صفحه 33 از 51 نخستنخست ... 2329303132333435363743 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 321 تا 330 , از مجموع 505

موضوع: و تو رفتی و من هنوز شرمگین مانده ام(شعرهایی برای عزیز پرواز کرده)

  1. #321
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    محمد فرخی یزدی
    شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
    دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
    منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
    شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
    غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
    دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر بر سر آتش جور تو کبابش کردم
    زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #322
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
    یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام
    تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
    ناز هزار چشم سیه را خریده ام

    بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست
    پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
    تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
    دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را

    تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
    دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام
    از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام
    از هر قدی ، کرشمه ی رقصی ربوده ام

    اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
    در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
    مست از می غروری و دور از غم منی
    گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای

    هشدار !‌ زانکه در پس این پرده ی نیاز
    آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
    یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
    ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام! ( نادر نادرپور )
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #323
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا
    آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا!
    از من امروز جدا میشود آن یار عزیز
    همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
    گر جدا مانم ازو خون مرا خواهد ریخت
    دل خون گشته جدا ، دیده ی خونبار جدا
    زیر دیوار سرایش تن کاهیده ی من
    همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا
    من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر
    کی توانم که شوم از تو به یکبار جدا
    دوستان قیمت صحبت بشناسید که چرخ
    دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا
    غیر آن مه که هلالی به وصالش نرسید
    ما در این باغ ندیدیم گل از خار جدا ( هلالی استر آبادی )
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #324
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما میکنی
    خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
    از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
    کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
    ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
    با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی!
    با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
    زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
    امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
    این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی!
    ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
    در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
    ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
    شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی ( شهریار )
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #325
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ما را گلی از روي تو چيدن نگذارند
    چيدن چه خيالست كه ديدن نگذارند
    صد شربت شيرين ز لبت تشنه لبان را
    نزديك لب آرند و چشیدن نگذارند
    گفتم شنود مژده ي دشنام تو گوشم
    آن نيز شنیدم كه شنیدن نگذارند!
    زلف تو چه امکان کشیدن كه رقيبان
    سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند
    بخشای بر آن مرغ كه خونش گه بسمل
    بر خاك بریزند و تپیدن نگذارند
    دل شد ز تو صد پاره و فریاد كه اين قوم
    نعره زدن و جامه دریدن نگذارند!
    مگريز كمال از سر زلفش كه در اين دام
    مرغی كه در افتاد پریدن نگذارند. ( کمال خجندی )
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #326
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه‌ي گل‌هاي نيلوفر صدا كردم

    تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ‌ آرزوهايت دعا كردم

    پس از يك جستجوي نقره‌اي

    در كوچه‌هاي آبي احساس

    تو را از بين گل‌هايي كه در تنهايي‌ام روييد با حسرت جدا كردم

    و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي

    دلم حيران و سرگردان چشماني‌ست رويايي

    و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم

    تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم

    همين بود آخرين حرفت

    و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

    حريم چشم‌هايم را به روي اشكي از جنس غروب

    ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

    نمي‌دانم چرا رفتي؟

    نمي‌دانم چرا، شايد خطا كردم

    و تو بي‌آنكه فكر غربت چشمان من باشي

    نمي‌دانم كجا، تاكي، براي چه

    ولي رفتي و بعد از رفتنت

    باران چه معصومانه مي‌تابيد

    و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت

    و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد

    و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره

    با مهرباني دانه برمي‌داشت

    تمام بال‌هايش غرق در اندوه غربت شد

    و بعد از رفتن توآسمان چشم‌هايم خيس باران بود

    و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي‌تو

    تمام هستي‌ام از دست خواهد رفت

    كسي حس كرد من بي‌تو

    هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

    و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد!

    كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد

    هنوز آشفته‌‌ي چشمان زيباي توام

    برگرد!

    ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

    و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

    كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت

    تو هم در پاسخ اين بي‌وفايي‌ها بگو

    در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم

    و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد

    ميان انتظاري كه بدون پاسخ و سرد است

    و من در اوج پاييزي‌ترين ويراني يك دل

    ميان غصه‌اي از جنس بغض كوچك يك ابر

    نمي‌دانم چرا؟ شايد به رسم و عادت پروانگي‌مان باز

    براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #327
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    وداع تلخ

    چه آسان
    مرا بفروخت، بفروخت.
    مرا ناآشنا با خویشتن کرد
    مرا خویشی به هر بیگانه آموخت.

    شبی از بسترم بگریخت، بگریخت.
    به گوش دیگری آواز در داد
    مرا سوخت.

    چرا نیست؟
    نمی‌دانم که امشب در بر کیست؟
    چرا آمد، چرا رفت؟
    کجا رفت؟
    چرا بود؟ چرا نیست؟


    در آن شب،
    که مهتاب از شکاف ابر بگریخت،
    به روی سنگفرش کوچه‌ام ریخت.
    به من افسانه‌ای گفت،
    تنم در بازوان پیچید و خاموش
    به روی بسترم خفت.

    به وردی چشم‌هایم را به‌ هم دوخت
    سحرگاهان به پیش دیگری رفت
    مرا سوخت!

    از آن شب،
    به هر کاشانه من در جستجویم
    به هر آغوش می‌خوابم که شاید،
    تن او را بجویم
    چرا درد نهانم را نگویم؟
    مرا بدنام کرد او.

    مرا سوخت
    مرا سوخت
    تبه کرد
    گنه کرد، گنه کرد.

    چرا نشناخت من را؟
    چرا با خویشتن بیگانه‌ام کرد؟
    چرا رفت؟
    چرا دُردی‌کش میخانه‌ام کرد؟
    چرا دیوانه‌ام کرد؟
    چرا . . .؟

    (نصرت رحمانی)
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #328
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    من از هیچکس نمی پرسم که چرا به دنیا آمده ام

    و چرا باید یک روز بمیرم

    حتی نمی خواهم بدانم که آخرین مرده ی دنیا را چه کسی خاک میکند

    فقط یک سوال مهم دارم:

    چرا خدا آدم آفریده

    که هم هواپیما اختراع کند

    و هم فقس بسازد؟
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #329
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
    صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
    صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
    صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه،‌ تا سراغِ همسایه …
    صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ …
    تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
    آهسته زیر لب … چیزی، حرفی، سخنی بگوید
    مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

    هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
    یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!

    حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده‌ی آشنا
    تا تو دوباره بازآیی
    من هم دوباره عاشق خواهم شد!
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #330
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    I come to say a word . half of what i say is meaningless but i say it so that the other half may reach you . My spirit is to me a companion who comforts me when the day's grow heavy upon me ; who consoles me when the affictions of life multiply.who is not a companion to his spirit is an enemy to people .

    And he who seems not in his self a friend dies despairing for life spirings from whitin a man and come not from whitout him . I come to say a word and i shall utter it .should death take me ere i give voice , the morrow shall utter it . for the morrow leaves not a secret hidden in the book of the infinite . I come to live in the splendour of love and the light of beauty . Behold me then in life , poeple cannot separate me from my life .should they put out my eyes i would listen to the song's of love and the melodies of beauty and gladness of the breeze compounded of beauty's fragrance and the sweet breath's of loves . and if i am denied the air i with live whit my spirit ; for the spirit is the daughter of love and beauty . I come to be for all and in all . that which alone i do today shall be proclimed before the people in days to come . And what i now say whit one tongue , tomorrow will say with many .

    من برای گفتن حرفی به ميان شما آمده‌ام . نيمی از آنچه ميگويم بی معناست اما آن را ميگويم تا نيم ديگر را به شما برسانم . روح من برای من رفيقی است که مرا هنگام روزهای سخت و سنگين دلداری ميدهد .و هنگام فزونی يافتن غـــم‌های زندگی تسکين می‌بخشد . کسی که همدم روح خود نباشد ، دشمن مردم است . کسی که در خويشتن خويش دوستی نمی‌يابد آکنده از نا اميدی خواهد مرد . زيرا زندگی از درون انسان ميجوشد نه از بيرون او . من آمده‌ام تا حرفی را بگويم و آن را خواهم گفت . اگر پيش از به زبان آوردن آن مرگ مرا در يابد ، فردا آنرا به زبان می‌‌‌‌‌آورد .زيرا فردا هيچ رازی را در کتاب ابديت پنهان نمی‌گذارد . من آمده‌ام تا در شکوه و روشنايی عشق و زيبايی ، زندگی کنم . من اينجايم ، زنده ؛ مردم نميتوانند مرا از زندگيم تبعيد کنند . اگر آنها چشمانم را در آورند من به نجوای عشق و نغمه‌های زيبايی و سرور گوشخواهم سپرد . اگر آنها بخواهند مرا از شنيدن باز دارند من وجد و سرور را در نوازش نسيم خواهم يافت که آميخته‌ای است از رايحه زيبايی و حلاوت نفسهای عاشقان . و اگر هوا را از من دريغ کنند من با روحم زندگی خواهم کرد زيرا روح خواهر عشق و زيبايی است . من آمده‌ام تا برای همه و در ميان همه باشم . روزهايی خواهند آمد که آنچه من اکنون در خلوت خويش انجام ميدهم در پيشگاه مردم آشکارا باب خواهند شد . و آنچه من امروز با يک زبان ميگويم فردا آنرا با زبانهای بيشمار باز خواهند گفت ...
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 33 از 51 نخستنخست ... 2329303132333435363743 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/