" با آرج زدم تو پهلوش و به شقایق گفتم "
_ ببخشین مزاحمتون شدیم ، می خواستیم ببینیم شما از گندم خبری ندارین ؟
شقایق _ نه ! اتفاقی افتاده ؟!
کامیار_ نه بابا ! داریم برای سازمان سیلوی تهران آمار میگیریم ! ببخشین شمام دانشگاه تشریف دارین ؟
شقایق _ با گندم هستم .
کامیار_ خدا شما رو به خونواده تون ببخش ! درسا چطوره ؟ سخته ؟ آسونه ؟
شقایق _ای ، بد نیست . بفرمایین تو تورو خدا ! اینجا بده !
کامیار_ چشم ، هر چی شما بفرمایین !
" اومد حرکت کنه که بازوش رو گرفتم و گفتم "
_ ببخشین شقایق خانم ، شما آدرس چند تا از دوستای صمیمی ش رو دارین به ما لطف کنین ؟
شقایق _ کدوم شونو می خواین ؟
کامیار_ اونایی رو که خوشگل ترن !
" یه چشم غره بهش رفتم و به شقایق گفتم"
_ اونایی رو که باهاش صمیمی ترن .
کامیار_ بله بله ! یعنی اونایی که صمیمی ترن .
شقایق _ جدأ براش اتفاقی افتاده ؟!
_ کمی با خونواده ش اختلاف پیدا کرده و از خونه قهر کرده .
شقایق _ای وای چه بد ! شاید بیاد اینجا !
کامیار_ میگم چطوره ماهام اینجا منتظرش باشیم تا بیاد ؟!
" یه چشم غره دیگه بهش رفتم و به شقایق گفتم "
_ اگه همون آدرس ها رو بهمون بدین ممنون میشیم.
شقایق _ الان براتون مینویسم میآرم .
کامیار_ اگه دست تون خسته میشه ، بذارین من بیام براتون بنویسم ! آخه من بابام میرزا بنویس بوده .
"شقایق خندید و رفت تو "
کامیار_ الهی تو خونه شون خودکار مداد و خودنویس پیدا نشه ، مجبور بشه منو صدا کنه که براش بنویسم .
_کامیار خجالت نمیکشی ؟!!
کامیار_ کی از نوشتن تا حالا خجالت کشیده که من بکشم ! اصلاً اگه نوشتن خجالت داشت که این همه مدرسه و دبیرستان و دانشگاه نمیرفتن !
_ به خدا من جای تو خجالت میکشم !
کامیار_ تو چرا جای من خجالت میکشی ! اصلا چرا ما خجالت بکشیم ؟! اونایی که الف ب پ ت س رو اختراع کردن باید خجالت بکشن !
_ زهرمار .
" موبایلمو در آوردم و شماره گندم رو گرفتم اما موبایلش خاموش بود . یکی دوبار دیگه گرفتم اما فایده نداشت . تو همین موقع شقایق با یه ورق کاغذ اومد بیرون و گفت "
_ بفرمایین . این چند تا تو ذهنم بود .
" تا اومدم بگیرم که کامیار زودتر کاغذ رو گرفت و گفت "
_ تو خونه خودکار داشتین ؟!
" شقایق با تعجب بهش نگاه کرد و گفت "
_ ببخشین متوجه نمیشم !
کامیار_ هیچی ، چیچی ! میگم شما با سرویس میرین دانشگاه ؟
شقایق _ نه خودم میرم .
کامیار_ خودتون تنهایی میرین ؟!!!
شقایق _ خب بله !
کامیار_ هزار ماشاالله به شما باشه ! میگم حوصله تون سر نمیره تنهایی میرین ؟
" کاغذ رو از دستش گرفتم و به شقایق گفتم "
_ خانم خیلی خیلی از همراهی تون ممنونم ، خیلی لطف کردین !
شقایق _ خواهش می کنم . لطفا هر وقت مساله حل شد ، به منم یه خبری بدین !
کامیار _ چشم ! حتما ! اصلاً خودم میام اینجا که مژده گونی م ازتون بگیرم !
شقایق _ قدم تون سر چشم . هر وقت تشریف بیارین خوشحال میشم .
کامیار _ منم خوشحال میشم ! یعنی خوشحال که میشم هیچی ، کلی م ذوق می کنم !
" شقایق زد زیر خنده که دست کامیار رو گرفتم و کشیدم طرف ماشین و همونجور یه خداحافظی از شقایق کردم و در ماشین رو واکردم و کامیار رو به زور نشوندم پشت فرمون و خودمم از اون طرف سوار شدم . کامیار هنوز حواسش به شقایق بود که سرش داد زدم و گفتم :
_ کامیار !
کامیار _ای مرض و کامیار ! ای درد بی درمون و کامیار ! دلم ریخت پایین ! چرا داد میزنی ؟!
_ حواست کجاس ؟!
کامیار _ دارم دنبال ماشین می گردم دیگه !
_ کدوم ماشین ؟
" هنوز داشت به شقایق نگاه میکرد و همونجوری با من حرف می زد !"
کامیار _ همونکه باهاش اومدیم اینجا دیگه !
_ ما که الان تو ماشین نشستیم !
" یه مرتبه حواسش جمع شد و با تعجب گفت "
_ کی اومدیم تو ماشین ما ؟!
_ اصلاً لازم نکرده بریم دنبال گندم ! برگرد خونه !
کامیار _ مگه من دلم طاقت میاره ، این دختره رو تو این شهر به این گل گشادی تنها ولش کنم ؟!
_ تو که اصلاً یه کلمه هم در مورد گندم حرف نزدی ؟!
کامیار _ واا ! چه حرفا !! من همه ش در مورد این طفل معصوم صحبت کردم !
_ خجالت بکش کامیار !
کامیار _ من که دیگه چیزی ننوشتم که خجالت بکشم ؟!
_ حرکت کن بریم خونه !
کامیار _ سی سال بر نمی گردم خونه ! اون دختر الان به ما احتیاج داره !
_ کدوم دختر ؟ گندم یا اونای دیگه ؟
کامیار _ چه فرقی میکنه ؟! تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد درشمیرانت دهد باز ، آدرس بعدی رو بخون ببینم !
_ گرسنمه بابا !
کامیار _ داد نزن شقایق خانم هنوز دم در واستاده !
_ خب حرکت کن بریم دیگه !
کامیار _ میخوام حرکت کنم اما پاهام ازم فرمون نمی برن !
_ پس پاشو من بشینم !
کامیار _می خوای من همینجا واستم تو بری برگردی ؟!
_ حرکت میکنی یا نه ؟
کامیار _ پس تو ماشین رو روشن کن ! منکه دل اینکار رو ندارم !
_ واقعا که کامیار !
کامیار _ حداقل دنده رو تو عوض کن ! چقدر سنگدل شدی امروز !
" در رو واکردم و به شقایق گفتم "
_ خواهش می کنم شما بفرمایین تو ! خجالت مون ندین !
شقایق _ اختیار دارین !
_ ماشین گرم کرده ، باید کمی خنک بشه ، یه خرده طول میکش !
شقایق _ پس بفرمایین تو یه چایی میل کنین تا ماشین خنک بشه .
" تا اینو گفت ، دست کامیار رفت طرف دستگیره در که من زود سوئیچ رو پیچوندم و ماشین روشن شد ! کامیار یه فحش زیر لب بهم داد که محلش نذاشتم و به شقایق گفتم "
_ خب روشن شد ، شما دیگه بفرمایین خدانگهدار .
صفحه ۲۲۴-۲۲۵ موجود نبود
فرهاد رحمت الله ! اما یه دستشون خطرناکن و مردم آزار ! مثل این دلارام ! عشقش از دستش بره و تبدیل میشه به انتقام !
_ نه بابا ، اونطوری هام نیست !
کامیار_ اگه دلارام همین شبا نیومد تو اتاقت و سرتو با چاقو نبرید !
_ فیلم جنایی زیاد دیدی تو !
کامیار_ سوار شو بریم که دیر شد .
" دو تایی سوار ماشین شدیم و رفتیم سراغ برادر احتمالی گندم . همونجور که می رفتیم به کامیار گفتم "
_ کامیار ، اگه نتونیم گندم رو پیدا کنیم چی ؟
کامیار_ هیچی ! مگه ما باعث این اتفاق شدیم ؟!
_ نه ، از نظره چیز دیگه میگم .
کامیار_ از نظره اینکه دوستش داری ؟
_ آره .
کامیار_ تو مطمئنی که دوستش داری ؟
_آره .
کامیار_ من فکر نکنم !
_ چرا ؟!
کامیار_ ببین ! اگه این اتفاق پیش نیومده بود اونوقت تو میتونستی با قاطعیت بگی که دوستش داری یا نه !
_ چه ربطی داره ؟
کامیار_ الان دوست داشتن رو با دلسوزی و حرص با هم قاطی کردی ! یه خرده دوستش داری ! یه خرده دلت براش می سوزه ! بقیه ش میشه حرص !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)