سمیه _ پس از کجا فهمیدین که اومده اینجا؟
_ حدس زدم .
سمیه _ براش اتفاق بدی افتاده؟
_ تقریبا.
سمیه _ آدرس منو از کجا پیدا کردین ؟
_ از یکی از دوستاش.
" یه خرده از فنجونش که خورد پرسیدم "
_ شما اینجا تنها زندگی می کنین ؟
سمیه _ اره ، خونواده م شهرستانن .
_آپارتمان شیکی دارین ! مال خودتونه ؟
سمیه _ نه اجاره س.
_ حتما باید خیلی اجاره ش زیاد باش ؟!
سمیه _ شما مجردین ؟
" سرمو تکون دادم که خندید !"
_ شما چی ؟
سمیه _ تنهای ، تنها !
_ چرا ازدواج نمیکنین؟
" یه چنگ تو موهاش زد و تکیه اش رو داد به مبل و گفت "
_ تحصیل !
_ فقط همین ؟
" خندید و گفت "
_ شاید تحصیل یه بهانه باشه ! راستش هنوز موقعیت برای ازدواج ندارم . یعنی بالاخره یه دختر برای ازدواج احتیاج به چیزایی داره !
" دور و ورم رو نگاه کردم و گفتم "
_ اگه منظورتون جهیزیه س که شما دارین !
سمیه _ آره ، اما یه پسر در حالت نرمال و در این شرایط نمیتونه اقدام به ازدواج کنه !
_ چرا ؟
سمیه _ خب هزینه زندگی ، مسکن ، تحصیل و خیلی چیزای دیگه .
_ شما که ظاهرا مشکل مالی ندارین ! براتون از شهرستان پول میفرستن ؟
سمیه _ نه ، وضع اقتصادی خونواده م زیاد خوب نیس .
_ خودتون شاغل هستین ؟
" خندید یه نگاه بهش کردم که گفت "
_ شما چی ؟
_ تو کارخونه پدرم کار میکنم .
سمیه _ پدرتون کارخونه دارن ؟
_ نه کارخونه مال پدر بزرگمه .
سمیه _ همونکه تو اون جریان پارتی بازی کرد ؟
" سرمو تکون دادم و چایی م رو خوردم و از جام بلند شدم و گفتم "
_ شما متوجه نشدین گندم کجا رفت ؟
سمیه _ نه چیزی نگفت .
" یه اشاره به دیوار کردم و گفتم "
_ به خاطر اینا از تون معذرت میخوام . اگه اجازه بدین هزینه رنگ و........
سمیه _ اصلاً ! حقم بود !
" نگاهش کردم و گفتم "
_ با این ایده و طرز فکر ، اصلاً باورم نمیشه که یه روزی شما یه همچین کاری کرده باشین !
" خندید و گفت "
_ هدف وسیله رو توجیه میکنه !
" و بازم نگاهش کردم . دختر عجیبی بود ! تازه متوجه صورتش شدم . یه چهره ظریف با چشمانی کنجکاو ! سرمو براش تکون دادم و گفتم "
_ از پذیرایی تون ممنون . اگه اجازه بدین مرخص میشم .
سمیه _ هنوز میوه نخوردین !
_ باشه دفعه دیگه .
" خندید و از روی میز بغل تلفن یه کارت ورداشت و چیزی روش نوشت و گرفت طرف من و گفت "
_ شماره موبایلمه ، اگه کاری داشتین ، راحت میتونین پیدام کنین .
" یه نگاه به کاغذ و یه نگاه بخودش کردم . دوباره خندید و با حرکت سرش موهاش رو ریخت عقب و گفت "
_ وقتش مهم نیست . کارای زیادی از من برمیاد !
" شماره رو ازش گرفتم و یه خداحافظی زیر لب کردم و از خونه ش اومدم بیرون .
خیاط رو ردّ کردم و رفتم تو کوچه و به دیوار نگاه کردم . نیم ساعت پیش که رسیدم اینجا ، متوجه نوشته ها نشده بودم . یعنی نخوندم شون ، فکر میکردم از این شعار هاس که به در و دیوار مینویسن !
" دنبال بوی گند رو بگیرین و بیاین -------------->" علامت فلش تا بغل در خونه کشیده شده بود !
رفتم طرف ماشینم و وقتی داشتم سوار می شدم برگشتم طرف خونه سمیه رو نگاه کردم . دوباره اومده بود دم در و با همسایه ها حرف میزد . چادرش رو دوباره سرش کرده بود . داشت از دو تا خانم دیگه می پرسید که اونا دیدن کی این چیزا رو رو دیوار نوشته یا نه !
نگاهش کردم که برگشت طرف من و بهم خندید و یه دستی یواش برام تکون داد ! بهش خندیدم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)