next page

fehrest page


back page

در اين زمينه ، اقتصاددان جديد با اين طرز تفكر بار آمده كه ((كار)) را همچون چيزى تلقى كند كه اندكى بيشتر از يك شر واجب است . از ديدگاه يك كارفرما، كار در هر مورد فقط يكى از اقلام قيمت تمام شده است ، كه اگر نتوان آن را فرضا از طريق خودكارى (automation) بكلى حذف كرد بارى بايد به حداقل تقليلش داد. از ديدگاه كارگر، كار يك امر مصدع است ؛ كار كردن يعنى فدا كردن فراغت و آسايش ، و دستمزد عبارت است از جبرانى براى اين فداكارى .(58)
حالا اگر اين بينش را با نظرگاه اسلام ، يعنى كار به مثابه عبادت ، مقايسه كنيد به عمق فاجعه اى كه براى بشر غربى و غرب زده اتفاق افتاده است ، پى مى بريد.
يكى از مهم ترين نكاتى كه همواره ما را در مطالعه جوامع سنتى اسلامى شگفت زده مى كرد همين بود كه چگونه - مثلا در مورد سفالگران ميبد يزد - كار و زندگى آنها آميخته با يكديگر بوده است . اكنون ما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و تجربه باشكوه نهادهاى انقلابى ، به خوبى اين معيار را دريافته ايم كه نظرگاه اسلام درباره كار با آنچه كه امروز در جوامع غربى و غرب زده مى گذرد - و مع الاسف هنوز هم آثار آن در تشكيلات ادارى و كارگرى ما باقى است - متفاوت است . وقتى كار خدمت به خلق براى رضاى خدا و همچون وسيله اى باشد كه استعدادهاى وجود انسان را در طول زندگيش به فعليت برساند، آنگاه كار و زندگى يك انسان مؤمن آنچنان در هم مى آميزد كه انفكاكشان از يكديگر ممكن نيست . يكى از وجوه تفاوت نهادهاى انقلابى و تشكيلات اجرايى موروثى كه ارمغان غرب زدگى ما هستند در همين جاست كه كار در نهاد انقلابى به مثابه عبادتى بزرگ تلقى مى شود. كسانى ممكن است اعتراض كنند كه : ((اى آقا!... مگر مى شود تشكيلات و سازمان بندى اجتماعات را بر انگيزه هاى درونى بنا كرد؟ انگيزه هاى درونى كه ضمانت اجرا ندارند. اين حرف ها حرف هاى ايده آليست هاست . بياييد واقعى فكر كنيم ؛ اجتماع نظم مى خواهد.))
جواب حقير اين است كه نظم و انگيزه الهى نه تنها منافات ندارند بلكه با هم ملازمند؛ اوصيكم بتقوى الله و نظم امركم . چه چيز ((جهاد سازندگى )) را قادر ساخت كه با نظمى حيرت انگيز طرح ((محرم )) را چهل و پنج روزه به پايان برساند، حال آنكه مقاطعه كارهاى خارجى يك سال وقت و صدها برابر هزينه طلب مى كردند؟ كار به مثابه عبادت . اتفاقا نظام جمهورى اسلامى نيز بايد سعى كند كه تشكيلات اجرايى خويش را در عين حال بر نظم و انگيزه هاى درونى بنا كند.
انسان به راستى در نظام كارخانه اى برده اى بيش نيست . تعريف برده چيست ؟ انسانى كه ناچار است بدون انگيزه هاى درونى و فقط براى زنده ماندن ، كار بدنى مشخصى را تمام عمر صبح تا شب تكرار كند. شاخص ‍ انسانيت دو چيز است : تكامل روحى و اراده آزاد - كه اين هر دو تنها در عبوديت خدا حاصل مى آيد و لاغير. وقتى شما انگيزه الهى را در كار داخل كنيد، بلافاصله كار به وسيله اى براى رشد و تعالى انسانى تبديل مى شود و وجود انگيزه ، فى نفسه كار را تابع اراده و انتخاب انسان مى گرداند. بالعكس ، انسانى كه ناچار باشد بدون انگيزه الهى و صرفا براى تاءمين معاش كار كند، بنده معاش است و بندگى معاش با اراده آزاد منافات دارد. تنها بنده خداست كه از همه تعلقات آزاد است و اراده اش را هيچ چيز جز حق محدود نمى كند.
مقصودمان هنوز وارد شدن در بحث هاى اصولى نيست . سخن از بهشت زمينى توسعه يافتگى بود و اينكه در اين بهشت ، آنچنان كه مفاهيم اقتصادى غرب حكم مى كند، كار كردن شر مسلمى است كه بايد هر چه بيشتر از آن خلاص شد. آنان كه دست اندر تهيه سناريوهاى توسعه يافتگى دارند، خيلى خوب معنى اين حرف را در مى يابند، و اما چون مخاطب اين كتاب عموم مردم هستند چند تابلو از سناريوى پيشنهادى ((هرمن كان ))(59) را از كتاب ((دنيا در سال 2000)) كه خودش آن را تورات 30 سال آخر قرن ناميده است نقل مى كنيم . در پشت جلد كتاب ، ايشان را اين گونه معرفى كرده اند:
اين جناب رئيس موسسه هودسن (آمريكا)... و يكى از پدران آينده نگرى است . تاءليفات او از جمله عبارتند از: جنگ ترموكالئر (Thermonuclear: ترمونوكلئر - و.)؛ و اسكالادو تنها اين دو كتاب ، بيش از ده سال است كه برنامه گذارى دفاع ملى آمريكا را هدايت مى كند؛ و بر سياست قدرت مركزى آمريكا اثر گذاشته است .(60)
سه تابلو از تابلوهاى آينده نگرى ايشان را براى سال 2000 نقل مى كنيم .
(تابلوى اول :)
جامعه ماوراء صنعتى كه متوجه استراحت و تنوع است (در حدود 1100 ساعت كار در سال )
روز كار 7 ساعت
هفته كار 4 روز
تعداد هفته هاى كار در سال 39 هفته
اعياد رسمى 10 روز
تعطيلات آخر هفته سه روز
تعطيلات در سال 13 هفته
كه روى هم مى شود 147 روز كار در سال و 218 روز آزاد!(61)
(تابلوى دوم :)
در اين جامعه كه متوجه استراحت و تنوع است يك شخص ‍ مى تواند:
40% از روزها را صرف يك كار حرفه اى كند.
40% از روزها را صرف كار غيرحرفه اى كند.
20% (بيش از يك روز در هفته ) را هيچ كارى نكند.
و تازه اين براى آنهايى است كه كار مى كنند والا وضع كار در كل جمعيت به قرار زير است :
(تابلوى سوم :)
از 40% نيروى كار كه به طور عادى كار مى كنند:
50% كار عادى مى كنند (با شرايطى كه در تابلوهاى قبل ديديم ).
20% كار سياه مى كنند (يعنى خيلى بهتر از شرايطى كه حالا كارگران مرفه آمريكائى كار مى كنند).
10% نصف وقت خود را صرف ولگردى مى كنند.
5% در جستجوى كارند ليكن به صورت لاابالى .
5% در جستجوى كارند ليكن به صورت نيمه لاابالى .
5% ((ماجراجو)) انقلابى يا تنبل اند.
5% هم بى كاران خود خواسته اند.(62)
بايد اضافه كرد كه اين تابلوها مربوط به كشورهاى كاملا مافوق صنعتى است كه فقط شامل آمريكا، ژاپن ، كانادا، كشورهاى اسكانديناوى ، سوييس ، فرانسه و آلمان غربى است ، اگر نه بقيه جهان و مخصوصا آفريقا و دنياى عرب و آمريكاى لاتين با فقرى كه به مرگ از گرسنگى نيز منجر مى شود روبرو هستند. (لابد از ديده هرمن كان بچه هاى جهاد كه در جبهه هاى جنگ غير از پنج يا شش ساعت خواب ، بقيه ساعات شبانه روز را به كار طاقت فرسا مشغولند، ديوانه هايى هستند متعلق به ماقبل تاريخ !)
ناگفته نماند كه خود آقاى هرمن كان لازمه دستيابى به اينچنين جامعه اى را كه در آن فقط 25 درصد از آدم ها 40 درصد از سال را كار مى كنند اشاعه فرهنگى خاص مى داند كه خود آن را فرهنگ سان سات (63) خوانده است . ما در آينده در بيان معناى توسعه از وجوه ديگر به چگونگى پيوند فرهنگ و اقتصاد با يكديگر و تاءثيرات متقابل آنها خواهيم پرداخت ، اما در اينجا نيز حيف است كه از وضعيت فرهنگى جامعه تنوع و استراحت بى خبر بمانيم : آقاى هرمن كان با كمال واقع بينى اعلام مى دارد كه سير تاريخى جامعه غرب به سوى استقرار فرهنگ سان سات مى رود و اين لازمه جامعه اى ماوراى صنعتى (64) و مافوق توسعه يافته است . و بعد، فرهنگ سان سات را با اين صفات معرفى مى كند:
زمينى ... تخيلى ، روزانه ، مشغول كننده ، جالب ، شهرى ، شيطانى ، تازه و نو... مد روز، عالى (از لحاظ فنى )، امپرسيونيست ، ماترياليست ، تجارى ، حرفه اى .(65)
و البته آقاى هرمن كان مرحله بعد از اين فرهنگ را نيز پيش بينى كرده است و اين مشخصات آن است :
جهنمى ... عاصى ، پوسيده ... هيجان جو، محرك ، فاسد شده ، ظاهرساز، عاميانه ، زشت ، نفرت انگيز، نيهيليست ، پورونوگرافيك ، ساديك .(66)
و مؤ لف اظهار خوشحالى مى كند كه ديگر جوامع بشرى نيز در راه رهاكردن فرهنگ خود و گرايش به سوى اين فرهنگ سان سات هستند!
ميمون برهنه !
به راستى چرا در جوامع توسعه يافته ((كار)) به عنوان شرى واجب و امرى مصدع تلقى مى شود و در مقابل آن ، فراغت و تفريح و تفنن ارزشى مطلق پيدا كرده است ؟ آرمانى كه فراراه توسعه به شيوه غربى قرار گرفته نوعى زندگى است كه اوقات آن تماما به فراغت و تفنن مى گذرد و فراغت يكى از ارزش هاى مطلق است كه به مثابه ميزانى براى توسعه يافتگى اعتبار مى شود و در مقابل آن ، كار ضد ارزش است .
گريز از كار زاييده تنبلى و تن آسايى است و اين خصوصيت از گرايش هاى حيوانيى است كه در وجود بشر قرار دارد. با غلبه روح حيوانى بر وجود انسانى ، تنبلى و تن آسايى به صورت يكى از صفات ذاتى بشر جلوه مى كند.
در كتاب ارجمند ((كافى )) - كتاب الحجة - روايتى است كه ترجمه اش اين است :
مفضل بن عمر گويد: از امام صادق (عليه السلام) از علم امام پرسيدم نسبت به آنچه در اقطار زمين باشد با اين كه خودش در ميان خانه است و پرده هم جلوى او افتاده ؟ فرمود: اى مفضل ، براستى خدا تبارك و تعالى ، در پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پنج روح نهاده : روح حيات و زندگى كه به وسيله آن بجنبد و راه رود، روح توانائى كه به وسيله آن قيام كند و مبارزه نمايد، روح شهوت كه به وسيله آن بخورد و بنوشد و به حلالى با زنها بياميزد، روح ايمان كه به وسيله آن عقيده دارد و عدالت مى ورزد، و روح القدس كه به وسيله آن تحمل نبوت كند.(67)
در كتاب ((بصائر الدرجات )) در ادامه روايتى نظير آنچه ذكر شد مى فرمايد:
در مؤمنين چهار مرتبه از اين ارواح (روح ايمان ، روح شهوت ، روح قوت و روح حيات ) وجود دارد و كفار فاقد روح ايمان هستند، روح ايمان مادامى كه انسان به گناه كبيره اى آلوده نشده ملازم با اوست و چون كبيره اى مرتكب شود از او جدايى حاصل مى كند و...(68)
از اين دو روايت و بسيارى از احاديث ديگر برمى آيد كه انسان مادام كه ايمان نياورده است ، در مرتبه روح شهوت - كه مقام حيوانى است - توقف دارد و فضائل و اعمال و افكارش همگى با اين مقام - يعنى حيوانيت - مناسبت دارد.
تنبلى و تن آسايى از خصوصيات ذاتى روح شهوت و مفتاح همه شرور است . با غلبه روح شهوت بر وجود انسان ، ديگر انگيزه اى براى كار كردن - جز پول و لذت - باقى نمى ماند. تذكرى كه در اينجا ضرورى است اين است كه مراد امام صادق (عليه السلام) از اين ارواح متعدد، مراتب مختلفى از روح است كه بر وجود بشر غلبه مى يابد. روح انسان در هر يك از مراتب پنج گانه صاحب خصوصياتى ذاتى است كه بروز و ظهور مى يابند و منشاء انگيزه هاى متفاوتى قرار مى گيرند و بشر را به جانب اعمال مختلفى مى كشانند. بشرى كه هنوز از مرتبه روح شهوت به روح ايمان عروج نكرده است ، از كار مى گريزد و تنها انگيزه اى كه او را به تحرك وا مى دارد، طلب لذت است .
تعبير ((اولواالعزم )) كه به پنج تن از بزرگ ترين پيامبران الهى اطلاق مى شود به معناى ((صاحبان عزم )) است . چرا از ميان همه خصوصياتى كه پيامبران اولواالعزم داشته اند تنها عزم آنها مورد نظر قرار گرفته است ؟ جواب روشن است . مراتب روحى انسان در عزم اوست كه ظهور مى يابد و انسان متناسب با مراتب ايمانى خويش ، صاحب ثبوت بيشترى در عزم مى شود. اگر در احاديث ما آمده است كه اياك و الكسل و الضجر فانهما مفتاح كل شر(69) به همين علت است كه تنبلى و تن آسايى و كم حوصلگى ملازم با روح شهوت در وجود آدمى است و انسان تا از اين مرحله به مرتبه بالاتر - كه روح ايمان است - عروج نكرده است ، تنها علتى كه او را به تحرك وا مى دارد لذت طلبى است .
بنابراين ، روى ديگر سكه گريز از كار، لذت طلبى لجام گسيخته اى است كه حد و مرزى نمى شناسد. در جامعه كنونى غرب اصل لذت چون حق مسلمى براى عموم انسان ها اعتبار شده است و متناسب با آن نظامات قانونى غرب به گونه اى شكل گرفته كه در آن ، امكان اقناع آزادانه شهوات براى همه افراد فراهم باشد. البته علت اين را كه تمايلى اينچنين بر عموم افراد يك جامعه تسلط مى يابد و از آن ميان هيچ صدايى به اعتراض ‍ برنمى خيزد، و همه ، اين تمايلات نفسانى را چون حقوقى غير قابل انكار براى خويش تلقى مى كنند، بايد در فلسفه غرب جست و جو كرد. در مرتبه روح شهوت گرايش هاى حيوانى بر ساير وجوه و ابعاد وجودى انسانى غلبه مى يابند و بشر مصداق اولئك كالانعام بل هم اضل قرار مى گيرد. به همين علت است اگر تفكر غالب بشر در مغرب زمين بدين سمت متمايل شده كه انسان را در زمره حيوانات قلمداد كند، اگر نه ، معارف الهى تاءكيد دارند كه رسيدن به انسانيت به گذشته از مراتب حيوانى ميسر است نه توقف در آن . بشر اگر مى خواهد به انسانيت برسد نمى تواند در مراتب حيوانى وجود خويش توقف داشته باشد، حال آنكه در تفكر غربى بشر ذاتا حيوانى است و چون اين معنا مورد قبول قرار گيرد، ديگر چه تفاوتى دارد كه وجه تمايز انسان از حيوان ، نطق باشد يا ابزارسازى يا چيزهاى ديگر؟ اگر بشر را اصالتا حيوان بدانيم لاجرم بايد تمامى تبعات اين تعريف را نيز بپذيريم . اولين نتيجه اى كه از اين تعريف برمى آيد اين است كه لذت طلبى خصوصيت اصلى ذات بشر و تنها محرك اوست ، و جامعه غرب امروز اين معنا را به تمامى پذيرفته است .
((دزموند موريس ))(70) مظهر كامل اين هبوط اعتقادى است كه جامعه غرب بدان مبتلاست . او در اولين كتابش كه با عنوان ((ميمون برهنه ))(71) در ايران نيز ترجمه شده است به بررسى جايگاه بشر در سلسله تطور جانورى پرداخته و همه اعمال و عكس العمل ها، اخلاقيات ، دين ، فرهنگ و تمامى قراردادهاى اجتماعى بشريت را بر اساس حيوانيت او مورد تفسير قرار داده است . هنگامى كه دزموند موريس اين كتاب را تاءليف كرده ، مدير بخش پستانداران باغ وحش لندن (!) بوده است . او - به تصريح مترجم كتاب - سال ها از عمر گرانمايه (!) خويش را صرف شناخت روح حيوانات نموده و در هر حيوانى نشانى از انسان يافته ، يا به زبان ديگر، تمام خصايص ‍ روح بشرى را به طور روشن تر در حيوانات پيدا كرده است . آقاى موريس ‍ مقدمه كتاب را اينچنين آغاز كرده است :
ميمون ها و گوريل هاى كنونى به 193 جنس مى رسند، بدن 192 جنس آنها از مو پوشيده شده است . انسان فرزانه (Homo Sapiens) تنها ميمون استثنايى برهنه است .(72)
ايشان با احساس وظيفه انسانى نسبت به هدايت مؤمنينى كه خرافه آدم و حوا، بهشت اوليه و هبوط انسان را باور كرده اند، در همان آغاز كتاب به تفسير جانورشناسانه هبوط آدم مى پردازد. در اين تفسير علمى (!) اجداد ايشان - يعنى شامپانزه هاى علفخوارى كه با دم از درخت ها آويزان شده اند - ناچار مى شوند كه باغ بهشت يعنى جنگل را ترك كنند و به جانوران خشكى ها و سرزمين هاى ديگر بپيوندند.
در اين حد تكامل و زندگى بوزينه اى ، جنگل راحت ترين و جالب ترين و بهترين عزلتگاه محسوب مى شد و ميمون ها زندگى آرام و مرفهى داشتند، در واقع جنگل بهشت آنها بود... اجداد شامپانزه ها، گوريل ، ژيبون ها و اوران اوتان ها در جنگل باقى ماندند كه هنوز هم اين جانوران در جنگل زندگى مى كنند و سلسله آنها قطع نشده است . بين اجداد ميمونى ، تنها اجداد ميمون برهنه (يعنى انسان ) ترك جنگل كردند و به جانوران خشكى ها و سرزمين هاى ديگر پيوستند، و به زودى با آنها خو كردند. گر چه اين اخراج يا خروج از بهشت كار دشوارى بود، اما آنها را به محيطى كشانيد كه براى تحول و تكامل بيشتر مساعدتر بود و اجداد ميمون برهنه توانستند در اين محيط تازه براى منافع خويش سفره پهن ترى بگسترانند.(73)
قصد ما نقد همه كتاب نيست ، بلكه مراد بيان اين مطلب است كه چگونه غلبه روح شهوت بر وجود آدمى ، بشر را در محدوده حيوانى وجودش ‍ متوقف مى سازد و همه وجوه ديگر او را تابع حيوانيت او قرار مى دهد و لاجرم ، بشرى كه در محدوده حيوانى هستيش توقف دارد همه عالم را از دريچه حيوانيت خود و بر محور لذت طلبى و غرايز حيوانى مورد تفسير قرار مى دهد.
بدين ترتيب بعيد نيست اگر آقاى دزموند موريس - معاذالله - منشاء خداپرستى را در واكنش هاى غريزى گوريل ها در برابر نر فرمانده يا رئيس ‍ گروه پيدا كند. بايد توجه كرد كه تفكر امروز بشر غربى از طريق نظريه هاى علوم تجربى بيان مى شود و زبان فرهنگ غرب ، زبان تكنولوژى و علوم تجربى است و مثلا اين گفته كه ((انسان از نسل ميمون است )) فقط در محدوده زيست شناسى باقى نمى ماند، بلكه بر فرهنگ بشر غلبه مى يابد و از اين طريق بنيان تمدن و مناسبات اجتماعى قرار مى گيرد، چرا كه تمدن مبتنى بر فرهنگ است . انسان مورد نظر اومانيسم (74)، حيوان ميمون زاده گرگ صفتى است نتيجه تطور طبيعى داروينى و تنازع بقايى كه در آن فقط قوى ترها باقى مى مانند، و در ادامه بحث خواهد آمد كه وضعيت كنونى عالم از نظر موازنه قدرت ها و گرايش به سلطه و استيلا نتيجه پذيرش اين نظريه است كه تكامل انسان را نتيجه تنازع بقاى داروينى بدانيم .
آقاى دزموند موريس در كتاب بعدى خود به نام ((باغ وحش انسانى )) در بيان وجه تسميه كتاب خويش ، بعد از مقايسه نوع انسان و جانوران ديگر و رد اختلافات بنيادى فى مابين اين نوع و انواع ديگر جانوران ، شهرها و اجتماعات بشرى را باغ وحش انسانى مى نامد.(75) صرف نظر از اينكه تفكر غالب بشرى در مغرب زمين انسان را صرفا از دريچه حيوانيتش ‍ مى نگرد، آقاى موريس در اين مدعاى خويش چندان هم به خطا نيست ، چرا كه در چهره مسخ شده بشر غربى ، ديگر هيچ نشانى از انسانيت باقى نمانده است . به راستى تمدن امروز بشر كه نمود مسخ بشريت از صورت انسانى خويش است ، باغ وحشى انسانى است . در اين باغ وحش انسانى ، آدم ها حيوانات تنبل و معتادى هستند كه در گوشه قفس هاى خود كز كرده اند و هيچ چيز جز خورد و خوراك و خواب و جنسيت آنها را به سوى خويش نمى كشد و در اين هر سه آنچه مراد آنهاست ، لذت است ؛ لذت غذا، لذت خواب و... و ذات اين لذت پرستى نيز با افراطگرايى و انحرافات شگفت آورى همراه است كه جوامع غربى - مخصوصا اروپا و آمريكا - تجسم واقعى آن هستند و براى كسانى كه ريگى به كفش ندارند و سحر گوساله سامرى در آنان كارگر نيفتاده است اين حقيقت ، عينيتى آشكار دارد.
لذت چيست و چرا انسان بدين دام گرفتار مى آيد؟ در كتاب هاى علم اخلاق جواب اين سؤ ال به تفصيل آمده است ، اما آنچه در اين مختصر مى توان گفت اين است كه روح مجرد انسان در اين دامگه حادثه كه ميان حق و باطل قرار دارد به بدنى حيوانى تعلق يافته و البته بين آن روح و اين بدن نسبتى طولى برقرار است و اين دوگانگى كه ما قائل مى شويم از باب انتزاع است نه اينكه در واقع امر ثنويتى در كار باشد. لازمه بقا و استمرار حيات بشر در كره زمين ، اكل و شرب و توليد مثل است و غرايزى كه پروردگار متعال در وجود انسان قرار داده همه متضمن همين بقا و استمرار هستند و لذت نيز در اين ميان همچون علتى مزيد عمل مى كند و بايد گفت لذتى كه خداوند در اكل و شرب و عمل نكاح قرار داده ضامن بقا و استمرار حيات بشر در كره زمين است . فطرت انسان رو به سوى كمال دارد و لذت نيز علت و انگيزه اى است كه راه به جانب تكامل و تعالى مى گشايد و البته از لذت تنها به لذايذ مادى نظر نداريم كه لذيذترين لذايذ (الذ لذات ) در وصول باطنى انسان به مقام توحيد حاصل مى آيد.
هر جا كه پروردگار لذتى نهاده است در همان جا نشانى از كمال وجود دارد؛ البته در صورتى كه خود لذت به غايت و آرمان بشر تبديل نشود، اگر نه ، نه تنها نقش استكمالى خويش را از كف مى دهد، بلكه به غل و زنجيرى سنگين مبدل مى شود كه انسان را به اسفل سافلين و پايين ترين مراتب جهنم مى كشاند. بدون شك اگر پروردگار متعال در اكل و شرب و... لذتى قرار نداده بود، استمرار حيات بشر به خطر مى افتاد؛ اما از جانب ديگر، لذت نيز در حالتى ضامن بقاى بشر است كه از جايگاه استكمالى خويش ‍ خارج نشده باشد. اگر لذت مطلق انگاشته شود و به عنوان هدف اعتبار شود، آنگاه نه تنها متضمن حيات نيست بلكه از مسير اعتدال خارج مى شود و خود به وسيله اى در خدمت قطع حيات بشر مبدل مى شود. لازم نيست كه ما در جست و جوى مصداقى مؤ يد اين مطلب به اعصار باستانى تاريخ مراجعه كنيم و به سراغ قوم لوط برويم : جوامع كنونى اروپا و آمريكا مصاديق حاضرى هستند.
بيمارى ايدز(76) يكى از مصاديق صحت اين مدعاست كه اگر لذت طلبى از جايگاه استكمالى خويش خارج شود نه تنها ضامن حيات نيست كه نابودكننده آن است :
ايالات متحده آمريكا موطن اصلى اين بيمارى است . هر چند كه در روسيه هم ديده شده است . بيمارى ايدز بيشتر در مردان همجنس باز و سپس ‍ معتادين به هروئين ديده مى شود. مجله معروف جاما(77) (گاما (؟) - و.) ژانويه 1985 تعداد مبتلايان به بيمارى ايدز را در سال هاى مختلف به اين شرح اعلام كرده است : به سال 1978 تعداد 4 نفر، به سال 1979 تعداد 9 نفر، به سال 1980 تعداد 44 نفر، در سال 1981 تعداد 239 نفر، به سال 1982 تعداد 961 نفر، به سال 1983 تعداد 2501 نفر، به سال 83 و 84 تعداد 3906 نفر، سال 84 - 1983 گوياى سرعت رشد بيمارى است .
كارشناسان طب آمريكا اعلام كرده اند كه اگر چاره اى اتخاذ نشود خطر سرايت همگانى بيمارى ايدز وجود دارد. در كتاب چشم پزشكى ساليانه آمريكا آمده است كه از 1200 بيمار در آتلانتا 75 هم جنس باز، 6 مهاجرين هائيتى ، 7 بيماران خونى هموفيل و بقيه عمدتا معتادين تزريقى بوده اند. بيمارى ايدز در مدت زمانى كوتاه تلفات سنگينى داشته و گاه تلفات به بيش از 41 رسيده است . در طول 2 سال در آتلانتا 917 تن از 2295 نفر مبتلا، جان سپرده اند.(78)
اكنون در كشورهاى به اصطلاح پيشرفته مغرب زمين
همان طور كه خانه تبديل به آپارتمان ، آپارتمان تبديل به فلات (79) و فلات تبديل به استوديو(80) مى شود. (به موازات آن ) فاميل تبديل به خانواده بزرگ ، خانواده بزرگ تبديل به خانواده ازدواجى ، و خانواده ازدواجى تبديل به افراد مى شود. (تا آنجا كه ) - آى .تى .تى (81) كه يكى از برجسته ترين مظاهر جامعه و اقتصاد پولى است ، هيچ مرد يا زن متاءهلى را استخدام نمى كند؛ و از بين كارمندانش آنهايى كه مى خواهند ازدواج كنند، بايد خدمت را ترك گويند.(82)
و البته جامعه شناسان و اقتصاددانان اين پديده را تحسين مى كنند و آن را از معيارهاى توسعه يافتگى مى دانند. در بيان علت اين معلول - از هم پاشيدگى خانواده در غرب - ممكن است دلايل مختلفى ذكر شود؛ از جمله رشد اقتصاد پولى . البته هيچ شكى نيست كه رشد اقتصاد پولى روابط عاطفى فى مابين انسان ها را تحليل مى برد و محور ارتباط بين آدم ها منافع شخصى - آن هم با معيار پول و ارز - قرار مى گيرد، اما علت اصلى اين پديده را بايد در جاى ديگرى جست و جو كرد.
توسعه براى تمتع
علت اصلى از هم پاشيدگى خانواده ها در ممالك توسعه يافته و اصطلاحا پيشرفته چيست ؟
پيش از ادامه بحث ، از آنجا كه ممكن است بعضى هيچ ارتباطى بين توسعه يافتگى به شيوه غربى و از هم پاشيدگى خانواده ها در غرب پيدا نكنند، يادآور مى شويم كه رشد اقتصادى (83) را نبايد با توسعه (84) اشتباه كرد،
زيرا كه توسعه جريانى چندبعدى است كه در خود تجديد سازمان و سمت گيرى متفاوت كل نظام اقتصادى اجتماعى را به همراه دارد. توسعه علاوه بر بهبود در ميزان توليد و درآمد، شامل دگرگونى اساسى در ساختهاى نهادى ، اجتماعى ، ادارى و همچنين ايستارها و وجهه نظرهاى عمومى مردم است ، توسعه در بسيارى موارد حتى عادات و رسوم و عقايد مردم را نيز در برمى گيرد.(85)
به عبارت روشن تر، توسعه به معناى سمت گيرى كل نظامات اقتصادى و اجتماعى (اعم از نظام آموزشى ، قانونگذارى ، اجرايى ...) در جهت رشد اقتصادى است . معناى سمت گيرى كل نظام در جهت رشد اقتصادى اين است كه هر برنامه و طرحى كه به رشد اقتصادى منجر نشود بايد حذف شود و حتى نظام آموزشى ما نيز بايد تابعى از برنامه ريزى توسعه اقتصادى باشد؛ و به عبارتى ديگر، اقتصاد بايد زيربنا و مبناى همه تحولات و برنامه ريزى هاى فرهنگى و اجتماعى ما باشد!