آیه 221-250
آيه 221-
شأن نزول:
شخصى به نام «مرثد» از طرف پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مأمور شد، كه از مدينه به مكه برود، وى به قصد انجام فرمان رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله وارد مكه شد، و در آنجا با زن زيبايى به نام «عناق» كه در زمان جاهليت او را مىشناخت برخورد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 200
نمود آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد، اما «مرثد» كه مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد آن زن تقاضاى ازدواج نمود، «مرثد» جريان را به اطلاع پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رساند، اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك و بت پرست شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند.
تفسير:
مطابق شأن نزول، اين آيه در واقع پاسخ به سؤال ديگرى در باره ازدواج با مشركان است، مىفرمايد: «با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نيارودهاند ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ).
سپس در يك مقايسه مىافزايد: «كنيزان با ايمان از زن آزاد بت پرست بهترند، هر چند زيبايى او شما را به اعجاب وا دارد» (وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ).
بنابراين، هدف از ازدواج تنها كامجويى جنسى نيست، زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان اوست نيمى از شخصيت او را تشكيل مىدهد، با اين حال چگونه مىتوان شرك و عواقب شوم آن را با زيبايى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت، مبادله كرد.
سپس به بخش ديگرى از اين حكم پرداخته مىفرمايد: «دختران خود را نيز به مردان بت پرست مادامى كه ايمان نياوردهاند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان درآوريد زيرا) يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد بت پرست بهتر است، هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او) شما را به اعجاب آورد» (وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ).
بنابراين ازدواج مردان مشرك با زنان مؤمنه نيز ممنوع است بلكه مسأله در اين بخش از حكم، سختتر و مشكلتر است، چرا كه تأثير شوهر بر زن معمولا از تأثير زن بر شوهر بيشتر است.
در پايان آيه نيز دليل اين حكم الهى را براى به كار انداختن انديشهها بيان مىكند، مىفرمايد: «آنها- يعنى مشركان- به سوى آتش دعوت مىكنند، در حالى كه خدا (و مؤمنانى كه مطيع فرمان او هستند) دعوت به بهشت و آمرزش به فرمانش برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 201
مىكند» (أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ).
سپس مىافزايد: «و آيات خود را براى مردم روشن مىسازد، شايد متذكر شوند» (وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).
بعضى از مفسران معاصر، اشاره به نكته ظريفى نمودهاند و آن اين كه آيه مورد بحث و 21 آيه ديگر كه به دنبال آن مىآيد احكام مربوط به تشكيل خانواده را در ابعاد مختلف بيان مىكند و در اين آيات دوازده حكم در اين رابطه بيان شده است: 1- حكم ازدواج با مشركان 2- تحريم نزديكى در حال حيض 3- حكم قسم به عنوان مقدمهاى بر مسأله ايلاء (منظور از ايلاء آن است كه كسى سوگند ياد كند با همسرش نزديكى نكند) 4- حكم ايلاء و به دنبال آن طلاق 5- عدّه نگهداشتن زنان مطلّقه، عدد طلاقها 7- نگهداشتن زن با نيكى يا رها كردن با نيكى 8- حكم شير دادن نوزادان 9- عدّه زنى كه شوهرش وفات كرده 10- خواستگارى زن قبل از تمام شدن عدّه او 11- مهر زنان مطلّقه قبل از دخول 12- حكم متعه، و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مىدهد مسأله تشكيل خانواده نوعى عبادت پروردگار است، بايد همراه با فكر و انديشه باشد آميخته شده است.
(آيه 222)
شأن نزول:
زنان در هر ماه به مدت، حد اقل سه روز و حد اكثر ده روز، قاعده مىشوند، و آن عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصى كه در كتب فقه آمده از رحم زن خارج مىگردد، زن را در چنين حال «حائض» و آن خون را خون حيض مىگويند.
جمعى از يهود مىگويند معاشرت مردان با اين گونه زنان مطلقا حرام است، و لو اين كه به صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى در يك اتاق باشد.
در مقابل اين گروه، نصارى مىگويند: هيچ گونه فرقى ميان حالت حيض زن و غير حيض نيست، همه گونه معاشرت حتى آميزش جنسى با آنان بىمانع مىباشد! مشركين عرب، كم و بيش به خلق و خوى يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند يهود رفتار مىكردند، همين اختلاف در آيين و افراط و تفريطهاى غير قابل گذشت، سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در اين باره برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 202
سؤال كنند، در پاسخ آنان اين آيه نازل گرديد.
تفسير:
در اين آيه به سؤال ديگرى برخورد مىكنيم و آن در باره عادت ماهيانه زنان است، مىفرمايد: «از تو در باره (خون) حيض سؤال مىكنند بگو چيز زيان آورى است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً).
و بلافاصله مىافزايد: حال كه چنين است «از زنان در حالت قاعدگى كناره گيرى نماييد، و با آنها آميزش جنسى نكنيد تا پاك شوند» (فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ).
زيرا آميزش جنسى در چنين حالتى، علاوه بر اين كه تنفرآور است، زيانهاى بسيارى به بار مىآورد، كه طب امروز نيز آن را اثبات كرده، از جمله احتمال عقيم شدن مرد و زن، و ايجاد يك محيط مساعد براى پرورش ميكرب بيماريهاى آميزشى (مانند: سفليس و سوزاك) و نيز التهاب اعضاء تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد، لذا پزشكان، آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مىكنند.
«ولى هنگامى كه پاك شوند، از طريقى كه خدا به شما فرمان داده با آنها آميزش كنيد كه خداوند توبه كنندگان و پاكان را دوست دارد» (فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ).
(آيه 223)- در اين آيه اشاره زيبايى به هدف نهايى آميزش جنسى كرده مىفرمايد: «همسران شما محل بذرافشانى شما هستند» (نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ).
«بنابراين هر زمان بخواهيد مىتوانيد با آنها آميزش نماييد» (فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ).
در اينجا زنان تشبيه به مزرعه شدهاند، و اين تشبيه ممكن است براى بعضى سنگين آيد كه چرا اسلام در باره نيمى از نوع بشر چنين تعبيرى كرده است در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته است، در حقيقت قرآن مىخواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست، بلكه وسيلهاى است براى حفظ حيات نوع بشر، اين سخن در برابر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 203
آنها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مىنگرند، هشدارى محسوب مىشود.
سپس در ادامه آيه مىافزايد: «با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح، آثار نيكى براى خود از پيش بفرستيد» (وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ).
اشاره به اين كه هدف نهايى از آميزش جنسى، لذت و كامجويى نيست بلكه بايد از اين موضوع، براى ايجاد و پرورش فرزندان، شايسته استفاده كرد و آن را به عنوان يك ذخيره معنوى براى فرداى قيامت از پيش بفرستيد، بنابراين در انتخاب همسر، بايد اصولى را رعايت كنيد كه به اين نتيجه مهم منتهى شود.
و در پايان آيه، دستور به تقوا مىدهد و مىفرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد، و به مؤمنان بشارت دهيد» بشارت رحمت الهى و سعادت و نجات در سايه تقوا (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 224)
شأن نزول:
ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام عبد اللّه بن رواحه اختلافى روى داد، او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد آيه نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بىاساس قلمداد كرد.
تفسير:
اين آيه و آيه بعد ناظر به سوء استفاده از مسأله سوگند است. و مقدمهاى محسوب مىشود براى بحث آيات آينده كه سخن از «ايلاء» و سوگند در مورد ترك آميزش جنسى با همسران مىگويد، نخست مىفرمايد: «خداوند را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى و تقوا و اصلاح در ميان مردم قرار ندهيد و (بدانيد) خدا شنوا و داناست» سخنان شما را مىشنود و از نيات شما آگاه است (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
به اين ترتيب سوگند ياد كردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشد عمل نامطلوبى است.
(آيه 225)- در اين آيه براى تكميل اين مطلب مهم كه قسم نبايد مانع كارهاى خير شود، مىفرمايد: «خداوند شما را بخاطر سوگندهايى كه بدون توجه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 204
ياد مىكنيد مؤاخذه نخواهد كرد» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).
اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار ياد مىكنيد) مؤاخذه مىكند و خداوند آمرزنده و داراى حلم است» (وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ).
در اين آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده، نوع اول قسمهاى لغو است كه هيچ گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد و مخالفت آن كفاره ندارد زيرا از روى اراده و تصميم نيست. نوع دوم سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم انجام مىگيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مىكند، اين گونه قسم معتبر است و بايد به آن پايبند بود، و مخالفت با آن، هم گناه دارد، و هم موجب كفاره مىشود.
(آيه 226)- در دوران جاهليت زن هيچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به همين جهت براى جدايى از او و يا تحت فشار قرار دادن زن، طرق زشتى وجود داشت كه يكى از آنها «ايلاء» بود به اين ترتيب كه هر زمان مردى از همسر خود متنفر مىشد، سوگند ياد مىكرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير انسانى همسر خود را در تنگناى شديدى قرار مىداد، نه او را رسما طلاق مىداد و نه بعد از اين سوگندها حاضر مىشد آشتى كند و زندگى مطلوبى داشته باشد. البته مردان غالبا تحت فشار قرار نمىگرفتند، چون همسران متعددى داشتند آيه مورد بحث با اين سنت غلط مبارزه كرده، و طريق گشودن اين سوگند را بيان مىكند، مىفرمايد: «كسانى كه از زنان خود ايلاء مىكنند (سوگند براى ترك آميزش جنسى مىخورند) حق دارند چهار ماه انتظار كشند» (لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ).
اين چهار ماه مهلت براى اين است كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را از اين نابسامانى، نجات دهند. سپس مىافزايد: «اگر (در اين فرصت) تصميم به بازگشت گرفتند، خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
آرى! خداوند گذشته او را در اين مسأله و همچنين شكستن سوگند را بر او برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 205
مىبخشد- هر چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت به وقت خود باقى است.
(آيه 227)- «و اگر تصميم به جدايى گرفتند (آن هم با شرايطش مانعى ندارد) خداوند شنوا و دانا است» (وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
و هر گاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند، نه به زندگى سالم زناشويى باز گردد، و نه او را با طلاق رها سازد، در اينجا حاكم شرع دخالت مىكند و مرد را به زندان مىاندازد و بر او سخت مىگيرد كه بعد از گذشتن چهار ماه مجبور شود يكى از دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى در آورد.
(آيه 228)- در آيه قبل سخن از طلاق بود و در اين آيه بخشى از احكام طلاق و آنچه مربوط به آن است بيان مىشود و در مجموع پنج حكم در آن بيان شده، نخست در باره عدّه مىفرمايد: «زنان مطلّقه بايد به مدت سه بار پاك شدن را انتظار بكشند» (وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ).
«قُرُوءٍ» در آيه فوق به معنى ايام پاكى زن مىباشد، و از آنجا كه طلاق بايد در حال پاكى كه با شوهر خود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد اين پاكى يك مرتبه محسوب مىشود، و هنگامى كه بعد از آن دو بار عادت ببيند و پاك شود، به محض اين كه پاكى سوم به اتمام رسيد و لحظهاى عادت شد عدّه تمام شده و ازدواج او در همان حال جايز است.
دومين حكم، اين است كه «براى آنها حلال نيست كه آنچه را در رحم آنان آفريده شده كتمان كنند، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند» (وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
قابل توجه اين كه مسأله آغاز و پايان ايام عدّه را كه معمولا خود زن مىفهمد، نه ديگرى بر عهده او گذارده و گفتار او را سند قرار داده است.
سومين حكمى كه از آيه استفاده مىشود، اين است كه شوهر در عدّه طلاق رجعى، حق رجوع دارد، مىفرمايد: «همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سر گرفتن زندگى زناشويى) در اين مدت عدّه (از ديگران) سزاوارترند هرگاه خواهان اصلاح باشند» (وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 206
در واقع در موقعى كه زن در عدّه طلاق رجعى است، شوهر مىتواند بدون هيچ گونه تشريفات، زندگى زناشويى را از سر گيرد، با هر سخن و يا عملى كه به قصد بازگشت باشد اين معنى حاصل مىشود.
سپس به بيان چهارمين حكم پرداخته مىفرمايد: «و براى زنان همانند وظايفى كه بر دوش آنها است حقوق شايستهاى قرار داده شده و مردان بر آنها برترى دارند» (وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ).
بنابراين همانطور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده، همچنين زنان حقوقى بر مردان دارند كه آنها موظف به رعايت آنند.
با توجه به اختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد مديريت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و اين تفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و تقوى گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفتهتر باشند.
واژه «معروف» كه به معنى كار نيك و معقول و منطقى است، در اين آيات دوازده بار تكرار شده تا هشدارى به مردان و زنان باشد كه هرگز از حق خود سوء استفاده نكنند بلكه با احترام به حقوق متقابل يكديگر در تحكيم پيوند زناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.
و بالاخره در پايان آيه مىخوانيم: «خداوند توانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). و اين اشارهاى است به اين كه حكمت و تدبير الهى، ايجاب مىكند كه هر كس در جامعه به وظايفى بپردازد كه قانون آفرينش براى او تعيين كرده است، و با ساختمان جسم و جان او هماهنگ است. حكمت خداوند ايجاب مىكند كه در برابر وظايفى كه بر عهده زنان گذارده، حقوق مسلّمى قرار گيرد، تا تعادلى ميان وظيفه حق برقرار شود.
(آيه 229)
شأن نزول:
زنى خدمت يكى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد و از شوهرش شكايت كرد كه او پيوسته وى را طلاق مىدهد و سپس رجوع مىكند تا به اين وسيله به زيان و ضرر افتد و در جاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 207
را هزار بار طلاق بدهد و رجوع كند و حدى بر آن نبود، هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رسيد، آيه نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.
تفسير:
در آيه قبل به اينجا رسيديم كه قانون «عده» و «رجوع» براى اصلاح وضع خانواده و جلوگيرى از جدايى و تفرقه است، ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت، از آن سوء استفاده مىكردند، و براى اين كه همسر خود را تحت فشار قرار دهند پى در پى او را طلاق داده و رجوع مىكردند اين آيه نازل شد و از اين عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد، مىفرمايد: «طلاق (منظور طلاقى است كه رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است» (الطَّلاقُ مَرَّتانِ).
البته بايد در جلسات متعدد واقع شود و در يك مجلس انجام نمىشود.
سپس مىافزايد: «در هر يك از اين دو بار بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى كند و آشتى نمايد، يا با نيكى او را رها سازد و براى هميشه از او جدا شود» (فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ).
بنابراين طلاق سوم، رجوع و بازگشتى ندارد، و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و سپس صلح و رجوع انجام گرفت، بايد كار را يكسره كرد.
منظور از جدا شدن با احسان و نيكى اين است كه حقوق آن زن را بپردازد و بعد از جدايى پشت سر او سخنان نامناسب نگويد، و مردم را نسبت به او بدبين نسازد، و امكان ازدواج را از او نگيرد. بنابراين جدايى نيز بايد توأم با احسان گردد.
و لذا در ادامه آيه مىفرمايد: «براى شما حلال نيست كه چيزى را از آنچه به آنها دادهايد پس بگيريد» (وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً).
بنابراين، شوهر نمىتواند هنگام جدايى چيزى را كه به عنوان مهر به زن داده است باز پس گيرد.
در ادامه آيه به مسأله طلاق خلع اشاره كرده مىگويد: تنها در يك فرض باز پس گرفتن مهر مانعى ندارد و آن در صورتى است كه زن تمايل به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد، و «دو همسر از اين بترسند كه با ادامه زندگى زناشويى حدود الهى را برپا ندارند» (إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 208
سپس مىافزايد: «اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند، گناهى بر آن دو نيست كه زن فديه (عوضى) بپردازد» و طلاق بگيرد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ).
در حقيقت در اينجا سر چشمه جدايى، زن است، و او بايد غرامت اين كار را بپردازد و به مردى كه مايل است، با او زندگى كند اجازه دهد با همان مهر، همسر ديگرى انتخاب كند.
و در پايان آيه به تمام احكامى كه در اين آيه بيان شده اشاره كرده مىفرمايد:
«اينها حدود و مرزهاى الهى است از آن تجاوز نكنيد و آنها كه از آن تجاوز مىكنند ستمگرانند» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
(آيه 230)
شأن نزول:
در حديثى آمده است كه زنى خدمت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رسيد و عرض كرد: من همسر پسر عمويم بودم او سه بار مرا طلاق داد، پس از او با مردى ازدواج كردم، اتفاقا او هم مرا طلاق داد، آيا مىتوانم به شوهر اولم باز گردم؟
حضرت فرمود: نه، تنها در صورتى مىتوانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى، در اين هنگام آيه نازل شد.
تفسير:
اين آيه در حقيقت حكم تبصرهاى دارد كه به حكم سابق ملحق مىشود مىفرمايد: «اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر) او را طلاق داد، زن بر او بعد از آن حلال نخواهد شد مگر اين كه همسر ديگرى (به ازدواج دائمى) انتخاب كند (و با او آميزش جنسى نمايد در اين صورت اگر همسر دوم) او را طلاق داد، گناهى ندارد كه آن دو بازگشت كنند، (و آن زن با همسر اولش بار ديگر ازدواج نمايد) مشروط بر اين كه اميد داشته باشد كه حدود الهى را محترم مىشمرند» (فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ).
و در پايان تأكيد مىكند «اينها حدود الهى است كه براى افرادى كه آگاهند بيان مىكند» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
(آيه 231)- باز هم محدوديتهاى ديگر طلاق! به دنبال آيات گذشته اين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 209
آيه نيز اشاره به محدوديتهاى ديگرى در امر طلاق مىكند تا از ناديده گرفتن حقوق زن جلوگيرى كند در آغاز مىگويد: «هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخرين روزهاى عدّه رسيدند (باز مىتوانيد با آنها آشتى كنيد) يا به طرز پسنديدهاى آنها را نگاه داريد، و يا به طرز پسنديدهاى رها سازيد» (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ).
يا صميمانه تصميم به ادامه زندگى زناشويى بگيريد و يا اگر زمينه را مساعد نمىبينيد با نيكى از هم جدا شويد.
سپس به مفهوم مقابل آن اشاره كرده مىفرمايد: «هرگز بخاطر ضرر زدن و تعدى كردن آنها را نگه نداريد» (وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا).
اين جمله تفسير كلمه «معروف» است، زيرا در جاهليت گاه بازگشت به زناشويى را وسيله انتقامجويى قرار مىدادند، لذا با لحن قاطعى مىگويد: «هرگز نبايد چنين فكرى در سر بپرورانيد».
«چرا كه هر كس چنين كند به خويشتن ظلم و ستم كرده» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ).
سپس به همگان هشدار مىدهد و مىفرمايد: «آيات خدا را به استهزاء نگيريد» (وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً).
بنابراين نبايد با چشم پوشى از روح احكام الهى و چسبيدن به ظواهر خشك و قالبهاى بى روح، آيات الهى را بازيچه و ملعبه خود قرار داد كه گناه اين كار شديدتر، و مجازاتش دردناكتر است. سپس مىافزايد: «نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد و آنچه از كتاب آسمانى و دانش بر شما نازل كرده و شما را با آن پند مىدهد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ).
«و تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد خداوند به هر چيزى داناست» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).
جمله فوق، هشدار مىدهد كه در مورد حقوق زنان، از موقعيت خود سوء استفاده نكنند و بدانند كه خداوند حتى از نيات آنها آگاه است.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 210
(آيه 232)
شأن نزول:
يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «معقل بن يسار» خواهرى به نام جملاء داشت كه از همسرش طلاق گرفته بود، بعد از پايان عدّه مايل بود بار ديگر به عقد همسرش درآيد، ولى برادرش از اين كار مانع شد، آيه نازل شد و او را از مخالفت با چنين ازدواجى نهى كرد.
تفسير:
شكستن يكى ديگر از زنجيرهاى اسارت- در زمان جاهليت زنان در زنجير اسارت مردان بودند و مجبور بودند زندگى خود را طبق تمايلات مردان خودكامه تنظيم كنند.
از جمله در انتخاب همسر به خواسته و ميل زن هيچ گونه اهميتى داده نمىشد، حتى اگر زن با اجازه ولى، ازدواج مىكرد سپس از همسرش جدا مىشد باز پيوستن او به همسر اول بستگى به اراده مردان فاميل داشت و بسيار مىشد با اين كه زن و شوهر بعد از جدايى علاقه به باز گشت داشتند مردان خويشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مىشدند، قرآن صريحا اين روش را محكوم كرده مىگويد:
«هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رسانيدند، مانع آنها نشويد كه با همسران (سابق) خويش ازدواج كنند اگر در ميان آنها رضايت به طرز پسنديدهاى حاصل شود» (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ).
سپس در ادامه آيه، بار ديگر هشدار مىدهد و مىفرمايد: «اين دستورى است كه تنها افرادى از شما كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از آن پند مىگيرند» (ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
و باز براى تأكيد بيشتر مىگويد: «اين براى پاكى و نموّ (خانوادههاى شما) مؤثرتر و براى شستن آلودگيها مفيدتر است و خدا مىداند و شما نمىدانيد» (ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
اين بخش از آيه، در واقع مىگويد: اين احكام همه به نفع شما بيان شده منتهى كسانى مىتوانند از آن بهره گيرند كه سرمايه ايمان به مبدء و معاد را داشته باشند، و بتوانند تمايلات خود را كنترل كنند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 211
(آيه 233)- هفت دستور در باره شير دادن نوزادان! اين آيه كه در واقع ادامه بحثهاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشويى است، به سراغ يك مسأله مهم يعنى مسأله «رضاع» (شير دادن) رفته و جزئيات آن را باز گو مىكند.
1- نخست مىگويد: «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مىدهند» (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ).
بنابراين، هر چند ولايت بر اطفال صغير به عهده پدر گذاشته شده است اما حق شير دادن در دو سال شير خوارگى به مادر داده شده و او است كه مىتواند در اين مدت از فرزند خود نگاهدارى كند و به اصطلاح حق حضانت در اين مدت از آن مادر است. و اين يك حق دو جانبه است كه هم براى رعايت حال فرزند است و هم رعايت عواطف مادر.
2- سپس مىافزايد: «اين براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را كامل كند» (لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ).
يعنى مدت شير دادن طفل لازم نيست، همواره دو سال باشد، دو سال براى كسى است كه مىخواهد شير دادن را كامل كند، ولى مادران حق دارند با توجه به وضع و رعايت سلامت او اين مدت را كمتر كنند.
3- هزينه زندگى مادر از نظر غذا و لباس در دوران شير دادن بر عهده پدر نوزاد است تا مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شير دهد. لذا در ادامه آيه مىفرمايد:
«و بر آن كسى كه فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است، خوراك و پوشاك مادران را بطور شايسته بپردازد» (وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
در اينجا تعبير به «الْمَوْلُودِ لَهُ» (كسى كه فرزند براى او متولد شده) به جاى تعبير به «اب» (پدر) قابل توجه است، گويى مىخواهد عواطف پدر را در راه انجام وظيفه مزبور، بسيج كند، يعنى اگر هزينه كودك و مادرش در اين موقع بر عهده مرد گذاشته شده به خاطر اين است كه فرزند او و ميوه دل اوست، نه يك فرد بيگانه.
توصيف به «معروف» (بطور شايسته) نشان مىدهد كه پدران در مورد لباس و غذاى مادر، بايد آنچه شايسته و متعارف و مناسب حال او است را در نظر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 212
بگيرند، نه سختگيرى كنند و نه اسراف.
و براى توضيح بيشتر مىفرمايد: «هيچ كس موظف نيست بيش از مقدار توانايى خود را انجام دهد» (لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها).
4- سپس به بيان حكم مهم ديگرى پرداخته، مىفرمايد: «نه مادر (بخاطر اختلاف با پدر) حق دارد به كودك ضرر زند، و نه پدر (بخاطر اختلاف با مادر)» (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ).
يعنى هيچ يك از اين دو حق ندارند سرنوشت كودك را مال المصالحه اختلاف خويش قرار دهند و بر جسم و روح نوزاد، ضربه وارد كنند.
5- سپس به حكم ديگرى مربوط به بعد از مرگ پدر مىپردازد مىفرمايد:
«و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد» (وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ).
يعنى: آنها بايد نيازهاى مادر را در دورانى كه به كودك شير مىدهد تأمين كنند.
6- در ادامه آيه، سخن از مسأله باز داشتن كودك از شير به ميان آمده اختيار آن را به پدر و مادر واگذاشته، هر چند در جملههاى سابق، زمانى براى شير دادن كودك تعيين شده بود ولى پدر و مادر با توجه به وضع جسمى و روحى او، و توافق با يكديگر مىتوانند كودك را در هر موقع مناسب از شير باز دارند، مىفرمايد: «اگر آن دو با رضايت و مشورت يكديگر بخواهند كودك را (زودتر از دو سال يا بيست و يك ماه) از شير باز گيرند گناهى بر آنها نيست» (فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما).
7- گاه مىشود كه مادر از حق خود در مورد شير دادن و حضانت و نگاهدارى فرزند خوددارى مىكند و يا به راستى مانعى براى او پيش مىآيد، در اين صورت بايد راه چارهاى انديشيد و لذا در ادامه آيه مىفرمايد: «اگر (با عدم توانايى يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايهاى براى فرزندان خود بگيريد، گناهى بر شما نيست، هر گاه حق گذشته مادر را بطور شايسته بپردازيد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 213
بنابراين، انتخاب دايه به جاى مادر، بىمانع است مشروط بر اين كه اين امر سبب از بين رفتن حقوق مادر، نسبت به گذشته نشود.
و در پايان آيه به همگان هشدار مىدهد كه «تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد خدا به آنچه انجام مىدهيد بيناست» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
مبادا كشمكش ميان مرد و زن، روح انتقامجويى را در آنها زنده كند و سرنوشت يكديگر و يا كودكان مظلوم را به خطر اندازد، همه بايد بدانند خدا دقيقا مراقب آنها است.
(آيه 234)- خرافاتى كه زنان را بيچاره مىكرد! يكى از مسائل و مشكلات اساسى زنان ازدواج بعد از مرگ شوهر است. از طرفى رعايت حريم زندگانى زناشويى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى است فطرى و لذا هميشه در قبايل مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى اين منظور بوده است گر چه گاهى در اين رسوم آن چنان افراط مىكردند كه عملا زنان را در بن بست و اسارت قرار مىدادند و گاهى جنايتآميزترين كارها را در مورد او مرتكب مىشدند به عنوان نمونه! بعضى از قبايل پس از مرگ شوهر، زن را آتش زده و يا بعضى او را با مرد دفن مىكردند، برخى زن را براى هميشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گوشهنشين مىكردند و در پارهاى از قبايل زنها موظف بودند مدتى كنار قبر شوهر زير خيمه سياه و چركين با لباسهاى مندرس و كثيف دور از هر گونه آرايش و زيور و حتى شستشو به سر برده و بدين وضع شب و روز خود را بگذرانند. اين آيه بر تمام اين خرافات و جنايات خط بطلان كشيده و به زنان بيوه اجازه مىدهد بعد از نگاهدارى عدّه و حفظ حريم زوجيت گذشته اقدام به ازدواج كنند، مىفرمايد: «كسانى كه از شما مىميرند و همسرانى از خود باقى گذارند، آنها بايد چهار ماه و ده روز انتظار بكشند و هنگامى كه مدّتشان سر آمد، گناهى بر شما نيست كه هر چه مىخواهند در باره خودشان بطور شايسته انجام دهند» و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند. (وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 214
و از آنجا كه گاه اولياء و بستگان زن، دخالتهاى بىمورد در كار او مىكنند و يا منافع خويش را در ازدواج آينده زن در نظر مىگيرند، در پايان آيه خداوند به همه هشدار مىدهد و مىفرمايد: «خداوند از هر كارى كه انجام مىدهيد آگاه است» و هر كس را به جزاى اعمال نيك و بد خود مىرساند (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
(آيه 235)- در اين آيه به يكى از احكام مهم زنانى كه در عدّه هستند (به تناسب بحثى كه در باره عدّه وفات گذشت) اشاره كرده، مىفرمايد: «گناهى بر شما نيست كه از روى كنايه (از زنانى كه در عدّه وفات هستند) خواستگارى كنيد، و يا در دل تصميم داشته باشيد، خدا مىدانست شما به ياد آنها خواهيد افتاد، ولى با آنها در تنهايى با صراحت وعده ازدواج نگذاريد، مگر اين كه به طرز شايستهاى (با كنايه) اظهار كنيد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً).
در حقيقت اين يك امر طبيعى است كه با فوت شوهر، زن به سرنوشت آينده خود فكر مىكند و مردانى نيز ممكن است- بخاطر شرايط سهلتر كه زنان بيوه دارند- در فكر ازدواج با آنان باشند.
سپس در ادامه آيه مىفرمايد: « (ولى در هر حال) عقد نكاح را نبنديد تا عدّه آنها به سر آيد» (وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ).
و بطور مسلم اگر كسى در عدّه، عقد ازدواج ببندد باطل است، بلكه اگر آگاهانه اين كار را انجام دهد سبب مىشود كه آن زن براى هميشه نسبت به او حرام گردد.
و به دنبال آن مىفرمايد: «بدانيد خداوند آنچه را در دل داريد مىداند، از مخالفت او بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند آمرزنده و داراى حلم است» و در مجازات بندگان عجله نمىكند (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ).
(آيه 236)- باز در ادامه احكام طلاق در اين آيه و آيه بعد احكام ديگرى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 215
بيان شده است نخست مىفرمايد: «گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از اين كه با آنها تماس پيدا كنيد (و آميزش جنسى انجام دهيد) و تعيين مهر نماييد، طلاق دهيد» (لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً).
البته اين در صورتى است كه مرد يا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پيش از عمل زناشويى، متوجه شوند كه به جهاتى نمىتوانند با هم زندگى كنند، چه بهتر كه در اين موقع با طلاق از هم جدا شوند، زيرا در مراحل بعد كار مشكلتر مىشود.
سپس به بيان حكم ديگرى در اين رابطه مىپردازد و مىفرمايد: «در چنين حالى بايد آنها را (با هديه مناسبى) بهرهمند سازيد» (وَ مَتِّعُوهُنَّ).
ولى در پرداخت اين هديه، قدرت و توانايى شوهر نيز بايد در نظر گرفته شود، و لذا در دنباله آيه مىگويد: «بر آن كسى كه توانايى دارد به اندازه تواناييش، و بر آن كس كه تنگدست است به اندازه خودش هديه شايستهاى لازم است، و اين حقى است بر نيكوكاران» (عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ).
توانگران بايد به اندازه خود و تنگدستان نيز در خور تواناييشان اين هديه را بپردازند از آنجا كه اين هديه اثر قابل ملاحظهاى در جلوگيرى از حس انتقامجويى و رهايى زن از عقدههايى كه ممكن است، بر اثر گسستن پيوند زناشويى حاصل شود در آيه فوق آن را وابسته به روحيه نيكوكارى و احسان كرده و مىگويد: «اين عمل بر نيكوكاران لازم است» يعنى بايد آميخته با روح نيكوكارى و مسالمت باشد.
(آيه 237)- در اين آيه سخن از زنانى به ميان آمده كه براى آنها تعيين مهر شده است ولى قبل از آميزش و عروسى، جدا مىشوند، مىفرمايد: «اگر آنها را طلاق دهيد پيش از آن كه با آنان تماس پيدا كنيد (و آميزش انجام شود) در حالى كه مهرى براى آنها تعيين كردهايد، لازم است نصف آنچه را تعيين كردهايد به آنها بدهيد» (وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ).
اين حكم قانونى مسأله است، كه به زن حق مىدهد نصف تمام مهريه را بدون كم و كاست بگيرد هر چند آميزشى حاصل نشده باشد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 216
ولى بعد به سراغ جنبههاى اخلاقى و عاطفى مىرود و مىفرمايد: «مگر اين كه آنها حق خود را ببخشند (و يا اگر صغير و سفيه هستند، ولى آنها يعنى) آن كس كه گره ازدواج به دست اوست آن را ببخشد» (إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ).
در جمله بعد مىگويد: «عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مهر) به پرهيزكارى نزديكتر است و گذشت و نيكوكارى را در ميان خود فراموش نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مىدهيد بيناست» (وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
لحن مجموعه آيه، بر اصل اساسى «معروف» و «احسان» در اين مسائل تأكيد مىكند، كه حتى طلاق و جدايى آميخته با نزاع و كشمكش و تحريك روح انتقامجويى نباشد بلكه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت، قرار گيرد.
(آيه 238)
شأن نزول:
جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانه براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين قرار داده بودند و در نماز جماعت شركت نمىكردند، و به دنبال آنها بعضى از مؤمنين نيز از شركت در جمات خوددارى كرده بودند، پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از اين جهت ناراحت بود حتى آنها را تهديد به مجازات شديد كرد، لذا در حديثى نقل شده كه پيامبر در گرماى فوق العاده نيمروز تابستان نماز (ظهر) را با جماعت مىگذارد و اين نماز براى اصحاب و ياران سختترين نماز بود، بطورى كه پشت سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك صف يا دو صف بيشتر نبود، در اينجا فرمود: من تصميم گرفتهام خانه كسانى كه در نماز ما شركت نمىكنند بسوزانم، آيه نازل شد و اهميت نماز ظهر را (با جماعت) تأكيد كرد.
تفسير:
اهميت نماز، مخصوصا نماز وسطى- از آنجا كه نماز مؤثرترين رابطه انسان با خداست، در آيات قرآن تأكيد فراوانى روى آن شده، از جمله در آيه مورد بحث مىفرمايد: «در انجام همه نمازها مخصوصا نماز وسطى، مداومت كنيد و در حفظ آن كوشا باشيد» (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى).
«و با خضوع و خشوع و توجه كامل، براى خدا بپا خيزيد» (وَ قُومُوا لِلَّهِ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 217
قانِتِينَ)
.
مبادا گرما و سرما گرفتاريهاى دنيا و پرداختن به مال و همسر و فرزند، شما را از اين امر مهم باز دارد. منظور از «صلاة وسطى» (نماز ميانه) همان نماز ظهر است.
تأكيد روى اين نماز بخاطر اين بوده كه بر اثر گرمى هواى نيمروز تابستان، يا گرفتاريهاى شديد كسب و كار نسبت به آن كمتر اهميت مىدادند.
(آيه 239)- در اين آيه تأكيد مىكند كه در سختترين شرايط حتى در صحنه جنگ نبايد نماز فراموش شود. منتها در چنين وضعى، بسيارى از شرايط نماز همچون رو به قبله بودن و انجام ركوع و سجود بطور متعارف، ساقط مىشود.
لذا مىفرمايد: «و اگر (بخاطر جنگ يا خطر ديگرى) بترسيد بايد (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد» و ركوع و سجود را با ايماء و اشاره بجا آوريد (فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً).
بنابراين، محافظت بر نمازها، تنها در حال امنيت نيست، بلكه در همه حال بايد نماز را بجا آورد.
«اما به هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد، آن چنانكه به شما، چيزهايى را تعليم داد كه نمىدانستيد» و نماز را در اين حال به صورت معمولى و با تمام آداب و شرايط انجام دهيد (فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ).
روشن است شكرانه اين تعليم الهى كه طرز نماز خواندن در حالت امن و خوف را به انسانها آموخته، همان عمل كردن بر طبق آن است.
(آيه 240)- قرآن بار ديگر به مسأله ازدواج و طلاق و امورى در اين رابطه بازگشته و نخست در باره شوهرانى سخن مىگويد كه در آستانه مرگ قرار گرفته و همسرانى از خود بجاى مىگذارند، مىفرمايد: «و كسانى كه از شما مىميرند- يعنى در آستانه مرگ قرار مىگيرند- و همسرانى از خود باقى مىگذارند بايد براى همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال آنها را بهرهمند سازند، و از خانه بيرون نكنند» در خانه شوهر باقى بمانند و هزينه زندگى آنها پرداخت شود (وَ الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 218
يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ)
.
البته اين در صورتى است كه آنها از خانه شوهر بيرون نروند «و اگر بيرون روند (حقى در هزينه و سكنى ندارند ولى) گناهى بر شما نيست، نسبت به آنچه در باره خود از كار شايسته (مانند انتخاب شوهر مجدد بعد از تمام شدن عدّه) انجام مىدهند» (فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ).
در پايان آيه، گويا براى اين كه چنين زنانى از آينده خود نگران نباشند آنها را دلدارى داده مىفرمايد: خداوند قادر است كه راه ديگرى بعد از فقدان شوهر پيشين در برابر آنها بگشايد، و اگر مصيبتى به آنها رسيده حتما حكمتى در آن بوده است، زيرا «خداوند توانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
اگر از روى حكمتش درى را ببندد، به لطفش در ديگرى را خواهد گشود و جاى نگرانى نيست.
بسيارى از مفسران معتقدند كه اين آيه به وسيله آيه 234 همين سوره كه قبلا گذشت و در آن، عدّه وفات چهار ماه و ده روز تعيين شده بود نسخ شده است و مقدم بودن آن آيه بر اين آيه از نظر ترتيب و تنظيم قرآنى دليل بر اين نيست كه قبلا نازل شده است.
(آيه 241)- در اين آيه به يكى ديگر از احكام طلاق پرداخته مىفرمايد:
«براى زنان مطلّقه، هديه شايستهاى اين حقى است بر پرهيزكاران» كه از طرف شوهر پرداخته مىشود (وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ).
حكم در اين آيه به قرينه آيه 236 كه گذشت، در مورد زنانى است كه مهرى براى آنها به هنگام عقد قرار داده نشده و قبل از آميزش جنسى، طلاق داده مىشوند.
(آيه 242)- در اين آيه كه آخرين آيه مربوط به طلاق است، مىفرمايد: «اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مىدهد شايد انديشه كنيد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).
بديهى است كه منظور از انديشه كردن و تعقل، آن است كه مبدء حركت به سوى عمل باشد، و گر نه انديشه تنها در باره احكام نتيجهاى نخواهد داشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 219
(آيه 243)
شأن نزول:
در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت و مردم يكى پس از ديگرى از دنيا مىرفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهايى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند از آنجا كه پس از فرار از محيط خود و رهايى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار آنها را نيز در همان بيابان به همان بيمارى نابود ساخت.
تفسير:
اين آيه اشاره سر بسته، و در عين حال آموزندهاى است، به سرگذشت عجيب يكى از اقوام پيشين، كه بيمارى مسرى وحشتناكى در محيط آنها ظاهر گشت، و هزاران نفر، از آن منطقه فرار كردند، مىفرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه از خانه خود از ترس مرگ فرار كردند در حالى كه هزاران نفر بودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ).
سپس به عاقبت كار آنها اشاره كرده مىفرمايد: «خداوند به آنها فرمود:
بميريد» و به آن بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند (فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا).
«سپس خداوند آنها را زنده كرد» تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد (ثُمَّ أَحْياهُمْ).
اين امر تكوينى، همانند امرى است كه در آيه 82 سوره يس آمده، آنجا كه مىفرمايد: «امر او تنها اين است كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مىگويد: ايجاد شو و فورا موجود مىشود»! جمله «ثُمَّ أَحْياهُمْ» اشاره به زنده شدن آن جمعيت است كه به دعاى حزقيل پيامبر، صورت گرفت و از آنجا كه بازگشت آنان به حيات، يكى از نعمتهاى روشن الهى بود، (هم از نظر خودشان، و هم از نظر عبرت مردم) در پايان آيه مىفرمايد:
«خداوند نسبت به بندگان خود احسان مىكند، ولى بيشتر مردم، شكر او را بجا نمىآورند» (إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ).
نه تنها اين گروه، بلكه همه انسانها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند.
دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق- ره- به اين آيه براى امكان مسأله برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 220
«رجعت» استدلال كرده و مىگويد: يكى از عقايد ما اعتقاد به رجعت است (كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز مىگردند).
و نيز مىتواند اين آيه سندى براى مسأله معاد و احياى مردگان در قيامت باشد.
(آيه 244)- از اينجا آيات جهاد شروع مىشود، نخست مىفرمايد: «در راه خدا پيكار كنيد، و بدانيد خداوند شنوا و داناست» سخنان شما را مىشنود و از انگيزههاى درونى شما و نيّانتان در امر جهاد آگاه است (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
(آيه 245)
شأن نزول:
چنين نقل شده كه روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس صدقهاى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت، ابو الدحداح انصارى عرض كرد اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر يكى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دو برابر آن در بهشت خواهم داشت، فرمود: آرى! سپس او باغى را كه بهتر بود به عنوان صدقه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داد، آيه نازل شد، و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين است معنى «أَضْعافاً كَثِيرَةً».
تفسير:
در اين آيه مىفرمايد: «كيست كه به خدا وام نيكويى دهد (و از اموالى كه او بخشيده است در طريق جهاد و در طريق حمايت مستمندان، انفاق كند) تا خداوند آن را براى او، چندين برابر كند» (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً).
بنابراين وام دادن به خداوند به معنى انفاقهايى است كه در راه جهاد مىشود.
و در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده مىكند و همه شما به سوى او باز مىگرديد» (وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).
اشاره به اين كه تصور نكنيد انفاق و بخشش، اموال شما را كم مىكند زيرا گسترش و محدوديت روزى شما به دست خداست.
چرا تعبير به قرض؟ در چندين آيه از قرآن مجيد در مورد انفاق در راه خدا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 221
تعبير به قرض و وام دادن به پروردگار آمده است، و اين نهايت لطف خداوند نسبت به بندگان را از يكسو و كمال اهميت مسأله انفاق را از سوى ديگر مىرساند، در نهج البلاغه على عليه السّلام مىفرمايد: «خداوند از شما درخواست قرض كرده در حالى كه گنجهاى آسمان و زمين از آن اوست و بىنياز و ستوده (آرى، اينها نه از جهت نياز اوست) بلكه مىخواهد شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد».
(آيه 246)- يك ماجراى عبرت انگيز! قوم يهود كه در زير سلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثر رهبريهاى خردمندانه موسى (ع) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت و عظمت رسيدند خداوند به بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشيده كه از جمله صندوق عهد «1» بود.
ولى همين پيروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شكنى دادند. سر انجام به دست فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند اين وضع سالها ادامه داشت تا آن كه خداوند پيامبرى به نام «اشموئيل» را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت آنها گرد او اجتماع كردند و از او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند تا همگى تحت فرمان او با دشمن نبرد كنند تا عزت از دست رفته را باز يابند.
«اشموئيل» به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت به او وحى شد كه «طالوت» را به پادشاهى ايشان برگزيدم. در اين آيه، روى سخن را به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كرده مىفرمايد: «آيا نديدى جمعى از اشراف
__________________________________________________
(1) «صندوق عهد» يا «تابوت» همان صندوقى بود كه مادر موسى او را در آن نهاد و به دريا افكند و هنگامى كه به وسيله عمّال فرعون از دريا گرفته شد و موسى را از آن بيرون آوردند همچنان در دستگاه فرعون نگاهدارى مىشد و سپس به دست بنى اسرائيل افتاد، بنى اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مىشمردند و به آن تبرّك مىجستند، موسى در واپسين روزهاى عمر خود الواح مقدّس را كه احكام خدا بر آن نوشته شده بود به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگرى در آن نهاد، و به وصىّ خويش «يوشع بن نون» سپرد به اين ترتيب اهميت اين صندوق در نظر بنى اسرائيل بيشتر شد، و لذا در جنگها آن را با خود مىبردند و اثر روانى و معنوى خاصّى در آنها مىگذارد ولى تدريجا مبانى دين آنها ضعيف شد، و دشمنان بر آنها چيره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند اما «اشموئيل» به آنها وعده داد كه صندوق عهد به عنوان يك نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 222
بنى اسرائيل را بعد از موسى (ع) كه به پيامبر خود گفتند زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پيكار كنيم» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
قابل توجه اين كه آنها نام اين مبارزه را «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» (در راه خدا) گذاردند از اين تعبير روشن مىشود كه آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم كمك كند فى سبيل اللّه محسوب مىشود. به هر حال پيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود، و آنها را ثابت قدم در عهد و پيمان نمىديد به آنها «گفت: اگر دستور پيكار به شما داده شود شايد (سرپيچى كنيد و) در راه خدا پيكار نكنيد» (قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا).
آنها در پاسخ گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم در حالى كه از خانه و فرزندانمان رانده شديم»! و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال و فرزندانمان اسير شدهاند (قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا).
اما هيچ يك از اينها نتوانست جلو پيمان شكنى آنها را بگيرد، و لذا در ادامه آيه مىخوانيم: «هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد جز عده كمى همگى سر پيچى كردند و خداوند ستمكاران را مىداند» و مىشناسد و به آنها كيفر مىدهد (فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ).
بعضى عده وفاداران را 313 نفر نوشتهاند، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر.
(آيه 247)- در هر صورت پيامبرشان، طبق وظيفهاى كه داشت به درخواست آنها پاسخ گفت، و طالوت را به فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزيد «و به آنها گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگيخته است» (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً).
از تعبير ملكا چنين برمىآيد كه طالوت، تنها فرمانده لشگر نبود بلكه زمامدار كشور هم بود. از اينجا مخالفت شروع شد، گروهى گفتند: «چگونه او بر ما حكومت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 223
داشته باشد با اين كه ما از او شايستهتريم، و او ثروت زيادى ندارد» (قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ).
در واقع آنها به انتخاب خداوند اعتراض كردند- طالوت جوانى از يك قبيله گمنام بنى اسرائيل و از نظر مالى يك كشاورز ساده بود- ولى قرآن پاسخ دندانشكنى را كه آن پيامبر به گمراهان بنى اسرائيل داد چنين بازگو مىكند «گفت:
خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشيده» (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ).
نخست: اين كه اين گزينش خداوند حكيم است و دوم اين كه شما سخت در اشتباهيد و شرايط اساسى رهبرى را فراموش كردهايد، نسب عالى و ثروت، هيچ امتيازى براى رهبرى نيست.
سپس مىافزايد: «خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد مىبخشد و خداوند (احسانش) وسيع و گسترده و دانا (به لياقت و شايستگى افراد) است» (وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
اين جمله ممكن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امكانات و وسايل مختلف از سوى خداست.
(آيه 248)- اين آيه نشان مىدهد كه گويا بنى اسرائيل هنوز به مأموريت طالوت از سوى خداوند حتى با تصريح پيامبرشان اشموئيل، اطمينان پيدا نكرده بودند و از او خواهان نشانه و دليل شدند، «پيامبر آنها به آنها گفت: نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد كه در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است، همان صندوقى كه يادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است، در حالى كه فرشتگان آن را حمل مىكنند، در اين موضوع، نشانه روشنى براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد» (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 249)- سر انجام به رهبرى و فرماندهى طالوت تن در دادند و او برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 224
لشگرهاى فراوانى را بسيج كرد و به راه افتاد، و در اينجا بود كه بنى اسرائيل در برابر آزمون عجيبى قرار گرفتند بهتر است اين سخن را از زبان قرآن بشنويم، مىفرمايد:
«هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشگر بنى اسرائيل منصوب شد سپاهيان را با خود بيرون برد، به آنها گفت: خداوند شما را با يك نهر آب امتحان مىكند، آنها كه از آن بنوشند از من نيستند و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نچشند از منند» (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ).
در اينجا لشگريان طالوت در برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند، و آن مسأله مقاومت شديد در برابر تشنگى، و چنين آزمونى براى اين لشگر- مخصوصا با سابقه بدى كه بنى اسرائيل در بعضى جنگها داشتند- ضرورت داشت.
ولى اكثريت آنها از بوته اين امتحان سالم بيرون نيامدند، چنانكه قرآن مىگويد: «آنها همگى- جز عده كمى از آنها، از آن آب نوشيدند» (فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ).
سپس مىافزايد: «هنگامى كه او (طالوت) و افرادى كه به وى ايمان آورده بودند (و از بوته آزمايش سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند، گفتند: امروز ما (با اين جمعيت اندك) توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم» (فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ).
و در ادامه مىفرمايد: «آنها كه مىدانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به رستاخيز و وعدههاى الهى ايمان داشتند) گفتند: چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) همراه است» (قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ).
(آيه 250)- در اين آيه مسأله رويارويى دو لشگر مطرح مىشود، مىفرمايد: «هنگامى كه آنها (لشگر طالوت و بنى اسرائيل) در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فرو ريز گامهاى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 225
ما را استوار بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان» (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
در حقيقت طالوت و سپاه او سه چيز طلب كردند. نخست صبر و استقامت، دومين تقاضاى آنها از خدا اين بود كه گامهاى ما را استوار بدار تا از جا كنده نشود و فرار نكنيم در واقع دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و اين دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتايج روح استقامت و صبر است، سومين تقاضاى آنها اين بود كه «ما را بر اين قوم كافر يارى فرما و پيروز كن» كه نتيجه نهايى صبر و استقامت و ثبات قدم است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)