نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: داستان خواندنی “اهداء خون برادر”

  1. #1
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    داستان خواندنی “اهداء خون برادر”

    سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم

    با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

    ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود

    که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود

    و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

    پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید:

    آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

    برادر خردسال اندکی تردید کرد و….

    سپس نفس عمیقی کشید و گفت:



    بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

    در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود

    و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه

    رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود

    و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

    نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:

    آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

    پسر خردسال به خاطر سن کمش

    توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود

    و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد

    و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود . .
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. کاربر مقابل از shirin71 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/