زن جوان اسیر زندگی سرد و بی روح
جالب اينجاست که خيلي از دخترهاي فاميل الآن حسرت زندگي مرا مي خورند اما شايد باور نکنيد من در حسرت زندگي ساده و بي آلايش مادر و دختري هستم که هفته اي يک بار براي انجام کارها به خانه ام مي آيند و مثل دو دوست صميمي با هيجان و سعي زياد در تلاش هستند تا لقمه اي نان حلال سر سفره شان بگذارند. آرزوي آن ها اين است که جهيزيه دختر جوان را جور کنند و او را به خانه بخت بفرستند.
خراسان: از همان روز اول زندگي مشترک مان با رفتار و حرکات سرد شوهرم رو به رو شدم. منوچهر با نگاهش به من مي گفت دوستت ندارم و خودش را کنار مي کشيد. هفته اول زندگيمان خيلي تلخ و بي روح گذشت، با نگراني موضوع را به مادر شوهرم اطلاع دادم. اما مادر منوچهر که غرور خاصي دارد با لحني تحقير آميز گفت: شما دختران امروزي شوهري مي خواهيد که دروغ گو و کلک باز باشد و سرتان را شيره بمالد. پسر من بسيار پاک و ساده است و حتما تو نمي تواني نظر او را به خود جلب کني و...
عروس جوان که براي مشاوره به دايره اجتماعي کلانتري احمدآباد مشهد مراجعه کرده بود گفت: من اين شوهر بي عاطفه و سرد مزاج را به هر شکلي که بود يک ماه تحمل کردم و در اين مدت هر کاري که به نظرم مي رسيد براي علاقمند کردن او به زندگي انجام دادم اما نتيجه اي نگرفتم و منوچهر روز به روز بدتر شد. او هر شب به خانه يکي از دوستانش مي رود و مرا تنها مي گذارد.حالا هم بدون رودربايستي مي گويد دوستت ندارم و از عشق و علاقه به دختر ديگري حرف مي زند.
خجالت مي کشم که بگويم منوچهر حتي به چشمانم نگاه نکرده است و مي گويد به دختر مورد علاقه اش قول داده که عشق به هيچ کسي را در دلش جاي ندهد.
با شنيدن اين حرف ها دارم ديوانه مي شوم و از شوهرم تنفر پيدا کرده ام ولي چه کنم که براي حفظ آبروي خانوادگي ام تا اين لحظه مجبور بودم او را تحمل کنم و بسوزم و بسازم.
«نجمه» افزود: ازدواج ما از ابتدا اشتباه و نادرست بود. خانواده من و منوچهر از قديم با هم آشنا بودند و در جلسه خواستگاري با تعصب و سختگيري هايي که بزرگ ترهايمان داشتند به ما حتي اجازه ندادند ۲ کلمه با هم حرف بزنيم و حداقل به همديگر بگوييم که به خاطر نظر و خواسته خانواده مان مجبور به اين ازدواج هستيم.
متأسفانه پدر و مادرم و والدين منوچهر با توجه به اعتمادي که نسبت به هم داشتند ريش و قيچي را به دست گرفتند و برايمان تصميم گرفتند. پدر شوهرم سنگ تمام گذاشت و آپارتماني شيک و خودروي مدل بالا به ما هديه داد و خانواده من نيز جهيزيه دهان پر کني برايم مهيا کردند.
جالب اينجاست که خيلي از دخترهاي فاميل الآن حسرت زندگي مرا مي خورند اما شايد باور نکنيد من در حسرت زندگي ساده و بي آلايش مادر و دختري هستم که هفته اي يک بار براي انجام کارها به خانه ام مي آيند و مثل دو دوست صميمي با هيجان و سعي زياد در تلاش هستند تا لقمه اي نان حلال سر سفره شان بگذارند. آرزوي آن ها اين است که جهيزيه دختر جوان را جور کنند و او را به خانه بخت بفرستند.
نجمه ادامه داد: واقعا پول خوشبختي نمي آورد و آدم وقتي با دل و احساس خود زندگي کند هر مشکلي را پشت سر مي گذارد.