اینجا چیکار می کنی ؟!
" بدون حرف ، یه پاکت رو گرفت جلوم ."
_این چیه ؟!
گندم _تو فرزانه رو می شناسی ؟
_نه !
گندم _همون دوستم که باباش دکتره !
_نه نمی شناسم!
گندم _همونکه اکثراً می اومد اینجا خونه ما !
_آهان ! خب !
گندم _ این نامه رو اون داده .
_برای چی ؟!
گندم _ بگیر بخونش خودت میفهمی .
" نامه رو ازش گرفتم و گفتم "
_توش چی نوشته ؟!
گندم _ یه شعر !
_شعر ؟!
"سرشو تکون داد "
_برای چی شعر ؟!
گندم _ با شعر راحت تر میشه حرف زد !
_چه حرفی ؟
_گندم _حرفای قشنگ از زندگی ، از عشق !
_عشق ؟! به من ؟!
گندم _ آره ... اولش نمی خواستم بهت بدمش اما دیدم اینکار درست نیس ! اگه ازش گرفتم باید بدمش به تو ! خیلی وقته که ازم اینو خواسته ، یعنی قبلش شماره تلفنت رو ازم گرفت اما چند بار که بهت زنگ زده و روش نشده ، باهات حرف بزنه و تلفن رو قطع کرده ، اینه که این دفعه برات نامه نوشته .
_پس خجالتی هم هس !
گندم _شاید !
"نامه رو برگردوندم بهش و گفتم "
_من از این کارا خوشم نمیاد . توام اشتباه کردی که اینکارو قبول کردی ! بگیر .
" یه نگاهی بهم کرد و نامه رو گرفت و گفت "
_خیلی عجیبه !
_چی ؟!
گندم _ تو این دوروزمونه و یه همچین پسری !
_خب هر کسی یه جوره دیگه ! تازه فرزانه هم مثل دخترای دیگه نیس ! مگه نگفتی خجالت کشیده که تلفنی باهام حرف بزنه ؟ پس اونم با جو خودش همراه نیس !
" یه دفعه زد زیر خنده "
_خنده ت برای چیه ؟
گندم _ هیچی !
_اگه نگی جدأ ناراحت میشم !
گندم _ ناراحت نشو . بهت میگم . میدونی چرا اینکار رو کرده ؟
" نگاهش کردم "
_گندم _آخه خبر داره که تو چه جور اخلاقی داری ! برای همین هم این کلک رو زد که مثلا تو فکر کنی که اون یه دختر محجوب و خجالتی یه !
" اینو که گفت دوباره شروع کرد به خندیدن ! وقتی می خندید و سرش رو می گرفت بالا و موهاش می ریخت عقب ، به قدر خوشگل می شد که اصلاً دلم نمی خواست چشم ازش بردارم اما یه دفعه به خودم اومدم و اخمهامو کردم تو هم و گفتم "
_خوب دیگه ، برو .
"یه دفعه خنده اش قطع شد و صورتش گل انداخت و گفت "
_خداحافظ .
"و تا برگشت که بره گفتم "
_ از این به بعدم اینجوری نیا پشت پنجره اتاقم !
"واستاد و یه نگاهی بهم کرد و گفت "
_ این به اون در !
" بعد خندید و رفت !"
دوباره رفتم رو تختم دراز کشیدم ، نوار تموم شده بود اما حوصله نداشتم بلند شم برم و اون طرفش رو بذارم . چشمامو بستم و به جیک جیک گنجیشکا گوش کردم . اما وقتی کامیار نبود انگار هیچی قشنگ نبود ! گاهی آدم طوری از کسی مهربونی و صافا و دوستی و محبت میبینه که دیگه نمیتونه دل ازش بکّنه ! تموم بدی های دنیا رو به خوبی اون می بخشه ! تموم زشتی های دنیا رو به قشنگی اون در میکنه ! از تموم دورنگی آدما به خاطر یکرنگی اون میگذره ! به خاطر همینم میشه که اون آدم براش دیگه فقط یه دوست یا یه فامیل نیس ! براش میشه ایده ال ! براش میشه یه سمبل !
چشمامو بسته بودم و داشتم به این چیزا فکر می کردم و لذت می بردم که احساس کردم یه سایه افتاد رو صورتم ! تا چشمامو وا کردم دیدم کامیار جلو پنجره واستاده و داره منو نگاه میکنه ! بهش خندیدم که گفت "
_مادرت برات بمیره ! کسی نبود یه دقیقه بیاد پیش تو بخوابه که تنها نباشی ؟!
_گم شو ، یکی میشنوه ، زشته !
کامیار_ غصه نخوری ها ! الان خودم میام پیشت می خوابم !
" با خنده از جام بلند شدم و از پنجره پریدم بیرون و گفتم "
_گوجه سبزها تونو خوردین ؟
کامیار_ نه به جون تو ! اصلاً وقت نشد ! اینقدر این دو تا طفل معصوم تو ادبیات ضعف داشتن که وقت نشد طرف گوجه ها هم بریم ! همه ش داشتم رو ضعفشون کار می کردم که یه خرده تقویت بشن ! یعنی میدونی ، پایه ضعیفه ! اصلاً به ادبیات انگلیس و فرانسه نرسیدیم که ! تو همون ادبیات عرب موندیم ! انقدر پدر سگ گسترده س که نمیشه ردش کرد !
_حالا بالاخره ضعف شون جبران شد ؟!
کامیار_ کمتر از پنج جلسه امکان نداره بشه کاری براشون کرد ! اگه یکی بود ، با یکی دو جلسه ، سر و ته قضیه رو هم می آوردم . اما واموندهٔ دوتان و هر دو شونم تشنه یادگیری ! همون پنج جلسه خوب گفتم !
"خندم گرفت و یه دفعه صورتش رو ماچ کردم که گفت "
_بی شرف رذل بی حیا این چه کاری بود که کردی ؟! وحشی ! حداقل اول ازم اجازه بگیر !
_خب حالا اجازه میدی ؟
کامیار_ گم شو برو ته صف ! مرتیکه تاتار ! حالا این ماچ واسه چی بود ؟
_واسه دلتنگی !
کامیار_ خدا عوضش رو برات تو بهشت حواله حوری ها بکنه ! خیلی ممنون . راستی کلاس تو چه جوری گذشت ؟ راندمان داشت ؟
_ آره ، یعنی نه ! ولش کن اصلاً !
کامیار_ چه کلاس مبهمی رو گذروندی ! اره ، نه ، ولش کن دیگه چه جور جوابی یه ؟!
_آخه منکه خیالی ندارم براش !
کامیار_ پس دو ساعت پیش پشت پنجره ش چیکار می کردی ؟! داشتی میزان جرم دزدکی نگاه کردن رو طبق قانون اساسی می سنجیدی ؟
_ نه ، خودمم نمیدونم ، همین جوری رفتم اونجا .
کامیار_بچه جون همین گندم رو بچسب که از هر نظر برای تو خوبه . بالاخره که باید سر و سامون بگیری ! چه کسی بهتر از گندم ؟ هم خوشگله و هم دیده و شناخته ! تورو هم که دوست داره ! دیگه چی میخوای ؟!
_تو از کجا میدونی ؟!
کامیار_ خبرا تو این باغ زود پخش میشه ! اینا درد دل شون پیش همدیگه س !
_راست میگیر ؟!
کامیار_ بجون تو ! امروز داشت دلارام می گفت .
"خندیدم و گفتم "
_حتما وقتی داشتی زندگینامه هشام عرب رو براشون می گفتی !
کامیار_ نه ! موقعی که داشتم زندگینامه قطام عرب رو براشون بازسازی می کردم ! بیا بریم واستادی چرت و پرت میگی !
" دو تایی با خنده و شوخی راه افتادیم طرف گاراژ که ماشینامون اون تو بود . دیگه دلم راحت شده بود . همه اش از کامیار در مورد گندم میپ رسیدم . دلم می خواست مطمئن بشم که چشم کامیار دنبالش نیس ."
وقتی دو تایی سوار ماشین کامیار شدیم ازش پرسیدم "
_ کامیار ! تو هیچکدوم از دختر عمه ها رو دوست نداری ؟
کامیار _ نه !
_پس تو کی رو دوست داری ؟
کامیار _ من تورو دوست دارم که فکر نمی کنم بابات بذاره با هم عروسی کنیم !
_گم شو ! حالا وقت شوخی کردنه ؟!
کامیار _ پس وقت شوخی کردن کیه ؟ تو یه ساعتی واسه من معلوم کن که من شوخی کنم ! ساعت ۲ تا ۴ خوبه ؟
_دارم جدی باهات حرف میزنم !
کامیار _ اصلاً من آدمم که تو بخوای باهام جدی صحبت کنی ؟! تو تا حالا یه کلمه حرف حسابی از دهن من شنیدی ؟!
_برو بابا ، نخواستیم ! روشن کن بریم . حالا کجا می خوای بریم ؟
کامیار _وقتی قراره با من بیای . سؤال نکن ! بذار بریم ، اگه بد بود اون وقت اعتراض کن !
" ماشین رو روشن کرد و از گاراژ اومدیم بیرون . وقتی مش سفر داشت در گاراژ رو پشت سرمون می بست . کامیار بهش گفت "
_های مش صفر !
مش صفر _ بله آقا .
کامیار _ اگه کسی پرسید این دو تا کجا رفتن چی میگی ؟
" مش صفر که میخندید گفت "
_ چی باید بگم آقا ؟
کامیار _ میگی آقا کامیار و آقا سامان تا از گاراژ اومدن بیرون ، یه پیرزن رو دیدن که یه عالمه بار دست شه . اونام سوارش کردن و بردن برسوننش خونه ش ! ملتفت شدی ؟!
مش صفر _ بله آقا .
کامیار _آفرین ! یادت نره که جاسوسی ، بی جاسوسی !
مش صفر _ آخه آقا ما سخته مونه که دروغ بگیم !
کامیار _ چطور موقعی که زنبیل کلفت این خونه بقلی رو براش تا توی خونه شون می بری و به کوکب خانم میگی پاهام درد می کنه و جون دو تا قدم رفتن رو ندارم ، سختت نیس که دروغ بگی ؟!
" مش صفر که یه دفعه رنگش پرید گفت "
_اه ....! چرا داد میزنی آقا کامیار ؟!
کامیار_ خب جوابمو بده دیگه !
مش صفر _ تورو خدا داد نزن الان این ضعیفه میشنوه و یه الم شنگه به پا می کنه ! چشم ! چشم ! هر چی شما بگین ، منم همونو میگم ! خوبه ؟
کامیار_ آفرین ! حالا دیدی دروغ گفتن زیادم سخت نیس !
" اینو گفت و پاشو گذاشت رو گاز و حرکت کردیم "
_کامیار تو این چیزا رو از کجا میفهمی ؟
کامیار_ تو این باغ اگه یه نفر آب بخوره ، آنی خبرش به من میرسه !
_غلط کردی ! خیلی چیزام هس که ازش بی خبری !
کامیار_ چه چیزایی ؟ مثلا اون نامه که گندم داد بهت ؟!
_اه ....! تو از کجا میدونی ؟!
کامیار_ حالا خودت مثل آدم جریان رو برام تعریف کن ببینم جریان اون نامه چی بود ؟
خندیدم و جریان نامه رو بهش گفتم که گفت "
_ خب خره چرا نامه رو بهش پس دادی ؟!
_از این کارا بدم میاد !
کامیار_ جدی ؟! یعنی از این کارا از طریق نامه بدت میاد ، از طریق دیگه بی میل نیستی ؟
گم شو ! بالاخره کجا داریم میریم ؟
کامیار_ بشین و حرف نزن ! الان دیگه میرسیم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)