آیه 51-100
(آيه 51)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كردهاند كه: بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت: من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نظر قدرت نيرومندند، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مىكنند و حساب مسلمانان از غير مسلمانان جدا شده است من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت مىجويم، هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست.
عبد اللّه بن أبى گفت: ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمىجويم، زيرا از حوادث مشكل مىترسم و به آنها نيازمندم. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 524
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مىترسيديم، بر تو نيز مىترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است) عبد اللّه گفت: چون چنين است من هم مىپذيرم و با آنها قطع رابطه مىكنم، آيه نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت.
تفسير:
قرآن، مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذر مىدارد، نخست مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ).
يعنى ايمان به خدا ايجاب مىكند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنها همكارى نكنيد.
سپس با يك جمله كوتاه، دليل اين نهى را بيان كرده، مىگويد: «هر يك از آن دو طايفه، دوست و همپيمان هممسلكان خود هستند» (بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).
يعنى، تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است، هرگز به شما نمىپردازند.
روى اين جهت، «هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد، از نظر تقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جزء آنها محسوب خواهد شد» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ). و شك نيست كه «خداوند چنين افراد ستمگرى را كه به خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مىكنند، هدايت نخواهد كرد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
(آيه 52)- در اين آيه اشاره به عذرتراشيهايى مىكند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، انتخاب مىكنند، و مىگويد:
«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است، اصرار دارند كه آنان را تكيهگاه و همپيمان خود انتخاب كنند، و عذرشان اين است كه مىگويند: ما مىترسيم قدرت به دست آنها بيفتد و گرفتار شويم» (فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 525
قرآن در پاسخ آنها مىگويد: همانطور كه آنها احتمال مىدهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سر انجام، خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان، از آنچه در دل خود پنهان ساختند، پشيمان گردند» (فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ).
(آيه 53)- در اين آيه به سر انجام كار منافقان اشاره كرده مىگويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نصيب مسلمانان راستين شود، و كار منافقان برملا گردد «مؤمنان از روى تعجب مىگويند آيا اين افراد منافق، همانها هستند كه اين همه ادعا داشتند و با نهايت تأكيد قسم ياد مىكردند كه با ما هستند، چرا سر انجام كارشان به اينجا رسيد» (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ).
و به خاطر همين نفاق، «همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك و خالص سر چشمه نگرفته بود، و) به همين دليل زيانكار شدند» هم در اين جهان و هم در جهان ديگر (حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ).
(آيه 54)- پس از بحث در باره منافقان، سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيين مقدس روى برمىگرداندند به ميان مىآورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخطار مىكند: «اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنها نمىرسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمىانگيزد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ).
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند، چنين شرح مىدهد:
1- آنها به خدا عشق مىورزند و جز به خشنودى او نمىانديشند «هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند» (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ).
2 و 3- «در برابر مؤمنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 526
سرسخت و خشن و پرقدرتند» (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ).
4- «جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامههاى آنهاست» (يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
5- آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مىكند اين است كه: «در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق، از ملامت هيچ ملامت كنندهاى نمىهراسند» (وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).
و در پايان مىگويد: «به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان) مرهون فضل الهى است كه هر كس بخواهد و شايسته ببيند مىدهد» (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ). «و خداوند دايره فضل و كرمش، وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است» (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
(آيه 55)
شأن نزول
آيه ولايت: در مورد نزول اين آيه از «عبد اللّه بن عباس» نقل شده كه: روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مىكرد، ناگهان مردى كه عمامهاى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مىكرد او نيز با جمله «قال رسول اللّه» حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مىنمود.
ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم! هر كس مرا نمىشناسد بداند من أبو ذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، و اگر دروغ مىگويم هر دو گوشم كر باد، و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مىگويم هر دو چشمم كور باد، كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علىّ قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله «على عليه السّلام پيشواى نيكان است، و كشنده كافران، هر كس او را يارى كند، خدا ياريش خواهد كرد، و هر كس دست از ياريش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت».
سپس أبو ذر اضافه كرد: اى مردم! روزى از روزها با رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد نماز مىخواندم، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 527
چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على عليه السّلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در حال نماز بود جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند، و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى.
خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على عليه السّلام را وزير من گردان تا بوسيله او، پشتم قوى و محكم گردد».
أبو ذر مىگويد: هنوز دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا ...
تفسير:
اين آيه با كلمه «انّما» كه در لغت عرب به معنى انحصار مىآيد شروع شده و مىگويد: «ولىّ و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است: خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آوردهاند، و نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند» (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ).
منظور از «ولىّ» در آيه فوق ولايت به معنى، سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است. بخصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.
و به اين ترتيب، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نصّ قرآنى دلالت بر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 528
ولايت و امامت على عليه السّلام مىكند.
(آيه 56)- اين آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تأكيد و تعقيب مىكند، و به مسلمانان اعلام مىدارد كه: «كسانى كه ولايت و سرپرستى و رهبرى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرند پيروز خواهند شد، زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ).
در اين آيه قرينه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مىشود، زيرا تعبير به «حزب اللّه» و «غلبه آن» مربوط به حكومت اسلامى است، نه يك دوستى ساده و عادى و اين خود مىرساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است، زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تأمين اهداف مشترك افتاده است.
(آيه 57)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه، مفسران نقل كردهاند كه: دو نفر از مشركان به نام «رفاعه» و «سويد» اظهار اسلام كردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مىكردند، آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد.
تفسير:
در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مىدهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهيزيد، منتها براى تحريك عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه اين حكم، چنين مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! آنها كه آيين شما را به باد استهزاء و يا به بازى مىگيرند، چه آنها كه از اهل كتابند و چه آنها كه از مشركان و منافقانند، هيچ يك از آنان را به عنوان دوست انتخاب نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ).
و در پايان آيه اين موضع را تأكيد مىكند كه طرح دوستى با آنان، با تقوا و ايمان سازگار نيست بنابراين «از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 529
(آيه 58)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه: جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤذن را كه مىشنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مىديدند شروع به مسخره و استهزاء مىكردند، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.
تفسير:
در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام اسلام را به باد استهزاء مىگرفتند، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده، مىگويد: «هنگامى كه (اذان مىگوييد و مسلمانان را) به سوى نماز دعوت مىكنيد، آن را به باد استهزاء و بازى مىگيرند» (وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً).
قابل ذكر اين كه همانطور كه در روايات اهل بيت عليه السّلام وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده شد.
سپس علت عمل آنها را چنين بيان مىكند: «اين به خاطر آن است كه آنها جمعيت نادانى مىباشند و از درك حقايق بدورند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ).
(آيه 59)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنها شرح دهد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مىدانم، و در ميان آنها جدايى نمىافكنم، آنها گفتند: ما عيسى را نمىشناسيم و به پيامبرى نمىپذيريم، سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
در اين آيه، خداوند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه از اهل كتاب سؤال كن و «بگو: چه كار خلافى از ما سر زده كه شما از ما عيب مىگيريد و انتقاد مىكنيد؟ جز اين كه ما به خداى يگانه ايمان آوردهايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبياء پيشين نازل شده تسليم هستيم» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 530
و در پايان آيه جملهاى مىبينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است، مىگويد: اگر شما توحيد خالص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايراد مىگيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شدهايد» چون خود شما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ).
(آيه 60)- در اين آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب و كيفرهايى كه دامنگير آنها گرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان، مقايسه گرديده، تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته در خور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به كار مىرود، در اين مقايسه چنين مىگويد: اى پيامبر! به آنها بگو:
آيا ايمان به خداى يگانه و كتب آسمانى داشتن در خور سرزنش و ايراد است، يا اعمال نارواى كسانى كه گرفتار آن همه مجازات الهى شدند «به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان در پيشگاه خدا از اين بدتر است» (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ).
سپس به تشريح اين مطلب پرداخته و مىگويد: «آنها كه بر اثر اعمالشان مورد لعن و غضب پروردگار واقع شدند و آنان را به صورت «ميمون» و «خوك» مسخ كرد، و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند، مسلما اين چنين افراد، موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قيامت بدتر خواهد بود، و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند» (مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).
(آيه 61)- در اين آيه- براى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب- پرده از روى نفاق درونى آنها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مىكند: «هنگامى كه نزد شما مىآيند مىگويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مىشوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مىروند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آنها كمترين اثرى نمىبخشد» (وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 531
قَدْ خَرَجُوا بِهِ).
و در پايان آيه به آنها اخطار مىكند كه «با تمام اين پردهپوشيها، خداوند از آنچه آنها كتمان مىكنند، آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ).
(آيه 62)- در اين آيه نشانههاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مىكند، از جمله اين كه مىگويد: «بسيارى از آنها را مىبينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مىجويند» (وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).
يعنى، آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمىدارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مىروند، و بدون هيچ گونه شرم و حيا، سعى مىكنند از يكديگر پيشى گيرند.
و در پايان آيه براى تأكيد زشتى اعمال آنها مىگويد: «چه عمل زشت و ننگينى آنها انجام مىدهند» و بر آن مداومت دارند (لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 63)- سپس در اين آيه، حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه با سكوت خود آنان را به گناه، تشويق مىنمودند و مىگويد: «چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناهآلود و خوردن اموال نامشروع باز نمىدارند» (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).
يعنى، دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آنها را تغيير دهند، و به اين ترتيب آيه، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مىدهد.
و در پايان آيه، قرآن به همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده، مىگويد: «چه زشت است كارى كه آنها انجام مىدهند» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ).
و به اين ترتيب روشن مىشود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر را ترك مىكنند- بخصوص اگر از دانشمندان و علما برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 532
باشند- سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مىشوند.
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مىگفت: اين آيه شديدترين آيهاى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مىكند.
بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد، و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مىنشينند در بر مىگيرد، زيرا حكم خدا، در باره همگان يكسان است! در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مىخوانيم: كه در خطبهاى فرمود: «اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مىشدند و دانشمندانشان سكوت مىكردند، و نهى از منكر نمىنمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آنها فرود مىآمد، پس شما اى مردم! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نماييد، تا به سرنوشت آنها دچار نشويد».
(آيه 64)- در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناهآلود يهود كه در آيه قبل بطور كلى به آن اشاره شد، آمده است.
توضيح اين كه: تاريخ نشان مىدهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مىزيستند، و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند، كه زمان داود و سليمان بن داود را به عنوان نمونه مىتوان يادآور شد، و در اعصار بعد نيز، قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت، ولى با ظهور اسلام، مخصوصا در محيط حجاز، ستاره قدرت آنها افول كرده، مبارزه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با يهود «بنى النضير» و «بنى قريظه» و «يهود خيبر» موجب نهايت تضعيف آنها گرديد در اين موقع بعضى از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزاء گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمىكند! و از آنجا كه بقيه نيز به گفتار او راضى بودند، قرآن اين سخن را به همه آنها نسبت داده، مىگويد: «يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده»! (وَ قالَتِ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 533
الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ)
.
خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروا مىگويد: «دست آنها در زنجير باد، و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدور گردند» (غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا).
سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مىگويد: «هر دو دست خدا گشاده است، و هر گونه بخواهد و به هر كس بخواهد مىبخشد» (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ).
نه اجبارى در كار او هست، نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مىباشد، بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است.
بعد مىگويد: «حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمىدارد به جاى اين كه اثر مثبت در آنها بگذارد و از راه غلط بازگرداند، بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مىافكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مىشود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).
اما در مقابل اين گفتهها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر، خداوند مجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده، مىفرمايد: «و در ميان آنها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم» (وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ).
و در قسمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابود كنند كرده، مىفرمايد: «هر زمان آتشى براى جنگ افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت و شما را از آن حفظ كرد» (كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).
و اين در حقيقت يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
قرآن اضافه مىكند: «آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پىگير و مداومى دارند» (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً).
در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمىدارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 534
(آيه 65)- به دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب، در اين آيه و آيه بعد آنچنان كه اصول تربيتى اقتضا مىكند، قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست، و تقدير از اقليتى كه با اعمال خلاف آنها همگام نبود، نخست چنين مىگويد: «اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند، گناهان گذشته آنها را مىپوشانيم و از آن صرف نظر مىكنيم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ). نه تنها گناهان آنها را مىبخشيم «بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مىكنيم» (وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ).
اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است.
(آيه 66)- سپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها، اشاره كرده مىگويد: «اگر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستور العمل زندگى در برابر چشم خود قرار دهند) و بطور كلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسمانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند، از آسمان و زمين، نعمتهاى الهى آنها را فرا خواهد گرفت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).
شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل، آن قسمت از تورات و انجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود.
در حقيقت آيه فوق يكبار ديگر، اين اصل اساسى را مورد تأكيد قرار مىدهد كه پيروى از تعليمات آسمانى انبياء تنها براى سر و سامان دادن به زندگى پس از مرگ نيست، بلكه بازتاب گستردهاى در سرتاسر زندگى مادى انسانها نيز دارد، جمعيتها را قوى، و صفوف را فشرده، و نيروها را متراكم، و نعمتها را پربركت، و امكانات را وسيع، و زندگى را مرفه، و امن و امان مىسازد.
نظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مىگردد، دليل زنده اين حقيقت است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 535
امروز مغزهاى متفكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار و كشمكشهاى استعمارى كار مىكند، قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى را تشكيل مىدهد، و چقدر نوع بشر، به اين نوع سرمايهها و اين مغزهايى كه بيهوده از بين مىرود، براى رفع نيازمنديهايش محتاج است، و چقدر چهره دنيا زيبا و خواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مىشدند! در پايان آيه، اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده، مىگويد: «با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولى جمعيتى معتدل و ميانهرو در ميان آنها وجود دارد» كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ).
نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب، در آيه 159 سوره اعراف و آيه 75 آل عمران نيز ديده مىشود.
(آيه 67)- انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت! در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفه او را بيان مىكند، با خطاب «اى پيامبر!» (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ). شروع شده و با صراحت و تأكيد دستور مىدهد، كه «آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان» (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).
سپس براى تأكيد بيشتر به او اخطار مىكند كه: «اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمىكرد) رسالت خدا را تبليغ نكردهاى»! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته، دلدارى و تأمين مىدهد و به او مىگويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش» زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت» (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مىگويد: «خداوند كافران لجوج را هدايت نمىكند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 536
راستى چه مسأله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است.
در كتابهاى مختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مىشود كه با صراحت مىگويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غدير خم نازل شده است.
خلاصه جريان غدير-
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجّة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد.
نه تنها مردم مدينه در اين سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مىكردند بلكه، مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درّهها مىپاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بىنظير، همه چيز را آسان مىكرد، ظهر نزديك شده بود، كمكم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مىشد.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مىگذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراهان داده شد.
مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم بسرعت آماده نماز مىشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند.
نماز ظهر تمام شد، مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمههاى كوچكى كه با خود حمل مىكردند پناهنده شوند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مىشد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمىتوانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 537
مخاطب ساخت و چنين فرمود: «من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مىروم، من مسؤولم، شما هم مسؤوليد، شما در باره من چگونه شهادت مىدهيد»؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيرا: «ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد».
سپس فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمىدهيد»؟! همه گفتند: «آرى! گواهى مىدهيم» فرمود: خداوندا! گواه باش»! ...
بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مىشنويد؟ ... گفتند: آرى، و بدنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟!.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مىكند و همين كه چشمش به على عليه السّلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على عليه السّلام است، در اينجا صداى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود: ايّها النّاس من اولى النّاس بالمؤمنين من برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 538
انفسهم: «چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!».
گفتند: خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داناترند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه: «هر كس من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست» و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد.
و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحقّ معه حيث دار: «خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».
سپس فرمود: الا فليبلّغ الشّاهد الغائب: «آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند».
خطبه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام و مردم فرو مىريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ... «امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اللّه اكبر، اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و الولاية لعلىّ من بعدى: «خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على عليه السّلام پس از من راضى و خشنود گشت».
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على عليه السّلام اين موقعيت را تبريك مىگفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، أبو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند: بخّ بخّ لك يابن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 539
ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة: «آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند أبو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».
اين بود خلاصهاى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.
(آيه 68)
شأن نزول:
نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست؟
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله جواب مثبت داد:
آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم، ولى به غير آن ايمان نداريم (در حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم!) آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود و نصارى) اشاره مىكند و مىگويد: «بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ).
زيرا اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده، و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى، كاملترين و جامعترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است.
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده، مىگويد: «بسيارى از آنها نه تنها از اين آيات پند نمىگيرند و هدايت نمىشوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان و كفرشان افزوده مىشود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).
و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف، دلدارى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 540
مىدهد و مىگويد: «از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمىرساند! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را برپا ندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعى نخواهند داشت، و هميشه زبون و زير دست و شكستخورده خواهند بود.
(آيه 69)- در اين آيه موضوع فوق را مورد تأكيد قرار داده، مىگويد: «تمام اقوام و ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
اين آيه پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مىدانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيض قائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند.
(آيه 70)- در سوره بقره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مىفرمايد: «ما پيمان (عمل به آنچه نازل كرديم) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان، به سوى آنان فرستاديم» (لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا).
سپس اضافه مىكند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه «هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مىآورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مىزدند) جمعى را تكذيب مىكردند و جمعى را كه با برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 541
تكذيب نمىتوانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مىرساندند» (كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ).
(آيه 71)- در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان و جنايات كرده مىفرمايد: «با اين حال آنها گمان مىكردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت» (وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ).
و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده، خود را يك نژاد برتر مىپنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود ياد مىكردند! سر انجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پردهاى بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن «از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق، كر شدند»! (فَعَمُوا وَ صَمُّوا).
اما به هنگامى كه نمونههايى از مجازاتهاى الهى و سر انجام شوم اعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند «خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت» (ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).
ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد، و ديگر بار پردههاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افكنده شد «و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت، بسيارى از آنها را فرا گرفت» (ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ).
و در پايان آيه، با يك جمله كوتاه و پر معنى مىگويد: «خداوند هيچ گاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مىدهند مىبيند» (وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ).
(آيه 72)- در تعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل، گذشت، اين آيه و آيات بعد، از انحرافات مسيحيان سخن مىگويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مسأله «الوهيت مسيح» بحث كرده مىگويد:
«بطور مسلم آنها كه گفتهاند خدا همان مسيح بن مريم است، كافر شدند» (لَقَدْ كَفَرَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 542
الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ)
.
در حالى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت: «خداوند يگانهاى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست» (وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ).
و نيز مسيح براى تأكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد:
«هر كس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است» (إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ).
و نيز براى تأكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است به آنها گفت: «براى ستمگران و ظالمان هيچ گونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت» (وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).
آنچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (ع) روى مسأله توحيد ديده مىشود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلايل عظمت قرآن محسوب مىشود.
(آيه 73)- بايد توجه داشت كه آنچه در آيه قبل آمد مسأله غلو و وحدت مسيح با خدا بود، ولى در اين آيه اشاره به مسأله «تعداد خدايان» از نظر مسيحيان يعنى «تثليث در توحيد» كرده مىگويد: «آنها كه گفتهاند خداوند سومين اقنوم از اقانيم سهگانه است بطور مسلم كافر شدهاند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ).
قرآن بطور قاطع در پاسخ آنها مىگويد: «هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ).
و دگر بار با لحن شديد و مؤكّد به آنها اخطار مىكند كه «اگر دست از اين عقيده برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود» (وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 74)- در اين آيه از آنها دعوت مىكند كه از اين عقيده كفرآميز توبه كنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مىگويد: «آيا بعد از اين همه، آنها به سوى خداى يگانه بازنمىگردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 543
نمىكنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است»؟ (أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 75)- در اين آيه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد مسيحيان به الوهيت مسيح را ابطال مىكند، نخست مىگويد: «چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كردهايد، مسيح پسر مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند» (مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا در باره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمىشويد؟
سپس براى تأييد اين سخن مىگويد: «مادر او، زن بسيار راستگويى بود» (وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ).
اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مىكند چگونه مىتواند خدا باشد؟
و دوم اين كه اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى مىكرد، و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسمه او تا سر حد پرستش خضوع مىكنند، عبادت كرد.
بعد به يكى ديگر از دلايل نفى ربوبيت مسيح اشاره كرده، مىگويد: «او و مادرش هر دو غذا مىخوردند» (كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ).
و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يك طرف و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلايل آشكار از طرف ديگر كرده، مىگويد: «بنگر چگونه دلايل را به روشنى براى آنها شرح مىدهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق بازگردانده مىشوند» (انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).
(آيه 76)- در اين آيه براى تكميل استدلال گذشته مىگويد: شما مىدانيد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 544
كه مسيح خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اين كه مالك سود و زيان شما باشد «بگو: آيا چيزى را پرستش مىكنيد كه نه مالك زيان شماست، و نه مالك سود شما» (قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمىتوانست بردارد.
و در پايان به آنها اخطار مىكند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمىشنود و يا از درون شما آگاه نيست «خداوند هم شنواست و هم دانا» (وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
(آيه 77)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو در باره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما بازگردند و مىگويد: «بگو: اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ).
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب «يا اهل الكتاب» شامل آنها نيز مىشود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه در باره عزير پيغمبر خدا مىگفتند و او را فرزند خدا مىدانستند.
و از آنجا كه سر چشمه غلو غالبا پيروى از هوى و هوس گمراهان است، براى تكميل اين سخن مىگويد: «از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد» (وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).
اين جمله اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مسأله تثليث و غلوّ در باره مسيح (ع) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بتپرستان هندى و مانند آنها به آيين مسيح پيوستند، چيزى از بقاياى آيين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 545
(آيه 78)- در اين آيه و دو آيه بعد براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مىگويد:
«كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد» (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ).
آيه فوق اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح، مادام كه هماهنگى با برنامههاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد، بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردهاند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تأكيد مىكند و مىگويد: «اين اعلام تنفر و بيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ).
(آيه 79)- به علاوه آنها به هيچ وجه مسؤوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و «يكديگر را از كار خلاف نهى نمىكردند، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى، افراد گناهكار را عملا تشويق مىكردند» (كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ).
و به اين ترتيب «برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ).
(آيه 80)- در اين آيه به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده، مىگويد: «بسيارى از آنان را مىبينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مىريزند» (تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا).
بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مىفرمايد: «چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند» (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 546
(آيه 81)- اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مىدهد كه «اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مىداشتند هيچ گاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمىدادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمىكردند» (وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ).
ولى متأسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند «و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده، راه فسق را پيش گرفتهاند» (وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ).
(آيه 82)-
شأن نزول:
نخستين مهاجران اسلام! در شأن نزول سلسله آيات 82 تا 86- نقل كردهاند كه اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ياران او نازل شده است.
آنچه در باره اين موضوع نقل شده، چنين است: در سالهاى نخستين بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام، افراد وابسته خود را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت.
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك «جهاد آزاديبخش» كافى نبود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حفظ اين دسته كوچك، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد.
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت.
چيزى نگذشت كه «جعفر بن أبو طالب» و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عدّه قابل ملاحظهاى زن و كودك تشكيل مىشد بوجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بتپرستان سخت دردناك بود، و براى به هم زدن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 547
اين موقعيت دست به كار شدند، و دو نفر از جوانان با هوش و حيلهگر و پشت همانداز يعنى «عمرو عاص» و «عمارة بن وليد» را انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند، اين دو نفر با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند.
«عمرو عاص» با نجاشى چنين گفت: «ما فرستادگان بزرگان مكّهايم، تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشتهاند و از آيين نياكان خود برگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مىترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلالگرى زنند، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد تا به محل خود بازگردانيم ....»
اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمىتوانم در اين زمينه سخن بگويم! روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن أبي طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان، و نمايندگان قريش، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
«جعفر پس از اداى احترام چنين گفت: نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم؟
عمرو گفت: نه شما آزاديد.
جعفر- و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مىطلبند؟
عمرو- نه ما هيچ گونه مطالبهاى از شما نداريم.
جعفر- آيا خونى از شما ريختهايم؟ كه آن را از ما مىطلبيد؟
عمرو- نه چنين چيزى در كار نيست.
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت: ما جمعى نادان بوديم، بتپرستى مىكرديم، گوشت مردار مىخورديم، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مىداديم، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 548
قطع رحم مىكرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم، و نيرومندان ما حق ضعيفان را مىخوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوييم، به ما دستور داده نماز بخوانيم، زكات بدهيم، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم.
نجاشى گفت: عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى! و سپس شروع به خواندن سوره «مريم» كرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاك مىسازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطرههاى اشك شوق، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانههاى حقيقت در اين آيات نمايان است! هنگامى كه «عمرو» خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت: خاموش باش به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد! سالها گذشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت، و عهدنامه «حديبيه» امضا شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه فتح «خيبر» گشت، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمىگنجيدند، از دور شاهد حركت دسته جمعى عدهاى به سوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشهاند كه به آغوش وطن باز مىگردند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشاهده «جعفر» و مهاجران حبشه، اين جمله تاريخى را فرمود:
لا ادرى انا بفتح خيبر اسرّ ام بقدوم جعفر؟!: «نمىدانم از پيروزى خيبر خوشحالتر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 549
باشم يا از بازگشت جعفر»؟
مىگويند، علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بود، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد آيات 82 تا 86- نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد.
تفسير:
كينه توزى يهود و نرمش نصارى! در سلسله آيات 82 تا 86- مقايسهاى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بودهاند شده است، نخست آيه يهود و مشركان را در يك صف و مسيحيان را در صف ديگر قرار داده، مىگويد: «بطور مسلم سرسختترين دشمنان مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت، و با محبتترين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى).
تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است، زيرا در بسيارى از صحنههاى نبرد ضد اسلامى، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند.
در حالى كه در غزوات اسلامى، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مىبينيم، سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بيان كرده، مىگويد: مسيحيان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود. نخست اين كه: «در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند» (ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ).
و نيز در ميان آنها جمعى «تارك دنيا بودند» كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمىداشتند (وَ رُهْباناً). «و بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند، و تكبرى از خودشان نمىدادند» (وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ).
در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مىدانستند، از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مىزدند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 550
آغاز جزء هفتم قرآن مجيد
ادامه سوره مائده
(آيه 83)- به علاوه «جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه» هنگامى كه آيات قرآن را مىشنيدند، اشك شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حق سرازيرى مىشد» (وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ).
«و با صراحت و شهامت و بىنظرى صدا مىزدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، ما را از گواهان حق و همراهان محمد صلّى اللّه عليه و آله و ياران او قرار ده» (يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ).
(آيه 84)- آنها بقدرى تحت تأثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مىگرفتند كه مىگفتند: «چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد» (وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ).
(آيه 85)- در اين آيه و آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شده، نخست مىگويد: «آنها كه در برابر افراد با ايمان، محبت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مىدهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مىمانند و اين است جزاى نيكوكاران» (فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ).
(آيه 86)- و در مقابل «آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند اهل دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).
(آيه 87)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده است: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 551
روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند، به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم گرفتند، پارهاى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند.
روزى همسر «عثمان بن مظعون» نزد عايشه آمد، او زن جوان و صاحب جمالى بود، عايشه از وضع او متعجب شد و گفت: چرا به خودت نمىرسى، و زينت نمىكنى؟! در پاسخ گفت: براى چه كسى زينت كنم؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پيش گرفته است، اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت: من سنت خود را براى شما بازگو مىكنم هر كس از آن روى گرداند از من نيست، من قسمتى از شب را مىخوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمىگيرم.
آگاه باشيد! من هرگز به شما دستور نمىدهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها ترك دنيا گوييد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آيين من نيست، رهبانيت امت من در جهاد است، آنها كه سوگند ياد كرده بودند، برخاستند و گفتند: اى پيامبر! ما در اين راه سوگند ياد كردهايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
از حد تجاوز نكنيد! در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است.
نخست، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى به وسيله بعضى از مسلمين شده، و آنها را از تكرار اين كار نهى مىكند، و مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد «طيبات» و امور پاكيزهاى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ).
با بيان اين حكم، اسلام صريحا بيگانگى خود را از مسأله رهبانيت و ترك دنيا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 552
آن چنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است.
سپس براى تأكيد اين موضوع مىگويد: «از حد و مرزها فراتر نرويد، زيرا خداوند تجاوزكنندگان را دوست ندارد» (وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
(آيه 88)- در اين آيه نيز مجددا روى مطلب تأكيد كرده، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در اين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده، مىفرمايد: «از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد» (وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً).
تنها شرط آن اين است كه «از (مخالفت) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
يعنى، ايمان شما به خدا ايجاب مىكند كه همه دستورات او را محترم بشمريد، هم در بهره گرفتن از مواهب الهى و هم رعايت اعتدال و تقوى.
(آيه 89)- سوگند و كفّاره سوگند! در اين آيه در باره سوگندهايى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مىشود، بطور كلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مىكند:
نخست مىگويد: «خداوند شما را در برابر قسمهاى لغو مؤاخذه و مجازات نمىكند» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).
منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقها گفتهاند، سوگندهايى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سرنمىزند.
قسم دوم از سوگندها، سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم و بطور جدّى ياد مىشود، در باره اين نوع قسمها، قرآن در ادامه آيه چنين مىگويد: «خداوند شما را در برابر چنين سوگندهايى كه گره آن را محكم كردهايد مؤاخذه مىكند و شما را موظف به عمل كردن به آن مىسازد» (وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ).
البته جدّى بودن سوگند به تنهايى براى صحت آن كافى نيست بلكه بايد محتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز به نام خدا معتبر نيست. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 553
بنابراين اگر كسى به نام خدا سوگند ياد كند واجب است به سوگند خود عمل كند و اگر آن را شكست كفاره دارد. «و كفاره چنين سوگندى (يكى از سه چيز است: نخست) اطعام ده نفر مسكين» (فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ).
منتها براى اين كه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه مىتوان از هر نوع غذاى پست و كمارزشى براى كفاره استفاده كرد، تصريح مىكند كه «اين غذا بايد لااقل يك غذاى حد وسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مىكنيد» (مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ).
دوم: «پوشاندن لباس، بر ده نفر نيازمند» (أَوْ كِسْوَتُهُمْ).
البته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند و بر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا مىكند.
در اين كه آيا از نظر كيفيت حد اقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حد وسط مراعات شود، به مقتضاى اطلاق آيه هر گونه لباس كافى است.
سوم: «آزاد كردن يك برده» (أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ).
اما ممكن است كسانى باشند كه قدرت بر هيچ يك از اينها نداشته باشند و لذا بعد از بيان اين دستور مىفرمايد: «آنهايى كه دسترسى به هيچ يك ندارند بايد سه روز، روزه بگيرند» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ).
سپس براى تأكيد مىگويد: «كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد» (ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ).
ولى براى اين كه كسى تصور نكند با دادن كفاره، شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مىگويد: «سوگندهاى خود را حفظ كنيد» (وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مىكند، تا شكر او را بگذاريد و در برابر اين احكام و دستوراتى كه ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است، او را سپاس گوييد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
(آيه 90)
شأن نزول:
در تفاسير شيعه و اهل تسنن شأن نزولهاى مختلفى در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 554
باره اين آيه ذكر شده است كه تقريبا با يكديگر شباهت دارند از جمله اين كه در «مسند احمد» و «سنن ابى داود» و «نسائى» و «ترمذى» چنين نقل شده است كه:
عمر (كه طبق تصريح تفسير فى ظلال جلد سوم، صفحه 33، علاقه شديدى به نوشيدن شراب داشت) دعا مىكرد، و مىگفت: خدايا بيان روشنى در مورد خمر براى ما بفرما، هنگامى كه آيه 219، سوره بقره (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ ...)
نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مىداد، و مىگفت: خدايا بيان روشنترى در اين زمينه بفرما، تا اين كه آيه 43 سوره نساء (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى) نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را نيز بر او خواند، باز به دعاى خود ادامه مىداد! تا اين كه آيه مورد بحث كه صراحت فوق العادهاى در اين موضوع دارد، نازل گرديد، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه را بر او خواند، گفت: انتهينا انتهينا! «از نوشيدن شراب خوددارى مىكنيم، خوددارى مىكنيم»!
تفسير:
حكم قطعى در باره شراب و مراحل تدريجى آن- همانطور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء اشاره كرديم، شرابخورى و ميگسارى در زمان جاهليت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى درآمده بود، تا آنجا كه بعضى از مورّخان مىگويند عشق عرب جاهلى در سه چيز خلاصه مىشد: شعر و شراب و جنگ! روشن است كه اگر اسلام مىخواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عمومى به مبارزه برخيزد ممكن نبود، و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشهكن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود، استفاده كرد، به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سورههاى مكّى اشاراتى به زشتى اين كار نمود، ولى عادت زشت شرابخوارى از آن ريشهدارتر بود، كه با اين اشارهها ريشهكن شود، لذا هنگامى كه مسلمانان به مدينه منتقل شدند و نخستين حكومت اسلامى تشكيل شد، دومين دستور- آيه 219، سوره بقره- در زمينه منع شرابخوارى به صورت قاطعترى نازل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 555
گشت، آشنايى مسلمانان به احكام اسلام سبب شد كه دستور نهايى- همين آيه مورد بحث- با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانهجويان نيز نتوانند به آن ايراد گيرند نازل گردد.
در اين آيه با تعبيرات گوناگون ممنوعيت اين كار مورد تأكيد قرار گرفته، تا جايى كه شرابخوارى در رديف بتپرستى و قمار و ازلام و از اعمال شيطانى و پليد قلمداد شده است مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد شراب و قمار و بتها و ازلام (يك نوع بختآزمايى) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
«انصاب» بتهايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند و قرار گرفتن شراب و قمار هم رديف آن نشانگر خطر بسيار زياد شراب و قمار است به همين دليل در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم: شارب الخمر كعابد الوثن:
«شرابخور همانند بتپرست است».
(آيه 91)- در اين آيه به پارهاى از زيانهاى آشكار شراب و قمار پرداخته نخست مىگويد: «شيطان مىخواهد از طريق شراب و قمار در ميان شما تخم عداوت و دشمنى بپاشد و از نماز و ذكر خدا باز دارد» (إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ).
در پايان اين آيه به عنوان يك استفهام تقريرى، مىگويد: «آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟» (فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ).
يعنى پس از اين همه تأكيد باز جاى بهانه جويى يا شك و ترديد در مورد ترك اين دو گناه بزرگ باقى مانده است؟! و لذا مىبينيم كه حتى «عمر» كه تعبيرات آيات گذشته را به خاطر علاقهاى كه (طبق تصريح مفسران عامه) به شراب داشت وافى نمىدانست پس از نزول اين آيه، گفت كه اين تعبير كافى و قانعكننده است.
(آيه 92)- و در اين آيه به عنوان تأكيد اين حكم نخست به مسلمانان دستور برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 556
مىدهد كه «خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا).
و سپس مخالفان را تهديد مىكند كه: «اگر از اطاعت فرمان پروردگار سرباز زنيد، مستحق كيفر و مجازات خواهيد بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وظيفهاى جز ابلاغ آشكار ندارد» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ).
(آيه 93)
شأن نزول:
در تفاسير چنين آمده است كه، پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار، بعضى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: اگر اين دو كار اين همه گناه دارد پس تكليف برادران مسلمان ما كه پيش از نزول اين آيه از دنيا رفتهاند و هنوز اين دو كار را ترك نكرده بودند چه مىشود؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
در اين آيه در پاسخ كسانى كه نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحريم شراب و قمار و يا نسبت به وضع كسانى كه اين حكم هنوز به گوش آنها نرسيده، و در نقاط دور دست زندگى داشتند، سؤال مىكردند، مىگويد: «آنهايى كه ايمان و عمل صالح داشتهاند و اين حكم به آنها نرسيده بوده، اگر شرابى نوشيدهاند و يا از درآمد قمار خوردهاند گناهى بر آنها نيست» (لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا).
سپس اين حكم را مشروط به اين مىكند كه «آنها تقوا را پيشه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند» (إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) بار ديگر همين موضوع را تكرار كرده، مىگويد: «سپس تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند» (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا).
و براى سومين بار با كمى تفاوت همين موضوع را تكرار نموده، مىگويد:
«سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند» (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا).
و در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
هر يك از اين سه تقوا، اشاره به مرحلهاى از احساس مسؤوليت و پرهيزكارى است.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 557
(آيه 94)
شأن نزول:
نقل شده: هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در سال حديبيّه براى عمره با حال احرام حركت كردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى رو برو شدند، بطورى كه مىتوانستند آنها را با دست و نيزهها صيد كنند! اين شكارها بقدرى زياد بودند كه بعضى نوشتهاند دوش به دوش مركبها و از نزديك خيمهها رفت و آمد مىكردند.
اين آيه و دو آيه بعد نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها برحذر داشت، و به آنها اخطار كرد كه اين نوع امتحان براى آنها محسوب مىشود.
تفسير:
احكام صيد در حال احرام- اين آيه و دو آيه بعد ناظر به يكى از احكام عمره و حجّ، يعنى مسأله شكار حيوانات صحرايى و دريايى در حال احرام مىباشد. نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال «حديبيه» با آن رو برو بودند كرده، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خداوند شما را با چيزى از شكار مىآزمايد، شكارهايى كه بقدرى به شما نزديك مىشوند كه حتى با نيزه و دست مىتوانيد آنها را شكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ).
سپس به عنوان تأكيد مىفرمايد: «اين جريان براى آن بوده است كه افرادى كه از خدا با ايمان به غيب مىترسند، از ديگران شناخته شوند» (لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «پس هر كس بعد از آن تجاوز كند مجازات دردناكى خواهد داشت» (فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 95)- در اين آيه با صراحت و قاطعيّت بيشتر و بطور عموم فرمان تحريم صيد را در حال احرام صادر كرده، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در حال احرام شكار نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ).
سپس به كفاره صيد در حال احرام اشاره كرده، مىگويد: «كسى كه عمدا صيدى را به قتل برساند، بايد كفارهاى همانند آن از چهارپايان بدهد» يعنى، آن را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 558
قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد (وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ).
در اينجا منظور از «مثل» همانندى در شكل و اندازه حيوان است به اين معنى كه مثلا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند، بايد كفاره آن را شتر انتخاب كند و يا اگر آهو صيد كند بايد گوسفند كه تقريبا به اندازه آن است قربانى نمايد.
و از آنجا كه ممكن است مسأله همانندى براى بعضى مورد شك و ترديد واقع شود، قرآن در اين زمينه دستور داده است كه «بايد اين موضوع زير نظر دو نفر از افراد مطلع و عادل انجام پذيرد» (يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).
و در باره اين كه اين كفاره در كجا بايد ذبح شود، دستور مىدهد كه به صورت «قربانى و «هدى» اهداء به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد» (هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ).
سپس اضافه مىكند كه، لازم نيست حتما كفاره به صورت قربانى باشد، بلكه دو چيز ديگر نيز هر يك مىتوانند جانشين آن شوند، نخست اين كه «معادل پول آن را در راه اطعام مساكين مصرف كند» (أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ).
«و يا معادل آن روزه بگيرد» (أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً).
«اين كفارات به خاطر آن است كه كيفر كار خلاف خود را ببيند» (لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ).
اما از آنجايى كه هيچ حكمى معمولا شامل گذشته نمىشود، تصريح مىكند كه «خدا از تخلفاتى كه در اين زمينه در گذشته انجام دادهايد، عفو فرموده است» (عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ). «و هر گاه كسى به اين اخطارهاى مكرر و حكم كفاره اعتنا نكند و باز هم مرتكب صيد در حال احرام شود، خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت و خداوند تواناست، و به موقع انتقام مىگيرد» (وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ).
(آيه 96)- در اين آيه پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده، مىگويد:
«صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام) حلال است» (أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 559
الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ)
.
منظور از «طعام» همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده مىشود، زيرا آيه مىخواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر خوردن غذاى صيد شده.
سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مىگويد: «اين به خاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد» (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ).
يعنى به خاطر اين كه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد و بتوانيد از يك نوع صيد بهرهمند شويد، اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است.
بار ديگر به عنوان تأكيد به حكم سابق بازگشته، مىگويد: «مادام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است» (وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً).
و در پايان آيه براى تأكيد تمام احكامى كه ذكر شد مىفرمايد: «از خداوندى كه در قيامت در پيشگاه او محشور خواهيد شد بپرهيزيد» و با فرمان او مخالفت ننماييد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
فلسفه تحريم صيد در حال احرام-
مىدانيم، حجّ و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو مىبرد. تعيّنات زندگى مادى، جنگ و جدالها، خصومتها، هوسهاى جنسى، لذات مادى، در مراسم حجّ و عمره بكلى كنار مىروند و انسان به يك نوع رياضت مشروع الهى دست مىزند، و به نظر مىرسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.
از اين گذشته اگر صيد كردن براى زوّار خانه خدا كار مشروعى بود، با توجه به اين همه رفت و آمدى كه هر سال در اين سرزمينهاى مقدس مىشود، نسل بسيارى از حيوانات در آن منطقه كه به حكم خشكى و كمآبى، حيواناتش نيز كم است، برچيده مىشد، مخصوصا با توجه به اين كه در غير حال احرام نيز صيد حرام، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 560
و همچنين كندن درختان و گياهان آن ممنوع است، روشن مىشود كه اين دستور ارتباط نزديكى با مسأله حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه از فنا و نابودى دارد.
(آيه 97)- در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه تحريم صيد در حال احرام، بحث مىكرد، در اين آيه به اهميت «مكّه» و اثر آن در سازمان زندگى اجتماعى مسلمانها اشاره كرده، نخست مىفرمايد: «خداوند كعبه، بيت الحرام را وسيلهاى براى اقامه امر مردم قرار داده است» (جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ).
و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى امن و امان از جنگ و كشمكش و نزاع صورت گيرد اشاره به اثر ماههاى حرام (ماههايى كه جنگ مطلقا در آن ممنوع است) در اين موضوع كرده، مىفرمايد: «و همچنين ماه حرام» (وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ).
و نيز نظر به اين كه وجود «قربانيهاى بىنشان- هدى- و قربانيهاى نشاندار- قلائد» كه تغذيه مردم را در ايامى كه اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تأمين كرده و فكر آنها را از اين جهت آسوده مىكند، تأثيرى در تكميل اين برنامه دارد به آنها نيز اشاره كرده مىگويد: (وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ).
در پايان آيه چنين مىگويد: «خداوند اين برنامههاى منظم را به خاطر اين قرار داد تا بدانيد علم او به اندازهاى وسيع است كه آنچه در آسمانها و زمين است مىداند و از همه چيز- مخصوصا نيازمنديهاى روحى و جسمى بندگانش- باخبر است» (ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).
(آيه 98)- در اين آيه براى تأكيد دستورات گذشته و تشويق مردم به انجام آنها و تهديد مخالفان و معصيتكاران مىفرمايد: «بدانيد خدا شديد العقاب و نيز غفور و رحيم است» (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 99)- و باز براى تأكيد بيشتر مىگويد: مسؤول اعمال شما خودتان هستيد و «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسؤوليتى جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد» (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ). «و در عين حال خداوند از نيات شما، و از كارهاى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 561
آشكار و پنهانى همگى آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ).
(آيه 100)- اكثريت دليل «پاكى» نيست! در آيات گذشته سخن از تحريم مشروبات الكلى و قمار و انصاب و ازلام و صيد كردن در حال احرام بود، از آنجا كه بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه گناهان عمل اكثريت را در پارهاى از محيطها دستاويز قرار دهند.
خداوند يك قاعده كلى و اساسى را در يك عبارت كوتاه بيان كرده، مىفرمايد: «بگو اى پيامبر! هيچ گاه ناپاك و پاك يكسان نخواهد بود، اگر چه فزونى ناپاك و كثرت آلودهها تو را به شگفتى فرو برد»! (قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ).
بنابراين، خبيث و طيب در آيه به معنى هر گونه موجود پاك و ناپاك اعم از غذاها و افكار است.
و در پايان آيه، انديشمندان را مخاطب ساخته و مىگويد: «از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، تا رستگار شويد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)