364-372
به دیگران.
«وچن لحظه یی به زبونش استراحت داد و بعد نتیجه گرفت:»
-توی بیماران عشق هم این سه مرحله هس برای همین گفتم که کار درمون تو برام اسون شده.چون که بعضی از عاشقا وابسته نیستن خودشون با عشق شون کنار می ان عده یی در عشق اسیب پذیرن تکلیف خودشون رو با عشق نمی تونن روشن کنن دسته سوم عاشقای وابسته ان.عاشقای بیمار و ناچار به گرفتن کمک از دیگران.
«لبخندی زدم و گفتم:»
-فوژان اگه این طوره که می گی تو باید برزین رو معالجه کنی نه منو؟
«خندید و با جوابش منو لرزوند:»
-هر دوتون احتیاج به معالجه دارین برزین جزو عاشقای اسیب پذیره و تو توی مرحله سومی یعنی جزو عاشقای بیمار و ناچار به کمک گرفتن از دیگران یعنی در رده پلی پاتولوژی قرار داری یعنی پلی پاتولوژی عشقی...هر چن این اصطلاح غلطه ولی فکر می کنم می تونه وخامت وضعتو بهت بفهمونه.
فصل 37
«حرفای فوژان از همون اولش برام جالب بود با جوابی که به سوالم داد جالبتر شد هیچ فکر نمی کردم اون چنین برداشتی از من داشته باشه اگه می گفت توی این میونه برزین بیمار عشقه راحت تر می تونستم قبولش کنم چون که برزین توی گذشته زندگی می کرد به پونه یی عشق داشت که مرده بود وصله این جور بیماریا به اون می چسبید نه به من.
نه به منی که قبل از اومدن به المان اصلا توی عوالم عشق و عاشقی نبودم حرفاشو به مسخره گرفتم و سوال کردم:»
-پس توی این خونه دو تا بیمار عشق داشتیم و نمی دونستم!...خب فوژان بگو کدوم یکی مونو می خوای اول معالجه کنی منو یا برزینو؟
«خیلی جدی جواب داد:»
-معمولا دکترا میون بیماراشون اول کسی رو انتخاب می کنن که وضعش وخیم تره بعد میرن سراغ مریضایی که وضعشون به اون بدی نیس.با تقسیم بندی بیمارایی که من کردم مسلما درمان رو از تو باید شروع کنم تا بتونم به نتیجه برسم و بعد به بقیه کارا.
«فوژان از همون اولش به من فهمونده بود که اهل محافظه کاری نیس از اون دکتراییه که هیچ چیزرو از بیمار پنهون نمی کنه برخلاف بیشتر دکترا که به بیماراشون امید واهی می دن با صراحت نظرشو می گه مرض ادم بیمار رو می گه و بعدش معالجه اش رو شروع می کنه اونم با کمک همون بیمار.
حالا خیلی صریح به من گفته بود که منو مریض اصلی تشخیص داده و می خواد به خودم کمک کنم که هرچه زودتر معالجه بشم.فوژان بهم دلداری نداده بود منتی هم سرم نذاشته بود بهم گفته بود اومده تا عشق رو از مردن نجات بده عشقی که به خطر افتاده بود.
اون فنجون قهوه اش رو زودتر از من تموم کرده بود برای همین هم فنجونش رو روی میز عسلی گذاشت و به من گفت:»
-بهم اطمینان کن شهلا هرچی توی دلت داری بریز بیرون هیچ احساسی رو از من مخفی نکن تو حالت بچه یی رو داری که تازه ابله مرغون گرفته و اگه به دادش نرسن جوش ها و دونه های ابله مرغون خیلی زود بیرون می ریزن و جاهاشون هم می مونه اما اگه به موقع به دادش برسن جوشا بیرون می ریزن اما بر اثر مداوا خوب میشن به طوری که بعد ازمدتی بیمار از هر نظر به دوره سلامت کاملش می رسه.
«اسمم رو که از دهنش شنیدم احساس خوشی بهم دس داد به خودم گفتم:
-پس شهلا موجودیت داره شمیلا و این حرفا کشکه...فوژان که توی اون چن ساعت چند دفعه هم منو به اسم خطاب کرده یه چیزایی رو درباره ام می دونه تحقیقاتی درباره ام کرده...من که بالاخره باید جایی حرفامو بزنم به کسی باید بگم که چه مرگمه چرا همین زن رو برای گفتن دردام انتخاب نکنم؟زنی که هم تجربه داره و هم برای مدتی نامعلوم باید هفته ای سه چار روز دمخورش بشم و ازش المانی یاد بگیرم.
«خودمو جمع و جور کردم بدون اون که به خیال خودم خطایی کرده باشم حالت مجرمی رو پیدا کرده بودم که مقابل قاضی ایستاده و مجبوره به جرمش اقرار کنه.راسی جرم من چیه؟به این سوالم جواب دادم:
-درد من معلومه دردم با عشق سر و کار داره با عشق برزین به پونه توی این وسط من فقط یه بازیچه ام ازم می خوان نقشی رو اجرا کنم که نه از عهده اش بر می ام و نه توی حال و هواش هستم اما جرمم چیه؟...اگر هم عاشق برزین شده بودم باز هم جرم نبود هیچ عقل سالمی عشق رو نمی تونه جرم بدونه
«احساسمو از فوژان قایم نکردم:»
-در این میونه اون که هیچ کاره س اون که بازیچه س منم.تازه اگه هم توی قلبم عشق پیدا شده باشه جرم نیست یه عشق هیچ وقت نمی تونه جرم باشه.
«فوژان خیلی خونسرد بهم گفت:»
-باور من هم همینه عشق به هیچ وجه جرم نیس ولی تو برخلاف اونی که میگی فکر میکنی غشق رو یه جرم می دونی دلیل می خوای؟جوابش خیلی روشنه تو به عشق برزین به پونه به عنوان یه جرم نگاه می کنی علاقه ش رو وفاداریشو به پونه محکوم می دونی من اومدم این جا تا از اشتباه درت بیارم!..برای جر و بحث وقت زیادی داریم فعلا همه احساساتت رو به من بگو از دردات حرف بزن همون طور که گفتم بهم اطمینان کن هیچ چیز به اندازه اعتماد به پزشک در درمون بیمارا موثر نیس.
«در مقابل فوژان خلع صلاح شده بودم دیدم منطقم به منطقش نمی رسه باید اول زندگیمو براش شرح بدم اونو متوجه احساساتی بکنم که توی چن وقت هی به دلم می اومدن رنگ عوض می کردن تغییر قیافه می دادن اشوب می کردن چه جوری براتون بگم نمی ذاشتن که عقل درس کار کنه.درس تصمیم بگیرم نوعی دلشوره و دلهره پشت سر هم می اومدن سراغم بین باید و نباید گیر افتاده بودم عجولانه دس به هر کاری می زدم و ...
فوژان خیلی خوب بلد بود از ادم حرف بکشه پیشنهادشو قبول کردم و گفتم:»
-باشه از سیر تا پیاز زندگیمو برات می گم فوژان...اون وقت حتما قضاوتت درباره من عوض می شه می فهمی منو توی جایی قرار دادن که جایگاه اصلی من نیس ولی اگه متوجه شدی که درباره من برداشتت غلط بوده همون طور که قاطعانه محکومم می کنی بهم بگی که اشتباه کردی و حق با من بوده.
-البته حق همیشه با عشقای عاقلونه س...اما اگه اشتباه کرده باشم مسلم بدون می گم.اعتراف به اشتباه یه فضیلته تو هم اگه اشتباه کرده باشی و قبول کنی اشتباه کردی کوچیک نمی شی...من امروزمو دربست برای تو گذاشتم کسی چه می دونه شاید همین امروز هم هردمون به نتیجه یی که می خوایم برسیم...اگه این جور بشه از جلسه بعد ما می تونیم بیشتر به درس زبان المانی بپردازیم و فقط گاهی با هم درباره مسایل خانوادگی صحبت کنیم.
«و سراپا گوش شد با حوصله به حرفام گوش می داد و من که یه شنونده برای حرفام پیدا کرده بودم به حرف دراومدم از گوشه و کنار حافظه ام از هر زاویه قلبم حرفی احساسی بیرون می کشیدم و می گفتم فقط یه بار حرفام قطع شد اونم وقتی بود که ننه سلیمه برگشت با دستای پر پاکت انگار بازار رو بار کرده بود و اورده بود.دو سه دفعه مجبور شد بره حیاط و از صندوق پشتی تاکسی پاکت های خوردنیارو با خودش بیاره اشپزخونه.
بعد از اون هیچ موردی پیش نیومد که من حرفامو قطع کنم شاید روی هم رفته سه ساعت و خورده یی گفتم و فوژان گوش کرد.از بی کس و کار شدنم در وطن گفتم از رو برگردوندن دوستا و اشناها اونم فقط برای این که پدر و مادرم اهل حزب بازی بودن و از موقعیت ازدواجی که با برزین پیدا کرده بودم گفتم که ازیه عکس شیش در چارش شروع شده بود و رسیده بود به حالا که یه پاکت عکس جلومون بود و چند تا البوم عکسای عروسیمون...
...و از ملاقات هام با برزین گفتم از احساسات جور واجوری که بهش پیدا می کردم از شخصیت های متفاوتی که در اون کشف می کردم از فارسی حرف زدنش که همیشه خدا با تاخیر همراه بود و گاهی با تپق!و از شعردونیش گفتم چیزی که برام عجیب بود چون که انتظار نداشتم که یه دکتر اهل شعر باشه شاعرارو بشناسه از شبی براش تعریف کردم که توی پارک انگلش گاردن تحت تاثیر اطلاعات ادبیش قرار گرفتم و برای این که اون شب شاعرونه بمونه بهش جواب موافق دادم از شبی که هر دومون با هم از میدون سنت جاکوب تا خیابون می دویدیم تا به تاکسی برسیم گفتم و از گریه اش در رستوران چینی.
واسه چی دردسرتون بدم هیچ حرفی رو نگفته نذاشتم بهش گفتم که شب عروسیمونو روی تختخوابی به استراحت پرداختم که قبلا برزین و پونه روش می خوابیدن بعد از عکسای پونه گفتم که بر دیوار بود و از ساعت عتیقه یی که ساعت مرگ پونه رو نشون می داد و من برای خودنمایی برای قدرت نمایی به ننه سلیمه وادارش کرده بودم که باطری ساعتو عوض کنه و به کارش بیندازه...همین طور از ارتوش گفتم که در شب عروسیمون اول ترانه ارمنی نونه نونه رو خوند و بعد همون ترانه رو به اسم پونه برگردوند.
فوژان همه حرفامو شنید وقتی که ساکت شدم لبخندی به روم زد و گفت:»
-الهی نمیری دختر!که یه پارچه عشقی!...چه شانسی اورده برزین که ندونسته تورو انتخاب کرده و چه شانسی اوردی تو که هرچی ارثیه عاطفی یه عشق بزرگ بوده به تو رسیده!
«از حرفاش چیزی زیادی دستم نیومد فقط اینو ناچارم اعتراف کنم از تعریفی که توی حرفاش بود خوشم اومد فوژان دنباله حرفاشو گرفت:»
-خیلی از زنا و مردا با هم عروسی می کنن بدون این که بدونن عشق چیه اما عشق تورو انتخاب کرده از همون روزایی که توی تهرون داشتی بارو بندیلتو می بستی با پاهای خودش به پیشوازت اومده بود بدون اون که خبر داشته باشی یه قلب عاشق توی المان برات می زد.
«کمی فوژان سکوت کرد تا حرفاشو مزه مزه بکنم اون وقت گفت:»
-عشق خیلی درسا به ادم می ده یکی وفاداریه و چه سعادتی بالاتر از این که یه زن یه شوهر عاشق و وفادار داشته باشه اگه یادت باشه همین امروز بهت گفتم تو باید پونه رو دوس داشته باشی نه به خاطر این که این خونه و زندگی رو ئر اختیارت گذاشته نه به خاطر این که تو رو خانم این خونه کرده بلکه برای ارثیه های عاطفیش اون به یه مرد عشق رو شناسونده وفا و محبت یادش داده و اونو فرستاده توی زندگیت اما تو چی بهش دادی؟
«راسی چه جوابی می تونستم به این سوال بدم؟ایا می تونستم بگم من حسادتمو تحویل مرده دادم؟می تونستم بگم همه سعی من این بوده که هرچی برزین رو به یاد پونه می اندازه از بین ببرم؟و...
زیاد فوژان به انتظار نموند:»
-بذار خودم به این سوال جواب بدم.
«انتظار داشتم هرچی ملامته هرچی بد و بیراس بارم کنه ولی باز فوژان غافلگیرم کرد و گفت:»
-توی مدت اشناییت با برزین دو دفعه کارت عالی بوده یکی شبی که با هم شعر می خوندین و دیگه وقتی که گفتی این ساعت عتیقه رو کار بیندازن تو هرچی ارثیه عاطفی از پونه گرفتی با این کارت تلافی کردی به مرگ معنی زندگی دادی بدون اون که خودت بفهمی و قشنگی قضیه همینه.تویی که می تونی این ساعت رو به تیک تاک بیندازی به قلب پونه تپش بدی می تونی دوسش هم داشته باشی به اندازه برزین دوسش داشته باشی مثل یه خواهر بزرگتر دوسش داشته باشی.
«عجب حرفایی می زد این فوژان عجب حرفای دلچسبی به من نمی گفت به پونه حسودیت می شه بلکه می گفت این منم که بهش زندگی دوباره دادم خاطراتش رو زنده کردم به من نمی گفت که از پونه بیزاری نشون می دادی بلکه بهم می گفت قابلیت عشق ورزیدن رو دارم.
همه حرفاش به دلم می نشس.اما فوژان به گمونم به این مساله توجه نداشت که دور و وری ها اشناها منو به چه چشمی نیگا می کنن این مساله رو به میون کشیدم:»
-ولی اشناها درباره ام چی می گن؟چه فکری درباره ام می کنن؟نمی گن که من اومدم و جای پونه رو گرفتم؟
-اونایی که انصاف دارن کارت رو تحسین می کنن و اونایی که ندارن اگه بدونن نسبت به پونه حساسی بهت نیش می زنن بیشتر تورو می چزونن اما وقتی که ببینن تو هم به پونه علاقه داری خفقون می گیرن.
«برای یکی دو دقیقه توی فکر رفت و بعد گفت:»
-البوما و عکسارو وردار تا باهم بریم کتابخونه یعنی همونجایی که عکسای قدیمی رو ولو کردی تا بهت یاد بدم چه جوری می تونی دهن حرف مفت زنا رو ببندی...فقط به ننه سلیمه بگو دو تا قهوه دیگه برامون بیاره اونجا منتها قهوه هایی کم ملاط تر و رقیق تر.
فصل 38
«ننه سلیمه سرش به کارش گرم بود چنان دود ودمی راه انداخته بود که نگو.بوی دود و غذاهایی که بار گذاشته بود تا سالن می اومد عکسا و البوما رو زدم زیر بغلم و داد کشیدم:»
-ننه سلیمه پنجره اشپزخونه رو باز کن بوی دود غذا خونه رو ورداشت.
انگار از اون فاصله صدام درس به گوش سلیمه نرسیده و عوضی شنید:»
-نه خانم جون کمک نمی خوام خودم از پس همه کارا بر می ام!
«فوژان لبخندی زد و گفت:»
-عکسا و البوم هارو بده من...من می رم کتابخونه خودت برو و دو فنجون قهوه درس کن و بیار اون جا...طفلکی سلیمه حسابی دستاش بنده.
-برزین که می خواس از رستوران غذا خبر کنه خودت بودی و دیدی که نذاشت این کار رو بکنیم.
«فوژان البوما و عکسارو از من گرفت:»
-بعضی وقتا بذار عنصر قهرمانی در ادمای پیر خودشو نشون