در منطق ماکياوليسم که معاويه مظهري از مظاهر روشن آن بود، بايد از زور، بيرحمانه استفاده کرد و اين شايد مهمترين قاعدهاي است که به گفتة برخي تحليلگران در نگاه ماکياول، شهريار بايد مورد توجّه قرار دهد. از جمله پس از پيروزي بر دشمن و فتح شهر، بايد آن را غارت کند! امام علي(ع) فرمودند:«اي مردم! وفا، قرين راستي است و من سپري نگاه دارندهتر از وفاي به عهد، سراغ ندارم و کسي که بداند بازگشتن چگونه است، مکر نميکند. ما در زماني واقع شدهايم که بيشتر مردمِ آن، نيرنگ را زيرکي پندارند و نادانان، ايشان را زيرک خوانند. چه سودي ميبرند اين نيرنگبازان؟ خدا ايشان را بکشد! شخص زيرک و کاردان راه حيله و چاره هر کار را ميداند و سبب اينکه نيرنگ به کار نميبرد، آن است که امر و نهي خدا مانع ميشود و با اينکه حيله و نيرنگ را ديده و دانسته و توانايي به کار بردن آن را دارد، ترک ميکند و کسي که در دين از هيچ گناهي باک ندارد، فرصت را از دست نداده و در هر کاري به مکر و خدعه دست يازد.سوگند به خدا! معاويه از من زيرک تر نيست؛ وليکن او عهدشکني و خيانت کرده، معصيت و نافرماني کند و اگر خدعه، عهدشکني نکوهيده نبود، من زيرکترين مردم بودم؛ ولي هر خدعه و عهدشکني و بيوفايي گناه است و هر گناهي، نافرماني است و روز قيامت براي هر عهدشکني، پرچم و نشانهاي است که به آن شناخته ميشود.»2.همگان بر اين نکته واقفند که صفاتي مانند وفاداري، حفظ حرمت و قول، درستي رفتار و نيالودگي به نيرنگ، تا چه پايه در شهريار پسنديده است؛ امّا از آن طرف، در مقابل حوادثي که در عصر ما اتّفاق افتاده است، خود به چشم ميبينيم که شهرياراني که زياد پايبند حفظ قول خود نبودهاند؛ ولي در مقابل، رموز غلبه بر ديگران را به کمک حيله و نيرنگ، خوب ميدانستهاند، کارهاي بزرگ انجام دادهاند و وضعشان در آخر کار، خيلي بهتر از آن کساني بوده است که در معامله با ديگران صداقت و درستي به خرج دادهاند. پس بگذاريد همه اين را بدانند که براي رسيدن به هدف از دو راه ميتوان رفت؛ يکي از راه قانون و ديگري از راه زور. از اين دو راه، اوّلي شايستة انسانها و دومي شايستة حيوانهاست؛ ولي از آنجا که طريقة اوّل، غالباً بيتأثير است، تشبّث به طريقة دوم ضرورت پيدا ميکند؛ بنابراين شهريار لازم است که طريقة استعمال هر دوي اين شيوهها را خوب بداند و موقع را براي به کار بردن هر کدام نيک بسنجد.3.نيکولو ماکياولي (1496 ـ 1527 م.) معتقد است:سياستمدار نميتواند از عهدة سياستي رسا و کارگشا برآيد، جز هنگامي که تنها به نظر خويش و به آنچه که مصلحت ملک و هموار شدن کار و استوارسازي پاية حکومتش در آن باشد، عمل کند چه موافق شريعت باشد، چه نباشد و هر وقت در سياست و تدبير به مقتضاي اين نکند، بعيد است که کار او نظام يابد، يا وضع او استوار گردد و اميرالمؤمنين(ع)، پايبند قيود شريعت بود، خود را تنها پيرو آن ميدانست و آن دسته از آراي جنگي و کيد و تدبير را که موافق شرع نبود، کنار ميگذاشت، هر چند ماية اصلاح کار و ثبات امر او بود، بنابراين قاعدة او در خلافت، قاعدة ديگراني نبود که چنين التزامي نداشتند.4.يکي از بارزترين مشخّصههاي حکومت علوي در نگاه هر ناظري که تنها مروري کوتاه بر تاريخ آن داشته باشد، اصولگرايي، راستمداري و درستکرداري اميرمؤمنان(ع) در دستيابي به اهداف است. يکي از عمدهترين؛ بلکه اصليترين مشکل حکومت علوي، چالش با نظرية پذيرفته شده و پُر طرفداري بود که حدود نه قرن بعد در «ايتاليا»، توسط نيکولو ماکياولي در قالب قاعدة حکومت ارائه شد و نگاه انديشهگران سياسي را به خود معطوف داشت و در اروپا نسخة باليني سياستمداراني شد که بيش از هر چيز به دوام سلطه و ثبات حکومت و گسترش حوزة نفوذ و قدرت خود اهتمام داشتند و اين پرسش بيش از پيش رواج يافت که آيا به راستي هدف، وسيله را توجيه ميکند؟! به يقين، اصليترين شاخصة ساختاري و عملکردي حکومت علوي پس از اصل خاستگاه و جايگاه که آن را از حکومتهاي ديگر متمايز ميسازد، ويژگي اصولگرايياش ميباشد و به گزافه نيست اگر آن همة ناملايمات و دشواريهايي را که در دوران سي سالة پس از رحلت پيامبر اکرم(ص) به ويژه چند سال حکومت خود حضرت(ع)، متوجّه وي شد، برخاسته از همين ويژگي و در چالش با قاعدهاي در حکومت بشماريم که بعدها نام «ماکياوليسم» به خود گرفت و به صورت يک مکتب سياسي تدوين شد و دستماية قدرتمداراني چون آدولف هيتلر گشت که به قول خودش، آن را هميشه کنار بستر خود نگه ميداشته تا هميشه منبع الهامات وي باشد.5 ماکياولي، بعدها توسط سران مسيحيّت، سخت نکوهش شد و کساني چون پاپ پل چهارم، او را نويسندهاي ناپاک و تبهکار خواندند يا همانند کاردينال رجينالدپل، کتاب او را دست نوشتة شيطان ناميدند؛6 امّا همه ميدانند که آنچه در ميان نوع سياستمداران حرفهاي و در دستگاههاي نظامهاي سطلهطلب، امري پذيرفته شده به شمار ميرود، همان است که ماکياولي با شجاعت در قالب پند نامهاي مدلّل به شرح آن در کتاب شهريار خود پرداخت. آيا از دغل بازاني چون عمروعاص که در زير برق شمشير علي(ع) و براي نجات جان خويش، حيا و شرم آن امام بزرگ را به کمک ميطلبد و عورت خويش را بر ملا ميسازد، جاي تعجّب است که در عين بيايماني خود، تهي مغزي و جهالت جمعي از سپاهيان علي(ع) را به خدمت خويش گيرد و قرآنها را بر نيزه کند و با نيرنگ تمام، خود را در زير عَلَم قرآن، جاي زند و «قرآن ناطق» را به سوي قرآن فرا خواند؟! در کار عمروعاص چه تفاوتي است ميان کشف عورت و بر نيزه کردن قرآن؟ و آيا از فريبکاران قدرتطلبي چون معاويه که پس از شهادت عمّار ياسر به دست نابهکاران سپاه شام، علي(ع) را قاتل وي معرفي ميکند، با اين عوامفريبي که علي(ع) باعث حضور عمّار در جنگ شده؛ بنابراين او قاتل است. آيا به دور است که لباس خونين و انگشت بريدة عثمان را بر منبر شام بياويزد و علي(ع) را قاتل خليفة رسول خدا(ص) معرفي کند و شاميان را به سوگواري و ضجّه زدن بر قتل عثمان وادارد! آيا براي اينان ميتوان تصويري جز آنچه در رسالة شهريار ماکياولي آمده است، ترسيم کرد. مقايسة سخن ماکياولي با فرازي که از سخنان اميرالمؤمنين(ع) آمد و سپس تحليلي که شارح معتزلي نهجالبلاغه در تبيين شاخصة اصولگرايي در حکومت علوي و وجه تمايز آن ارائه کرده، به خوبي ميتواند دورنماي بحثي مبسوط باشد که اينک چارهاي جر گذر اجمالي از آن وجود ندارد. در نگاه ما يکي از ضروريترين مباحث، توجّه به اين ويژگي حکومت علوي به معناي وسيع آن است و صد البتّه که انگيزة مباحثي از اين دست تنها تبيين تاريخي حکومت علوي به هدف تحليل مقطعي از تاريخ و دفاع از شيوه و قاعدة حکومت علوي(ع) نيست، اين نيز در جاي خود لازم و داراي ارزش است. حکمت اين دست مباحث، تبيين «حکومت علوي» و ترسيم چهرة آن به عنوان «حکومت الگو» و اسوة همة کساني است که داعية تأسّي به آن بزرگوار را دارند يا لااقل جامعه چنين خواستي از آنان دارد. پرسش اصلي و کلّي چنين مبحثي، همان سؤال هميشگي است که آيا «هدف»، «وسيله» را توجيه ميکند؟ يا آنچه ملاک پيروزي و موفقيّت است، تنها دستيابي به اهداف است يا ابزار و راههاي دستيابي نيز در ارزيابي و ارزشگذاري آن شرط است و اساساً در منطق علوي، حتّي موضوعي چون حفظ اساس حکومت وتقويت آن نيز مانع نميشود که اين مهم تنها در چارچوب اصول انساني و ارزشي و در دايرة پذيرفته شدة شرع انجام پذيرد و جز اين هر چه باشد شکست تلقّي شود، هر چند به هدف ظاهري خويش رسيده باشد. براين اساس، حکومت علوي، همواره پيروز است، حتّي اگر افراد مغرض و معاند او را تكذيب كنند و تاب نياورند و رهايش سازند و سياست اموي، شکست خورده است؛ حتّي اگر همه، لب به ستايش آن بگشايند. ترديدي نيست که در منطق علي(ع) آنچه به حکومت ارزش و حتّي مشروعيّت ميدهد، تنها اهداف والا و متعالي آن نيست، ابزار دستيابي به آن نيز ملاک عمدهاي در ارزشگذاري و مشروعيّت بخشي به اقدامات آن است. در منطق علوي همة حقيقت و تمام مصلحت در اصل حکومت و تحکيم آن، جاي ميگيرد و در دستيابي به قدرت ختم نميشود، حکومت و قدرت، ابزاري در خدمت به عدالت و ارزشهاي والاي اسلامي و انساني است، از اين رو اگر بقا يا قدرت آن به بهاي پايمال شدن عدالت و ارزشهايي که خاستگاه حکومت است باشد، فلسفة وجودي خود را از دست ميدهد، چه اينکه اگر تحقّق آن به بهاي ناديده گرفتن اصول و آميختن آن به بدعتگذاري و سياستبازي و فاصله گرفتن از ارزشهاي انساني و باورهاي ديني باشد، از پاره کفشي نيز بيارزشتر7 و از آب دماغ يک بز نيز پستتر8 و از رودة خوکي در دست انسان جذامي پايينتر است.9 بارها اين سخن را خواندهايم که اميرالمؤمنين(ع) مردن از غصّة ربودن خلخالي از پاي زني ذمّي توسط سپاهيان متجاوز معاويه را جاي سرزنش نميداند؛ بلکه سزاوار ميشمارد.10 امّا در تاريخ نخواندهايم که حضرت به خاطر از دست دادن خلافت، خود يا ديگران را از غصّه، سزاوار مردن بداند! در منطق حکومت علوي، ستم وحقکشي هيچ گاه نميتواند راه دستيابي به عدالت و حقوق مردم باشد: «فانّه ليس في الجور عوض من العدل؛11 ما ظفر من الاثم به والغالب بالشّر مغلوب؛12 و آن کسي که با گناه پيروز ميشود، پيروز نيست و آن کس که با شرارت غلبه مييابد مغلوب است.» علي(ع) برخاسته از منطقِ الهيِ انسانيِ خود، به خدا سوگند ميخورد که «اگر شب را بر خار سر تيز، بيدار بگذرانم يا دست و پا بسته در غلّ و زنجير کشيده شوم، دوست داشتنيتر از اين است که به ديدار خدا و پيامبرش در روز قيامت بروم؛ در حالي که به برخي از بندگان ستم کرده باشم و چيزي از مال دنيا را به ناحق برده باشم»13 و اين به مقتضاي اصولگرايي حکومت علوي است که تنها در چارچوب شريعت و پايبندي به ارزشهاي ديني، به اصلاح کج خلقي خلق و بدرفتاري مردم و وادار کردن به اطاعت و بازداشتن از سرکشي و نافرماني ميپردازد و نوع تربيت جامعه نيز همان را ميطلبد؛ امّا اصولي که حکومت علوي به آن پايبند است، چنين مجالي به او نميدهد، اين بود که بارها ميفرمود: «و انّي لعالم بما يصلحکم و يقيم اودکم و لکّني لاأري اصلاحکم با فساد نفسي؛14 به آنچه شما را اصلاح ميکند و کجيتان را راست ميگرداند، آگاهم؛ امّا اصلاح شما را به بهاي تباهي خويش قبول ندارم.» در جاي ديگر ميگويد که «ميدانم آنچه شما را اصلاح ميکند، شمشير است امّا من، مصلحت شما را به تباهي خودم ترجيح نميدهم.»15 به اميرالمؤمنين(ع) گفتند: مردم کوفه را جز شمشير اصلاح نميکند. فرمود: «اگر آنان را جز تباه ساختن من، اصلاح نميکند، پس خدا آنان را اصلاح نکند!»16 اين در حالي بود که حکومت علوي و شخص اميرالمؤمنين(ع) به شرحي که از زبان حضرت گذشت، در فضا و شرايطي قرار داشت که سياست بازي، نيرنگ سازي و فريبکاري در حکومت بر مردم، امري پذيرفته شده و به عنوان کارداني و زيرکي به شمار ميرفت و طبعاً چنين رفتاري با اقبال عمومي مواجه ميگشت. در اين فرصت، افزون بر آنچه گذشت، به اختصار برخي نکات و ويژگيهاي اصولگرايي حکومت علوي بازگو ميشود تا نمايي کلّي از چالش آن بزرگوار با ماکياوليسم اموي و تقابل وي با رواداري هر کاري براي دستيابي به قدرت و توسّل به هر شيوهاي براي حفظ، توسعه و تقويت آن، پيش روي ديدگان نافذ و وجدانهاي اصولگرا و آرمان طلب قرار گيرد. از روشنترين مشخّصههاي اصولگرايي علوي، شفّافيت و صراحت در بيان مواضع و بيپرده سخن گفتن از سياست و مشيّ خود با مردم است؛ هم در آغاز خلافت و پيش از پذيرفتن خواست مردم و هم در ادامة آن. علي(ع) به صداقت و صراحت، تمام ديدگاه حکومتي و شيوة عملي خويش را با مردم و همة مخاطبان خود در ميان ميگذاشت. همان جلدي را که اعتقاد داشت و خود را به آن ملتزم ميدانست، بيان ميکرد و همان را بيان ميکرد که در عمل، خود را پايبند به آن ميدانست و بر آن ايستادگي ميکرد. در خلوت و جلوت، يک چيز ميگفت و از مجاملهگويي، دو دوزه بازي و فريب دادن مردم به شدّت پرهيز ميکرد و ياران خويش را بدان فرا ميخواند. براي سوار شدن بر مرکب قدرت، خود را مجاز نميدانست که به خوش آمد اين و آن سخن گويد يا خارج از اعتقادات و اصول خود، شرطي را بپذيرد. عمر در جريان شوراي شش نفرهاي که براي تعيين خليفه پس از خود قرار دارد، اين حق را براي عبدالرّحمن بن عوف که خود يکي از اعضاي شورا بود، گذاشت که در صورت تساوي آرا، خليفه را در واقع او انتخاب کند. عملاً نيز چنين شد. وقتي علي(ع) با پيشنهاد مکرّر عبدالرّحمن مواجه شد که اگر وي بپذيرد به کتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و سيرة شيخين عمل کند با او بيعت خواهد کرد و در نتيجه به خلافت خواهد رسيد، حضرت شرط آخر را نپذيرفت و فرمود کتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) نياز به روش و سيرة ديگران ندارد و بدين طريق حدود 12 سال ديگر از خلافت و قدرت دور ماند.17 پس از کشته شدن عثمان، زماني كه مردم براي بيعت به سراغ وي آمدند، به دلايلي از پذيرش حکومت که حقّ مسلّم او بود، سر باز ميزد، از جمله با صراحت تمام اعلام کرد: «واعلموا انّي ان اجبتکم رکبتُ بکم ما اعلم و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب ؛18 آگاه باشيد که اگر من خواستة شما را اجابت کنم (و خلافت را بپذيرم) آن گونه که خود ميدانم شما را رهبري خواهم کرد و به گفتة اين و سرزنش آن گوش نخواهم کرد. از اين رو پس از آن، کسي علي(ع) را سرزنش نکند که چرا به روش گذشتگان عمل نميکند و چرا به گفتة ما که همواره طرف مشورت حاکمان قرار ميگرفتهايم يا خودشايستگي عهدهداري حکومت را داريم، گوش فرا نميدهد و کسي خود را بستانکار حکومت علوي نداند که قرار بود به روش اين يا آن و به خواست فلان جريان اجتماعي عمل کند.» اگر اين روش در منطق علي(ع) راه داشت، در جريان همان شوراي شش نفره به قدرت رسيده بود. امام(ع) پس از پذيرش خلافت، در نخستين سخنراني خود در «مسجد مدينه» نيز همين شفّافيت مواضع و روشني برنامه را دنبال کرد و از جمله، قاطعانه دربارة خطّ اصلي حکومت خود؛ يعني عدالتگستري و ستمستيزي و شايستهسالاري سخن گفت و اعلام کرد که، «وضعيّت موجود را زير و رو خواهد کرد و عقب افتادگان شايسته را پيش خواهد انداخت و پيش افتادگان بيلياقت را عقب خواهد زد19 و اموال به يغما رفته را حتّي اگر در کابين زنان باشد و بهاي کنيزان شده باشد، باز خواهد گرداند؛ چرا که: «فان في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق؛20 در عدالت، گشايشي است و کسي که عدالت بر او تنگي کند، ستم بر او تنگتر خواهد آمد.» علي(ع) مسائل حکومت را که در واقع مسائل خود مردم بود، با آنان بيکم و کاست در ميان ميگذاشت و هيچ امري از ناگفتههاي سياست و مديريّت جامعه را از مردم خود پنهان نميکرد، جز آنچه به امر جنگ برميگشت که طبعاً براي جلوگيري از سوء استفادة دشمن، امري پذيرفته شده بود: «ألا و ان لکم عندي الا احتجز دونکم سرّاً الاّ في حرب»21 خلاصة سخن آنکه علي(ع) در حکومت خود، سياستي روشن و مواضعي شفّاف داشت. اصول و برنامههاي خود را با صراحت ابراز ميداشت. نه براي خوشامد اين شخص و آن جريان، چيزي خلاف اصول و باورهاي خود بر زبان ميآورد و نه از بازگويي آن به قصد موجه ماندن، شانه خالي ميکرد. نه در مقابل زيادهطلبانِ پيمان شکني چون طلحه و زبير و طاغيان فاسقي چون معاويه ساکت مينشست و نه در جلب رضايت متحجّرانِ کجانديش و پُر مدّعايي چون خوارج که حتّي علي(ع) را نيز به مسلماني قبول نداشتند، سخن ميگفت. در مقابل اين سبک سران که همه را به بي ايماني و کفر متّهم ساختند و به خاطر پذيرش حکميّت توسط حضرت(ع) همة مردم را گمراه و کافر شمرده و از پذيرش آن سرباز زدند، به صراحت و قاطعيّت تمام فرمود: «الّا من دعا الي هذا اشعار فاقتلوه و لو کان تحت عمامتي هذه؛22 هان! هر کس به اين شعار فرا خواند، او را بکشيد، هر چند زير اين عمّامة من باشد.»در نگاه سياستبازان حرفهاي و از منظر منطق ماکياوليستي، توسّل به دروغ، عهدشکني و حيلهبازي، لازمة دستيابي به اهداف و نفوذ قدرت و کاميابي سياسي است. اوصافي چون وفاي به عهد، صداقت، دينداري و شفّافيت، در جاي خود ميتواند ارزش به شمار آيد، امّا در نگاه ماکياولي و از منظر منطق اموي، امر حکومت و قدرت و حاکميّت بر مردم به عوامل و عناصر ديگري نيز نياز دارد که بي آن، امور سامان نخواهد يافت و اوضاع بر وفق مراد حاکمان در نخواهد آمد. امر حکومت، تنها با قدرت و قاطعيّت و قانونمداري سامان نخواهد گرفت در کنار صولت شير، به حيلهگري روباه نياز است. ماکياول در رسالة شهريار به دنبال پندي که در آغاز، آن را بازگو کرديم، اضافه ميکند: از اين رو به شهريار که نيازمند اتّخاذ عاقلانة روش حكومت است، لازم است که هم شير باشد و هم روباه؛ زيرا شير نمي تواند خود را از دامي که بر سر راهش نهند، حفظ کند و روباه نيز ياراي دفاع از جانش را در مقابل گرگان ندارد؛ بنابراين شهريار بايد روباه باشد تا دام را بشناسد و شير باشد تا با گرگان مصاف کند.23.علي(ع) خود و حکومت خود را منزّه از چنين دغلکاريهاي سياسي ميداند و هيچ توجيهي نميتواند وي را قانع سازد که از اصول ارزشي و چارچوب مقرّر شريعت، براي حفظ و تقويت حاکميّت خويش فاصله گيرد؛ حتّي اگر متّهم به ضعفيا بيسياستي شود؛ در حالي که تربيت جامعه به گونهاي بود که بيشتر مردم چنين روشي را ميپذيرفتند و حتّي به وي نيز آن را توصيه ميکردند و به راستي اين روش سياستمداري به روش علي(ع) بود؟! «راهش پر رهرو باد.»
مهدي روحي
پينوشتها:
1. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبة 41، ص83.
2. همان، خطبة 200، ص318 .
3. خداوندان انديشة سياسي، مايکل ب، فاستر، ترجمة جواد شيخ الاسلامي، ج1، ص471 .
4. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج10، ص212.
5. فرهنگ علوم سياسي، غلامرضا علي بابايي.
6. نک: ژان ژاک شواليه، آثار بزرگ سياسي از ماکياولي تا هيتلر، ترجمة ليلا سازگار، صص 36 و 37.
7. نک: نهج البلاغه، خطبة 33، ص76 .
8. نک: همان، خطبة 3، ص50 .
9. «والله لدنياکم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم» همان، حکمت 236، ص510 .
10. نک: همان، خطبة 27، ص70 .
11. همان، نامة 59، ص449 .
12. همان، حکمت 327، ص533 .
13. همان، خطبة 224، ص346 .
14. همان، خطبة 69، ص99 .
15. ارشاد، شيخ مفيد، ص 145 .
16. قيل لاميرالمؤمنين(ع): ان اهل الکوفه لا يصلحهم الا السيف، فقال(ع): ان لم يصلحهم الا اف مادي فلا اصلحهم الله. غرر الحکم و دررالکلم.
17. لا ان کتاب الله و سنة نبيه لايحتاج معهما الي اجيري احد » تاريخ يعقوبي، ج2، ص142 .
18. نهج البلاغه، خطبة 92، ص136 .
19. همان، خطبة 16، ص57 .
20. همان، خطبة 15، ص57 .
21. همان، نامة 59، ص424 .
22. همان، خطبة 127، ص185 .
23. خداوندان انديشة سياسي، و.ت .جونز، ترجمة علي رامين، ج 2، ص46.
24. همان، ص47.
منبع: بانک اطّلاعات مقالات اسلامي.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)