مقابل دریا كه می رسم
فقط برای چشمهایت دعا می كنم
اما تو هرگز مستجاب نمی شوی
...ببار
ببار كه باز باورت كنم
ببار در همین كوچه پس كوچه های بارانی
ببار در همین كوچه مهتاب
راستی قرارمان
"همان ساعت "نمی دانم
ساعت لجوجی كه هیچ عقربه ای
روی شانه هایش به خواب نمی رود
یادت نرود
تو ، همیشه فرصت كوتاه منی برای شعر
تا می آیم زمزمه ات كنم
زود تمام می شوی
می دانم سالهاست
ساعت قرارمان
یك دقیقه به هیچ است
و من همیشه فقط یك دقیقه
...دیر می رسم
Avazak ir Art101