یادمان نرود مدیون چه كسانی هستیم!

برای من اولین تداعی گر جانباز شیمیایی، صدای خس خس نفس های به شماره افتاده كسی است كه بیش از بیست سال، یادگاری های دفاع مقدس، مهمان تن رنجور اوست و آهنگ مظلومیت و مارش استقامت نسلی را در گوش وجدان، طنین انداز است كه ایستاد تا ما زمینگیر نشویم و امروز بتوانیم سر راست كنیم.
صالح نقره كار در وبلاگش نوشت: برای من اولین تداعی گر جانباز شیمیایی، صدای خس خس نفس های به شماره افتاده كسی است كه بیش از بیست سال، یادگاری های دفاع مقدس، مهمان تن رنجور اوست و آهنگ مظلومیت و مارش استقامت نسلی را در گوش وجدان، طنین انداز است كه ایستاد تا ما زمینگیر نشویم و امروز بتوانیم سر راست كنیم.

"مهندس حاج حسین ملكی" اگر چه در هر نفس كه ممد حیات ما آدمهای سالم است معد رنج را به جان خریده، استخوان در گلو دارد و درد می كشد اما باور ندار كه در آن شور و تعهد همیشگی اش خللی ظاهر شده است.هنوز خندان و با انگیزه و آرمان خواه، جانانه پای ارزش های واقعی ایستاده و انقلاب را سر فراز و مردم دار و اعتماد بر انگیز برای ولی نعمتان حقیقی آن می خواهد.

چه یك ماه پیش كه با غمی سرشار از ناخرسندی های تحمیلی زمانه با من سخن می گفت و چه امروز كه در سی سی یو بیمارستان به عیادتش رفتم.

بچه های جبهه و جنگ، خصوصا آنها كه واقعا سر آرمانهای خود مانده اند و خیر مردم را بر خود مقدم داشته و ایثار را مشق كرده اند، از حكایت خود حكایت گشته و برای نسل ما كلی حرف و نقل دارند.

خس خس نفس های حاج حسین، جان كلام و تفسیر تمام عیار این بیت مولاناست:

ای خدا جان را تو بنما آن مقام كاندر آن بی حرف می روید كلام

آنها نشان دادند كه آرمانخواهی با كاسبی و دكان داری یكی نیست.آنها گفتند به ما كه حفظ نظام حفظ آرمانها و ارزش هاست نه این فرد و آن جناح. آرمانهایی كه در راس آن اخلاق و عدالت و فضیلت و پاكی و صداقت و نوكری مردم و مردم داری بود و بقول شهید آوینی هنرش حكومت بر قلب مردم با اختصاصات فضیلت مندانه اش بود نه با زورش! حاج حسین ها اگر چه این روزها دلواپس فردایند اما به ما یاد می دهند كه دوست داشتن مردم و ایثار برای هموطنان در جهت آرمانها و رضای خدا قواعدی دارد كه شرط اول قدم آنست كه مجنون باشی. چه خود، ترك خود كرده اند و وجودشان را سپر بلای ما قرار داده اند تا امروز، مابه ازای سلامت و جوانی و سرمایه شان، امنیت اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی ما و عزت و كرامت ملی باشد.

آنها هنوز كه هنوزست صدا بلند نمی كنند و ادعا ندارند كه ما بودیم كه چه و چه كردیم بلكه مثل پدر یكی از دوستانم{آقا مهدی مومنی} كه جانباز ۸۰ در صد ویلچری و كلكسییون همه دردهای بی درمان است خود را بدهكار آرمانها می دانند و میگویند اگر امروز كارآیی چندانی نداریم آن قدر جسممان هست كه بتواند كیسه سنگری از سنگرهای انقلاب آرمانی باشد و جایی ولو ناچیز بكار آید!
یا مثل مادر ۳ شهید خانواده سلیمی كه هنوز با صدای پر افتخار و بدون ذره ای لرزش از ایستادگی بر سر اهداف واقعی انقلاب و خونبهای شهیدانش می گوید و عقب نشینی را ذره ای در قاموس خود نمی پذیرد!یا سرو بلند قامت استقامت حاج آقا قدیری كه اگر چه روشن دل است اما بینش و بینایی را باید در محضر او سراغ گرفت و گرچه سختی های روزگار و جفا ها را صبورانه تحمل می نماید اما فراتر از قهرمانی در مسابقات شطرنج، در عرصه انسانیت یك طلایه دار ملی و بلكه جهانی است و همچنان سنگر دار حق و حقوق مردم و پایبند به آرمانهای واقعی مانده است.مگر كم همسران شهدا را دیده ایم كه عمر خود را وقف نگهداری از جگرگوشه های شاهد خود نموده اند و ایثار را برای تاریخ ترجمه و تفسیر كردند! همسران شهیدان غفاری - شفیعی و ....

آری! جای آنست كه خون موج زند از دل لعل!

دوست نسل سومی و چهارمی كه زود سنگر را خالی می كنی و جا می زنی! بشنو و بدان و بدانم! این ابرمردان كه امروز در نهایت گمنامی زندگی می كنند و اسم و عكسشان روی سینه هیچ بیلبردی و موضوع هیچ فیلم و سریالی و جزو فهرست انتخاباتی هیچ دسته و گروهی نیست تبار پاك ما و الگوی واقعی مردم دوستی و كرامت باوری هستند .بسیجی واقعی همین ها هستند كه خستگی را خسته كرده اند و طرفدار سینه سوخته و وفادار حقوق مردمند.

ماه پیش كه با حاج حسین از نامرادی های روزگار درددل می كردم چند تا عكس نشانم داد.آخرین عكس حاج همت و فرماندهان سپاه محمد رسول الله، درست نیم ساعت قبل از شهادت كه خود حاجی گرفته بود ...و یك عكس كه پل نازكی، درست وسط مرداب وسیعی كار گذاشته شده بود و عرض آن به یك متر هم نمی رسید . بچه بسیجی ها چندین شبانه روز روی همان پل ها به سختی غیر قابل وصفی زندگی می كردند و از خوراك تا قضای حاجت و استراحت و عبادت...با آن وضعیت با خدا عشق بازی می ورزیدند.

عكس هوای شرجی فوق العاده داغی را به تصویر می كشید و به تبع حاكی از تعرقی فراوان بود ولی لباس های ضخیم نظامی بچه ها با همان شرایط تنشان بود .حاج حسین بدون اینكه من سوال كنم پیش دستی كرد كه همه سختی های این پل سنگر مانند یك طرف.پشه های خطرناك اطراف مرداب هم یك طرف! طوری كه اگر بچه ها لباسشان را در می آوردند و عرق گیر به تن داشتند از فرط خونریزی ناشی از نیش پشه ها رنگ سفید لباس قرمز می شد!

اینها این بودند و ما نیز باید چنان باشیم.قلم من قاصرست از شرح بزرگی این عزیزان .فقط می توانم برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر نمایم و دست و پای خانواده های استوار ایشان را كه صبورانه تحمل كرده اند و بی ادعا و چشم داشت و تصدق این و آن، مشتری رضای خدا شده اند، ببوسم و برای این جانباز عزیز در این روزهای شریف ضیافت الله طلب شفا نمایم.متقابلا استدعای دعای خیر خصوصا برای آزادی عزیزان در بندمان دارم.