کامیار _ نه .
_ دلم میخواد بدونم الان ددلارام چیکار داره می کنه .
کامیار _ به تو چه مربوطه ؟!
_ آخه دلم براش سوخت ! کاشکی زودتر بهم گفته بود !
کامیار _ ببینم ! مگه دل تو هواپیماس که هر کی زودتر رزروش کنه میتونه بیاد توش بشینه ؟!
_ نه ! یعنی اینکه اگه زودتر گفته بود ، کار به اینجاها نمی کشید !
کامیار _ پاشو بریم که دیگه داری چرت و پرت میگی !
_ کامیار ! یعنی این جریان بالاخره چی میشه؟
کامیار _ ببین حالا خودتم کرم داری ! من هی میخوام بلند شم برم بخوابم ، تو نمیذاری !
_ کجا بری بخوابی ؟ باید دو تایی بریم خونه آقا بزرگه !
کامیار _ من سی سال نمیام اونجا ! اونم چه شبی ! شبی که تو چشمات واشده !
_ لوس نشو پاشو بریم !
کامیار _ برو گم شو ! من بیست و خرده ای سال با آبرو زندگی کردم ! امکان نداره یه شبه تموم این سابقه رو خراب کنم !
_ باز شروع کردی ؟!
کامیار _ برادر چه توقع بیجایی از من داری ؟ من اهلش نیستم ! یکی دیگه رو وردار برو !
_ پاشو بریم ! به جون تو صبح بیدار نمی شیم ها !
کامیار _ میام اما به شرطی که من پیش آقا بزرگه بخوابم و توام بری تو یه اتاق دیگه بخوابی !
_ من رفتم خداحافظ !
کامیار _ اه ....! خره باز جا زدی ؟! تو الان باید با خشونت مچ دستای منو بگیری و با خودت ببری ! صبر کن ببینم !
****
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)