اولين دوران زندگى بشر را در اين تحليل ها ((دوران توحش )) مى نامند. تغيير بزرگ ، يعنى ابداع كشاورزى ، حدود 8000 سال پيش به وقوع پيوسته است ، و از اين پس دوران ((بربريت ابتدايى )) آغاز مى شود. انسان هاى دوران بربريت نخستين ، آنچنان كه در كتاب هاى تاريخ تمدن مى خوانيم ، در گروه هاى كوچك خانوادگى اما غير شهرنشين (غير متمدن ) از طريق كشاورزى و دامدارى زندگى كرده اند. دوران بربريت ابتدايى در حدود سه هزار سال به طول انجاميده تا بشر به شهرنشينى يا تمدن دست يافته است . سير تكامل اجتماعى بشر، از پنج هزار سال پيش كه اولين تمدن هاى مصر و بين النهرين تشكيل شده تا به امروز، اينچنين ترسيم شده است : تمدن هاى نخستين مصر و بين النهرين ، تمدن دره سند، تمدن باستان - برده دارى (اروپاى جنوبى ، آفريقاى شمالى ، خاورميانه ، هند، چين ، آمريكاى مركزى و جنوبى )، تمدن يونان و روم (مبداء تاريخ ، تاريخ صفر)، فئوداليسم و سپس ‍ سرمايه دارى يا مزدكارى .
در اين تحليل و تفسيرها بدون استثنا جوامع اوليه يا بدوى بشرى را از نظر دينى به شرك و چندگانه پرستى منتسب مى دارند و براى دين ، همراه با تكامل اجتماعى انسان ، يك سير تكاملى از شرك به يگانه پرستى قائل مى شوند. كتاب هاى تاريخ اديان در حقيقت نوعى تاريخ طبيعى است كه سعى مى كند ريشه هاى پيدايش دين را در جهل و نقص و عجز انسان در برابر طبيعت و خوفى كه از اين جهل و نقص و عجز زاييده مى شد جست و جو كند و آن را در يك سير تكامل طبيعى از شرك و چندگانه پرستى به توحيد برساند. سير طبيعى اين تكامل لاجرم بايد به جهان بينى علمى منتهى شود و تاريخ به دو عصر دين و علم (277) تقسيم شود. در اين تحليل ، علم نهايتا در برابر دين قرار مى گيرد، چرا كه علم علل نقص و عجز و جهل انسان را در برابر طبيعت از ميان برمى دارد و ديگر جايى براى خوف باقى نمى گذارد. اگر ريشه خداپرستى را در اين خوف بدانيم ، بالتبع با جهان بينى علمى نياز به دين از بين مى رود.
يكى از نكات بسيار اساسى كه در اين سير تحليل تاريخى وجود دارد اين است كه شهرنشينى يا تمدن معيار ارزيابى تكامل بشر قرار گرفته ، چنان كه از دوران پيش از شهرنشينى با عنوان توحش نام برده شده است و از تمدن نيز صرفا به نحوه توليد غذا و نظام هاى اقتصادى زاييده از آن توجه داشته اند. شهرنشينى يا تمدن از هنگامى آغاز شده است كه جوامع بشرى توانسته اند در زمينه توليد غذا به سطحى فراتر از مصرف خويش دست يابند.
تمدن را فرهنگ شهرها ناميده اند. شهرها در درجه اول تجمعات بزرگ انسانى هستند كه خود به كار توليد غذا نمى پردازند.(278)
اين تعريفى است كه در همه كتاب هاى تاريخ تمدن آمده است . از جانب ديگر، توسعه توليد نيز در گرو تكامل ابزار توليد انگاشته مى شود و به تبع اين انگار، نامگذارى دوران هاى مختلف تكامل اجتماعى بشر اين گونه انجام مى شود: ديرينه سنگى ، ميانه سنگى ، نوسنگى ، مفرغ ، آهن و بالاءخره عصر جديد كه وجه مشخصه آن اختراعات عصر جديد بويژه ماشين بخار و ماشين چاپ است . نامگذارى دوران هاى نخستين زندگى بشر به ديرينه سنگى و ميانه سنگى و نوسنگى بدين علت انجام شده است كه جوامع بشرى در اين اعصار ابزار خويش را از سنگ مى ساخته اند. نخستين تمدن هاى باستانى همزمان با عصر مفرغ و كاربرد آهن آغاز شده است و به موازات تكامل ابزار توليد، بشريت از تمدن هاى برده دارى باستانى عبور كرده و به فئوداليسم و نهايتا سرمايه دارى دست يافته است .
پايه هاى اساسى اين سير تحليلى كه ذكر شد بر نكاتى عمده است كه ناچار بايستى در اين كتاب مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرند. تطور طبيعى انواع مهم ترين ركنى است كه سير تحليل تاريخ تمدن بر آن بنا شده است . درباره اين فرضيه تا آنجا كه امكان داشته است در اين فصل سخن نگفته ايم و اگر چه ديگر نيازى به ادامه بحث باقى نمى ماند، اما نظر به ضرورت و اهميت اين مباحث ، پايه هاى ديگر نظام تحليلى تاريخ تمدن را نيز مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم تا به همه سؤ الات مقدرى كه در اين زمينه وجود دارد به خواست خداوند و در حد بضاعت علمى نويسنده جواب مقتضى ارائه شود.
بيان قرآن مجيد و روايات صراحتا ناظر بدين معناست كه تاريخ حيات معنوى انسان از توحيد آغاز مى شود و به انواع مختلف شرك مى گرايد و نهايتا بار ديگر، در آخرين مراحل حيات تكاملى بشر به امت واحده توحيدى ختم مى شود. اين سير بر خلاف فرضياتى است كه در جامعه شناسى اديان به عنوان نظرياتى متقن ابراز مى شود. در قاره استراليا و آفريقا اكنون جوامعى از انسان ها وجود دارند كه آنان را ((بدوى )) مى خوانند. اين تعبير از اين اعتقاد غلط نتيجه شده كه مراحل ابتدايى زندگى بشر در كره زمين همين صورتى را داشته است كه اكنون در اين جوامع مشاهده مى شود. اين اعتقاد نمى تواند مورد پذيرش ما قرار بگيرد، چرا كه اگر حيات معنوى و مادى بشر آن گونه كه در قرآن و روايات مورد تاءكيد قرار گرفته است از توحيد آغاز شده باشد، اين قبائل را ديگر نبايد بدوى ناميد، چرا كه حيات فرهنگى و اجتماعى آنها در حقيقت نتيجه عدول از وضعيت نخستين زندگى انسان در كره زمين است و اين عكس آن فرضياتى است كه غربى ها ابراز مى دارند.
زندگى انسان ، بر طبق قرآن و روايات ، از حجت الله و امت واحده توحيدى آغاز مى شود و به حجت الله و امت واحده توحيدى نيز منتهى مى شود، و با توجه به اينكه همزمان با حضرت آدم (عليه السلام) و امت او هيچ انسان ديگرى با يك منشاء و مبداء موروثى ديگر در كره زمين نمى زيسته است ، بايد اذعان داشت كه منشاء قبايلى كه از آنها با عنوان قبايل ابتدايى يا بدوى ياد مى شود همچون ديگر انسان هاى كره زمين به عصر نوح نبى (عليه السلام) باز مى گردد. آيات تاريخى قرآن مجيد دلالت صريح دارند بر اينكه جوامع اوليه با طوفان نوح (عليه السلام) از بين رفته اند و زندگى انسان بار ديگر از امتى واحده كه پيروان نوح نبى (عليه السلام) بوده اند آغاز شده و رفته رفته از توحيد به گونه هاى مختلف شرك و بت پرستى گراييده است .
از آنجا كه بررسى اين نظريه به تفصيل بيشترى نياز دارد، ادامه اين بحث را به فصل بعد موكول مى كنيم . منشاء تفاوت هاى نژادى (سرخ و سياه و زرد و سفيد)، چگونگى پراكنده شدن امت واحده حضرت نوح نبى (عليه السلام) در كره زمين و مشكل ناپيوستگى قاره ها از زمره مسائلى است كه در فصل ديگر ان شاءالله بدان پاسخ خواهيم گفت .
تاءملى بيشتر در خلقت انسان نخستين
پيروزى انقلاب اسلامى ايران بار ديگر بعد از قرن ها فراموشى زمينه يك رو در رويى وسيع را بين نظام اعتقادى اسلام و ساير حكومت ها و مكاتبى كه به ناحق بشريت را به بند كشيده اند فراهم آورده است . جهاد فى سبيل الله اكنون تنها در جبهه هاى غرب و جنوب كشور ما نيست كه جريان دارد؛ جبهه جهاد اعتقادى ما مسلما از جبهه هاى جهاد نظامى به مراتب وسيع تر و پردامنه تر است و به راستى بايد گفت كه جهاد نظامى ما در حقيقت جلوه اى بسيار محدود از جهاد گسترده اى است كه در جبهه هاى اعتقادى ما جريان دارد. اين جهاد اعتقادى ضرورتا در همه وجوه و ابعاد انجام خواهد شد و دير يا زود ان شاءالله به تدوين مبانى اعتقادى اسلام در همه زمينه ها - اعم از سياست و اقتصاد و هنر و طب و تاريخ و... - منجر خواهد شد. اما اكنون مهجوريت قرآن تنها از آن وجه نيست كه در طاقچه هاى محبوس مانده است و خاك مى خورد، بلكه وجه بسيار دردناك تر مهجوريت قرآن در آنجاست كه اكثر كسانى كه به آيات قرآن استناد مى كنند براى اثبات پيشداورى هاى خويش است كه به سراغ آن مى روند و به قول مولاى رومى :هر كسى از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من (279)

البته در مسير تاريخى رو در رويى ما با غرب ، به روشنى انتظار مى رفت كه بسيارى از دوستان در كمال خوش بينى و با نيتى پاك سعى كنند كه بين اسلام و فرضيه هاى علوم تجربى غربى آشتى بدهند و از اين طريق بخواهند با گسترش الحاد و بى دينى مبارزه كنند. اما بايد اذعان داشت كه بعضا ضربه اى كه اسلام از اين دوستان عزيز خورده است بسيار مهلك تر است ، چرا كه همه فرضيه هاى علمى كه مقبوليت نسبى پيدا مى كنند لزوما مبتنى بر حقيقت نيستند و سير تاريخى علم در مغرب زمين نيز صراحتا نشان دهنده همين معناست ، تا آنجا كه با يقين بايد گفت هيچ يك از فرضياتى كه از آغاز تاريخ علوم غربى تاكنون مقبوليت عام و جهانگير يافته اند هنوز آن همه تاءييد نشده اند كه بتوان آنها را نظرياتى متقن و مبتنى بر حقيقت دانست . ابطال فرضيات پر سر و صدا و جانشين شدن فرضيات پر سر و صداى ديگر مكررا در تاريخ علوم غربى رخ داده است ، تا آنجا كه آنها رفته رفته حقيقت را امرى نسبى پنداشته اند و اين مسئله نبايد براى ما عجيب جلوه كند، چرا كه اصلا از طريق تجربه حسى راهى براى رسيدن به حقيقت وجود ندارد(280) و اگر دريافت حسى با عقل كلى راهبرى نشود مسلما دچار انحراف خواهد شد.
نظريه حضرت علامه طباطبايى (ره ) درباره اشتقاق انواع از يكديگر و پيوند نژادى فى مابين انسان و ميمون بسيار صريح و روشن است ، اما پيش از آنكه ما به ذكر گزيده اى از فرمايش ايشان در اين زمينه بپردازيم لازم است كه حتى المقدور به رفع بعضى از شبهات بپردازيم . كتاب ((خلقت انسان )) نوشته آقاى يداله سحابى از اساتيد سابق دانشگاه تهران ، تنها نشريه دانشگاهى است كه در اين زمينه منتشر شده است . اين كتاب اگر چه با قصد نزديك كردن علم و دين به يكديگر نگاشته شده باشد مع الاسف با پيشداورى سعى كرده است كه آيات قرآن را در جهت تاءييد فرضيات مربوط به تطور انواع و تكامل انسان تفسير به راءى كند. اين نوع استفاده از قرآن هر چند با نيت پاك انجام شود، مصداق آيه مباركه 150 از سوره ((نساء)) است كه ... و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون اءن يتخذوا بين ذلك سبيلا.
قصد ما در اين فصل جواب گفتن به آنچه كه در كتاب ((خلقت انسان )) طرح شده نيست . اين كار در سال 1349 توسط استاد محمد تقى مصباح - حفظه الله - در جلسات تفسير مدرسه منتظريه قم انجام گرفته و خلاصه اى از بحث هاى ايشان در آن جلسات در كتابى با عنوان ((خلقت انسان در قرآن )) توسط انتشارات شفق ، در قم ، جمع آروى و منتشر شده است .(281) ايشان در اين مباحث در بررسى كتاب ((خلقت انسان )) به بحث جامعى درباره آيات خلقت انسان در قرآن مجيد پرداخته اند و نشان داده اند كه ميان مجموعه آيات مربوط به آفرينش انسان در قرآن و تئورى تكامل تناقضى كامل وجود دارد. كتاب ارزشمند ديگرى كه در اين زمينه نگاشته شده است ((نظريه تكامل از ديدگاه قرآن ))(282) است . اين كتاب كه ترجمه عربى آن نيز توسط سازمان تبليغات اسلامى در نشريه ((التوحيد)) به چاپ رسيده است ، با دسته بندى مجموعه آياتى كه در زمينه خلقت انسان در قرآن مجيد وجود دارد و بحث در اطراف يكايك اين آيات مباركه با شيوه اى بسيار زيبا و داهيانه ، در فصل هفتم به نقد و بررسى كتاب ((خلقت انسان )) پرداخته و نشان داده است كه تشبثات اين كتاب به قرآن مجيد، توجيهاتى نامتناسب و غير عالمانه است كه سعى شده بر قرآن بار شود. كتاب ((نظريه تكامل از ديدگاه قرآن )) نهايتا نتيجه مى گيرد:
آنچه از مجموع كارى كه در اين نوشتار انجام شد نصيب ما مى گردد اينست كه هيچيك از آيات بررسى شده آنطور كه در كتاب خلقت انسان ادعا گرديده صراحتى در آفريده شدن انسان به صورت تكامل تدريجى ندارند. البته اين را هم بايد متذكر شويم كه بعضى از اين آيات اگر به تنهايى و بدون توجه به ساير آيات آفرينش انسان مورد توجه قرار گيرند قابل حمل بر اين نظريه هستند اما همانگونه كه در برداشتى كه از آنها هيچ گونه دلالتى نسبت به اين موضوع براى آنها باقى نمى ماند در حالى كه دقت در مجموع آيات بررسى شده به روشنى مى رساند كه قرآن كريم درباره پيدايش انسان همان نظرى را دارد كه مفسرين گفته اند و اين چيزى است كه ذهن پاك و خالى از نظريه هاى مخالف و موافق صراحت آنرا از آيه شريفه 58 از سوره آل عمران (283) نيز در مى يابد و علت اينكه نويسنده كتاب خلقت انسان با همه حسن نظرى كه داشتند از اين آيه شريفه و ساير آيات مربوطه خلاف آنچه را كه ما دريافته ايم استنباط كرده اند ظاهرا اينست كه ايشان بر اثر شيفتگى نسبت به فرضيه تكامل تدريجى دچار يك پيش داورى شده اند.(284)
يكى از مهم ترين شبهاتى كه بايد در مقام پاسخ ‌گويى بدان برآييم اين است كه بعضا گمان كرده اند علامه شهيد استاد مطهرى (ره ) در كتب و مقالات خويش تئورى تكامل را تاءييد فرموده اند. ايشان در كتب و مقالات متعددى از جمله ((علل گرايش به ماديگرى ))، ((توحيد و تكامل )) و ((قرآن و مسئله اى از حيات )) به مسئله تكامل تدريجى پرداخته اند. اما هرگز نظر خود را در اين باره صراحتا بيان نفرموده اند و متاءسفانه از ايشان هيچ اثر ديگرى نيز كه مستقلا به مسئله خلقت انسان و تكامل او و بررسى آيات قرآن مجيد در اين زمينه پرداخت باشد، بر جاى نمانده است . آنچه هست ، اگر ايشان امكان عقلى تبدل انواع را رد نكرده اند يا در نظريه حركت جوهرى ملاصدرا (ره ) شواهدى موافق با فرضيه تكامل تدريجى يافته اند، نبايد اين اشاره ها را به معناى تصريح و تاءييد فرضيه ترانسفورميسم و پيوند نژادى بين انسان و ميمون گرفت ، چنان كه ايشان در بسيارى از مقالاتشان نيز، بالعكس ، استدلال هايى فلسفى بر رد تئورى تكامل ذكر فرموده اند.
پيش از آنكه به ذكر قسمت هايى از نوشته هاى ايشان در اين زمينه بپردازيم لازم است كه اين نكته را نيز تذكر دهيم كه حقير يا ديگر كسانى كه ظاهرا تئورى تكامل را مردود شمرده اند هرگز امكان عقلى تبدل انواع يا شواهد فلسفى موافق با فرضيه تكامل را رد نكرده اند. در يك بحث صرفا فلسفى ، بدون توجه به آيات مباركه قرآن ، شايد بتوان در ابتدا شواهد بسيارى در تاءييد فرضيه تكامل تدريجى پيدا كرد، چنانچه استاد محترم حجت الاسلام مصباح نيز در مباحث مذكور به همين مطلب اشاره فرموده اند:
فرضيه ترانسفورميسم (تكامل تدريجى ) را مى توان به صورتى توجيه كرد كه مستلزم اشكال عقلى نباشد و آن اينكه ، بنا بر آنچه فلاسفه مشاء در كون و فساد تصور كرده اند، ممكن است تغيير صفات و اعراض يك موجود جسمانى موجب اين شود كه ماده شرايط واجديت صورت فعلى را از دست بدهد و استعداد پذيرش صورت نوعيه جديدى را بيابد. و اما بنا بر مبناى حركت جوهريه كه فيلسوف عاليقدر اسلام مرحوم صدرالمتاءلهين قائل است ، توجيه اين فرضيه مخصوصا در صورتى كه صورت نوعيه جديد كامل تر باشد، روشن تر خواهد بود...(285)
دلايل ما بر رد اين فرضيه بر عدم امكان عقلى يا فلسفى بنا نشده است ، و حتى در ظاهر عالم طبيعى نيز شايد بتوان شواهد بسيارى در تاءييد آن پيدا كرد؛ اما آنچه كه مهم است اين است كه تفكر غربى همواره به اين جهت متمايل است كه با استناد حوادث و وقايع به علل و اسباب مادى آنها، وجود و دخالت خداوند در عالم را انكار كند. شهيد مطهرى (ره ) با توجه به اين مطلب فرمايش خود را درباره تئورى تكامل بر اين حقيقت بنا كرده اند كه پذيرش تئورى تكامل هرگز به معناى انكار وجود خداوند نيست و اين واقعيتى است غير قابل ترديد. ايشان بيشتر از آنكه به رد يا اثبات تئورى تكامل توجه داشته باشند، با هوشيارى بسيار نگران اثبات اين حقيقت بودند كه براى يك نفر معتقد به خدا و قرآن كاملا ممكن است كه ايمان خود را به خداوند و قرآن حفظ كند و در عين حال داستان كيفيت خلقت آدم را به نحوى توجيه كند. ايشان در كتاب ((علل گرايش به ماديگرى )) در فصلى تحت عنوان ((توحيد و تكامل )) فرموده اند:
از جمله مسائلى كه بنظر من تاءثير زيادى در گرايشهاى مادى داشته است ، توهم تضاد ميان اصل ((خلقت و آفرينش )) از يك طرف و اصل ((ترانسفورميسم )) يعنى ((اصل تكامل ، خصوصا تكامل جانداران )) از طرف ديگر است . و به عبارت ديگر: توهم اينكه ((آفرينش )) مساوى است با ((آنى و دفعى الوجود)) بودن اشياء و ((تكامل )) مساوى با ((خالق نداشتن اشياء)) است .(286)
علامه شهيد استاد مطهرى (ره ) در جست و جوى عللى كه باعث شده است تا در تفكر عام بشر امروز علم در مقابل دين بنشيند و پيشرفت علم با اشاعه الحاد در سطح جهان قرين شود، بدين حقيقت پى برده بودند كه اكاذيب تحريف شده عهد عتيق در اين ميان نقش بسيار عمده اى دارد. ايشان گذشته از آنكه از يك سو با اشاعه تفكر درست دينى ، سعى داشتند كه تاءثير اين اكاذيب را با تجلى نور حق خنثى سازند، از سوى ديگر مى كوشيدند كه مستقيما با طرح تحريفاتى كه در تورات و اناجيل انجام شده است حربه تضاد علم و دين را از شيطان بگيرند. شواهد ما در تاءييد اين مدعا كتاب ((علم و ايمان )) و مقالات متعددى است كه ايشان با عناوين ((اصالت روح ))، ((قرآن و مسئله اى از حيات ))، ((توحيد و تكامل )) و... تقرير فرموده اند. در مقاله ((توحيد و تكامل )) ايشان صراحتا به همين معنا اشاره كرده اند:
...در اين مقاله نه مستقلا بحث توحيد مطرح است و نه بحث تكامل ، آنچه مطرح است .... مسئله ((رابطه توحيد و تكامل )) است . يعنى مى خواهيم ببينيم كه : آيا اين دو فكر يكديگر را طرد مى كنند يا تاءييد؟ مثلا اگر كسى با ادله عقلى معتقد به اصل توحيد شد لازمه اش اين است كه منكر اصل تكامل جانداران و اشتقاق انواع بشود و اگر قائل به اشتقاق انواع بشود به عقيده توحيدى اش خللى وارد مى آورد يا نه ؟(287)
...به عقيده ما اين مطلب است كه بى نهايت ضرورت دارد مورد بحث و تحقيق قرار گيرد و به درجاتى از بحث مستقل در توحيد يا بحث مستقل در تكامل ضرورى تر است . زيرا نظير آن فكر غلط منفى و آن فكر غلط يهودى كه در مقاله ((قرآن و مسئله اى از حيات )) بيان شد يك جريان غلط فكرى ديگر كه سخت در دنيا شيوع پيدا كرده موجود است و آن عبارت است از نظريه ((تضاد توحيد و تكامل )).(288)
بر اساس اين تحليل ، پرداختن به عللى كه ريشه اين تضاد را از ميان بردارد براى استاد شهيد مهم تر از پرداختن به اين پرسش بود كه آيا قرآن تئورى تكامل را تاءييد مى كند يا خير. بر همين اساس ، ايشان هرگز مقاله مستقلى كه به اين پرسش جواب دهد تقرير نفرموده اند و از ايشان هيچ مقاله يا گفتار مستقلى بر جاى نمانده است كه بر يكى از دو پاسخ احتمالى تصريح و تاءكيد داشته باشد. ايشان در كتاب ((علل گرايش به ماديگرى )) فرموده اند:
... ممكن است گفته شود: ترانسفورميسم بطور كلى (خصوصا داروينيسم با توجه به فرضيه وى در اين باره كه اصل انسان از ميمون است ، اگر چه بعد مردود گشت ) از آن جهت ضد خدا شناخته شد كه بر خلاف مندرجات كتب مقدس مذهبى بود. زيرا كتب مذهبى عموما خلقت انسان را از يك انسان اولى بنام ((آدم )) مى دانند كه ظاهر اين است كه او مستقيما از خاك آفريده شده است ، عليهذا بحق و بجا بوده كه داروين و داروينيستها، بلكه همه طرفداران تكامل ضد خدا شناخته شوند. زيرا به هيچ وجه نمى توان ميان اعتقاد به مذهب و اعتقاد به اصل تكامل آشتى داد. چاره اى نيست از اينكه از اين دو، يكى اختيار و ديگرى رها شود.
جواب اينست كه اولا آنچه علوم در اين زمينه بيان داشته اند فرضيه هائى است كه دائما تغيير كرده و اصلاح شده و يا باطل شناخته شده و فرضيه اى ديگر جانشين آن شده است . با اين چنين فرضيه هائى نمى توان مطلبى را كه در يك كتاب آسمانى آمده است اگر به صورت صريح و غير قابل توجهى (289) بيان شده باشد مردود شناخت و آنرا دليل بر بى اساسى اصل مذهب شمرد و بى اساسى مذهب را دليل بر نبودن خدا گرفت .
ثانيا علوم در اين جهت سير كرده است كه تغييرات اساسى كه در جانداران پيدا شده ، خصوصا مراحلى كه نوعيت تغيير يافته و ماهيت عوض شده است به صورت جهش يعنى سريع و ناگهانى بوده ديگر مساءله تغييرات بسيار بطى ء و نامحسوس و كند و متراكم مطرح نيست . وقتى كه علم ، ممكن دانست كه طفل يكشبه ره صد ساله برود، چه دليلى در كار است كه چهل شبه ره صدها ميليون ساله را نرود، آنچه در كتب مذهبى آمده است فرضا صراحت داشته باشد كه آدم اول مستقيما از خاك آفريده شده است به شكلى بيان شده كه نشان مى دهد ملازم با نوعى فعل و انفعال در طبيعت بوده است . در آثار مذهبى آمده است كه طينت آدم چهل صباح سرشته شد. چه مى دانيم ؟ شايد همه مراحلى را كه به طور طبيعى اولين سلول حياتى بايد در طول ميلياردها سال طى كند تا منتهى به حيوانى از نوع انسان بشود، سرشت و طينت آدم اول به اقتضاى شرائط فوق العاده اى كه دست قدرت الهى فراهم كرده بوده است در مدت چهل روز طى كرده باشد. همچنانكه نطفه انسان در رحم در مدت نه ماه ، تمام مراحلى كه مى گويند اجداد حيوانى انسان در طول ميلياردها سال طى كرده اند، طى مى كند.
ثالثا فرض مى كنيم آنچه در علوم در اين زمينه آمده است بيش از حد فرضيه است و از نظر علوم قطعى است و هم فرض مى كنيم كه ممكن نيست شرايط طبيعى به صورتى فراهم شود كه ماده مراحلى را كه در شرايط ديگر، كند و بطى ء طى مى كند در آن شرايط، سريع و تند طى كند و از نظر علم قطعى است كه انسان اجداد حيوانى داشته است . آيا ظواهر مذهبى غير قابل توجيه است ؟(290)
كاملا روشن است كه استاد شهيد در پى اثبات اين حقيقت هستند كه به فرض اثبات فرضيه تكامل هرگز نمى توان آن را به عنوان دليلى بر رد نظريه الهيون و انكار وجود خداوند مورد استفاده قرار داد، چرا كه :
اصل تكامل ، بيش از پيش دخالت قوه اى مدبر و هادى و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان مى دهد و ارائه دهنده اصل غائيت است .(291)
اما همان طور كه گفتيم ، تفكر امروز غربى همواره به اين جهت گرايش دارد كه با استناد حوادث و وقايع به علل و اسباب مادى آنها وجود خداوند و عالم امر را انكار كند، حال آنكه استناد حوادث و وقايع به علل و اسباب مادى وقوع آنها هرگز بدين معنا نيست . اگر به فرض ما فرضيه جهش را در سير تكاملى جانداران بپذيريم ، اين جهش خود بهترين دليلى است كه مى توان براى احاطه عالم امر بر دنياى مادى ارائه داد، هر چند كه ما با دلالت آيات مباركه اى كه به دو اصل ((تقدير)) و ((هدايت )) در آفرينش ‍ جهان اشاره دارد - الذى خلق فسوى # و الذى قدر فهدى (292) با يقين كامل معتقديم كه جهان آفرينش در باطن و جوهره خويش حركتى غايى و هدايت شده را به جانب غايب خويش كه وجود مقدس الله است طى مى كند و اگر تكاملى تدريجى در جهان اتفاق مى افتد نيز ناشى از همين حركت جوهرى است . جهش يك تغيير دفعى است و اعتقاد به اينكه اين تغيير دفعى خودبه خود و تصادفا رخ مى دهد درست مثل اعتقاد داشتن به خلق الساعه است ؛ اگر اعتقاد داشتن به خلق الساعه (يعنى خلقت از عدم ) خرافه است ، اعتقاد داشتن به اينكه خودبه خود و تصادفا نوعى از موجودات با جهش بيولوژيك به نوعى ديگر تبدل و تطور پيدا كند همان قدر خرافه است . اگر چه براى ما كه به مشيت مطلقه خداوند و رحمانيت و خلاقيت و رزاقيت و صمديت او معتقديم ، هيچ تغيير و تبدلى - اعم از اينكه دفعى يا تدريجى باشد - نمى تواند. خودبه خودى و تصادفا اتفاق بيفتد و از جانب ديگر، معتقديم كه عالم دنيا عالم اسباب است و مشيت خداوند در اين عالم همواره از طريق اسباب و وسائل متناسب آن اتفاق مى افتد و معجزات نيز، هر چند خارق العاده هستند، اما از اين قاعده كلى خارج نيستند.