نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15

موضوع: ملودی باران(نویسنده خودم)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #3
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2046
    Array

    پیش فرض

    - مرسی ممنون نمی دوم چه طوری تشکر کنم
    - خواهش می کنم کار نکردم
    در همین حین بود که از دماغش خون امد
    - ببخشید از دماغتون خون می یاد
    دستمال از تو ماشین برداشت و جلوی دماغش گرفت
    - سرتو بالا بگیر نا خون دماغتون بند بیاد
    - مرسی ممنون
    - اگر حالتون خوب نیست برید درمانگاه
    - نه خوبم مرسی . باز ممنون که ماشین رو درست کردین
    - خواهش می کنم
    - خداحافظ
    - خداحافظ
    بعد رفت خیلی دوست داشتم بفهمم چرا از دماغش خون امد با خودم خیلی چیز ها گفتم شاید به خاطر افتاب بود بعد دیدم اصلا هوا افتابی نیست فکر های مختلفی تو ذهنم بود . بعد با خودم گفتم علی فردا سر کلاس ازش بپرس چی شده و چرا از داماغش خون امد.
    در همین موقعه بود که حمید زد به شونم.
    - سلا علی کجایی تو باغ نیستی
    - دیونه ترسیدم
    - اخی تو فکر بودی کجا بودی راستشو بگو بینم
    این حرف را با نیش خند زد
    - سلام همینجا بودم کجا باید باشم
    - اخه تو باغ نبودی علیکه سلام
    - بودم خیلی خوب هم بودم
    - باشه بریم کلاس که دیر شد.
    بعد سر کلاس رفتیم خیلی دوست داشتم زود امروز تمام بشه تا فردا بیاد
    کلاس تمام شد
    حمید دوباره گفت:
    - علی راستشو بگو چی شده
    - هیچی حمید
    بعد از چند دقیقه ازش پرسیدم :
    - حمید اون دختره که ماشین ریو داره رو می شناسی؟
    - اره چه طور؟
    - می دونی اسمش چیه؟
    - علی راستشو بگو چی شده نکنه............
    - نکنه چی؟
    - چشات داره داد می زنه ناقلا
    - نا بابا اخه امروز ماشینش خراب شد براش درست کردم در همین موقع بود که از دماغش خون امد.
    - واقعا
    - اره، حالا میگی اسمش چیه؟
    - اسمش ملودی است
    همین موقع بود که دوستای حمید ، حمید رو صدا کردن بعد حمید هم رفت من هم رفتم خونه تو راه همش داشتم به این فکر می کردم که اوین اسم واقعا به چهره و صدای زیبای اون می خورد تو راه همش می گفتم ملودی.
    بعد رسیدم خونه توی خونه با خودم کلی حرف زدم که فردا چه جوری باهاش حرف بزنم که فردا چه جوری باهاش حرف بزنم.
    بعد انقدر فکر کردم که خوابم برد.
    - علی .....علی ..... علی ..... بیدارشو ساعت 8 مگه نمی ری دانشگاه
    بعد بیدار شدم
    - وای دیر شد.
    سریع حاضر شدم و بهترین لباسمو پوشیدم و بعد به مامان گفتم مامان سویچ ماشین را بابا با خودش خودش برده مامان گفت نه گفتم خوب پس من می برم.
    مامان گفت ببر فقط مواظب باش.
    سریع رفتم تا زود برسم سر کلاس وقتی رفتم دیدم نیومده بعد گفتم حتما دیر می یاد خیلی صبر کردم کلاس تمام شده بود.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/