واى باران باران
شيشه ى پنجره را باران شست.
از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست.
اى عزيز من بي تو چه سخت است كه من جز كلمات چاره ى ديگرى نداشته باشم.هر چند عزيزى چون
تو دارم و غمى ندارم
پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم اميخته وبه توازتومىنويسم:
با تو من همه ى رنگهاى اين سرزمين را اشنا مى بينم
با تو اهوان اين صحرا كودكان همبازى منند
با تو كوهها هاميان وفادارخاندان منند
( با تو من با بهار مىرويم)
با تو من در عطر ياسها پخش مى شوم وبا تومن در هرتندرفرياد شوق مى كشم.
درحلقوم مرغان عاشق مى خوانمودرقلقل چشمه ها مى خندم ودر ناى جويباران زمزمه
مى كنم.
با تو من عشق را شوق را
زندگي را
و مهربانى پاك خداوندى را مى نوشم.
با تو من در غربت اين صحرا
در سكوت اين اسمان
در تنهايى اين بى كس غرق شوق و خروش و جمعيتم.با تو درختان برادران منندو
پرندگان خواهران منند
وگلها كودكان من
(پس وجودت هميشه زلال وپاك وهميشه در جريان است)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)