next page
fehrest page
back page
جلسه دوازدهم : مقتضيات زمان (1)
مقتضيات زمان (1)
انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا.(50)
بحثهائى كه در اين چند شب كرديم مربوط به تاريخ فكرى مسلمين بود. عرض كرديم يك جريانهاى فكرى در دنياى اسلام پيش آمده است كه بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت ، جريانهائى كه يك نوع افراطكارى ها و دخل و تصرف هاى بيجا در امور دينى بوده است . مثالهايى براى اين موضوع عرض كرديم و عرض شد كه متقابلا جريانهاى فكرى ديگرى در دنياى اسلام پيش آمده است كه تفريط و كندروى و جمود بوده است . براى اين هم مثالهائى عرض كرديم ولى همه مربوط به گذشته بود و اين بحثهاى راجع به گذشته مقدمه اى بود براى اينكه وظيفه خودمان را در زمان حاضر به دست آوريم . و يادمان نرود كه اصل اين بحث مساله انطباق با مقتضيات زمان بود و چون در اين مساله ، دو نحو و دو گونه مى توان فكر كرد، يكى افراط و تندروى و جهالت ، و ديگر جمود و تقشر، مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان معتدلى را طى كند. ما امروز بايد وظيفه خودمان را در ميان جمودها و جهالتها به دست آوريم . يعنى از جهت اينكه مسلمان هستيم ، از نظر مقتضيات زمان ، نه بايد جاهل و مفرط و تندرو باشيم و نه بايد جامد و متقشر باشيم . حالا وقت آنست كه ما يك مقياسى به دست بدهيم اينطور كه فائده اى ندارد، به طور كلى مطلب را گفتيم كه نه بايد مفرط بود و نه مفرط، نه بايد تندرو بود و نه كندرو، بايد معتدل بود. اصلا مقياس چيست ؟ ما با چه مقياسى بايد بفهميم كه آيا از طبقه معتدل و امت وسط هستيم كه قرآن گفته است يا از آن طبقه انحرافى جاهل (يا جامد)؟
معناى مقتضيات زمان چيست ؟ اول لغت را معنى مى كنيم . معناى اين لغت اينست كه زمان كه دائما در حال گذشتن و آمدن است ، در هر قطعه اى يك اقتضائى دارد، در هر لحظه اى ، در هر وقتى و در هر قرنى ، در هر چند سالى يك تقاضائى دارد. به عبارت ديگر (به جاى كلمه اقتضا اگر كلمه تقاضا بگذاريم بهتر فهميده مى شود): زمان تقاضاهاى مختلف دارد يعنى الان كه ما در نيمه دوم قرن چهاردهم هجرى و نيمه دوم قرن بيستم ميلادى هستيم ، اين نيمه دوم اين قرن تقاضائى دارد كه در نيمه اول نبود، در قرن پيش هم نبود. معناى اينكه تقاضا دارد چيست ؟ يك وقت هست ما تقاضاى قرن را اينجور تفسير مى كنيم كه در اين قرن يك چيزهائى آمده است (اصلا تقاضا يعنى به وجود آمدن ) پس اين قرن اينجور تقاضا دارد هر چه كه در يك زمان به وجود آمد، همين به وجود آمدن معنايش تقاضا است . تبعيت كردن از مقتضاى زمان و از تقاضاى زمان يعنى در اين زمان يك پديده هائى پيدا شده است و چون اين پديده ها پيدا شده است ، پس اين قرن تقاضا دارد، بنابراين بايد خود را با اين تقاضا يعنى با پديده هائى كه در زمان پيدا شده تطبيق داد، آنها را پذيرفت اين يك جور تفسير است . حالا عرض مى كنم كه اين حرف يعنى چه ؟
يك تفسير ديگر براى تقاضاى زمان يا اقتضاى زمان ، تقاضاى مردم زمان است يعنى پسند مردم ، ذوق و سليقه مردم ، به اين معنى كه ذوق و سليقه و پسند مردم در زمانهاى مختلف اختلاف پيدا مى كند. (در اين بحثى نيست .) هر زمانى يك ذوق و يك پسند حكمفرماست . مثلا در مدهاى كفش و لباس مى بينيد در هر زمانى يكجور كفش ميان مردم مد است ، يك نوع دوخت لباس مد است يعنى مردم آنطور مى پسندند. يك نوع پارچه مد مى شود، پسندهاى مردم عوض مى شود. معناى اينكه انسان بايد با مقتضاى زمان هماهنگى بكند، اينست كه ببيند پسند اكثريت مردم چيست ، ذوق عمومى چيست و از پسند عموم پيروى بكند. اين همان جمله اى است كه از قديم گفته اند: ((خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو)) اكثريت هر رنگ را پذيرفتند، تو هم از جماع پيروى كن همان رنگ را بپذير.
اگر معناى مقتضاى زمان هر يك از اين دو تفسير باشد، غلط است كه انسان تابع مقتضاى زمانش باشد. اگر معناى اول باشد، يعنى در هر زمانى هر چه كه پيدا شد چون پديده قرن است ، بايد تابع آن باشيم اينجا سوالى پيش مى آيد: آيا هر چه در قرن جديد پيش مى آيد خوب است و در جهت صلاح و سعادت بشريت است ؟ يعنى آيا بشريت اينجور ساخته شده كه هر چيز نوى كه پيدا مى شود، آن چيز حتما در جهت صلاح و پيشرفت اوست ؟ آيا جامعه انحراف پيدا نمى كند و امكان ندارد يك چيز تازه در قرن پديد بيايد كه انحراف و در جهت سقوط باشد بلكه امكان دارد، پديده هاى هر زمانى ممكن است در جهت صلاح بشريت باشد و ممكن است در جهت فساد باشد. دليلش اينست كه ما مصلح داريم ، به قول اينها مرتجع داريم . مصلح عليه زمان قيام مى كند، مرتجع هم عليه زمان قيام مى كند با اين تفاوت كه مرتجع به كسى مى گويند كه عليه پيشرفت زمان قيام مى كند و مصلح به كسى مى گويند كه عليه فساد و انحراف زمان قيام مى كند. هر دو عليه زمان خودشان قيام مى كنند. ما سيد جمال الدين اسد آبادى را مصلح مى شماريم و همه دنيا او را مصلح مى شمارند. او عليه اوضاع زمان خودش قيام كرده بود يعنى با آنچه كه در زمان خودش وجود داشت هماهنگى نمى كرد. پس چرا به او مصلح مى گوئيم ؟ براى اينكه اين اصل را قبول نكرده ايم كه هر چه كه در زمان باشد خوب است ، هر چه كه اكثريت بر آن باشند خوب است . مى گوئيم در زمان او يك سلسله مفاسد و انحرافات وجود داشت كه او عليه آنها قيام كرد. در مقابل ، هركس كه امروز تاريخ مثلا فلان اخبارى را كه آن شب اسم بردم بخواند، مى گويد او يك مرتجع است يعنى عليه پيشرفت و ترقيات زمان خودش قيام كرده است .
پس به همين دليل كه ما مى توانيم در هر زمان مصلح و مرتجع داشته باشيم پديده هاى زمان دو حالت مى توانند داشته باشند. يك حالت ، حالت پيشرفتگى ، و حالت ديگر، حالت انحطاط. پس اين مطلب درست نيست كه ((بايد با زمان هماهنگى كرد)) يعنى بايد با پديده هاى زمان هماهنگى كرد، و فلسفه و سرش را هم در شبهاى اول عرض كردم كه خداوند، خلقت انسان را با خلقت حيوانات از اين نظر متفاوت كرده است كه انسان را يك موجود مختار و مبتكر و آزاد آفريده است . حيوانات آنچه كه بايد داشته باشند خلقت به شكل غريزه به آنها داده است ، يك ذره ابتكار ندارند، آزادى عمل ندارند، در كار خودشان مختار نيستند و لهذا از آنچه كه دست خلقت به آنها داده است ، نه مى توانند به عقب بروند و نه مى توانند به جلو بروند، آنچه كه دارند از همان روز اول خلقت داشته اند و تا آخر هم دارند. تاريخ مى گويد از زمانى كه بشر زنبور عسل را شناخته است ، همين نظامات و تشكيلاتى را كه امروز دارد داشته است . زمانى كه بشر از لحاظ تمدن خيلى عقب بوده است او همينجور بوده است و امروز هم كه بشر هزاران دوره را طى كرده است ، باز هم همانجور است . او جلو نرفته است عقب هم نمى رود، به راست منحرف نمى شود، به چپ هم انحراف پيدا نمى كند، ولى بشر، مختار و آزاد و داراى قوه ابتكار آفريده شده است . آيه قرآن مى گويد: ((انى جاعل فى الارض خليفه (51) اسم بشر را خليفه الله گذاشته است . به چه مناسبت بشر خليفه الله است نه زنبور عسل و نه حيوانات ديگر؟ يكى از جهاتش اينست كه خدا به بشر بيشتر قدرت خلاقيت و ابتكار داده است يعنى قدرت داده است كه نقشى را كه در دنيا وجود ندارد بيافريند. زندگى اين موجود را از صفر شروع كرده است . آنوقت ببينيد بشر چه چيزهائى را به وجود مى آورد، خلق مى كند (البته به اذن پروردگار) ابداع مى كند. بشر به حكم اينكه خليفه الله است ، بايد تمدن خودش را با نقشه و طرح و ابداع خودش بسازد. شما همين مدلها و سيستمهاى اتومبيلها را ببينيد، مى بينيد هر سال نقش تازه اى مى آفرينند. اين همان قدرت خلاقيت بشر است . و بشر به همين دليل كه مى تواند جلو برود، يعنى اين آزادى عمل به او داده شده و مختار آفريده شده است ، مى تواند به عقب برگردد. اينجور نيست كه راه عقب را به روى بشر بسته باشند. اميرالمؤ منين فرمود: ((اليمين والشمال مضله و الطريق الوسطى هى الجاده))(52) راست روى و چپ روى گمراه كننده است ، راه راست راه مستقيم است .
پس بشر همانطور كه امكان پيشروى دارد، امكان عقب روى هم دارد بنابراين امكان انحراف در بشر هست . پس نمى شود قبول كرد كه روى هر چه كه در زمان پديد آمده و پديده قرن است و جديد ناميده شده ، اسم تجدد گذاشته شود و گفت خوب است . لذا به اين معنى تقاضاى زمان را پيروى كردن غلط است . بايد هشيار بود و روى آن پديده حساب كرد و با مقياسهاى ديگرى كه عرض مى كنم آن را سنجيد و ديد اگر خوب است آن را گرفت و اگر بد است آن را طرد كرد. به همين دليل مقتضاى زمان به معناى مد و پسند مردم را نمى شود تصديق كرد يعنى ما نبايد هميشه نگاه بكنيم ببينيم ذوق اكثريت مردم زمان چيست همانطور كه راجع به مد در روزنامه ها مى خوانيد كه پديده قرن است . پديده قرن يعنى چه ؟! هروئين هم پديده اين قرن است ، در سابق نبود. بر اثر پيشرفت علم شيمى هروئين مى سازند. اگر شما ديديد مى خواهند چيزى را به عنوان پديده قرن بر شما تحميل كنند، قبول نكنيد شما ببينيد اين مد بالاى زانو پديده قرن است . پديده قرن يعنى چه ؟! در مورد پسند مى گويند مردم دنيا امروز اينچنين مى خواهند، دنياى امروز اين را نمى پسندد، آن را مى پسندد. يعنى چه ؟! مطلق پسند كه دليل نمى شود. تا اين صحبت به ميان مى آيد كه دست دزد را بايد بريد يا نه مى گويند آقا اين ديگر چه حرفى است كه شما مى زنيد؟! دنياى امروز اين حرفها را نمى پسندد! دزدى ، جرمى است كه در اجتماع واقع مى شود. سؤ ال مى كنيم آيا جلوى اين جرم را بايد گرفت يا نبايد گرفت . همه مى گويند بايد گرفت ، ما هم قبول داريم . ما مى گوئيم اسلام براى دزد يك همچو مجازاتى وضع كرده است و در عمل هم نشان داده كه آنوقت كه اين مجازات عملى بشود دزدى هم ريشه كن مى شود. حاجيهاى 50 سال پيش اطلاع دارند كه در صحراى عربستان اصلا آدم را مى خوردند قافله هاى 500 نفرى را مى دزديدند. فقط چهار تا دست بريدند، ببينيد در آن صحراى وسيع چه امنيتى برقرار كرده اند. حالا شما مى گوئيد دنياى امروز نمى پسندد. مى گوئيم آيا دنياى امروز فرمولى بهتر از اين آورده است كه اين را نمى پسندد؟ اگر آورده است و بهتر از اين نتيجه داده است ، ما هم قبول مى كنيم .
در اينجا سخنى مى گويند كه ما هم آن را قبول داريم ، مى گويند بايد دزد را اول تربيت كرد. مگر ما مى گوئيم نبايد تربيت كرد؟! صحبت در اين است كه با آن شخص كه تربيت هم در او مفيد واقع نشده و باز هم دزدى كرده است چه بايد كرد؟ آيا تعليم و تربيت قادر شده است كه به كلى جلوى جرم و جنايت را در دنيا بگيرد؟ اگر گرفته بود كه مى بايست مجازات در دنيا به كلى لغو بشود، پس چرا نشده است ؟ اين ، دليل آنست كه تعليم و تربيت به تنهائى قادر نيست جلوى جرم و جنايت را بگيرد. يك گزارش رسمى از آلمان غربى پارسال منتشر كردند كه در ظرف يك سال هشتاد و اند بار مسلحانه فقط به بانك حمله شده است . در آمريكا ببينيد كار گانگستربازى به كجا كشيده است كه برايش مدرسه باز مى كنند. يعنى براى اينكه خودشان فنون دزدى را ياد بگيرند مدرسه باز مى كنند دنياى امروزى براى جلوگيرى از دزدى چه نقشى را بازى كرده است ؟ فقط مى گويند دنياى امروز نمى پسندد.
يادم افتاد آن داستانى كه مى گويد شخصى مريض بود. هر كس مى گفت فلان طبيب براى اين شخص خوب است در اين اثنا يكى از حاضرين گفت من طبيبى را سراغ دارم كه از تمام اطبائى كه در عمرم ديده ام بهتر است . گفتند چطور؟ گفت يك وقتى شخصى مدتها بود به مرضى مبتلا بود. تمام اطباء درجه اول آمدند كميسيون تشكيل دادند، نسخه ها دادند، نسخه ها را عوض كردند و مريض خوب نشد. البته گاهى پيشروى بسيار مختصرى پيدا مى كرد. شخصى دكتر فلان را معرفى كرد. رفتند او را آوردند همينكه او آمد با يك شهامت بى نظير اول حرفى كه زد اين بود كه تمام اطباء نفهميده اند، همه اشتباه كرده اند و مزخرف گفته اند، معطل نكرد، گفت فورا مريض را به يك بيمارستان ببريد، بايد روى او عمل جراحى بشود. با يك جراءتى فورا او را به مريضخانه برد و خوابانيد. اصلا يك ساعت طول نكشيد كه شكم اين مريض را باز كرد و جراحى كرد. در همين جا ديگر سكوت كرد پس از چند لحظه اى يكى از اهل مجلس پرسيد خوب حالا حال مريض چطور شد؟ گفت هيچى ، مريض مرد. گفتند پس تمام اين حرفها و اين تعريفها براى اينست كه آن مريض مرد؟! معلوم شد اين شخص بيچاره آنچنان تحت تاءثير آن طبيب واقع شده است و آنچنان در نشئه فرو رفته كه به نتيجه كارش فكر نمى كند، دائما مى گويد آنها آمدند و نسخه دادند و رفتند ولى اين آمد با قاطعيت تمام كار كرد و رفت . دنياى امروز نمى پسندد دست دزد را ببرند. پس چه كرده است ؟!
غرض اين جهت است كه يكى از چيزهائى كه يك مسلمان نبايد تحت تاءثير آن قرار بگيرد موضوع پسند است . على (ع ) فرمود: ((لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله ))(53) هرگز اگر راه حق را پيدا كرديد، از اينكه در اقليت هستيد وحشت نكنيد يعنى شخصيت داشته باشيد. اكثر، همين بى شخصيتى ، پدر افراد بشر را درآورده است . همينكه ملتى خودشان را در اقليت ديدند و ديدند اكثريت يك پسندى دارند، كارى را انجام مى دهند. به خودش جراءت نمى دهد كه ممكن است اكثريت اشتباه كرده باشد و اقليت اشتباه نكرده باشد. باز قصه ديگرى يادم آمد: يادم هست در جلسه اى به مناسبتى اين بحث شد كه عالم بزرگى در يك محاسبه ، به حساب ابجد پرداخته است . من آنجا انتقاد كردم كه هرگز دنبال اين حرفها نرويد اينكه مى گويند ((انا من المجرمون منتقمون )) به حساب ابجد ابوبكر و عثمان در مى آيد، يا مثلا اسم فلان شهر با اسم حسن به حروف ابجد يكى در مى آيد پس حسن بايد در آن شهر باشد، اينها يك چيزهائى است كه پايه ندارد يك نفر كه آنجا نشسته بود و بسيار شريف بود گفت نه آقا. گفتم آقا همينجور است . گفت نه آقا، چون من يك قضيه اى دارم : در فلان سال در فلان شهر بوديم . در آنجا بزرگانى از علما بودند، اسم برد. يك كسى آمد حساب كرد راجع به ظهور حضرت حجت . آيه : ((ان الارض يرتها عبادى الصالحون ))(54) منطبق مى شد با سال 1361. چون ديدم او در مجلسى بوده است كه در آن بزرگانى بوده اند و...(55).
يك تفسير ديگر نيز براى مقتضيات زمان مى شود و آن اينكه تقاضاى زمان به معناى اينست كه احتياجات واقعى در [ طول ] زمان تغيير مى كند، آنوقت احتياجى كه بشر در هر زمان دارد يك نوع تقاضا مى كند.
مى دانيد كه محور فعاليت بشر احتياج است . يعنى خدا انسان را در اين دنيا آفريده است با يك سلسله احتياجات واقعى : بشر به خوراك احتياج دارد، به پوشاك احتياج دارد، به مسكن كشاورزى ، خياطى ، تجمل ، حمل و نقل ، مسافرت ، علم آموختن ، وسائل فنى و... احتياج دارد. احتياج هم شوخى بردار نيست يعنى عملا انسان اجبار دارد كه به دنبال احتياجات برود، از احتياجات پيروى بكند، اگر نكند زمان حدش مى زند. در اينجور موارد است كه اگر كسى بخواهد نام جبر زمان را ببرد برده است . يك سلسله از احتياجات بشر است كه ثابت و لايتغير است . بشر بايد به روح خودش نظام بدهد دستورالعمل اخلاقى بدهد و اينها در همه زمانها يكجور است . بشر بايد به اجتماع خودش نظمى بدهد، آن نظام كلى در تمام زمانها يكى است . بشر به رابطه اى كه با خداى خودش دارد بايد نظمى بدهد و اين ، در تمام زمانها يكجور است . همچنين است در مورد بعضى ارتباطاتى كه بشر با مخلوقات ديگر نظير زمين ، درخت و حيوانات دارد. انسان بر گياههاى دنيا چه حقى دارد؟ گياهها بر انسان چه حقى دارند؟ اينها احتياجات ثابت و لايتغيراست .
ولى انسان براى تاءمين همين احتياجات ، به يك سلسله ابزار و وسائل نياز دارد. وسائل در هر عصر و زمانى فرق مى كند چون وسائل در ابتكار خود بشر است . دين به وسيله (البته مشروع ) كارى ندارد. دين هدف را معين مى كند و راه رسيدن به هدف را، اما تعيين وسيله تاءمين احتياجات در قلمرو عقل است . عقل كار خودش را به تدريج تكميل مى كند و هر روز وسيله بهترى انتخاب مى كند و بشر به حكم قانون اتم و اكمل (به قول علامه طباطبائى ) مى خواهد از هر راه كه ساده تر و كم خرج تر باشد به هدف خودش برسد. در جايى كه احتياج انسان به وسيله عوض مى شود يعنى وسيله اى كه امروز مورد احتياج است فردا كه تكميل شد ديگر مورد احتياج واقع نمى شود، بايد تقاضاى زمان تغيير كند. اينجور چيزها واقعا تقاضاى زمان است . اين تقاضا است كه صرف پديده و پسند زمان نيست ، احتياج واقعى حكم مى كند. هيچ احتياج واقعى اى نيست كه اسلام جلو آن را گرفته باشد اسلام جلوى هوس را گرفته است . در وقتى كه تراكتور پيدا شده اگر كسى بگويد من با گاو آهن شخم مى زنم ، اين ، محكوم است ، ولى اگر مد بالاى زانو بيايد بايد از آن جلوگيرى كرد. اين فيلمهاى مهيج و خانمان برانداز را نمى شود به عنوان پديده قبول كرد. اگر وسيله اى پيدا شود، آن وسيله را مى توان براى هدفهاى مشروع و نامشروع استخدام كرد، وسيله كه بيچاره زبان ندارد، مانند بلندگو كه كارش اينست كه صورت را قوى مى كند. آن بيچاره مى گويد اگر ذكر خدا را بگوئى من قويتر مى كنم ، اگر كفر هم بگوئى من قويتر مى كنم . راديو فى حد ذاته ابزارى است كه هر چه در پشت آن دستگاه گفته شود با برد زيادى تحويل مى دهد اما زبان بسته هيچ مى گويد كه اينجا فلان تصنيف را بخوانيد يا آيه قرآن را بخوانيد؟ تلويزيون هم از همين قبيل است .
اگر كسى در مورد وسائلى كه انسان را به هدفهاى صحيحش نزديك مى كند بگويد نه ، من نمى خواهم از اين وسائل استفاده بكنم و آنوقت كسى كه دنبال هدفهاى نامشروع مى رود از همين وسائل استفاده مى كند، و اين كه دنبال هدفهاى مشروع مى رود از اين وسائل استفاده نكند، چنين شخصى محكوم به شكست است . مثل اينكه شما بگوئيد من مسلمانم و مى خواهم هدف اسلامى را تعقيب بكنم ، مى خواهم جهاد بكنم و واقعا هم قصد شما لله است . ديگرى در راه شيطان مى خواهد بجنگد، در راه ما ديگرى و فساد مى جنگد، اما او از وسائلى كه امروز پيدا شده است مثل توپ و تفنگ و خمپاره استفاده مى كند و شما مى گوئيد نه ، من به وسيله كار ندارم ، من مى خواهم با كارد و شمشير بجنگم . قطعا شما محكوم هستيد، هدف شما محكوم است . شما هدف خود را با دست خودتان محكوم كرده ايد.
اين است معناى تقاضا و اقتضاى زمان تقاضاى زمان را با پسند مردم و پديده قرن اشتباه نكنيد. حاجتهاى اولى بشر ثابت است . حاجتهاى ثانوى يعنى حاجتهائى كه انسان را به حاجتهاى اولى مى رساند، متغير است . اين حاجت زمان مى گويد من تغيير كرده ام و اگر جنابعالى بخواهيد خشكى به خرج بدهيد محكوم به شكست هستيد، و نتيجه اش اين مى شود كه فلان آهنگ را او مى تواند با وسيله قوى به گوش 23 ميليون (56) جمعيت برساند و شما هم كه به عمرت راديو گوش نمى كنى ، يك وقت در خانه مى بينى بچه سه ساله ات تصنيف راديو مى خواند ولى حرف حساب ترا كسى نمى شنود. آنوقت تو در هدفت شكست مى خورى .
آن عالم بيچاره كه براى اولين بار صنعت ضبط صوت را اختراع كرد چيزى كه به گمانش خطور نمى كرد اين بود كه در آن تصنيف بخوانند و اخلاق مردم را فاسد كنند. او اختراع كرد كه بدينوسيله خطابه ها و كنفرانسها را ضبط بكنند و به دنيا برسانند ولى اين گناه ضبط صوت نيست ، گناه مردمى است كه هدف صحيح دارند و از وسيله نيرومند و قوى استفاده نمى كنند. فيلم فى حد ذاته گناه ندارد. وقتى كه صنعت فيلم در دنيا مى آيد، مردم هشيار و بيدار نيستند كه از آن در راه هدفهاى فاسد، هدفهائى كه از هروئين خراب كننده تر است ، مخدرتر است استفاده نشود. حالا اگر مى توانند، جلوى آن را بگيرند، چه از اين بهتر؟! لااقل جلوى او را كه نمى توانى بگيرى با او رقابت بكن ! نمى كند تا اينكه عده اى مى آيند فيلم خانه خدا را در جائى به ما نمايش مى دهند كه تا حالا آن فيلمهاى ديگر را نمايش مى دادند.
اين عيب هست و اين عيب تقصير آنهائى است كه قبلا اين فكر را نكردند كه فيلم بايد وارد زندگى مشروع مردم بشود، بايد وارد زندگى دينى و مذهبى مردم بشود. قبل از اينكه اين فيلمهاى منحط را در اين جور جاها نمايش بدهند، شما يك جاهائى ، دار التبليغ هائى براى نمايش دادن فيلمهاى خوب تهيه بكنيد و با آنها مبارزه بكنيد. اگر جلويش را گرفتند كه چه بهتر! تازه ، فيلم خوب مگر منحصر به حجاج است ؟ شما مى توانيد فيلمهاى جالب و خوب تهيه بكنيد كه لااقل نيمى از جوانها را به اين طرف بكشيد. اصلا فيلمى بالاتر از دستگاه خلقت نيست . اگر فيلم تكون نطفه يا پيدايش يك گل را نمايش بدهند، اگر كيفيت و حركات قلب را نمايش بدهند، خواهيد ديد كه چه تاءثيراتى دارد! خدا مى داند تمام ، درس توحيد است . آنوقت يك عده از ما وقتى بگويند مقتضيات زمان ، پديده قرن ، دنياى امروز، ديگرى مى گويد اين فيلمى كه اين حرفها را نشان مى دهد! آقا فيلم كه گناه ندارد، فيلم يك تعليم سمعى بصرى است .
اولى كه همين بلندگو پيدا شد بعضيها چه داد و فريادى راه انداختند! آقاى فلسفى تعريف مى كردند اولين نفرى كه در ميان وعاظ با بلندگو صحبت كرد من بودم . نمى دانيد چه بازى اى سر من در آوردند. گفتند مجلس معظمى بود و در آنجا بلندگو گذاشته بودند. قبل از من واعظى رفت صحبت بكند، گفت اين بوق شيطان را برداريد. برداشتند و آن واعظ در اثر كثرت جمعيت نتوانست مطلب را به همه مردم بفهماند. من رفتم روى منبر. تا نشستم گفتم بوق شيطان را بياوريد. ببينيد جمود چقدر! اينها آبروى دين را مى برد. كى گفته بلندگو بوق شيطان است ؟!
جلسه سيزدهم : مقتضيات زمان (2)
مقتضيات زمان (2)
ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون.(57)
ديشب در اطراف مساءله مقتضيات زمان بحث مى كرديم . كلمه مقتضيات و كلمه اقتضاى زمان را تفسير و معنى كرديم . براى اينكه آقايان بحث محترم كاملا توجه داشته باشند و مطلب را به ذهن خودشان بسپارند كه اگر با يكى از دو طبقه جاهل و جامد روبرو شدند با آن طبقه اى كه هر چيزى را به نام مقتضيات زمان مى خواهند بپذيرند و به ديگران بقبولانند، و يا آن طبقه اى كه اساسا اين حرفها را موهوم تلقى مى كنند بتوانند درست مطلب را براى آنها بشكافند، از اين نظر باز فهرست مطلب را تكرار مى كنيم .
عرض شد كه اقتضاى زمان را يكى اينطور مى شود تفسير كرد كه مقتضيات زمان يعنى پيش آمدها و پديده ها و امور رائج زمان . اگر چيزى در يك زمان پديد آمد، چون مخصوص اين زمان است و اين زمان نسبت به زمان گذشته زمان نوى است ، بايد آن را پذيرفت . پس پديده هاى هر زمان نوى را بايد پذيرفت و اين تجدد است ، ترقى و پيشرفت است . عرض شد اين حرف ، حرف غلطى است . پديده هاى هر زمان نو دو قسم است : ممكن است ناشى از يك ترقى و پيشرفت باشد و ممكن است ناشى از يك انحراف باشد. در همه زمانها اين دو امكان براى بشر وجود دارد و به عبارت ديگر هيچ چيزى را به دليل نو بودن نمى شود پذيرفت كمااينكه هيچ چيزى را صرفا به دليل قدمت نه مى شود پذيرفت و نه مى شود رد كرد. نه نو بودن دليل خوبى يا بدى است و نه قدمت دليل خوبى يا بدى است . مقياس خوبى و بدى ، نو بودن و قديمى بودن نيست . اى بسا يك چيز قديمى خوب باشد و بايد آن را گرفت و اى بسا چيزى كه نو است ، بد باشد و بايد آن را رد كرد.
تفسير ديگر از مقتضيات زمان ، سليقه و ذوق و پسند مردم زمان است . مردم اين زمان فلان چيز را مى پسندند و فلان چيز ديگر را نمى پسندند. آيا اينكه انسان بايد با مقتضيات زمان هماهنگى كند يعنى بايد با پسند و سليقه مردم زمان هماهنگى كند؟ خير، اين هم درست نيست . بسيار امكان دارد كه سليقه مردم بد باشد. چقدر اتفاق افتاده است كه در جامعه اى اكثريت مردم داراى سليقه كج و معوجى بوده اند. درباره اين هم بحث شد.
ولى يك تفسير ديگر از مقتضيات زمان هست كه بايد روى آن فكر كرد و به آن معنى مقتضيات زمان را بايد پذيرفت و آن به معناى حاجتهاى زمان است . انسان براى رسيدن به هدفهاى واقعى كه در هر زمان بايد داشته باشد احتياج دارد به امورى كه آن امور احتياجات دوم بشر است يعنى يك سلسله احتياجات ثابت دارد و از اين احتياجات ، احتياجات ديگرى برمى خيزد. انسان براى اين احتياجات ديگر خود، دنبال وسيله مى گردد. اين وسيله ها هميشه در تغيير و غالبا رو به تكامل است . تغييراتى كه اجتماع بشر از اين نظر پيدا مى كند، تقاضاى زمان به معناى حاجتهاى زمان را تغيير مى دهد. فرض كنيد انسان احتياج دارد كه در زمستان خودش را گرم بكند. تا وقتى كه اين فصول چهارگانه در دنيا هست اين احتياج هست ، ولى امورى كه انسان استخدام مى كند براى رفع اين حاجت ، فرق مى كند. يك وقت ذغال نقش اول را دارد يعنى يگانه وسيله اى كه بشر با آن خودش را گرم مى كند ذغال است . آنوقت ذغال خيلى قيمت پيدا مى كند. كار به جائى مى رسد كه شعرهاى معروف نسيم شمال مى گويد: آقا ذغال ، ميرزا ذغال ، شازده ذغال ، ولى آيا ذغال براى بشر اصالتى دارد و جزء حاجتهاى اوليه بشر است ؟ نه ، ذغال وسيله اى است براى گرم كردن بشر. يكمرتبه در اثر تغييرات و اكتشافاتى كه مى شود نفت پيدا مى شود، به طورى كه امروز ممكن است براى بشر، از ذغال ، هم ارزانتر و هم ساده تر تهيه شود. اين (نفت يا ذغال )، يك حاجت دومى است براى بشر يعنى امرى است كه انسان به آن احتياج دارد اما در مرحله دوم . گرم شدن احتياج اولى است . اين يك مثال كوچك بود.
اينست كه مى گويند حاجت زمان تغيير مى كند. خيلى موارد ديگر شما مى توانيد پيدا كنيد كه در آنها احتياجات بشر تغيير مى كند، به اين شكل كه سببى در كار مى آيد كه بهتر و كم خرج تر و آسانتر و نيرومندتر است . آن مقتضيات زمانى كه هر عاقلى ، هر عالمى بايد آن را بپذيرد، اينجور مقتضيات است . اينها خلاصه اى بود از آنچه كه ديشب عرض كردم . ولى بحثى كه الان مى كردم روى اين مبنا و پايه بود كه انسان يك سلسله احتياجات ثابت و دائمى دارد و يك سلسله احتياجات متغير در اينجا هستند افرادى كه مى گويند تمام احتياجات بشر متغير است ، اصلا بشر احتياج ثابت ندارد يعنى هيچ چيزى در دنيا نيست كه بشر هميشه و در تمام ادوار به آن احتياج داشته باشد. مى گويند همه چيز مثل ذغال است ، در يك زمان بشر به آن احتياج دارد، در زمان ديگر احتياج ندارد و چون احتياج ندارد خواه ناخواه به حكم جبر زمان از ميان مى رود. البته اين مطلب را كه اينجا ادعا مى كنند، شامل ماديات و معنويات هر دو مى شود. آنها راجع به دين اگر بحث مى كنند حتى اينجور حاضر نيستند بحث بكنند كه آيا دين بايد باشد يا نبايد باشد. مى گويند ما اساسا به اين مساءله كار نداريم . دين در يك زمان كه بشر به آن احتياج داشته است ، به حكم احتياج پيدا شده و چون هيچ احتياجى براى هميشه باقى نمى ماند، كم كم احتياج بشر از آن سلب مى شود. وقتى سلب شد خواه ناخواه از ميان مى رود، همان طورى كه ذغال خواه ناخواه منسوخ مى شود. اين منطق ، يك حرفى است كه به آن خيلى آب و تاب داده اند اين ، همان منطق توده اى ها، منطق ماديهاست . مى گويند هيچ احتياجى و چيزى در دنيا ثابت و باقى نيست . همه چيز در تغيير و تبديل است و امور احتياجى بشر هم در يك زمان مخصوصى پيدا شده و با تغيير زمان از بين مى رود. و اى بسا كه صدها و هزارها جوان را با همين حرفها منحرف كرده اند. ولى ما بايد اين مطلب را بشكافيم :
اصل اين قانون كلى به دو شكل بيان مى شود: يكى رنگ فلسفى مى گيرد و ديگرى رنگ اجتماعى ، رنگ فلسفى به اين شكل كه در اين دنيا همه چيز متغيير است ، هيچ چيز باقى نيست ، و رنگ اجتماعى به اين صورت كه هر چيز در اجتماع زائيده يك احتياج است و احتياجات اجتماعى بشر در تغيير است پس هر چيزى يك مدت موقت در اجتماع مى ماند.
اما مطلب اول كه رنگ فلسفى مى دهند و مى گويند همه چيز در تغييراست آيا راست است ؟ به اين تعبير كه همه چيز در تغيير است درست نيست ، ولى به اين معنى كه جهان ماديات ، تركيبات مادى اين دنيا در تغيير است ، صحيح است . يعنى شما در اين دنيا ماده اى پيدا نمى كنيد كه از ازل به همين شكل بوده و تا ابد هم به همين شكل باقى خواهد ماند. آيا اين كوههائى كه مى بينيد از ازل به همين شكل بوده و تا ابد هم به همين شكل باقى خواهد بود؟ نه . آيا دريا به همين شكل كه الان هست بوده است ؟ نه . آيا به همين شكل باقى مى ماند نه . حكماى اسلامى از قديم الايام اين آيه قرآن را كه مى فرمايد:
((و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع الله الذى اتقن كل شى ء))(58)
ناظر به تغييرى كه در همه اشياء و اجسام عالم رخ مى دهد دانسته اند، به قرينه
((صنع الله الذى اتقن كل شى ء.))
آيه مى گويد اين كوهها را كه مى بينى خيال مى كنى يكنواخت و ثابت است و حال اينكه اينها دائما در تغيير است همان طورى كه ابرها را مى بينى كه به يك حال باقى نمى مانند. البته كوه به عنوان مثال است ، يعنى همه اشياء اينجور است . حكيمى از قديم گفته است : هيچ شخصى در يك رودخانه دو بار شستشو نمى كند. مقصود اين بوده است كه در يك رودخانه اگر امروز شستشو كنى فردا كه مى روى نه آن آب ، آب ديروز است و نه تو كه شستشو مى كنى آن آدم ديروز هستى . پس هيچكس در يك رودخانه دو بار شستشو نمى كند.
در اينكه اجسام و مواد اين عالم دائما در تغييرند هيچ بحثى نيست . جغرافيا به ما نشان مى دهد كه مثلا همين درياى خزر، الان نسبت به چهل سال پيش تغيير كرده است يعنى ساحلش مقدارى به آن سمت كشيده شده است . قرائن علمى ثابت كرده است كه بين ما و آمريكا يكراه خشكى وجود داشته است ، تدريجا تغييراتى كه در زمين پيدا شده ، سبب شده است كه اين اقيانوسهاى بزرگى كه در دنيا وجود دارد، بين ما و آمريكا فاصله شوند. نه درياها به يك حالت باقى مى مانند، نه خشكيها و نه منطقه ها. واقعا تهران كنونى با تهران 50 سال پيش از لحاظ گرما و سرما يكنواخت نيست . سرمائى كه سابقا در تهران بود، ديگر حالا نيست و اى بسا اينجا تبديل بشود به يك منطقه گرمسير، و اى بسا يك منطقه گرمسير تبديل بشود به يك منطقه سردسير. همه چيز در اين دنيا پير مى شود. اين ذرات كوچكى كه به نام اتم كشف كرده اند، هم تولد دارند، هم جوانى و هم پيرى . يعنى ثابت شده است كه اينها از خودشان تشعشعاتى دارند تا كم كم نابود بشوند. بعد دوباره اتمهائى در دنيا به وجود مى آيد. هيچ جسمى در اين دنيا ثابت و پايدار نيست . ممكن است مدتش با هم فرق بكند ولى ابديت ندارد:
((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد اءفان مت فهم الخالدون ))(59)
قرآن مى گويد ما براى هيچ بشرى قبل از تو ابديت قرار نداديم ، هيچ بشرى الى الابد زنده نيست ، بالاخره مى ميرد:
((كل نفس ذائقة الموت .))(60)
حالا [ممكن است ] يك كسى بيشتر عمر بكند يك كسى كمتر، بالاخره مى ميرد. در اين آيه اگر نفس را به معناى ذات بگيريم يعنى تمام اشياء هم بايد بميرند. ولى آيا اين حرف درست است كه همه چيز دائما در تغيير است ؟ نه ممكن است چيزى در دنيا باشد كه متغيير به آن معنائى كه اجسام تغيير مى كنند نباشد، ثابت بماند. يكى از آنها روح بشر است بشر جسمش پير مى شود و رو به فنا مى رود و تغيير مى كند ولى روحش اينطور نيسست .
از نظر علمى ثابت شده است كه بدن انسان مجموعه اى است از حيوانات ذره بينى كوچك به نام سلول . سلولها بر دو قسمند: سلولهاى عصبى و سلولهاى غيرعصبى . اينكه سلولهاى غيرعصبى نو و كهنه مى شوند قديميها قبول داشته اند و امروز هم ثابت است . در مورد سلولهاى عصبى مى گويند خود سلول نمى ميرد ولى پيكر آن عوض مى شود. بنابراين اگر شما يك انسان را در نظر بگيريد مثل اينست كه ساختمان و بناى اين مسجد را در نظر بگيريد. اگر همه جاى اين ساختمان را عوض بكنند: سقف را عوض بكنند، كفش را عوض بكنند، ديوارها را عوض بكنند، يك آدمى كه قبلا اين مسجد را ديده است ، حالا كه مى بيند ممكن است خيال بكند كه اين همان مسجد است در صورتى كه از آن مسجد حتى يك جزء هم وجود ندارد. اما واقعا و اساسا اين مسجد، آن مسجد نيست . از نظر بدن انسان اگر فكر بكنيم ، بدن هر انسانى قطعا در مدت عمر چند بار عوض مى شود يعنى ما از نظر بدن خودمان مثل همين مسجدى هستيم كه دو سه بار آن را از بين برده و از بيخ و بن تعمير كرده باشند. اما در عين اينكه پيكر ما در طول عمرمان چندين بار عوض شده است ، يك حقيقت هست و آن اينكه ما عوض نشده ايم ((من )) يعنى شخصيت خود انسانى ، عوض نشده است . شخصيت همان شخصيت است . اين براى اينست كه در اين پيكر و در اين اندام يك حقيقت ثابت بوده و هست و شخصيت ما را آن حقيقت ثابت تشكيل مى دهد و اين متغيرات حكم لباس را دارد. بوعلى سينا شاگردى دارد به نام بهمنيار كه اصلا گويا اهل شمال بوده و در اوايل زردشتى بوده است و در اواخر اسلام آورده و از افاضل شاگردان بوعلى سينا است . او در يكى از سخنانش بحثى داشته راجع به زمان . مى گفت زمان ، مشخص هر شى ء است يعنى زمان جزء ذات هر چيزى است و چون زمان تغيير مى كند پس هر چيزى تغيير مى كند. بوعلى مى گفت نه ، ((هر چيزى )) درست نيست . مى گفت نه ، حتما اينجور است . بوعلى قبول نمى كرد. بعد بهمنيار سؤ الى كرد بوعلى جواب نداد. پرسيد چرا جواب نمى دهى ؟ گفت : از همان كسى كه سوال كردى جوابت را بگير. گفت من از تو سؤ ال كردم . گفت به عقيده تو، تو در يك آن از كسى سؤ ال كردى كه در آن بعد او ديگر وجود ندارد چون او با زمان تغيير كرده و رفته است و آن كسى كه سؤ ال كرده هم وجود ندارد. پس تو از كى جواب مى خواهى ؟ بنابراين قبول كن كه شخصيت انسان يك اصل و حقيقت ثابت است . شخصيت تو واحد است كه شاگرد من است .
ما اكنون درباره روح بحث نمى كنيم . اين مطلب فقط از اين جهت عرض شد كه معلوم شود آن اصل فلسفى كه مى گويند همه چيز در تغيير است و هيچ چيز ثابت نيست ، يك مورد نقضش روح است .
مطلب ديگر اينكه ((همه چيز در تغيير است )) يك مطلب است ، ((قانونها در تغيير است )) مطلب ديگر. قانون يعنى آن اصل و ناموسى كه تغيير اشياء بر اساس آن است . مى گوئيم هيچ شكلى در دنيا باقى نمى ماند اما آيا قانونى كه براى يك شكل وجود دارد هم تغيير مى كند؟ نه ، خود قانون ثابت است . مثلا داروين معتقد بود كه براى جاندارها يك سلسله قوانين كشف كرده است . ما مى پرسيم داروين كه مى گويد اين جاندارها در تغيير و تكامل اند آيا قوانين خود داروين هم در تكاملند يعنى آيا همانطور كه يك بچه كوچك است ، بزرگ مى شود يا به قول خود داروين انواع تغيير نوعيت مى دهند، تدريجا نوعى ، نوعى ديگر مى شود، قوانين علمى داروين هم تغيير مى كند؟ خير، آن قوانين ، يك قوانين ثابت جهانى است كه از اولى كه دنيا بوده است تا آخر، اين قوانين بر دنيا حكومت مى كند. همچنين قانون جاذبه عمومى خودش يك قانون ثابت است . اگر ما بگوئيم پيغمبر اسلام يعنى شخص پيغمبر با همان بدن ابديت دارد ممكن است كسى بگويد طبق قانون فلسفى هيچ شيئى ثابت نمى ماند، پس شخص پيغمبر خلود ندارد. بحث كه روى شخص نيست . بحث روى قانون است . قرآن قانون است . اگر كسى بگويد كاغذهايى كه خطوط و آيات قرآن روى آن نوشته شده است كهنه نمى شود ما مى گوئيم نه ، كاغذ جسم است و كهنه مى شود ولى قرآن حقايق را بيان مى كند، قوانين را بيان مى كند و اين ديگر كهنگى پذير نيست . قانون كه جسم نيست . جسم كهنه و فانى مى شود ولى قانون اگر حقيقت باشد يعنى مطابق با واقع باشد هميشه باقى است و اگر مطابق با واقع نباشد از اول هم درست نبوده است . به هر حال مانعى ندارد كه بشر يك سلسله قوانين داشته باشد كه اينها براى هميشه ثابت و باقى بماند.
پس كهنه شدن اجسام را ما هم قبول داريم . قرآن مى گويد:
((كل من عليها فان .))(61)
و يا:
((اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت ))(62)
روزى كه خورشيد پير مى شود روزى كه ستارگان پير مى شوند. دريا ديگر به شكل دريا نيست . آرى ، قرآن هم مى گويد هيچ جسمى از اجسام اين عالم ابديت ندارد ولى بحث ما درباره اجسام نيست . بحث ما درباره قانون است . حرف ما اينست كه بشر يك سلسله قوانين آسمانى دارد كه اين قوانين براى هميشه باقى است . چه اشتباه بزرگى است كه يك چيزهائى را خيال مى كنند بديش به واسطه كهنگى است . مثلا مى گويند فئوداليسم ديگر كهنه شده است ، اينكه فئوداليسم و فئودال يعنى آدمى كه به زور قلدرى سرزمين زيادى را تصاحب كرده و عده اى را هم به زور به كار گماشته است كه آنها كار بكنند و او بخورد بد است چون ديگر كهنه شده است . مثل اينكه روز اول خوب بوده ، نو بوده ، عيبش فقط كهنگيش است . خيال مى كنند مثل اتومبيل است كه سيستم نوش خوب است و بعد كه كهنه شد ديگر بد مى شود. اصلا من از اين تعبير حيرت مى كنم كه آقا ديگر فئوداليسم كهنه شده است . مگر روزى كه نو بود خوب بود؟ اينها كه نو و كهنه ندارد، روز اولش هم مثل امروز بد بوده ، امروز هم مثل ديروزش بد است . كهنه شده يعنى چه ؟! به همين دليل هر سنت قديمى را بد مى دانند. مى گويند ((مگر انسان يك لباس را چقدر مى پوشد؟!)) مگر همه چيز حكم كفش و لباس را دارد؟!
پس اين پنبه را از گوش اينها بيرون بياوريد. اين اصل فلسفى ، در مورد قوانين و اصول صادق نيست ، راجع به اشياء و اجسام است . از اينكه بگذريم مطلب به يك شكل ديگر بيان مى شود كه اول عرض كردم و امشب نمى رسم پيرامون آن بحث كنم و آن ، مساءله احتياجات است اشاره اى مى كنم و رد مى شوم . عرض كرديم كه بشر يك سلسله احتياجات ثابت دارد و يك سلسله احتياجات متغير. آنها براى اينكه بفهمانند تمام احتياجات متغير است اين را بر يك پايه و اصل موهومى گذاشته اند كه حتى امروز خود كمونيستهاى دنيا ديگر زير بار اين حرف نمى روند و آن اينكه آمده اند هر چيزى كه در اجتماع هست مثلا علم ، هنر، صنعت ، قضاوت ، دين و مذهب ، اخلاق ، معلومات ، سياست ، حقوق خانوادگى ، تمام اينها را به منزله شاخه درخت گرفته اند و براى همه آنها يك ريشه فرض كرده اند كه اتفاقا آن ريشه تغيير مى كند و چون ريشه تغيير مى كند، [نتيجه گرفته اند كه پس ] همه چيز تغيير مى كند. اينها ريشه همه چيز را امور اقتصادى دانسته اند يعنى بشر هر چيزى را كه خواسته است ، براى منافع اقتصادى خودش خواسته است . و در امور اقتصادى ابزار توليد تغيير مى كند. عوض شدن ابزار توليد، اخلاق و وجدان عالى را عوض مى كند چون همه اينها محصول ابزار توليد است ريشه اين حرف اين است .
ولى امروز ثابت شده كه اين اصل بزرگترين اشتباه و بسيار غلط است . چون خلاصه حرفشان اين است كه تمام فعاليتهائى كه بشر مى كند براى شكمش مى باشد. من در ذهنم هميشه اين فكر پيدا مى شود كه اين فرنگيها كه اينهمه دم از انسانيت مى زنند، اعلاميه حقوق بشر براى ما تدوين مى كنند، از حيثيت انسانى زن و مرد دم مى زنند، اول به ما بگويند اينها بشر را چگونه تعبير مى كنند؟ اگر ما اين حرفها را بزنيم درست است چون ما به :
((انى جاعل فى الارض خليفه ))(63)
معتقديم ، ما انسان را خليفة الله تعبير و تفسير مى كنيم ، ما
((و لقد كرمنا بنى آدم ))(64)
داريم . تو كه عقيده ات درباره انسان اين است كه انسان همه چيز را به خاطر شكمش مى خواهد، تو كه ريشه [فعاليت ] انسان را حاجتهاى شكمى او مى دانى پس انسانيت چيست ؟ تو كه مى گوئى هنر مولود حاجتهاى شكم است ، علم ، اخلاق ، معنويت ، مذهب و عبادت ، مولود حاجتهاى شكم است پس آن مقام انسانيت كجاست ؟ پس انسان چه فرقى با حيوان دارد؟ نه انسان اگر شكم دارد مغز هم دارد، دل هم دارد خيلى از كارها را انسان مى كند نه به خاطر شكم بلكه به خاطر اينكه عقل و مغزش اينجور حكم مى كند. خيلى از كارها را بشر على رغم منافع اقتصادى خودش انجام مى دهد چون دين دارد. البته ما نمى گوئيم اقتصاد عامل نيست ، اقتصاد يكى از عوامل است اما انسان عاملهاى زيادى دارد كه به حكم آن عوامل فعاليت مى كند. ما مى گوئيم عبادت و پرستش خدا خودش يك چراغى است در دل انسان . حس گذشت از منافع اقتصادى يك حس عالى است . علمائى بوده اند كه پا روى منافع اقتصادى گذاشته اند كه به علم برسند. مدتها بعد از آنكه بوعلى سينا زندانى و سپس آزاد شد، پادشاه فهميد كه براى او سعايت كرده اند، او را احضار كرد. اصلا از مخفيگاه بيرون نيامد و به شاگردانش سپرد كه بروز ندهيد، الان در همين مخفيگاه كارى كه مى كنيم به مراتب بهتر از وزارت و رياست و پول و مقام است . غلامانى داشت ، مرتب اصرار مى كردند بيا بيرون و او حاضر نمى شد. بالاءخره همانها محرمانه خبر دادند و آمدند او را بردند.
بشر مى تواند از منافع اقتصادى خودش صرف نظر كند. اينكه مى گويند همه احتياجات بشر در تغيير است چون تمام احتياجات بستگى به يك احتياج دارد، تمام اين حرف ، دروغ و خطا است .
next page
fehrest page
back page
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)