نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 130

موضوع: رمان گندم / م . مودب پور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    " دوباره عباس آقا خندید و گفت "
    _ چشم آقا . عرضم به حضورتون که خانم گوشی ش رو از تو کیفش در آورد و یه تیلیفون کرد . منم آروم آروم خودمو کشیم طرفش و گوشامو تیز کردم ! فقط اینو شنیدم که حرف حرف بارون و مرغ و قفس و شستن و این چیزا س ! حالا چی بود جریان ، من نفهمیدم !
    کامیار _ اونا رو خودمون میدونیم . داشت با سامان صحبت میکرد .
    عباس آقا _ سامان خان چیز شستنی دارین بدین ما بشوریم براتون ! به خانم چیکار دارین ؟! طفلک خیلی ناراحت بود ! آخه دختر شهری که جون شست و شو و رفت و روب رو نداره ! اینا کار دختر دهاتی یه !
    " من و کامیار خندیدیم و بهش نگاه کردیم که گفت "
    _ عرضم به خدمت تون که بعدش خانم از تو کیفش یه چیزی در آورد که مثل چاقو بود ! یه خرده بهش نیگاه کرد و بعد برگشت به من نیگاه کرد ! منم شروع کردم تند تند چیز زدن !
    کامیار _ تند تند چی زدن ؟!!
    عباس آقا _ همون چیز دیگه !
    کامیار _ چی ؟!
    عباس آقا _ همونکه شما گفتین اسمشو نبرم .
    کامیار _ آهان ، بیل !؟
    عباس آقا _ آقا ، شما خودتون اسمشو بردین !
    کامیار _ آخه من اسمشو بدون تعصب و عرق ملی می برم . اما تو همچین از بیل ت یاد میکنی که انگار تا حالا سه تا اسکار گرفته !
    عباس آقا _ آقا اسکار گرفتن با این بیل که کاری نداره ! مثل آب خوردنه ! اما تا حالا با این بیل چهل پنج تا مار کشتیم که این اسکارا پیش شون مثل بچه مارمولک میمونن !
    کامیار _ عباس آقا مگه تو این باغ ، اسکارم رفت و آمد داره ؟!
    عباس آقا _ اره آقا ولی کم ! زبون بسته ها بی آزارم هستن . از تو سوراخ راه آب میآن تو باغ .
    " من و کامیار زدیم زیر خنده که کامیار گفت "
    _عباس آقا اسکارای اینجا چه رنگی هستن ؟
    عباس آقا _ حنایی آقا ، یعنی پشت شون حنایی و زیر شکمشون خال خال قهوه ای ! خیلی هوشیارن پدر سگا ! اما آزار به درختا نمیرسونن .
    کامیار _ برو این بیلت رو بیار ما یه نظر دیگه ببینیمش ! یعنی با این چیزایی که گفتی ، نظرم در موردش عوض شد ! برو بیارش شاید بتونیم سال دیگه با این تیز هوشان بفرستیمش المپیک ریاضی ! حالا چند متری هس ؟
    عباس آقا _ نزدیک دو متری میشه .
    کامیار _ قد و قامتش که خوبه ، استقامتش چطوره ؟
    _ بابا کامیار کار داریم انگار ! ببین گندم چی شد بالاخره .
    کامیار _ گندم رو ولش کن ! فعلا سرنوشت این بیل واجب تره ! یادم باشه برگشتیم تهران در مورد این بیل استثنایی با آقا بزرگ صحبت کنم ! نباید اینقدر راحت ازش بگذاریم !
    _ واقعا که لوسی کامیار !
    کامیار _ مگه نمیبینی عباس آقا در موردش چه چیزایی تعریف میکنه ؟! ببینم عباس آقا ! تا حالا تو جشنواره انتخاب ملکه زیبایی شرکتش دادی ؟
    " عباس آقا گیج و مات ، کامیار رو نگاه میکرد !"
    کامیار _ یه جشنواره دیگه هم هس که همزمان با انتخاب دختر شایسته برگزار میشه . اسمش انتخاب بیل شایسته در دستای پر قدرت و هنرمند ایرانیه ! میگم ببر اسمشو بنویس به امید خدا که اول میشه و یه بورسیه بهش میدن و می فرستنش خارج واسه ادامه تحصیل ! چشم به هم بزنی ، مدرکش رو گرفته و برگشته ایران و میشه عصای روزگار پیری ت !
    _ کامیار ول میکنی یا نه ؟!!
    کامیار _ خب ، خب .
    _ عباس آقا اون چیزی که گندم خانم از تو کیفش در آورد چی بود ؟
    عباس آقا _ والله انگار سنجاق سر بود ، اما نه ! قلم تراش بود ! ولی نه خدایا ! انگار پیچ گوشتی بود !
    کامیار _ نه خدایا ، نه خدایا ! انگار گزلیک بود ! اما نه ! انگار اره برقی بود !
    _ کامیار بذار حرفش رو بزنه آخه !
    کامیار _ بالاخره چی بود عباس آقا ؟
    عباس آقا _ نمیدونم، والله چی بگم !
    کامیار _ خب حالا هر چی بود ! باهاش چیکار کرد ؟
    عباس آقا _ هیچی گذاشت تو کیفش .
    " کامیار یه نگاه به عباس آقا کرد و گفت "
    _ عباس آقا شوخی ت گرفته ؟ نیم ساعته تمام وسایل جعبه ابزار رو اسم بردی و بعدش میگی گذاشت تو کیفش ؟!
    عباس آقا _ آخه یه خرده بعد دوباره از تو کیف درش آورد !
    کامیار _ خب !
    عباس آقا _ بعدش رفت طرف ته باغ و شروع کرد تنه طع درخت رو زخمی کردن !
    " من و کامیار یه نگاهی به همدیگه کردیم و بعد کامیار در حالی که دست عباس آقا رو می گرفت و دنبال خودش کشید ، بهش گفت "
    _زود اون درخت رو نشون بده که بستگی مستقیم با ادامه حیات بیل هوشمندت داره !
    " دو تایی با عباس آقا که حسابی گیج شده بود ، رفتیم تو باغ و عباس آقا بردمون دم یه درخت و یه جاشو بهمون نشون داد . راست می گفت ! گندم سعی کرده بود یه قلب تیر خورده رو تنه درخت بکّنه !"
    عباس آقا _ آقا این چیه ؟ گندم خانم چه ش شده ؟!
    کامیار _ چیزی نیس عباس آقا . داره واسه دانشگاه ش تحقیق می کنه .
    " بعدش بهش گفت "
    _ عباس آقا چاییت تیاره ؟
    عباس آقا _ الان حاضرش میکنم آقا ! کاری نداره که !
    " اینو گفت و رفت طرف خونه ش . وقتی دو تایی تنها شدیم به کامیار گفتم "
    _ یعنی این همه راه رو اومده که این قلب رو رو درخت بکّنه ؟!
    کامیار _ داره دنبال خاطراتش می گرده .
    _ یعنی چی ؟
    کامیار _ یعنی از زمانی که فهمیده ، عمه اینا پدر و مادر واقعیی ش نیستن ، دلش نمیخواد زمان براش جلو بره ! میخواد تو گذشته بمونه . برای همین دنبال خاطراتش می گرده . شایدم به پیدا کردنش چیزی نمونده باشه .
    _ چطور مگه ؟!!
    کامیار _ آخه تو اکثر خاطراتش ماهام شرکت داشتیم . مثل همون روزی که اینجا بودیم و پرندهه رو پیدا کردیم ! فعلا بیا بریم تا ببینیم خدا چی میخواد .
    " دو تایی رفتیم طرف در باغ که عباس آقا رسید بهمون و گفت "
    _ کجا آقا ؟! چایی گذاشتم !
    " کامیار از تو جیبش چند تا اسکناس هزار تومانی در آورد و گذاشت تو دست عباس آقا و گفت "
    _ عجله داریم عباس آقا ، باشه برای دفعه دیگه . جون تو و جون اون بیل هوشمند ! دفعه دیگه که اومدیم یه عکس یادگاری باهاش می اندازیم ! فقط تورو خدا زیاد ازش کار نکش !
    " رفتیم سوار ماشین بشیم که عباس آقا اومد جلوتر و گفت "
    _ آقا کامیار ، اگه میشه به آقا نگین اینجا از سوراخ راه آب از این اسکارا میآن تو باغ . ما خودمون میکشیم شون !
    " کامیار خندید و در حالی که ماشین رو روشن میکرد گفت "
    _ عباس آقا ، اونایی که میگی ، موش هستن ، اسکار یه جایزه س !
    " اینو گفت و پاشو گذاشت رو گاز و حرکت کردیم ."



    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/