آيا شما در اين جمله اى كه به عنوان نتيجه ارائه شد جايى براى ترديد مى بينيد؟ ادراك اين مطلب كه اين نظام آموزشى در جهت توسعه اقتصادى پايه گذارى شده هر چند بسيار ساده است ، اما معمولا به ذهن كسى خطور نمى كند و آموزش و پرورش مدرسه اى و دانشگاهى را به معناى مطلق تعليم و تربيت فرض مى كنند. براى تحقيق بيشتر در اين مطلب مى توانيم غايت و هدف ديگرى براى آموزش و پرورش فرض كنيم و آنگاه ببينيم نظام آموزشى با آنچه كه امروز معمول است تفاوتى پيدا خواهد كرد يا نه . فى المثل مى توانيم غايت و هدف نظام تعليم و تربيت را بر اساس معتقدات اسلامى خود بر اين فرمايش علوى بنا كنيم كه وليكن ... همك فى ما بعد الموت .(244) اگر بخواهيم نظامى آموزشى بر مبناى اعتقاد به معاد بنا كنيم چه اتفاق مى افتد؟ آيا باز هم مواد اصلى دروس ما همين هاست كه اكنون در مدارس و دانشگاه ها تدريس مى شود؟ يا نه ، به نظامى شبيه به حوزه هاى علميه دست خواهيم يافت ؟
جواب روشن است . اگر بخواهيم نظامى آموزشى بر مبناى اعتقاد به معاد و براى تتميم مكارم اخلاق بنا كنيم نتيجه كار ما با كمى تفاوت همان چيزى خواهد شد كه اكنون در حوزه هاى علميه عمل مى شود و بالعكس ، اگر بخواهيم نظامى آموزشى براى دست يابى به توسعه اقتصادى با روش هاى معمول بعد از انقلاب صنعتى بنا كنيم به سيستمى منطبق بر مدارس و دانشگاه ها خواهيم رسيد.
نكته ظريفى كه در اينجا بايد مورد تذكر قرار گيرد اين است كه اگر در زمينه تحصيلات عاليه اين امكان وجود دارد كه ما به حوزه هاى علميه برويم و هم خود را به تعليم و تربيت اصولى اختصاص دهيم ، اما در مورد تحصيلات مقدماتى اصلا اين امكان وجود ندارد، چرا كه مدارس همگى داراى نظامى غربى هستند؛ و از آن گذشته ، از ايران و چند كشور اسلامى كه بگذريم ، احاطه اين نظام آموزشى در سراسر كره زمين بدين معناست كه براى اكثريت قريب به اتفاق انسان ها هرگز امكانى براى تعليم و تربيت در نظام آموزشى ديگرى كه بر محور تعالى اخلاقى پايه گذارى شده باشد وجود ندارد و همه بايد اجبارا و ايجابا، با پذيرش لزوم توسعه اقتصادى با شيوه هاى معمول به مدارسى بروند كه آنها را براى استمرار و تحكيم مبانى تمدن غربى بار مى آورند.
با تغيير در غايت و هدف آموزش دو تحول اساسى در نظام آموزش و پرورش رخ مى دهد كه يكى در مواد درسى است و ديگرى در روش تعليم . براى ادراك بهتر اين تحول مى توان دو نظام متفاوت دانشگاه و حوزه هاى علميه را، چه از نظر دروس و چه از نظر روش ، با يكديگر مقايسه كرد. مسئله مدرك گرايى فرع بر اين دو مطلبى است كه عنوان شد. مدرك گرايى لازمه اين نظام آموزشى است كه در غرب پايه گذارى شده است . وقتى شرط تحصيل امتيازات اجتماعى رفتن به مدرسه و تحصيل در دانشگاه باشد، فى نفسه مدرك گرايى اشاعه پيدا خواهد كرد چرا كه كسب امتيازات و مناصب اجتماعى ، مشروط به داشتن مدارك دانشگاهى است .
در چنين موقعيتى چگونه مى توان از مدرك گرايى پرهيز كرد؟ آنچه كه نظام آموزشى كنونى را مقبوليت بخشيده همين است ، و اگر اين شرط اساسى را از ميان برداريم و مدرك آموزشى را لازمه كسب امتيازات اجتماعى ندانيم ، بسيارى از اين كسانى كه امروز در صف طويل كنكورهاى گوناگون انتظار مى كشند از تحصيلات صرف نظر خواهند كرد. در اجتماعات روستايى و عشايرى نيز از آنجا كه كسب امتيازات اجتماعى موكول به داشتن مدارك آموزشى نيست اشتياق آموزش بسيار كمتر است . اين كمبود اشتياق را نبايد به فقر فرهنگى بازگرداند. حقير منكر وجود فقر فرهنگى در روستاها نيستم ، اما به اعتقاد حقير اين فقر فرهنگى نشانه هاى ديگرى دارد كه تنها با ايجاد مدارس در روستاها از بين نخواهد رفت . دور شدن از حق است كه به فقر فرهنگى منجر مى شود و با اين ترتيب ، فقر فرهنگى در شهرهاى بزرگ بسيار بيشتر از روستاها وجود دارد.
ايوان ايليچ يكى از روشنفكران غربى است كه در اين زمينه صاحب نظرياتى نزديك به حقيقت است ، هر چند كه در نهايت طرح پيشنهادى او به عنوان ((آموزش فارغ از مدرسه )) باز هم نمى تواند مورد پذيرش ما باشد. ايوان ايلچ اين نسبت يا رابطه على را كه فى مابين آرمان توسعه اقتصادى و نظام آموزش مدرسه اى و دانشگاهى وجود دارد به خوبى شناخته و اصل انتقادات خود را بر آن قرار داده است . او مى گويد:
براى آنكه مسئله آموزش و مدرسه ، تمام اهميت خود را پيدا كند، بايد آن را در كل جامعى كه مذهب يا ايدئولوژى حاكم بر جهان امروز است مورد بررسى قرار داد. اين مذهب جديد كه كشورهاى پيشرفته صنعتى قافله سالاران آنند و كشورهاى عقب مانده ديوانه وار مى كوشند تا به هر وسيله شده از سعادت نيل به آن محروم نمانند، آرمان ((رشد و توسعه )) است . مشاهده نشان مى دهد كه اين آرمان ، مورد نظر و خواست تمامى كشورهاى بزرگ صنعتى و نيز منتهاى آرزوى ممالك پس قافله است . آرمان كه پذيرفته شد، ديگر به عهده ((علم )) است تا راه منحصر به فرد اين ((رشد و توسعه )) را با تكيه بر اصول متعارف و بديهاتى كه هيچ كس درباره آنها شك نمى كند، تا كوچكترين جزئيات تعيين و تحميل كند.
انتهاى راه رشد و توسعه ، مصرف بى كران است . مصرف بى كران ، همان مدينه فاضله و همان كمال مطلوب بشرى است كه در دوره هاى ((ما قبل علم )) به صورت تخيلى ((زندگى جاودان )) وجود داشت .(245)
ايوان ايليچ آرمان رشد و توسعه اقتصادى را مذهب جديد مى نامد و اين حقيقتى است ؛ تو گويى بشريت پذيرفته است كه تحقق آرمانى آن بهشت موعود در همين كره زمين و از همين طريق توسعه اقتصادى ميسر است . فطرت الهى انسان در جست و جوى كمال مطلق است و اگر بشر باور نمى كرد كه تكامل او در آرمان توسعه يافتگى است ، اين گرايش در ميان نوع بشر عموميت نمى يافت .
براى شناخت كامل ماهيت نظام آموزشى كنونى بايد ماهيت اين گرايش عام - به سمت توسعه يافتگى اقتصادى - را شناخت ، چرا كه اين سيستم آموزشى براى تاءمين نيازهاى تخصصى توسعه اقتصادى طراحى شده و تحقق يافته است . اگر اين نظام وجود نداشت هرگز راه تمدن غربى به سوى توسعه اقتصادى باز نمى شد. بنابراين ، براى ارزيابى اين نظام آموزشى بايد به ارزيابى آرمان توسعه يافتگى پرداخت .
آيا تكامل حقيقى بشر در ((بهشت توسعه يافتگى )) است ؟ اگر اينچنين باشد ديگر نمى توان علوم رسمى را از اين نظر كه مسير اين توسعه را هموار مى كنند به باد انتقاد گرفت . علوم امروزى دانش تصرف در عالم و غلبه بر طبيعت هستند و در اين زمينه ميان علوم تجربى و علوم انسانى تفاوتى نيست . با اين ترتيب ، پر روشن است كه دانش آموز بايد از همان آغاز ورود اجبارى به مدرسه ، با رياضيات كه ((صورت )) علوم امروزى است آشنا شود و بعد، رفته رفته حساب استدلالى و هندسه تحليلى و فيزيك و شيمى و آمار و حساب احتمالات بياموزد و با متدولوژى علوم - كه اين روزها به آن فلسفه مى گويند - اين مواد درسى پراكنده را به يكديگر پيوند دهد.
غايت اين دوران طولانى آموزش چيست ؟ آيا انسان بعد از طى مراحل و اخذ مدرك مهندسى يا دكترى صاحب اخلاق حسنه مى شود و به بهشت مى رود؟ خير. اصلا اين سؤ ال بسيار مسخره است . همه ما مى دانيم كه در بهشت درى به نام هندسه يا رياضيات وجود ندارد. اين نظام آموزشى بر محور تعليم و تربيت مطلق يا تعليم و تربيت اخلاقى انسانى طراحى نشده است بلكه هدف اصلى آن آموزش مهارت هاى فنى لازم و تاءمين كادرهاى تخصصى براى دست يافتن به توسعه يافتگى است .
باز هم به همان نقطه اى رسيديم كه از آن آغاز كرديم و پرسش ما در صدر كلام همچنان پاسخ ناگفته باقى مى ماند. قصد ما نيز همين بود كه هر چه بيشتر رابطه على فى مابين آرمان توسعه اقتصادى و نظام آموزش مدرسه اى و دانشگاهى مشخص شود.
اين نظام آموزشى معلول گرايش عام بشريت به سوى توسعه اقتصادى - با روش هاى معمول - است و در آن علومى را تعليم مى دهند كه راه اين توسعه را با تصرف در عالم و غلبه بر طبيعت هموار مى كنند. اگر بخواهيم كه روند توسعه اقتصادى را حفظ كنيم به ناچار بايد نيازهاى آن را برآورده سازيم ، و نياز به متخصص مهم ترين علتى است كه نظام آموزشى كنونى را به وجود آورده است . به ياد بياوريد كه هميشه در برنامه ريزى ها سخن از كمبود متخصص به ميان مى آيد: ((ما امسال هشتصد مهندس آب كم داريم و پانصد مهندس خاك ...)) تو گويى مهندس ، ماشينى است فاقد تمام تمايزات شخصى و كيفيات روحى . انگار مهندس ، ماشينى است كه او را مى توان در خدمت هر نوع اعتقادى به كار گماشت . تو گويى متخصص ، مرده شويى است كه ميان كافر و مسلمان تمايزى قائل نمى شود؛ تعهد او فقط و فقط در قبال تخصص خويش است و اصلا اهميتى نمى دهد كه در خدمت نظام جمهورى اسلامى باشد يا براى رژيم شاهنشاهى پهلوى كار كند.
نظام آموزشى غرب ، از مدرسه گرفته تا دانشگاه ، سعى دارد كه آدم هايى اينچنين بار بياورد و الحق بايد اذعان كرد كه در اين جهت موفقيت بسيارى هم داشته است . ايوان ايليچ مى گويد:
در دورنماى آرمان ((رشد و توسعه ))، نهادها(246) آن چنان قدرت مى يابند و از خود بيگانگى آنچنان اوج مى گيرد كه نهادها خود ((نياز)) مى آفرينند و خود در جهت ارضاى آن ((برنامه ريزى )) مى كنند. در دورنماى سعادت لايزال جامعه مصرفى ، تشنگى يعنى نياز داشتن به پپسى كولا، حمل و نقل يعنى اتومبيل تندرو شخصى داشتن ، گذراندن اوقات فراغت يعنى به تماشاى برنامه هاى معين و مقرر شده رفتن ، سير و سياحت يعنى توريسم متظاهرانه هتل پركن ، تفريح و هواخورى يعنى هجوم گله وار به جاهايى كه تبليغات تجارتى معين كرده اند.(247)
...همان طورى كه كشورها بر حسب توليد ناخالص ملى طبقه بندى مى شوند، سلسله مراتبى هم بر اساس توليد ناخالص فارغ التحصيلان وجود دارد. به اين ترتيب ، كشورى كه مى خواهد در سلسله مراتب ((رشد يافتگى )) ترقى كند بايد به توليد هر چه بيشتر فارغ التحصيلان بپردازد. اما فارغ التحصيل كه بدين گونه توليد مى شود به چه كار مى آيد جز آنكه در خدمت ثروتمندان جهان قرار گيرد؟ و چه توليد پر خرجى !
...خرج توليد يك فارغ التحصيل دانشگاه ، در آمريكا، برابر است با 5 برابر درآمد متوسط نه يكسال ، بلكه يك عمر نيمى از مردم جهان ؛ در آمريكاى لاتين ((قيمت )) يك فارغ التحصيل دانشگاه ، 350 برابر ((قيمت )) هر هم وطن ديگر با درآمد متوسط است . قيمت تحصيل كرده ها بر پيشانى شان حك شده است و همين امر به خودى خود نشان مى دهد كه ارزش علم در جهان امروز چيزى جز ارزش تجارتى نيست .
دانشگاه امروز، به خلاف گذشته ، ديگر محل اخلاقى و برخورد عقايد و افكار نيست . ((تحقيق )) و ((تدريس )) آنهم مطابق برنامه و در چشم انداز آرمان ((رشد و توسعه )) شيوه توليدى دانشگاه كنونى است .(248)
...فدا كردن اعتبار، شخصيت ، حرمت و حيثيت انسانى به پاى بت علم و فن شناسى (تكنولوژى )، سوغات بزرگ تمدن مصرفى است . و مدرسه ماءمور اجراى اين مراسم قربانى است .
...شكست تجربه كوبا در به وجود آوردن انسان هاى نوين از طريق مدرسه ، درسى بس آموزنده است . دانشگاه هر سال يك رديف از فارغ التحصيل مصرف كننده بيرون مى دهد كه ميخواهند به سطح بالاترى از مصرف دست يابند. هيچ يك از اقدامات حكومت انقلابى براى ادغام آنان در زندگى مردم عادى - از كار يدى (دستى ) در كارخانه ها گرفته تا بريدن نى شكر در مزارع - نتوانسته است بر اين گرايش اساسى ((دانشگاهى )) پيروز شود. در عين حال دانشگاه قادر نيست به اندازه كافى كادر تربيت كند و تازه كادرهائى هم كه تربيت مى كند، با روحيه محافظه كار خود حاصل كار كادرهاى خود آموخته و دانشگاه نديده را برباد مى دهند. عيب از معلم و استاد نيست ، اشكال در آنجاست كه يك حكومت انقلابى مى خواهد در نيروى انسانى سرمايه گذارى كند ولى اين كار از طريق نهادى انجام مى دهد كه برنامه ضمنى اش توليد يك بورژوازى جهانى است .(249)
مقصود حقير اين نيست كه براى نظام جمهورى اسلامى تعيين تكليف كنم . حضرت امام امت (حفظه الله تعالى ) با طرح مسئله وحدت حوزه و دانشگاه خط مشى آينده نهضت اسلامى را ترسيم فرموده اند و جاى هيچ نگرانى وجود ندارد. از جانب ديگر، وقتى ما جبهه هاى نبردمان را دانشگاه جبهه مى خوانيم و حضرت امام را معلم انقلاب لقب داده ايم . پر روشن است كه از آموزش و دانشگاه مفهومى بسيار وسيع تر از آنچه در غرب معمول است دريافت مى كنيم . ما انتظار داريم كه مدارس و دانشگاه هايمان محل تعليم و تربيت به معناى مطلق كلمه باشد و در آنها انسان تربيت شود و بر همين اساس است كه تعهدات و تزكيه را همواره بسيار فراتر از تعليم و تخصص مى شماريم .
بدين ترتيب ، با يقين كامل مى توان پيش بينى كرد كه نهضت اسلامى ان شاء الله در آينده اى نزديك نظامى آموزشى متناسب با معتقدات خويش و آرمان هاى الهى انقلاب خواهد يافت و تا آن روز لاجرم بايد اين نظام آموزشى موروثى را حفظ كنيم و در عين حال آماده باشيم تا در يك فرصت مناسب تحولات لازم را در آن انجام دهيم . اما از آنجا كه اين تحول فرع بر شناخت ماهيت علم و ماهيت اين سيستم آموزشى و ارزيابى آن از دريچه اسلام است ، بر ماست كه هر چه بيشتر در شناخت ماهيت غرب و مطابقت آن با مبانى اسلامى بكوشيم .
نظام آموزشى غربى ، محصول جدايى علم از دين
اقتصاد - با مفهوم كنونى آن - سلطان بلامنازع عصر جديد و محور تعيين كننده خط مشى هاى سياسى ، اجتماعى و حتى علمى ، فرهنگى و هنرى است . نظام آموزشى مدرسه اى و دانشگاهى يكى از تنها مواردى است كه در وهله اول مستثنا به نظر مى رسد و كمتر كسى در سراسر جهان از همان آغاز خواهد پذيرفت كه نظام آموزشى كنونى جهان نيز از سلطنت اقتصاد آزاد نيست ، چه برسد كه قبول كند اصلا اين نظام آموزشى در جهت توسعه اقتصادى با روش هاى معمول پايه گذارى شده است و ((آموزش و پرورش )) را نبايد به مفهوم مطلق ((تعليم و تربيت )) فرض كرد. آموزش در جهان امروز دقيقا به معناى آموزش كادرهاى تخصصى مورد نياز براى توسعه اقتصادى به روش هاى معمول است و حتى اگر روش هاى دست يابى به توسعه اقتصادى را تغيير دهيم ، ديگر اين نظام آموزشى به درد نخواهد خورد و با تغيير دادن غايات و اهداف ، پر روشن است كه نظام هاى آموزشى نيز تغيير خواهد كرد.
براى ادراك بهتر اين حقيقت مى توان دو نظام آموزشى را با يكديگر مقايسه كرد كه اولى بر اساس اين حديث علوى كه وليكن ... همك فى ما بعد الموت (250) بنا شده و ديگرى در جهت توسعه معاش و تمتع هر چه بيشتر از لذايذ مادى و دنيوى با روش غلبه بر طبيعت و تصرف در عالم . نتيجه چه خواهد بود؟ نظام آموزشى نخستين ، تشكلى نزديك به حوزه هاى علميه پيدا خواهد كرد و ديگرى نظامى منطبق بر مدارس و دانشگاه هاى كنونى .
نظام آموزشى كنونى تنها در صورتى نظام تعليم و تربيت مطلوب خواهد بود كه ((توسعه اقتصادى با روش هاى معمول )) به تكامل روحى و معنوى بشر منجر شود. آيا توسعه - با مفهوم كنونى آن - به چنين غايتى خواهد رسيد و اصلا براى رسيدن به چنين غايتى است كه بنيان گذارى شده است ؟ جواب روشن است : خير. تجربه و تاريخ نيز مؤ يد اين پاسخ هستند. وضيعت كنونى بشر غربى ناشى از همين سيرى است كه براى توسعه اقتصادى در پيش گرفته است .
توسعه و تكامل در جهان امروز دو مفهوم مترادف هستند، اما از نظرگاه اسلام اينچنين نيست . در تفكر امروز غرب و تفكرى كه به تبع غرب زدگى در سراسر كره زمين اشاعه پيدا كرده است تكامل بشر اصولا در توسعه اقتصادى انگاشته مى شود، حال آنكه در اسلام تكامل انسان در رسيدن به مقام عبوديت الهى است . انسان كامل از نظر ما ((عبدالله )) است و پر روشن است كه رسيدن به مقام عبوديت لزوما با توسعه معاش همراه نيست . البته از جانب ديگر نبايد پنداشت كه عبوديت الله و توسعه اقتصادى نقيص يكديگر هستند و با هم جمع نمى شوند. خير؛ نمونه هايى هم در قصص مباركه قرآن و هم در سيره اولياء الله وجود دارد كه جامع اين دو بوده اند. سؤ ال اينجاست كه : ((آيا توسعه اقتصادى با اين روش هاى معمول به تكامل روحى و معنوى انسان منتهى خواهد شد يا خير؟))
جهان غرب را معمولا ((جهان پيشرفته و مترقى )) مى خوانند و اطلاق اين لفظ - راقيه و مترقى - بر كشورهاى غربى در ميان ما سابقه اى صد ساله يا بيشتر دارد. از قديم الايام در كشور ما ملل غربى را ملل راقيه مى خواندند و ((راقيه )) اسم فاعل مؤ نث از ريشه ((ر ق ى )) است و ر ق ى مفهوم برآمدن و صعود و عروج و اوج گرفتن دارد. ((ملل پيشرفته )) ترجمه اى است كه رفته رفته جانشين كلمه ((ملل راقيه )) شده است و لفظ پيشرفت نيز با معناى تكامل و تعالى قرين است . بدين ترتيب ، نبايد گفت كه مراد ما از پيشرفت و ترقى چيزى غير از تكامل و تعالى است .
در تفكر غربى همواره نوعى ((ترقى و تكامل ايجابى )) براى بشر در نظر مى گيرند كه خواه ناخواه اتفاق مى افتد و بشريت همواره نسبت به گذشته خويش متكامل تر مى شود و از سوى ديگر، اين ترقى و تكامل ايجابى نيز در تكامل ابزار توليد و پيشرفت تكنولوژى جلوه مى كند و تكامل ابزار توليد نيز خودبه خود به توسع ءه اقتصادى منجر مى شود. وقتى ما به جهان غرب ، جهان مترقى و پيشرفته اطلاق كنيم ، همه اين سير تحليلى را پذيرفته ايم . آيا شما اين سير تحليلى را مى پذيريد؟
پيش از آنكه توضيح بيشترى عرض كنيم بايد گفت كه چه اين سير تحليلى را بپذيريم و چه نپذيريم ، همه تاريخ هاى تمدن - ويل دورانت ، توين بى (251) و غيره - بر همين مبنا نوشته شده است . اين تحليل ، همان طور كه خودشان مى گويند، تحليل تاريخ بر مبناى اقتصاد يا تحليل اقتصادى تاريخ است و خود مؤ يدى بر همين حقيقت است كه عصر ما عصر غلبه اقتصاد بر ساير وجوه حيات بشر است ؛ اگر نه ، چگونه ممكن است انسان دچار چنين توهمى شود كه تاريخ را صرفا بر مبناى احوالات اقتصادى بشر، و آن هم با اصالت دادن به ابزار توليد، تحليل كند؟
اگر ما به اين تحليل معتقد نباشيم هرگز نبايد ملل غربى را ممالك پيشرفته يا مترقى بخوانيم . پيشرفت و ترقى الفاظى مترادف با كمال است و انسان كامل انسانى است كه به مقام قرب رسيده و صاحب صفات و اخلاق خدايى باشد. رفاه اقتصادى حتما متلازم با كمال روحى نيست و اصلا اين از بزرگترين فريب هاى اين تمدن است كه لفظ ((اقتصاد)) را به معناى كنونى آن استعمال مى كنند.
((اقتصاد)) ترجمه لفظ economy است و در تقسيم بندى علوم آنچنان كه ارسطو انجام داده ، ((تدبير منزل )) يا اقتصاد جزئى از ((علم سياست )) است . كلمه ((اقتصاد)) از ريشه ((ق ص د)) و به معناى ميانه روى و صرفه جويى است . اگر مبناى ((علم تدبير معاش )) را آنچنان كه در نزد قدما مرسوم بوده بر ميانه روى و اعتدال قرار دهيم ، اقتصاد ترجمه اى بسيار مناسب براى لفظ ((اكونومى )) است ، و اگر نه ، بسيار شگفت آور است اينكه ما كلمه اقتصاد را براى علمى كه امروز بدان اقتصاد مى گويند به كار ببريم . امروز مبناى علم معاش (اقتصاد) نه تنها هرگز بر ميانه روى نيست ، بلكه بالعكس ، مصرف بيشتر نشانه اى از پيشرفت اقتصادى تلقى مى شود و اگر هنوز هم بر اين علم - اگر علم باشد - نام اقتصاد مى نهند، بر سبيل عادت و از مسامحه و جهل است .
البته باز هم براى جلوگيرى از هر سوء تفاهمى بايد تكرار كنيم كه رفاه مادى فى نفسه امرى مذموم نيست و حتى حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه يكى از وظايف مواليان و استانداران خويش را تلاش در جهت توسعه بخشيدن به معاش مردم قرار داده اند. اما مطلب ما اين بود كه لزوما كمال انسانى در توسعه مادى است يا خير. گذشته از اين ، آنچه كه امروز عنوان رفاه مادى و توسعه اقتصادى گرفته ، صورتى از افراطى و غير معقول از رفاه و توسعه معاش است و اگر بخواهيم منصفانه و از سر عدالت ارزيابى كنيم ، بايد آن را لذت پرستى و تتمع جويى و شكم چرانى بناميم .
حال با توجه به آنچه گفته شد مى توانيم نتيجه گيرى كنيم :
از آنجا كه كمال انسانى لزوما در توسعه اقتصادى نيست ، اگر غايت تعليم و تربيت را رسيدن به كمال انسانى بدانيم ، نظام آموزشى كنونى نه تنها نظامى متناسب و مطلوب نيست بلكه در اكثر موارد نتيجه اى معكوس دارد. اين سيستم آموزشى فقط براى دستيابى به توسعه اقتصادى - آن هم با روش هاى معمول - متناسب است و لاغير، و همان طور كه گفتيم ، اگر روش دستيابى به توسعه را هم تغيير دهيم بايد نظام آموزشى يك بار ديگر تحول پيدا كند.
براى آنكه تصور درست ترى از موضوع پيدا كنيم بايد نظام آموزشى حوزه هاى علميه و سيستم آموزشى مدرسه اى و دانشگاهى را با يكديگر مقايسه كنيم . اين مقايسه بايد كاملا از سر ايجاز و اجمال صورت گيرد، و اگر نه ، اين مقال نمى تواند تحمل پذيرش آن را داشته باشد.
پيش از هر چيز، بار ديگر بايد گفت كه معنا و ريشه همه تفاوت هايى كه در اين دو نظام آموزشى وجود دارد در غايت آنهاست . غايت نظام تعليم و تربيت حوزه هاى علميه ، تفقه در دين و رسيدن به كمال الهى انسان است ، حال آنكه غايت نظام آموزشى كنونى تربيت كادرهاى تخصصى مورد نياز اين تمدن است . جدايى اين دو نظام از يكديگر به تبعيت از جدايى دين و علم در تفكر كنونى بشر اتفاق افتاده است . جدايى دين از همه امور اجتماعى بشر - اعم از اقتصاد، سياست ، علم و... - امرى غير قابل اجتناب است كه تفكر كنونى غرب بدان منتهى مى شود، و به تبعيت از همين جدايى است كه كار حوزه هاى علميه صرفا به تعليم و تربيت دينى و روحانى اختصاص مى يابد. اكنون بيشتر از يك قرن است كه ديگر در حوزه هاى علميه رياضيات ، هندسه ، هياءت ، نجوم ، طب و سياست تعليم و تدريس نمى شود، حال آنكه در قديم مرسوم جز اين بوده است .
توضيحى كه در همين جا ذكر آن لازم است اين است كه مقصود حقير از علومى كه مذكور افتاد - رياضيات ، هندسه ، هياءت و نجوم ، طب و سياست - هرگز آن چيزى نيست كه امروزه در دانشگاه ها تدريس مى شود. سيرى كه بشر غربى در قرون جديد در جهت جدايى علم و دين از يكديگر پيموده به تغييرى اساسى در مبانى و مفاهيم علم - به مفهوم رايج آن - منجر شده است ، تا آنجا كه ديگر نمى توان گفت مقصود امروزى ما از هندسه و هياءت و طب و سياست و ديگر علوم همان چيزى است كه مورد نظر قدما بوده است .(252)
فى المثل در مورد طب ، نبايد پنداشت كه علم پزشكى امروز صورت تكامل يافته طب قديم است ؛ علم پزشكى اصولا بر مبانى ديگرى استوار است . در قديم انسان را از يك سو جزئى از طبيعت و از سوى ديگر جامع همه طبايع مى دانسته اند و بدين ترتيب سعى مى كرده اند كه نظم داخلى بدن انسان را دقيقا در انطباق با طبيعت خارج شناسايى كنند. بر اين مبنا، انسان را همچون طبيعت خارج صاحب طبايع چهارگانه گرم و خشك ، گرم و تر، سرد و تر، و سرد و خشك مى دانسته اند و اخلاط چهارگانه بدن انسان - صفرا، خون ، بلغم و سودا- را متناظر با اين طبايع اربعه قرار مى داده اند و سعى مى كرده اند از روى نظامى كه فى مابين اين طبايع چهارگانه در طبيعت موجود است نظام داخلى بدن انسان را پيدا كنند و بر همان اساس عمل كنند.(253)
اين مبنا، بر خلاف آنچه معمولا مى پندارند، توسط پزشكى امروز نه تنها نقض نشده است بلكه روزبه روز حقانيت آن آشكارتر مى شود. به هر تقدير، پزشكى امروز را هرگز نمى توان همان علم طب قديم دانست . طب قديم دقيقا بر مبانى حكيمانه اى ، منشاء گرفته از دين اسلام ، استوار بوده است و بدين ترتيب ، امكان تعليم و تدريس آن در حوزه هاى علميه وجود داشته ، حال آنكه بين پزشكى امروز و مبانى اعتقادى و فلسفى ما پيوندى اينچنين وجود ندارد. اين حرف را به عنوان سرزنش تلقى نكنيد؛ مقصود حقير بيان اين نكته است كه چرا ديگر امكان تدريس اين علوم در حوزه هاى علميه وجود ندارد.
آنچه در زمينه علم طب و پزشكى امروز گفتيم درباره همه علوم ديگر، حتى رياضيات و هندسه نيز صادق است . همه اين علوم در گذشته بر مبانى ديگرى استوار بوده اند و فى مابين آنها و مجموعه اعتقادات مذهبى و فلسفى انسان پيوندى كامل برقرار بوده است . اين پيوند اكنون بريده شده و به اعتقاد حقير، اين انقطاع نه به علت تخصصى شدن علوم ، بلكه به علت جدايى علم و دين از يكديگر حاصل شده است . تخصصى شدن علوم ، خود معلول همين جدايى است و البته پر روشن است كه اگر اين تخصصى شدن بيش از حد اتفاق نمى افتاد، هرگز بشريت به تكنولوژى امروز دست نمى يافت .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)