آشناي خفته در گور
رهسپار غصه ها
تکسوار گيج و مبهوت
در ميان لحظه ها
اين منم آوازهء اين همه تزوير
اين منم سکوت اين همه فرياد
اين منم شرين کش اين همه فرهاد
اين منم ليلي وش اين همه مجنون
اين منم تشنه و تنها
خسته جان آشفته حال
اين منم اين غريب گم کرده را
با دلي خسته و غمگين
نشسته بر خاکي سياه.
کسي که مثل هيچ کس نيست
تو به من خنديدي
و نمي دانستي من با چه دلهره اي
از باغچهء همسايه سيب را دزديدم.
باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد.
غضب الوده به من کرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک.
و تو رفتي و هنوز
سالهاست در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان ميدهد ازارم.
و من انديشه کنان غرق اين پندارم
که چرا خانهء کوچک ما سيب نداشت!!؟
حميد مصدق
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)