next page
fehrest page
back page
وسعت و عمق مخاطره از حدود معمولى و متعارف فهم و تصور انسان بسيار بسيار فراتر است . شوماخر سخنى را از فردى به نام ادوارد دى . ديويد (مشاور عملى نيكسون ) نقل مى كند كه بسيار وحشتناك است . فرد مذكور ضمن صحبت درباره مخزن فضولات راديواكتيو گفته است :
آدمى درباره چيزى كه بايد قبل از بى ضرر شدن حدود 25000 سال در زيرزمين محبوس باشد، احساسى هول انگيز دارد.(141)
اما به راستى چرا با توجه به اين خطر عظيم كه خود سياستمداران غربى بر آن تاءكيد دارند، باز هم انرژى هسته اى چون واقعيت مسلمى تلقى مى شود كه بايد جانشين ساير اقسام انرژى شود؟ چرا؟ چگونه بشريت حاضر مى شود خطرى اينچنين وسيع و بزرگ را براى رسيدن به رفاه بيشتر بپذيرد؟ شوماخر در وسعت اين خطر گفته است :
سرانجام وقتى موضوع آلودگى هوا، آب و خاك به پرتوهاى يونساز مطرح است چگونه مى توان مسئله آلودگى هوا به دود را مورد توجه قرار داد؟ من نمى خواهم مضرات آلودگى هوا و آب را در وضعيت كنونى ناچيز جلوه دهم ، ليكن هنگامى كه با آنها روبرو مى شويم ، نبايد ((تفاوت در ابعاد)) را از نظر دور داشت : آلودگى راديوآكتيو مخاطره اى است كه وسعت ((بعد)) آن براى بشر بيسابقه است . كسى ممكن است حتى سؤ ال كند: وقتى هوا مملو از ذرات راديوآكتيو است ، تاءكيد ورزيدن بر هواى پاك چه معنايى دارد؟ و يا اينكه وقتى آب و خاك مسموم گردد محافظت از هوا چه فايده اى خواهد داشت ؟
حتى يك اقتصاددان ممكن است اين سؤ ال بجا را مطرح كند: هنگامى كه زمين ، يعنى تنها جايگاهى كه براى زيست در اختيار داريم ، به موادى آلوده گردد كه موجد نقص بدنى در كودكان يا نوادگان ما گردد، پيشرفت اقتصادى ، يا به اصطلاح سطح بالاى زندگى ، چه معنايى خواهد داشت ؟(142)
پس مانده هاى پر دوام راديواكتيو روز به روز روى هم انباشته مى گردند و هيچ راهى براى از بين بردن آنها وجود ندارد. خطر بسيار عظيم تر از آن است كه بتواند با كلمات بيان شود. كسى نمى تواند گمان كند كه به خاطر دور بودن از محل مخازن پس مانده هاى راديواكتيو از خطر در امان است ، چرا كه زمين محدود و كروى است . ابرهاى يونيزه ناشى از آزمايش هسته اى در آريزونا مى تواند در چين ببارد و ده ها هزار نفر را نابود كند. چرخه هاى حافظ حيات در كره زمين با يكديگر پيوندى آن همه فعال دارند كه كسى نمى تواند خود را در برابر مخاطره بزرگ پس مانده هاى راديواكتيو مصون بداند.
در چهارمين كنفرانس ملى سرطان در آمريكا در سپتامبر 1960، لستر برسلو(143) عضو اداره بهداشت عمومى ايالت كاليفرنيا گزارش داد كه ده ها هزار ماهى قزل آلا در جايگاههاى تخم گذارى غربى ناگهان به سرطان كبد دچار شده اند و ادامه داد:
تغييرات تكنولوژيك كه بر محيط انسان اثر مى گذارند، با چنان سرعتى زياد و مهارى اندك صورت مى پذيرند كه جاى بسى شگفتى است كه تاكنون انسان از آن نوع سرطان همه گير كه امسال ميان ماهيان قزل آلا شيوع يافت ، جان سالم به در برده است .(144)
شوماخر نظر نهايى خود را درباره انرژى هسته اى اينچنين اعلام مى كند:
هيچ درجه از رفاه نمى تواند انباشت مقادير عظيم مواد بسيار مخرب و مهلكى را توجيه كند كه هيچكس نمى داند چگونه مى توان از خطر آن ((ايمن )) بود و به صورت خطرى بى قياس براى نسلهاى بعد و حتى اعصار زمين شناسى باقى خواهد ماند. انجام دادن چنين عملى تجاوز به ذات زندگى است ، تجاوزى فوق العاده بزرگتر از هر جنايتى كه تاكنون به دست بشر صورت گرفته است . اين پندار كه يك تمدن مى تواند پايه هاى خود را بر چنين تجاوزى استوار سازد يك شرارت اخلاقى ، معنوى و مابعدالطبيعى است . اين بدان معنى است كه امور اقتصادى آدمى را به گونه اى سامان دهيم كه گويى خود مردم حقيقتا حائز هيچ اهميتى نيستند.(145)
اما هنوز سؤ ال ما بر جاى باقى است . چرا بشر با آگاهى از مخاطره اى اينچنين عظيم باز هم نمى تواند از انرژى اتمى دل بكند؟ جواب اين سؤ ال را بايد به قول شوماخر در ديكتاتورى اقتصاد جست و جو كرد:
... در حقيقت هيچ مثال روشنترى در مورد ديكتاتورى مسلط اقتصاد (در مقايسه با مورد استفاده از انرژى اتم ) نمى توان يافت . ساختن نيروگاههاى متعارف ، خواه بر اساس استفاده از زغال سنگ و خواه استفاده از نفت ، و يا نيروگاههاى هسته اى ، با توجه به مبانى اقتصادى تصميم گيرى مى شود؛ و شايد كمترين توجه به ((پيامدهاى اجتماعى )) مبذول گردد كه احتمالا از انقطاع بيش از حد سريع صنعت زغال سنگ ناشى مى گردد. ليكن اين موضوع كه شكافت هسته اى مى تواند عامل يك مخاطره باور نكردنى ، مقايسه نشدنى ، و بى همتا براى حيات بشر به شمار آيد در هيچ يك از محاسبات وارد نمى شود و هرگز محلى از اعراب ندارد.(146)
روند كنونى توسعه اقتصادى در جهان ، سيرى جدا از انسان يافته است و بشريت را جبرا در مسيرى ناخواسته به سوى نابودى حيات طبيعى پيش مى راند. بهتر بود به جاى كلمه ((جبرا)) از لفظ ((ايجابا)) استفاده مى كرديم ، اما به لحاظ تاءكيد بيشتر بر ماهيت دترمينيستى اين روند كلمه ((جبرا)) را به كار برديم . تفاوت معناى جبر و ايجاب در آنجاست كه با وجود جبر اراده آزاد انسان مطلقا نابود مى شود و امكان حركت مختارانه از آدمى سلب مى شود.
هر چند دترمينيسم (147) را اكثرا جبر ترجمه كرده اند، اما مسلما لفظ مورد موجبيت بهتر است . صرف نظر از بحث در الفاظ، روند كنونى توسعه اقتصادى كه در ذات خويش با رشد غول آساى تكنولوژى متحد است بشريت را ايجابا در مسيرى مى راند كه با اختيار و اراده آزاد انسانى منافات دارد. هر چند اين سير جبرى نيست ، نبايد از نظر دور داشت كه هيچ كس جز معدودى از خاصه اولياى خدا نمى توانند گردن خويش را از طوق عبوديت آن آزاد كنند. همين موجبيت است كه شوماخر آن را ديكتاتورى اقتصاد ناميده است . بهترين دليل براى وجود اين سير ايجابى يا ديكتاتورى اقتصاد همين انرژى اتمى است : روند كنونى توسعه اقتصادى ايجاب مى كند كه ما از انرژى اتمى استفاده كنيم و هر مخاطره اى هر چقدر هم كه عظيم باشد در برابر اين نياز هيچ نيست ! اين توجيه هر چند بسيار احمقانه است ، اما منطقى است كه ابر قدرت ها، سياستمداران ، كارتل (148)ها و تراست (149)ها، راكفلر(150)ها، دست اندركاران اقتصاد جهانى و كارشناسانى چون ((هرمن كان ))(151) از آن استفاده مى كنند و متاءسفانه چيزى كه اصلا در اين محاسبات دخالت ندارد آينده بشريت و ضايعات فرهنگى و اجتماعى است .
زمينه ديگرى كه مى توان ديكتاتورى اقتصاد را به روشنى در آن پيدا كرد مسئله مصرف است . شوماخر جامعه مصرفى كنونى را به معتادى تشبيه مى كند. كه هر چقدر هم وضيعت خود را نكبت بار احساس كند رهايى از چنگال اعتياد را بى نهايت دشوار مى بيند.(152) اين يك واقيعت غير قابل انكار است و شواهد و مصاديق بسيارى بر آن دلالت دارد.
روژه گارودى در كتاب ((هشدار به زندگان )) نوشته است :
...اقتصاد آزاد ((بشيوه غربى )) براى رفع احتياج بازار نيست بلكه براى ايجاد بازار احتياج است !
در سال 1960 مدير بزرگترين سازمان جهانى تبليغات و آگهى هاى بازرگانى : ((والتر تامسون )) اعلام كرد كه آمريكاييان براى آنكه بتوانند با آهنگ شتابان توليد، همگامى كنند، بايد سالى شانزده ميليارد دلار بر مصرف خود بيفزايند. (و حال آنكه هر فرد آمريكايى در حدود شانزده برابر يك فرد عادى غربى بطور كلى مصرف مى كند).(153)
مصرف بيشتر براى توليد بيشتر، ضرورت حتمى اقتصاد امروز است ، چرا كه اگر كالاهاى توليد شده مصرف نشود امكان توسعه توليد، يعنى امكان توسعه اقتصادى ، وجود نخواهد داشت . بنابراين ، براى توليد بيشتر كه ضرورت توسعه اقتصادى است بايد مردم را به مصرف هر چه بيشتر ترغيب كرد و بدين علت است كه تبليغات - يا بهتر بگويم پروپاگاند(154) - يكى از اركان اساسى توسعه به شيوه غربى است . در كتاب ((علم اقتصاد))(155) نوشته ((ارنست ماندل ))(156) آمده است :
چرخهاى توليد با چنان سرعتى مى چرخد كه كوچكترين درنگ مصرف كننده در خريد، تمامى بناى اقتصاد را به لرزه تواند افكند. متخصصان تكنيك هاى جديد، از بازاريابى گرفته تا روابط عمومى ، كارشناسان تبليغات ... برآنند كه اين ((درنگ )) را از ميان بردارند يا آن را پيش بينى كنند... اين آلت فعل شدن مصرف كننده كه دفاع از سرمايه دارى را به عنوانم نظامى كه آزادى مصرف كننده را تضمين مى كند به باد تمسخر مى گيرد، به حادترين شكل بيگانگى انسان منتهى مى گردد: به كار بستن وسايل توده گير اقناع افراد كه نيروهاى ناخودآگاه و غريزى انسان را بيدار مى سازد، تا به خريدن و ((انتخاب كردن )) وادارش كند و مستقل از اراده و آگاهى خود عمل كند.(157)
در همان كتاب مى خوانيم :
مجله ((فورچن )) مى نويسد: ((شهروند آمريكائى از دميدن روز تا لحظه اى كه به بستر مى رود، در يك حالت محاصره بسر مى برد. عملا همه آنچه او مى بيند، مى شنود، لمس مى كند، مى چشد يا احساس مى كند مجسم كننده كوششى است كه بدو چيزى فروخته شود... تبليغات ، براى آنكه به درون غشاء استحفاظى او رخنه كند، بايستى مدام بر او ضربه هاى ناگهانى بزند، آزارش دهد، اعصابش را مسخر سازد، گمراهش كند يا آنكه به وسيله روش شكنجه با قطره هاى آب چينى ، يعنى از راه تكرار بى انقطاع ، مقاومتش را درهم شكند.))(158)
روژه گاردى نيز همين مسئله را با بيانى ديگر مورد توجه قرار داده است :
تبليغات تجارى (به شيوه غربى ) بيش از آنكه مايه تباهى طبيعت باشد موجب هلاكت انسان است : بيش از يكصد هزار نفر كارمند آژانسهاى تبليغاتى ، شب و روز در پى ايجاد ((واكنش هاى شرطى )) در مردم اند تا آنان را در برابر ((آفيش ))ها - سرلوحه ها - و فيلمهاى تبليغاتى تلويزيونى ، تاءثير پذير (و شايد بهتر باشد بگويم آسيب پذير) سازند.
شيوه بنيادين كار اين مؤ سسات غربى تبليغات تجارى بر فرمول معروفى كه ((هيتلر)) در كتاب خود ((نبرد من )) در مورد ((پروپاگاند)) مطرح كرده است ، استوار است : ((وقتى مى خواهيد جامعه يى را به سوى چيزى بكشيد، حيوانى ترين و پست ترين غرائز او را آماج و نشانه پروپاگاند يا تبليغات خود قرار دهيد. غده آب دهان او را براى آگهى يك كنسرو و غريزه جنسى او را براى آگهى يك جوراب يا يك اتومبيل آخرين سيستم ، تحريك كنيد.))(159)
و به راستى سردمداران قافله مدنيت در مغرب زمين چه خوب به اين توصيه عمل كرده اند! رعايت عفت عمومى به ما اجازه نمى دهد كه عمق فجايع تبليغاتى را بيشتر از اين بشكافيم . تبليغات تجارى در سراسر دنيا بر وجود حيوانى بشر و كثيف ترين اميال و آمال او بنا شده است و هيچ چاره اى جز اين نيست : براى حفظ سيستم كنونى مغرب زمين باشد، بايد از يك سو دوام و ماندگارى توليدات كارخانه ها را تقليل داد و از سوى ديگر مردم را به مصرف هر چه بيشتر و اسراف و تبذير وادار كرد. تصور اينكه مردم دنيا حتى براى لحظه اى به نيازهاى حقيقى خويش و الگويى متناسب با حوائج واقعى انسان بازگردند، براى يك اقتصاد دان وحشتناك ترين چيزى است كه ممكن است اتفاق بيفتد. اگر حتى براى يك لحظه چنين اتفاقى در دنيا بيفتد و مردم فقط براى يك لحظه ، درست به اندازه نياز واقعى خويش مصرف كنند، ادامه روند كنونى توسعه صنعتى دچار مخاطرات و بحران هايى آن همه عظيم خواهد شد كه تصور آن بسيار دشوار است . از يك سو اقتصاد بر همه وجوه ديگر زندگى بشر غلبه يافته است و انسان را در محدوده مادى وجود خويش محصور ساخته ، و از جانب ديگر، اقتصاد نيز - با مفهومى كه مروزه پيدا كرده است - بنيان توسعه خويش را بر پست ترين اميال و آمال حيوانى بشر استوار داشته است . موجبيت اقتصاد - يا به قول شوماخر ديكتاتورى اقتصاد - به ناچار تمدن امروزى بشر را به جانبى متخالف با غايات حقيقى آفرينش انسان و حوائج واقعى او مى كشاند. توليد هر چه بيشتر ضرورتا مصرفى هر چه بيشتر را ايجاب مى كند و بر همه آنان كه احاطه اى هر چند محدود در زمينه اقتصاد دارند روشن است كه جلوگيرى سيستم اقتصادى امروز از شتاب فزاينده اى كه در زمينه توليد دارد، به چه معناست . جلوگيرى از شتاب فزاينده اى كه امروز در زمينه توليد كارخانه اى وجود دارد، حتى براى لحظه اى چند، بدون شك به فروپاشى ابرقدرت هاى اقتصادى و تحولاتى بسيار عظيم و غيرقابل پيش بينى در سيستم واحد اقتصاد كنونى كره زمين منجر خواهد شد.
هيچ كس كوچك ترين ترديدى ندارد كه حاكميت ابرقدرت ها و ادامه سلطه آنها بر جهان از طريق كارتل ها و تراست ها و دست هاى پنهانى سرمايه داران بين المللى اعمال مى شود و آنان نيز حاكميت خويش را بر عادات و نقاط ضعف بشريت بنا كرده اند و سعى مى كنند با ايجاد حوائج كاذب و غير حقيقى براى آدم ها، موقيعت استكبارى خويش را از خطر محفوظ دارند. براى مبارزه با اين سلطه گرى چه مى توان كرد؟ آيا مى توان از همان طريقى كه اين ابرقدرت ها حكومت جهنمى خويش را بر كره زمين مستدام مى دارند، با آنها مبارزه كرد؟ يا بايد راه هايى خارج از سيستم هاى شناخته شده كنونى جست و جو كرد؟
پيروزى انقلاب اسلامى ايران تنها تجربه اى است كه حقيقت را آنچنان كه هست به مردم جهان نشان داد. انقلاب اسلامى ايران نشان داد كه براى مبارزه با قدرت جهنمى استكبار هرگز نمى توان از همان طرقى اقدام كرد كه او خود بنيان آن را نهاده است . شعار ((مشت و درفش )) و ((خون و شمشير)) به خوبى مى تواند از عهده بيان حقيقت برآيد و همين طور، قيام عاشورا اسوه اى است كه تنها راه پيروزى بر باطل را بر ما نمايان مى سازد. اگر جبهه هاى جنگ ما امروز بر همان سلاح هايى متكى بود كه خود ابرقدرت ها مى سازند و اگر ادامه جنگ ما مولكول به تهيه سلاح هاى مدرن مى شد، مطمئنا امروز هيچ اثرى از انقلاب اسلامى در جهان باقى نمانده بود و حتى يادگار آن نيز از كتاب هاى تاريخ پاك شده بود. سر پيروزى ما در جبهه هاى جنگ با ابرقدرت ها همين است كه ما هرگز متكى به سلاح نيستيم . اتكاى ما به ايمان خود و امدادهاى غيبى است كه ايمان ما مجارى نزول آنهاست و اگر اينچنين نبود و پيروزى ما مولكول به همپايى با قافله نظام اقتصادى و صنعتى غرب مى شد، همان طور كه عرض شد، امروز حتى يادگارهاى انقلاب اسلامى را نيز از كتاب هاى رسمى تاريخ شسته بودند، چه برسد به اينكه نظام جمهورى اسلامى بتواند همانند امروز مجراى تحقق اراده حق تعالى و اقامه قسط و عدل در كره زمين قرار بگيرد.(160)
رمز پيروزى ما در اين است كه خود را از ديكتاتورى اقتصاد رها كرده ايم . و يا بهتر بگويم ، در راهى قرار داريم كه به نفى ديكتاتورى اقتصاد مى انجامد. دشمن نيز بر اين واقعيت به خوبى آگاهى دارد و مى داند كه شكست ما آنجاست كه اقتصاد بتواند بر ساير وجوه زندگى ما غلبه پيدا كند و اگر اينچنين نبود و دشمن بر اين حقيقت وقوف نداشت ، بدون شك همه تلاش خود را در اين جهت تمركز نمى بخشيد. جنگ نفت و حملات سازمان يافته دشمن به مراكز صنعتى ما نشان دهنده همين واقعيت است كه استكبار جهانى مى خواهد با تحميل فشارهاى تحمل ناپذير اقتصادى ، ما را وادار كند كه از اعتقاداتمان صرف نظر كنيم . آنها مى خواهند با اقتصاد بر اعتقاد ما غلبه كنند، و انصافا در دنياى امروز، اگر هم راهى براى غلبه بر ايمان و اعتقاد وجود داشته باشد، همين است و لاغير.
ابر قدرت ها در هيچ يك از مقاطع تاريخ حاكميت خويش به موردى چون انقلاب اسلامى ايران بر نخورده اند. آنها همواره توانسته اند كه نهضت هاى اعتقادى را با فشارهاى اقتصادى سركوب كنند يا حداقل با انحراف بكشانند. تاريخ قرن هاى اخير در كره زمين مملو از شواهد و مصاديق است كه مى توانند اين ادعا را تاءييد كنند. در بعضى از اين موارد همچون شيلى ، شكست كامل بوده است و در بعضى ديگر مثل كوبا، رهبران انقلاب ناچار شده اند كه از ترس شغال به گرگ پناه ببرند و از چاله به چاه بيفتند.
ماهيت اقتصاد مبتنى بر تكنولوژى هم ، همچون علتى مزيد به اين فجايع كمك رسانده است . در تكنولوژى مدرن ، كوچك ترين درنگ معناى نابودى دارد و اين واقعيت ، ضرورت ها و موجيبت هاى ناخواسته اى را بر تمام جوامع در سراسر كره زمين تحميل كرده است . اقتصاد امروز در سراسر كره زمين مبتنى بر تكنولوژى است و از آنجا كه اقتصاد نيز بر ساير وجوه حيات بشرى غلبه يافته است ، پر روشن است كه كوچك ترين وقفه در چرخ هاى بى رحم تكنولوژى چه معنايى دارد. امروزه در همه جاى كره ارض ، بلا استثنا، حكومت ها همه ساختارها و سازمان بندى هاى اجتماعى را به گونه اى تنظيم كرده اند كه از اين وقفه اجتناب كنند. بشريت براى پرهيز از اين وقفه ناچار شده است كه همه چيز خود را بفروشد و فدا كند؛ فرهنگ ، اخلاق ، عشق ، عاطفه ... همه چيز فداى استمرار حركت چرخ هاى تكنولوژى شده است ، و البته همان طور كه عرض شد، تكنولوژى فى نفسه داراى اينچنين قدرتى نيست ؛ ماده گرايى بشر است كه قدرتى اين همه به تكنولوژى بخشيده است .
در اينجا مناسبت دارد كه بار ديگر اشاره اى كوتاه به مفهوم ((توسعه )) داشته باشيم . لازمه دستيابى به توسعه يافتگى اين است كه ما همه ساختارها و سازمان بندى هاى اجتماع را در جهت رشد اقتصادى تنظيم كنيم و بدين ترتيب فرهنگ نيز تابعى از اقتصاد خواهد شد. آيا اسلام ما را در اين راه مجاز مى دارد يا خير؟
ضرب المثل مشهورى مى گويد ((شكم گرسنه دين و ايمان نمى شناسد)) و اين معنا تقريبا شبيه به محتواى اين حديث است كه مى فرمايد: كاد الفقر ان يكون كفرا.(161) سؤ ال اينجاست كه آيا انسان اجازه دارد خود را به محتواى اين ضرب المثل تسليم كند يا خير. آيا حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ياران و اصحاب معدود ايشان در محاصره اقتصادى شعب ابى طالب خود را به اين معنا تسليم كردند؟ مشهور است كه در طول اين سه سال بسيار بود روزهايى كه آنها هر يك به دانه اى خرما يا كمتر از آن اكتفا كردند و استقامت ورزيدند و در برابر مشركان تسليم نشدند.
موجبيت يا ديكتاتورى اقتصاد با اختيار و اراده آزاد انسانى منافات دارد. تنها در يك صورت ما مجاز هستيم كه همه نظامات اجتماعى را بر محور رشد اقتصادى تنظيم كنيم و آن اينكه رشد و توسعه اقتصادى با تكامل و تعالى روحانى ما انطباق پيدا كند. در جهان امروز، بالعكس ، توسعه اقتصادى همواره در مسيرى است كه با تعالى روحى بشر منافات دارد و رشد اقتصادى به ابتذال اخلاقى بشر مى انجامد. يك بار ديگر به گفته هيتلر در كتاب ((نبرد من )) رجوع كنيم كه گفت : ((وقتى مى خواهيد جامعه اى را به سوى چيزى بكشيد، حيوانى ترين و پست ترين غرايز او را آماج و نشانه پروپاگاند يا تبليغات خود قرار دهيد. غده آب دهان او را براى آگهى يك كنسرو و غريزه جنسى او را براى آگهى يك جوراب يا يك اتومبيل آخرين سيستم ، تحريك كنيد.))
اگر كسى دچار اين توهم باشد كه مى توان پروپاگاند تجارتى به راه انداخت و در عين حال از آنچه هيتلر گفته است پرهيز كرد. بسيار به خطا رفته است . اگر كسى دچار اين توهم است ، نگاهى به پروپاگاندهاى تجارتى در سيماى جمهورى اسلامى ايران بيندازد. گمان نمى كنم ترديدى وجود داشته باشد كه امروز تلويزيون ايران عفيف ترين و نجيب ترين تلويزيونى است كه در سراسر جهان وجود دارد هر چند كاملا بر معيارهاى اسلامى مبتنى نيست و از فضاى غربزده حاكم بر مجامع هنرى و تبليغاتى ما جان سالم به در نبرده است . اگر بتوان از لفظ ((سالم )) استفاده كرد. مسلما سالم ترين فيلم هاى تبليغاتى كه در جهان پخش مى شود همين فيلم هايى است كه در تلويزيون خودمان مى بينيم ، اما با اين همه ، براى جذب سرمايه هاى مردم در بانك هاى صادرات و تجارت ناچار از جاذبه مادى پيكان و سكه هاى بهار آزادى سود مى جويند، يعنى به ناچار بر طبق توصيه مشهور هيتلر ((پست ترين غرايز بشر)) را آماج پروپاگاند خود قرار داده اند.
متاءسفانه بعضا تصور كرده اند كه اين قانون ، عمومى است و مثلا مى توان براى جذب مردم به سوى جبهه ها و جانفشانى يا شركت مردم در انتخابات باز هم از تحريك همين غرايز استفاده كرد. لحن و محتواى تبليغات تلويزيونى ما اكثرا به گونه اى است كه تو گويى امت مسلمان را نيز بايد با استفاده از حيله هاى روانشناسانه فريفت و آنان را به صحنه هاى جانفشانى و ايثار كشاند، غافل كه اگر تبليغات غربى بر غفلت و فريب مردم استوار است ، بالعكس ، تبليغات ما بايد بر آگاهى آنها تكيه داشته باشد. حضور يكپارچه امت ما در صحنه هاى جهاد فى سبيل الله نشان دهنده اين معناست كه آنان با خودآگاهى كامل سر از تبعيت اميال و غرايز پست و حيوانى خويش باز كشيده اند و ديگر نمى توان آنان را به شيوه غربى ها با حيله هاى روانشناسى اجتماعى به حضور در صحنه هاى سياست وادار كرد.
علت شكست حيله ها و تمهيدات استكبار جهانى در برابر ما نيز همين است . هر يك از اين ترفندهايى كه آمريكا از آغاز پيروزى انقلاب اسلامى در برابر ما به كار برده است و هنوز هم به كار مى برد كافى است كه انقلاب يا رژيمى را سرنگون كند، اما در برابر جمهورى اسلامى ايران از همه اين مكرها جز تثبيت بيشتر ما و صدور انقلاب اسلامى به همه جهان كار ديگرى بر نيامده است .
چرا اينچنين است ؟ آنچه كه به ما اينچنين قدرت بخشيده اين است كه ما برخلاف همه دنيا تابع اعتقادمان هستيم نه اقتصادمان ، هر چند كه مدنيت ما، مناسبات اجتماعى ، بافت عمومى جامعه و ساختار تشكيلاتى دواير اجرايى و حتى حقوقى ما، ميراثى است كه از رژيم طاغوت براى ما مانده است ، و البته ناگفته نماند كه با توجه به وضعيت كلى بشر در سطح كره زمين ، و تجربيات تاريخى قرن ها زندگى بشر، تثبيت و تحكيم و استقامت روز افزون و صدور ارزش هاى انقلاب ما به جهان معجزه اى است كه اگر به واقعيت نپيوسته بود هرگز باور نمى شد و هنوز هم با اينكه هشت سال از پيروزى انقلاب اسلامى مى گذرد اكثر مردم جهان از تسليم شدن به اين واقعيت سر باز مى زنند.
رمز پيروزى ما استقامت است . استقامت محتواى اصلى اين فرمايش قرآنى است كه فاستقم كما امرت و من تاب معك (162). كسى ترديد ندارد كه محتواى آن ضرب المثل مذكور - آدم گرسنه دين و ايمان نمى شناسد - اكثرا درست است ، اما اين دستور قرآنى كه ما را به استقامت در شعب ابى طالب فرا مى خواند، آمده است تا ما را از زمره آن اكثريت خارج كند. وقتى ما از زمره آن اكثريت خارج شديم ، ديگر اقتصاد نيست كه براى ما تعيين تكليف مى كند بلكه اعتقاد است . مسلما محتواى اين حديث - كاد الفقر ان يكون كفرا اهميت اقتصاد را به ما گوشزد مى كند و حقير نيز در پى نفى اهميت اقتصاد نيستم بلكه مى خواهم با توجه به اهميت اقتصاد، جايگاه واقعى آن را پيدا كنم .
مسلما اسلام به ما اجازه نمى دهد كه به گونه اى عمل كنيم كه موجبيت يا ديكتاتورى اقتصاد ما را به راهى مخالف با آرمان هاى اعتقادى و فرهنگيمان بكشاند. در جهان امروز هر چه هست همين است ؛ اشاعه مصرف يكى از ضرورت هاى رشد و توسعه اقتصادى در جهان امروز است . روژه گارودى در كتاب ((هشدار به زندگان )) مى گويد:
اين اوجگيرى مصرف مصنوعى به سه طريق در غرب امكان پذير شده است :
1 - توليد اشيائى كه خيلى زود فرسوده شده و از ميان مى رود يا شخص نمى تواند خودش آن را تعمير يا ترميم كند... كارخانه يى كه لامپهاى ((فلورسنت )) را ابتكار كرد، آنها را با ظرفيت و قدرتى براى ده هزار ساعت كار، ساخته بود ولى پس از آنكه اين ظرفيت و قدرت را از ده هزار ساعت به هزار ساعت كاهش دادند، لامپهاى ((فلورسنت )) را به بازار فرستادند. همچنين جورابهاى ((نايلون )) در آغاز ساخت خود بنحوى بود كه هيچگاه سوراخ نشود يا از هم در نرود ولى پس از آنكه آنها را در حمام بخارى گذاشتند كه مقاومت آنها را كم كرد، به بازار فروش سپردند...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)