هر جوون دنیایی واسه خودش داره ! صبح دست میذاره تو این دنیا و تا آخر شب مثل بهشت واسه خودش می سازدش و فقط کافیه که وقتی داره با همکلاسی ش تو خیابون قدم میزنه بگیرنش ! تموم اون دنیا براش میشه آشغال !
من چیز زیادی از این زندگی نمیخواستم آقا سامان ! یه شیکم سیر غذا برای خودم و خونوادم ! یه چهار دیواری معمولی که سرمونو بکنیم توش ! یه درس و مشق و مدرسه برای همه مون ! اینا چیز زیادیه ؟! نه بخدا !!
الان دیگه تو این دوره زمونه حق ماس که یه خرده راحت تر و آزاد تر زندگی کنیم ! هزار سال پیش که نیس دیگه الان ! این همه اختراع ! این همه تکنولوژی ! این همه پیشرفت ! یه وقتی اگه میخواستی یه خبری از یه فامیلت تو یه شهر دیگه بگیری ، یه سال طول میکشید ! حالا از اون ور دنیا ، تو یه دقیقه با خبر میشیٔ ! خب وقتی همه تو این مملکت دارن از این تکنولوژی استفاده میکنن ، یه چیزایی م تو حاشیه ش هس دیگه ! مثلا کسی که سوار ماشین میشه و میخواد صد کیلو متر رو جای چند روز تو یه ساعت طی کنه باید خطر تصادف شم قبول کنه دیگه !
گاهی وقتا فکر میکنم که قدیمیای ماها چه زندگی راحتی داشتن ! پدر بزرگا و یکی دو پشت قبل از ما ! نه هوای آلوده ! نه این همه پدر سوختگی ! الان تکون میخوری یه چاه جلو پات وامی شه که یه مرتبه هزار تا جوون رو میکشه تو خودش !
وقتی به یه نفر مزه یه چیز رو چشوندی و بهش نشونه دادی دیگه نمیتونی ازش منعش کنی ! قدیمیا خیلی از این چیزایی رو که ماها دیدم ندیدن ! تنقلات شون گندم شاه دونه بوده و ماما جیم جیم ! خیلی که می خواستن به بچه هاشون برسن ، براشون سقز می خریدن ! حالا تو هر سوراخی که سر می کنی تو ویترینش هزار جور شکلات و آدامس و پفک و چی و چی و چی گذاشتن ! باید ده تا مشت بزنی تو شیکمت و بهش بگی که از این چیزا نخواد !
تلویزیون سریال درست میکنه که دختر و پسره عاشق هم میشن و میرن با همدیگه بیرون و حرف میزنن و حالا یا با همدیگه عروسی میکنن یا نمیکنن ! اون وقت تا میخوای به یه دختر سلام کنی ، چپقت رو برات چاق می کنن ! اون چیه ؟ این چیه ؟!!
منم این واموندهٔ رو شروع کردم که چی ؟ وقتی میکشمش یا تو رگم تزریقش می کنم ، برای خودم یه کشور می سازم که توش یه نفر گشنه نباشه ! یه بچه به خاطر نداری از درس و مدرسه نیفته ! یا بخاطر اینکه مدادش رو زود به زود میتراشه باباش کتکش نزنه !
برای خودم یه ایرانی می سازم که همه توش خونه و زندگی و رخت و لباس داشته باشن ! اما وقتی این واموندهٔ رو مصرف می کنی ، فقط بدبختیا میاد جلو چشمات !
" کتری رو ورداشت و استکانا مونو پر کرد و گفت "
_ شعر سعدی و حافظ و بقیه رو باید یه باره دیگه معنی کرد و یه طور دیگه ! باید براش معنی ای پیدا کرد که با وضع الان ما جور باشه! اصلا میخوم بدونم که اینا این شعرا رو برای کیا گفتن ؟ برای پیرمردا و پیرزنا ؟ یا برای ما جوونا ! یا اصلا برای دل خودشون ! شماها میگین اگه حافظ همین الان زنده بود و قرار بود دوباره شعر بگه ، چه جور شعرایی می گفت ؟
" کامیار سرشو بلند کرد و گفت "
_ شاید اصلا شعر نمیگفت و می افتاد تو کار بساز بفروشی !
نصرت _ کامیار جون به نظر تو سقراط کار درستی کرد یا گالیله ؟ بهتر نبود که اونم توبه میکرد و کشته نمی شد ؟
کامیار _ به نظر من از همه اینا عاقل تر بهلول بود که خودشو زده بود به دیوونگی که حداقل به خاطر حرفایی که می زد نکشنش !
نصرت _ اونام دنبال آزادی بودن و هر کدوم آزادی رو به یه شکلی شناختن و پیداش کردن ! حالا باید ببینی آزادی اصلا چیه و چه شکلی داره ؟!
کامیار _ آزادی م یه چهار چون کلیشه ای که ماها خودمون برای خودمون درستش می کنیم و قبولش داریم و هر کی پاشو از خط هاش این ور تر بذاره زندانی ش می کنیم !
پس آزادی م یه چیزی یه که میشه تغییرش داد !
نصرت _ پس همه این آدما دنبال یه چیزی هستن که خودشون اندازه ها شو درست کردن و بازم به اندازه هاش نرسیدن ؟!