next page
fehrest page
back page
هنگامى كه على، معاويه را به جنگ طلبيد تا اينكه يكى از آنها كشته شود و مردم از جنگ معاف شوند، عمرو بن عاص به معاويه گفت: اين مرد منصفانه با تو سخن گفت.
معاويه جواب داد: هيچ گاه در نصيحت هايت به من خيانت نكردى مگر امروز. از من مى خواهى كه به جنگ ابوالحسن روم و خودت مى دانى كه او پهلوانى پرقدرت است؟ مى بينم كه طمع در حكومت شام پس از من كرده اى)).(158)
اعزاب افتخار مى كردند كه در جنگ با او روبرو شده اند، كسانيكه به دست او كشته مى شدند اقوامشان افتخار مى كردند كه على (عليه السلام) آنها را كشته است، و سخن آنان در اين زمينه واضح و فراوان است بلكه قابل شمارش نيست.
ام كلثوم (159) در سوگ عمرو غير قاتله بكيته ابدا ما عشت فى الابد
لكن قاتله من لا نظرله قد كان يدعى ابوه بيضه البلد(160)
1 - اگر قاتل عمرو غير از آن بود كه او را كشت، تا زنده بودم هميشه بر او مى گريستم.
2 - ولى قاتل او كسى است كه نظير ندارد، پدر او را پايگاه شهر مى ناميدند.
خلاصه آنكه هر پهلوانى در دنيا، در شرق يا غرب زمين وابسته به او وبه نام او مى باشد.
درباره كرم و سخاوت او، همين بس كه سه روز، روزه گرفته و هر شب غذاى خود را به فقير مى داد، تا آنكه خداوند اين آيه را درباره اش نازل فرمود: هل اتى على الانسان...(161)، و انگشترى خود را در حال ركوع صدقه داده و اين آيه درباره اش نازل شد: انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه ويوتون الزكاه و هم راكعون (162): ((ولى امر شما تنها خدا، رسول خدا، و كسانى هستند كه ايمان آورده، نماز گذارده و در حال ركوع زكات مى دهند)). او چهار درهم صدقه داد و خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد: الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه (163): ((كسانى كه اموال خود را در شب و روز، مخفيانه يا به طور علنى انفاق مى نمايند)). و در روز نجوى ده درهم صدقه داد، خداوند متعال نيز به خاطر آن بر ساير امت تخفيف داد(164). او بود كه با دست خود نخلستان را آبيارى نموده و اجرت آبيارى را صدقه مى داد و هنگامى كه محجن ضبى ضبى نزد دشمن او معاويه بن ابى سفيان رفت و گفت: از پيش بخيل ترين مردم به سوى تو آمده ام. معاويه گفت: و اى بر تو، چگونه چنين گفتى؟ درباره او مى گويى بخيل ترين مردم، در حاليكه اگر خانه اى از طلا و خانه از كاه داشته باشد، طلا را قبل از كاه انفاق مى نمايد(165). و او است كه مى گويد: اى دنياى زرد و سفيد (طلا و نقره)، برو و ديگرى را مغرور كن، آيا معترض من يا مشتاق من شده اى، هيهات هيهات، تو را سه طلاقه نموده و هيچ گاه به سوى تو بر نمى گردم (166). و در ليله المبيت نيز او بود كه خود را فداى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمود تا آنكه در حق او اين آيه نازل شد:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (167): ((در ميان مردم كسى است كه جان خود را براى رضاى خدا مى فروشد)).
يوحنا مى گويد: اين سخنان را كه شنيدند، هيچ يك از آنها آن را انكار ننموده و گفتند: راست گفتى، ما تمام اينها را در كتاب هايمان خوانده و از ائمه خود نقل نموده ايم، ولى محبت خدا و رسول و عنايت آنها امرى است بالاتر از تمام اينها، چه بسا كه خداوند عنايتى بر ابوبكر بيش از على داشته و لذا او را بر على افضل بداند.
يوحنا گفت: ما خبر از غيب نداريم و جز خداوند متعال كسى غيب را نمى داند و آنچه شما گفتيد ادعاى بدون علم است. و خداوند مى فرمايد: قتل الخراصون (168): ((مرده باد كسانى كه بدون علم سخن مى گويند))، و ما تنها بر اساس شواهدى كه براى على (عليه السلام) هست حكم به برترى او مى كنيم.
اين كمالات به عنوان دليلى قاطع بر عنايت الهى نسبت به على مى باشند، چه عنايتى بهتر از اين كه خداوند پس از پيامبر او را داراى شريف ترين نسب، عظيم ترين حلم، شجاع ترين قلب و بيش ترين جهاد، عبادت، كرم، ورع و ديگر كمالات قرار داده است. اين است عنايت الهى.
اما محبت خدا و رسول، كه مى بينيم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) در چند موضع شهادت داده است بر آن، از جمله: موقعيت غير قابل انكار جنگ خبير، كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله ويحبه الله و رسوله: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند))(169) و پرچم را به دست على داد.
عالم شما اخطب خوارزم در كتاب مناقب روايت كرده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى على، اگر يك بنده خدا، پروردگار متعال را آنگونه عبادت كند كه نوح در ميان قوم خود كرد، و بقدر كوه احد طلا داشته و همه را در راه خدا انفاق نمايد، و عمر او آنقدر طولانى شود كه هزار حج را پياده رود، سپس مظلومانه بين صفا و مروه كشته شود ولى ولاى تو را اى على نداشته باشد، بوى بهشت را نشنيده و وارد آن نخواهد شد.(170)
در همين كتاب آمده است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: لواجتمع الناس على حب على بن ابى طالب، لم يخلق الله النار: اگر مردم بر محبت على بن ابى طالب اتفاق نظر مى داشتند، خداوند جهنم را خلق نمى كرد))(171). در كتاب فردوس اين حديث آمده است: محبت على حسنه اى است كه هيچ گناهى در كنار آن ضرر ندارد و دشمنى با على گناهى است كه هيچ حسنه اى با آن فايده اى ندارد.(172)
در جلد اول از مسند احمد بن حنبل آمده است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دست حسن و حسين را گرفت و گفت: من احبنى واجب هذين واحب اباهما كان معى فى درجتى يوم القيامه: هر كه مرا دوست داشته و اين دو را با پدرشان دوست داشته باشد، در روز قيامت در مقام من در كنار خواهد بود.(173)
يوحنا گفت: اى ائمه اسلام، آيا پس از اين جايى براى بحث درباره سخن و رسول در محبت او وبرترى اش بر كسانى كه از اين فضائل مرحوم اند، باقى مى ماند؟
آن ائمه گفتند: اى يوحنا، رافضيان ادعا مى كنند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در وصيت خود خلافت را به على (عليه السلام) سپرده و آن را براى او اعلام كرده است، ولى ما معتقديم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وصيتى درباره خلافت نكرده است.
يوحنا گفت: اين كتاب آسمانى شما است كه مى گويد: كتب عليكم اذا احدكم الموت ان ترك خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين (174): ((اگر مرگ به سراغ يكى از شما آيد و اموالى از خود باقى گذاشته باشد، واجب است بر او كه براى پدر، مادر و نزديكان خود وصيت كند)).
در كتاب بخارى شما است كه: رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((هيچ مسلمانى حق ندارد كه در شب بخوابد مگر آنكه وصيت او زير سرش باشد))(175)، آيا باور مى كنيد كه پيامبر دستور به انجام كارى دهد و خود آن را انجام ندهد، در صورتى كه كتاب آسمانى شما توبيخ مى كند كسى را كه به ديگران امر كند ولى خود انجام ندهد، مى گويد: اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتال افلا تعقلون (176): ((آيا مردم را به كار خير امر كره و خود را از ياد مى بريد، در حالى كه شما كتاب را تلاوت مى كنيد، آيا تعقل نمى كنيد)).
به خدا سوگند، اگر پيامبر بدون وصيت مرده باشد، پس خلاف امر خدا نموده، و عملش با قولش تناقض داشته و از انبياء گذشته پيروى نكرده است، زيرا آنها نسبت به كسى كه پس از آنها امور را بايد بدست گيرد وصيت مى نمودند و خداوند متعال مى فرمايد: فبهداهم اقتده (177): ((از هدايت آنان پيروى كن))، ولى او چنين نبوده است، لكن شما از نادانى و عنادتان اين را مى گوئيد، اين امامتان احمد بن حنبل است كه در مسند خود روايت مى كند، كه سلمان گفت: يا رسول الله وصى تو كيست؟
فرمود: اى سلمان، چه كسى وصى برادرم موسى (عليه السلام) بوده است؟
گفت: يوشع بن نون!، پيامبر فرمود: وصى و وارث من على بن ابى طالب است.
در كتاب ابن مغازلى شافعى اين روايت را به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اسناد نموده كه فرمود: هر پيامبرى، وصى ووارثى دارد، و وصى و وارث من على بن ابى طالب است.(178)
امام بغوى، احيا كننده سنت دين و يكى از محدثين و مفسرين بزرگ شما در تفسير خود به نام التنزيل وقتى به آيه: وأنذر عشيرتك الاقربين (179): ((خاندان نزديك خود را انذار كن:)) مى رسد از على (عليه السلام) روايت مى كند كه گفت: وقتى اين آيه نازل شد، رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به من امر فرمود كه خاندان عبدالمطلب را نزد او جمع كنم، آنها در آن ايام چهل نفر بودند، يكى كمتر يا بيشتر، آنها را با يك ران گوسفند و يك ظرف شير غذا داد، همگى خوردند و نوشيدند و سير شدند در حاليكه هر يك از آنها مى توانست به تنهائى همه آن غذا و شير را بخورد و بنوشد. سپس به آنها فرمود: اى خاندان عبدالمطلب! من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، و پرودگارم به من دستور داده است كه شما را بدان دعوت كنم، حال كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى كند تا برادر، وصى و خليفه من پس از من باشد؟ هيچكس جواب او را نداد.
على گويد: من بلند شدم و گفتم: من تو را اجابت مى كنم اى رسول خدا.
به من گفت: تو برادر، وصى و خليفه من پس از من هستى پس سخن او را گوش كرده و از او اطاعت كنيد. آنها از جا برخاسته و خنديدند و به او طالب گفتند: به تو امر كرد كه سخن پسرت را بشنوى و اطاعت كنى.(180).
همچنين اين روايت را امامتان احمد بن حنبل در مسند خود،(181) محمد بن اسحاق طبرى در تاريخش (182) و نيز خرگوشى نقل كرده اند، حال اگر دروغ باشد پس بر ائمه خود شهادت داده ايد كه آنان عليه خدا و رسول دروغ مى گويند. خدا مى فرمايد: الالعنه الله على الظالمين: ((همانا لعنت خداوند بر ظالمين باد))(183)، الذين يفترون على الله الكذب : ((كسانى كه سخن دروغ به خدا نسبت مى دهند))(184)، و همچنين مى فرمايد: فنجعل لعنه الله على الكاذبين: ((پس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم)).(185)
اگر دروغ نگفته اند، و مطلب همين است كه گفته شد، پس گناه رافضيان چيست؟ از خدا بپرهيزيد اى ائمه اسلام، شما را به خدا چه مى گوئيد درباره خبر غدير كه شيعه آن را ادعا مى كند؟
ائمه گفتند: علماى ما اجماع كردند بر اينكه اين خبر كاملا دروغ است.
يوحنا گفت: الله اكبر، اين امام و محدثتان احمد بن حنبل در مسند خود روايت مى كند كه براء بن عازب گفت: در سفرى. با رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بوديم، در غدير خم پياده شد اعلام شد كه نماز جماعت برگزار مى شود، زير دو درخت را جارو كردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز ظهر را خواند، سپس دست على (عليه السلام) را گرفت و گفت: آيا نمى دانيد كه من بر هر مومنى بيش از خودش ولايت دارم؟
گفتند: چرا، آنگاه دست على را بالا برد تا آنكه سفيدى زير بغل آنها پيدا شد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به مردم گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، واخذل من خذله: هر كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى او است، خدايا دوست بدار هر كه او را دوست داشته و دشمن بدار هر كه با او دشمنى كند، يارى كن هر كه او را يارى نموده و خوار كن هر كه او را يارى نكرد)).
عمر بن خطاب به او گفت: تبريك مى گويم اى فرزند ابوطالب، تو مولاى من و مولاى هر مومن و مومنه شده اى.
احمد اين حديث را در مسند خود از طريق ديگرى از ابوالطفيل نقل كرده، و باز هم از راهى ديگر آن را از زيد بن ارقم روايت (186) كرده است، ابن عبدربه در ((العقد الفريد))(187)، سعيد بن وهب و همچنين ثعالبى در تفسير خود آن را روايت نموده اند.(188)
قعالبى در تفسير آيه (ساءل ساءئل) بر اين خبر تاكيد كرده مى گويد: رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) در جمع زيادى از اصحاب بود كه حارث بن نعمان فهرى آمد گفت: اى محمد، به ما امر كردى شهادت بدهيم به اينكه خدائى جز ((الله)) نيست و اين كه تو اى محمد رسول خدائى ما پذيرفتيم، ما را امر كردى كه روزانه پنج بار نماز بخوانيم ، ما امر تو را قبول كرديم، امر كردى كه ماه رمضان را روزه بگيريم، ما قبول كرديم، امر كردى كه به حج خانه خدا برويم، ما نيز پذيرفتيم، ولى باز هم راضى نشدى تا آن كه دست پسر عمويت را بالا برده و او را بر ما برتر دانسته و گفتى: ((هر كه من مولاى او هستم على مولاى او است))، آيا اين كار از خودت بوده يا از خدا است؟
فرمود: به خدائى كه جز او هيچ معبودى نيست سوگند ياد مى كنم، كه اين كار به امر پروردگار متعال بوده است، حارث بن نعمان برگشت و در حالى كه مى رفت چنين مى گفت: خدايا اگر آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گويد حق است پس ما را از آسمان سنگ باران كن، همين كه حارث به مركب خود رسيد خداوند سنگى به او زد، سنگ به سر او اصابت كرده و از پائين خارج شد و حارث افتاد و مرد. آنگاه اين آيه نازل شد: ساءل سائل بعذاب واقع (189): ((كسى سؤال كرد از غذابى كه خواهد آمد)). حال چگونه براى خود جايز مى دانيد كه ائمه شما اين خبر را روايت كرده و شما بگوئيد: اين روايت دروغ و نادرست است؟
ائمه گفتند: ائمه ما آن را روايت كرده ولى اگر به عقل و فكر خود برگردى متوجه مى شوى كه محال است پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به آن صورتى كه گفتيد درباره على بن ابى طالب بگويد ولى صبحانه متفقا خبر را كتمان كرده و دست از آن بكشند، بر مخفى كردن آن توافق نموده و به ابوبكر تيمى با آنكه قبيله اش اندك و ضعيف بودند روى آوردند، در حالى كه صحابه طورى بودند كه اگر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حتى دستور خودكشى به آنها مى داد اطاعت مى كردند، پس چگونه انسان عاقل اين وضعيت غير ممكن را بپذيرد؟
يوحنا گفت: از اين وضع تعجب نكنيد، امت موسى (عليه السلام) شش برابر امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند، موسى برادرش هارون را به عنوان جانشين خود بر آنها تعيين نمود، و هارون خود نيز پيامبر آنها بوده و او را بيش از موسى دوست داشتند، ولى آنها هارون را ترك كرده و به سامرى روى آوردند و به عبادت گوساله اى كه جسم صدا دارى بود پرداختند، بنابراين بعيد نيست كه امت محمد نيز وصى او را پس از وفاتش ترك كرده و به پير مردى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دختر او را به همسرى خود پذيرفته است روى آوردند، و شايد داستان عبادت گوساله را نيز اگر در قرآن نيامده بود باور نمى كرديد.
ائمه گفتند: اى يوحنا، پس چرا على به مخالفت با آنان بر نخاست بلكه سكوت اختيار كرد و بيعت نمود؟
يوحنا گفت: در اين شكى نيست كه هنگام وفات رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) تعداد مسلمانان كم بوده و مسيلمه كذاب با هشتاد هزار نفر در يمامه بود، و از طرفى منافقين در ميان مسلمانان بودند، حال اگر على با شمشير به جنگ آنها مى رفت تمام كسانى كه على بن ابى طالب فرزند يا برادر آنها را كشته بود عليه او قيام مى كردند و كمتر كسى از مردم بود كه على يك يا چند نفر از افراد قبيله، دوستان و يا نزديكان او را نكشته باشد، تمام اينها عليه او بودند و لذا على صبر كرد و مدت شش ماه با دليل و حجت عليه آنان مبارزه كرد و در اين مطلب ميان اهل سنت اختلافى نيست. پس از آن، آنها از او خواستند كه بيعت كند، اهل سنت گويند كه او بيعت نمود ولى رافضيان مى گويند بيعت نكرد. تاريخ طبرى نيز دلالت بر عدم بيعت ايشان دارد(190)، و آن گاه كه عباس بن عبدالمطلب متوجه شد. كه فتنه اى در حال انجام است، فرياد زد: برادر زاده من بيعت كن.
شما مى دانيد كه اگر خلافت حق على نبود ادعاى آن را نمى كرد و اگر بدون حق چنين ادعائى مى كرد بر باطل بود، ولى شما از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت مى كند كه فرمود: على مع الحق و الحق مع على: على همراه حق و حق همراه على است))(191)، پس چگونه بر خود جايز مى داند كه ادعاى ناحق كرده و پيامبرتان را تكذيب نمايد؟!
شما تعجب مى كنيد از اينكه بنى اسرائيل با پيامبرشان درباره خليفه اش مخالفت كرده، او را ترك و به سوى گوساله و سامرى رفتند، ولى تعجب شما يك سر عجيبى در بر دارد، شما روايت مى كنيد كه پيامبرتان گفته است: ((شما درست مانند بنى اسرائيل عمل كرده و پاى خود را جاى پاى آنها خواهيد گذاشت، حتى اگر آنها وارد لانه سوسمارى شوند، شما نيز وارد خواهيد شد))(192) و در كتاب آسمانى شما آمده است كه بنى اسرائيل به مخالفت با پيامبرشان درباره خليفه اش پرداخته، وى را ترك و به سوى فرد ناشايسته اى روى آوردند.
علما گفتند: اى يوحنا، آيا شما ابوبكر را شايسته خلافت نمى دانى؟
يوحنا گفت: به خدا سوگند، من ابوبكر را شايسته خلافت نيافتم و براى رافضيان متعصب نيستم، ولى من به كتابهاى اسلامى مراجعه كرده، ديدم ائمه شما به ما خبر دادند كه خدا و رسول ابوبكر را شايسته خلافت نمى دانند.
ائمه گفتند: اين در كجا آمده است.
يوحنا گفت: در كتاب بخارى شما(193)، و در كتابهاى ((الجمع بين الصحاح السته))، صحيح ابى داود، صحيح ترمذى (194)، مسند احمد بن حنبل (195) ديدم كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سوره براءت رابه دست ابوبكر داده تا آن را به اهل مكه ابلاغ كند، وقتى به ((ذى الحليفه)) رسيد، على (عليه السلام) را خواست و به او گفت: خود را به ابوبكر رسانده نامه را از او بگير و بر آنها بخوان، على رفت و در جحفه به او رسيد، نامه را از او گرفت و ابوبكر به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بازگشت و پرسيد: اى رسول الله، آيا چيزى درباره من نازل شد؟
فرمود: خير، ولى جبرئيل (عليه السلام) نزد من آمد و گفت: اين كار را نبايد كسى انجام دهد جز تو يا مردى از خاندانت.
پس اگر مساله به اين صورت باشد كه ابوبكر صلاحيت رساندن چند آيه از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن هم درايام حيات ايشان ندارد، پس چگونه صلاحيت دارد كه خليفه او پس از وفاتش بوده و كارها را به جاى او انجام دهد، ضمنا ما از اين قضيه نتيجه مى گيريم كه على (عليه السلام) اين صلاحيت را دارد كه كارها را به جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام دهد.
پس اى مسلمانان، چرا چشم خود را در برابر اين حق آشكار مى بنديد؟ چرا به اين افراد نالايق اعتماد مى كنيد و خود را به خطر مى اندازيد؟
حنفى سر را به پائين افكنده، سپسس سربلند كرد و گفت: اى يوحنا! به خدا سوگند، تو با ديدگاهى منصفانه نگاه مى كنى و حق همان است كه تو مى گوئى، و من به مفهوم اين حديث اين را اضافه مى كنم كه خداوند مى خواست براى مردم بيان كند كه ابوبكر صلاحيت خلافت ندارد و لذا به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد كه على را پشت سر او فرستاده و او را از اين مقام عظيم عزل نمايد، تا مردم بدانند كه ابوبكر شايسته آن نيست و على (عليه السلام) شايسته آن است، لذا به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين خبر را نبايد كسى ابلاغ كند جز تو يا مردى از خاندانت (196)، نظر تو چيست اى مالكى؟
مالكى گفت: به خدا سوگند، هنوز اين مساءله ذهن مرا مشغول مى كند كه على شش ماه بر سر خلافت با ابوبكر درگير شد، و هرگاه دو نفر در كارى با هم اختلاف كنند بايد تنها يكى از آنها بر حق باشد، پس اگر بگوئيم ابوبكر بر حق بوده، در اين صورت با مفهوم اين كلام رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: على مع الحق و الحق مع على: على با حق و حق با على است))(197) مخالفت كرده ايم، و اين حديث صحيح بوده و هيچ اختلافى در آن نيست. آنگاه به حنبلى نگاه كرده و نظر او را خواست.
حنبلى گفت: اى دوستان، چقدر از حق چشم پوشى كنيم؟
به خدا سوگند، من يقين دارم كه ابوبكر و عمر حق على (عليه السلام) را غصب كردند.
يوحنا مى گويد: آنها همگى به صدا در آمده و بحث و گفتگو ميان آنان زياد شد، ولى در پايان به اين نتيجه رسيدند كه حق با رافضيان است و نزديكترين آنها به حق امام شافعيان بود كه به آنها گفت: مى بينم شك داريد در اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت ان شاء يهوديا و ان شاء نصرانيا: هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، پس خواه يهودى بميرد يا نصرانى )).(198)
منظور از امام زمان كيست؟ او چه كسى است؟
گفتند: امام زمان ما قرآن بوده و ما به آن اقتدا مى كنيم شافعى گفت: اشتباه مى كنيد، زيرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((ائمه از قريش اند))(199)، و هيچ گاه گفته نمى شود كه قرآن اهل جائى است.
گفتند: پيامبر امام ما است.
شافعى گفت: اشتباه كرديد، زيرا علماى ما در برابر اين اشكال كه چرا: در حالى كه بدن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بر زمين بوده و غسل نداده بودند، ابوبكر و عمر او را رها كرده و به دنبال خلافت رفتند و اين كه اين امر دليل حرص آنان بر خلافت بوده و بنابراين خلافت آنها درست نيست، در جواب گفته اند كه آنها سخن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه فرمود: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه: هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، بر جاهليت مرده است)) در نظر داشته و بر خود جايز ندانستند كه قبل از تعيين امام بميرند، و لذا به سرعت براى تعيين امام اقدام نموده تا از اين خطر نجات يابند. از اين جواب معلوم مى شود كه منظور از امام در اينجا خود پيامبر نيست.
آنها به شافعى گفتند: پس امام تو كيست، اى شافعى؟
گفت: اگر از قبيله شما باشم كه هيچ امامى ندارم، و اگر از قبيله اثنا عشريه باشم پس امام من محمد بن الحسن (عليه السلام) است.
علما گفتند: به خدا، اين بسيار دور از ذهن است، چگونه مى تواند در اين مدت طولانى يك امام باشد؟ هيچ تاكنون اين همه سال زندگى نكرده، گذشته از اين كه هيچ كس او را نديده است!
اين قابل قبول نيست.
شافعى گفت: دجال يك كافر است و شما مى گوئيد: او زنده و موجود است، در حالى كه او قبل از مهدى و سامرى است، همچنين وجود ابليس را انكار نمى كنيد، واين خضر و آن هم عيسى، مگر نمى گوئيد كه آن دو زنده اند. و نزد شما منقول است كه طول عمر براى اهل سعادت و اهل شقاوت وارد شده است و قرآن مى گويد كه اصحاب كهف سيصد و نه سال بدون خوردن و آشاميدن خوابيدند، پس چرا دور از ذهن مى بينيد اينكه يكى از نسل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مدتى طولانى زندگى كرده، بخورد و بياشامد، ولى كسى خبر از ديدار با او ندهد؟!
اين شك شما بيشتر از ذهن به دور است.
يوحنا گفت: پيامبر شما گفت: پس از من امتم به هفتاد و سه گروه تقسيم مى شوند، يكى از آنها نجات يافته و هفتاد و دوتاى ديگر در جهنم اند، آيا آن گروه نجات يافته را مى شناسيد؟
گفتند: آنها اهل سنت و جماعت اند، زيرا وقتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره گروه نجات يافته پرسيدند فرمود: آنها برآنند كه امروز من و اصحابم بر آن هستيم.(200).
يوحنا گفت: از كجا مى دانيد كه شما برآنيد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آن بوده است؟
گفتند: هريك از پيشنيان اين را نقل كرده است.
يوحنا گفت: چه كسى بر نقل قول شما اعتماد مى كند؟
گفتند: چگونه؟
next page
fehrest page
back page
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)