با طلوع چشمان سیاهت
شب تاریک دلم را پر از نور عشق کردی
و
با گرمای نگاهت یخ های شک و تردید را در وجودم ئوب کردی
و
آهنگ صدایت تمامی احساساتم را به رقص آورد
و
آن گاه با بوسه های معجزه آسایت صداقت مرده را در من زنده کردی
و
با تیشه ی نیشین ابروانت بر تنه ی تنومند قلبم شعر ِ عشقت را به یادگار گذاشتی
که تنها سطر عاشقانه ی وجودم شد
و
آن گاه یاد خاطرت را با طناب مشکین موهایت بر لحظه لحظه ی زندگیم گره زدی
آری!
این تو بودی که احساسات صاف و پاکت را در میان ابرهای شرم و حیا پنهان کردی
و
با باران مهر و محبت آتش غرور و خون پسندی را در من آرام کردی
و
با نعره های رعدآسای سکوتت و برق لبخند چشم نوازت سبب گشتی
تا
شجاعت گم شده ام را در صحرای ترس و وحشت بجویم
تا
که به سویت آمدم و با فریاد گفتم:
"دوستت دارم"
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)