نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 130

موضوع: رمان گندم / م . مودب پور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    آفرین _ سلام .
    _ سلام .
    _ آفرین _ تنهایی ؟
    _آره ...
    آفرین _ کامیار کجاس؟
    _ رفته بیرون .
    آفرین - کجا ؟
    _ همیشه کجا میره ؟
    " یه لحظه مکث کرد و بعد گفت "
    _ گندم چطوره ؟
    _همونجوری .
    آفرین _ آروم تر نشده ؟
    _ آروم شده اما خیلی غمگینه.
    آفرین _ حق داره . دلارام کار خیلی بدی کرد ، اما باید بدونی که همه ش از عشق بود .
    " فقط نگاهش کردم ."
    آفرین _ تو میدونی عشق چیه ؟
    _ نمیدونم .
    آفرین _ من میدونم ، خیلی دردناکه !
    _ تا حالا فکر میکردم که شیرین و باشکوهه !
    آفرین _ آره . اما اگه دو طرفه باشه . میتونم یه سوالی ازت بکنم ؟
    _ آره اما خواهش میکنم سوالی نکن که نتونم جواب بدم .
    " یه نگاهی به من کرد و بعد بازوم رو گرفت و گفت "
    _ قدم بزنیم ؟
    " دو تایی آروم راه افتادیم ."
    آفرین _ تو تا حالا عاشق شدی ؟
    " دوباره نگاهش کردم و گفتم "
    _ خودت حتما بهتر میدونی !
    آفرین _ مطمئنی که عشقه ؟
    _ نه !
    آفرین _ پس چی ؟!
    _ ببین آفرین من شاید فقط احساس عشق کرده باشم !
    آفرین _ یعنی ...؟
    _ یعنی اینکه برای به وجود آمدن این کلمه و به وقوع پیوستنش ، خیلی از مسایل منطقی و غیر منطقی باید دخالت داشته باشن !
    آفرین _ مثل ساخته شدن یه ماشین ؟!
    " بعد خندید ."
    _ آره ! یه ماشین هم با عشق ساخته میشه ! با عشق سازنده اش .
    آفرین _ تو همه چیزو با فرمول ریاضی و فیزیک و شیمی میسنجی ؟!
    _ هر چیزی فرمول خودشو داره !
    آفرین _ عشقم فرمول داره ؟
    _ آره ، اما فرمول خودشو !
    آفرین _ مساله جالب شد ! میشه بگی فرمولش چیه ؟ شاید در کار کمک کنه !
    " رسیدیم زیر یه درخت بید . همونجا واستادم و نگاهش کردم . هنوز بازوم تو دستش بود ."
    _ ببین آفرین ، این چیزی نیس که من بگم و توام یاد بگیری و در مورد خودت اجراش کنی !
    آفرین _ خب نگو ، فقط رو تخته سیاه بنویسش .!
    تخته سیاه این کلاس ، چشمای کسی که دوستش داری !
    " یه نگاه با تعجب به من کرد و گفت "
    _ اصلاً فکر نمیکردم که این پسر ساکت و محجوب ، یه همچین احساساتی داشته باشه ! باید تورو بهتر شناخت !
    " اینو گفت و بازوم رو کمی محکمتر تو دستش گرفت ! آروم خودمو کمی کشیدم کنار !"
    _ تو خودت چی ؟ تو چه جوری عشق رو فهمیدی ؟
    آفرین _ با حس کردنش ! حسی از میون صد هزار تا حس !
    _ با چه رنگی ؟
    آفرین _ سرخ ! مثل گل رز .
    _ چه عطری ؟
    آفرین _ عطر غم !
    _ حتما با طعم گس تنهایی ؟!
    آفرین _ شاید !
    _ و حتما تموم اینام تو کامیار جمع شده ؟!
    " هیچی نگفت و فقط نگاهم کرد ."
    _ تردید داری ؟
    آفرین _ کامیار چی میگه ؟
    _ قرار شد سوالی نکنی که نتونم جوابشو بدم !
    آفرین _ توام یه همچین سوالی از من کردی،
    _ ولی تو خودتی که ازت پرسیدم و میتونی جواب بدی .
    آفرین _ این بستگی به کامیار داره .
    _ یعنی اگه کامیار تورو دوست داشته باشه ، توام دوستش داری !
    " آروم دستش رو از بازوم جدا و گفتم "
    _ این عشق نیس ! یه معادله س ! یه موازنه س ! تو دنبال عشق نیستی ، تو دنبال یه شوهری ! این منطق عشقه !
    " اینو گفتم و راه افتادم که برم که گفت "
    _ خارج از منطقش چیه ؟
    " برگشتم و نگاهش کردم ."
    _ حسی با تمام حسها ! رنگی با تمام رنگها ! عطری با تمام عطرها ! و طعمی با تمام طعمها ! نه گس ، نه شیرین ، نه تلخ ، نه ترش ! همه با هم و در کنار هم ! اگه اینطوری بهش نگاه کنی و بفهمی ش ، هیچ موقع هیچ کدومش ، دلت رو نمیزنه ! هر لحظه یه کدومش رو درک میکنی !
    آفرین _ تمام اینا با هم و همیشه شاد ؟
    _ تمامش با هم ! شادی و غم جز ایناس !
    آفرین _ واقعا فکر میکنی اینطوریه ؟!
    _ من اینطوری دیدمش !
    " اینو که گفتم و راه افتادم طرف خونه که وسط راه موبایلم زنگ زد . زود روشنش کردم ."
    _الو !
    گندم _ همه عمر دیر بودیم ! دیر دیدیم ، دیر شنیدیم ، دیر گفتیم و دیر فهمیدیم !
    _ و امروز دیر آمدیم !
    گندم _ شایدم هرگز نیامدیم !
    _ برای توام قلب کشیدن رو درخت سخته ؟
    " یه لحظه مکث کرد و بعد گفت "
    _ پس دیر آمدیم !
    _ جواب ندادی !....
    گندم _ شاید . دستام تمرین ندارن !
    _ دلت چی ؟
    گندم _ اونم داره تمرین میکنه !
    _ تنهایی ؟
    گندم _ اگه بتونه !
    " یه خرده ساکت شد و بعد گفت "
    _ زود باش سامان ! داره زمان می گذره !
    _ چه جوری ! با کدوم انصاف تو ؟! اگه خودت جای من بودی میتونستی ؟!
    گندم _ این فریادها از عشقه ؟!
    _ نه از عصبانیته !
    گندم _ فقط ؟!
    _ و چیزهای دیگه .
    گندم _ که عشق هم یکی از اون چیزاس ؟
    _ آره ! آره ! آره!
    گندم _ پس زودتر بیا ! نذار به دیرها برسیم !
    _ به کدوم نشونی ؟ به نشونی یه عشق یه روزه ؟!
    " ساکت شد "
    _ تو باید برگردی گندم !
    گندم _ به کجا ؟
    _ پیش آدمایی که دوستت دارن ! آدمایی که میون شون جات خالیه ! آدمایی که تورو میخوان !
    " دوباره یه خرده ساکت شد و بعد گفت "
    _ تو باید برم گردونی ! اما نه پیش اون آدما!
    _ مگه این آدما چشونه ؟ اینا که همه تورو دوست دارن ! تو نمیدونی مادر وپدرت چه حالی دارن ! تو ....
    " نذاشت حرفم تموم بشه و گفت "

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/