توسرو نوی خصم بید کهن
کجا سر کشد بید با سرو بن
کهن باغ را وقت نو کردنست
نوان در حساب درو کردنست
به دیبای این دولت تازه عهد
عروس جهان را برآرای مهد
بداندیش تو هست بیدادگر
بپیچد رعیت ز بیداد سر
چه باید هراسیدنت زان کسی
که دارد هم از خانه دشمن بسی
قلم درکش آیین بیداد را
کفایت کن از خلق فریاد را
ز خصم تو چون مملکت گشت سیر
به خصم افکنی پای در نه دلیر
تنوری چنین گرم در بند نان
ره انجام را گرمتر کن عنان
کجا شاه را پای ما را سر است
دلی کو کز این داوری بر در است
تمنای شه را که بر هم زند
که را زهره باشد که این دم زند
بر این ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیش دستی نیارد به خون
نگهدارد آزرم تخت کیان
به خونریزی اول نبندد میان
سکندر چو در حکم آن داوری
ز لشگر کشان یافت آن یاوری
به دستوری رخصت راستان
به لشگر کشی گشت همداستان
یکی روز کز گردش روزگار
بدست آمدش طالعی اختیار
بفالی همایون بترتیب راه
بفرمود کز جای جنبد سپاه
عنان تاب شد شاه پیروز جنگ
میان بسته بر کین بدخواه تنگ
ز شمشیر پولاد چون شیر مست
به کشور گشائی کلیدی بدست
سپاهی چو زنبور با نیشتر
ز غوعای زنبور هم بیشتر
نشان جسته بود از درفش بلند
که ماند از فریدون فیرزومند
به وقتی که آن وقت سازنده بود
فلک دوستان را نوازنده بود
بسی برتر از کاویانی درفش
به منجوق برزد پرندی به نقش
صنوبر ستونی به پنجه ارش
به پیراستن یافته پرورش
برو اژدها پیکری از حریر
که بیننده را زو برآمد نفیر
زده بر سر از جعد پرچم کلاه
چو بر کله کوه ابر سیاه
به فرسنگها بود پیدا ز دور
عقابی سیه پر و بالش ز نور
شد آن اژدها با چنان لشگری
به سر بر چنان اژدها پیکری
جهان کرد از آشوب خود دردناک
ز بهر چه؟ از بهر یک مشت خاک
از این گربه گون خاک تا چندچند
به شیری توان کردنش گرگ بند
جهان یک نواله ست پیچیده سر
در او گاه حلوا بود گه جگر
فلک در بلندی زمین در مغاک
یکی طشت خون شد یکی طشت خاک
نبشته برین هر دو آلوده طشت
چو خون سیاوش بسی سرگذشت
زمین گر بضاعت برون آورد
همه خاک در زیر خون آورد
نیفتد درین طشت فریاد کس
که بر بسته شد راه فریادرس
چو فریاد را در گلو بست راه
گلو بسته به مرد فریاد خواه
به ار پرده خود حصاری کنی
به خاموشی خویش یاری کنی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)