آفرین _ سلام .
_ سلام .
_ آفرین _ تنهایی ؟
_آره ...
آفرین _ کامیار کجاس؟
_ رفته بیرون .
آفرین - کجا ؟
_ همیشه کجا میره ؟
" یه لحظه مکث کرد و بعد گفت "
_ گندم چطوره ؟
_همونجوری .
آفرین _ آروم تر نشده ؟
_ آروم شده اما خیلی غمگینه.
آفرین _ حق داره . دلارام کار خیلی بدی کرد ، اما باید بدونی که همه ش از عشق بود .
" فقط نگاهش کردم ."
آفرین _ تو میدونی عشق چیه ؟
_ نمیدونم .
آفرین _ من میدونم ، خیلی دردناکه !
_ تا حالا فکر میکردم که شیرین و باشکوهه !
آفرین _ آره . اما اگه دو طرفه باشه . میتونم یه سوالی ازت بکنم ؟
_ آره اما خواهش میکنم سوالی نکن که نتونم جواب بدم .
" یه نگاهی به من کرد و بعد بازوم رو گرفت و گفت "
_ قدم بزنیم ؟
" دو تایی آروم راه افتادیم ."
آفرین _ تو تا حالا عاشق شدی ؟
" دوباره نگاهش کردم و گفتم "
_ خودت حتما بهتر میدونی !
آفرین _ مطمئنی که عشقه ؟
_ نه !
آفرین _ پس چی ؟!
_ ببین آفرین من شاید فقط احساس عشق کرده باشم !
آفرین _ یعنی ...؟
_ یعنی اینکه برای به وجود آمدن این کلمه و به وقوع پیوستنش ، خیلی از مسایل منطقی و غیر منطقی باید دخالت داشته باشن !
آفرین _ مثل ساخته شدن یه ماشین ؟!
" بعد خندید ."
_ آره ! یه ماشین هم با عشق ساخته میشه ! با عشق سازنده اش .
آفرین _ تو همه چیزو با فرمول ریاضی و فیزیک و شیمی میسنجی ؟!
_ هر چیزی فرمول خودشو داره !
آفرین _ عشقم فرمول داره ؟
_ آره ، اما فرمول خودشو !
آفرین _ مساله جالب شد ! میشه بگی فرمولش چیه ؟ شاید در کار کمک کنه !
" رسیدیم زیر یه درخت بید . همونجا واستادم و نگاهش کردم . هنوز بازوم تو دستش بود ."
_ ببین آفرین ، این چیزی نیس که من بگم و توام یاد بگیری و در مورد خودت اجراش کنی !
آفرین _ خب نگو ، فقط رو تخته سیاه بنویسش .!
تخته سیاه این کلاس ، چشمای کسی که دوستش داری !
" یه نگاه با تعجب به من کرد و گفت "
_ اصلاً فکر نمیکردم که این پسر ساکت و محجوب ، یه همچین احساساتی داشته باشه ! باید تورو بهتر شناخت !
" اینو گفت و بازوم رو کمی محکمتر تو دستش گرفت ! آروم خودمو کمی کشیدم کنار !"
_ تو خودت چی ؟ تو چه جوری عشق رو فهمیدی ؟
آفرین _ با حس کردنش ! حسی از میون صد هزار تا حس !
_ با چه رنگی ؟
آفرین _ سرخ ! مثل گل رز .
_ چه عطری ؟
آفرین _ عطر غم !
_ حتما با طعم گس تنهایی ؟!
آفرین _ شاید !
_ و حتما تموم اینام تو کامیار جمع شده ؟!
" هیچی نگفت و فقط نگاهم کرد ."
_ تردید داری ؟
آفرین _ کامیار چی میگه ؟
_ قرار شد سوالی نکنی که نتونم جوابشو بدم !
آفرین _ توام یه همچین سوالی از من کردی،
_ ولی تو خودتی که ازت پرسیدم و میتونی جواب بدی .
آفرین _ این بستگی به کامیار داره .
_ یعنی اگه کامیار تورو دوست داشته باشه ، توام دوستش داری !
" آروم دستش رو از بازوم جدا و گفتم "
_ این عشق نیس ! یه معادله س ! یه موازنه س ! تو دنبال عشق نیستی ، تو دنبال یه شوهری ! این منطق عشقه !
" اینو گفتم و راه افتادم که برم که گفت "
_ خارج از منطقش چیه ؟
" برگشتم و نگاهش کردم ."
_ حسی با تمام حسها ! رنگی با تمام رنگها ! عطری با تمام عطرها ! و طعمی با تمام طعمها ! نه گس ، نه شیرین ، نه تلخ ، نه ترش ! همه با هم و در کنار هم ! اگه اینطوری بهش نگاه کنی و بفهمی ش ، هیچ موقع هیچ کدومش ، دلت رو نمیزنه ! هر لحظه یه کدومش رو درک میکنی !
آفرین _ تمام اینا با هم و همیشه شاد ؟
_ تمامش با هم ! شادی و غم جز ایناس !
آفرین _ واقعا فکر میکنی اینطوریه ؟!
_ من اینطوری دیدمش !
" اینو که گفتم و راه افتادم طرف خونه که وسط راه موبایلم زنگ زد . زود روشنش کردم ."
_الو !
گندم _ همه عمر دیر بودیم ! دیر دیدیم ، دیر شنیدیم ، دیر گفتیم و دیر فهمیدیم !
_ و امروز دیر آمدیم !
گندم _ شایدم هرگز نیامدیم !
_ برای توام قلب کشیدن رو درخت سخته ؟
" یه لحظه مکث کرد و بعد گفت "
_ پس دیر آمدیم !
_ جواب ندادی !....
گندم _ شاید . دستام تمرین ندارن !
_ دلت چی ؟
گندم _ اونم داره تمرین میکنه !
_ تنهایی ؟
گندم _ اگه بتونه !
" یه خرده ساکت شد و بعد گفت "
_ زود باش سامان ! داره زمان می گذره !
_ چه جوری ! با کدوم انصاف تو ؟! اگه خودت جای من بودی میتونستی ؟!
گندم _ این فریادها از عشقه ؟!
_ نه از عصبانیته !
گندم _ فقط ؟!
_ و چیزهای دیگه .
گندم _ که عشق هم یکی از اون چیزاس ؟
_ آره ! آره ! آره!
گندم _ پس زودتر بیا ! نذار به دیرها برسیم !
_ به کدوم نشونی ؟ به نشونی یه عشق یه روزه ؟!
" ساکت شد "
_ تو باید برگردی گندم !
گندم _ به کجا ؟
_ پیش آدمایی که دوستت دارن ! آدمایی که میون شون جات خالیه ! آدمایی که تورو میخوان !
" دوباره یه خرده ساکت شد و بعد گفت "
_ تو باید برم گردونی ! اما نه پیش اون آدما!
_ مگه این آدما چشونه ؟ اینا که همه تورو دوست دارن ! تو نمیدونی مادر وپدرت چه حالی دارن ! تو ....
" نذاشت حرفم تموم بشه و گفت "
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)