نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 130

موضوع: رمان گندم / م . مودب پور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    کامیار _ الو ، بفرمایین !
    _ الو ، کامیار !
    کامیار _ زود بگو گرفتارم ! پشیمون شدی میخوای بیای !؟ آدرس رو یاداشت کن . سه راه امین حضور ، نرسیده به پل امیر بهادور ، کوچه اعتماد السلطنه ، منزل آقای جی جی باجی الممالک ! یاداشت کردی ؟
    _لوس نشو کارت دارم !
    کامیار _ بیا اینجا کارت رو بگو ! آدرس صحیح رو یاداشت کن ، فرمانیه ....
    _ کامیار ! کله ت گرمه ؟!
    کامیار _ این چیزایی که اینجا من دیدم و شنیدم و خوردم ، اگه توام میخوردی و میدیدی و میشنیدی خیلی جاهات آتیش میگرفت ! گوشی ، گوشی !
    " بعد انگار با یکی دیگه داشت حرف میزد ."
    کامیار _ نه حاجی جون ، دیگه بسه مه ! ترکیدم از بسکه خوردم ! مثل زهرمارم میمونه واموندهٔ ! چی هس این ؟!
    _کامیار ! کامیار !
    کامیار _ آاا....! زهرمار و کامیار ! مگه نمیبینی دارین تعارف تیکه پاره میکنیم ؟!
    - حواست به من هس ؟!
    کامیار _ گوشی ، گوشی !
    " دوباره با یکی دیگه شروع کرد به حرف زدن ."
    کامیار _ بابا میام الان ! تو برو تو ایوون الان منم میام ! ببین !..... از این یکی درشون برو ! اون ور بابات اینا واستادن !
    " بلند داد زدم ."
    _ کامیار !!
    کامیار _ مرض ! پرده گوشم پاره شد ! چی میگی تو ؟!
    _ چه خبره اونجا ؟ صدا به صدا نمیرسه !
    کامیار _ چیزی نیس . موزیک آوردن ، بگو ببینم چی شده ؟
    _ شماره ژاکلین رو میخواستم !
    کامیار _ ژاکلین رو میخوای چی کار ! پاشو خودت تنها بیا ! اینجا اینقدر هس که به ژاکلین نمیرسه ! فقط بیا !
    _ ژاکلین رو کار دارم دیوونه !
    کامیار_ معدنش اینجاس آا ! بیا از عمده فروشی خرید کن که تک فروشی اصلاً به صرفه نیس !
    _ میگی یا نه !
    کامیار_ به درک ! یاداشت کن ! تقصیر منه که میخوام دستت رو بذارم تو دست وارد کننده ش ! بنویس بدبخت گدای یه دونه یه دونه خوار ! آدم اگه چیزی میخواد بخره میره از یه فروشگاه عمده فروش ، مصرف سالش رو تهیه .....
    _ میگی با اون رو سگم در بیاد ؟!
    کامیار_ یاداشت کن بابا ! گوشی گوشی !
    " دوباره شروع کرد با یکی حرف زدن ."
    کامیار_ پسر عمومه ! به جون تو ! اسمش سامانه ، لیدا می شناستش ! نه بابا ، اهل این جور جاها نیس ! مرتاضه ! الانم یه بادوم خورده چله نشسته ! روزی یه خرما میخوره و یه بادوم ! بازوش اندازه این انگشت کوچیکه منه ! آره ، اهل دهلی نوئه ! تو خود خود هند به دنیا اومده و تحصیلاتش رو تو یکی از معابد به اتمام رسونده و برگشته دوباره هند ! الان سه سال و نیمه که تو یه معبد گوشه نشینی اختیار کرده ! اما ارادهای دارهها ! هزار تا دختر یه گوشه واستاده باشن ، نگاشون نمیکنه ! یه الاغ تارک دنیایی که نگو !
    _ کامیار !
    کامیار_ اه ....! داشتم بیوگرافی تو واسه این خانما میگفتم !
    _ خجالت نمیکشی ؟!
    کامیار_ بده بهشون معرفی ت کردم ! الان همه شون دارن راه میافتن بیان زیارتت ! میگن آدم با این خصوصیات اخلاقی حتما معجزه هم میکنه !
    _ میگی یا نه ؟!
    کامیار_ بنویس بابا ! دویست و .....
    " یاداشت کردم که گفت "
    _ میگم بلند شو بیا اینجا . هم بادوم هس ، هم مغز بادوم و هم .....
    " تلفن رو قطع کردم و شماره ژاکلین رو گرفتم . خدایی شد که خودش تلفن رو جواب داد ."
    _ الو ، سلام .
    ژاکلین _ سلام ، بفرمایین.
    _ من سامان هستم ، پسر دایی ....
    ژاکلین _ حالتون چطوره ؟! اتفاقا الان تو فکرتون بودم ! میخواستم یه زنگ بزنم خونه گندم اینا که .....
    _ تلفن که نزدین ؟!
    جاکلیلن _ هنوز نه ! چطور مگه ؟!
    _ خواهش میکنم فعلا تلفن نکنین ! پدر و مادرش نمیدونن که از خونه رفته !
    ژاکلین _ متوجه نمیشم !
    _آخه گندم اومده بود خونه پدر بزرگم . از اونجا گذاشته و رفته . ماهام فعلا به پدر و مادرش چیزی نگفتیم که نگران نشن .
    ژاکلین _ پس هنوز بر نگشته ؟!
    _ هنوز نه .
    ژاکلین _ شمام پیداش نکردین ؟!
    _ نه تا حالا نتونستیم .
    ژاکلین _ ازش خبر ندارین ؟ شاید پلیس ....
    _ نه ، نه ! فعلا لزومی نداره . تا حالا چند بار تلفنی باهاش حرف زدم .
    ژاکلین _ چی میگه ؟ چرا برنمی گرده ؟
    _ فعلا عصبانی و ناراحته . ببخشین مزاحمتون شدم ، یه سوالی ازتون داشتم .
    ژاکلین _ بفرمایین خواهش میکنم .
    _ شما یادتون میاد سال اول دانشگاه رو ؟
    جاکلیلن _ چیش رو ؟
    _همون مساله اخراج و اون چیزا !
    ژاکلین _ آره ، چطور مگه ؟!
    _ یادتونه یه نفر گندم رو لوی داده بود ؟
    " یه مکث کرد و بعد گفت "
    _ یادمه .
    _ کی بود اون ؟
    ژاکلین _ یه دختر بود ، یه دانشجو .
    _ چرا اینکار رو کرد ؟
    ژاکلین _ یه دختری بود که بدون کنکور وارد دانشگاه شپده بود ! هر خبری تو دانشگاه میشد ، گزارش میداد . ماهام بعدا فهمیدیم .
    _ چه جور دختری بود ؟
    ژاکلین _ از همین دخترا دیگه ! میدونین که ! ظاهرش یه جور بود و باطنش یه جور دیگه ! آشنای تمام پسرای دانشگاه !!
    _ متوجه شدم ، اسمش چی بود ؟
    ژاکلین _ چطور مگه ؟!
    _ فکر میکنم ، البته فقط یه فکر ! شاید رفته باشه سراغ اون !
    ژاکلین _ سراغ اون برای چی ؟!
    _ شاید برای انتقام !
    " یه کمی سکوت کرد و بعد گفت "
    _ میدونین ، پشت اون تو دانشگاه خیلی گرم بود ! خبر چین بود دیگه !
    _ الان کجاس ! هنوزم همون طور؟
    ژاکلین _ آره . فکر میکنم . البته یه خرده خودشو جمع و جور کرده .
    _می تونین اسم و آدرسشو بهم بدین ؟
    ژاکلین _ خودم ندارم اما سعی میکنم براتون پیداش کنم .
    _ خیلی خیلی ممنون ژاکلین خانم .
    ژاکلین _ پیداش کردم بهتون زنگ میزنم .
    _ شماره منو دارین ؟
    ژاکلین _ دارم اما اگه دوباره بگین بهتره .

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/