حضرت آيت ‌الله بهجت در سخنراني ‌هايي كه گهگاه ايراد مي ‌فرمودند با زباني سرشار از معارف قرآني لطائف عرفاني و همچنين بصيرت دقيق نسبت به اوضاع و احوال جهان اسلام نكات مهمي را به مسلمين گوشزد مي ‌كردند:

بسم الله الرحمن الرحیم

همه باید بدانند که از عملیّات، آنچه که برایشان باقی می ماند، توجّه به همانها داشته باشند و به آنچه که فانی مي شود، توجّه نداشته باشند.
اعمال صالحه، طاعات الهیّه، آنچه که مقرَّب به سوی خدا است، با آدم مي ماند و آدم اینها را از اینجا، تا روز قیامت، تا مابعد القیامة، هرجا که هست، با خودش مي برد.
اعمال صالحۀ انسان، اعمال باقیۀ انسان، فانی نمي شود. بدانند که طاعات، عبادات، مقرَّبات، اینها یک چیزی نیست که به واسطۀ اینکه [مثلاً] این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند؛ آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویّه ای در آنجا از اینها، برای هر فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت کنید! آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا مي داند چه تاجی به سر اینها ـ بالفعل ـ گذاشته شده؛ ولو بعضی ها نمي بینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند.
بعضی ‌ها هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است، «فلان» بر سرش تاج نیست!!
مقصود، شهادتِ نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از خداست.
شهادت ـ اگر حسابش را بکنیم ـ موجب مسرّت است، نه موجب حزن؛ این حزنی که در انسان پیدا مي شود، به خاطر این است که آن (شهید) رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق، دیگر فکر این را نمي کنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمي کنیم که الان چه [چیزهايی] خدا برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان مي رویم، یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم این جور، شهید رفت.
باید بفهمیم که شهادت، از موجباتِ سعادت است، هر فردی را بالا مي برد، پایین نمي آورد.
و این خانه یک خانه ای است که جای ماندن نیست؛ باید در اینجا یک چیزهایی جمع کند برای جای دیگر که زندگی مي کند.
آن وقت آن چیزهایی که جمع می کند، آنجا بزرگیش معلوم مي شود؛ آنجا معلوم مي شود که این، کافی و وافی است، اینجا معلوم نیست.
خدا مي داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میّتی هدیه کند چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیّتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجّه نباشد، به کیفیّت اینها متوجّه باشد.
اگر برای خدا کسی انفاق کرد ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند.
[انسان] هر آن به آن ترقّی و رشد مي کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفولٌ عنه باشد، «لا یَعزُبُ عَنْهُ مِثْقالَ ذَرَّة» ملائکه خبر دار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند.
باید ملتفت باشد! هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.
خدا مي داند چقدرها « ناظر» هست و بر این وضعیّات، مطلّع مي شوند! خدا مي داند چه پاداشی برای اعمال ـ چه خیر و چه شرّ ـ ثابت است و برای آدم مقرر مي شود!
نباید خیال کند که مطلب، مال کمی و زیادی است، مال کیفیّت است، برای خدا باشد، کم باشد؛ برای خدا نباشد زیاد باشد، و قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه مي گوید و اینجا که هست، چه کاری باید بکند و چه کاری باید نکند.
ما مهمان خدا هستیم؛ در سفرۀ او هستیم؛ مي بیند ما را؛ مي داند ما چکار مي کنیم؛ مي داند که ما خیال داریم چه بکنیم؛ بهتر از ما مي داند خیالات ما را. ما یک چیزهایی را خیال مي کنیم و خیال مي کنیم این خیالات ما، واقعیّت پیدا مي کند و آن خیالات، واقعیت پیدا نمي کند، [و] خدا مي داند برعکس است؛ آنهایی را که ما خیال مي کنیم واقعیّت پیدا مي کند، واقعیّت پیدا نمي کند و آنهایی را که ما خیال مي کنیم واقعیت پیدا نمي کند واقعیت پیدا مي کند، تا این مقدار مطّلع است!
«خدا که مطّلع است»، معلوم؛ ملائکه اش، رُسُلش، همه جا، در راست، چپ، این طرف، آن طرف، همه جا هستند.
نمی شود از خدا مخفی کرد؛ خوب پس [حالا] که نمي شود مخفی کرد، و خدا مي بیند، مي داند و قادر هم هست، یک چیزهایی را دوست دارد، یک چیزهایی را دوست ندارد و برای خودِ ماست، والاّ برای او فرقی نمي کند؛ و اگر این جور است، آیا ما بیش از این حاجت داریم که همین قدر مطّلع باشیم که «خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطّلع است»؟
شیطـان ملعون، پیش حضـرت یحیي(ع) مجسّم شد؛ گفت: پنج نصیحت به تو مي کنم.
گفت: خوب بگو.
[شیطان] اول یک کلمه حکمت خیلی خوبی گفت؛ دوم هم بسیار خوب؛ سوم، آن هم بسیار خوب؛ چهارم، دید آن هم بسیار خوب است.
[حضرت یحیي(ع)] گفت: دیگر برو! در پنجم کار خودت را مي کنی، برو! پنجم را دیگر نمي خواهم، لابُد در پنجم، کارِ خودت را مي کنی والاّ ابلیس نیستی. ابلیس داعی به شرّ است؛ اینها همه مقدّمه بود برای اینکه آخر کار، کار خودش را انجام بدهد...
باید ملتفت باشید! دیگر چاره ای نیست الا اینکه خودتان را به خدا بسپارید و متوسّل شوید؛ یک دست شما قرآن و دست دیگر عترت باشد. عترت، معارفش در مثل نهج البلاغه است؛ اعمالش در مثلِ صحیفۀ سجّادیه است؛ اعمال تکلیفی اش در مثل همین رساله های عملیه است.
از اینها شما را خارج نکنند، بلکه امتیاز ما ـ در مسلمین و غیر مسلمین ـ همین است که دو اصلی داریم، که برای دنیا و آخرتمان نافع است. برای دنیای ما، هم اگر مریض شدیم اگر بلايی بر سر ما آمد، به اینها که متوسّل شدیم، برای ما فَرَج مي رسد...
ائمّۀ ما هم در معارف و علوم عقلیّه، مرجعند و هم در امور شرعیّه و تکلیفیّه، مرجعند. دیگر نمي دانند که این دو تا که سهل است، ائمّه، غیر اینها را هم دارند: توسّلات، تحصّنات، تحفّظات؛ از اینها راه مناجات با خدا را، از اینها راه عبودیّت خدا را و اعمال را [می توانیم یاد بگیریم]؛ بلکه مي توانیم به تبعیّت اینها، اوقات ما در طاعت خدا، مستغرق بشود [و] هرچه بکنیم از طاعت خارج نشویم.
مقصود، شما ملتفت باشید: در این عصر، گرگ فراوان است، شما را مي خرند، اما بعد هم مي توانند یک غذای مسمومی به شما بدهند، کار شما را تمام کنند، بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند، و هر چند ماهیانه [مبالغی] که انسان خوابش را هم ندیده است، به او بدهند...