آیه 51-123
(آيه 51)- سپس حضرت هود اضافه كرد: «اى قوم من! در دعوت خودم (هيچ گونه چشمداشتى از شما ندارم) هيچ گونه پاداشى از شما نمىخواهم» (يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً). تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش من براى رسيدن به مال و مقام است، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مىخواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 352
«تنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده» (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي). به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من.
اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مىدارم به خاطر اطاعت فرمان اوست و بنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما.
به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است «آيا نمىفهميد»؟ (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
(آيه 52)- سر انجام براى تشويق آنها و استفاده از تمام وسائل ممكن براى بيدار ساختن روح حق طلبى اين قوم گمراه، متوسل به بيان پاداشهاى مادى مشروط مىشود كه خداوند در اختيار مؤمنان در اين جهان مىگذارد، مىگويد: «اى قوم من! از خدا به خاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد» (وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ).
«سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد» (ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ).
اگر شما چنين كنيد «به آسمان فرمان مىدهد قطرههاى حياتبخش باران را بر شما پىدرپى فرو فرستد» (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً).
تا كشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به سوى خدا «نيرويى بر نيروى شما مىافزايد» (وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ).
هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مىكاهد، نه هرگز.
بنابراين «از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذاريد» (وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ).
توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران-
تاريخ انبياء نشان مىدهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شركت و هرگونه بت پرستى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نيست، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مىشوند. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 353
اما شرك سر چشمه هرگونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انحصار طلبى است، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست.
(آيه 53)- منطق نيرومند هود! حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى عاد در برابر برادرشان هود (ع) و نصايح و اندرزها و راهنماييهاى او چه واكنشى نشان دادند.
«آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياوردهاى» (قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ). «و ما هرگز به خاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمىداريم» (وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ).
«و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد»! (وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ).
(آيه 54)- و پس از اين سه جمله غير منطقى، اضافه كردند: «ما (در باره تو) فقط مىگوييم: بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده) اند» (إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ).
بدون شك هود- همان گونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است- معجزه يا معجزاتى براى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج، معجزات را انكار كردند.
به هر حال هود مىبايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود.
قرآن مىگويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:
«گفت: من خدا را به شهادت مىطلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم» (قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).
اشاره به اين كه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاستهام چرا مرا نابود نمىكنند؟!
(آيه 55)- سپس اضافه مىكند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست، شما هم با اين انبوه جمعيتتان قادر بر چيزى نيستيد، «از آنچه غير او (مىپرستيد) حال كه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 354
چنين است همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشهاى را مىتوانيد بر ضد من بكشيد و لحظهاى مرا مهلت ندهيد» اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست (مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ).
(آيه 56)- چرا من انبوه جمعيت را به هيچ مىشمرم؟ و چرا كمترين اعتنايى به قوت و قدرت شما ندارم؟ شمايى كه تشنه خون من هستيد و همه گونه قدرت داريد. براى اين كه من پشتيبانى دارم كه قدرتش فوق قدرتها است «من توكل بر خدايى كردم كه پروردگار من و شماست» (إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ).
و بعد ادامه داد نه تنها شما، «هيچ جنبندهاى در جهان نيست مگر اين كه در قبضه قدرت و فرمان خداست» و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها).
ولى اين را نيز بدانيد خداى من از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هوسبازى گردد و آن را در غير حق به كار برد، بلكه «پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جاده عدل و داد مىباشد» و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمىدهد (إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
(آيه 57)- سر انجام «هود» در آخرين سخن به آنها چنين مىگويد: «اگر شما از راه حق روى برتابيد (به من زيانى نمىرسد) چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ).
اشاره به اين كه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است، من انجام وظيفه كردم، انجام وظيفه، پيروزى است.
سپس همان گونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها را به مجازات الهى تهديد مىكند و مىگويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد «خداوند به زودى (شما را نابود كرده و) گروه ديگرى را جانشين شما مىكند و هيچ گونه زيانى به او نمىرسانيد» (وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً).
اين قانون خلقت است، كه هرگاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پروردگار را نداشته باشند، آنها را از ميان برمىدارد و گروهى لايق برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 355
به جاى آنان مىنشاند.
اين را هم بدانيد كه: «پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هرگونه حساب است» (إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ).
نه فرصت از دست او مىرود، نه موقعيت را فراموش مىكند، نه پيامبران و دوستان خود را به دست نسيان مىسپارد، بلكه همه چيز را مىداند و بر هر چيز مسلط است.
(آيه 58)- لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر! در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود، به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده، نخست مىگويد: «و هنگامى كه فرمان ما (داير به مجازاتشان فرا رسيد) هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به خاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيد» (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
و باز براى تأكيد بيشتر مىفرمايد: «و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ).
(آيه 59)- در اين آيه گناهان قوم عاد را در سه موضوع خلاصه مىكند نخست مىفرمايد: «و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند» و با لجاجت، هرگونه دليل و مدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).
ديگر اين كه: آنها از نظر عمل نيز «به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند» (وَ عَصَوْا رُسُلَهُ).
سومين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده «و از فرمان هر جبّار عنيدى پيروى مىكردند» (وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ).
چه گناهى از اين گناهان بالاتر، ترك ايمان، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.
«جبّار» به كسى مىگويند كه از روى خشم و غضب مىزند و مىكشد و نابود مىكند، و پيرو فرمان عقل نيست و «عَنِيدٍ» كسى است كه با حق و حقيقت، برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 356
فوق العاده مخالف است و هيچ گاه زير بار حق نمىرود.
اين دو صفت، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است، كه هرگز گوششان بدهكار حرف حق نيست، و با هر كس مخالف شدند با قساوت و بىرحمى، شكنجه مىكنند و مىكوبند و از ميان مىبرند.
(آيه 60)- در اين آيه كه داستان هود و قوم عاد در آن پايان مىگيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مىكند: «آنها به خاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند» (وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً).
و در روز رستاخيز گفته مىشود: «بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ).
«دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار» (أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ).
با اين كه كلمه «عاد» براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هم تأكيد را مىرساند و هم اشاره به اين است كه اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.
(آيه 61)- آغاز سرگذشت قوم ثمود: سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش بطور فشرده پايان يافت و اكنون نوبت قوم ثمود است، همان جمعيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين «وادى القرى» در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.
باز در اينجا مىبينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها «صالح» مىگويد به عنوان «برادر» از او ياد مىكند برادرى دلسوز و مهربان كه جز خيرخواهى هدف ديگرى ندارد آيه شريفه مىفرمايد: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).
«گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى براى شما جز او نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
سپس براى تحريم حسن حق شناسى آنها به گوشهاى از نعمتهاى مهم برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 357
پروردگار كه سراسر وجودشان را فرا گرفته اشاره كرده، مىگويد: «او كسى است كه شما را از زمين آفريد» (هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ).
پس از اشاره به نعمت آفرينش، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مىكند: او كسى است كه: «عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد» (وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها).
قابل توجه اين كه قرآن نمىگويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت، بلكه مىگويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد، اشاره به اين كه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را به دست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.
«اكنون كه چنين است، از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و درخواست آنها را اجابت مىكند» (فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ).
(آيه 62)- اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخى دادند؟
آنها براى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در توده مردم از يك عامل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، و «گفتند: اى صالح! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى» (قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا).
در مشكلات به تو پناه مىبرديم و از تو مشورت مىكرديم، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم، و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمىداديم.
اما متأسفانه اميد ما را بر باد دادى، و با مخالفت با آيين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مىشود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى، و نه مدافع سنتهاى ما هستى. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 358
«راستى تو مىخواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مىپرستيدند نهى كنى»؟ (أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا).
«حقيقت اين است ما نسبت به آيينى كه تو به آن دعوت مىكنى (يعنى آيين يكتاپرستى) در شك و ترديديم، و نسبت به آن بدبين نيز هستيم» (وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ).
(آيه 63)- اما اين پيامبر بزرگ الهى بدون آن كه از هدايت آنها مأيوس گردد، و يا اين كه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت خاص خودش چنين پاسخ «گفت: اى قوم من! ببينيد اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمتى از جانب خود به من داده باشد» آيا مىتوانم رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم؟! (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً).
در اين حال «اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مىتواند مرا در برابر وى يارى دهد»؟ (فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ).
«پس (استدلال به روش نياكان و اين گونه سخنان) شما جز اطمينان به زيانكار بودنتان چيزى بر من نمىافزايد»! (فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ).
(آيه 64)- بعد براى نشان دادن معجزه و نشانهاى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهايى كه از قدرت انسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت: «اى قوم من! اين ناقه پروردگار براى شما، آيت و نشانهاى است» (وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً).
«آن را رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ).
«و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب نزديك الهى شما را فرا خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ).
(آيه 65)- به هر حال با تمام تأكيدهايى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح در باره آن ناقه كرده بود آنها سر انجام تصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 359
آن با خارق عاداتى كه داشت باعث بيدار شدن مردم و گرايش به صالح مىشد، لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مىديدند، و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند، چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايههاى استعمار و استثمارشان فرو مىريخت، توطئهاى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى اين كار مأمور شدند و سر انجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد «آن را از پاى در آوردند» (فَعَقَرُوها).
در پايان آيه مىخوانيم: صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و «گفت: سه روز تمام در خانههاى خود از هر نعمتى مىخواهيد متلذذ و بهرهمند شويد» و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد (فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ).
اين را جدى بگيريد، دروغ نمىگويم «اين يك وعده راست و حقيقى است» (ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ).
پيوند مكتبى-
اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به منزله شركت در آن مىداند، امير مؤمنان على عليه السّلام مىفرمايد: «ناقه ثمود را يك نفر از پاى درآورد، اما خداوند همه آن قوم سركش را مجازات كرد، چرا كه همه به آن راضى بودند».
روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى و برنامههاى هماهنگ فكرى، روشن مىسازد.
(آيه 66)- سر انجام قوم ثمود: در اين آيه چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش (قوم ثمود) بعد از پايان مدت سه روز تشريح مىكند: «پس هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين گروه) فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهايى بخشيديم» (فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه «از رسوايى و خوارى و بىآبرويى كه آن برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 360
روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم» (وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ).
«چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ). هيچ چيز براى او محال نيست، و هيچ قدرتى توانايى مقابله با اراده او را ندارد اين رحمت الهى است كه ايجاب مىكند، بىگناهان به آتش گنهكاران نسوزند، و مؤمنان به خاطر افراد بىايمان گرفتار نشوند.
(آيه 67)- «ولى ظالمان را صيحه آسمانى فرو گرفت، و آن چنان اين صيحه سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانههاى خود به زمين افتادند و مردند» (وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ).
(آيه 68)- آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه: «گويى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند» (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها).
«بدانيد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند» (أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ).
«دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرين بر آنها» (أَلا بُعْداً لِثَمُودَ).
(آيه 69)- فرازى از زندگى بت شكن بزرگ! اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است، البته در اينجا تنها يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلوده عصيانگر است، اشاره شده، نخست مىگويد: «فرستادههاى ما نزد ابراهيم آمدند در حالى كه حامل بشارتى بودند» (وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى).
اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مأمور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم (ع) نزد او آمدند.
در اين كه بشارتى كه آنها حامل آن بودند چه بوده است، دو احتمال وجود دارد كه جمع ميان آن دو نيز بىمانع است: نخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق است كه بشارت بزرگى براى او محسوب مىشد.
ديگر اين كه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود، برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 361
هنگامى كه با خبر شد آنها چنين مأموريتى دارند، خوشحال گشت.
به هر حال: «هنگامى كه رسولان بر او وارد شدند سلام كردند» (قالُوا سَلاماً).
«او هم در پاسخ به آنها سلام گفت» (قالَ سَلامٌ).
«و چيزى نگذشت كه گوساله بريانى براى آنها آورد» (فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ).
از اين جمله استفاده مىشود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند، چرا كه ميهمان وقتى از راه مىرسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است، هم نياز به غذا دارد، و هم نياز به استراحت، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.
(آيه 70)- در اين هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اين كه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دست به سوى غذا دراز نمىكنند، اما «هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمىرسد (و از آن نمىخورند كار) آنها را غير عادى شمرد و در دل احساس ترس نمود» (فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً).
اين موضوع از يك رسم و عادت ديرينه سر چشمه مىگرفت. زيرا اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مىكند نان و نمك او را نخورد، روى اين جهت ابراهيم از كار اين ميهمانان، نسبت به آنها بدگمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.
رسولان كه به اين مسأله پى برده بودند، به زودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و «به او گفتند: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم» يعنى فرشتهايم و مأمور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمىخورد (قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ).
(آيه 71)- «در اين هنگام همسر ابراهيم (ساره) كه در آنجا ايستاده بود خنديد» (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ).
اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 362
به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت.
سپس اضافه مىكند: «به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق، يعقوب» از اسحاق متولد مىگردد، (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ).
در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم «نوه»، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.
(آيه 72)- همسر ابراهيم «ساره» كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مأيوس و نوميد بود، با لحن بسيار تعجب آميزى «فرياد كشيد كه اى واى بر من! آيا من فرزند مىآورم در حالى كه پيرزنم، و شوهرم نيز پير است، اين مسأله بسيار عجيبى است»!؟ (قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ).
(آيه 73)- به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العاده الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را از چنگال حوادث يادآور شدند و به او «گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مىكنى»؟
(قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ).
در حالى كه «رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت بوده و هست» (رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ).
همان خدايى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهايى بخشيد، و در دل آتش سالم نگاه داشت.
اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم كه در اين خاندان آشكار شدهاند.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر، فرشتگان گفتند: «او (خدايى است) كه حميد و مجيد است» (إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ).
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 363
(آيه 74)- «هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها، زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى به او دادند، فورا به فكر قوم لوط (كه آن رسولان مأمور نابودى آنها بودند) افتاد و شروع به مجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد» (فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ).
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چرا ابراهيم در باره يك قوم آلوده گنهكار به گفتگو برخاسته و با رسولان پروردگار كه مأموريت آنها به فرمان خداست به مجادله پرداخته است. در حالى كه اين كار از شأن يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.
(آيه 75)- لذا قرآن بلافاصله مىگويد: «ابراهيم، بردبار، بسيار مهربان، و متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ).
در واقع با اين سه وصف، پاسخ سر بسته و كوتاهى به اين سؤال داده شده است كه: مجادله او مجادله ممدوحى بوده است، و اين به خاطر آن است كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب بطور قطع از ناحيه خداوند صادر شده، و احتمال بيدار شدن در باره آنها مىرود، و به همين دليل هنوز جايى براى شفاعت وجود دارد.
(آيه 76)- در اين آيه مىفرمايد: «رسولان به زودى به ابراهيم گفتند: اى ابراهيم! از اين پيشنهاد صرف نظر كن» و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست (يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
«چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده» (إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ).
«و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد» (وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ).
(آيه 77)- زندگى ننگين قوم لوط: در آيات سوره اعراف، اشاره به گوشهاى از سرنوشت قوم لوط شده، و تفسير آن را در آنجا ديديم، اما در اينجا به تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و به تناسب پيوندى كه آيات گذشته با سرگذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مىدارد، تا هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 364
است از زاويه ديگرى تعقيب كند.
نخست مىگويد: «و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شد و فكر و روحش پراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فراگرفت» (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً).
در روايات و تفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مىكرد ناگهان، عدهاى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مىآيند و مايلند ميهمان او باشند، علاقه او به پذيرايى از ميهمان از يك سو، و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا، در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است، موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است، او را سخت در فشار قرار داد.
اين مسائل به صورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با خود «گفت: امروز روز سخت و وحشتناكى است» (وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ).
در پارهاى از روايات آمده كه لوط آنقدر ميهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبرو از آنان پذيرايى كند.
ولى چه مىتوان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانهاش باشد! همسر لوط كه زن بىايمانى بود و به اين قوم گنهكار كمك مىكرد، از ورود اين ميهمانان جوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت. نخست از طريق كف زدن، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده!
(آيه 78)- در اينجا قرآن مىگويد: «قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند» (وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ).
همان قوم و گروهى كه صفحات زندگانيشان سياه و آلوده به ننگ بود «و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مىدادند» (وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ).
لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها «گفت: اى قوم من! اينها دختران منند (و من حتى حاضرم دختران خودم برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 365
را به عقد شما درآورم اينها) براى شما پاكيزهترند» (قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ).
بياييد «و از خدا بترسيد، آبروى مرا نبريد، و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي).
اى واى «مگر در ميان شما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد» كه شما را از اين اعمال ننگين و بىشرمانه باز دارد (أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ).
اين سخن «لوط» اين حقيقت را بازگو مىكند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى، اگر يك انسان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمىآمديد.
(آيه 79)- ولى اين قوم تبهكار در برابر اين همه بزرگوارى لوط پيامبر بىشرمانه پاسخ «گفتند: تو خود به خوبى مىدانى كه ما را در دختران تو حقى نيست» (قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ).
«و تو مسلما مىدانى ما چه چيز مىخواهيم»! (وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ).
(آيه 80)- در اينجا بود كه پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زده «گفت: (افسوس!) اى كاش در برابر شما قدرتى در خود داشتم» تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم (قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً).
«يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى (از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند) در اختيار من بود» تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم (أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ).
(آيه 81)- پايان زندگى اين گروه ستمكار: سر انجام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردند كه در چه عذاب و شكنجه روحى گرفتار است، پرده از روى اسرار كار خود برداشتند و به او «گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم (نگران مباش، و بدان كه) آنها هرگز دسترسى به تو پيدا برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 366
نخواهند كرد»! (قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ).
اين آگاهى لوط از وضع ميهمانان و مأموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قلب سوخته اين پيامبر بزرگ ريخته شد و فهميد دوران اندوه و غم در شرف پايان است و زمان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است! ميهمانان بلافاصله اين دستور را به لوط دادند كه: «تو همين امشب در دل تاريكى خانوادهات را با خود بردار و از اين سرزمين بيرون شو» (فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ).
ولى مواظب باشيد كه «هيچ يك از شما به پشت سرش نگاه نكند» (وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ).
«تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلايى كه به قوم گناهكار مىرسد گرفتار خواهد شد همسر معصيت كار توست» (إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ).
سر انجام آخرين سخن را به لوط گفتند كه: «لحظه نزول عذاب و ميعاد آنها صبح است» و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد (إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ).
اكنون برخيزيد و هر چه زودتر شهر را ترك گوييد «مگر صبح نزديك نيست» (أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ).
(آيه 82)- سر انجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همان گونه كه قرآن مىگويد: «هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم، و بارانى از سنگ، از گلهاى متحجر متراكم بر روى هم، بر سر آنها فرو ريختيم» (فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ).
اينها كه همه چيز را وارونه كرده بودند! بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زير و رو شود كه بارانى از سنگ، آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد.
بنابراين هر گروه منحرف و ملت ستم پيشهاى چنين سرنوشتى در انتظار اوست گاهى زير باران سنگريزهها و گاهى زير ضربات بمبهاى آتشزا و زمانى زير برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 367
فشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى، و بالاخره هر كدام به شكلى و به صورتى.
(آيه 83)- ولى اين سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلكه «سنگهايى بودند نشاندار، نزد پروردگار تو» (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ).
اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند «آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند» (وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ).
اين قوم منحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعهشان، هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را.
تحريم همجنس گرايى- همجنس گرايى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است.
رواياتى كه در مذمت همجنس گرايى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس مىكند كه زشتى اين گناه به اندازهاى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.
از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مىشود، آن چنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مىكند و از رحمت خويش دور مىدارد و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جايگاهى است» ... سپس فرمود: «هرگاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مىآيد».
(آيه 84)- مدين سرزمين شعيب: با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم «شعيب» و مردم «مدين» مىرسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شدند، نه تنها بت كه درهم و دينار و مال و ثروت خويش را مىپرستيدند، و به خاطر آن، كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مىكردند.
در آغاز مىگويد: «و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 368
كلمه «أَخاهُمْ» (برادرشان) به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند.
«مدين» در مشرق «خليج عقبه» قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتهاند.
اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسىترين پايههاى مذهب يعنى «توحيد» دعوت كرد و «گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سر چشمه مىگيرد و در آن زمان در ميان اهل «مدين» سخت رايج بود اشاره كرده و گفت: «به هنگام خريد و فروش، پيمانه و وزن اشياء را كم نكنيد» (وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ).
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مىكند:
نخست مىگويد: قبول اين اندرز سبب مىشود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود، پيشرفت امر تجارت، پايين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه، خلاصه «من خيرخواه شما هستم» (إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ). و مطمئنم كه اين اندرز نيز سر چشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مىگويد: «من شما را داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مىبينم» بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم را ضايع كنيد.
ديگر اين كه: «من از آن مىترسم كه (اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى) عذاب روز فراگير، همه شما را فرو گيرد» (وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ).
(آيه 85)- اين آيه مجددا روى نظام اقتصادى آنها تأكيد مىكند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده، مىگويد: «و اى قوم من! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد» (وَ يا برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 369
قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ)
.
و اين اصل يعنى «اقامه قسط و عدل» و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما حكومت كند.
سپس قدم از آن فراتر نهاده، مىگويد: «و بر اشياء (و اجناس) مردم عيب نگذاريد، و از حق آنان نكاهيد» (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).
در پايان آيه باز هم از اين فراتر رفته، مىگويد: «و در روى زمين به فساد نكوشيد» (وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
دو آيه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مىكند كه بعد از مسأله اعتقاد به توحيد، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژهاى برخوردار است، و نيز نشان مىدهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سر چشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
(آيه 86)- سر انجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش ثروت- ثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار ديگران به دست آيد- سبب بىنيازى شما نخواهد بود، بلكه «سرمايه حلالى كه براى شما باقى مىماند (هر چند كم و اندك باشد) اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است» (بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
سپس گفت: وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم «و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم» (وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ).
نكته: بارها گفتهايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مىتواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلىتر و وسيعتر، تطبيق شود.
لذا در آيه مورد بحث، گرچه مخاطب قوم شعيبند، و منظور از «بَقِيَّتُ اللَّهِ» سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهى است، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بَقِيَّتُ اللَّهِ» محسوب مىشود.
و از آنجا كه مهدى موعود (عج) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است يكى از روشنترين مصاديق «بقية اللّه» مىباشد و از همه به برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 370
اين لقب شايستهتر است، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است.
(آيه 87)- منطق بىاساس لجوجان: اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد.
آنها كه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مىپنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مىبردند، در برابر شعيب چنين «گفتند: اى شعيب! آيا اين نمازت به تو دستور مىدهد كه ما آنچه را پدرانمان مىپرستيدند ترك گوييم»؟! (قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا).
«و يا (آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و) نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرف كنيم»؟ (أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا).
قوم شعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمىتواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كردهاند قرار گيرد و گر نه جامعه به تباهى خواهد كشيد.
«تو كه آدم بردبار، پرحوصله و فهميدهاى»، از تو چنين سخنانى بعيد است! (إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ).
شايد آنها فكر مىكردند نماز، اين حركات و اذكار چه اثرى مىتواند داشته باشد در حالى كه اگر آنها درست انديشه مىكردند، اين واقعيت را درمىيافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پرهيزكارى و خداترسى و حق شناسى را در انسان زنده مىكند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مىاندازد.
و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مىدارد.
(آيه 88)- اما شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بر بىخردى گرفته بودند «گفت: اى قوم من! (اى گروهى كه شما از منيد و من هم از شما، و آنچه را براى خود دوست مىدارم براى شما هم مىخواهم) هرگاه من دليل برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 371
آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد» آيا مىتوانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟ (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مىكند: «من هرگز نمىخواهم چيزى كه شما را از آن باز مىدارم، خودم مرتكب شوم»! (وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ).
به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام اين اعمال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خود در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم، نه هرگز چنين نيست.
سر انجام به آنها مىگويد: «من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شماست تا آنجا كه در قدرت دارم» (إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ).
اصلاح عقيده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى.
و براى رسيدن به اين هدف «تنها از خدا توفيق مىطلبم» (وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ).
و به همين دليل براى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ «تنها بر او تكيه مىكنم و در همه چيز به او باز مىگردم» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ).
براى حل مشكلات، با تكيه بر يارى او تلاش مىكنم، و براى تحمل شدايد اين راه، به او باز مىگردم.
(آيه 89)- سپس آنها را متوجه يك نكته اخلاقى مىكند و آن اين كه بسيار مىشود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى، تمام مصالح خويش را ناديده مىگيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مىسپارد، به آنها مىگويد: «و اى قوم من! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد» (وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي).
«مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد» (أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 372
«و قوم لوط (با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن) از شما چندان دور نيستند» (وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ).
نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد، و نه مكان زندگيشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!
(آيه 90)- و سر انجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مىدهد.
نخست اين كه: «از خداوند آمرزش بطلبيد» (وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ).
تا از گناه پاك شويد، و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد.
«و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد» (ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ).
كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت.
در واقع استغفار، توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بىانتها.
و بدانيد گناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است «چرا كه پروردگار من، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان» (إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ).
(آيه 91)- تهديدهاى متقابل شعيب و قومش: شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين به عنوان خطيب الانبياء لقب گرفته، گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بىخبرى مىكرد جواب دادند. نخست اين كه: «گفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمىفهميم» (قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ).
اساسا سخنان تو سر و ته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پيرامون آن بينديشيم! ديگر اين كه: «ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مىبينيم» (وَ إِنَّا لَنَراكَ برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 373
فِينا ضَعِيفاً)
.
گمان مكن اگر ما حساب تو را نمىرسيم به خاطر ترس از قدرت توست، «اگر ملاحظه قوم و قبيلهات (و احترامى كه براى آنها قائل هستيم) نبود (تو را به بدترين صورتى به قتل مىرسانديم يعنى) تو را سنگباران مىكرديم»! (وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ).
سر انجام گفتند: «تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى» (وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ).
(آيه 92)- شعيب بدون اين كه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ «گفت: اى قوم من! آيا اين چند نفر قوم و قبيله من نزد شما از خداوند عزيزترند»؟ (قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ).
شما كه به خاطر فاميل من كه به گفته خودتان به من آزار نمىرسانيد چرا به خاطر «خدا» سخنانم را نمىپذيريد؟
آيا شما براى خدا احترام قائليد؟ «با اين كه او و فرمان او را پشت سر انداختهايد»؟ (وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا).
و در پايان مىگويد: فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمىبيند و سخنانتان را نمىشنود، يقين بدانيد كه: «پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مىدهيد، احاطه دارد» (إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ).
(آيه 93)- از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود، او را تهديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مىكند: «اى قوم من! (هر چه در قدرت داريد مضايقه ننمايد و) هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد» (وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ).
«من نيز كار خودم را مىكنم» (إِنِّي عامِلٌ).
«اما به زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من يا شما) و چه كسى دروغگوست» من يا شما؟ (سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 374
عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ)
.
«و حال كه چنين است، شما در انتظار بمانيد، من هم در انتظار» (وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ). شما در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى براندازد!
(آيه 94)- پايان عمر تبهكاران مدين: سر انجام مرحله نهايى فرا رسيد، چنانكه قرآن مىگويد: «هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج) فرا رسيد، نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم» (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
«سپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت» (وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ).
و به دنبال آن مىفرمايد: «قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانههاى خود به رو افتادند و مردند» و اجساد بىجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ).
(آيه 95)- آنچنان طومار زندگى آنها در هم پيچيده شد كه «گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند» (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها).
سر انجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد، مىفرمايد: «دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همان گونه كه قوم ثمود دور شدند» (أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ).
(آيه 96)- قهرمان مبارزه با فرعون! بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشهاى از سرگذشت «موسى بن عمران» و مبارزاتش با فرعون مىكند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است.
سرگذشت موسى (ع) از تمام پيامبران در قرآن بيشتر آمده است، زيرا در بيش از سى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى و فرعون و بنى اسرائيل اشاره شده است. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 375
ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبران ديگر اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه، قيام كردند، ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامهاى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.
ولى بايد توجه داشت كه در اين قسمت از سرگذشت موسى، تنها يك گوشه را مىخوانيم گوشهاى كه در عين كوچكى، پيام بزرگى براى همه انسانها دارد.
نخست آيه مىگويد: «ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوى و نيرومند فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ).
(آيه 97)- موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند «به سوى فرعون و ملأ او فرستاديم» (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ).
اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى، منافع نامشروع خود را در خطر مىديدند، حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسليم گردند «لذا از فرمان فرعون پيروى كردند» (فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ).
«اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود» (وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ).
(آيه 98)- از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش، وارد محشر مىشوند و پيشوايان اين جهان، پيشوايان آن جهانند «فرعون (نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود) در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مىشود» (يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ).
اما به جاى اين كه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارايى از آب زلال ببرد «آنها را به آتش دوزخ وارد مىسازد» (فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ).
«و چه بدآبشخورى است (آتش) كه بر آن وارد مىشوند»! (وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ).
همان چيزى كه به جاى تسكين عطش، تمام وجود انسان را مىسوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مىافزايد.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 376
(آيه 99)- سپس مىگويد: «آنها در اين جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند) و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود» (وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ).
نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مىگردد، بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر.
«و چه بد عطايى است (لعن و دورى از رحمت خدا) كه نصيب آنان مىشود» (بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ).
(آيه 100)- در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشهاى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد.
در اينجا به تمام آن داستانها اشاره كرده، به صورت يك جمع بندى مىفرمايد: «اين ماجراها گوشهاى از اخبار شهرها و آباديهاست كه ما داستانش را براى تو بازگو مىكنيم» (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ).
همان شهرها و آباديهايى كه «قسمتى از آن هنوز برپاست، و قسمتى همچون كشتزار درو شده بكلى ويران گشته است» (مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ).
(آيه 101)- «اما ما به آنها ستم نكرديم بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ).
آنها به بتها و خدايان دروغينشان پناه بردند «و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرا رسيد، معبودانى را كه غير از خدا مىخواندند آنها را يارى نكردند» (فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ).
آرى! اين خدايان قلابى «جز بر هلاكت آنها نيفزودند» (وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ).
(آيه 102)- آرى «اين چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آباديهايى كه ستم مىكردند هنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد» (وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 377
«مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است» (إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ).
اين يك قانون عمومى الهى است، يك سنت و برنامه هميشگى است كه هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمايى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سر انجام سخت مىگيرد و در پنجه عذاب مىفشارد.
(آيه 103)- و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلافاصله مىفرمايد: «در اين (سرگذشتهاى عبرت انگيز و حوادث شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت) علامت و نشانهاى است (براى يافتن راه حق) براى كسانى كه از عذاب آخرت مىترسند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ).
چرا كه دنيا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مىباشد، و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونهها در دنيا تكان مىخورند.
در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده، مىگويد: «آن روزى است كه همه مردم براى آن جمع مىشوند» (ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ).
«و آن روزى است كه مشهود همگان است» (وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ).
آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مىشوند و آن را مىبينند.
(آيه 104)- و از آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مىرسد، لذا قرآن بلافاصله مىگويد: «و ما آن (مجازات) را جز تا زمان محدودى، تأخير نمىاندازيم» (وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ).
آن هم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند، و آخرين برنامه انبياء پياده شود.
(آيه 105)- سعادت و شقاوت! در آيات گذشته اشارهاى به مسأله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود. در اينجا گوشهاى از سرنوشت مردم را در آن روز بيان كرده، نخست مىگويد: «هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمىگويد» (يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 378
مردم در آن روز مراحل مختلفى را مىپيمايند كه هر مرحله ويژگيهايى دارد، در پارهاى از مراحل هيچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمىشود و حتى مهر بر دهانشان مىنهند، فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كردهاند با زبان بىزبانى سخن مىگويند، اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مىشود و به اذن خداوند به سخن مىآيند و به گناهان خود اعتراف مىكنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مىنمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند! به هر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده، مىگويد:
«گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند، گروهى خوشبخت و گروه ديگرى بدبختند» (فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ).
اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست.
(آيه 106)- سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويايى چنين شرح مىدهد: «اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ «زفير» و «شهيق» دارند و ناله و نعره و فرياد سر مىدهند» (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ).
و اين هر دو صداى فرياد و ناله كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مىدهند، نالهاى كه تمام وجود آنها را پر مىكند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است.
(آيه 107)- و اضافه مىكند: «آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين برپاست» (خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ).
«مگر آنچه پروردگارت اراده كند» (إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ).
«چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مىدهد» (إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ).
(آيه 108)- «و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست» (وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 379
«مگر آنچه پروردگار تو اراده كند» (إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ).
«اين بخشش و عطيهاى است كه هرگز از آنان قطع نمىشود» (عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ).
اسباب سعادت و شقاوت
- سعادت كه گم شده همه انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه عبارت از نامساعد بودن شرايط پيروزى و پيشرفت و تكامل است.
ولى بايد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است اوست كه مىتواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعهاش فراهم سازد، و اوست كه مىتواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.
در منطق انبياء سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد، و حتى نارسائيهاى محيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و اراده خود انسان، قابل تغيير و دگرگونى است، مگر اين كه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكار كنيم و او را محكوم شرايط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است.
جالب اين كه در رواياتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعه آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مسأله مهم، آشنا مىسازد و به جاى اين كه براى رسيدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها و سنتهاى غلط برود به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت.
امام صادق عليه السّلام از جدش امير مؤمنان عليه السّلام چنين نقل مىكند: «حقيقت سعادت اين است كه آخرين مرحله زندگى انسان با عمل سعادتمندانهاى پايان برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 380
پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانهاى خاتمه يابد».
و نيز پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مىفرمايد: «چهار چيز از اسباب سعادت و چهار چيز از اسباب شقاوت است اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسيع، همسايه شايسته و مركب خوب است.
و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است: همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است».
اگر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در دو حديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيّت همه آنها و نقش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانههاى خرافى كه حتى در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مىرسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است.
هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى، روز سيزده را سبب بدبختى. پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى. پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى، و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يا به وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام كار مورد نظر مىدانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است.
و چه بسيار انسانهايى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى بازماندهاند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شدهاند.
اسلام بر تمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامههاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مىداند.
(آيه 109)- يكى از نتائج مهمى كه از شرح داستانهاى اقوام پيشين گرفته مىشود همين است كه پيامبر و به دنبال او مؤمنان راستين از انبوه دشمنان نهراسند برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 381
و در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن رو برو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.
لذا به پيامبر خود، مىفرمايد: «شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مىكنند به خود راه مده كه اينها (هم از همان راهى مىروند كه گروهى از پيشينيان رفتند و) پرستش نمىكنند مگر همان گونه كه با نياكانشان از قبل مىپرستيدند» بنابر اين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت (فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ).
و لذا بلا فاصله مىگويد: «ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست (از مجازات و عذاب) خواهيم داد» و چنانچه به راه حق باز گردند، نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است (وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ).
در حقيقت اين آيه، اين حقيقت را مجسم مىكند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم، اسطوره و افسانه نبود، و نيز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و در باره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا. گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مىگيرد.
(آيه 110)- باز براى تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مىكند: اگر قوم تو در باره كتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جويى مىكنند، ناراحت نباش زيرا «ما به موسى كتاب آسمانى (تورات) داديم سپس در آن اختلاف شد» بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ).
و اگر مىبينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمىكنيم، به خاطر اين است كه مصالحى از نظر تعليم و تربيت و هدايت اين قوم، چنين ايجاب مىكند «و اگر (اين مصلحت نبود و) برنامهاى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تأخير نمىكرد، در ميان آنها داورى لازم مىشد و مجازات دامانشان را مىگرفت» (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ).
«هر چند آنها (اين حقيقت را هنوز باور نكردند و همچنان) نسبت به آن در شك و ترديدند شكّى آميخته با سوء ظن و بدبينى» (وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ).
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 382
(آيه 111)- در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مىكند: «و پروردگارت هر يك از اين دو گروه (مؤمنان و كافران) را به پاداش اعمالشان بطور كامل مىرساند و اعمال آنها را بىكم و كاست به خودشان تحويل مىدهد» (وَ إِنَّ كُلًّا لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ).
و اين كار هيچ گونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد «زيرا او (به همه چيز آگاه است و) از هر كارى كه انجام مىدهند با خبر مىباشد» (إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
جالب اين كه مىگويد: اعمالشان را به آنها مىدهيم و اين اشاره ديگرى بر مسأله تجسم اعمال است و اين كه پاداش و كيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مىيابد و به او مىرسد.
(آيه 112)- استقامت كن استقامت! پس از ذكر سرگذشت پيامبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس از دلدارى و تقويت اراده پيامبر از اين طريق در اين آيه، مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىدهد و مىگويد:
«استقامت كن همان گونه كه به تو دستور داده شده است» (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ).
استقامت كن در راه تبليغ و ارشاد، استقامت كن در طريق مبارزه و پيكار استقامت كن در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن.
ولى اين استقامت نه به خاطر خوشايند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا، و نه براى كسب عنوان قهرمانى و نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت، بلكه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد.
اما اين دستور تنها مربوط به تو نيست، هم تو بايد استقامت كنى «و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمدهاند» بايد استقامت كنند (وَ مَنْ تابَ مَعَكَ).
استقامتى خالى از افراط و تفريط، و زياده و نقصان «و طغيان نكنيد» (وَ لا تَطْغَوْا). يعنى، استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد.
«چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است» (إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامهاى بر او مخفى نمىماند. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 383
آيهاى پرمحتوا و طاقت فرسا!
در حديث معروفى از ابن عباس چنين مىخوانيم: «هيچ آيهاى شديد و مشكلتر از اين آيه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل نشد و لذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان، گشته، فرمود: مرا سوره هود و واقعه پير كرد! و در روايت ديگرى مىخوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر فرمود:
شمّروا، شمّروا، فمارئى ضاحكا: «دامن به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است) و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد»! دليل آن هم روشن است، زيرا چهار دستور مهم در اين آيه وجود دارد كه هر كدام بار سنگينى بر دوش انسان مىگذارد.
امروز هم مسؤوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مىشود استقامت، اخلاص، رهبرى مؤمنان و عدم طغيان و تجاوز، و بدون به كار بستن اين اصول، پيروزى بر دشمنانى كه از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه كردهاند و از تمام وسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهرهگيرى مىكنند امكان پذير نمىباشد.
(آيه 113)- تكيه بر ظالمان و ستمگران: اين آيه يكى از اساسىترين برنامههاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مىكند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان يك وظيفه قطعى مىگويد: «به كسانى كه ظلم و ستم كردهاند، تكيه نكنيد» (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا). و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد.
«چرا كه اين امر سبب مىشود كه عذاب آتش، دامان شما را بگيرد» (فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ).
«و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ).
با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد «و يارى نمىشويد» (ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 384
در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟
بديهى است كه در درجه اول نبايد در ظلمها و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گرفت، و در درجه بعد اتكاء بر آنها در آنچه مايه ضعف و ناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن استقلال و خودكفايى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مىگردد بايد از ميان برود كه اين گونه ركونها جز شكست و ناكامى و ضعف جوامع اسلامى، نتيجهاى نخواهد داشت.
و اما اين كه: فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان، روابط تجارى يا علمى براساس حفظ منافع مسلمين و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است.
(آيه 114)- «نماز» و «صبر»: در اين آيه و آيه بعد انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان و پايه اسلام است گذارده شده نخست فرمان به اقامه نماز داده، مىگويد: «نماز را در دو طرف روز، و در اوائل شب برپا دار» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ).
ظاهر تعبير «طَرَفَيِ النَّهارِ» (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مىكند، كه در دو طرف روز قرار گرفته و «زلف» منطبق بر نماز عشا مىباشد.
سپس براى اهميت نماز روزانه خصوصا و همه عبادات و طاعات و حسنات عموما چنين مىگويد: «حسنات، سيئات را از ميان مىبرند» (إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ).
«و اين تذكر و يادآورى است براى آنها كه توجه دارند» (ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ).
آيه فوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تأثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مىكند، كار نيك كه از انگيزه الهى سر چشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مىبخشد كه آثار گناه را مىتواند از آن بشويد و تيرگيهاى گناه را به روشنايى مبدل سازد. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 385
اهميت فوق العاده نماز-
در روايات متعددى كه ذيل آيه فوق از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السّلام نقل شده تعبيراتى ديده مىشود كه از اهميت فوق العاده نماز در مكتب اسلام پرده بر مىدارد.
از على عليه السّلام نقل شده كه مىفرمايد: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد، در انتظار نماز بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! من گناهى كردهام.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى از او برگرداند. هنگامى كه نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تكرار كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا با ما اين نماز را انجام ندادى؟ و براى آن به خوبى وضو نگرفتى؟ عرض كرد: آرى! فرمود: اين كفاره گناه توست! نماز، انسان را در برابر گناه بيمه مىكند، و نيز نماز زنگار گناه را از آيينه دل مىزدايد.
نماز جوانههاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مىروياند، نماز اراده را قوى و قلب را پاك و روح را تطهير مىكند، و به اين ترتيب نماز در صورتى كه به صورت جسم بىروح نباشد مكتب عالى تربيت است.
(آيه 115)- به دنبال برنامه انسان ساز نماز و بيان تأثيرى كه حسنات در زدودن سيئات دارد در اين آيه فرمان به «صبر» مىدهد، و مىگويد: «و شكيبا باش كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمىكند» (وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ). يعنى نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست.
واژه «صبر» هرگونه شكيبايى در برابر مشكلات، مخالفتها، آزارها، هيجانها، طغيانها و مصائب گوناگون را شامل مىشود.
«صبر» يك اصل كلى و اساسى است كه در مواردى از قرآن همراه با نماز ذكر شده است شايد به اين دليل كه نماز در انسان «حركت» مىآفريند و دستور صبر، مقاومت ايجاد مىكند، و اين دو يعنى «حركت» و «مقاومت» هنگامى كه دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد.
(آيه 116)- عامل تباهى جامعهها! براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه و آيه بعد يك اصل اساسى اجتماعى كه ضامن نجات جامعهها از تباهى است برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 386
مطرح شده است، و آن اين كه در هر جامعهاى تا زمانى كه گروهى از انديشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد كه در برابر مفاسد ساكت نمىنشينند، و به مبارزه بر مىخيزند، و رهبرى فكرى و مكتبى مردم را در اختيار دارند اين جامعه به تباهى و نابودى كشيده نمىشود.
اما آن زمان كه بىتفاوتى و سكوت در تمام سطوح حكمفرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بىدفاع ماند، فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است.
لذا ضمن اشاره به اقوام پيشين كه گرفتار انواع بلاها شدند، مىگويد: «چرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما نيكان و پاكان قدرتمند و صاحب فكرى نبودند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى كنند» (فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ).
نقش «اولوا بقيّة» در بقاى جوامع آنقدر حساس است كه بايد گفت: بدون آنها حق حيات از آنان سلب مىشود و اين همان چيزى است كه آيه فوق به آن اشاره دارد.
بعد به عنوان استثناء مىگويد: «مگر افراد اندكى از آنان كه آنها را نجات داديم» (إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ).
اين گروه اندك هر چند امر به معروف و نهى از منكر داشتند، اما مانند لوط و خانواده كوچكش و نوح و ايمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد كمى كه از او پيروى كرده بودند، آنچنان كم و اندك بودند كه توفيق بر اصلاح كلى جامعه نيافتند.
«و به هر حال ستمگران (كه اكثريت اين جامعهها را تشكيل مىدادند) به دنبال ناز و نعمت و عيش و نوش رفتند و آنچنان مست باده غرور و تنعم و لذات شدند كه) دست به انواع گناهان زدند» (وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ).
اين تنعم و تلذذ بىقيد و شرط سر چشمه انواع انحرافاتى است كه در طبقات مرفّه جامعهها به وجود مىآيد، چرا كه مستى شهوت، آنها را از پرداختن به ارزشهاى اصيل انسانى و درك واقعيتهاى اجتماعى باز مىدارد و غرق عصيان و گناه مىسازد.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 387
(آيه 117)- سپس براى تأكيد اين واقعيت، اضافه مىفرمايد: اين كه مىبينى خداوند اين اقوام را به ديار عدم فرستاد به خاطر آن بود كه مصلحانى در ميان آنها نبودند «و چنين نبود كه پروردگارت آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند» (وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ).
يعنى، هرگاه جامعهاى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنين جامعهاى مىماند، ولى اگر ظالم بود و در مسير اصلاح و پاكسازى نبود، نخواهد ماند.
(آيه 118)- در اين آيه به يكى از سنن آفرينش كه در واقع زير بناى ساير مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسأله اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فكر و ذوق و عشق انسانها، و مسأله آزادى اراده و اختيار است.
مىفرمايد: «اگر خدا مىخواست، همه مردم را «امت واحده» قرار مىداد (ولى خداوند چنين كارى را نكرده) و همواره انسانها با هم اختلاف دارند» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ).
تا كسى تصور نكند تأكيد و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دليل بر اين است كه او قادر بر اين نبود كه همه آنها را در مسير ايمان و يك برنامه معين قرار دهد.
ولى نه چنين ايمانى فايدهاى داشت، و نه چنان اتحاد و هماهنگى، ايمان اجبارى كه از روى انگيزههاى غير ارادى برخيزد، نه دليل بر شخصيت است و نه وسيله تكامل، و نه موجب پاداش و ثواب.
اصولا ارزش و امتياز انسان و مهمترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت آزادى اراده و اختيار است، همچنين داشتن ذوقها و سليقهها و انديشههاى گوناگون و متفاوت كه هر كدام بخشى از جامعه را مىسازد، و بعدى از ابعاد آن را تأمين مىكند.
از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب، طبيعى است.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 388
(آيه 119)- لذا در اين آيه مىفرمايد: مردم در پذيرش حق با هم اختلاف دارند «مگر، كسى را كه پروردگارت رحم كند»! (إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ).
ولى اين رحمت الهى مخصوص گروه معينى نيست، همه مىتوانند- به شرط اين كه بخواهند- از آن استفاده كنند «و (خداوند) براى همين پذيرش رحمت آنها را آفريد» (وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ).
آنها كه بخواهند در زير اين چتر رحمت الهى قرار بگيرند راه براى آنها باز است رحمتى كه از طريق تشخيص عقل و هدايت انبياء و كتب آسمانى به همه مردم افاضه شده است.
و هرگاه از اين رحمت و موهبت استفاده كنند درهاى بهشت و سعادت جاويدان به روى آنها گشوده خواهد شد.
در غير اين صورت «فرمان خدا صادر شده است كه جهنم را از سركشان و طاغيان جن و انس پر مىكنم» (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ).
(آيه 120)- مطالعه سرگذشت پيشينيان چهار اثر دارد: در اين آيه و آيات بعد كه سوره هود با آن پايان مىپذيرد يك نتيجه گيرى كلى از مجموع بحثهاى سوره بيان شده است و از آنجا كه قسمت عمده اين سوره داستانهاى عبرت انگيز پيامبران و اقوام پيشين بود نخست نتائج گرانبهاى ذكر اين داستانها را در چهار موضوع خلاصه كرده، مىگويد: «ما از هر يك از سرگذشتهاى انبياء براى تو بازگو كرديم تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم» و ارادهات قوى گردد. (وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ).
سپس به دومين نتيجه بزرگ بيان اين داستانها اشاره كرده، مىگويد: «و در اين اخبار پيامبران، حقايق و واقعيتهاى (مربوط به زندگى و حيات، پيروزى و شكست، عوامل موفقيت و تيره روزى) همگى براى تو آمده است» (وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ).
سومين و چهارمين اثر چشمگير بيان اين سرگذشتها آن است كه: «براى مؤمنان موعظه و اندرز، تذكر و يادآورى است» (وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 389
اين آيه بار ديگر تأكيد مىكند كه تواريخ قرآن را نبايد سرسرى شمرد و يا به عنوان يك سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده كرد چرا كه مجموعهاى است از بهترين درسهاى زندگى در تمام زمينهها و راهگشايى است براى همه انسانهاى «امروز» و «فردا».
(آيه 121)- سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه تو نيز در مقابل سرسختيها و لجاجتهاى دشمن همان بگو كه بعضى از پيامبران پيشين به اين افراد مىگفتند: «به آنها كه ايمان نمىآورند بگو: هر چه در قدرت داريد انجام دهيد (و از هيچ كارى فروگذار نكنيد) ما هم آنچه در توان داريم انجام خواهيم داد» (وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ).
(آيه 122)- «و انتظار بكشيد! ما هم منتظريم»! (وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ). تا ببينيم كدامين پيروز مىشوند و كدامين شكست مىخورند.
شما در انتظار خام شكست ما باشيد و ما در انتظار واقعى عذاب الهى براى شما هستيم كه يا از دست ما خواهيد كشيد و يا مستقيما از طرف خدا!
(آيه 123)- آخرين آيه اين سوره به بيان توحيد (توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت) مىپردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مىگفت.
در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است.
نخست به توحيد علمى پروردگار اشاره كرده، مىگويد: «غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست» و او است كه از همه اسرار آشكار و نهان باخبر است (وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و غير او علمش محدود و در عين محدوديت از ناحيه تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنه زمين و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاك پروردگار است.
و از سوى ديگر به توحيد افعالى اشاره كرده، مىگويد: زمام تمام كارها در كف قدرت اوست «و همه كارها به سوى او باز مىگردد» (وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 390
سپس نتيجه مىگيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بىپايان، مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مىباشد، بنابراين «تنها او را پرستش كن» (فَاعْبُدْهُ).
«و فقط بر او توكل نما» (وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ).
و اين مرحله توحيد عبادت است.
و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است، بپرهيز، چرا كه:
«پروردگارت از آنچه انجام مىدهيد غافل نيست» (وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).
«پايان سوره هود»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)