میترا _ اره .
" یه نگاه به همه شون کردم. خیلی شیک پوش و خوشگل ! از هر کدوم بوی یه عطر خیلی خوب می اومد ! همگی م آرایش کرده بودن ."
_ من اصلاً سر در نمیارم ! آخه چرا ؟!
" یکی شون گفت "
_ سامان خان ، اسم من ملیحه س که همه مرجان صدام می کنن . منظورم اینه که من حتی از اسم خودمم فرار می کنم !
_ برای چی ؟!
مرجان _ از اسمم خوشم نمیاد . خیلی راحت ! این اسم رو برای من پدر و مادرم ، یا پدر بزرگ و مادر بزرگم انتخاب کردن . اونم بیست و خرده ای سال پیش ! این اسم برای همون وقتا خوب بوده نه حالا ! الان این اسما رو کسی نمی پسنده ! اسم ، عقاید ، ایدها و هر چیز دیگه یه نسل برای زمان خودش خوبه !
_یعنی شما به خاطر یه اسم از خونه فرار کردین ؟!
مرجان _ نه ، یه مثال براتون زدم ! من از زندان فرار کردم ! زندانی که پدر و مادرم برام درست کرده بودن !
" میترا یه اشاره به دخترای دیگه کرد که یکی یکی شون شروع کردن !"
_اسم منم کبری س . همه ترانه صدام می کنن . من درست پنج دقیقه قبل از مراسم عقدم فرار کردم ! می خواستن به زور منو بدن به یه مرد که بیست سال از خودم بزگتر بود !
_ اسم منم ثریا س . اینجا همه شادی صدام می کنم . من از بابای معتادم فرار کردم .
_ منم پانته ا هستم . اسم اصلیمم اینقدر قدیمیه که فقط میشه تو حفاریا ، رو سنگ قبرا پیداش کرد ! منم بخاطر اینکه پدر و مادرم نمی خواستن بذارن ادامه تحصیل بدم از خونه فرار کردم ! یعنی وقت فهمیدن که یکی رو دوست دارم و میخوام فقط با اون ازدواج کنم ، حتی دیگه نذاشتن مدرسه برم که نکنه تو راه مدرسه اونو ببینم !
" یه نگاه بهشون کردم و گفتم "
_ الان دیگه مشکل تون حل شده ؟!
میترا_ نه ! هزار تا مشکل دیگه م پیدا کردیم !
" آروم گفتم "
_ بیماری گرفتین ؟
" همگی شون شونه ها شونو انداختن بالا که مرجان گفت "
_ من اعتیاد دارم به هرویین .
پانته ا _ تریاک .
ترانه _ همون واموندهٔ که مرجان گفت .
شادی _ در حال حاضر تریاک .
" گارسون نسکافه م رو آورد و آروم در گوش شادی یه چیزی گفت و شادی به میترا یه نگاه کرد و گفت "
_ بنگاه داره اومده ! چیکار کنم ؟ برم ؟
میترا _ نه ! نصرت گفته تا حساب اون دفعه ش رو صاف نکنه جواب سلامشم نده !
" بعد به گارسونه گفت "
_ دست به سرش کن .
" گارسونه رفت و میترا یه نگاه به من کرد و سرشو انداخت پایین و گفت "
_ ببخشین سامان خان ! زندگی یه دیگه !
_ نه ! این زندگی نیس ! این ....
" اومدم یه چیزی بهش بگم اما حرفمو خودم و خواستم بلند شم و برم که دستمو گرفت و تند تند گفت "
_ درسته ! درسته ! این کثافته ! لجنه ! خواهش می کنم بشین !
" نشستم و آروم فنجون نسکافه م رو گذاشت جلوم و گفت "
_اگه یه عکس از دختر عمه تون داشتین خیلی کمک میکرد .
" از تو جیبم یه عکس از گندم رو که پارسال با همدیگه گرفته بودیم دراوردم و دادم بهش . گرفت و نگاهش کرد و گفت "
_ دیوونه س !
_ چرا ؟!!
میترا _ چون با داشتن شما از خونه گذاشته و رفته .
" یه لبخند بهش زدم که عکس رو داد به مرجان ، مرجان یه نگاه بهش کرد و گفت "
_ دختر قشنگیه ! تا حالا ندیدمش .
" عکس رو داد به ترانه ، اونم یه نگاه بهش کرد و یه سری تکون داد و داد به شادی . شادی م یه نگاه و عکس کرد و گفت "
_ نه ندیدمش .
" پانته ا عکس رو ازش گرفت و یه نگاه بهش کرد و گفت "
_ چرا فکر می کنین افتاده تو این کار ؟
_اینطوری فکر نمیکنم !
پانته ا_ میترا گفت که ایشون دانشجوئه ، درسته ؟
_ دانشجوئه .
پانته ا _ پس اینجاها پیداش نمی کنین ! یه دختر باسواد و تحصیلکرده که واز مالی خوبی م داره و تقریبا به اندازه خودش آزادی داره ، تو این خط ها نمی افته ! مطمئن باشین !
_ آخه یه چیزایی تلفنی به من گفت . یعنی به یه صورتی تهدیدم کرد !
" میترا عکس رو از پانته ا گرفت و همونجور که نگاهش می کرد گفت "
_ خودشو لوس کرده ! میخواد توجه شما رو نسبت به خودش جلب کنه !
" بعد عکس رو گرفت طرف من و گفت "
_ اون هیچ جا نرفته ! احتمالا خونه یکی از دوستاشه .
_ به همه دستای نزدیکش سر زدیم . هیچکدوم ازش خبر نداشتن .
_ میترا _ دارن ! به شما نمیگن .
_ نمیشه که با مأمور بریم در خونه شون !
میترا _ باید برین دم خونه نزدیکترین دوستش کشیک واستین . داره موش و گربه بازی میکنه باهاتون !
_ وقتی از خونه می رفته فوق العاده عصبی و ناراحت و شاید شکست خورده بوده !
میترا _ آخه چه مشکلی میتونسته داشته باشه ؟!
_ یه دیوونه بهش گفته که بچه پدر و مادرش نیس ! بهش گفته که سر راهی یه !
" میترا اینا یه نگاهی به همدیگه کردن و هیچی نگفتن . منم سرمو با نسکافه گرم کردم . یه خرده که گذشت پانته ا گفت "
_ خیلی عجیبه که یه آدم به همین سادگی حرف کسی رو قبول کنه !
_ متاسفانه انگار همونجوری بوده !
" دوباره همگی ساکت شدن که من به میترا گفتم "
_ من خیلی دلم می خواد یه چیزی رو بدونم ! اگه یه همچین حالاتی برای یه کدوم از شماها پیش می اومد چیکار می کردین ؟
" میترا تو چشمام نگاه کرد و همونجور گفت "
_ آدم با آدم فرق می کنه !
_ مثلا خود شما !
میترا_ اگه من یه همچین پسر دایی هایی داشتم ، دستش رو می گرفتم و باهاش می رفتم !
_ ولی اون اینکارو نکرده و تنهایی گذاشته رفته !
میترا_ پس نمیتونه مدت زیادی اینجا بمونه !
_ یعنی تهران ؟!!
میترا _ نه ایران ! اینجا یه دختر اگر چه پول م داشته باشه ، مشکل بتونه زندگی کنه ! مخصوصا که باید دانشگاهش رو هم بره ! مگه چند وقت میتونه قایم بشه ؟ یا باید ترک تحصیل کنه یا شما از طریق دانشگاه پیداش می کنین !
_ خب دانشگاه نمیره !
میترا _ پس چیکار میکنه ؟
_ شاید بیفته تو کارای ناجور !
میترا _ نه فکر نکنم ! اون شما رو داره و میدونه که نگرانش هستین و دارین دنبالش میگردین . حتما دوست تونم داره ! به خاطر احترام به عشقم که شده تو این جور کارا وارد نمیشه .
_ ماهام دیگه کلافه شدیم !
میترا _ خارج ! اون حتما میره خارج از کشور ! حتی برای یه مدت کوتاه م که شده چون اینجا براش سخته زندگی کنه ! خونه دوستاشم چند روز بیشتر نمیتونه بمونه !
_ یعنی ممکنه بره خارج ؟!
میترا _ به احتمال قوی ! مثل سفر توریستی ! ترکیه ، تایلند ، سنگاپور .
_ممکنه بره دوبی ؟
میترا_ اونجا برای یه دختر تنها مناسب نیس !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)