آیه 151-176

(آيه 151)- در اين آيه ماهيت اين افراد را بيان كرده، مى‏فرمايد: «آنها كافران واقعى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا).
و در پايان آنها را تهديد كرده، مى‏گويد: «ما براى كافران عذاب توهين آميز و خواركننده‏اى فراهم ساخته‏ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
(آيه 152)- در اين آيه به وضع مؤمنان و سرنوشت آنها اشاره كرده و مى‏گويد: «كسانى كه ايمان به خدا و همه پيامبران او آورده‏اند و در ميان هيچ يك از آنها تفرقه نينداختند (و با اين كار، «تسليم و اخلاص» خود در برابر حق، و مبارزه با هر گونه «تعصب» نابجا را اثبات نمودند) به زودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنها خواهد داد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ).
و در پايان آيه به اين مطلب اشاره مى‏شود كه اگر اين دسته از مؤمنان در گذشته مرتكب چنان تعصبها و تفرقه‏ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى خدا بازگردند خداوند آنها را مى‏بخشد «و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست» (وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).
(آيه 153)
شأن نزول:
جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: اگر تو پيغمبر خدايى كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد، اين آيه و آيه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
بهانه جويى يهود- در اين آيه، نخست اشاره به درخواست اهل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 472
كتاب (يهود) مى‏كند و مى‏گويد: «اهل كتاب از تو تقاضا مى‏كنند كه كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى» (يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ).
شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند، زيرا هدف از نزول كتاب آسمانى همان ارشاد و هدايت و تربيت است، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تأمين مى‏شود، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مى‏كند.
لذا به دنبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده، و ضمن دلدارى به پيامبرش، سابقه لجاجت و عناد و بهانه‏جويى يهود را در برابر پيامبر بزرگشان موسى بن عمران بازگو مى‏كند.
نخست مى‏گويد: «اينها از موسى چيزهايى بزرگتر و عجيبتر از اين خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده»! (فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً).
اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بت‏پرستان را منعكس مى‏ساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى‏كرد و بدون شك از لجاجت و عناد سر چشمه گرفته بود، سبب شد كه «صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ).
سپس به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مسأله «گوساله پرستى» بود، اشاره مى‏كند و مى‏گويد: «آنها پس از مشاهده آن همه معجزات و دلايل روشن، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب كردند»! (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ).
ولى با اين همه براى اين كه به راه بازگردند «ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم» و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان را برچيديم» (فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً).
(آيه 154)- باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور و لجاجت پايين نيامدند، به همين جهت «ما كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 473
درآورديم، و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از در بيت المقدس با خضوع و خشوع وارد شويد، و نيز به آنها تأكيد كرديم كه در روز شنبه دست از كسب و كار بكشيد و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد (و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود استفاده نكنيد) و در برابر همه اينها پيمان شديد از آنان گرفتيم» اما آنها به هيچ يك از اين پيمانهاى مؤكد وفا نكردند! (وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).
(آيه 155)- گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود! در اينجا قرآن به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره كرده است.
نخست، به پيمان‏شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران به دست آنان اشاره كرده چنين مى‏فرمايد: «ما آنها را به خاطر پيمان شكنى» از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ).
آنها به دنبال اين پيمان شكنى، «آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند» (وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ).
و به اين نيز قناعت نكردند، «بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين بردند» (وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ).
آنها به قدرى در اعمال خلاف جسور و بى‏باك بودند كه گفتار پيامبران را به باد استهزاء مى‏گرفتند و صريحا به آنها «گفتند: بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شماست»! (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ).
در اينجا قرآن اضافه مى‏كند: دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچ گونه حقى در آن نفوذ نمى‏كند ولى عامل آن كفر و بى‏ايمانى، خود آنها هستند و به همين دليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بركنار داشته‏اند ايمان نمى‏آورند، مى‏فرمايد: «آرى! خداوند به علت كفرشان، بر دلهاى آنها مهر زده، كه جز عده كمى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 474
(كه راه حق مى‏پويند و لجاج ندارند) ايمان مى‏آورند» (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
(آيه 156)- «آنها در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن، مادر پيامبر بزرگ خدا كه به فرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند» (وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً).
(آيه 157)- حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى‏كردند «و مى‏گفتند ما مسيح عيسى بن مريم رسولخدا را كشته‏ايم» (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ). و شايد تعبير به رسول اللّه را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مى‏گفتند.
در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند، «آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه به دار آويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند» (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ).
سپس قرآن مى‏گويد: «آنها كه در باره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى‏كردند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ).
آنگاه قرآن به عنوان تأكيد مطلب مى‏گويد: «و قطعا او را نكشتند» (وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً).
(آيه 158)- «بلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است» (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).
اگر مى‏بينيم قرآن مخصوصا روى مصلوب نشدن مسيح (ع) تكيه كرده، به خاطر اين است كه عقيده خرافى فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد، تا مسيحيان نجات را در گروه اعمال خويش ببينند، نه در پناه بردن به صليب!
(آيه 159)- در تفسير اين آيه دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است:
1- آيه مى‏فرمايد: «هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اين كه به مسيح (ع) پيش از مرگ خود ايمان مى‏آورد» (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 475
و آن هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى‏گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى‏گردد، پرده‏ها از برابر چشم او كنار مى‏رود و بسيارى از حقايق را مى‏بيند، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح را مشاهده مى‏كند و در برابر او تسليم مى‏گردد، آنها كه منكر او شدند به او مؤمن مى‏شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پى مى‏برند در حالى كه اين ايمان هيچ گونه سودى براى آنها ندارد- پس چه بهتر اكنون كه ايمان مفيد است مؤمن شوند! 2- منظور اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح (ع) پيش از «مرگ او» ايمان مى‏آوردند يهوديان او را به نبوت مى‏پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مى‏كشند و اين به هنگامى است كه مسيح (ع) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور حضرت مهدى (عج) از آسمان فرود مى‏آيد، و پشت سر او نماز مى‏گذارد و يهود و نصارا نيز او را مى‏بينند و به او و مهدى (عج) ايمان مى‏آورند، و روشن است كه مسيح به حكم اين كه آيينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آيين موجود يعنى آيين اسلام كه مهدى (عج) مجرى آن است پيروى كند.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «در روز رستاخيز، مسيح گواه بر آنها خواهد بود» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً).
منظور از گواهى مسيح بر ضد آنها اين است كه او گواهى مى‏دهد كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچ گاه به خدايى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است.
(آيه 160)- سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود! در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكاريهاى يهود اشاره شد، در اين آيه و دو آيه بعد نيز پس از ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها، كيفرهايى را كه بر اثر اين اعمال در دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى‏گيرد، بيان مى‏دارد.
نخست مى‏فرمايد: «به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 476
باز داشتن مردم از راه خدا، قسمتى از چيزهاى پاك و پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم» و آنان را از استفاده كردن از آن محروم ساختيم (فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً) «1».
(آيه 161)- و نيز به خاطر اين كه «رباخوارى مى‏كردند با اين كه از آن نهى شده بودند، و همچنين اموال مردم را به ناحق مى‏خوردند، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند» (وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ).
گذشته از اين كيفر دنيوى، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت «و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده‏ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
(آيه 162)- در اين آيه به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آن تكيه كرده است و آن اين كه مذمت و نكوهش قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادى و طائفه‏اى ندارد، اسلام هيچ نژادى را به عنوان «نژاد» مذمت نمى‏كند بلكه نكوهشها و حملات آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن يهود را استثناء كرده، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مى‏دهد، و مى‏گويد: «ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و مؤمنان (از دست اسلام) به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مى‏آورند (همچنين) نمازگزاران و زكات‏دهندگان و ايمان‏آورندگان به خدا و روز قيامت به زودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً).
به همين دليل مى‏بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مشاهده دلايل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان و دل از آن‏
__________________________________________________
(1) در مور تحريم طيّبات رجوع كنيد به سوره انعام (6) آيه 146.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 477
حمايت كردند و مورد احترام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير مسلمانان بودند.
(آيه 163)- در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى‏افكندند بعضى را تصديق و بعضى را انكار مى‏كردند در اين آيه، بار ديگر به آنها پاسخ مى‏گويد كه: «ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود كتاب زبور داديم» (إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً).
(آيه 164)- در اين آيه اضافه مى‏كند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه «پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو بيان كرده‏ايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح نداده‏ايم همگى همين مأموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد» (وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ). و از اين بالاتر «خداوند رسما با موسى سخن گفت» (وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً).
(آيه 165)- بنابراين، رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بدون راهنما و رهبر بگذرانيم و در عين حال براى آنها مسؤوليت و تكليف قائل شويم؟ لذا «ما اين پيامبران را بشارت‏دهنده و انذاركننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش الهى، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه‏اى نداشته باشند» (رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ).
خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده، چرا چنين نباشد با اين كه: «او بر همه چيز توانا و حكيم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).
حكمت او ايجاب مى‏كند كه اين كار عملى شود و قدرت او راه را هموار مى‏سازد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 478
(آيه 166)- و در اين آيه به پيامبر دلدارى و قوت قلب مى‏بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالت تو را انكار كردند اهميتى ندارد، زيرا: «خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است» (لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ).
و البته انتخاب تو براى اين منصب بى‏حساب نبوده بلكه «اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى مأموريت، نازل كرده است» (أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ).
و در پايان اضافه مى‏كند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى‏دهد، بلكه «فرشتگان پروردگار نيز گواهى مى‏دهند اگر چه گواهى خدا كافى است» (وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً).
(آيه 167)- در آيات گذشته بحثهايى در باره افراد بى‏ايمان و با ايمان ذكر شده بود، در اين آيه اشاره به دسته‏اى ديگر مى‏كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى‏كنند، نه خود راه هدايت را پيمودند و نه مى‏گذارند ديگران اين راه را بپيمايند آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدا مانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده‏اند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً).
(آيه 168)- در اين آيه اضافه مى‏فرمايد: «آنها كه كافر شدند و ستم كردند (هم ستم به حق كردند كه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در درّه ضلالت سقوط كردند و هم به ديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق بازداشتند) چنين افرادى هرگز مشمول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى هدايت نمى‏كند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً).
(آيه 169)- «مگر به سوى دوزخ! و آنها براى هميشه در دوزخ مى‏مانند» (إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً).
آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى‏پذيرد، زيرا: «اين كار براى خدا آسان است و قدرت بر آن دارد» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 479
(آيه 170)- در آيات گذشته سرنوشت افراد بى‏ايمان بيان شد، و در اين آيه دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مى‏كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را برمى‏انگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى‏نمايد.
نخست مى‏گويد: «اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشاره شده بود با آيين حق به سوى شما آمده است» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ). سپس مى‏فرمايد: «اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده دارد آمده است» (مِنْ رَبِّكُمْ).
بعد اضافه مى‏كند: «اگر ايمان بياوريد به سود شماست» به ديگرى خدمت نكرده‏ايد، بلكه به خودتان خدمت نموده‏ايد (فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ).
و در پايان مى‏فرمايد: «فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى مى‏رسد چنين نيست، زيرا خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى‏باشد» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
به علاوه چون «خداوند، عالم و حكيم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً) دستورهايى را كه به شما داده و برنامه‏هايى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه و مصالحى بوده و به سود شماست.
(آيه 171)- تثليث موهوم است! در اين آيه و آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى «مسأله تثليث و خدايان سه‏گانه» اشاره كرده و با جمله‏اى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ برحذر مى‏دارد.
نخست به آنان اخطار مى‏كند كه: «اى اهل كتاب! در دين خود راه غلو را نپوييد و جز حق، در باره خدا نگوييد» (يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ).
مسأله «غلوّ» در باره پيشوايان، يكى از مهمترين سر چشمه‏هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است، به همين جهت اسلام در باره غلات سختگيرى شديدى كرده و در كتب «عقايد» و «فقه» غلات از بدترين كفار معرفى شده‏اند! برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 480
سپس به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح است اشاره مى‏كند:
1- «عيسى فقط فرزند مريم بود» (إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ).
اين تعبير خاطرنشان مى‏سازد كه مسيح همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت يعنى، تمام صفات بشرى در او بود، چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد.
2- «عيسى فرستاده خدا بود» (رَسُولُ اللَّهِ)- اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد.
3- «عيسى كلمه خدا بود كه به مريم القا شد» (وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ).
اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح كند، همانطور كه «كلمات» مخلوق ما است، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند.
4- «عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد» (وَ رُوحٌ مِنْهُ).
اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.
سپس قرآن به دنبال اين بيان مى‏گويد: «اكنون كه چنين است به خداى يگانه و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد خدايان سه‏گانه‏اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد، به سود شماست» (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ).
بار ديگر تأكيد مى‏كند كه: «تنها خداوند معبود يگانه است» (إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ).
يعنى، شما قبول داريد كه در عين تثليث، خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشد شبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد.
«چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى كه او از نقيصه احتياج برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 481
به همسر و فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض جسم بودن مبرّاست» (سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ).
به علاوه «او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى‏باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنهاست، و مسيح نيز يكى از اين مخلوقات اوست» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
چگونه مى‏توان يك حالت استثنايى براى وى قائل شد؟ آيا مملوك و مخلوق مى‏تواند فرزند مالك و خالق خود باشد؟ خداوند نه تنها خالق و مالك آنهاست بلكه مدبّر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مى‏باشد «و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است» (وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا).
اصولا خدايى كه ازلى و ابدى است، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندى براى جانشين بعد از مرگ خود بخواهد؟!
(آيه 172)
شأن نزول:
روايت شده كه: طايفه‏اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خرده مى‏گيرى؟
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم؟ گفتند: تو مى‏گويى او بنده خدا و پيامبر او بوده است. آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
مسيح بنده خدا بود- پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته كه در باره نفى الوهيت مسيح و ابطال مسأله تثليث بود آشكار است.
نخست با بيان ديگرى مسأله الوهيت مسيح را ابطال مى‏كند و مى‏گويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى هستيد در حالى كه «نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند»َنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ)
.
و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد.
در حديثى مى‏خوانيم كه امام على بن موسى الرضا عليه السّلام براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به «جاثليق» بزرگ مسيحيان فرمود: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 482
عيسى (ع) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اين كه عبادت چندانى نداشت، مرد مسيحى برآشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى‏كنى؟
اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مى‏كرد؟
آيا كسى جز خدا را مى‏پرستيد؟ بنابراين، به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت! سپس قرآن اضافه مى‏كند: «كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تكبر و خودبينى سر چشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضر خواهد ساخت» و به هر كدام كيفر مناسب خواهد دادَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً)
.
(آيه 173)- «در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده‏اند پاداششان را بطور كامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).
(آيه 174)- نور آشكار! در تعقيب بحثهايى كه در باره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبياء در آيات سابق گذشت در اين آيه و آيه بعد سخن نهايى گفته شده و راه نجات مشخص گرديده است، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلايل آشكار دارد و همچنين نور آشكارى به نام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راه سعادت شماست» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً).
منظور از «برهان» شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است و منظور از «نور» قرآن مجيد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 483
است كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير به نور شده است.
(آيه 175)- در اين آيه نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح مى‏دهد: «اما آنها را كه به خدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند به زودى در رحمت واسعه خود وارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و به صراط مستقيم و راه راست هدايتشان مى‏كند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً).
(آيه 176))
شأن نزول:
از «جابر بن عبد اللّه انصارى» چنين نقل كرده‏اند كه مى‏گويد: من شديدا بيمار بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم: وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است؟
اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت.
و به عقيده بعضى اين آخرين آيه‏اى است كه در باره احكام اسلام بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده.
تفسير:
اين آيه مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مى‏كند، و همان‏طور كه در اوايل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم در باره ارث خواهران و برادران، دو آيه در قرآن نازل شده است يكى همان آيه 12 كه ناظر به برادران و خواهران «مادرى» است، و ديگر آيه مورد بحث كه در باره خواهران و برادران «پدرى و مادرى» يا «پدرى تنها» سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد: «از تو در اين باره سؤال مى‏كنند، بگو:
خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مى‏كند» (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ).
سپس به چندين حكم اشاره مى‏نمايد:
1- «هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر مى‏رسد» (إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 484
2- و اگر زنى از دنيا برود «و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر مى‏رسد» (وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ).
3- «اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مى‏برند» (فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ).
4- «اگر ورثه شخص متوفى، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مى‏كنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود» (وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى‏كند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان مى‏دهد راه صحيح و واقعى است) زيرا به هر چيزى دانا است» (يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
پايان سوره نساء