامي فاتحان ديگر، در انديشه تحميل خداي خود به ديگر مردمان نبوده و در متن منشور خود از خدايان مردم بابل يعني «مردوک» و «نـبـو» ياد ميکند و آنان را گرامي ميدارد.
نکته دوم در اين است که ما امروزه علاقه عجيبي به بازتاب توجه سازمانهاي جهاني به فرهنگ خود پيدا کردهايم و چنانچه توجهي هم در کار نباشد، آنرا در خيال خود ميتراشيم و صيقل ميدهيم. انتشار اخباري شبيه اينکه «فلان عمليات عمراني يا تخريبي موجب از دست رفتن فرصت ثبت جهاني يک اثر باستاني در فهرست يونسکو شد» به فراواني در نشريات ما به ديده ميآيند. گويي ارزش آثار باستاني ما تنها براي ثبت جهاني آن است و در غير اينصورت ارزش ديگري ندارند. چنين شيوههاي اعتراض به آسيبديدگي بناهاي باستاني، نمونهاي از خود باختگي فرهنگي امروزين ما در برابر جامعه غرب است.
با چنين نگرشي است که وقتي سازماني بينالمللي به يکي از مظاهر فرهنگي ما توجهي نشان ميدهد، موجب توجه بيشتر ما نيز ميشود و اگر توجهي نشان داده نشود، احساس کمبودي ميکنيم که لازم ميدانيم متعاقب آن به جعل و نسبت نادرست به آن سازمانها روي آوريم. نمونهاي از آن اينکه در يکي- دو سال اخير ناگهان موجي به راه افتاد که سازمان ملل متحد روز 29 اکتبر/ 7 آبان را «روز جهاني کورش» يا «روز جهاني حقوق بشر کورش» يا عبارتهايي شبيه اين، ناميده است. انتشار چنين خبري، موجب شوقزدگي و دستپاچگي بسياري از ما شد و بدون اينکه درستي آنرا بررسي کنيم، به بازگويي فراوان آن پرداختيم. گويندگان و منتشر کنندگان چنين خبري نيز خود را بينياز از آن دانستند که توضيح دهند در کدامين هنگام سازمان ملل چنين تصميمي را گرفته است و چرا در هيچيک از اسناد و تقويمهاي رسمي سازمان از چنين مناسبتي نامي برده نشده است و چرا جز عدهاي از ايرانيان کس ديگري با چنين روز جهاني آشنا نيست؟ اينها پرسشهايي بودند که هيچگاه به آنها پرداخته نشد و برخي از خوانندگان نيز از شدت شيفتگي نيازي به چنين پرسشهايي را احساس نکرده و آنرا به دفعات بازنشر کردند.
در اين ميان بسياري از نشريات و انجمنها، پس از اينکه از نادرستي چنين ادعايي باخبر شدند، آنرا از وبسايت خود حذف کردند و برخي ديگر، نام سازمان ملل را به عبارتهاي نامفهوم و موهومي مانند «نهادهاي بينالمللي»، «دوستداران حقوق بشر» و عبارتهايي شبيه به آن تغيير دادند و در باره زمان پيدايش چنين روزي نيز از عبارت مبهمتر و موهومتر «از ديرباز» اکتفا کردند. اگر تا اين هنگام، انتشار چنين اخباري، ناشي از بياطلاعي بود، اينک آشکارا تبديل به عوامفريبي شده بود.
البته مسلم است که نگارنده قصد ندارد لزوم وجود روزي براي بزرگداشت کورش بزرگ را ناديده بگيرد که بسيار هم لازم به نظر ميرسد؛ بلکه بر اين باور است که انتخاب چنين روزي ميبايد با بحث و بررسي و صلاحديد در ميان همميهنان انتخاب شود و نيازي هم به انتساب ساختگي آن به «ديرباز» و يا سازمانهاي بينالمللي نيست. در اين زمينه، چند سند تاريخي، همچو «رويدادنامه کورش و نبونيد» موجود هستند که به ثبت زمان رويدادهاي عصر کورش پرداختهاند.
سومين نکته چنين است که همان ويژگي خودباختگي در برابر سازمانهاي جهاني و به ويژه سازمان ملل، موجب شد که در چند سال اخير عدهاي ديگر مدعي شوند که منشور کورش بزرگ بر سر در سازمان ملل متحد نصب شده است. در چنين ادعايي نيز نيازي به توضيح بيشتري نبوده است که اين «سردر» کداميک از درهاي سازمان، کداميک از ادارات آن و در کدام شهر يا کشور است؟ چه زماني و به چه خط و زباني نگاشته شده و چگونه است که هيچکس چنين سردر مزين به کتيبه کورش را نديده و حتي عکسي هم از آن وجود ندارد؟
اي کاش ما بجاي چنين سخنان خيالي و بيفايده و پر ضرر، به اين ميپرداختيم که چرا در غرفههاي محصولات فرهنگي کشورهاي گوناگون در مقر اصلي سازمان ملل در نيويورک، حتي کشورهايي مانند زامبيا و قطر و عراق و افغانستان نمايندگاني دارند و جاي ايران در آن ميان خاليست؟ در آنجا حتي براي گردشگراني که به زبانهاي «بنيني» و «سوماترايي» مراجعه ميکنند، راهنماياني وجود دارد، اما هيچ راهنماي فارسيزباني در آنجا به چشم نميخورد. متأسفانه بسيار ديده و شنيدهايم که حتي در اماکني که راهنمايان فارسيزبان وجود دارند، برخي از همميهنان ما بازهم به راهنمايان انگليسيزبان مراجعه ميکنند «چون زبان ميدانند». از همينروي است که بنا به آمار مايکروسافت، نسخه فارسي ويندوز کمتر از همه ديگر زبانهاي جهان توسط فارسيزبانان استفاده ميشود چرا که «زبان ميدانند». اينها نمونههايي کوچک از خودباختگي ما در برابر فرهنگ غرب و در عينحال شعار وطندوستي سر دادن است.
البته همانگونه که در چاپ پنجم کتاب «منشور کورش هخامنشي» آوردهام، نسخهبدلي از منشور کورش در ساختمان سازمان ملل متحد در نيويورک نگهداري ميشود. اين نسخه در فضاي مابين تالار اصلي شوراي امنيت و تالار قيومت جاي دارد. مکاني که نمونهاي از آثار فرهنگي کشورهاي گوناگون در آنجا نگهداري ميشود.
پيدايش متني به نام «وصيتنامه داريوش بزرگ» و «نامههاي يزدگرد سوم و عمر خطاب» به يکديگر، دو نمونه ديگر از چنين دستکاريهاي تاريخي است. اين نامهها نيز بدون امضاي پژوهشگر يا گزارنده آن هستند و مدعيان چنين نامههايي در پاسخ خواننده جستجوگر بيان ميدارند که متن اصلي آن در «موزه لندن» است. موزهاي که با اين نام در دنيا شناختهشده نيست. نامههايي که دانسته نيست به چه زبان و خطي نگاشته شدهاند و کي و در کجا پيدا شدهاند. کدامين کس آنها را آوانويسي و ترجمه کرده و بخشهاي آسيبديده يا نامفهوم آن کدام هستند. چرا عکسي از آنها حتي در کاتالوگهاي موزه ديده نشده و چرا تا اين اواخر کسي نامي از آنها نشنيده بود.
به گمان اين نگارنده، چنين شيوههايي در گفتارهاي تاريخي هيچ تفاوتي با تخريب اثري باستاني و يا ساختن بنايي نوظهور و انتساب آن به دوران باستان ندارد.
در مورد روز جهانی کوروش بزرگ هم به موردهایی بر خوردم که میبینید:
ویکیپدیا این روز را روز جهانی کوروش بزرگ میداند
529 BC - The international day of Cyrus the Great, king of Persia, who declared the first charter of human rights in the world also known as Cyrus Cylinder.
اما در هیچ جای دیگر نامی از آن نیست و در سایتهای خارجی دیگر این روز به نام World Psoriasis Dayروز جهانی پزشکی سنتی و گیاه درمانی نامگذاری شده است......
اما ما ایرانیان این روز را به پدر ایرانیان کوروش بزرگ اختصاص داده ایم تا گوشه ناچیزی از خدمات آن بزرگمرد را ارج نهاده باشیم.....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)