در مورد رفتارهای خود داوود بگویم که :
اولا هیچ وقت سیگارش خاموش نبود ، همیشه یک سیگار روشن داخل زیرسیگاری یا کنار فر پخت پیتزا وجود داشت که معمولا دود می شد و می رفت هوا ، به هر سیگارشاید فقط دو پک میزد ولی قبل از اینکه سیگار تمام شود با آتش آن حتما بعدی را روشن می کرد .
دوما تقریبا تمام مشتریها را به اسم کوچک می شناخت و بعضا از سلامت خانواده و کسب و کار مشتری پرس وجو می کرد
سوما" در حین کار و طبخ پیتزا گوشش به گفتگوی مشتریان نیز بود و چنانچه دروغی می شنید زنگ بزرگی را که بالای پیشخوان آویزان بود به صدا در می آورد و مشتریان سابقه دار متوجه می شدند یکی در حال چاخان گویی است، حالا فرض کنید پسره دوست دخترش را به پیتزا دعوت کرده و شروع کرده به اینکه من مهندسم و فلانم و .... در همین حین داوود با صدای زنگش هم به گوینده دروغ تذکر می داد و هم به شنونده هشدار، البته این موضوع را از قبل کتبا اعلام کرده بود چون بالای زنگ به خط خوش و درشت نوشته بود "خالی بندی ممنوع".
چهارم اینکه در آن اوایل انقلاب که اوج گروه بازی و دسته بندی و سیاسی کاری بود و برخوردهای تند افراد با یکدیگر به خاطر نظرگاههای سیاسیشان بود ، هیچکس حق نداشت با آراء سیاسیش وارد مغازه شود و اگر احیانا چنین اتفاقی می افتاد داوود به شدت اعتراض می کرد و می گفت بیرون این مغازه فدایی ومجاهدو توده ای و حزب اللهی و غیره هستید ،اینجا همه دوست و مشتری هستیم و اومدید پیتزا بخورید و واقعا هم همینطور بود حتی از دوستان شنیده بودم که در دوران درگیریهای شدید حکومت با مخالفان ، داوود اجازه نداده بود کمیته یا سپاه کسی را در مغازه دستگیر کنند.
پنجما" این موضوع را شاید داوود خیلی راضی نباشد من بگویم ولی به هر حال چیز بدی به نظر نمی رسد . داوود صندوقچه ای روی پیشخوان گذاشته بود که وقتی مشتری صورتحسابش را می پرداخت داوود مقداری از آن را داخل صندوقچه می انداخت . چندین بار پرسیدیم آقا داوودجریان این پول چیست؟و چرا داخل صندوقچه می اندازی؟ جواب می داد که این سهم سود شریکم است . بعدها ما از جایی فهمیدیم که شریکی درکار نیست و داوود اینها را به قول خودش می اندازد در صندوق امام زمان برای کمک به مستحقان! این را واقعا هیچوقت نمی گفت.
ششما یک قرار جالبی مشتریهای قدیمی با داوود داشتند به این ترتیب که وقتی یک نفر را برای اولین بار می بردید آنجا و او را به این ترتیب به داوود معرفی می کردید که" آقا داوود این آقای فلانی از دوستان خیلی خوب ما هست "در واقع به او خط می دادی که پیتزایش را پر از فلفل کند و بعد فرد نگون بخت پیتزای بسیار تند را می خورد و آتش می گرفت و باعث انبساط خاطر حضار می شد و خاطره ای می شد برای همه.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)