نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: گمنامهای بی‌ادعا یك یك از این دیار می‌روند

  1. #1
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    گمنامهای بی‌ادعا یك یك از این دیار می‌روند

    گمنامهای بی‌ادعا یك یك از این دیار می‌روند

    به یاد سید هدایت‌الله طالقانی

    20110811182034cb 1سید عمار كلانتری
    در كنار این سر و صدا و جارو جنجال های سیاسی، هنوز گمنامانی هستند كه هرگاه یكیشان از دست می رود، تازه به فكر می افتیم كه آری، او هم در همین نزدیكی ها بود و آرام و بی هیاهو و با اخلاص و بی چشم داشت به این و آن مشغول انجام وظیفه بود و اكنون به سوی محبوب پر كشیده است.

    حجت الاسلام والمسلمین سید هدایت الله طالقانی از همین گونه افراد بود كه صبح شنبه پنجم رمضان بعد از آن كه شب قبلش مراسم زیارت ناحیه را برگزار كرده بود، جان به جان آفرین تسلیم كرد.

    آقای طالقانی اگرچه در این كمتر از 60 سال برای اسلام و انقلاب كم بلا ندیده بود و به نوعی مصداق البلاء للولاء بود؛ با این حال بر خلاف خیلیهای دیگر نه تنها آنها را بهانه امتیازگیری و ارتقاء مقام و موقعیت نكرده بود، بلكه حتی در زندگینامه خود به آنها اشاره نكرده بود. ایشان از همان دوره دانش آموزی از روی اشتیاق، آموختن علوم دینی را آغاز كرد و بعد از آن كه سال 53 در رشته فیزیك وارد دانشگاه ملی سابق (شهید بهشتی) شد، فعالیت فرهنگی و مبارزاتی خود را شدت بخشید تا سال 55، ساواك او را كه امام جماعت دانشگاه بود، دستگیر كند و یكی دو سالی را در زندان در كنار چهره هایی چون آیت الله منتظری طی كند.

    آقا سید هدایت الله بعد از انقلاب نیز از شوق خدمت به محرومان، در كنار دیگر دانشجویان فعالیت در بخش فرهنگی جهاد سازندگی را وجهه همت خویش ساخت و در همین راستا تابستان سال 60، به همراه همسر و دختر خردسالش برای تبلیغ به ماهشهر رفته و در كانتینری ضمن ارتباط با مردم، كتابها و اقلام فرهنگی را در اختیار آنان قرار می داد. اما منافقین فریب خورده و بی رحم یك روز صبح كه طالقانی و همسرش دقایقی از این مكان بیرون آمده بودند، با پرتاب بمب این محل را منفجر كردند و فاطمه 3 ساله را به همراه قرآن و دیگر كتب به آتش كشیدیند.

    این گونه جنایتها البته تاثیری در عزم طالقانی نداشت و او را بعد از آن هم در جبهه یا روستاهای این سو و آن سو می شد سراغ گرفت. وقتی كه او به جبهه می رفت، یك طلبه روضه خوان و سخنران نبود، بلكه پا به پای رزمندگان و رانندگان لودر و بلدوزر تلاش و فعالیت می كرد و از همین رو ارتباطی عمیق میان او و رزمندگان برقرار و باعث می شد با گریه های همرزمان بدرقه شود.

    زمانی هم كه او در محرم یا رمضان به تبلیغ در روستاها می رفت، این گونه نبود كه تنها منتظر زمان سخنرانی و نماز جماعت باشد؛ بلكه دردمندانه نسبت به روستاییان احساس تعهد می كرد تا حتی مشكل آب و قنات و عمران و كشاورزی آنان را حل كند، تا مردم طعم ارتباط با یك روحانی واقعی مردمی را بچشند كه تنها به گفتن چند مساله شرعی و اقامه نماز و.. اكتفا نمی كند، بلكه خوشبختی مردم برایش مهم است. وقتی كه او از این سفرهای تبلیغی باز می گشت، تازه كارش برای مردم آن روستاها آغاز می شد! وقت و بی وقت به تهران یا شهرهای دیگر سفر می كرد تا مشكل مردم جایی كه تنها چند روزی با آنان هم نشین بوده را حل كند و در این راه از هر گونه امكان و ارتباطش استفاده می كرد؛ حتی با برخی مدیران و مسوولان كه احساس می كرد چندان در مسیر خدمت یاری نمی دهند، دعوا می كرد و به هم می ریخت، چرا كه معتقد بود وظیفه او طرح مشكل است و وظیفه مسوول حل آن.

    او اگرچه سالها استاد دیده بود و مجتهد بود، اما با همه، از بزرگ و كوچك صمیمی بود و هم خانواده و هم دوستان او را «آقا هدا» صدا می كردند. حتی با كودكان خردسال شوخی می كرد و ما را در كودكی بر پشت خود سوار می كرد و می گرداند.

    كاری را كه رسیده بود درست است، بی توجه به حرف و حدیث این و آن دنبال می كرد و در راه آن سر از پا نمی شناخت، از تحقیق و مطالعه گرفته تا تشویق جوانان و حتی چسباندن اطلاعیه روی دیوار... هیچ كدام را برای خود عار نمی دانست، این سالهای اخیر كه زیارت ناحیه مقدسه را به عنوان موضوع كندوكاو و پژوهش خود برگزیده بود، گویا یكی دو سال هر روز به كتابخانه آیت الله مرعشی می رفت تا نسخه اصلی آن را معین كند و تمام تلاش خود را از نگارش كتاب تا دعوت از علما و برگزاری جلسات ماهانه زیارت ناحیه و راه انداختن مسابقه را برای این منظور به كار گرفت. جالب آن كه وقتی قرار شد او در برنامه ای رادیویی به شرح این زیارت جانسوز بپردازد، یكی از معضلات تهیه كننده این بود كه آقا هدا هنگام شرح زیارت بی اختیار به گریه می افتاد و او مجبور بود برنامه را قطع كند!

    آقا هدا شاید در میان جمعی از دوستانش كه هر یك مقام و منصب سیاسی و مدیریتی داشتند یا ادامه تحصیلی داده بودند و عنوان استادی و دانشگاهی گرفته بودند و.. شاید متفاوت بود و منطق متفاوتی داشت؛ با این وجود با همه، ارتباطی كاملا دوستانه و سرشار از صمیمیت و نه تكبر و تخطئه دیگران داشت و اتفاقا گاهی كه در همین جمع دقایقی صحبت می كرد، سخنش بر دل می نشست و برای مدتی همه را به فكر فرو می برد. معیارهایش عوض نمی شد و مثل برخی نبود كه با قدرت گرفتن این جناح و آن شخصیت، شعار و نگاهشان تفاوت كند و به اصطلاح بازیش نمی آمد. او رسیده بود باید زندگی ساده طلبگی داشته باشد و همه گونه بالا و پایین و تغییر شرایط زندگی این و آن، این روال را تغییر نداد.

    خلاصه آن كه او به مصداق «یقول لهم الناس قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم»، حواسش جای دیگری بود. این را از نمازهای باصفایش می شد فهمید و شاید همین باعث شده بود كه نیمه های شب برای اذیت نشدن خانواده به پشت بام برود تا راحت تر به مناجات و انابه بپردازد؛ هرچند در روز تشییع همسایه اش می گفت كه گاهی از گریه او بیدار می شدیم.

    عاش سعیدا و مات سعیدا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 2 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/