صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. #91
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    امام صادق عليه السّلام سخن چين را به ساحر تشبيه كرده كه با سحرش در ميان دوستان ، جدايى مى افكند. در اين حديث گويا و تعبيراتى كوبنده چنين مى فرمايد: ((انّ من اكبر السحر الّنميمة يفرّق بها بين المتحابين و يجلب العداوة على المتصادفّين و يسفك بها الدّماء و يهدم بها الدّور و يكشف بها السّتور، و النّمام اءشرّ من وطاء على الاءرض بقدم ؛ يكى از بزرگترين سحرها سخن چينى است كه در ميان دو دوست جدايى مى افكند، و تخم عداوت را ميان علاقه مندان مى پاشد و سبب ريختن خون ها، و ويران شدن خانه ها و دريدن پرده ها مى گردد، و سخن چين بدترين كسى است كه بر زمين قدم نهاده است )).(400)
    البته سخن چينى سحر نيست ولى آثار سحر را دارد، لذا امام فرموده است يكى از بزرگترين انواع سحر است .
    توجّه به اين نكته لازم است كه سخن چينى اثر تخريبى دارد و معمولا امورى كه جنبه تخريب دارند زودتر از امورى كه جنبه اصلاح دارد اثر مى كند چون زمينه هاى بدبينى معمولا در دل ها وجود دارد، هنگامى كه سخن چين به آنها دامن مى زند به سرعت تاءثير مى كند و ممكن است با چند جمله دو نفر دوست چهل ساله را از هم جدا سازد. همان گونه كه ساختن يك سدّ مفيد براى ذخيره آب ممكن است دهها سال طول بكشد امّا ويران كردن آن با مواد منفجره در چند ساعت امكان پذير است .
    اين سخن را با حديث از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم فرمود: ((الساعى قاتل ثلاثة قاتل نفسه و قاتل من يسعى به و قاتل من يسعى اليه ؛ سعايت كننده هم قاتل خويشتن است ، و هم قاتل كسى است كه بر ضد او سعايت مى كند و هم قاتل كسى است كه در نزد وى از ديگران سعايت كرده است )).(401)
    بسيار مى شود كه سعايت نسبت به كسى در نزد شاهان و امراء واقعا سبب قتل او مى گردد، و در چنين صورتى سعايت كننده نيز قاتل خويشتن در پيشگاه خدا محسوب مى شود و كسى كه نزد او سعايت شده است به خاطر عدم تحقيق كافى ، گويى به دست سعايت كننده به قتل رسيده است چون بى گناهى را كشته است .
    توجّه به اين نكته لازم است كه جمعى از بزرگان سعايت و نمّامى را به يك معنى دانسته اند، در حالى كه ممكن است فرقى در ميان آن دو باشد (هر چند بسيار قريب الافق هستند) نمّامى و سخن چينى آن است كه ميان دو دوست يا دو خويشاوند يا دو همكار را جدايى بيندازد ولى سعايت اين است كه نزد شخص بزرگى بدگويى از كسى كند و كار او و جان او را به خطر بيندازد. لذا سعايت در بسيارى از روايات به عنوان سعايت نزد سلطان و مانند آن به كار رفته است .
    امّا نزديك بودن افق هر دو معنى ، سبب شده كه تحت يك عنوان ذكر شود.
    انگيزه هاى سخن چينى
    اين صفت رذيله مانند صفات ديگر پيوند ناگسستنى با بسيارى از رذائل اخلاقى دارد، از جمله آن ها حَسد است ، زيرا شخص حسود كه نمى تواند آرامش زندگى ديگران را تحمل كند و از اين كه دوستان دست به دست هم دادند و كارهاى خود را به سرعت پيش مى برند، يا خانواده ها و يا همسران كه پيوند محبّت قوى با هم دارند رنج مى برد، و سعى مى كند از طريق سخن چينى آنها را نسبت به يكديگر بدبين و يا به جان هم بيندازد.
    دنياپرستى انگيزه ديگرى براى سخن چينى است ، چرا كه فرد دنياپرست مى خواهد در ميان ديگران اختلاف بيفكند، و كسب و كار آنها را به ركود و ورشكستگى بكشاند تا خودش بهره گيرى كند.
    نفاق عامل مهم ديگرى براى سخن چينى است . قرآن مجيد درباره منافقان مى گويد: ((اءلا انّهم هم المفسدون ولكن لايشعرون ؛ آنها (منافقان ) فساد كنندگان واقعى هستند، ولكن نمى فهمند)).(402)
    آرى كار آنها ايجاد فساد است به هر طريقى كه ممكن شود، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((علامة النّفاق الحثّ على الّنميمة ؛ يكى از نشانه هاى نفاق اصرار بر سخن چينى است )).(403)
    آرى نزد اين طرف مى آيد و به عنوان خيرخواهى بدگويى از طرف مقابل مى كند، و سخنان زهرآلودى از وى نقل مى نمايد، و نزد طرف مقابل نيز همين عمل را تكرار مى كند. اين شخص دو چهره و منافق ، هدفش ايجاد اختلاف ، و كشمكش هاى اجتماعى است تا در آن ميان نفس آهسته بكشد.
    عامل ديگر براى سخن چينى همان چيزى است كه امروز به عنوان بيمارى اخلاقى آزاردهى يا ساديسم معروف است ، بعضى هستند كه بر اثر عقده حقارت يا انتقام جويى يا انحرافات ديگر روانى از اذيت و آزار ديگران لذّت مى برند، و از خوشى آنها ناراحتند اين گونه افراد به سخن چينى و سعايت كشيده مى شوند تا مردم را به هم بريزند و در گوشه اى بنشينند و در جنگ و دعواى آنها لذّت ببرند.
    از بعضى از روايات استفاده مى شود ناپاكى نطفه نيز از عوامل گرايش به سعايت و سخن چينى است (البتّه زمينه ساز است نه اين كه افراد را مجبور به اين كار كند) چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((السّاعى بالنّاس الى النّاس لغير رشده ؛ كسى كه در نزد مردم بر ضد ديگرى سعايت مى كند در مسير صحيح نيست )) (بعضى ديگر تفسير جمله ((لغير رشده )) گفته اند يعنى ((ليس بولد حلال ؛ چنين كسى حلال زداده نيست )).(404)
    عادت به دروغ گويى يكى ديگر از عوامل سخن چينى است . شخص ‍ دروغگو اصرار دارد كه سخنى از اين شخص به آن شخص برساند و ميان آنها فساد كند هر چند سخنانى به دروغ باشد.
    در حديث مفصّلى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم درباره نشانه هاى صفات خوب و بد آمده است ، مى خوانيم : ((اءمّا علامة الكذّاب فاربعة ...ان قال لم يصدق و ان قيل له لم يصدّق و النميمة و البهت ؛ نشانه دروغگو چهار چيز است : هرگاه سخنى بگويد راست نمى گويد، و اگر سخنى به او بگويند تصديق نمى كند، و سخن چينى و بهتان )).(405)
    يعنى هنگامى كه صفت رذيله دروغگويى در درون جان انسان متمركز شود اين چهار عمل از او آشكار مى شود.
    طرق درمان
    براى مبارزه با اين پديده شوم اخلاقى و قطع ريشه هاى آن از درون جان آدمى قبل از هر چيز بايد به سراغ انگيزه هاى آن رفت ، به يقين تا عامل حَسد و دنياپرستى و نفاق و حالت آزاردهى و انتقام جويى كه عوامل اصلى پديده شوم نميمه و سخن چينى مى باشد از ميان نرود، اين رذيله اخلاقى از وجود انسان برچيده نمى شود. ممكن است مدّتى با اراده و تصميم هاى قوى ، محدود يا منفى گردد، ولى باز در مواقعى خود را نشان خواهد داد.
    فراموش نكنيم كه بسيارى از فضايل اخلاقى يا رذائل اخلاقى در يكديگر تاءثير متقابل دارند هر كدام مى تواند سبب ديگرى و گاه مسبّب از آن گردد، و اين در حالات و شرايط مختلف وى روى مى دهد.
    از سوى ديگر دقّت در پيامدها و آثار سوء نمّامى و سخن چينى و سعايت و ويرانگرى آن در سطح جامعه و درون خانواده ها و عواقب ناگوارى كه از اين رهگذر دامن همه را مى گيرد، و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد، و همچنين عذاب ها و مجازات هاى الهى كه در دنيا و آخرت بر آن مرتب است ، قطعا عامل بازدارنده ديگرى است .
    افراد سخن چين به ويژه كسانى كه به آن عادت كرده اند، بايد آن آثار شوم اجتماعى و كيفرهاى الهى اين عمل را همه روز از نظر بگذرانند، و پى در پى به خود تلقين كنند كه سرانجام نمّامى و سخن چينى اين است اين !، وگرنه وسوسه هاى شيطانى و هوا و هوس آنها را آسوده نخواهد گذاشت .
    برخورد مردم با ايمان با افراد نمّام و سخن چين مى تواند عامل بازدارنده ديگرى باشد. زيرا هنگامى كه به گفته هاى آنها اعتنا نشود، و با بى اعتنائى مواجه گردند، و مردم آنها را طرد كنند، به زودى درمى يابند كه سخنان آنها خريدارى ندارد - و سبب بدبينى و نفرت مردم مى گردد. همين امر اراده آنها را در اين كار زشت تضعيف مى كند.
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءكذب السّعاية و النميمة باطلة كانت اءو صحيحة ؛ سعايت و سخن چينى را تكذيب كن ، خواه باطل باشد يا صحيح )).(406)
    اگر دروغ باشد بايد تكذيب شود، و اگر راست باشد بايد با بى اعتنائى روبه رو گردد.
    در حديث ديگرى مى خوانيم كه مردى نامه اى خدمت اميرمؤ منان على عليه السّلام داد كه در آن درباره كسى سخن چينى شده بود. امام به او فرمود: ((ان كنت صادقا مقتناك و ان كنت كاذبا عاقبناك و ان اءحببت القيلة اءقلناك بل تقيلنى يا اميرالمؤ منين ؛ اگر آنچه را نوشته اى راست باشد ما تو را مبغوض مى داريم ، و اگر دروغ باشد ما تو را مجازات مى كنيم ، و اگر توبه كنى توبه تو را مى پذيريم .
    آن مرد عرض كرد توبه مى كنم اى اميرمؤ منان توبه مرابپذير)).(407)
    اين نكته نيز قابل توجّه است ؛ كسانى كه سخن چينى ديگران را نزد تو مى كنند درباره تو نزد ديگران نيز سخن چينى خواهند كرد. همان گونه كه در حديثى در روضه بحارالانوار از امام صادق عليه السّلام نقل شده مى خوانيم : ((و من نمّ اليك سينمّ عليك ؛ كسى كه نزد تو سخن چينى كند، بر ضد تو نيز سخن چينى خواهد كرد)).(408)
    آخرين سخن در اين زمينه اين است كه غالب مفاسد اخلاقى در صفات رذيله از ضعف ايمان ناشى مى شود هر قدر پايه هاى ايمان به روز جزا در دل محكم تر گردد، اين رذيله كم رنگتر و كم رنگتر خواهد شد.
    موارد استثناء
    حرام بودن سخن چينى به عنوان يك گناه كبيره و زشتى آن از نظر علم اخلاق يك اصل اساسى است كه بايد هميشه مورد توجّه باشد، ولى به ندرت ممكن است اين حكم مانند ساير احكام شرع استثناءهايى داشته باشد كه در آن موارد نقل كردن حرف اين براى آن يا بالعكس نه تنها جايز باشد، بلكه گاه واجب باشد، از جمله اين موارد جايى كه احساس كنيم فرد يا گروهى قصد كُشتن يا ضربه زدن به فردى را دارد و مساءله جدّى است ، سخن آن را براى فرد مورد نظر نقل كنيم تا در محافظت خويشتن بكوشد يا از منطقه خطر دور شود، نظير آنچه در مورد موسى عليه السّلام واقع شد كه پس از داستان كُشتن قبطى متجاوز كسى نزد موسى عليه السّلام آمد و گفت : ((انّ الملاء ياءتمرون بك ليقتلوك فاخرج انّى لك من النّاصحين ؛ اين جمعيّت براى كُشتن تو به مشورت نشسته اند فورا از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم )).(409)
    گاه مى شود به وسيله سخن چينى راست يا دروغ ميان صفوف دشمن اختلاف افكند، اين نيز از موارد جواز يا وجوب آن است نظير آنچه درباره نعيم بن مسعود و جنگ احزاب نقل شده كه در ميان دو گروهى از دشمنان اسلام اختلاف افكند و آنها را نسبت به يكديگر بدبين و در امر جنگ سست نمود.(410)
    ولى اين گونه استثنائات نادر هرگز نبايد بهانه اى براى آلوده شدن به اين گناه يا استقبال از سخنان سخن چينان شود. در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((لا تعجلنّ الى تصديق و آش و ان تشبّه بالنّاصحين ؛ در تصديق سخنان افراد سخن چين عجله نكن هر چند خود را در لباس خيرخواهان درآورند)).(411)
    * * *
    اصلاح ذات البين
    نقطه مقابل سخن چينى و سعايت ، اصلاح ذات البين است كه فرد مى كوشد با سخنان خود ميان دو نفر كه اختلاف است صلح و صفا برقرار سازد. اين صفت يكى از فضايل مهم اخلاقى است كه در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به آن اشاره شده است .
    آياتى را كه به اين معنى اشاره مى كند در ذيل آيات مربوط به نكوهش نمّامى و سخن چينى آورديم و در اينجا به سراغ بخشى از روايات مهمى كه در اين زمينه رسيده است مى رويم .
    1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((من مشى فى صلح بين اثنين صلّى عليه ملائكة اللّه حتّى يرجع و اعطى ثواب ليلة القدر؛ كسى كه در طريق اصلاح ميان دو نفر گام بردارد، فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند، تا زمانى كه باز گردد، و ثواب شب قدر به او داده مى شود)).(412)
    2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه در آخرين وصاياتش به فرزندان گرامى اش امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام فرمود: اصلاح ذات البين را ترك نكنيد، ((فانّى سمعت جدّكما صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يقول صلاح ذات البين اءفضل من عامّة الصّلاة و الصّيام ؛ اصلاح در ميان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است )).(413)
    3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود: ((اءلا اخبركم باءفضل من درجة الصيّام و الصّلاة و الصّدقة اصلاح ذات البين فانّ فساد ذات البين هى الحالقة ؛ آيا به شما خبر بدهم از چيزى كه از روزه و نماز و صدقه برتر است ، آن اصلاح ميان مردم است ، زيرا فساد ميان مردم همه چيز را از بين مى برد)).(414)
    4- امام صادق عليه السّلام فرمود: ((صدقة يحبّها اللّه اصلاح بين النّاس ‍ اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا؛ صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد اصلاح در ميان مردم است هنگامى كه روابط آنها خراب شود، و نزديك ساختن آنها به يكديگر است . هنگامى آنها از يكديگر دور شوند)).(415)
    5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه به مفضل بن عمر فرمود: ((اذا راءيت بين اثنين من شيعتنا منازعة فافتدها من مالى ؛ هنگامى كه ميان دو نفر از شيعيان من نزاعى ديدى (بر سر امور مالى و مانند آن ) با مال من ، در ميان آنها صلح و سازش برقرار ساز)).(416)
    برهمين اساس يكى از ياران امام صادق عليه السّلام به نام ابوحنيفه سابق الحج مى گويد نزاعى در ميان من و دامادم درباره ميراثى واقع شده بود. مفضّل از آن جا كه مى گذشت ، كمى ايستاد سپس گفت : هر دو به منزل من بياييد، ما آنجا رفتيم و با چهارصد درهم ، اختلاف ميان ما را حل كرد، سپس ‍ گفت بدانيد اين از مال من نبود بلكه از مال امام صادق عليه السّلام بود كه دستور فرموده هرگاه اختلافى در ميان شيعيان واقع شود از مال آن حضرت برگيرم ، و آنها را صلح دهم .(417)
    6- در تفسير آيه شريفه ((ولاتجعلوا اللّه عرضة لايمانكم )) آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: ((اذا دعيت لطلح بين اثنين فلا تقل علىّ يمينى اءن لا اءفعل ؛ هنگامى كه تو را دعوت كردند كه ميان دو نفر صلح برقرار كنى نگو من قسم خوردم كه چنين كارى نكنم )).
    (اين قسم اعتبارى ندارد از آن صرف نظر كن ).(418)
    اين حديث اشاره به كسانى است كه گاهى اقدام به اصلاح ذات البين مى كنند، سپس گرفتار مشكلاتى مى شوند و سوگند ياد مى كنند كه ديگر گرد اين كار نگردند، امام مى فرمايد: اين سوگندها بى اعتبار است ، و مشكلات پيشين نمى تواند مانع اينكار مهم شود.
    7- از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه : ((من استصلح الاءضداد بلغ المراد؛ كسى كه افراد متضاد را صلح مى دهد به هدف خويش نايل مى شود)).(419)
    منظور از اضداد در حديث بالا اضداد فلسفى نيست كه قابل جمع نباشد بلكه اضداد عرفى است ، البتّه حديث تفسير ديگرى نيز دارد و آن اينكه اگر انسان بتواند در ميان افراد و گروههايى كه افكار مختلف دارند هماهنگى ايجاد كند، به اهداف خود در مديريت جامعه خواهد رسيد.
    8- اهمّيّت اصلاح ذات البين تا آن حد است كه گاه دروغ گفتن در اين راه نيز مجاز شمرده شده است چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((الكلام ثلاثة صدق و كذب و اصلاح بين النّاس قيل له جعلت فداك ما الاصلاح بين النّاس . قال تسمع من الرّجل كلاما يبلغه فتخبث نفسه فتلقاه فتقول سمعت من فلان قال فيك من الخير كذا و كذا خلاف ما سمعت منه ؛ سخن سه گونه است : گاه راست است و گاه دروغ . و گاه اصلاح در ميان مردم . كسى عرض كرد: فدايت شوم منظور از بين مردم چيست ؟
    امام فرمود: اين كه از كسى درباره ديگرى سخنى مى شنويد كه اگر به او برسد ناراحت مى شود تو او را ملاقات مى كنى و مى گويى فلان كس درباره تو ذكر خير فراوان داشت - برخلاف آنچه از او شنيده بودى -)). (و به اين وسيله آن دو را نسبت به يكديگر خوشبين مى كنى ).(420)
    مرحوم علّامه مجلسى در شرح اين حديث مى فرمايد: چنين سخنى هر چند از نظر عرف و لغت دروغ است ، ولى به خاطر قصد اصلاح بين مردم جايز مى باشد، و تمام اهل اسلام در اين سخن متفقند. سپس مى افزايد حتّى توريه كردن در اين موارد واجب نيست ، هر چند بتوان توريه بعيدى نمود.(421)
    بى شك كلام دو گونه بيشتر نيست يا مطابق واقع است يا بر خلاف واقع ، اوّلى صدق ناميده مى شود و دوّمى كذب . ولى از آنجا كه سخنان خلاف واقع به نوبه خود نيز بر دو قسم است يا موجب فساد است يا موجب صلاح ، امام عليه السّلام آن دو را از هم جدا كرده و آنچه مورد صلاح است قسم سوّم شمرده است .
    * * *
    از مجموع احاديث فوق به خوبى روشن مى شود كه در ميان اعمال خير كمتر عملى به اهمّيّت اصلاح ذات البين است ، تا آنجا كه ملائكه بر شخص ‍ اصلاح كننده درود مى فرستند، و عمل او برتر از نماز و روزه است ، و كار او همچون جهاد فى سبيل اللّه است .
    بديهى است اصلاح ذات البين تنها در سطح فرد يا افراد اثر نمى گذارد بلكه سبب انسجام اقشار مختلف جامعه و تحكيم پيوندهاى محبّت در ميان آنها مى شود.
    و اين اتحاد و انسجام سبب پيروزى و عزّت و اقتدار جامعه اسلامى است .
    طرق اصلاح ذات البين
    اصلاح در ميان مردم يا گروهها و طوايف غالبا كار پيچيده اى است مخصوصا اگر كينه ها و دشمنى ها ريشه دار و كهنه باشد، به همين دليل براى رسيدن به آن گاهى بايد راه طولانى پيمود و از نكات و دقايقى بهره گرفت ، و با روان شناسى و روان كاوى آشنا بود و به يقين رعايت اصول ذيل ، براى رسيدن به اين مقصود مفيد و مؤ ثّر است :
    1- پيدا كردن ريشه هاى اختلاف و نفاق - چرا كه انسان تا ريشه ها را نشناسد درمان نتيجه ها مشكل است ، و اگر اختلافات ريشه يابى شود و انسان به سراغ نابود كردن ريشه هاى اختلاف برود زودتر موفق خواهد شد.
    2- شتابزدگى اصلاح ذات البين در بسيارى از مواقع ، نتيجه معكوس دارد به خصوص اگر اختلافات عميق و ريشه دار باشد، در اين گونه موارد بايد جهات اختلاف را بررسى كرد و گاه تحت شماره روى كاغذ آورد، سپس به حل يك يك آنها پرداخت ، و به هر يك از دو طرف امتيازى داده شود، و تعادلى برقرار گردد، و كار به اصلاح بيانجامد.
    3- بايد از مسائل عاطفى از آيات و رواياتى كه عواطف مذهبى طرفين را تحريك و بسيج مى كند بهره گرفت و براى هر دو طرف شخصيّت والايى قائل شد تا به خاطر احساس شخصيّت حاضر به عفو و گذشت نسبت به بعضى از خواسته هاى خود بشود.
    4- گاه اصلاح كننده بايد از خود نوعى فداكارى به خرج دهد و مثلا مبلغى از ادعاى طرفين را برعهده بگيرد، همان گونه كه در حديث امام صادق عليه السّلام و مفضّل در ضمن احاديث بالا خوانديم ، و به يقين مالى كه در اين راه خرج مى شود از بهترين انفاق هاى در راه خدا محسوب مى شود.
    5- شخص مُصلح بايد به شدّت از جانبدارى يك طرف بپرهيزد، و به تعبير ديگر خود را بى طرف و نسبت به هر دو علاقه مند و با محبّت نشان دهد، زيرا هر گونه جانبدارى از يكى از طرف او را از رسيدن به مقصود باز مى دارد. البتّه افراد زورگو و بى منطقى هستند كه هرگز سر در برابر حق و عدالت و اصلاح فرودنمى آورند آنها حكم ديگرى دارند كه در شرح آيات گذشته بيان شد.
    6- در بسيارى از مواقع پيمودن راه طولانى اصلاح نياز به صبر و حوصله و خون سردى دارد. شخص مصلح نبايد زود ماءيوس شود و دَرهاى اصلاح را به روى خود بسته ببيند، بلكه بايد بداند پيچيده ترين اختلافات را مى توان با صبر و شكيبايى و درايت و تدبير حل كرد. بنابراين اگر در يك مرحله ناكام شود مساءله را نبايد پايان يافته اعلام كرد!
    به تعبير افساد جنبه تخريبى دارد و كار آسانى است ولى اصلاح جنبه سازندگى دارد و كار پيچيده اى است . يك بناى عظيم را مى توان با چند بمب منفجر كرد و با خاك يكسان نمود، ولى ساختن آن سال ها وقت لازم دارد. بناى اعتماد و دوستى و محبّت و صميميت در جوامع انسانى نيز چنين است ، تخريب آن آسان و سريع ، و ساختن آن پيچيده و دراز مدّت . بنابراين در امر اصلاح هرگز شتابزدگى عاقلانه نيست .
    اين سخن را با داستان عبرت آموزى كه در بحارالانوار آمده است پايان مى دهيم : مرحوم علّامه مجلسى از بعضى نقل مى كند كه در زمان هاى گذشته مردى غلامى داشت ، مى خواست آن را بفروشد، به مشترى گفت اين غلام عيبى ندارد جز اين كه سخن چين است !، مشترى اين عيب را سبك شمرد و گفت اشكالى ندارد، غلام را خريد (شيطنت غلام شروع شد) روزى به همسر آقاى خود گفت : شوهرت تو را دوست ندارد و مى خواهد همسر ديگرى بگيرد، تيغى به تو مى دهم كمى از موى پشت سر او را قطع كن تا من با آن سحرى فراهم كنم كه او تو را دوست بدارد.
    سپس نزد شوهرش آمد و به او گفت اين زن دوست پنهانى پيدا كرده و قصد كُشتن تو را دارد، تو خود را به خواب بزن تا حقيقت را دريابى . مرد شبى خود را به خواب زد، ناگهان احساس كرد كه زن با تيغ به سراغ او آمد، باور كرد كه مى خواهد او را به قتل برساند، برخاست و زن را كُشت . قبيله زن باخبر شدند و حركت كردند و مرد را كُشتند، در ميان دو قبيله جنگى درگرفت و گروهى از ميان رفتند، و كار به درازا كشيد(422) آرى به اين آسانى مى توان دو قبيله را به جان هم انداخت و قربانى گرفت ، ولى به يقين اصلاح در ميان آنها به اين آسانى نيست .
    َََ
    12: سوءظن و حُسن ظن
    اشاره :
    بدگمانى هنگامى كه به صورت يك حالت درونى درآيد از مهمترين رذايل اخلاقى است كه موجب از هم پاشيدگى خانواده ها، و گروهها و جوامع انسانى است .
    نخستين ثمره شوم بدگمانى عدم اعتماد است و هنگامى كه اعتماد از ميان برود، همكارى غير ممكن مى شود، و با از ميان رفتن همكارى جوامع انسانى به جهنّم سوزانى تبديل مى شود كه همه از يكديگر مى ترسند و در فكر خنثى كردن فعاليت هاى يكديگرند.
    به همين دليل اسلام كه براى اعتماد متقابل افراد و امّت ها اهمّيّت فوق العاده اى قائل است از مساءله بدگمانى به شدّت نهى كرده است و آنچه را اسباب بدگمانى مى شود ممنوع شمرده و به عكس از آنجا كه حُسن ظن سبب جوشش محبّت و اعتماد و همكارى و پيشرفت و تعالى است آن را از صفات و اعمال برجسته شمرده و با تعبيرات بسيار محكم به سوى آن دعوت نموده است .
    بى شك حُسن ظن ممكن است در بعضى از موارد ضايعاتى داشته باشد ولى هرگز ضايعات آن با آثار و پيامدهاى شوم سوءظن قابل مقايسه نيست .
    البتّه سوءظن شاخه هايى دارد كه يكى از بدترين شاخه هاى آن سوءظن باللّه است كه در بحث هاى آينده خواهد آمد. با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و آياتى را كه در زمينه سوءظن و حُسن ظن رسيده است مورد توجّه قرار مى دهيم :
    1- يا اءيّها الّذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظّنّ انّ بعض الظّن اثم . (حجرات - 12)
    2- بل ظننتم اءن لن ينقلب الرّسول و المؤ منون الى اءهليهم اءبدا و زيّن ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظّنّ السوء و كنتم قوما بورا. (فتح - 12)
    3- و يعذّب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظّانّين باللّه ظّنّ السوء عليهم دائرة السّوء و غضب اللّه عليهم و لعنهم و اءعدّلهم جهنّم و سائت مصيرا. (فتح - 6)
    4- اذ جآئوكم من فوقكم و من اءسفل منكم و اذ زاغت الاءبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنّون باللّه الظّنونا. (احزاب - 10)
    5- ... و طائفة قد اءهمّتهم اءنفسهم يظنّون باللّه غير الحقّ ظنّ الجاهليّة .... (آل عمران - 154)
    6- لولا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات باءنفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين . (نور - 12)
    ترجمه :
    1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد. چرا كه بعضى از گمانها گناه است ... .
    2- ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤ منان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت و اين (پندار غلط) در دلهاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد و سرانجام (در دام شيطان افتاديد و) هلاك شديد!
    3- و (نيز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند (آرى ) حوادث ناگوارى (كه براى مؤ منان انتظار مى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود! خداوند بر آنها غضب كرده و از رحمت خود دور ساخته و جهنّم را براى آنان آماده كرده ، و چه بد سرانجامى است .
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #92
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    4- (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى كه چشم ها از شدّت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد! آنجا بود كه مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!
    5- سپس به دنبال اين غم و اندوه ، آرامشى بر شما فرستاد اين آرامش به صورت خواب سبكى بود كه (در شب بعد از حادثه اُحد) گروهى از شما را فراگرفت ، امّا گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند، (و خواب به چشمانشان نرفت ) آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهليّت - درباره خدا داشتند، و مى گفتند ((آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟ بگو همه كارها (و پيروزيها) به دست خداست !)) آنها در دل خود چيزى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى سازند، مى گويند ((اگر ما سهمى از پيروزى داشتيم در اين جا كُشته نمى شديم !)) بگو اگر هم در خانه هاى خود بوديد آنهايى كه كُشته شدن بر آنها مقرر شده بود قطعا به سوى آرامگاههاى خود بيرون مى آمدند (و آنها را به قتل مى رساندند)... .
    6- چرا هنگامى كه اين (تهمت ) را شنيدند، مردان و زنان باايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغى بزرگ و آشكار است .
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه با صراحت از سوءظن نهى شده و تلويحا مقدمه اى براى تجسّس و غيبت شمرده شده است مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه بعضى از گمانها گناه است و هرگز در كار (خصوصى ديگران ) تجسّس نكنيد و هيچ كس از شما ديگرى را غيبت نكند)) (يا اءيّها الّذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظّن انّ بعض الظّنّ اثم و لاتجسّسوا و لايغتب بعضكم بعضا).
    چرا تعبير به كثيرا من الظن (بسيارى از گمانها) شده است به خاطر اين است كه بيشترين گمان هاى مردم در حق يكديگر گمان هاى بد است لذا تعبير كثيرا اشاره به آن مى باشد.
    اين احتمال نيز داده شده كه منظور از كثير اين نيست كه غالب گمان ها گمان بد است ، بلكه گمان هاى بد نسبت به خودش زياد است هر چند در مقايسه با گمان هاى خوب زياد نباشد. ولى ظاهر آيه همان معنى اوّل است .
    قابل توجّه اين كه بعد از آن كه نهى از بسيارى از گمان ها مى كند، در بيان علّت آن مى فرمايد چون بعضى از گمان ها گناه است ، اشاره به اين كه گمان هاى بد بر دو گونه است ؛ بخشى مطابق واقع است و بعضى برخلاف واقع . آنچه برخلاف واقع است گناه است ، و چون معلوم نيست كدام مطابق واقع و كدام مخالفت واقع ، انسان بايد از گمان هاى بد بپرهيزد تا گرفتار سوءظن خلاف واقع نشود و به گناه نيفتد.
    و از آن جا كه سوءظن درباره اعمال خصوصى مردم يكى از اسباب تجسّس ، و تجسّس گاه سبب آگاهى بر عيوب پنهانى و به دنبال آن سرچشمه غيبت مى شود، در آيه شريفه نخست از گمان بد، و در مرحله بعد از تجسّس و در مرحله سوّم از غيبت نهى شده است .
    در اين كه سوءظن امر اختيارى است يا غير اختيارى ، و اگر غير اختيارى است چگونه مى توان از آن نهى كرد، و اگر اختيارى است آيا بدون اين كه انسان گامى مطابق آن در عمل بردارد، حرام است و يا در صورت ترتيب اثر دادن به سوءظن حرام مى شود بحثى است كه در پايان آيات و روايات به خواست خدا بيان خواهيم كرد.
    * * *
    در دوّمين آيه در مقام نكوهش گروهى از منافقان كه از ملازمت ركاب پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در جريان حديبيه سرباز زدند و گمان مى كردند آن گونه از مؤ منان كه در خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به مكّه مى روند هرگز باز نخواهند گشت ، و به وسيله مشركان مكّه تار و مار مى شوند، در حالى كه قضيه كاملا برعكس شد و مسلمانان با پيروزى تازه اى كه از صلح حديبيه سرچشمه گرفت سالم به سوى مدينه بازگشتند مى فرمايد: بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤ منان هرگز به خانه خود باز نخواهند گشت ، و اين پندار غلط در دل هاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد، و از سعادت بزرگى محروم گشتيد. (بل ظننتم اءن لن ينقلب الرّسول و المؤ منون الى اءهليهم اءبدا و زيّن ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظّنّ السوء و كنتم قوما بورا).
    واژه ((بور)) در اصل به معنى شدّت كساد بودن چيزى است ، و چون شدّت كسادى باعث فساد مى شود، چنانكه در ضرب المثل معروف عرب آمده : ((كسد حتّى فَسَدَ))، اين كلمه به معنى فساد سپس به معنى هلاك اطلاق شده است ، و به زمين هاى خالى از درخت و گُل و گياه بائر مى گويند چون در حقيقت فاسد و مُرده است .
    گروه منافقان كه گرفتار اين گمان باطل در ماجراى صلح حديبيه شدند عدّه كمى نبودند و به يقين هلاكت به معنى مرگ دامان آنها را گرفت ، بنابراين بور در اينجا به معنى هلاكت معنوى ، محروميّت از ثواب ، و خالى بودن سرزمين دل هاى آنها از گُل هاى فضائل اخلاقى و شجره طيّبه ايمان است ، و يا منظور هلاكت در آخرت به سبب عذاب الهى ، و در دنيا به سبب رسوايى است ، و به هر حال آيه دليل روشنى است بر نهى از سوءظن مخصوصا درباره پيامبرخدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم .
    * * *
    در سوّمين آيه مورد بحث سخن از سوءظن نسبت به ساحت قدس پروردگار عالم است در حالى كه در آيات گذشته سخن از سوءظن به انسان ها بود مى فرمايد: هدف (ديگر از فتح مبين - فتح حديبيه ) اين بود كه مردان و زنان منافق ، و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد بردند مجازات كند، حوادث بدى را كه آنها براى مؤ منان انتظار داشتند، تنها بر خودشان نازل مى شود، خداوند به آنها غضب كرده و از رحمتش دور ساخته و جهنّم را براى آنان آماده كرده است و چه بد سرانجامى است . (و يعذّب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظّانّين باللّه ظّنّ السوء(423) عليهم دآئرة السّوء و غضب اللّه عليهم و لعنهم و اءعدّ لهم جهنّم و سائت مصيرا).
    گمان بدى كه آنها به خدا بردند اين بود كه گمان مى كردند كه وعده هاى الهى به پيامبرش هرگز تحقق نخواهد يافت و مسلمانان نه تنها بر دشمنان پيروز نمى شوند، بلكه هرگز به مدينه باز نخواهند گشت همان گونه كه مشركان نيز گمان داشتند محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و يارانش با آن جمع كم و نداشتن اسلحه كافى در هم كوبيده مى شوند و ستاره اسلام به زودى افول مى كند، در حالى كه خداوند وعده پيروزى به مسلمانان داده بود و سرانجام چنين شد. مشركان نه تنها جرئت حمله به مسلمين را پيدا نكردند (با اين كه مسلمين در حديبيه نزديك مكه در چنگال آنها بودند، و چون به قصد زيارت خانه خدا آمده بودند نه به قصد جنگ ، سلاحى جز شمشير كه سلاح مسافر است با خود نداشتند) خداوند آن چنان رعب و وحشتى در دل مشركان انداخت كه حاضر به تنظيم صلحنامه معروف حديبيه شدند، همان صلحنامه اى كه راه پيروزى هاى آينده را به روى مسلمانان گشود.
    به هر حال قرآن مجيد اين سوءظن را شديدا نكوهش مى كند، و وعده عذاب هاى دردناك را به صاحبان آن مى دهد.
    جالب اين كه در اين آيه مساءله سوءظن به خدا را قدر مشتركى ميان منافقين و منافقات و مشركين و مشركات شمرده ، و نشان مى دهد همه آنها اعم از زن و مرد در اين امر شريكند. به عكس مؤ منان كه هميشه نسبت به خدا و وعده هاى او و پيامبرش حسن ظن دارد، مى دانند اين وعده ها قطعا تحقق مى يابد، ممكن است بر طبق مصالحى دير و زود شود اما سوخت و سوز در آن نيست ، چرا كه خداوند بزرگ هم به همه چيز عالم و آگاه است ، و هم بر هر چيز قادر و توانا، با اين علم و قدرت مطلقه تخلف در وعده هايش ‍ امكان پذير نيست . به همين دليل در آيه اى به دنبال اين آيه در سوره فتح آمده مى گويد: ((وللّه جنود السّماوات و الاءرض و كان اللّه عزيزا حكيما؛ لشگرهاى آسمان و زمين از آن خداست ، و خداوند شكست ناپذير و حكيم است )).
    اين كه منافقان و مشركان گرفتار سوءظن به خدا هستند در حالى كه قلب مؤ منان از حسن ظن لبريز مى باشد، به اين دليل است كه مشركان و منافقان ظواهر امور را مى بينند، در حالى كه مؤ منان راستين به باطن امور توجه دارند.
    * * *
    چهارمين آيه نيز در مورد سوءظن نسبت به وعده هاى الهى است و مربوط به داستان چنگ احزاب است ، جنگى كه در تاريخ پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان خطرناك ترين جنگ محسوب مى شود، زيرا مشركان با جميع مخالفان اسلام بر ضد اسلام متحد شده بودند، و عظيم ترين نيروى آن زمان را به ميدان آوردند به گونه اى كه لرزه بر اندام افراد ضعيف الايمان افتاد، و در دل نسبت به وعده هاى الهى در جهت پيروزى مسلمين متزلزل شدند، مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد زمانى كه آنها (دشمنان اسلام ) از طرف بالا و پائين (شهر) شما (يعنى مدينه ) وارد شدند (و همه جا را محاصره خود در آوردند) و به خاطر بياوريد زمانى را كه چشم ها از شدّت وحشت خيره شده ، و جان ها به لب رسيده بود (و بغض ‍ گلو را گرفته بود) و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد، آنجا بود كه مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند. (اذ جآئوكم من فوقكم و من اءسفل منكم و اذ زاغت الاءبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنّون باللّه الظّنونا هنا لك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا).
    بى شك سوءظن به خدا و سوءظن به مردم تفاوت بسيار دارد، زيرا سوءظن به مردم غالبا به احتمال انجام يك عمل گناه و ناصواب منتهى مى شود، در حالى كه سوءظن به خدا سبب تزلزل پايه هاى ايمان است ، و يا از آن سرچشمه مى گيرد؛ زيرا اعتقاد به اين كه خداوند در وعده هايش خلاف وجود دارد كفر است ، چرا كه خلف وعده يا ناشى از جهل است يا عجز و يا دروغ . به يقين هيچ يك از اين ها در ذات پاك او راه ندارد. به همين دليل در آيات مربوط به سوءظن به خدا، نكوهش هاى شديدى ديده مى شود.
    * * *
    در پنجمين آيه باز سخن از سوءظن باللّه است ، اين آيه كه ناظر به جنگ اُحد مى باشد كه گروهى از افراد تازه مسلمان بعد از شكستى كه در اين ميدان دامنگير مسلمانان شد گرفتار سوءظن نسبت به وعده هاى الهى شدند، آيه فوق نازل شد و شديدا آنها را نكوهش كرد، در حالى كه در آيات قبل از آن ، به اين حقيقت اشاره شده كه وعده الهى درباره پيروزى دشمن در اُحد در آغاز جنگ تحقق يافت ، ولى در دنياپرستى گروهى از شما و پرداختن به جمع آوى غنائم سبب هجوم غافلگيرانه دشمن و آن شكست دردناك شد، خدا به وعده خود عمل كرد، شما عمل نكرديد. سپس در آيه مورد بحث مى فرمايد: ((خداوند به دنبال اين غم و اندوه (ناشى از شكست اُحد) آرامشى بر شما فرستاد، اين آرامش به صورت خواب سبكى بود كه (در شب بعد از حادثه اُحد) جمعى از شما را فراگرفت اما گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند (و خواب چشمانشان را فرانگرفت ) گمانهاى نادرستى درباره خدا داشتند، همانند گمان هاى دوران جاهليت و مى گفتند: آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود، بگو همه كارها به دست خدا است ، آنها در دل امورى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى كنند، مى گويند اگر ما نصيبى از پيروزى داشتيم در اين جا كُشته نمى شديم بگو اگر در خانه هايتان هم بوديد، آنهايى كه كُشته شدند در سرنوشتشان بود افرادى به بسترشان مى ريختند (و آنها را به قتل مى رساندند))) (ثمّ اءنزل عليكم من بعد الغمّ اءمنة نّعاسا يغشى طائفة منكم و طآئفة قد اءهمّتهم اءنفسهم يظنّون باللّه غير الحقّ ظنّ الجاهليّة يقولون هل لنا من الاءمر من شى ء قلّ انّ الاءمر كلّه للّه يخفون فى اءنفسهم ما لايبدون لك يقولون لو لاكان لنا من الاءمر شى ء من قتلنا ههنا قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الّذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ) (آل عمران - 154).
    و در ذيل همين آيه اشاره مى كند كه اين يك امتحان الهى براى شماها است تا ميزان ايمان و پايدارى وفاداريتان به اسلام روشن شود.
    از تعبيرات اين آيه و آيات قبل اين نكته روشن مى شود كه مساءله سوءظن به خداوند غالبا در مواقع بحرانى و در دلهاى افراد ضعيف الايمان پيدا مى شده ، گاه در جنگ احزاب ، گاه در اُحد، گاه در حديبيه . و در واقع در اين گونه مواقع است كه گوهر ايمان و اخلاص آزموده مى شود!
    * * *
    در ششمين و آخرين آيه نيز مذمت از سوءظن به طور عام و دعوت به حُسن ظن است ، اين آيه ناظر به داستان افك (دروغ و تهمت ) است ؛ مى دانيم گروهى از منافقان يكى از همسران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را متهم به خارج شدن از جاده عفاف كردند و شايعه اى براى آن درست كرده و در يك زمان آن شايعه را در تمام مدينه پخش كردند. گرچه هدف گيرى ظاهرا به سوى يكى از همسران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بود، ولى در واقع هدف اصلى خود پيامبر و اسلام و قرآن بود، در اين هنگام آيات كوبنده اى نازل شد كه پرده هاى نفاق منافقان را كنار زد و نقشه هاى آنها را نقش بر آب نمود، و اين توطئه را در نطفه خفه كرد. تعبيرات اين آيات بقدرى حساب شده و آميخته با نكات روانى دقيق است كه اعجاب هر انسانى را برمى انگيزد. آيه مورد بحث كه يكى از آيات پانزده گانه اى است كه در داستان اِفك نازل شد چنين مى فرمايد: ((چرا هنگامى كه اين (تهمت بزرگ ) را شنيديد، مردان و زنان باايمان ، نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند، چرا نگفتيد اين دروغ بزرگ و آشكار است )) (لولا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات باءنفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين ).
    تعبير به مؤ منون و مؤ منات نشان مى دهد كه يكى از نشانه هاى ايمان حُسن ظن نسبت به مسلمانان است . و سوءظن و بدگمانى با جوهره ايمان سازگار نيست .
    در واقع در اينجا مردم به سه گروه تقسيم مى شوند، گروهى منافقان شايعه ساز و شايعه پراكن ، و گروهى سردمداران آنها كه در قرآن مجيد از آنها به عنوان ((والّذى تولّى كبره )) ياد شده ، و گروهى مؤ منان پاكدل بودند كه به خاطر ساده دلى در دام شايعه گرفتار شدند.
    روى سخن قرآن مجيد در آيه فوق به گروه سوم است و آنها را سخت نكوهش مى كند كه چرا آلت دست منافقان شايعه ساز و شايعه پراكن شده اند.
    * * *
    در اين آيات شش گانه كه بعضى درباره سوءظن نسبت به مردم و بعضى در مورد سوءظن نسبت به پرودگار عالم است اين رذيله اخلاقى شديدا محكوم شده و به بعضى از پيامدهاى سوء آن نيز اشاره گرديده است ، و اگر در مذمّت اين صفت نكوهيده جز بعضى از اين آيات نبود كفايت مى كرد تا چه رسد به اين آيات متعدد و روايات بيشترى كه در بحث آينده خواهد آمد.
    سوءظن در روايات اسلامى
    نكوهش از سوءظن به عنوان يكى از بدترين و زشت ترين رذائل اخلاقى در رواياات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد. به عنوان نمونه به روايات زير توجه فرماييد:
    1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و الظّنّ اءكذب الكذب ؛ از گمان بد بپرهيزيد كه گمان بد، بدترين نوع دروغ است )).(424)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اءنّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و اءن يظنّ به السّوء؛ خداوند خون و مال و آبروى مسلمانان را بر يكديگر حرام كرده و همچنين گمان بد درباره آنها)).(425)
    3- در حديث تكان دهنده اى از على عليه السّلام مى خوانيم : ((لاايمان مع سوءظنّ؛ كسى كه سوءظن دارد ايمان ندارد)).(426)
    اين تعبير ممكن است اشاره به سوءالظن نسبت به مردم يا نسبت به خدا و يا هر دو بوده باشد.
    4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((ايّاك اءن تسيى ء الظنّ فانّ سوءالظنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر؛ از سوءظن بپرهيز چرا كه سوءظن عبادت را فاسد، و پشت انسان را از بار گناه سنگين مى كند)).(427)
    5- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((سوءالظنّ بالمحسنين شرّالاثم و اءقبح الظّلم ؛ بدگمانى نسبت به افراد نيكوكار بدترين گناه و زشت ترين ستمگرى است )).(428)
    6- و نيز از همان حضرت روايت شده است كه فرمود: ((سوءالظّن يفسد الامور و يبعث على الشّرور؛ سوءظن كارها را به فساد مى كشد و سبب انواع شرّ مى شود)).(429)
    7- و از همان امام بزرگوار نقل شده است كه فرمود: ((شرّ النّاس من لايثق باءحد لسوءظنّه و لايثق به اءحد لسوء فعله ؛ بدترين مردم كسى است كه به خاطر سوءظن به هيچ كس اعتماد ندارد، و به خاطر اعمال بدش كسى به او اعتماد نمى كند)).(430)
    8- در نهج البلاغه نيز مى خوانيم : ((لاتظنّنّ بكلمة خرجت من اءحد سوء و اءنت تجد لها فى الخير محتملا (محملا)؛ هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، گمان بد نسبت به آن مَبر، در حالى كه مى توانى آن را حمل بر صحيح كنى )).(431)
    9- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((واللّه ما يعذّب اللّه سبحانه مؤ منا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خُلقه ؛ به خدا سوگند خداوند سبحان مؤ منى را بعد از ايمان عذاب نمى كند، مگر به خاطر سوءظن و بداخلاقى او)).(432)
    و نيز در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((من غلب عليه سوءالظنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا؛ كسى كه سوءظن بر او غالب شود هرگز ميان او و دوستانش صلح و صفا برقرار نخواهد شد)).(433)
    در مورد نكوهش از سوءظن به خدا و عدم ايمان به وعده هاى پروردگار نيز روايات زيادى وارد شده كه حكايت از اثرات مرگبار آن در زندگى معنوى و مادى انسان دارد، از جمله :
    1- در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در ضمن حديثى چنين نقل مى كند كه فرمود: ((واللّه الّذى لا اله الّا هو لايعذّب اللّه مؤ منا بعد التوبة والاستغفار الّا بسوءظنّه باللّه و تقصير من رجائه باللّه و سوء خلقه و اغتيابه للمؤ منين ؛ به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند كه خداوند هيچ مؤ منى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى كند مگر به خاطر سوءظن به خداوند و كوتاهى در اميدوارى به ذات پاك او و بداخلاقى و غيبت مؤ منين )).(434)
    2- در حديث ديگرى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم كه از داود پيامبر عليه السّلام چنين نقل مى كند: ((يا ربّ ما آمن بك من عرفك فلم يحسن الظنّبك ؛ پروردگارا! كسى كه تو را بشناسد و حُسن ظن به تو نداشته باشد به تو ايمان نياورده است )).(435)
    3- اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمود: ((اءلجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوءالظّنّ باللّه سبحانه ؛ ترس و حرص و بُخل غريزه هاى مختلفى هستند كه تمام آنها در سوءظن به خداوند جمعند)).(436)
    به يقين كسى كه به امدادها و نصرت الهى ايمان داشته باشد ترسى از دشمنان خدا به خود راه نمى دهد، و كسى كه به وعده هاى پروردگار در زمينه روزى مطمئن باشد حرص نمى زند و از بُخل بيزار است بنابراين صفات سه گانه مزبور در واقع از سوءظن به خداوند سرچشمه مى گيرد.
    * * *
    آنچه در روايات بالا آمد كه آميخته با نكته هاى لطيفى درباره علل و انگيزه ها و پى آمدهاى سوءظن به مردم و به خدا بود بخشى از روايات فراوانى است كه درباره سوءظن در منابع معتبر آمده است و ما از ميان آنها دَه روايت درباره سوءظن نسبت به مردم و سه روايت در مورد سوءظن به خداوند را گلچين كرديم و در بخش تحليل ها به نكات مختلفى كه در اين روايات آمده است مى پردازيم .
    * * *
    حُسن ظن در روايات اسلامى
    به همان نسبت كه سوءظن مايه ويرانى جامعه و بدبختى انسان ها و تشتّت كارها و ناراحتى روح و جسم است ، حُسن ظن مايه آرامش و وحدت است به همين دليل در احاديث زيادى هم حُسن ظن نسبت به مردم و هم حُسن ظن نسبت به خداوند مورد تاءكيد فراوان قرار گرفته است ، در مورد حُسن ظن نسبت به مردم ، احاديث زير بسيار جالب است :
    1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((حُسن الظّنّ من اءفضل السّجايا واءجزل العطايا؛ حُسن ظن از بهترين صفات انسانى و پُربارترين مواهب الهى است )).(437)
    2- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((حُسن الظّنّ من اءحسن الشّيم و اءفضل القسم ؛ حُسن ظن از بهترين خوى ها و برترين بهره ها است )).(438)
    3- و نيز از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: ((حُسن الظنّ يخفّف الهم و ينجى من تقلّد الاثم ؛ حُسن ظن اندوه را سبب مى كند، و از آلوده شدن به گناه رهايى مى بخشد)).(439)
    4- در حديث ديگرى باز از همان امام همام چنين نقل شده : ((حُسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين ؛ حُسن ظن مايه آرامش قلب و سلامت دين است )).(440)
    5- باز در حديث ديگرى از همان امام معصوم عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((من حَسُن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة ؛ كسى كه نسبت به مردم خوش گمان باشد محبّت آنها را به سوى خود جلب خواهد كرد)).(441)
    و در مورد حُسن ظن نسبت به پروردگار عالم نيز احاديث نابى در منابع معتبر اسلامى ديده مى شود از جمله :
    1- در حديثى از بعض معصومين عليهم السّلام نقل شده است كه فرمود: ((والّذى لااله الّا هو ما اعطى مؤ من قط خير الدّنيا و الآخرة الا بحُسن ظنّة باللّه عزّوجلّ و رجائه له و حُسن خلقه و الكفّ عن اغتياب المؤ منين ؛ سوگند به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست هيچ فرد باايمانى هرگز به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به خاطر (چند چيز) حُسن ظن به خداوند متعال ، و اميد از درگاه او، و حُسن خُلق و خوددارى از غيبت مؤ منان )).(442)
    2- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((و اءحسن الظّنّ باللّه فانّ اللّه عزّوجلّ يقول : اءنا عند ظنّ عبدى المؤ من بى ان خيرا فخيرا و ان شرّا فشرّا؛ نسبت به خداوند حُسن ظن داشته باش ، چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: من در نزد گمان بنده مؤ من خويشم (و با آن همراهم ) اگر گمان خير داشته باشد به نيكى با او عمل مى كنم و اگر گمان بدى داشته باشد به بدى )).(443)
    3- شبيه همين معنى به صورت جامع ترى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرمود: ((والّذى لا اله الّا هو لايحسن ظنّ عبد مؤ من باللّه الّا كان اللّه عند ظنّ عبده المؤ من لانّ اللّه كريم بيده الخيرات يستحيى اءن يكون عبده المؤ من قد اءحسن به الظّنّ ثمّ يخلف ظنّه و رجائه فاءحسنوا باللّه الظّنّ و ارغبوا اليه ؛ قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست هرگاه بنده مؤ منى حُسن ظن به خدا داشته باشد خدا نزد گمان بنده مؤ من خويش است زيرا خداوند كريم است و تمام نيكى ها به دست او است ، حيا مى كند از اين كه بنده مؤ منش حُسن ظن به او داشته باشد، سپس او گمان و اميد او را ناكام كند، بنابراين حُسن ظن به خدا داشته باشيد و به سوى او رغبت كنيد)).(444)
    4- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين آمده است كه فرمود: ((راءيت رجلا من امّتى على الصّراط يرتعد كما ترتعد السّعفة فى يوم ريح عاصف و جائه حُسن ظنّه باللّه فسّكنّ رعدته ؛ (در عالم مكاشفه ، يا به هنگام معراج ) مردى از امّتم را به صراط ديدم كه شديدا مى لرزد، آن گونه كه شاخه درخت نخل در روز طوفانى مى لرزد، در اين هنگام حُسن ظنش به خدا به سراغ او آمد و به او آرامش ‍ بخشيد)).(445)
    5- در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير حسن ظن باللّه مى خوانيم : ((حُسن الظّنّ باللّه اءن لاترجوا الّا اللّه و لاتخاف الّا ذنبه ؛ حُسن ظن به خداوند اين است كه تنها به خدا اميد داشته باشى و جز از گناهت نترسى )).(446)
    * * *
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #93
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تعريف سوءظن و حُسن ظن
    هنگامى كه اين دو واژه در مورد مردم به كار مى رود مفهوم روشنى دارد؛ مفهوم سوءظن آن است كه هرگاه كارى از كسى سر زند كه قابل تفسير صحيح و نادرست باشد آن را به صورت نادرستى تفسير كنيم ، مثلا هنگامى كه مردى را با زن ناشناسى ببيند فكر كند آن زن نامحرم است و نيّت آنها ارتكاب اعمال خلاف مى باشد، در حالى كه حُسن ظن مى گويد بگو حتما محرم يا همسر او است . يا هنگامى كه شخصى اقدام به ساختن مسجد يا بناى خير ديگرى مى كند مقتضاى سوءظن آن است هدفش رياكارى يا اغفال مردم است ، در حالى كه حُسن ظن مى گويد اين عمل را با انگيزه الهى و نيّت خيرخواهانه انجام داده است .
    از اينجا روشن مى شود كه دائره حُسن ظن و سوءظن بسيار وسيع و گسترده است و نه تنها در عبادات بلكه در مسائل اجتماعى ، اخلاقى ، اقتصادى و سياسى نيز جارى مى شود.
    و هنگامى كه اين دو واژه درباره خداوند به كار رود، منظور از حُسن ظن آن است كه به وعده هاى الهى اميدوار باشد، وعده رزق و روزى ، وعده يارى كردن يارانش ، وعده پيروزى مجاهدان ، وعده مجاهدان ، وعده آمرزش ‍ گناهان و مانند اينها. و معنى سوءظن آن است كه به هنگام بروز مشكلات نسبت به وعده هاى الهى متزلزل شود، و هنگام پيش آمدن امتحانات دشوار در مسائل مالى و غير آن ، وعده هاى خداوند را فراموش كرده رو به گناه آورد.
    در روايات گذشته نيز تعبيرات زنده و روشنى ديده مى شود كه آنچه را در بالا گفتيم تاءييد مى كند.
    * * *
    در اينجا نكات مهمى است كه بايد به تحليل آنها پرداخت :
    1- پيامدها و آثار شوم سوءظن
    گسترش دامنه سوءظن در جوامع بشرى ، آثار بسيار زيانبار و نامطلوبى دارد كه به طور اجمال بر كسى پوشيده نيست ، ولى در توضيح آن ، جهات ذيل قابل توجه است :
    الف ) از ميان رفتن ((اعتماد)) كه مهمترين سرمايه جامعه است ، به خاطر گسترش سوءظن از مهمترين آثار سوء اين رذيله اخلاقى مى باشد كه در اخبار گذشته نيز به آن اشاره شده بود، از جمله اين كه مى فرمود: ((بدترين مردم كسى است كه به خاطر سوءظن به هيچ كس اعتماد ندارد، و به خاطر اعمال بدش كسى به او اعتماد نمى كند)).
    در جامعه اى كه بى اعتمادى حكمفرما است ، همدلى ، همكارى و تعاون وجود ندارد و آثار و بركات زندگى دسته جمعى از ميان مى رود.
    در حديثى از امام على عليه السّلام مى خوانيم : ((من سائت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لايخونه ؛ كسى كه بدگمان باشد نسبت به كسى كه به او خيانتى نكرده بدبين مى شود و او را خائن مى پندارد)).(447)
    ب ) سوءظن آرامش جامعه را برهم مى زند، همان گونه كه آرامش روح صاحبان اين رذيله اخلاقى را برهم مى زند، كسى كه سوءظن دارد، از همه وحشت دارد و گاه تصور مى كند كه همه بر ضد او گام برمى دارند و دائما بايد حالت دفاعى به خود بگيرد.
    ج ) اضافه بر اين در بسيارى از موارد به دنبال سوءظن خود حركت مى كند و حادثه مى آفريند، و گاه حتى به خون ريزى منتهى مى شود. مخصوصا در مواردى كه افراد، سوءظنّى به نواميس خود پيدا كنند، يا گمان كنند كه ديگران در پى اموال يا نواميس آنها هستند، به گونه اى كه مى توان گفت عامل اصلى بسيارى از پرونده هاى جنايى سوءظن هاى بيجا است كه بى گناهان را هدف گيرى كرده است .
    به همين دليل در روايات گذشته از على عليه السّلام خوانديم كه مى فرمود: ((سوءالظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور؛ سوءظن كارها را به فساد مى كشد و مردم را به انواع بدى ها وادار مى كند)).
    و از اين مهمتر اين است كه در بسيارى از موارد بر اثر سوءظن مرتكب جنايات مى شوند، زمانى از اشتباه خود باخبر مى گردند كه كار از كار گذشته ، به همين دليل احساس گناهكارى شديدى به آنها دست مى دهد كه گاه آنها را تا سر حد جنون مى كشاند.
    به عنوان نمونه به ماجرايى مى توان اشاره كرد كه براى يكى از پزشكان روانى واقع شده بود كه به هنگام بازديد از تيمارستانى به فرد مجنونى برخورد كرد كه مرتب كلمه دستمال را تكرار مى كرد، هنگامى كه پيگيرى نمود به اينجا رسيد كه عامل جنون او اين بوده است كه روزى در كيف همسرش دستمالى را مى بيند كه محتوى اُدكُلن و بعضى از هداياى مناسب مردان است ، بلافاصله نسبت به همسرش بدبين مى شود كه با مرد بيگانه اى ارتباط دارد، و بدون تحقيق بيشتر همسر خود را بر اثر خشم زياد به قتل مى رساند، بعد كه دستمال را باز مى كند كاغذى در آن مى بيند كه روى آن نوشته است اين هديه را براى سال روز تولد شوهرم گرفته ام ، ناگهان شوك شديدى به او دست مى دهد و ديوانه مى شود و مرتب به ياد آن دستمال مى افتد.
    د) سوءظن در واقع يك ظلم آشكار است ، چرا كه افراد بى گناه را در منطقه فكر خود هدف انواع تيرهاى تهمت قرار مى دهد، و اگر آثار عملى بر آن بار كند، مرتكب ظلم هاى بيشتر مى شود، روى اين جهت در احاديث گذشته از على عليه السّلام خوانديم كه مى فرمود: ((بدگمانى بدترين ظلم ها است )).
    ه ) سوءظن سبب مى شود كه انسان به سرعت دوستان خود را از دست بدهد، حتى نزديكانش او را تنها بگذارند، و اين وحشتناك ترين غربت است چرا كه هيچ انسان باشخصيتى حاضر نمى شود با كسى معاشرت كند كه اعمال نيك او را با بدگمانى تفسير كند و او را به هر كار خلافى متهم سازد. در احاديث گذشته نيز از اميرمؤ منان على عليه السّلام خوانديم كه مى فرمود: ((كسى كه سوءظن بر او غالب شود، راه صُلح و صفا ميان او و دوستانش را مى بندد)).
    و) در پاره اى از روايات گذشته خوانديم كه سوءظن ، عبادت انسان را فاسد مى كند و پشت او را از بار گناه سنگين مى نمايد.
    اگر منظور از سوءظن در اين روايت ، سوءظن به پروردگار باشد علت فساد عبادت روشن است . و اگر نسبت به مردم باشد (همان گونه كه ذيل روايت گواهى مى دهد) به خاطر آن است كه در بسيارى از موارد به دنبال سوءظن انسان مرتكب تجسّس ، و به دنبال تجسّس مرتكب غيبت و گاه تهمت مى شود، و مى دانيم غيبت و تهمت يكى از اسباب عدم قبولى عبادت است .
    ز) سوءظن چون يك تفكر انحرافى است تدريجا در ساير افكار انسانى نيز اثر مى گذارد، و تحليل هاى او نيز از حوادث نادرست مى شود، و از رسيدن به واقعيت ها كه زمينه پيشرفت و موفقيت است بازمى ماند. در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام چنين نقل شده است كه فرمود: ((من ساء ظنّه ساء وهمه ؛ كسى كه سوءظن داشته باشد تفكر او خراب مى شود)).
    * * *
    پيامدهاى سوءظن به خدا
    سوءظن به پروردگار و بدبينى نسبت به وعده هاى الهى و آنچه در قرآن مجيد و احاديث معتبر وارد شده ، آثار مخربى در بنيان ايمان و عقائد انسان دارد، و انسان را از خدا دور مى سازد، همان گونه كه در روايات گذشته خوانديم كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمود: ((داود عليه السّلام در مناجاتش مى گفت : پروردگارا كسى كه تو را بشناسد و حُسن ظن به تو نداشته باشد ايمان نياورده است )).
    اضافه بر اين سوءظن به وعده هاى الهى سبب فساد عبادت مى گردد، چرا كه روح اخلاص را در انسان مى ميراند، و اين كه در احاديث گذشته خوانديم : ((سوءظن عبادت را فاسد مى كند)) ممكن است اشاره به همين باشد.
    نكته ديگر اين كه سوءظن به وعده هاى الهى انسان را در برابر حوادث سخت و پيچيده ، سُست و ناتوان مى كند، همان گونه كه در تفسير آيات مربوط به سوءظن خوانديم كه : در بعضى از ميدان هاى جنگ ، چگونه گروهى از تازه مسلمانان گرفتار سوءظن به وعده هاى الهى شدند (و در مبارزه با دشمن سُست گشتند در حالى كه مؤ منان راستين و با معرفت كه حُسن ظن به خدا داشتند، با كمال قدرت و اميدوارى در برابر دشمنان ايستادند و پيروز شدند).
    به علاوه سوءظن باللّه ، انسان را از عنايات الهى محروم مى كند، زيرا خداوند با هر كس مطابق حُسن ظن و سوءظن او عمل مى نمايد، همان گونه كه در روايات گذشته اشاره شده بود كه ((لقمان حكيم )) به فرزندش ‍ مى گفت : ((فرزندم نسبت به خدا حُسن ظن داشته باش ، سپس از مردم سؤ ال كن كيست كه نسبت به خدا گمان نيك داشته باشد و خداوند مطابق آن با او رفتار نكند؟)).(448)
    كوتاه سخن اين كه اگر انسان ، طالب آرامش و استقامت و ايستادگى و جلب عنايات پروردگار و ايمان خالص است ، بايد نسبت به خداوند و وعده هاى او حُسن ظن داشته باشد.
    عوامل و انگيزه هاى سوءظن
    اين رذيله اخلاقى ، همانند رذائل ديگر از سرچشمه هاى متعددى نشاءت مى گيرد:
    1- آلودگى درون و برون : افرادى كه خود آلوده اند، ديگران را همچون خود آلوده مى پندارند. و از طريق ((مقايسه به نفس ))، كه يكى از صفات غالب انسان ها است مردم را به كيش خود و به روش خود مى پندارند، و تا از آلودگى پاك نشوند، حُسن ظن به ديگران نخواهند داشت . در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((لايظنّ باءحد خيرا لاءنّه لايراه الّا بطبع نفسه ؛ آدم بد به هيچ كس گمان خوب نمى برد، زيرا ديگران را همچون خود مى پندارد)).(449)
    2- همنشينى با بدان : كسى كه معاشرانش را از افراد فاسد و مفسد انتخاب كرده است ، طبيعى است كه نسبت به همه مردم سوءظن پيدا كند، چرا كه تصور مى كند معاشران او نمونه هايى از ساير مردمند، همانگونه كه در حديث معروف اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((مجالسة الاءشرار تورث سوءالظّنّ بالاءخيار؛ همنشينى با بدان سبب بدگمانى نسبت به نيكان مى شود)).(450)
    3- زندگى در محيطهاى فاسد: هنگامى كه انسان در خانواده يا در شهر و كشورى كه فساد بر آن حاكم شده است زندگى كند، نظر او نسبت به همه افراد حتى به نيكان بد مى شود. هر چند معاشران او افراد خوبى باشند ولى غلبه فساد بر محيط كار، خود ايجاد سوءظن مى كند.
    4- حسد و كينه توزى و تكبر و غرور: بخشى ديگر از عوامل سوءظن است چرا كه شخص حسود و كينه توز مى خواهد از اين طريق از مقام شخص ‍ محسود بكاهد و كينه خود را از اين طريق اعمال كند، افراد متكبر براى تحقير ديگران متوسل به سوءظن مى شوند تا آنها را در فكر خود و جامعه ، افرادى پست و حقير جلوه دهد.
    5- عقده حقارت : يكى ديگر از عوامل سوءظن است . كسى كه گرفتار خود كم بينى شده ، و يا از سوى ديگران مورد تحقير واقع گشته است سعى مى كند ديگران را هم در محيط فكر خود حقير و پست و آلوده و گنهكار حساب كند، تا از عقده خود بكاهد، و آرامش كاذبى براى خويش فراهم سازد.
    اما سوءظن نسبت به خداوند، عمدتا از ضعف ايمان ناشى مى شود، عدم ايمان به صفات ذات و صفات افعال ، و ضعف باورها نسبت به علم و قدرت و رحمانيت و رازقيّت و ساير صفات پروردگار او را به سوءظن در وعده هايش مى كشاند، و راههاى سعادت و نجات را به روى انسان مى بندد.
    مراتب سوءظن
    يكى از سؤ الات مهمى كه در اينجا مطرح است اين است كه اصولا آيا سوءظن يك امر اختيارى است يا غيراختيارى ؟ اگر انسان صحنه اى را مى بيند و بى اختيار گمان بدى درباره شخص يا اشخاص مى برد، آيا اين قابل نكوهش است ؟ و ممكن است در دائره تكليف قرار گيرد، با اين كه همه مقدمات آن غيراختيارى بوده ؟ و چگونه ممكن است آن همه مذمّت و كيفر به يك امر غيراختيارى تعلق گيرد؟
    براى پاسخ اين سؤ ال دو راه را مى توان پيمود:
    1- نخست اين كه : اين بدگمانى كه در فكر انسان پيدا شده به تنهائى مشمول مجازاتها و نكوهش ها نيست ، بلكه اگر در مرحله عمل ظاهر نشود، و انسان ترتيب اثرى بر آن ندهد، سخنى نگويد، و كارى كه دلالت بر بدگمانى مى كند انجام ندهد، نه جاى نكوهش دارد و نه كيفر.
    به همين دليل بعضى از بزرگان علم اخلاق ، چنين گفته اند: ((و امّا الخواطر و حديث النّفس فهو معفوّ عنه ...ولكنّ المنهىّ عنه اءن تظنّ، و لظّنّ عبارة عمّا تركن اليه النّفس ، و تميل اليه القلب ؛ آنچه به خاطر، خطور مى كند و انسان با خودش مى گويد، مورد عفو واقع شده ... آنچه از آن نهى شده اين است كه : گمان (بد) ببرى ، و گمان آن است كه فكر تو به آن اعتماد كند، و قلب به آن مايل شود (و طبعا در عمل ظاهر گردد))).(451)
    كوتاه سخن اين كه سوءظن داراى سه مرحله است : ((سوءظن قلبى ))، ((سوءظن زبانى ))، ((سوءظن عملى )). آنچه در قلب است مشمول تكليف نيست چون از اختيار بيرون است ، ولى آنچه در زبان و در عمل است ، حرام و ممنوع مى باشد.
    به همين دليل ، در بعضى از روايات مى خوانيم : ((سه چيز است كه هيچكس از آن بركنار نمى ماند، يكى از آنها گمان بد است )) سپس فرمود: ((واذا ظننت فلاتحقّق ؛ هنگامى كه گمان بدى بردى ترتيب اثر به آن مده )).(452)
    2- ديگر اينكه : بسيارى از سوءظن هاى غيراختيارى يا در ابتدا مقدمات اختيارى دارد يا در ادامه راه ، افرادى كه با افراد بد همنشينى مى كنند سوءظن به نيكان پيدا خواهند كرد، بنابراين بر آنها لازم است از همنشينى با بدان بپرهيزند تا حالت سوءظن آنان برطرف گردد، و اين يك امر اختيارى است . و اگر بدون مقدمات اختيارى چنين گمانى براى انسان پيدا شد انسان درباره آن بايد بينديشد، و احتمالات صحيح را مد نظر قرار دهد. مثلا بگويد: اين زن ناشناس كه با فلان كس است شايد خواهر او يا فرزند خواهر، يا فرزند برادر، يا همسر او است ، و ممكن است من آنها را نشناسم ، بى شك انديشه در اين احتمالات صحيح ، سبب مى شود كه سوءظن سُست گردد يا به كلى برطرف شود. به همين دليل حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اطلب لاءخيك عذرا فان لم تجد له عذرا فالتمس ‍ له عذرا؛ براى برادر مسلمانت (جهت توجيه اعمالش ) عذرى جستجو كن و اگر عذرى نيافتى باز هم كوشش كن عذرى بيابى )).(453)
    و در حديثى كه قبلا از اميرمؤ منان على عليه السّلام روايت كرديم ، خوانديم كه مى فرمود: ((كار برادرت را به بهترين صورت حمل كن ... و گمان بدى به سخنى كه از برادرت شنيده مى شود، مبر، در حالى كه مى توانى محمل صحيحى براى آن پيدا كنى )).
    به اين ترتيب ما مى توانيم از يك نظر سوءظن را به سه گونه تقسيم كنيم :
    1- سوءظنى كه آثارش در سخن و رفتار پيدا مى شود. اين سوءظن حرام است .
    2- سوءظنى كه اثر ظاهرى ندارد، ولى با تفكر و انديشه و از بين بردن مقدمات خارجى ، زوال مى پذيرد، اين گونه سوءظن احتمال دارد مشمول ادله حرمت باشد.
    3- سوءظنى كه هيچ اثر خارجى بر آن مترتب نمى شود و به كلى از اختيار انسان بيرون است ، و با هيچ كارى از ميان نمى رود چنين سوءظنى مشمول تكاليف شرع نيست ، مادام كه انسان ترتيب اثرى بر آن نداده باشد.
    و اين كه در قرآن مجيد در آيه 36 سوره اسراء مى خوانيم : ((و لاتقف ما ليس لك به علم انّ السّمع و البصر و الفؤ اد كلّ اولئك كان عنه مسئولا؛ از آنچه علم به آن ندارى پيروى نكن ، چرا كه گوش و چشم و دل ، همه مسئولند.)) نيز ناظر به همين معنى است .
    طرق درمان بدگمانى
    در اينجا نخست بايد به سراغ اصول حاكم بر درمان بيمارى هاى اخلاقى و رذائل برويم كه همان انديشيدن در آثار نكبت بار آن است ، زيرا هنگامى كه انسان به پيامدهاى سوءظن بينديشد، كه چگونه سرمايه اعتماد اجتماعى را از بين مى برد و آرامش جامعه را برهم مى زند، و سبب مى شود كه انسان دوستان خود را از دست دهد و او را از واقعيت هاى اجتماع غافل مى سازد و انسان را به ظلم و ستم در حق ديگران وادار مى كند - آنگونه كه شرح آنها گذشت - خواه ناخواه از اين خوى زشت و رذيله اخلاقى فاصله مى گيرد، همان گونه كه آگاهى انسان بر مسموم بودن يك غذا، سبب فاصله گرفتن از آن مى شود، اين از يك سوء، از سوى ديگر هرگاه انسان ريشه هاى اين گناه را قطع كند يعنى از همنشينى با بدان كه سبب سوءظن به نيكان است بپرهيزد و تا مى تواند از زندگى در محيطهاى فاسد دور شود، حسد و كينه توزى و تكبر و غرور را كه از عوامل سوءظن هستند از خود دور سازد همچنين ساير انگيزه ها و ريشه ها را قطع كند به يقين اين رذيله اخلاقى از وجود او برچيده خواهد شد.
    اضافه بر اين ها امور زير مى تواند به نجات از شرّ اين خوى زشت كمك كند:
    الف ) جستجوى توجيه صحيح براى اعمال مبهمى كه ممكن است سبب سوءظن گردد. همان گونه كه در روايات سابق خوانديم كه امام على عليه السّلام مى فرمايد: ((لاتظنّن بكلمة خرجت من اءحد سوء و اءنت تجد لها فى الخير محتملا

  4. #94
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين نكته قابل توجّه است كه نهى از تجسّس در آيه سوره حجرات ، هيچ قيد و شرطى ندارد، و اين نشان مى دهد اصل بر حرمت تجسّس به عنوان يك قاعده كلّى است ، و اگر در شرايط خاصى به خاطر اهداف مهمترى مجاز شمرده شود، عنوان استثناء خواهد داشت .
    توجّه به اين آيه فوق و حرمت تجسّس در ميان مسلمين به قدرى روشن بوده است كه توده مردم نيز در مسائل مورد ابتلاء خود به آن استدلال مى كردند. حديثى كه در بعضى از منابع اهل سنّت (كنزالعّمال ) از (ثور كندى ) نقل شده شاهد اين مدّعا است ، مى گويد ((عمر بن خطاب )) گاهى در شبها براى مسايل امنيتى در ((مدينه )) گشت مى زد از درون خانه اى صداى مردى را شنيد كه مشغول آوازخوانى بود، ((عمر)) از ديوار بالا رفت و گفت : اى دشمن خدا آيا گمان كردى تو مشغول گناهى و خداوند تو را مستور داشته است ؟
    آن مرد به ((عمر)) گفت اى خليفه عجله مكن ! اگر من يك گناه كرده ام تو سه گناه كرده اى ، خداوند مى فرمايد: ((ولاتجسّسوا)) تو تجسّس ‍ كردى ، و نيز مى فرمايد: ((و اءتوا البيوت من اءبوابها؛ از در وارد خانه شويد))(461) تو از ديوار آمدى ! و خداوند مى فرمايد: ((لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتّى تستاءنسوا و تسلّموا على اءهلها؛ در خانه هايى غير از خانه هاى خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل خانه سلام كنيد)).(462) تو بدون اجازه وارد شدى .
    عمر (در برابر اين استدلال ) واماند (و به او) گفت : اگر تو را مورد عفو قرار دهم به راه راست خواهى آمد؟ گفت : آرى ، عمر از او صرف نظر كرد و بيرون آمد.(463)
    تجسّس در روايات اسلامى
    مساءله تجسّس در روايات اسلامى مورد نكوهش شديد واقع شده است به گونه اى كه هر خواننده اى به اهمّيّت آن كاملا واقف مى شود از جمله :
    1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((ايّاكم و الظّنّ فانّ الظّنّ اءكذب الحديث و لاتحسّسوا و لاتجسّسوا؛ از گمان (بد) بپرهيزيد زيرا گمان (بد) دروغ ترين سخن است ، و تحسّس و تجسّس نكنيد)).(464)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت چنين مى خوانيم : ((لاتحاسدوا و لاتباغضوا و لاتجسّسوا و لاتحسّسوا و لاتناجشوا وكرنوا عباد اللّه اخوانا؛ نسبت به يكديگر حَسد نورزيد و بغض و كينه نداشته باشيد، و در كار ديگران تحسّس و تجسّس نكنيد، و مردم را (با كارهاى مختلف خود) از خود نرانيد، و بندگان خدا و برادران دينى باشيد)).
    از اين حديث به خوبى به دست مى آيد كه تجسّس همانند حسد و كينه و نفرت ، سبب دورى مردم از يكديگر و از هم پاشيدن شيرازه اجتماع است .(465)
    مرحوم كلينى در كتاب كافى در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل مى كند كه فرمودند: ((يا معشر من اءسلم بلسانه و لم يسلم بقلبه لاتتّبعوا عثرات المسلين ، فانّه من تتبّع عشرات المسلمين تتبّع اللّه عثرته و من تتبّع عثرته يفضحه ؛ اى گروهى كه با زبان مسلمان شده ايد امّا دل شما اسلام را نپذيرفته است ، از لغزش هاى مسلمانان جستجو مكنيد، چرا كه هر كس تجسّس درباره لغزش هاى مسلمين كند، خداوند از لغزش او جستجو خواهد كرد، و هر كس كه خداوند از لغزش او جستجو كند، رسوايش خواهد نمود)).(466)
    3- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((تتبّع العيوب من اءقبح العيوب و شرّ السّيّئات ؛ جستجو كردن از عيب ديگران از زشترين عيوب و بدترين گناهان است )).(467)
    4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((من بحث عن اءسرار غيره اءظهر اللّه اءسراره ؛ كسى كه از اسرار ديگران تفتيش كند، خداوند اسرار او را برملا مى سازد)).(468)
    5- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام آمده است : ((من تتبّع خفيّات العيوب حرّمه اللّه مودّات القلوب ؛ كسى كه در جستجوى عيوب پنهانى ديگران باشد خداوند او را از دوستى دل هاى مردم محروم مى سازد)).(469)
    6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين مى خوانيم : كه به يكى از يارانش فرمود: ((لاتفتّش النّاس عن اءديانهم فتبقى بلاصديق ؛ درباره عقايد مردم تفتيش نكن كه بى دوست خواهى ماند)).(470)
    چرا كه غالب مردم عيوب و اشكالاتى در عقيده (يا در عمل ) دارند كه هرگاه پنهان بماند و عمل به ظاهر حال بشود دوستى مردم با يكديگر ميسّر است ، در غير اين صورت انسان بدون دوست و تنها مى ماند.
    پيامدهاى سوء تجسّس
    جستجوگرى در كار ديگران آثار بسيار منفى در زندگى فردى و اجتماعى دارد زيرا از يك سو سبب نفرت مردم از جستجوگر كه به حريم زندگى شخصى و اسرار آنها هجوم مى برد مى شود، هيچ كس تحمل نمى كند كه ديگرى در زندگى خصوصى او دخالت كند و يا در پى كشف اسرار او باشد، چنين كسى را متجاوز، بى شرم و بى شخصيّت مى دانند، و مردم از او سخت متنفرند.
    حديثى كه در بالا خوانديم و مى فرمود: افراد جستجوگر بر اسرار عيوب مردم بدون دوست مى مانند ممكن است اشاره به اين مطلب باشد.
    از سويى ديگر غالب مردم داراى نقاط ضعف و عيوبى هستند چناچه مستور بماند مى توانند با هم زندگى كنند، ولى بر ملاشدن عيوب پنهانى سبب بدبينى و بى اعتمادى نسبت به هر كس خواهد شد، و همين امر شيرازه امور اجتماعى را از هم مى پاشد.
    حديث بالا به اين نكته مى تواند اشاره داشته باشد كه تفتيش در حال ديگران سبب بدبينى به همه و از دست دادن تمام دوست ها مى شود.
    از سوى سوّم جستجو و تفتيش درباره عقائد و اسرار و عيوب ديگران سبب كينه توزى و عداوت در صحنه اجتماع و گاه منجر به درگيرى هاى شديد مى شود.
    اگر سلامت جامعه و امنيت و آرامش را طالب باشيم ، بايد از اين امر به شدّت بپرهيزيم .
    از سوى چهارم بسيارى از مردم در اين گونه موارد مقابله به مِثل مى كنند، يعنى سعى مى كنند به اسرار زندگى و عيوب پنهانى تفتيش كنندگان پى ببرند و برملا سازند و شايد حديثى كه مى گويد: ((من بحث عن اءسرار غيره اءظهر اللّه اءسراره ؛ كسى كه از اسرار ديگران جستجو كند، خداوند اسرار او را فاش مى كند)).(471)
    و حديث ديگرى كه مى گويد: ((من كشف حجاب اءخيه انكشف عورات بيته ؛ كسى كه پرده از اسرار ديگران بردارد، اسرار خانه او فاش خواهد شد)).(472) ممكن است اشاره به همين معنى ، يا اشاره به اثر وضعى و مجازات الهى اين عمل در دنيا باشد.
    در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است : ((من تطّلع على اءسرار جاره انتهكت اءستاره ؛ كسى كه تفتيش از اسرار همسايه خود كند، پرده اسرار او پاره مى شود)).(473)
    * * *
    سرچشمه هاى اين رذيله اخلاقى يعنى تفتيش در احوال و اسرار ديگران نيز بسيار است ، از جمله :
    1- سوءظن و بدبينى غالبا انسان را به سوى تجسّس درباره ديگران مى راند و هرگاه جاى خود را به حُسن ظن بدهد، به فكر تفتيش پيرامون عيوب ديگران نخواهد افتاد. به همين دليل - همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد - در آيه 12 سوره حجرات ، نهى از تجسّس به دنبال نهى از سوءظن قرار گرفته است .
    2- آلودگى به گناهان و عيوب مختلف يكى ديگر از عوامل جستجوگرى در حال ديگران است ، چرا كه افراد آلوده و پُرعيب مى خواهند همتايانى پيدا كنند و از اين طريق به خود آرامش كاذب دهند كه اگر ما آلوده ايم كيست كه آلوده نباشد.
    در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((شرّ النّاس الظّانّون و شرّ الظّانّين المتجسّسون ...؛ بدترين مردم سوءظن برندگانند و بدترين سوءظن برندگان ، تفتيش كنندگانند)).(474)
    3- حَسد و كينه توزى و عداوت و تكبّر و خودبرتربينى هر كدام مى تواند عاملى براى جستجوگرى باشد تا مقصود را از درجه اعتبار بيندازد، و زهر عداوت خود را بريزد، و خودبرتربينى را اشباع كند.
    4- ضعف ايمان نيز يكى از عوامل بسيارى از صفات رذيله و از جمله تفتيش در حال ديگران است ، زيرا انسان ضعيف الايمان احترامى براى ايمان و حيثيت ديگران قائل نيست ، و به آسانى به حريم زندگى خصوصى آنها تجاوز مى كند و از بين بردن آبروى مسلمانان آبرومند براى او مساءله مهمى محسوب نمى شود، همان گونه كه در احاديث گذشته در كلام پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه و آله و سلّم خوانديم كه اين گونه افراد را به عنوان ((يا معشر من آمن بلسانه و لم يدخل الايمان فى قلبه ؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد، ولى ايمان در دل شما وارد نشده )) خطاب مى فرمايد.
    استثنائات
    به دنبال بحث هاى گذشته اين سوال مطرح مى شود كه آيا تجسّس در تمام موارد به عنوان يك عمل ضد اخلاقى ممنوع و حرام شمرده مى شود و يا موارد و استثنائاتى هم دارد، همه كشورهاى دنيا اعم از اسلامى و غيراسلامى داراى سازمان هاى وسيع اطلاعاتى هستند كه گاه تمام زندگى افراد را مورد تجسّس قرار مى دهند، و سعى در كشف اسرار آنها دارند، موارد ديگرى كه تجسّس و تفتيش از نظر عقلانى جهان نه تنها ممنوع نيست بلكه لازم شمرده مى شود نيز وجود دارد.
    در پاسخ اين سوال بايد گفت كه اين اصل كلّى نيز مانند بسيارى از اصول ديگر استثنائات غيرقابل انكارى دارد از جمله :
    1- سازمان هاى اطلاعاتى
    هر حكومتى وظيفه دارد كشورش را از شرّ توطئه هاى دشمنان بيرونى و درونى و جاسوسان دشمن حفظ كند. بى شك اگر مديران جامعه بخواهند در برابر هر پيش آمدى با حُسن ظن برخورد كنند به زودى گرفتار عواقب دردناك توطئه هاى منافقان داخلى و دشمنان خارجى خواهند شد، زيرا نقشه هاى آنها بسيار مرموز، و افراد آنها كاملا ظواهر را حفظ مى كنند، و جز تفتيش و تجسّس دقيق امكان آگاهى بر آن توطئه ها و خنثى كردن آنها وجود ندارد.
    در چنين مواردى بايد حُسن ظن را كنار گذاشت ، و با سوءظن به هر پديده اى نگريست و براى حفظ اهداف بزرگتر و والاتر يعنى مصالح امّت اسلامى به تجسّس پرداخت و در واقع فلسفه تشكيل دستگاههاى اطلاعاتى و ضدّ اطلاعات دشمن (ضد جاسوسان بيگانه ) همين است . و به تعبير ديگر اين استثناء از قانون اَهم و مهم سرچشمه مى گيرد، و اى بسا افرادى كه مورد سوءظن واقع مى شوند و در اسرار زندگى آنها تفتيش به عمل مى آيد، افراد سالم و بى گناهى باشند ولى بديهى است براى پيدا كردن گنهكاران واقعى و مزدوران دشمن چاره اى جز جستجوى وسيع در تمام مواردى كه احتمال آن وجود دارد نمى باشد.
    حتّى گاه لازم مى شود، جاسوسانى در لباس مختلف به ميان دشمنان بفرستند يا در مؤ سّسات مهم داخلى افرادى در غالب كارمند و كارگر و نظافتچى و مانند آن مبعوث كنند تا اگر بذر فتنه اى پاشيده شده و توطئه اى در حال شكل گرفتن است ، پيش از آن كه آتش آن زبانه كِشد و مصالح امّت را در كام خود فروبرد، در نطفه خفه و خاموش كنند.
    البتّه مفهوم اين سخن اين نيست كه اين امر بهانه اى شود براى دخالت در زندگى خصوصى همه افراد و اِفشاى اسرارى كه هيچ گونه ارتباطى با مصالح امّت ندارد، هر چند متاءسّفانه از اين اصل عقلايى هميشه سوء استفاده هايى شده است ، با توجّه به اين كه يك حكم استثنايى است بايد دقيقا در مواردى كه فلسفه آن وجود دارد دنبال شود و حتّى يك قدم فراتر از آن رفتن جايز نيست .
    در آيات قرآن و تاريخ زندگى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و روايات اسلامى اشارات روشنى به اين مساءله ديده مى شود.
    در آيه 47 توبه قرآن تصريح مى كند كه در ميان شما جاسوسان دشمن وجود دارند (و فيكم سماّعون لهم )، يعنى بايد مراقب آنها باشيد.
    داستان تفتيش زنى كه اخبار مدينه را در آستانه جريان فتح مكّه براى ابوسفيان مى برد، به وسيله على عليه السّلام از طريق تهديد او با شمشير تا آنجا كه مجبور شد نامه منافقان را كه در لابلاى گيسوى خود پنهان كرده بود بيرون بياورد و تحويل دهد(475) و ماجراى استخبار حذيفه در جنگ احزاب از وضع دشمن و نفوذ در قلب لشكر آنها و آوردن اخبار آنها براى رسول اللّه در تاريخ اسلام معروف است .(476)
    از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين مساءله در عصر انبياى گذشته نيز وجود داشته است و گاه به صورت اعجازآميز حتى از پرندگان براى آگاهى از اوضاع مناطق دوردست مانند آنچه در داستان سليمان و هُدهُد آمده استفاده مى كردند.
    در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم : ((كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم اذا بعث جيشا فاتّهم اءميرا - يا فاءتّهم اءميرا - بعث معهم من ثقاته من يتجسّس له خبره ؛ پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هنگامى كه لشكرى را مى فرستاد و اميرى بر آنها مى گماشت (كه ممكن بود گاهى مورد اتّهام واقع شود) همراه او يكى از افراد مورد اعتماد را مى فرستاد تا اخبار او را جستجو كرده و به رسول اللّه گزارش دهد)).(477)
    در نهج البلاغه در نامه 33 نهج البلاغه مى خوانيم كه امام اميرمؤ منان عليه السّلام به قُشَمِ بنِ عباس فرماندار مكّه چنين مى نويسد: ((اءمّا بعد فانّ عينى بالمغرب كتب الىّ يعلمنى انّه وجّه الى الموسم اناس من اهل الشّام ، العمى القلوب ... الّذين يلبسون الحقّ بالباطل و يطيعون المخلوق فى معصية الخالق ... فاءقم على ما فى يديك قيام الحازم الصّليب ؛ امّا بعد ماءمور اطلاعات من در مغرب (شام ) برايم نوشته و مرا آگاه ساخته كه گروهى از مردم شام به سوى حج گسيل داده شده اند، گروهى كوردل ... كه حق را با باطل مى آميزند، و از مخلوق در طريق نافرمانى خالق اطاعت مى كنند... بنابراين مراقب منطقه خويش باش مراقب شخصى دورانديش و نيرومند)).
    در حديث ديگرى از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ديده شود بَسبُسه (478) (شخصى از يارانش ) را به عنوان ماءمور اطلاعاتى فرستاد تا خبرهايى از قافله ابوسفيان براى او بياورد.(479)
    در نامه مالك اشتر نيز اشاره روشنى به اين مطلب ديده مى شود كه اميرمؤ منان على عليه السّلام به او دستور مى دهد كه ماءموران اطلاعاتى خود را براى بررسى حال كارمندان و كاركنان مخفيانه بفرستد به گونه اى كه آنان احساس كنند كه دائما چشم هايى از نقطه نامعلوم مراقب كار آنها است مى فرمايد: ((ثمّ تفقّد اءعمالهم وابعث العيون من اءهل الصّدق والوفاء عليهم ، فانّ تعاهدك فى السّرّ لامورهم حدوة لهم على استعمال الاءمانة و الرّفق بالرّعيّة ؛ با فرستادن ماءموران مخفى از افراد راستگو و باوفا، اعمال كارمندان و كاركنانت را زير نظر بگير، زيرا جستجوى مداوم پنهانى نسبت به كارهاى آنها سبب مى شود كه به امانت دارى و مدارا كردن نسبت به زيردستان تعقيب شود)).(480)
    در حديث معروف امام حسين عليه السّلام در مورد ماندن محمد حنيفه برادر آن حضرت چنين مى خوانيم : هنگامى كه حضرت آماده حركت از مدينه به مكّه و از آنجا به سوى كربلا شد، برادرش محمد عليه السّلام از آن حضرت خواست تا همراه وى باشد، امام عليه السّلام فرمود: ((اءمّا اءنت فلا، عليك اءن تقيم بالمدينة و تكون لى عينا لاتخف عنّى شيئا من امورهم ؛ امّا تو همراه من نيا، در مدينه بمان و چشم من در آنجا باش تا چيزى از اخبار آنها (دشمنان ) بر من مخفى نماند)).(481)
    2- سازمان هاى بازرسى
    امروز در تمام ادارات و مؤ سسات مهم ، سازمان هايى به نام سازمان هاى بازرسى وجود دارد كه كار آنها نظارت بر اعمال كارمندان و كاركنان و جلوگيرى از حيف و ميل ها و كنترل حسن انجام وظيفه از سوى آنان مى باشد.
    بديهى است كار آنها تجسّس در زندگى شخصى كارمندان و كاركنان نيست بلكه نظارت آنان بر امور مربوط به انجام وظايف اجتماعى و رعايت مصالح امّت است و اگر چنين سازمان هايى به كلّى برچيده شود يا افراد ناصالح در آن قرار گيرند، ممكن است فساد، سراسر اجتماع را بگيرد.
    روشن است اين مساءله مخصوص به زمان و مكان خاصى نيست ، بلكه در گذشته در مناطق مختلف جهان وجود داشته است .
    تفاوت سازمان هاى اطلاعاتى با سازمان هاى بازرسى در اين است كه سازمان هاى اطلاعاتى مخفيانه كار مى كنند، ولى سازمانهاى بازرسى آشكارا و شناخته شده درباره مسائلى كه مشكوك به نظر مى رسد تجسّس ‍ مى نمايند تا اگر خلافى واقع شده كشف شود و خلافكار به دست عدالت سپرده شود.
    3- تجسّس در مسائل شخصى سرنوشت ساز - كسى كه مى خواهد همسرى براى خود انتخاب كند يا شريكى براى معامله برگزيند يا كارمندى براى يك مؤ سسه حساس بگمارد به يقين بدون تفحص و تجسّس و تحقيق چنين كارى را نمى كند، و عقل و شرع به او اجازه مى دهد كه حال آنها را از دوستان و همسايگان و معاشرانش جستجو كند، يا شخصا از دور و نزديك مراقب او باشد تا اطمينان حاصل كند كه او شخص صالحى است و براى هدفى كه دارد مناسب است .
    به يقين اين جستجوگرى از موضوع تجسّس حرام خارج است ، ولى هرگز نبايد اين گونه مسائل بهانه اى براى ورود در زندگى خصوصى افراد گردد، و در حالى كه فعلا تصميم چندان بر ازدواج يا انتخاب شريك يا استخدام كارمند ندارد به بهانه اين كه ممكن است روزى چنين حاجتى حاصل شود پس هم امروز تجسّس و تفحص را شروع كند، اين بهانه هاى شيطانى هرگز نمى تواند مجوّز براى تعدّى از حدود شرع گردد.
    كوتاه سخن اين كه هرگونه افراط و تفريط در اين مساءله سبب انحراف از تعليمات اصيل اسلام مى شود، و به تعبير ديگر نه مى توان به بهانه حرمت تجسّس از تحقيق و تفحص در مسايل سرنوشت ساز جامعه اسلامى دور ماند، و مصالح امّت را در برابر توطئه هاى دشمن ، بى دفاع ساخت ، و نه مى توان به بهانه مصالح امّت هجوم به زندگى خصوصى مردم كه هيچ ارتباطى با آن امور ندارد برد، هر دو اشتباه است و موارد خارج از اسلام .
    * * *
    طرق درمان
    تا ريشه هاى اين خوى زشت و عادت به جستجوگرى در زندگى خصوصى ديگران از وجود انسان برچيده نشود، ترك كردن آن غيرممكن است ، بنابراين آنها كه مى خواهند خودسازى كنند، و اين خوى زشت را از خود دور سازند در درجه اوّل بايد سوءظن را از خود - طبق برنامه اى كه در بحث گذشته داشتيم - دور نمايند، چرا كه هميشه سوءظن انسان را به جستجوگرى وامى دارد. حَسد و كينه توزى و عداوت و تكبّر، هر يك مى تواند عاملى براى تجسّس در زندگى خصوصى ديگران باشد، كه اگر از وجود انسان برچيده شوند نتيجه آن نيز از بين خواهد رفت .
    عقده حقارت و آلودگى به گناه كه انسان را دعوت مى كند افرادى مانند خود پيدا كند تا به مصداق البلية اذا عمّت طابت آرامش كاذبى پيدا كنند، اگر از وجود انسان برچيده نشود، تفتيش در حالات ديگران ادامه خواهد يافت .
    از اين ها گذشته هر كس بايد در اين موضوع بينديشد كه آيا راضى هست ديگران در زندگى خصوصى او تفتيش كنند و به اسرار او دست يابند، اگر راضى نيست چرا خودش تمايل دارد در زندگى ديگران تفتيش كند، و به اسرار خصوصى آنها دست يابد، اين مقايسه در بسيارى از خوهاى زشت مى تواند جنبه بازدارنده قوى و نيرومندى داشته باشد.
    توجّه به پيامدهاى سوء تجسّس براى فرد و جامعه و كيفرهاى شديد الهى آن در دنيا و آخرت ، و اينكه هر كس براى فاش كردن اسرار ديگران تلاش ‍ كند خدا اسرار و عيوب پنهانى او را برملا خواهد نمود، و پرده هاى او را در دنيا و آخرت مى درد، نيز مى توان اثر مهمّى در بازدارندگى از اين خوى زشت داشته باشد.
    ولى مهم اين است كه نه تنها در درمان اين خوى زشت بلكه در تمام رذائل اخلاقى بايد عوامل بازدارنده تكرار شوند، و مكرر در مكرر آنچه را در بالا اشاره كرديم بازنگرى شوند، تا به خواست خدا، ريشه هاى گنديده رذائل از سرزمين قلب انسان كَنده شود، و روح در پرتوى انوار فضائل ، نورانيّت و آرامش يابد.
    * * *
    رازدارى و اِفشاء سرّ
    اين مساءله در حقيقت بحث هاى گذشته را تكميل مى كند، يا به تعبير ديگر مى توان رازدارى و اِفشاء سرّ را به عنوان يك فضيلت و رذيله اخلاقى به طور مستقل مورد توجّه قرار داد و مى توان آن را از شاخه هاى مساءله تجسّس ‍ درباره اسرار ديگران به حساب آورد.
    به هر حال در تعريف رازدارى چنين مى توان گفت ، بسيارى از مردم رازهايى اعم از خوب و بد دارند كه اگر اِفشا شود زيان مى بينند. مثلا شخص ‍ آبرومندى بر اثر وسوسه هاى شيطان مرتكب گناه بزرگ مخفيانه اى شده ، و فرد يا افراد خاصى به عللى از آن آگاه شده اند اگر اين راز برملا شود شخصيّت اجتماعى او سقوط مى كند، لذا از آن چند نفر خواهش مى كند راز او را مستور دارند.
    با اين كه كار خيرى از او سرزده كه اگر فاش شود و مردم به مقامات عالى او پى برند ممكن است بر سرزبان ها بيفتد و از او تعريف و تمجيد كنند و قصد خالص او مشوب شود، و يا گرفتار عُجب و غرور گردد، لذا فرد يا افرادى كه از آن باخبر شده اند، تقاضا مى كند راز او را مكتوم دارند.
    با اين كه اقدام به يك كار مهم اقتصادى كرده كه اگر رقيبان ؛ باخبر شوند منافع مادى او به خطر مى افتد، از كسانى كه آگاه شده اند تقاضا مى كند راز او را مكتوم دارند.
    بنابراين مساءله رازدارى تنها مربوط به گناهان و رذائل اخلاقى نيست بلكه گاهى مربوط به فضائل معنوى يا منافع مهم و مثبت مادى است ، و در يك كلمه رازدارى مربوط به اسرارى است كه فاش شدن آن سبب ضرر و زيان صاحب آن مى شود.
    خواه مربوط به شخص خاصى باشد و يا مربوط به جامعه اسلامى باشد و صاحبان راز در واقع مردمند.
    در آيات قرآن مجيد، چيزى كه صريحا دلالت برلزوم رازدارى و زشتى اِفشاء سرّ باشد نيافتيم ، البتّه تعبير به سرّ در قرآن مجيد فراوان است ولى هيچ كدام مربوط به بحث ما نيست بلكه غالبا از آگاهى خداوند به همه اسرار و رازها خبر مى دهد. و به تعبير ديگر گوياى گسترش علم اللّه است ، و متاءسّفانه بعضى از نويسندگان بدون توجّه به محتواى اين آيات را در مساءله رازدارى آورده اند.
    امّا در آيات قرآن تعبيرات ديگرى ديده مى شود كه (نه به دلالت صريح مطابقى و تضمنى بلكه به دلالت التزامى ) از فضيلت رازدارى و زشتى اِفشاء سرّ خبر مى دهد، از جمله :
    1- در آيه 16 سوره توبه مى خوانيم : ((اءم حسبتم اءن تتركوا و لمّا يعلم اللّه الّذين جاهدوا منكم و لم يتّخذوا من دون اللّه و لا رسوله و لا المؤ منين وليجة واللّه خبير بما تعملون ؛ آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد، در حالى كه هنوز آنها از شما جهاد كردند، و غير از خدا و رسولش ‍ را مَحرم اسرار خويش انتخاب ننمودند (از ديگران ) مشخص نشده اند (بايد آزمون شويد و صفوف از هم جدا شود) و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است )).
    اين آيه مى گويد مسلمانان اَسرار خود را به كسانى بگويند كه مطمئن به حفظ آن باشند نه به افراد نامطمئنى كه اِفشاء سرّ مى كنند. مفهوم اين سخن آن است كه رازدارى فضيلت است ، و اِفشاء سرّ از رذائل محسوب مى شود.
    2- در آيه 118 آل عمران مى خوانيم : ((يا اءيّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا بطانة من دونكم لاياءلونكم خبالا ؛ اى كساى كه ايمان آورده ايد مَحرم اَسرارى به غير خودتان انتخاب نكنيد، آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما كوتاهى نمى كنند)).
    بطانه تقريبا مفهومى همانند وليجه دارد، و هر دو به معنى مَحرم اسرار است . و اين كه خداوند همه مؤ منان را مخاطب ساخته و مى گويد غيرمسلمانان (مخلص و مؤ من ) را مَحرم سرّ خود ندانيد، در واقع اشاره اى به لزوم حفظ اسرار و نكوهش از اِفشاء سرّ دارد، منتها اين آيه و آيه قبل ناظر به اسرار شخصى نيست بلكه نظر به اسرار جامعه اسلامى دارد كه اِفشاى آن ضربه اى به مسلمين وارد مى كند.
    گاه تصوّر مى شود كه آيه 83 سوره نساء (و اذا جائهم اءمر من الاءمن اءو الخوف اذا عوابه ) در اين آيه خداوند از منافقان ، يا بعضى افراد ضعيف الايمان نكوهش مى كند كه آنها هنگامى كه سخنى درباره پيروزى يا شكست گروهى از مسلمين به آنها مى رسد زود آن را پخش مى كنند.
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #95
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ولى ذيل آيه نشان مى دهد كه اين آيه ناظر به پخش شايعات بى اساس يا مشكوك است نه پخش اسرار، چون مى فرمايد: اگر آنها به پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و اولى الامر (بزرگانى كه قدرت تشخيص كافى دارند) مراجعه كنند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد (و بيهوده دست به پخش ‍ شايعات نمى زنند).
    تعبير به امن و خوف كه در آيه آمده اشاره به اين است گاهى به دشمن شايعاتى مربوط به پيروزى مسلمين منتشر مى كرد تا آنها را در امر جهاد سُست كند، و گاه شايعاتى درباره شكست آنها، تا آنان را ماءيوس سازد، قرآن مسلمانان را از پخش اين گونه شايعات برحذر مى دارد كه مبادا نقشه دشمن اثر كند و آنها به مقصود خود كه تضعيف مسلمين است نائل شوند.
    البتّه در قرآن مجيد در مورد خصوص رازدارى همسران در سوره تحريم بحث مشروحى آمده است و خداوند سرزنش شديدى نسبت به بعضى از همسران پيامبر كه در رازدارى كوتاهى كرده و اَسرار بيت الرسالت را اِفشا كردند نموده است مى فرمايد: ((و اذا اءسرّ النّبىّ الى بعض اءزواجه حديثا فلّما نباءت به و اءظهره اللّه عليه عرّف بعضه و اءعرض عن بعض فلمّا نبّاءها به قالت من اءنباءك هذا قال نبّاءنى العليم الخبير - ان تتوبا الى اللّه صغف قلوبكما و ان تظاهرا عليه فانّ اللّه هو مولاه و جبريل و صالح المؤ منين و لاملائكة بعد ذلك ظهير؛ به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ، ولى هنگامى كه وى آن را اِفشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت قسمتى از آن را براى او بازگو كرد، و از قسمت ديگر خوددارى نمود، هنگامى كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم همسرش را از آن خبر داد گفت چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخته فرمود خداى عالم و آگاه مرا آگاه ساخت - اگر از كار خود توبه كنيد (به نفع شما است ) زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور او است ، و همچنين جبرئيل و مؤ منان صالح ، و فرشتگان بعد از آنها پشتيبان او هستند)).(482)
    در اين كه اين رازى كه بعضى از همسران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم اِفشا كردند چه بود، بحث هاى مفصّلى در ميان مسلمانان است ، و چون شرح آن به درازا مى كشد مى توانيد به تفسير نمونه ذيل آيه 3 و 4 سوره تحريم مراجعه فرماييد.
    مورد ديگرى كه در قرآن مجيد به صورت خاص درباره رازدارى (البتّه با اشاره نه با تصريح ) آمده است ، در داستان ابولبابه است كه بنى قريظه (گروهى از يهود كه از هيچ گونه كارشكنى و خيانت درباره مسلمين فروگذار نمى كردند) با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شوند، او با اشاره گفت ، اگر تسليم شويد همه شما را اعدام خواهد كرد، سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و روزهاى متوالى خود را به ستون مسجد بست و مشغول توبه و گريه زارى بود سرانجام خداوند توبه او را پذيرفت و آيه 102 سوره توبه او نازل گرديد. ((و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا عسى اللّه اءن يتوب عليهم انّ اللّه غفور رحيم ؛ و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، خدا غفور رحيم است )).
    تعبير به ((گروهى )) اشاره به اين است كه محتواى آيه مخصوص به فرد خاصى نيست بلكه تمام كسانى كه گناهى مى كنند و در صدد جبران برمى آيند و در توبه خود خالص و صادقند را شامل مى شود.
    اين تقريبا مجموعه اشاراتى بود كه در آيات قرآن نسبت به رازدارى و اِفشاى سرّ آمده است .
    رازدارى در روايات اسلامى
    در احاديث اسلامى درباره رازدارى و ترك اِفشاى سرّ تعبيرات گوناگونى ديده مى شود كه نشان دهنده اهتمام اسلام به اين موضوع است تا آنجا كه اسرار ديگران به منزله امانتهاى آنها شمرده شده و اِفشاى سرّ به عنوان خيانت در امانت است .
    1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اذا حدّث الرّجل الحديث ثمّ التفت فهى اءمانة ؛ هنگامى كه شخصى سخنى با ديگرى مى گويد سپس به اطراف خود نگاه مى كند (كه ديگرى آن را نشنود) آن به منزله امانت است (و اِفشاء اين سرّ همچون خيانت در امانت است ))).(483)
    2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من اءفشى سرّا استودعه فقد خان ؛ هر كس سرّى را كه به او سپرده شده فاش كند خيانت كرده است .))(484)
    3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((من كشف حجاب اءخيه انكشف حجاب بيته ؛ كسى كه پرده از روى اسرار برادر مسلمانش ‍ بردارد خداوند عيوب اسرار او را برملا مى كند)).(485)
    4- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((جمع خير الدّنيا و الآخرة فى كتمان السرّ و مصادقة الاءخيار و جميع الشّر فى الاءذاعة و مواخاة الاءشرار؛ تمام خير دنيا و آخرت در دو چيز جمع شده ؛ در رازدارى و دوستى با نيكان و تمام بدى ها در دو چيز جمع است اِفشاى سرّ و دوستى با بدان )).(486)
    البتّه كتمان سِرّ ممكن است اشاره به كتمان سِرّ خويشتن باشد ولى اصلاق حديث شامل كتمان اسرار خويش و ديگران هر دو مى شود.
    5- در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در مواعظ خويش به ابوذر چنين فرمود: ((يا اءباذر المجالس بالاءمانة ، و اِفشاء سرّ اءخيك خيانة ، فاجتنب ذلك ؛ جلسات خصوصى امانت است ، و اِفشاء سرّ برادر مؤ من خيانت مى باشد، از آن بپرهيز)).(487)
    * * *
    رازدارى شاخه هاى متعدّدى دارد:
    1- حفظ اسرار ديگران ؛
    2- حفظ اسرار خويشتن ؛
    3- حفظ اسرار اولياء دين ؛
    4- اسرار نظام و حكومت اسلامى .
    آنچه در بالا از روايات آمد مربوط به حفظ اسرار ديگران بود، و امّا در مورد حفظ اسرار خويشتن نيز روايات فراوانى داريم كه به مسلمانان توصيه مى كند اسرار زندگى خصوصى خود را حفظ كنند، چرا كه اِفشاى آن گاهى منشاء حَسد، كينه توزى ، رقابت هاى ناسالم مى گردد، و انسان مورد تهاجم افراد تنگ نظر و كينه توز واقع مى شود و مصالح او به خطر مى افتد، كه نمونه اى از آن ذيلا از نظر مى گذرد:
    1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((سرّك سرورك ان كتمته و ان اءذعته كان ثبورك ؛ سرّ تو مايه سرور و خوشحالى تو است به شرط آن كه آن را كتمان كنى ، و اگر آن را اِفشا كنى (اى بسا) مايه هلاك تو مى شود)).(488)
    2- در تعبير ديگر مى فرمايد: ((سرّك اءسيرك فان اءفشيته سرت اءسيره ؛ سرّ تو اسير تو است اگر آن را اِفشا كنى تو اسير او مى شوى )).(489)
    3- باز در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((صدر العاقل صندوق سّره ؛ سينه عاقل صندوق سرّ او است )).(490)
    4- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((سرّك من دمك فلايجرينّ من غير اءوداجك ؛ سرّ تو به منزله خون تو است كه فقط بايد در رگ هاى تو جارى باشد)).(491)
    5- در حديث پُرمعناى ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است كه مؤ من نمى تواند مؤ من باشد مگر اين كه سه خصلت در او وجود داشته باشد: سنّتى از پروردگار، و سنّتى از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و سنّتى از ولىّ او، سپس مى فرمايد: ((فسنّة من ربّه كتمان سرّه قال اللّه عزّوجلّ: عالم الغيب فلايظهر على غبيه اءحدا الّا من ارتضى من رسول ؛ خداوند عالم الغيب است و اسرار غيب را بر كسى فاش نمى كند، مگر براى رسولانى كه آنها را (براى حفظ اسرار غيب ) پذيرفته است )). سپس سنّت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را مدارات با مردم ، و سنّت ولىّ او را صبر در برابر مشكلات مى شمرد.(492)
    حتّى در بعضى از روايات توصيه شده است كه همه اسرار زندگى خصوصى خود را حتّى به نزديكترين دوستان نگوييد، چرا كه ممكن است روزى ورق برگردد و آن دوست ، دشمن شود، و به اِفشاى اسرار و ريختن آبرو بپردازد.
    امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((لاتطّلع صديقك من سرّك الّا على مالو اطّلعت عليه عدّوك لم يضرك ، فانّ الصّديق قد يكون عدّوا يوما ما؛ دوستت را بر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز، كه اگر دشمنت را از آن آگاه سازى به تو زيانى نرسد، چرا كه دوست ممكن است روزى دشمن شود)).(493)
    * * *
    در مورد اِفشاى اسرار اولياءاللّه و ائمّه معصومين عليهم السّلام روايات بسيار مهمّى وار

  6. #96
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    3- ديگر از انگيزه هاى كمى ظرفيت و جهل و نادانى و بى خبرى است . كسانى كه گرفتار اين حالاتند هرگز راز نگهدار نخواهند بود.
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه اسرار خود را نزد سه كس نگذاريد، و يكى از سه كس را شخص احمق شمرد.(511)
    در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((لاتسرّ الى الجاهل شيئا لايطيق كتمانه ؛ سرّ خود را نزد جاهل نگذار كه توان كتمان آن را ندارد)).(512)
    4- اصولا اِفشاء سرّ و به طور كلّى نشر خبرهاى پنهانى و تازه و احيانا شگفت انگيز براى گروهى از مردم جاذبه دارد، و آمادگى زيادى براى شنيدن آن دارند، همين معنى بعضى از مردم را وسوسه مى كند كه به اِفشاء سرّ ديگران بپردازند و نظر شنوندگان منحرف را به خود جلب كنند.
    5- لغزش ها و اشتباهات و عدم توجّه به سرّى بودن بعضى از مسائل نيز عامل مهم ديگرى در اِفشاى اَسراى است ، و به همين دليل هر چه افراد رازدار بيشتر باشد، احتمال اِفشاى سِر فزونى مى يابد، تا آنجا كه گفته اند: ((كلّ سرّ جاوز الاثنان شاع ؛ هر رازى از دو نفر بگذرد فاش ‍ مى شود)).
    در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام از يكى از يارانش به نام عمار پرسيد آيا آن سرّى را كه به تو گفتم به كسى گفتى ؟ عرض كرد نه به هيچ كس نگفتم جز به سليمان بن خالد. فرمود: آفرين (و به همين دليل فاش ‍ شده است ) آيا قول شاعر را شنيده اى كه مى گويد:
    فلا يعدون سرّى و سرّك ثالثا اءلا كلّ سرّ جاوز الاثنين شاى
    سرّى كه ميان من و تو است نبايد به شخص سوّمى برسد، چرا كه هر سرّى از دو نفر تجاوز كند، پخش مى شود.(513)
    دليل آن هم روشن است چرا كه اگر بنا شود هر كس سرّ ديگرى را به يكى از مَحرم اسرارش بگويد نفر دوّم نيز همين كار را انجام مى دهد، سوّمى و چهارمى نيز به مَحرم اسرار بگويند در مدّت كوتاهى در سراسر جامعه پخش مى شود.
    * * *
    و امّا راه درمان
    از بحث هاى پيشين دانستيم كه اگر موضوع اِفشاء اَسرار در مورد اشخاص ‍ انجام شود، آبرو، و حيثيت آنها مى رود، و اعتماد عمومى را كه سرمايه اصلى است از دست مى دهد تا آنجا كه گاهى به كلّى سقوط مى كند، و آثار وجودى آنان از جامعه محو مى شود.
    و اگر اِفشاى اَسرار مربوط به جامعه و مكتب و مذهب باشد گاه كشورى را به خطر مى اندازد و پيروان مذهبى را گرفتار مى سازد، خون هاى بى گناهان ريخته مى شود، و اموال آنها به دست متعصّبان غارتگر بر باد مى رود.
    توجّه به عواقب دردناك اِفشاى اَسرار، يكى از عوامل بازدارنده درباره اين رذيله اخلاقى است ، همان گونه كه دقّت در پيامدهاى هر يك از صفات رذيله ، عامل بازدارنده اى در برابر آن است .
    خشكانيدن ريشه هاى اين رذيله اخلاقى يعنى جهل و حَسد و كينه توزى و مانند آن راه مهم ديگرى براى درمان است .
    افزايش ظرفيت انسان و گنجايش روح او مى تواند كمك به رازدارى و حفظ اسرار ديگران كند.
    انديشه در كيفرهاى سنگين الهى كه اِفشاى اَسرار فرد و جامعه دارد كه در گذشته به گوشه اى از آن اشاره شد عامل بازدارنده امور ديگرى است .
    توجّه به اين نكته كه اگر اِفشاى ديگران سبب ضرر و زيان هايى به آنها بشود، فاش كننده سرّ به عنوان تسبيب ، در بسيارى از موارد ضامن آن ضرر و زيان ها است ، نيز عامل بازدارنده ديگرى است .
    َََ
    14: حلم و غضب
    اشاره :
    خشم و غضب از خطرناك ترين حالات انسان است كه اگر جلو آن رها شود، گاه به شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل بر اعصاب خودنمايى مى كند و بسيارى از تصميم هاى خطرناك و جناياتى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد، در چنين حالتى انجام مى شود و اگر مى بينيم قرآن مجيد آن را دوّمين صفت پرهيزكاران بعد از صفت انفاق (در آيه 134 آل عمران ) شمرده به خاطر همين است .
    خشم و غضب همچون آتشى سوزان است كه گاه يك جرقّه آن تدريجا مبدل به دريايى از آتش مى شود، و خانه ها و شهرهايى را در كام خود فرومى برد.
    اگر تاريخ را ورق بزنيم مشكلات عظيمى را كه در جوامع انسانى بر اثر شعله سوزان غضب و خشم به وجود آمده بررسى كنيم خواهيم ديد كه سرچشمه بسيارى از ضايعات و ناملائمات و حوادث دردناكى همين خشم و غضب بوده است و خساراتى كه دامن افراد و خانواده ها و اجتماعات را گرفته از بيشترين خسارات است .
    با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و خطرات اين رذيله و بركات حلم و بردبارى كه نقطه مقابل آن است را مورد بررسى قرار مى دهيم .
    1- والّذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش و اذا ما غضبوهم يغفرون . (شورى - 37)
    2- الّذين ينفقون فى السّرّاء و الضّرّاء و الكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين . (آل عمران - 134)
    3- وذاالنّون اذ ذهب مغاضبا فظنّ اءن لن نقدر عليه فنادى فى الظّلمات اءن لا اله الّا اءنت سبحانك اءنّى كنت من الظّالمين . (انبياء - 87)
    4- انّ ابراهيم لاءوّاه حليم . (توبه - 114)
    5- انّ ابراهيم لحليم اءوّاه منيب . (هود - 75)
    6- فبشّرناه بغلام حليم . (صافات - 101)
    7- و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. (فرقان - 63)
    8- خذ العفو و اءمر بالعرف و اءعرض عن الجاهلين . (اعراف - 199)
    ترجمه :
    1- همان كسانى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند، و هنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند.
    2- همانها كه در توانگرى و تنگ دستى انفاق مى كنند و خشم خود را فرومى برند و از خطاى مردم در مى گذرند و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
    3- ذالنون (يونس ) را (به يادآور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرورفت ) در آن ظلمت ها(ى متراكم ) صدا زد (خداوندا) جز تو معبودى نيست منزهى تو، من از ستمكاران بودم .
    4- به يقين ابراهيم مهربان و بردبار بود.
    5- چرا كه ابراهيم بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.
    6- ما او (ابراهيم ) را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم .
    7- و هنگامى كه جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند).
    8- (به هر حال ) با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن ).
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه مورد بحث كه درباره اوصاف گروهى از مؤ منان پاكدل و مشمول عنايات حق سخن مى گويد، بعد از ذكر ايمان و توكل بر خدا مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند، و هنگامى كه خشمگين شوند (خشم خود را فرومى برند و) عفو مى كنند (والّذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش و اذا ماغضبوهم يغفرون ).
    به تعبير ديگر آنها هنگامى كه آتش غضب در درونشان شعله ور مى شود خود را كنترل مى كنند و دست به انواع گناهان و جنايات آلوده نمى سازند.
    ذكر اين صفت بعد از مساءله اجتناب از گناهان بزرگ و اعمال زشت شايد به اين جهت است كه سرچشمه بسيارى از گناهان ، حالت غضب است كه زمام نفس را از دست عقل بيرون مى برد و آزادانه به هر سو مى تازد.
    جالب اينكه نمى فرمايد: آنها غضب نمى كنند، چرا كه خشم و غضب به هنگام بروز ناملايمات سخت ، طبيعى هر انسان است ، مهم آن است كه آنها بر غضب خويش مسلّطند و هرگز زير سلطه غضب قرار نمى گيرند، به خصوص اينكه وجود غضب در انسان هميشه جنبه منفى و ويرانگرى ندارد، گاه مى شود كه بسيار سازنده است كه بعدا به طور مشروح به خواست خدا به آن مى پردازيم .
    * * *
    در دوّمين آيه بعد از آن كه به پرهيزكاران ، وعده بهشت جاويدان مى دهد كه وسعت آن به وسعت آسمانها و زمين است در بيابان اوصاف آنها نخست مساءله انفاق را مطرح مى كند و مى گويد: ((اين پرهيزكاران كسانى هستند كه در وسعت و پريشانى انفاق مى كنند)) (الّذين ينفقون فى السّرّاء و الضّرّاء) سپس مى افزايد: ((خشم خود را فرومى برند)) (و الكاظمين الغيظ) و در نتيجه از ((خطاهاى مردم مى گذرند)) (و العافين عن النّاس ) و در مجموع آنها افرادى نيكوكارند، ((چرا كه خدا نيكوكاران را دوست دارد)) (و اللّه يحبّ المحسنين ).
    جالب اينكه در آيه بعد از آن وعده آمرزش و مغفرت به آنها داده شده كه اگر لغزشى براى آنها پيدا شود، و گناهى از آنها سرزند به ياد خدا بيفتند و استغفار كنند، خداوند آنها را مشمول عفو خود قرار مى دهد.
    اشاره به اين كه همان گونه كه آنها ديگران را عفو مى كنند و از خطاهايشان مى گذرند، خداوند آنها را عفو مى كند و از خطاهايشان مى گذرد.
    به هر حال ((كظم غيظ؛ فروبردن خشم )) در اين آيه به عنوان يكى از صفات برجسته پرهيزكاران ، و در رده هاى اول بيان شده است .(514)
    * * *
    در سوّمين آيه سخن از خشم و غضب يكى از پيامبران الهى يعنى ((يونس )) عليه السّلام نسبت به امّت خويش است . خشمى كه در ظاهر مقدس بود ولى در واقع از عجله و دستپاچگى نشاءت مى گرفت و به همين دليل خداوند به خاطر اين ((ترك اولى )) او را در تنگناى شديدى قرار دارد و سرانجام از اين ((ترك اولى )) توبه كرد، مى فرمايد: ((وذاالنّون )) (يونس ) را (به يادآور) در آن هنگام خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت (اما هنگامى كه در كام نهنگ فرو رفت ) در آن ظلمت هاى متراكم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نيست ، منزّهى تو، من از ستمكاران بودم (وذاالنّون اذ ذهب مغاضبا فظنّ اءن لن نقدر عليه فنادى فى الظّلمات اءن لا اله الّا اءنت سبحانك اءنّى كنت من الظّالمين ).
    سرانجام و بعد از تحمل سختى هاى فراوان خداوند توبه او را پذيرفت و بى آنكه در شكم نهنگ هضم شود، او را بيرون فرستاد، با تنى بسيار رنجور و ضعيف و ناتوان .
    در اين كه مدت توقف يونس عليه السّلام در شكم ماهى چقدر بوده چهل روز يا يك هفته يا سه روز، يا طبق روايتى كه از على عليه السّلام نقل شده نُه ساعت ، اختلاف است ، هرچه بود بسيار جانكاه و ناراحت كننده بود حتى يك لحظه آن .
    راستى ((يونس )) چه ((ترك اولى )) كرده بود كه مستحق چنين كيفرى شد؟ با اين كه مى دانيم از انبياء گناه و معصيتى سرنمى زند، تصور ابتدايى بر اين است كه خشم و غضب در برابر قوم گمراهى كه دعوت خيرخواهانه پيامبر دلسوزى مانند يونس عليه السّلام را نمى پذيرند، كاملا طبيعى است ، ولى براى پيامبر بزرگى مانند او، اولى اين بود كه پس از آگاهى از اين كه به زودى عذاب الهى براى آن قوم فراخواهد رسيد، باز هم تا آخرين لحظه آنها را ترك نگويد، و از تاءثير سخن ماءيوس نشود، و اگر يونس عليه السّلام خشمگين نمى شد، شايد در كار خود تجديدنظر مى كرد، تجربه نيز نشان داد كه آن قوم در آخرين لحظات بيدار شدند و دست توبه و انابه به درگاه خدا برداشتند و خداوند عذاب را از آنان برگرفت .
    جايى كه چنين خشمى را - كه زياد هم بى دليل نبود - خداوند بر پيامبرانش ‍ نمى بخشد چگونه شعله هاى خشمى را كه از كينه توزى و انتقام و حسد و خوى هاى رذيله ديگر زبانه مى كشد خواهد بخشيد؟
    بديهى است منظور از خشم در اينجا خشم بر قوم گنهكار است ، و منظور از جمله (فظنّ اءن لن نقدر عليه )؛ اين است كه او گمان مى كرد، هجرتش از ميان آن قوم گنهكار كار بدى نيست كه در خور سرزنش و كيفر باشد، و منظور از اعتراف يونس عليه السّلام به ظلم و ستم همان ظلم و ستم بر خويشتن است كه گرفتار مجازات ((ترك اولى )) شد.
    و اما آياتى كه از حلم و بردبارى و ترك غضب ستايش مى كند به شرح زير است :
    در اوّلين و دوّمين آيه از آيات مورد بحث خداوند، حضرت ابراهيم عليه السّلام را به عنوان ((اوّاه حليم )) يا ((حليم اوّاه )) معرفى مى كند، اوّلى به دنبال داستان سرپيچى آزر (عموى ابراهيم ) از دعوت او به سوى توحيد و بت شكنى و استغفار ابراهيم عليه السّلام براى او، و دومى به دنبال خبر دادن فرشتگان از مجازات ((قوم لوط)) و تقاضاى ابراهيم عليه السّلام از خداوند در مورد تخفيف مجازات آنان آمده است .
    ((اوّاه )) به معنى كسى است كه مهربان و رحيم است ، و براى هدايت افراد دل سوزى فراوان مى كند.(515)
    به هر حال توصيف حضرت ابراهيم عليه السّلام به ((اوّاه حليم )) يا ((حليم اوّاه )) كه بيانگر رابطه و نزديكى اين دو وصف با يكديگر است . نشان مى دهد كه فروبردن غضب و حلم و بردبارى و دلسوزى حتى درباره مجرمان و تلاش براى نجات آنها از چنگال جرم و گناه و كيفر از صفات برجسته اى است كه انبياء بزرگ به آن متّصف بودند.
    حضرت ابراهيم عليه السّلام نه تنها در برابر عمويش ((آزر)) كه مردى متعصب و لجوج بود حلم و بردبارى نشان مى دهد بلكه حتى در برابر ((قوم لوط)) با آن آلودگى هاى عجيب ، دلسوزى داشت كه اگر ممكن باشد آنها را از اين آلودگى و گناهان بزرگ رهايى بخشد تا گرفتار عذاب الهى نشوند.
    ولى فرمان الهى فرارسيد كه همين اندازه حلم و بردبارى در برابر عمو و قوم لوط كافى است ، آنها قابل هدايت نيستند. و مخصوصا قوم لوط گرفتار آن عذاب شديد و كوبنده شدند.
    * * *
    در ششمين آيه خداوند، يكى از مواهب بزرگ خويش را بر ابراهيم عليه السّلام مى شمرد، مى فرمايد: (دعاى او را درباره فرزند اجابت كرديم و) او را به نوجوانى حليم و بردبار و پراستقامت بشارت داديم (فبشّرناه بغلام حليم ).
    جالب اين كه از ميان تمام صفات برجسته انسان ، در اين آيه تنها روى صفت حلم و بردبارى تكيه شده است .
    راغب در كتاب مفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب است و از آنجا اين حالت از عقل و خِرد ناشى مى شود كه گاه حلم به معنى عقل و خِرد نيز به كار رفته است .
    اين پيشگويى درباره ((اسماعيل )) تحقق يافت ، هنگامى كه به صورت جوان نورسى درآمد هوشيارى و عقل و حلم و بردبارى خود را به هنگام فرمان الهى درباره ذبح او نشان داد و همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است ، ((به پدرش عرض كرد: ((يااءبت افعل ما تؤ مر؛ پدرجان آنچه را دستور دارى انجام ده )) و در برابر مساءله ذبح تا آخرين مرحله كه فرمان خوددارى به ابراهيم عليه السّلام داده شد خونسرد و تسليم بود.))
    * * *
    در هفتمين آيه كه بيان صفات ((عبادالرّحمن )) (بندگان خاص خدا) مى كند در ضمن صفات برجسته داوزده گانه آن ها اين صفت را برمى شمرد، ((هنگامى كه جاهلان آن ها را خطاب مى كنند (و سخنان ناموزون به آنها نثار مى كنند) آنها در پاسخ سلام مى گويند (و از كنار آنها با حلم و بزرگوارى مى گذرند))) ((و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)).
    گرچه در اين آيه واژه حلم به كار نرفته ، ولى مفهوم مجموع آيه آن است كه بندگان خاص خدا در برابر ناملايمات مخصوصا سخنان زشت جاهلان خشمگين نمى شوند و بردبارى نشان مى دهند، و خود را از شر درگيرى با اين گونه افراد به وسيله حلم و بردبارى رهايى مى بخشند.
    در حديثى كه در تفسير آيه آمده است چنين مى خوانيم كه : پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم روزى فرمود: جمعى از امت من باشند كه من آنها را دوست دارم و آنها نيز مرا دوست دارند، و آنها هنوز به وجود نيامده اند، گويا ايشان را مى بينم (سپس پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بخشى از اوصاف برجسته آنها را شمرد تا به اينجا رسيد) و به صفت صبر و حلم آراسته باشند... و در طريق رفق و مدارا سلوك كنند، كسى عرض كرد يا رسول اللّه با غلامان خود رفق و مدارا كنند، فرمود: نه ، آنها غلام ندارند و خودشان خدمت خويش را انجام مى دهند، بلكه با جاهلان و سفيهان مدارا نمايند سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).(516)
    منظور از سلام در اينجا اين است با آنها با مسالمت رفتار مى كنند و پاسخى كه تواءم با مقابله به مثل و لغو و دشنام باشد نمى گويند و به سخنان زشت آنها بى اعتنا هستند گويى اصلا نشنيده اند.
    * * *
    در هشتمين و آخرين آيه مورد بحث كه در سوره اعراف آمده است سه دستور مهم در عبارات كوتاهى به پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم - به عنوان نماينده همه مؤ منان - داده شده است مى فرمايد: عذرشان را بپذير و به نيكى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن ) (خذالعفو و امر بالعرف و اءعرض عن الجاهلين ).
    طبيعى است روى گردانى از جاهلان به معنى حلم و بردبارى و ترك هرگونه پرخاشگرى در برابر آنان است . بلكه مى توان گفت : دو جمله قبل هم كه دستور به مدارا و پذيرش عذر به دعوت نيكى ها مى دهد به نوعى دلالت بر همين معنى دارد.
    راه و رسم پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نيز هميشه همين بوده كه در برابر جاهلان و نابخردان نهايت صبر و حوصله را تحمل و بردبارى را نشان مى دهد و هرگز به خاطر سخنان ناموزون و كارهاى بى ادبانه آنها خشم و غضب بر او چيره نمى شد.
    آيه بعد از اين آيه كه مى گويد: اگر وسوسه هاى شيطان به تو برسد، به خدا پناه بر كه او شنونده و دانا است (و امّا ينزغنّك من الشّيطان نزغ فاستعذ باللّه انّه سميع عليم )
    مى تواند اشاره ديگرى به اين معنى باشد كه آتش خشم و غضب يك انگيزه شيطانى است كه هر كس در برابر آن بايد به خدا پناه برد.
    شاهد اين سخن روايتى است كه در تفسير روح البيان در ذيل اين آيه آمده است هنگامى كه آيه اوّل نازل شد و دستور بردبارى در برابر جاهلان داد پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم عرضه داشت ((كيف يا ربّ و الغضب ؛ چگونه مى توانم تحمل كنم . در حالى كه خشم و غضب حاصل مى شود؟)) آيه بعد نازل شد و حضرت دستور داد كه در برابر تحريكات شيطانى به خدا پناه ببرد.(517)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه جامع ترين آيات قرآن درباره مكارم اخلاق ، همين آيه است .(518)
    راستى هم چنين است زيرا در برابر خطاها، عفو و پذيرش عذر را در پيش گرفتن ، و همه مردم را دعوت به نيكى نمودن ، و با جاهلان و نابخردان درگير نشدن ، سه برنامه مهم در رابطه با زندگى اجتماعى و فعاليت هاى جمعى است كه اگر هر سه با شرايط خاصش پياده شود، اكثر مشكلات اجتماعى حل خواهد شد.
    * * *
    از مجموع آيات فوق اهمّيّت فضيلت اخلاقى حلم و بردبارى و خطرات رذيله خشم و غضب به خوبى آشكار مى شود.
    خشم و غضب در روايات اسلامى
    در روايات اسلامى تعبيرات عجيب و تكان دهنده اى درباره خشم و غضب وارد شده است ، كه از خطرات اين رذيله اخلاقى به خوبى پرده برمى دارد، دوازده حديث كه ذيلا از نظر شما عزيزان مى گذرد، گلچينى از آنها است .
    1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((الغضب جمرة من الشّيطان ؛ غضب ، آتش پاره سوزان و برافروخته اى است از سوى شيطان )).(519)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((الغضب يفسد الايمان كما يفسد الصّبر العسل ؛ غضب ايمان را فاسد مى كند همان گونه كه صبر (داروى بسيار تلخى است كه در تلخى ضرب المثل است ) عسل را خراب مى كند)).(520)
    3- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((اءعدى عدوّ للمرء غضبه و شهوته ، فمن ملكهما علت درجته و بلغ غايته ؛ سخت ترين دشمن انسان غضب و هواى نفس او است ، هر كس ‍ بتواند اين دو را رها كند، درجه او بلند مى شود، و به آخرين مرحله كمال مى رسد)).(521)
    4- در حديث ديگرى از همان امام همام مى خوانيم : ((الغضب نار موقدة ، من كظمه اءطفاءها، و من اءطيقه كان اوّل محترق بها؛ غضب آتش ‍ برافروخته اى است كه هر كس آن را فروبرد، آن آتش را خاموش كرده ، و هر كس جلوى آن را رها كند، نخستين كسى است كه به آن آتش ‍ مى سوزد)).(522)
    5- در عبارت گوياى ديگرى از آن بزرگوار آمده است : ((ليس لابليس جند اءشدّ من النّساء الغضب ؛ براى شيطان سپاهى قوى تر از زنان (فاسد) و غضب نيست )).(523)
    6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام در يك جمله كوتاه و بسيار پُرمعنى مى خوانيم : ((الغضب مفتاح كلّ شَرّ؛ خشم و غضب كليد تمام بدى ها است )).(524)
    7- خطرات غضب به قدرى است كه امام سجّاد عليه السّلام در يكى از دعاهاى معروف صحيفه سجّاديه از آن به خدا پناه مى برد و عرضه مى دارد: ((الّلهم انّى اءعوذبك من هيجان الحرص و سورة الغضب و غلبة الحسد و ضعف الصّبر و قلّة القناعة ؛ خداوندا من به تو پناه مى برم از هيجان حرص ‍ و شدّت غضب و چيره شدن حَسد و ضعف شكيبائى و كمى قناعت )).(525)
    8- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاك و الغضب فاءوّله جنون و آخره ندم ؛ از غضب بپرهيز كه آغازش ديوانگى و آخرش پشيمانى است )).(526)
    9- از همان بزرگوار در تعبير گوياى ديگرى در رابطه منفى غضب و عقل مى خوانيم : ((عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء؛ به هنگام غلبه خشم و غضب عقل عاقلان به آزمون گذارده مى شود)).(527)
    10- و نيز در گفتار پُرمعناى ديگر درباره عواقب دردناك غضب مى فرمايد: ((عقوبة الغضوب و الحقود و الحسود تبدء باءنفسهم ؛ كيفر افراد خشمگين و كينه توز و حَسود، قبل از هر كس دامن خود آنها را مى گيرد)).(528)
    11- از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((من كفّ غضبه ستر اللّه عورته ؛ كسى كه خشم خود را بازدارد، خداوند عيوب او را مستور مى دارد)).(529)
    12- اين بحث را با بحث ناب ديگرى پايان مى دهيم - هر چند احاديث معصومين عليهم السّلام در اين زمينه بسيار فراوان و پُربار است -
    امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((اءىّ شى ء اءشدّ من الغضب انّ الرّجل اذا غضب يقتل النّفس و يقذف المحصن ؛ چه چيز بهتر از غضب است ، هنگامى كه انسان خشمگين مى شود، آدم مى كُشد و افراد پاك را دشنام مى دهد و متهم مى سازد)).(530)
    * * *
    از روايات بالا - كه گلچينى از روايات زيادى بود كه در نكوهش غضب وارد شده است - ابعاد فاجعه اى كه غضب و خشم در زندگى انسان مى آفريند به خوبى روشن شد، در حقيقت همان گونه كه در روايات بالا آمد خشم بدترين دشمن انسان ، آتش سوزان ، خطرناكترين لشكر شيطان ، كليد تمام بدى ها، آغازش جنون و پايانش پشيمانى است .
    اثرات ويرانگر غضب و پيامدهاى آن
    كمتر صفتى از صفات رذيله است كه به اندازه غضب ويرانى به بار مى آورد و اگر فهرستى از آثار سوء غضب نوشته شود، معلوم مى گردد كه اثرات سوء آن از بسيارى از اخلاق رذيله بيشتر است ، و از جمله مى توان امور زير را برشمرد:
    1- قبل از هر چيز بايد به اين نكته توجّه داشت كه خشم و غضب دشمن آدمى است و به هنگام هيجان غضب ، عقل به كلّى از كار مى افتد، و انسان ديوانه وار حركاتى را انجام مى دهد كه نه تنها مايه تعجّب همه اطرافيانش ‍ مى گردد، بلكه خود او نيز بعد از فرونشستن آتش غضب ، از كارهايى كه در آن حال انجام داده است در تعجّب و وحشت فرومى برد، در آن حال گاهى ديوانه وار به هر كس حتّى نزديكترين دوستان خود حمله مى كند، دست او تا مرفق در خون بى گناهان فرومى رود، مى زند، در هم مى شكند، مى كوبد و ويران مى كند، درست همانند يك ديوانه خطرناك .
    لذا اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((الغضب يفسد الاءلباب و يبعد من الصّواب ؛ غضب عقل آدمى را فاسد مى كند، و انسان را از كار صحيح دور مى سازد)).(531)
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #97
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    و نيز به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه اگر بخواهيد ميزان عقل انسان ها را به دست آوريد، به مقدار مالكيّت آنها برنفس و اعصابشان به هنگام غضب نگاه كنيد، در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((لايعرف الرّاءى عند الغضب ؛ فقط در موقع غضب مى توان عقل و راءى افراد را سنجيد)).(532)
    2- غضب موجب تباهى ايمان است ، زيرا افراد عصبانى نه تنها مرتكب گناهان كبيره مى شوند كه با ايمان صحيح سازگار نيست ، بلكه گاهى به ساخت مقدّس پروردگار نيز - نعوذ باللّه - جسارت مى كنند، و يا بر حكمت و قسمت و تدبير او خُرده مى گيرند كه اين مرحله اى است بسيار خطرناك .
    در احاديث گذشته خوانديم كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: غضب ايمان را فاسد مى كند، همان گونه كه صبر (دارويى است بسيار تلخ ) عسل را فاسد مى كند.
    3- غضب منطق انسان را خراب مى كند، و به گزافه گويى و باطل گويى وامى دارد، و اگر شخص غضبناك در مقام قضاوت باشد به يقين داورى صحيح نخواهد كرد. به همين دليل در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((شدّة الغضب تغيّر المنطق و تقطع مادّة الحجّة ، و تفرّق الفهم ؛ شدّت غضب منطق انسان را دگرگون مى سازد، و ريشه دليل را قطع مى كند، و فهم و شعور را پراكنده مى سازد)).(533)
    در آداب القضاء در كتاب قضاوت از كتب فقهيه نيز تصريح شده است كه قاضى به هنگام غضب بر كُرسى قضاوت ننشيند.
    در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من ابتلى بالقضاء فلايقضى و هو غضبان ؛ كسى كه گرفتار امر قضاوت مى شود، در حال غضب قضاوت نكند)).
    4- ديگر از پيامدهاى سوء خشم و غضب ، آشكار شدن عيوب پنهانى انسان است زيرا در حال عادى ، هر كس خود را كنترل مى كند، تا عيوب و نقطه ضعف هاى خويش را پنهان دارد، و آبرويش را در برابر اين عيوب كه تقريبا همه كم و بيش دارند حفظ نمايند، امّا هنگامى كه آتش خشم و غضب شعله ور مى شود، پرده ها كنار مى رود، و كنترل عقل برداشته مى شود، و عيوب مخفى انسان آشكار مى گردد، و آبروها بر باد مى رود.
    در غررالحكم از اميرمؤ منان على عليه السّلام چنين نقل شده است : ((بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشّرّ و يباعد الخير؛ غضب همنشين بدى است ، عيوب پنهانى را آشكار مى سازد، شر و بدى را نزديك و خير و نيكى را دور مى سازد)).(534)
    5- خشم و غضب راه شيطان را به سوى انسان باز، و به او نزديك مى سازد، زيرا ايمان و عقل كه دو مانع قوى در برابر هجمات شيطانند به هنگام غضب ، ضعيف و ناتوان مى شوند، و موانع از سر راه شيطان برداشته مى شود، به همين دليل به آسانى در انسان نفوذ مى كند.
    در حديث معروف مى خوانيم : هنگامى كه نوح عليه السّلام امّت خود را (كه بعد از ارشاد و تبليغ طولانى و مستمر پذيرش هدايت نشده بودند) نفرين كرد (و نابود شدند) شيطان نزد نوح عليه السّلام آمد و گفت : تو حقى بر گردن من دارى مى خواهم آن را تلافى كنم .
    نوح عليه السّلام در تعجّب فرورفت ، گفت بسيار بر من گران است كه حقى بر تو داشته باشم ، چه حقى ؟
    گفت همان نفرينى كه درباره قومت كردى و آنها را غرق نمودى و احدى باقى نماند كه من او را گمراه سازم ، و من تا مدّتى راحتم ، تا زمانى كه نسل ديگرى بپاخيزد و من به گمراه كردن آنها مشغول شوم .
    نوح عليه السّلام (با اين كه مى دانست نهايت كوشش را براى قوم خود كرده بود در عين حال ناراحت شد و) به شيطان گفت : حالا چه جبرانى مى خواهى كنى ؟
    (نوح مى خواست سخنان او را نپذيرد، ولى خطاب از طرف پروردگار آمد كه گفتارش را بپذير در اينجا راست مى گويد).
    شيطان گفت : در سه زمان به ياد من باش ، كه من نزديكترين فاصله را به مردم در اين سه موقع دارم :
    1- هنگامى كه خشم تو را فرامى گيرد به ياد من باش .
    2- هنگامى كه در ميان دو نفر قضاوت مى كنى مراقب من باش .
    3- و هنگامى كه با زن بيگانه اى تنها هستى ، و هيچ كس در آنجا نيست باز به ياد من باش .(535)
    در روايت ديگرى مى خوانيم كه ((ذوالقرنين يكى از فرشتگان را ملاقات كرد و به او گفت : دانشى به من بياموز كه بر ايمان و يقينم بيفزايد. او گفت : خشم و غضب را ترك كن زيرا هنگامى كه انسان غضب مى كند، شيطان بيش از هر زمان بر او مسلّط است ، بنابراين غضب را با وقار خويشتن دارى بازگردان ، و آتش آن را با آرامش خاموش كن و از عجله بپرهيز كه هنگامى كه در كارها عجله كنى از نصيب خود محروم خواهى شد و در برابر اشخاص دور و نزديك مهربان باش و سخت گير و عنود نباش )).(536)
    بى شك غضب علاوه بر اين آثار شوم مادى و اجتماعى و اخلاق آثار سوء معنوى فراوانى نيز دارد به طورى كه از روايات مختلف استفاده مى شود كسى كه خشم خود را فروبرد، ثواب شهدا را(537) دارد و در قيامت همنشين انبياء(538) و قلب او از نور ايمان پُر مى شود(539)
    * * *
    اسباب و انگيزه هاى غضب
    غضب و خشم پديده روحى پيچيده اى است كه از عوامل و انگيزه هاى مختلف سرچشمه مى گيرد و شناخت اين عوامل يكى از مهمترين اسباب تُندخويى و غضب است ، از جمله عوامل و اسباب زير را مى توان نام برد كه هر يك سهم مهمّى در بروز اين پديده خطرناك روحى دارد از جمله :
    1- قضاوت هاى عجولانه : در زندگى فردى و اجتماعى همه روز اخبار ناراحت كننده اى به انسان مى رسد، اگر فورا به قضاوت بنشيند، آتش خشم در دل او شعله ور مى شود، و گاه دست به كارهاى زشت و خطرناكى مى زند، و چه بسا بعد از تحقيق و تحمل مى بيند اصل خبر نادرست يا حداقل ناقص ‍ بوده كه اگر تحقيق مى كرد، هرگز خشمگين نمى شد.
    آرى اين قضاوت هاى عجولانه است كه در طول تاريخ عامل عصبانيّت و عواقب تلخ و دردناك شده است .
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه مى فرمايد: ((من طبائع الجهّال اءلتّسرع الى الغضب فى كل حال ؛ از طبيعت جاهلان اين است كه در هر حال به سوى خشم و غضب سرعت مى كنند (چرا كه گرفتار قضاوت هاى عجولانه مى شوند))).(540)
    2- كمى ظرفيت : افرادى كه داراى روح بزرگ ، و فكر گسترده هستند، حوادث تلخ را در درون جان خود، تحمل مى كنند و نگه مى دارند، ولى افراد كم ظرفيت با كمترين ناملائمى از ناملائمات برمى آشوبند، و گاه به زمين و زمان بد مى گويند.
    حديث بالا كه سرعت غضب را از خوى جهّال شمرده بود اشاره اى به اين حقيقت نيز مى توان داشته باشد.
    3- تكبّر و خودبرتربينى : افراد متكبّر افراد پُرتوقع اند و هميشه مايل هستند كه ديگران حريم آنها را حفظ كنند، مقدم آنها را خيرمقدم بدانند و گرامى دارند و امتيازات خاصى براى آنها قائل شوند، امّا هنگامى كه اين عكس العمل ها را از مردم نمى بينند به سرعت عصبانى و خشمگين مى شوند، در حالى كه ريشه اصلى بدبختى در وجود خود آنها است و دوستان و اطرافيان گناهى ندارند.
    در حديثى از حضرت مسيح عليه السّلام نقل شده كه ضمن شرح اسباب غضب يكى از عوامل آن را تكبّر و عُجب و خودبينى برشمرد.(541)
    در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه حواريون به او گفتند اى آموزنده نيكى ها به ما بگو از همه خطرناك تر چيست ؟ فرمود: غضب خداوند است ، عرض كردند: با چه وسيله اى از غضب خداوند در امان باشيم ، فرمود: غضب نكنيد.
    عرض كردند سرچشمه غضب چيست ؟ فرمود: ((اءلكبروا التّجبّر و محقرة النّاس ؛ تكبّر و خودبزرگ بينى و مردم را كوچك شمردن )).(542)
    4- حسد و كينه توزى : افراد حَسود و كينه توز، مواد اصلى كينه توزى را در درون دل نهفته اند، و دقيقا همچون مخزن باروتى است كه با نزديك شدن به جرقه كوچكى شعله ور مى گردد، و آتش خشم از تمام وجودشان ظاهر مى شود. در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((الحقد مثار الغضب ؛ كينه توزى سبب خشم است )).(543)
    5- حرص و دنياپرستى : افرادى كه عشق و دلباختگى به دنيا وجودشان را پُركرده و حرص و آز در درون جانشان لانه گزيده ، كمترين مزاحمت به منافع خويش را تحمل نمى كنند، و به سرعت برمى آشوبند. و از آنجا كه زندگى اجتماعى خالى از مزاحمت هاى پى در پى نيست ، بلكه مى توان گفت مزاحمت هاى جزئى همه روز وجود اين گونه افراد غالبا خشمگين و عصبانى هستند و اگر نتوانند، خشم خود را بر سر اين و آن بريزند، درون جانشان را همچون خوره مى خورد.
    در ادامه حديثى كه از حضرت مسيح عليه السّلام در بالا اشاره كرديم نيز اشاره به اين عامل شده و مى فرمايد: ((و شدّة الحرص على فضول المال و الجاه ؛ شدّت حرص برفزونى مال و مقام )).
    درمان غضب
    با توجّه به اين كه غضب ، آثار شوم و پيامدهاى بسيار خطرناكى دارد، و گاه شيرازه زندگى انسان را از هم مى پاشد، كوشش و تلاش براى درمان آن بسيار لازم است و افراد عصبانى اگر در اصلاح حال خويش نكوشند پشيمان خواهند شد.
    بزرگان علم اخلاق در اين زمينه بحث هاى فراوانى دارند و از آن بالاتر در روايات اسلامى دستورهاى مهم و مؤ ثّرى براى خاموش كردن آتش غضب داده شده است كه گلچينى از آن را ذيلا از نظر مى گذرانيم :
    1- افراد خشمگين و عصبانى هميشه حتّى قبل از آن كه شعله هاى آتش ‍ غضب قلب آنها را اِحاطه كند، بايد در آثار شوم آن بينديشند، و مرتب به خود تلقين كنند كه غضب آتشى است كه ممكن است خرمن ايمان و سعادت و هستى آنها را بسوزاند، غضب آتش خشم خدا را در دنيا و آخرت مى افزود. غضب دوستان را از انسان دور مى كند و حربه به دست دشمنان مى دهد، غضب آثار ويرانگرى روى اعصاب انسان مى گذارد، عمر او را كم مى كند و سلامتى او را به خطر مى اندازد. غضب انسان را از رسيدن به مقامات معنوى و مادى بازمى دارد.
    به عكس ، حلم و بردبارى رمز موفّقيّت و پيشرفت و سلامت روح و جسم و سبب محبوبيت در جامعه و موجب رضاى خدا در دورى شيطان است . همچنين درباره ثواب هاى الهى كه براى بردباران ذخيره شده و كيفرهايى كه در انتظار صاحبان غضب است نيز بينديشيد.
    نه تنها در حال غضب ، بلكه قبل از آن نيز بايد در اين مسائل بينديشد و به خود تلقين كند تا گرفتار آن نشود.
    2- فكر در عواقب خشم و غضب ؛ بارها اين نكته را تجربه كرده ايم و اگر ما تجربه نكرده ايم ديگران تجربه كرده اند، كه هر تصميمى كه انسان به هنگام غضب مى گيرد نسنجيده و نادرست است و غالبا موجب پشيمانى مى گردد، چه بهتر كه اين جمله معروف را كه از بعضى از دانشمندان به يادگار مانده ، همواره با خود زمزمه كند، به هنگام غضب نه تصميم و نه تنبيه و نه مجازات .
    3- از طرق مهم درمان كه در روايات بر آن تاءكيد شده است ذكر خدا است ، در بعضى از روايات آمده هنگامى كه عصبانى مى شويد: ((اءعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم )) بگوئيد.(544)
    در بعضى ديگر آمده است به هنگام غضب ((لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم )) بگوييد تا غضب از شما برود.(545)
    در بعضى ديگر از روايات آمده است : ((به هنگام غضب صورت بر زمين بگذاريد و براى خدا سجده كنيد)).
    ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل مى كند كه فرمود: غضب جرقه اى است كه در قلب انسان قرار مى گيرد (و آثار آن در وجود او نمايان مى شود) آيا نمى بينيد كه چشمان او سرخ ، و رگ هاى او متورّم مى شود. كسى كه اين حالت را در خود مشاهده كند، صورتش را به زمين بگذارد.(546)
    به يقين هر كس چنين كند و به درگاه خدا پناه ببرد و از او رفع شرّ شيطان و غضب را بخواهد آرامش مى يابد.
    به يقين هرگونه ذكر خدا در اين حال مناسب و مؤ ثر است ، ولى آنچه در بالا آمد، مؤ ثرتر مى باشد.
    مرحوم شيخ حرّ عاملى در وسائل ، بابى تحت عنوان باب وجوب ذكر اللّه عندالغضب در ابواب جهادالنفس آورده است كه دليل بر اهمّيّت اين موضوع است .(547)
    4- تغييردادن حالت يكى ديگر از طرق درمان غضب است همان گونه كه در روايات اسلامى آمده است : اگر شخص در حال نشستن عصبانى شده برخيزد و اگر ايستاده است بنشيند، و صورت از آن صحنه برگرداند يا دراز بكشد و اگر بتواند از آن محل دور شود، و خود را به كار ديگرى مشغول سازد.
    اين تعبير حالت براى فرونشستن آتش خشم و غضب بسيار مؤ ثر و مفيد است .
    در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((كان النّبى اذا غضب و هو قائم جلس و اذا غض و هو جالس اضطجع ، فيذهب غيضه ؛ هنگامى كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم (بر اثر كارهاى بسيار زشت جاهلان ) عصبانى مى شد، در حالى كه ايستاده بود مى نشست و اگر نشسته بود، به پهلو مى خوابيد و خشم او برطرف مى شد)).(548)
    در بحارالانوار از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((و ايّما رجل غضب و هو قائم فليجلس فانّه سيذهب عنه رجز الشّيطان و ان كان جالسا فليقم ؛ هر كس كه خشمگين شود در حالى كه ايستاده باشد بنشيند، چرا كه پليدى شيطان از او دور مى شود، و اگر نشسته است برخيزد)).
    در ذيل اين حديث آمده است كه اگر انسان نسبت به يكى از بستگانش ‍ خشمگين شود و بدن او را با دست خود لمس كند و اين تماس بدنى خشم او را فرومى نشاند.(549)
    5- وضوگرفتن : نوشيدن آب خنك و شستن سَر و صورت با آن به يقين در خاموش كردن آتش غضب مؤ ثر است . بلكه در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است ((اذا غضب اءحدكم فليتوضّاء؛ هنگامى كه كسى از شما خشمگين شود وضو بگيرد)).(550)
    از اين تعبير استفاده مى شود كه وضوگرفتن به هنگام خشم و غضب مستحب است و در فرونشاندن آتش غضب تاءثير دارد.
    مرحوم علامه مجلسى در تفسير كوتاهى كه بر اين حديث نوشته است مى فرمايد: ((بعيد نيست كه منظور از وضوگرفتن در اينجا شستن دست باشد)). ولى با توجه به اين كه وضو در لسان روايات به معنى همين وضوى نماز است و به اصطلاح حقيقت شرعيه در معنى جديد شده است ، ظاهر حديث مزبور همان وضوى نماز است .
    در بعضى از روايات از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم علاوه بر وضو، غسل هم وارد شده است مى فرمايد: ((واذا غضب اءحدكم فليتوضّاء و ليغتسل فانّ الغضب من النّار؛ هنگامى كه كسى از شما خشمگين مى شود وضو بگيرد و غسل كند، زيرا غضب از آتش است )) (و آتش را آب خاموش مى كند).(551)
    و در تعبير ديگرى آمده است كه غضب از شيطان است ، و شيطان از آتش ‍ آفريده شده و آتش را آب خاموش مى كند، بنابراين هنگامى كه كسى از شما خشمگين شد وضو بگيرد)).(552)
    هرگاه امور بالا به يكديگر ضميمه شود، و اضافه بر آنها انسان در پيامدهاى خطرناك غضب در دنيا و آخرت ، و كيفر و مجازات الهى آن بينديشد به يقين آتش غضب او هر چند شديد و سوزان باشد خاموش خواهد شد. مشكل آنجا پيدا مى شود كه انسان در همان حال و در همان صحنه بماند و هيچ تغيير و دگرگونى در وضع خود ندهد كه نجات از پيامدهاى آن ، مشكل و گاه غيرممكن مى شود.
    اقسام غضب
    خشم و غضب هميشه جنبه منفى ندارد، گاه جنبه مثبت دارد و براى زندگى مادى و معنوى انسان ضرورى و لازم است . بنابراين مى توان غضب را به مثبت و منفى ، يا ((ستوده )) و ((نكوهيده )) تقسيم كرد، و هرگاه خشم الهى را نيز بر آن بيفزاييم غضب بر سه گونه تقسيم خواهد شد:
    1- غضب خداوند: در بسيارى از آيات قرآن سخن از غضب و سخط الهى به ميان آمده است ، مخصوصا درباره بنى اسرائيل كه در آيات زيادى اشاره به غضب الهى نسبت به آنها، بلكه غضب بعد از غضب آمده است تا آنجا كه مغضوب عليهم از سوى جمعى از مفسران ، در سوره حمد، به گنهكاران بنى اسرائيل كه نه تنها در گذشته ، بلكه در ما نيز چهره تاريخ بشريت را سياه كرده اند، تفسير شده است .
    بى شك غضب به معنى هيجان درونى تواءم با انتقام جويى كه آثار آن برافروخته شدن صورت و پرشدن رگ هاى گردن از خون است در مورد خداوند كه بالاتر از جسم و جسمانيت و تغيير و دگرگونى است مفهومى ندارد، همان گونه كه انتقام جويى به معنى فرونشاندن سوز دل و به اصطلاح تشفى قلب با اذيت و آزار دشمن درباره ذات پاك الهى نيز نامفهوم است .
    لذا مفسران غضب الهى را به معنى كيفر عادلانه او در مورد گنه كاران در دنيا و آخرت تفسير كرده اند.
    راغب در كتاب مفردات با صراحت مى گويد: هنگامى كه غضب به عنوان يكى از اوصاف الهى ذكر شود مراد از آن فقط انتقام (و مجازات ) است .
    در احاديث اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است ، چنانكه در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه در برابر اين سؤ ال كه غضب خداوند چيست ؟ فرمود: ((غضب اللّه تعالى عقابه . يا عمرو!(553) من ظنّ اءنّ اللّه يغيّره شى ء فقد كفر؛ منظور از غضب خداوند متعال ، عِقاب و كيفر او است . اى عمرو! كسى كه گمان كند چيزى خداوند را دگرگون مى سازد (و تغيير حالت مى دهد) كافر شده است )).(554)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه خشم خدا كيفر او است همان گونه كه رضاى او ثواب او است . (نه اين كه در ذات خداوند به هنگام خشم و رضا تغيير و دگرگونى حاصل شود كه اين از صفات ممكنات است ).
    كوتاه سخن اين كه آيات و رواياتى كه سخن از غضب و سخط خدا مى گويد، ارتباطى با خشم و غضب مخلوقين ندارد، بلكه كيفرهايى است عادلانه كه براى تربيت انسان ها مقرر شده است .
    2- خشم هاى منفى و غضب هاى ويرانگر كه در مباحث گذشته به طور كامل پيرامون آن بحث شد، و خطرات و پيامدهاى سوء آن را دانستيم ، و انگيزه ها و طرق درمان آن را نيز بررسى كرديم ، و در اينجا نيازى به توضيح بيشتر نمى بينيم .
    3- غضب هاى مثبت انسانى : اگر كسى گمان كند خداوند نيرويى در انسان بى حكمت آفريده است ، يا بعضى از نيروهاى خدا داد صرفا جنبه ويرانگرى دارد چنين كسى حكمت خدا را نشناخته ، و در واقع توحيد افعالى او ناقص است .
    محال است عضوى در پيكر و نيروئى در درون جان آدمى باشد، و اثر مثبتى نداشته باشد. از جمله نيروى غضب است .
    هنگامى كه انسان خشمگين مى شود، تمام توان او بسيج مى گردد، و گاه قدرت او چندين برابر زمان عادى و معمولى مى شود. فلسفه وجودى اين حالت در واقع آن است كه اگر جان يا مال يا منافع ديگر انسان به خطر بيفتد بتواند حداكثر دفاع را در برابر مهاجم داشته باشد، و اين نعمت بسيار بزرگى است .
    پرندگان يا حيوانات ديگرى را ديده ايم كه در هنگام عادى با يك اشاره فرار مى كنند، امّا زمانى كه جان خود يا فرزندان خود را در خطر ببينند، گاه چنان مى ايستند و دفاع مى كنند كه انسان را در شگفتى فرومى برند. گاه يك پرنده ترسو هنگامى كه نوزاد خود را در خطر ببيند، مانند يك عُقاب حمله مى كند، و با قوّت و قدرت مهاجم يا مهاجمين را عقب مى راند، حتّى حيوانى مانند گربه اگر در اتاق دَر بسته اى گرفتار شود و به او حمله كنند، به مقابله برمى خيزد و مبدّل به حيوان بسيار خطرناك مى شود كه به روى هر انسان مهاجم پنجه مى اندازد و مانند يك حيوان درنده طرف مقابل را مجروح مى كند.
    بنابراين نيروى غضب يك نيروى مفيد و مهم دفاعى است كه براى بقاى حيات انسان ضرورت دارد، مشروط بر اين كه در جاى خود به كار گرفته شود.
    در آيات و روايات اسلامى سخن از خشم مقدس و غضب الهى بسيار است ، از جمله :
    1- در داستان موسى عليه السّلام مى خوانيم : هنگامى كه براى گرفتن پيام الهى به كوه طور آمده بود، و در غياب او سامرى گمراه از فرصت استفاده كرد و گوساله معروف خود را ساخت و بنى اسرائيل را به پرستش آن وادار نمود، و خداوند اين خبر را در همان كوه طور به اطلاع موسى عليه السّلام رسانيد، موسى عليه السّلام خمشگين و اندوهناك به سوى قوم خويش ‍ بازگشت و الواحى كه در آن احكام بنى اسرائيل بود. به كنارى افكند، و موهاى سر يا ريش برادر و جانشين خود را گرفت و كشيد و بر او فرياد زد: كه چرا در مقابل اين انحراف بزرگ خاموش نشستى ؟ چرا از من پيروى نكردى ؟ و فرمان مرا به بوته فراموشى افكندى و در اينجا هارون به دفاع از خود پرداخت و ترس از تفرقه را به عنوان خود ذكر نمود: (و لمّا رجع موسى الى قومه غضبان اءسفا قال بئس ما خلفتمونى من بعدى اءعجلتم اءمر ربّكم و القى الاءلواح و اءخذ براءس اءخيه يجرّه اليه ).(555)
    اين خشم و عصبانيت شديد تكانى به بنى اسرائيل داد، و بسيار زود متوجّه اشتباه بزرگ خود، يعنى انحراف از توحيد به شرك شدند.
    به يقين اين گونه عصبانيّت ها و غضب ها كه در برابر انحراف و گمراهى مردم ظهور و بروز پيدا مى كند، مثبت و سازنده است و جنبه الهى دارد.
    همچنين تمام خشم و غضب هاى الهى در برابر اقوام گمراه .
    به يقين اگر موسى عليه السّلام با خونسردى با اين مسئله برخورد مى كرد، اى بسا خون سردى او را دليل بر امضاى گوساله پرستى مى گرفتند و مبارزه با آن بعدا مشكل مى شد ولى اين خشم و غضب كار خود را كرد، و تكان سختى به آنان داد.
    2- در حالات پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نيز مى خوانيم كه گاه در برابر بعضى از حوادث به گونه اى عصبانى مى شد كه آثار خشم و غضب در چهره مباركش نمايان مى گشت .
    مثلا در داستان حديبيّه مى خوانيم كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در برابر پيشنهاد سهيل بن عمرو (نماينده قريش جهت عقد پيمان صلح ) درباره بعضى از موارد نادرست صلحنامه سخت عصبانى شد به گونه اى كه آثار خشم و غضب در چهره او نمايان گشت (و همين امر سبب پس كرفتن آن پيشنهاد شد).(556)
    3- در حالات اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه در برابر ظلم يكى از مسلمانان نسبت به همسرش ، و تهديد كردن او را به سوزاندن با آتش ، على عليه السّلام سخت عصبانى شد، و به روى آن جوان شمشير كشيد و فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم (و سفارش نيك رفتارى به همسرت را به تو مى نمايم ) تو دارى اين چنين پرخاشگرانه به حق و عدالت پشت مى كنى ، توبه كن وگرنه جانت در خطر است . جوان متجاوز كه وضع را چنين ديد به سرعت عقب نشينى كرد و از در عذرخواهى درآمد و تقاضاى بخشش نمود.(557)
    به يقين اين خشم مقدّس الهى بود كه در مقام دعوت افراد گنهكار به سوى حق و عدالت بسيار كارساز و مؤ ثّر است .
    4- درباره ابوذر مى خوانيم هنگامى كه عثمان امر به معروف و نهى از منكر او را تحمل نكرد دستور تبعيد او را به سرزمين بد آب و هواى ربذه صادر كرد. على عليه السّلام به بدرقه او آمد و هنگامى وداع با او فرمود: ((يا اءباذر انّك غضبت للّه (عزّوجلّ) فارج من غضبت له انّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك ، فترك فى اءيدهم ما خافوك عليه واهرب منهم بما خفتهم عليه ؛ اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب كردى ، پس به همان كس كه برايش غضب نمودى اميدوار باش اين مردم (عثمان و دار و دسته او) از تو بر دنيايشان ترسيدند تو از آنها بر دينت ، پس آنچه را كه آنها برايش در وحشتند به خودشان واگذار. و به خاطر آنچه بر آن مى ترسى از آنها فرار كن )).(558)
    بديهى است خشم ابوذر نسبت به كسانى كه اموال بيت المال را به ناحق در ميان خود تقسيم مى كردند و به مردم ظلم و ستم روا مى داشتند يك خشم مقدّس الهى بود.
    در سخن ديگرى از خود ابوذر به هنگامى كه معاويه از انتقادات او به وحشت افتاد، و مى خواست او را از شام كه تبعيد كند، نقل شده است چنين مى خوانيم كه او خطاب به گروهى از مؤ منان شام به بدرقه او آمده بودند چنين گفت : ((اءيّها النّاس اجمعوا مع صلاتكم و صومكم غضبا للّه عزّوجلّ اذا عصى فى الاءرض ؛ اى مردم ! همراه نماز و روزه خود خشم براى خداوند متعال در برابر گناهانى در زمين انجام مى شود داشته باشيد)).(559)
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #98
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    5- در حديثى در حالات سيدالشهدا امام حسين عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه وليدبن عتبه والى و فرماندار مدينه بود (و مى خواست با استفاده از موقعيّت خود اموالى از حضرت را غصب كند) امام عمامه او را از سرش برداشت و برگردنش پيچيد (و فشار داد وليد هنگامى كه اين شجاعت و غضب را ملاحظه كرد عقب نشينى نمود) مروان (معاون وليد) به او گفت من تا امروز چنين جراءت و جسارت كسى را بر اميرش نديده بودم . (اشاره به ضعف وليد كرد) وليد گفت : به خدا قسم تو به من عصبانى نشده اى بلكه از حلم و بردبارى من حَسد بردى ، اين مال تعلّق به حسين داشت ولى امام حسين فرمود: ((اين مال را به تو واگذار كردم اى وليد)) اين سخن را فرمود و از جاى برخاست (اشاره به اين كه خشم و غضب من به خاطر مال دنيا نبود بلكه به خاطر اين بود كه به تو ثابت كنم با زورگويى در برابر من كارى پيش نمى رود).(560)
    6- در حديث ديگرى مى خوانيم كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام هنگامى كه مى خواست مالك اشتر را به عنوان استاندار مصر بفرستد نامه اى براى مردم مصر فرستاد كه آغازش چنين بود: ((من عبداللّه على اميرالمؤ منين عليه السّلام الى القوم الّذين غضبوا للّه حين عصى فى اءرضه و ذهب بحقّه ؛ اين نامه اى از بنده خدا على اميرمؤ منان به جمعيّتى كه به خاطر خدا غضب كردند، در آن هنگام كه در زمين او عصيان شد و حق او را بردند)). (اشاره به مقام مردم در برابر غارت غارتگرى اطرافيان عثمان نسبت به بيت المال است ).(561)
    7- در بعضى از احاديث آمده است : خداوند متعال به شعياء وحى فرستاد كه من صد هزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از خوبان ، شعياء عرض كرد: گنهكاران و بدان مستحق عذابند، نيكان چرا؟ خطاب آمد: ((داهنوا اءهل المعاصى فلم يغضبوا لغضبى ؛ آنها با معصيت كاران تساهل و مسامح كردند، و به خاطر غضب من خشم نگرفتند)).(562)
    اينها و مانند اينها كه در روايات اسلامى كم نيست همگى اشاره به خشم هاى مقدّسى دارد كه براى خدا و دفاع از حق در برابر ظالمان و گنهكاران انجام مى گيرد.
    تفاوت خشم هاى مقدس و مزموم در اين است كه اوّلا خشم مقدس تحت كنترل عقل و شرع قرار دارد و به منظور بسيج تمام نيروها در برابر كار خلافى است كه در حال انجام است تا جلوى آن گرفته شود. ولى خشم هاى شيطانى نه تنها تحت كنترل عقل نيست بلكه هوا و هوس هاى لجام گسيخته بر آن حاكم است .
    ثانيا خشم مقدس هدف مقدسى را دنبال مى كند و همواره تواءم با برنامه ريزى است در حالى كه خشم هاى شيطانى نه هدف مقدسى دارد و نه برنامه اى .
    ثالثا خشم هاى مقدس هميشه حدود معينى دارد، و از حد تجاوز نمى كند در حالى كه خشم شيطانى هيچ حد و مرزى را به رسميّت نمى شناسد، و با يك مثال ساده مى توان تمام تفاوت هايى را كه در بالا آمد مشخص كرد، خشم هاى مقدس مانند سيلاب هايى است كه از كوه ها به راه مى افتد و پشت سد قرار مى گيرد و به صورت حساب شده در كانال ها به جريان مى افتد و سبب انواع آبادى ها و بركت ها است . در حالى كه خشم شيطانى همانند سيلاب هايى است كه از كوه سرازير مى شود و هيچ مانعى بر سر راه آن نيست و هر چيزى را بر سر راه خود بيابد در هم مى كوبد و ويران مى سازد.
    اين سخن را با حديثى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم : ((انّما المؤ من الّذى اذا غضب لم يخرجه غضبه من حقّ، و اذا رضى لم يدخله رضاه فى باطل ؛ مؤ من كسى است كه هرگاه خشمگين شود، خشم او را از دائره حق خارج نمى كند، و هرگاه (از كسى ) خشنود گردد، خشنوديش او را در باطل وارد نمى سازد)).(563)
    حلم و بردبارى
    نقطه مقابل غضب و خشم لجام گسيخته ، حلم و بردبارى و خويشتن دارى است ، و همان گونه كه از امام حسن عليه السّلام نقل شده كه وقتى از حضرتش درباره تفسير حلم سؤ ال كردند فرمود: ((كظم الغيظ و ملك النّفس ؛ حلم فروبردن غضب و تسلّط برنفس است )).(564)
    و نشانه آن حُسن برخورد با افراد و معاشرت بالمعروف است ، همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((ليس ‍ بحليم من لم يعاشر بالمعروف من لابدّ له من معاشرته ؛ كسى كه نسبت به افرادى ناچار است با آنها معاشرت كند خوش رفتارى نداشته باشد، حكيم و بردبار نيست )).(565)
    افرادى هستند كه بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پيشه مى كنند، و در واقع داراى فضيلت حلم نيستند چرا كه هر وقت قدرت پيدا كردند، دست به انتقام دراز مى كنند همان گونه كه در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ليس الحليم من عجز فهجم و اذا قدر انتقم ، انّما الحليم من اذا قدر عفى ؛ كسى كه به خاطر عجز و ناتوانى ساكت شود و اقدام به كارى نكند و به هنگام توانايى انتقام بگيرد حليم و بردبار نيست . حليم كسى است كه به هنگام توانايى ببخشد)).(566)
    به هر حال حلم و بردبارى همه كس مخصوصا براى رؤ ساء و مديران و سرپرست هاى خانواده ها، يكى از باارزش ترين فضائل اخلاقى است كه سبب پيشرفت و تعالى و حُسن مديريت و جذب دل ها و حل مشكلات عظيم است .
    در اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى چند روايت زير را كه به عنوان گلچينى از روايات اين باب برگزيده ايم كافى به نظر ميرسد.
    1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه : ((اءلا اخبركم باءشبهكم بى اءخلاقا؟ قالوا بلى يا رسول اللّه فقال اءحسنكم اءخلاقا و اءعظمكم حلما و اءبرّكم بقرابته و اءشدّكم انصافا من نفسه فى الغضب و الرّضا؛ آيا به شما خبر بدهم كداميك از شما از جهت اخلاق به من شبيه تريد؟ عرض كردند آرى اى رسول خدا. فرمود: آن كس كه از همه خوش خوتر، و بردبارتر و نيكوكارتر نسبت به خويشاوندانش و با انصاف تر در حال خشم و خشنودى بوده باشد)).(567)
    2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار چنين نقل شده است : ((ما جمع شى ء الى شى ء اءفضل من حلم الى علم ؛ چيزى با چيزى همراه نشده كه برتر از همراهى حلم با علم باشد)).(568)
    3- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((اءشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم ؛ شجاع ترين مردم كسى است كه با نيروى علم بر جهل غالب آيد)).(569)
    شبيه همين معنى از آن حضرت نقل شده كه فرمود: ((اءقوى النّاس من قوى على غضبه بحلمه ؛ قوى ترين مردم كسى است كه با نيروى حلمش ‍ بر غضبش چيره شود)).(570)
    4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((انّ اءفضل اءخلاق الرّجال الحلم ؛ برترين اخلاق مردان حلم است )).(571)
    5- در حديث جالب ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين مى خوانيم : ((انّ المؤ من ليدرك بالحلم واللّين درجة العابد المتهجّد؛ شخص مؤ من با حلم و نرمش به مقام عبادت كننده شب زنده دار مى رسد)).(572)
    اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حلم و بردبارى از عبادات همه در پيشگاه پروردگار است .
    6- در حديث پُرمعناى ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((من اءحبّ السّبيل الى اللّه عزّوجلّ جرعتان جرعة غيظ تردها بحلم و جرعة مصيبة تردّها بصبر؛ از محبوبترين راه ها به سوى خدا نوشيدن دو جرعه است ، جرعه خشم را به وسيله حلم فروبردن و جرعه مصيبت را با صبر تحمل كردن )).(573)
    7- روزى على عليه السّلام شنيد كه مرد (نابخردى ) قَنبر را دشنام مى دهد و گويى قنبر مى خواست به او پاسخ دهد، امام فرمود: قَنبر! او را رها كن تا خدا را راضى و شيطان را خشمگين و دشمنت را (با شرمندگى ) كيفر داده باشى . سپس فرمود: ((فوالّذى خلق الحبّة و برء النّسمة ما اءرضى المؤ من ربّه بمثل الحلم ، و لا اءسخط الشّيطان بمثل الصّمت ، و لا عوقب الاءحمق بمثل السكوت عنه ؛ قسم به خدايى كه دانه را در زير خاك شكافته ، و انسان را آفريده هيچ شخص مؤ منى پروردگارش را به چيزى مانند حلم خشنود نساخته و شيطان را به چيزى مانند خاموشى به هنگام غضب خشمگين نكرده ، و احمق را به چيزى همانند سكوت ، مجازات ننموده است )).(574)
    8- از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل شده : ((من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه و حلم عنه ، اءعطاه اللّه اءجر شهيد؛ كسى كه خشم خود را فروبرد، در حالى كه قدرت بر انجام كارى مطابق آن دارد و حلم و بردبارى پيشه كند، خداوند اجر شهيدى به او مى دهد)).(575)
    9- در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است كه امام على بن الحسين عليه السّلام چنين فرمود: ((انّه ليعجبنى الرجل اءن يدركه حلمه عند غضبه ؛ من لذّت مى برم كه انسان كه حلم و بردباريش به هنگام خشم به سراغ او آيد)). (و او را از چنگال خطر رهايى بخشد).
    10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم - هر چند روايات در اين زمينه فراوان است - در اين حديث آمده است كه امام عليه السّلام خدمتكارى داشت و او را به دنبال كارى فرستاده بود، ولى تاءخير كرد، امام شخصا به دنبال او رفت ، ديد در گوشه اى خوابيده است (و گرما بر او غلبه كرده بود) امام بالاى سر او نشست و مدّتى او را باد زد تا آسوده بخوابد، هنگامى كه بيدار شد امام (با محبّت و بردبارى مخصوصى ) به او فرمود: اين كار درست نيست كه هم شب بخوابى و هم روز، شب را بخواب و روز را براى ما بگذار.(576)
    اين رفتار كه نهايت محبّت و تواضع و بردبارى امام را مى رساند مى تواند سرمشقى براى افراد عصبانى باشد كه در اين گونه موارد از هرگونه خشونت چشم بپوشند و راه حلم را در پيش گيرند.
    * * *
    در اينجا چند نكته قابل توجّه است :
    1- حلم و بردبارى آثار بسيارى در زندگى انسان ها دارد، از جمله اين كه :
    انسان را از خطرات غضب كه گاهى تا آخر عمر دامان انسان را رها نمى كند نجات و رهايى مى بخشد.
    ديگر اين كه مايه عزّت و آبرو است ، چرا كه همه مردم حلم و بردبارى را در مقابل افراد نادان و لجوج دليل بر شخصيّت و ظرفيّت و عقل مى شمرند، لذا در بعضى از اخبار از على عليه السّلام آمده است : ((من حلم ساد؛ آن كس كه حلم پيشه كند، بزرگ و سرور مى شود)).(577)
    اضافه بر اين حلم در برابر نادان سبب مى شود كه مردم به يارى حليم و بر ضد نادان قيام مى كند به همين دليل در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((انّ اءوّل عوض الحليم من خصلته اءنّ النّاس ‍ كلّهم اءعوانه على خصمه ؛ (578) نخستين نتيجه اى كه شخص بردبار و حليم از حلم خود مى گيرد اين است كه مردم به يارى او در مقابل دشمن جاهلش برمى خيزند)).(579)
    به علاوه حلم سبب عزّت و آبرو است در حالى كه خشم آميخته به جهل سبب آبروريزى است . در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((ما اءعزّ اللّه و لا اءذلّ بحلم قطّ؛ خداوند هيچ كس را به خاطر جهلش عزيز نمى كند، همان گونه كه هيچ كس را به خاطر حلمش ‍ ذليل نخواهد كرد)).(580)
    كوتاه سخن اين كه حلم و بردبارى در زندگى براى انسان بركات زيادى دارد، و بهترين سخن در اين زمينه سخنى است كه رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است مى فرمايد: ((فاءنّا الحلم فمنه ركوب الجميل ، و صحبة الاءبرار، و رفع من الضّعه ، و رفع من الخساسة ، و تشهّى الخير، و يقرّب صاحبه من معالى الدّرجات ، و العفو و المهل و المعروف والصّمت ، فهذا ما يتشعّب للعاقل بحلمه )) آن حضرت در اين حديث شريف و پُرمعنى دَه نتيجه مثبت براى حلم بيان كرده و مى فرمايد: ((از آثار حلم ، انجام كارهاى خوب ، همنشينى با نيكان ، بالا رفتن شخصيّت انسان ، برطرف شدن خسّت و پَستى ، طالب خير بودن ، به مقامات عالى رسيدن ، از عفو بهره گرفتن و به مردم فرصت دادن ، كار نيك بجا آوردن و سكوت (در برابر نادان ) پيشه كردن ، اين ها امورى هستند كه عاقل به خاطر علمش از آن بهره مى گيرد)).(581)
    2- حلم و بردبارى مانند ساير صفات انسان داراى سرچشمه ها و انگيزه هاى متعددى است ، سرچشمه حلم را مى توان امور زير شمرد:
    الف ) سلطه بر نفس و مالكيّت خويشتن ، سبب مى شود كه انسان در برابر ناملائمات از كوره در نرود، و گرفتار خشم و آشفتگى ها نشود، اميرمؤ منان على عليه السّلام در تعريف حلم اشاره اى به اين سرچشمه فرموده است آنجا كه مى گويد: ((انّما الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس ؛ حلم ، فروبردن خشم و مالكيت نفس است )).(582)
    همين معنى از امام مجتبى عليه السّلام نيز نقل شده است .(583)
    ب ) علوّ طبع و بلندى همّت و شخصيّت بالا از امورى است كه به انسان اجازه نمى دهد خشم خويش را آشكار كند، و دست به كارهاى غيرمنطقى افراد خشمگين كم ظرفيت بزند. اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((الحلم و الاءناة تواءمان ينتجهما علو الهمّة ؛ بردبارى و خونسردى (در برابر حوادث ) فرزندان دو قلويى هستند كه از همّت بلند متولّد شده اند)).(584)
    ج ) ايمان به خدا و توجّه به ذلّت پاك و صفات او و از جمله حلم خداوند در برابر عاصيان و طاغيان نيز مى تواند سرچشمه ديگرى براى اين فضيلت اخلاقى باشد.
    امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((الحلم سراج اللّه يستضيئى به صاحبه الى جواره و لايكون حليما الّا المؤ يّد باءنوار اللّه و باءنوار المعرفة و التّوحيد؛ حلم چراغ پُرفروغ الهى است كه دارنده آن از آن بهره مى گيرد، و به سوى جوار قُرب خدا پيش مى رود، و انسان نمى تواند حليم باشد، مگر اينكه با انوار الهى و انوار معرفت و توحيد تاءييد گردد)).(585)
    د) علم و عقل و آگاهى بر نتايج مثبت حلم و پيامدهاى منفى خشم و غضب نيز عامل ديگرى براى پيدايش اين فضيلت اخلاقى در وجود انسان ها است ، اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((الحلم نور جوهره العقل ؛ حلم و بردبارى نورى است كه جوهره آن عقل است )).(586) و در تعبير ديگرى مى فرمايد: ((بوفور العقل يتوفّر الحلم ؛ با افزايش عقل بر ميزان حلم و بردبارى نيز افزوده مى شود)).(587)
    و نيز در حديثى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((عليك بالحلم فانّه ثمرة العلم ؛ بر تو باد به حلم و بردبارى كه ميوه درخت علم است )).(588)
    3- موارد استثناء: با اين كه حلم از فضائل بسيار برجسته و از خوهاى شايسته انسانى است ، ولى مواردى پيش مى آيد كه حلم در آنجا پسنديده نيست و اين گونه استثنائات در ساير فضائل اخلاقى نيز ممكن است پيدا شود مثلا در مواردى كه حلم و بردبارى سبب جراءت و جسارت جاهلان متعصب مى شود و بر فشار و فساد و عصيان خود مى افزايند در اينجا حلم پسنديده نيست بايد عكس العمل مناسبى نشان داده شود تا او سكوت كند.
    در مواردى كه حلم و بردبارى به زيان جامعه و يا مكتب و عقيده انسان تمام مى شود در آنجا نيز حلم و سكوت غلط است .
    و نيز در مواردى كه حلم نشانه ضعف و ذلّت محسوب مى شود حلم كار خوبى نيست نسبت به گفته شاعر:
    اظهار عجز پيش ستم پيشه ابلهى است اشك كباب باعث طغيان آتش است
    َََ
    15: عفو و انتقام
    اشاره :
    يكى از بزرگترين فضائل اخلاقى كه رسيدن به آن كار آسانى نيست ، عفو و گذشت به هنگام قدرت و ترك انتقام جويى است .
    بسيارى از مردم كينه ها را در سينه هاى خود پنهان مى كنند، و به طور دائم در انتظار روزى هستند كه بر دشمن پيروز شوند، و چندين برابر از او انتقام بگيرند، نه فقط بدى را با بدى پاسخ گويند، بلكه يك بدى را به چندين بدى پاسخ دهند، و از همه بدتر اين كه گاه به اين صفت رذيله و بسيار زشت افتخار هم مى كنند، و مى گويند ما كسى هستيم كه پس از پيروزى بر دشمن با او چنين و چنان كرديم .
    تاريخ جهان پُر است از انتقام جويى هاى بى رحمانه سلاطين و امرا و قبائل و اقوام و ملّت ها.
    عجب اين كه انتقام جويى ها به صورت زنجيره اى پيش مى رود، فرضا قبيله اى از قبيله اى ديگر يك نفر را به قتل مى رساند، قبيله مقتول به هنگام قدرت دَه نفر را مى كشد، باز قبيله اوّل به هنگام قدرت پنجاه نفر را به قتل مى رساند و حمام خون به راه مى افتد.
    غارتها، هتك ناموس ها، قتل عام ها معمولا زاييده همين خوى زشت حيوانى است .
    امّا به عكس سيره انبياء و اولياء اين بوده است كه هنگام پيروزى حتّى الامكان گذشته ها را با آب عفو بشويند، و دشمنان سرسخت را از اين طريق به دوستان صميمى مبدّل سازند.
    آنها هرگز علاقه نداشتند خون را با خون بشويند (جز در موارد استثناء) و بدى را با بدى پاسخ گويند، بلكه سعى داشتند تا آنجا كه مقدور است بدى ها را به خوبى پاسخ دهند، چرا كه هدف آنها تربيت بوده نه انتقام ، خاموش كردن آتش بوده نه برافروختن آتش هاى جديد.
    ولى به يقين اين كار، كار همه كس نيست ، كار افرادى است كه در پرتو ايمان و تقوا و تربيت شده اند و تسلّط بر نفس داشتند، كار افراد با فضيلت و پُر افتخار و انسان هاى شايسته است ، وگرنه درنده خويان چيزى را جز انتقام به رسميّت نمى شناسند و به آن افتخار مى كنند.
    آيات قرآن مجيد در روايات اسلامى مملو است از بيان فضيلت عفو و نكوهش از روح انتقام جويى و سيره پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصومين عليهم السّلام گواه بسيار زنده و خوبى براى اين معنى است كه يك نمونه آن داستان فتح مكّه و عفو عمومى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از دشمنان خونخوار و بسيار سرسخت است .
    با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات عفو و انتقام را مورد بررسى قرار مى دهيم (توجّه داشته باشيد كه واژه انتقام در قرآن مجيد به معنى بالا به كار نرفته و تنها به معنى مجازات الهى است و لذا در همه جا به خداوند نسبت داده شده است ، و هيچ ارتباطى به بحث ما ندارد.
    1- و جزاء سيّئة سيّئة مثلها فمن عفى و اءصلح فاءجره على اللّه انّه لايحب الظّالمين . (شورى - 40)
    2- و لا ياءتل اولو الفضل منكم و السّعة اءن يؤ توآ اءولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل اللّه و ليعفوا و ليصفحوا اءلا تحبّون اءن يغفراللّه لكم واللّه غفور رّحيم . (نور - 22)
    3- خذ العفو و امر بالعرف و اءعرض عن الجاهلين . (اعراف - 199)
    4- و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصّابرين . (نحل - 126)
    5- ادفع بالّتى هى اءحسن السّيّئة نحن اءعلم بما يصفون . (مؤ منون - 96)
    6- و لاتستوى الحَسنة و لاالسّيّئة ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كاءنّه ولىّ حميم - و ما يلقّاها الّا الّذين صبروا و ما يلّقاها الّا ذوحظّ عظيم . (فصلت - 34 و 35)
    7- يا اءيّها الّذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ والعبد بالعبد والاثنى بالاثنى فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتّباع بالمعروف و اءداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربّكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اءليم . (بقره - 178)
    8- يا اءيّها الّذين آمنوا انّ من اءزواجكم و اءولادكم عدو لكم فاحذروهم و اءن تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفور رّحيم . (تغابن - 14)
    9- ان تبدوا خيرا اءو تخفوه اءو تعفوا عن سوء فانّ اللّه كان عفوّ قدير. (نساء - 149)
    10- واصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا. (مزمّل - 10)
    ترجمه :
    1- كيفر بدى ، مجازاتى است همانند آن ، و هر كس عفو و اصلاح كند پاداش او با خدا است ، خداوند ظالمان را دوست ندارد.
    2- آنها كه از ميان شما داراى برترى (مالى ) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند، آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند، آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است .
    3- و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، تنها به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد! و اگر شكيبايى كنيد اين كار براى شكيبايان بهتر است .
    4- با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكى ها دعوت كن و از جاهلان روى برگردان (و با آنان ستيزه مكن ).
    5- بدى را به بهترين راه و روش دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى دِه ) ما به آنچه توصيف مى كنند آگاهتريم .
    6- هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است - امّا جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند.
    7- اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان ، بر شما نوشته شده است ؛ آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن ، پس اگر كسى از سوى برادر (دينى ) خود چيزى به او بخشيده شود (و حكم قصاص او، تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند (و صاحب خون ، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد) و قاتل نيز به نيكى ديه را (به ولى مقتول ) بپردازد (و در آن مسامحه نكند) اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما، و كسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب خواهد داشت .
    8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشيد و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد (خدا شما را هم مى بخشد (خدا شما را مى بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است .
    9- اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى كنيد و از بديها گذشت نمائيد خداوند بخشنده و توانا است (با اينكه قادر بر انتقام است عفو و گذشت مى كند).
    10- و در برابر آنچه (دشمنان ) مى گويند شكيبا باش و به طرزى شايسته از آنان دورى كن .
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه مورد بحث خداوند نخست اشاره به مساءله مقابله با مثل و مجازات در حق عقوبت مى فرمايد و آن را حق مؤ منين مى شمرد (تا دشمن و افراد خطاكار خود را در امنيت نبينند) سپس اشاره به مساءله عفو و گذشت و ترك انتقام جويى مى كند و مى گويد كيفر بدى مجازاتى همانند آن است و هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او با خداست و خداوند ظالمان را دوست ندارد (و جزآء سيّئة سيّئة مثلها فمن عفى و اءصلح فاءجره على اللّه انّه لايحب الظّالمين ).
    با توجه به اين كه سوره شورى از سوره هايى است كه تمام آن در مكه نازل شده و مى دانيم در آن زمان مؤ منان مورد تعرض وسيع و گسترده مخالفان قرار مى گرفتند، قرآن در آيه 39 اين سوره به آنها دستور مى دهد كه در برابر ظلم تسليم نشوند، و هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند از ديگران يارى بطلبند و به كمك يكديگر بشتابند، سپس در آيه 40 به اين حقيقت اشاره مى كند كه مبادا به خاطر اين كه بعضى از دوستان شما مورد ستم قرار گرفتند در مقام انتقام جويى برآييد و از حد بگذرانيد و خود نيز در صف ظالمان قرار گيريد، حتى اگر در آنجا كه عفو آثار سويى ندارد عفو و اصلاح كنيد بهتر است .
    در اين كه منظور از اصلاح كه در اين آيه به دنبال عفو آمده چيست ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند، بعضى اصلاح ميان خود و خدا را ذكر كرده اند، و بعضى اصلاح ميان مظلوم و ظالم تا اين مساءله بار ديگر تكرار نگردد، و بعضى اصلاح خويشتن را از انتقام جويى و خشم و غضب و بعضى ترك قصاص را ذكر كرده اند.(589)
    جمع ميان اين معانى در تفسير كلى اين آيه نيز بعيد به نظر نمى رسد. و به هر حال آيه به روشنى اين حقيقت را ثابت مى كند كه عفو و اصلاحى كه به دنبال آن صورت مى گيرد تا ريشه كينه ها براى هميشه كَنده شود، و تعبير ((فاءجره على اللّه )) (پاداش او بر خدا است ) بدون اين كه اجر معينى حتى بهشت را تعيين كرده باشد نشان مى دهد اجر و پاداش چنين كسى به قدرى عظيم است كه جز خدا نمى داند.
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #99
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در دومين آيه كه ناظر به جريان افك يعنى تهمتى كه بعضى از منافقان به يكى از همسران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زده بودند و از اين طريق مى خواستند حيثيت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و اسلام را زير سؤ ال ببرند نازل شده نشان مى دهد كه عفو و گذشت درباره همه مطلوب است حتى گناهكاران و آلودگان ، زيرا اين آيه زمانى نازل شد كه گروهى از صحابه بعد از داستان افك سوگند ياد كردند به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند كمك مالى نكنند. اين آيه نازل شد، و آنها را از شدت عمل و خشونت بازداشت و دستور عفو و گذشت داد، مى فرمايد: آنها كه برترى (مالى ) و وسعت زندگى دارند نبايد سوگند ياد كنند كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمايند (و لا ياءتل اولو الفضل منكم والسّعة اءن يؤ توا اءولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل اللّه ).
    سپس مى افزايد بايد عفو و گذشت نمايند آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد، (حال كه چشم اميد به رحمت خدا داريد شما هم به ديگران رحمت كنيد) (و ليعفوا وليصفحوا اءلا تحبّون اءن يغفراللّه لكم ).
    و خداوند غفور و رحيم است (شما هم غفور و رحيم باشيد) (واللّه غفور رّحيم ).
    نكته قال توجه اينجا است كه داستان افك جريان خطرناكى بود كه اسلام و شخص پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را نشانه مى گرفت ، گروهى از منافقان بنيان گذار آن بودند، ولى جمعى از مؤ منان غافل نيز فريب خوردند و درگير آن شدند، با اين حال قرآن نسبت به اين گروه فريب خورده غافل ، توصيه به عفو و گذشت مى كند، بنابراين در مسائل شخصى به طريق اولى بايد عفو و گذشت كرد.
    در اين كه در اين ميان ((عفو)) و ((صفح )) چه تفاوتى است ، راغب در مفردات مى گويد عفو گذشت است و صفح ترك ملامت است كه مرحله اى بالاتر از گذشت مى باشد. چرا كه ممكن است انسان عفو كند ولى از ملامت خوددارى ننمايد. ولى با توجه به اينكه صفح به معنى روى برگرداندن است مى تواند اشاره به اين باشد كه اصلا خطاى خطاكار را به كلى به دست فراموشى بسپارد، نه تنها ملامت نكند، بلكه هيچ تاءثيرى در ارتباط شما با او نداشته باشد.
    اين نكته نيز شايان دقت است كه اين گروه قسم كرده بودند كه كمك هاى خود را از كسانى كه درگير ماجراى افك شدند قطع كنند، در عين حال قرآن مى گويد قسم ياد نكنيد يعنى قسم هاى شما نست به چنين امورى بى اثر و بيهوده است . زيرا هيچ قسمى نسبت به كار خير پذيرفته نيست !
    * * *
    سوّمين آيه خطاب به پيامبر بزرگ اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است ، خطابى كه تكليف ديگران را نيز روش مى سازد، مى فرمايد: ((عفو را بگير (با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير) و مردم را به كارهاى نيك دستور ده ، و از جاهلان روى برگردان (و با آنها ستيزه جويى مكن ) (خذ العفو و امر بالعرف و اءعرض عن الجاهلين ).
    اين سه دستور كه از سوى خداوند به پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان يك رهبر بزرگ جامعه داده شده است همه بيانگر اهميت عفو و گذشت است ، در دستور اول توصيه به عفو مى كند. دستور دوم اشاره به اين دارد كه بيش از آنچه مردم قدرت دارند از آنها نخواهد، و در دستور سوم بى اعتنائى نسبت به مزاحمت هاى جاهلان را توصيه مى كند كه آن نيز آميخته با نوعى عفو و گذشت است .
    رهبران راستين و پويندگان راه حق همواره در مسير خود به سوى خدا و اصلاح جامعه با افراد متعصب و جاهل و لجوج روبرو مى شوند كه انواع مزاحمت ها و هتك و توهين را نسبت به آنها روامى دارند، آيه فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن مى گويد با آنها گلاويز نشويد و بهترين راه ناديده و نشنيده گرفتن كارهاى آنها است ، و تجربه نشان مى دهد كه اين كار بهترين راه براى بيدار ساختن و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصب آنها است .
    در حديثى آمده است كه وقتى آيه فوق نازل شد پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به جبرئيل فرمود: منظور از اين آيه چيست ؟ و چه كارى بايد انجام دهد؟ جبرئيل عرض كرد: نمى دانم بايد از درگاه خداوند سؤ ال كنم . بار ديگر برگشت و عرض كرد: ((انّ اللّه ياءمرك اءن تعفو عمّن ظلمك و تعطى من حرمك و تصل من قطعك ؛ خداوند به تو دستور مى دهد كسى را كه به تو ستم عفو كنى ، و كسى كه تو را محروم كرده مشمول عطاى خود سازى ، و كسى كه از تو بريده با او پيوند محبت داشته باشى )).(590)
    * * *
    در چهارمين آيه روى سخن را به همه مسلمانان كرده و به آنها چنين دستور مى دهد اگر خواستيد مجازات كنيد به مقدارى كه به شما تعدى شده بسنده كنيد (نه بيشتر از آن ) ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد (و عفو و گذشت نماييد) اين كار براى شكيبايان بهتر است (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولان صبرتم لهو خير للصّابرين ).
    در روايات آمده است كه اين آيه در جنگ اُحد نازل شد، در آن هنگام كه چشم پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به بدن رشيد حمزه افتاد كه در خاك و خون غلتيده بود و دشمن سنگدل سينه و پهلوى او را شكافته و كبد (يا قلب ) او را بيرون كشيده بود و گوش و بينى او را نيز قطع كرده بود. پيغمبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بسيار منقلب و ناراحت شد و بعد از حمد و سپاس الهى و شكايت به درگاه او فرمود: ((اگر من غلبه يابم آنها را مُثله خواهم كرد)) (و طبق روايت ديگرى فرمود: با هفتاد نفر از آنها همين معامله مى كنم .)آيه فوق نازل شده ، و دستور به عدم تعدى در مجازات داد و مسلمانان را دعوت به صبر (و عفو) نمود، بلافاصله پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم عرض كرد: ((اءصبر اءصبر؛ خدايا صبر مى كنم ، صبر مى كنم )).(591)
    جالب اين كه در آيه بعد از اين مى فرمايد: ((واصبر و ماصبرك الّا باللّه ؛ شكيبايى پيشه كن و شكيبايى تو جز براى خدا و توفيق پروردگار نيست )). اشاره به اين كه در اين آيه لحظات دردناك كه تمام وجود انسان به خاطر جنايات دشمن سنگدل نادان مى سوزد، صبر و گذشت كار بسيار مشكلى است كه جز به امدادهاى الهى ميسّر نيست .
    البته اجازه اى كه از ابتداى آيه در مورد مقابله به مثل استفاده مى شود راجع به اصل كشتن قتل عمد است ، ولى نسبت به مُثله كه يك عمل غيرانسانى حتى مقابله به مثل نيز جايز نيست ، و اين مطلب صريحا در روايات اسلامى آمده است كه حتى سگ درنده را هم نمى توان مُثله كرد(592) و اگر از روايت فوق جواز مُثله استفاده شد به وسيله روايات صريح تفسير خواهد شد، كه منظور، اصل قتل است نه مُثله كردن . جمعى نيز گفته اند كه مساءله انتقام نابرابر و مُثله كردن آنها از سوى مسلمانان مطرح شد نه از سوى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و عموميّت خطاب آيه نيز مؤ يد همين معنى است كه اين تصميم از سوى مسلمانان بود.
    * * *
    در پنجمين آيه باز روى سخن را به پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم كرده دستورى فراتر از عفو و گذشت مى دهد و مى فرمايد: بدى را از راهى كه بهتر است دفع كن ، و پاسخ بدى را به نيكى دِه ، ما به آنچه آنها مى گويند و توصيف مى كنند آگاه تريم (ادفع بالّتى هى اءحسن السّيّئة نحن اءعلم بما يصفون ).
    * * *
    در ششمين آيه نيز همين معنى با تعبير ديگرى آمده است ، مى فرمايد: ((بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند)). (ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كاءنّه ولىّ حميم ).
    و در آيه 22 سوره رعد نيز مى خوانيم :
    هنگامى كه اوصاف اولى الالباب و صاحبان انديشه و فكر را شرح مى دهد، مى فرمايد: يكى از اوصاف آنها اين است كه با حسنات ، سيئات را از ميان مى برند (و يدرئون بالحسنة السّيّئة ). اين تعبير مى تواند اشاره به اين باشد كه آنها خطاها و گناهان خويش را با حسنات و اعمال نيك جبران مى كنند، و نيز مى تواند اشاره به اين باشد كه آنها بدى ديگران را به بدى پاسخ نمى گويند، بلكه بدى را با نيكى تلافى مى كنند، تا افراد خطاكار و گناه كار پيش وجدان خود شرمنده شوند و در كار خويش تجديدنظر نمايند.
    اين احتمال در تفسير آيه داده شده است كه هر دو معنى در تفسير آيه جمع باشد.(593)
    از اين سه آيه به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم (و كسانى كه پيرو راستين او بوده و هستند) ماءموريت دارند از مرحله عفو و گذشت نيز فراتر بروند و بدى را با نيكى پاسخ دهند، كارى كه تحمل آن براى هر كس ميسّر نيست ، به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند و كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند نمى رسند (و ما يلقّاها الّا الّذين صبروا و ما يلّقاها الّا ذوحظّ عظيم ).
    و راستى مقابله به ضد در برابر بدى ها كار سنگينى است كه جز نيكان و پاكان توان آن را ندارند؛ آنها كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا و سهم وافرى از فضايل اخلاقى دارند.
    جالب اين كه در تاريخ پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و پيشوايان بزرگ دين كرارا اين موضوع به ثبوت رسيده است كه گاهى سخت ترين دشمنان كينه توز بر اثر مقابله به ضد (نيكى در برابر بدى ) به كلى منقلب شده و مبدل به دوستان صميمى گشته اند، و اين تجربه هاى فراوان نشان مى دهد كه تاءثير اين عمل ، ملموس و چشمگير است .
    * * *
    در هفتمين آيه سخن از مساءله قصاص است كه يكى از احكام مهم اجتماعى اسلام و ضامن حفظ خون ها مى باشد و قرآن آن را مايه حيات جامعه مى شمرد، در عين حال عفو و گذشت را برتر از آن مى داند. مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد حكم قصاص در مورد مقتولين بر شما نوشته شده )) (يا اءيّها الّذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ).
    تا آنجا كه مى فرمايد: اگر كسى از سوى برادر (دينى ) خود مورد عفو قرار گيرد، (و قصاص تبديل به خونبها گردد) بايد از طريق پسنديده اى (براى اداى بدهى خود) پيروى كند، و قاتل نيز به نيكى ديه را به او (ولى مقتول ) بپردازد، اين تخفيف و رحمتى است از سوى پروردگار شما (فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتّباع بالمعروف و اءداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربّكم و رحمة ).
    و در پايان آيه با آنهايى كه بعد از عفو و گذشت يا تبديل قصاص به ديه پشيمان مى شوند و به خشونت بازمى گردند و به هنگام قدرت قاتل را مى كشند، اخطار شديد داده است و مى فرمايد: ((هر كس بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت )) (فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اءليم ).
    زيرا بعد از عفو يا تبديل قصاص به ديه ، راه بازگشت به كلى مسدود مى شود، و قصاص براى هميشه ساقط مى گردد، و انتقام جويى از قاتل ، قتل مجددى محسوب مى شود كه از هر نظر قابل تعقيب است .
    اين آيه قاتلان را در ميان خوف و رجاء نگه مى دارد، از يك طرف راه قصاص ‍ را گشوده تا كسى جرئت نكند دست به خون ديگرى بيالايد، و از طرفى راه عفو را بسته تا جلو انتقام جوئى هاى خشن و خطرناك را بگيرد، و اين نهايت حكمت و تدبير در اين مساءله مهم اجتماعى است .
    تعبير به برادر در آيه فوق ، نشان مى دهد كه حتى اگر در ميان مسلمين قتلى صورت گيرد، باز رابطه برادرى قطع نمى شود، و تا ضرورتى ايجاب نكند نبايد به سراغ قصاص رفت ، و اين تعبير دليل بر اين است كه اسلام عفو و گذشت را بر قصاص ترجيح مى دهد و با اين تعبير مى خواهد حس محبت و دوستى را در اولياء دم برانگيزد. (اين مضمون از ابن عباس در روايتى نقل شده است ).(594)
    همچنين تعبير به ((ذلك تخفيف منكم و رحمة )) نيز دليل ديگرى بر ترجيح عفو و گذشت يا تبديل قصاص به ديه است .
    * * *
    در هشتمين آيه خطاب به همه مؤ منان كرده و در مورد اختلافات و كشمكش هاى خانوادگى چنين مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشيد (يا اءيّها الّذين آمنوا انّ من اءزواجكم و اءولادكم عدوّا لكم فاحذروه ).
    اين عداوت ممكن است از طرق مختلفى اعمال گردد، در جنبه هاى معنوى مانند جلوگيرى كردن از هجرت به مدينه در عصر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يا وصيّت كردن به بعضى از اموال براى كارهاى خير يا در مسائل معنوى يا در مسائل مادى مانند مزاحمت هاى مختلفى كه فرزندان نااهل و همسران پُرتوقع نسبت به پدر و شوهر انجام مى دهند.
    ولى در ذيل آيه مى افزايد: اگر عفو كنيد و صرف نظر نماييد و گنهكار را ببخشيد ((خدا شما را مى بخشد)) زيرا خداوند بخشنده و مهربان است (و اءن تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفور رّحيم ).
    بى شك اگر عفو و گذشت در محيط خانواده پرچيده شود، هر كس بخواهد در مزاحمت هايى كه به حق او مى شود، در مقام انتقام جويى برآيد، محيط خانواده مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود كه هيچ كس در آن امنيت ندارد، و به زودى خانواده ها از هم متلاشى مى شوند.
    جالب توجّه اين كه در اين آيه خداوند نخست با صراحت دستور به عفو، و سپس صفح مى دهد و در ذيل آيه به طور ضمنى دستور به غفران مى دهد، زيرا مى فرمايد: آيا دوست نداريد كه خداوند شما را ببخشد؟ يعنى شما هم غفران كنيد تا مشمول غفران خدا قرار گيريد.
    حال بايد ديد فرق ميان عفو و صفح و غفران چيست ؟(595) به نظر مى رسد كه عفو مرحله نخستين است و به معنى گذشت و ترك انتقام و هر گونه عكس العمل مى باشد، و صفح به معنى روبرگرداندن و ناديده گرفتن و به فراموشى سپردن است كه اين مرحله دوّم مى باشد، و غفران به معنى پوشانيدن آثار گناه و خطا است ، كه مردم آن را هم به فراموشى بسپارند، و اين آخرين مرحله است و برترين مقامات انسان هاى با ايمان در برابر خطاهاى ديگران است .
    * * *
    در نهمين آيه ، عفو و گذشت در كنار انجام اعمال خير قرار گرفته و وعده عفو الهى در برابر آن داده شده است ، مى فرمايد: ((اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى سازيد، و از بدى ها گذشت نماييد (مشمول عفو خدا خواهيد شد) خداوند بخشنده و توانا است (و با اين كه قادر بر انتقام است - جز در موارد معيّنى - عفو و گذشت مى كند.))
    (ان تبدوا خيرا اءوتخفوه اءو تعفوا عن سوء فانّ اللّه كان عفوّا قديرا).
    بنابراين انسان نبايد تصوّر كند انتقام گرفتن به هنگام قدرت و پيروزى افتخارى است ، افتخار آن است كه انسان در اين گونه موارد مالك اعصاب خويش باشد و تا آنجا كه از عفو و گذشت سوء استفاده نمى شود، عفو و گذشت نمايد.
    * * *
    در دهمين و آخرين آيه از آيات مورد بحث باز روى سخن به سوى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است (ولى منظور همه مسلمان ها مى باشد) مى فرمايد: در برابر آنچه آنها (دشمنان ) مى گويند شكيبا باش ، و به طرز شايسته اى از آنها كناره گيرى كن (واصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا).
    مى دانيم كه يكى از حربه هاى ناجوانمردانه مشركان و دشمنان لجوج پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم انواع هتك و توهين ها و دشنام ها و نسبت هاى ناروايى بود كه به پيامبراسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى دادند كه قلب مبارك آن حضرت را سخت آزار مى داد، ولى با اين همه ، خداوند به او دستور مى دهد كه در برابر آن شكيبايى كند و همه را ناديده بگيرد، و هجر جميل نمايد.
    منظور از ((هَجرِ جَميل )) (دورى شايسته ) به معنى هجران آميخته با محبّت و حسن خلق و دلسوزى و دعوت به سوى حق است ، و اين يكى از روش هاى تربيتى در برابر افراد لجوج و نادان مى باشد، كه اگر در برابر آنها بايستند بر لجاجت آنها افزوده مى شود، لذا دستور داده شده است كه در برابر هتّاكى و بدگويى آنها بى اعتنا بگذرد. بعضى تصوّر كرده اند كه اين دستور، قبل از نزول دستور جهاد است و آن را با نزول دستور جهاد منسوخ دانسته اند، در حالى كه چنين نيست ؛ زيرا جهاد جايى دارد، و هجر جميل جاى ديگر.
    به هر حال اين آيه ، عفو و گذشت را مخصوصا در برابر گروه خاصى كه زبان آنها قيد و بندى ندارد و بر اثر جهل و نادانى از گفتن هر كلام ناپسند و زشتى ابا ندارند توصيه مى كند؛ چرا كه هجر جميل بدون عفو حاصل نمى شود.
    به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين آيه پيامى است به تمام مناديان راه حق و مبلغان اسلام (در هر زمان و مكان ) كه در برابر خشونت هاى جاهلان و بدگويى هاى متعصبان نادان ، بر آشفته نشوند، و خونسردى را از دست ندهند و حُسن اخلاق و مدارا را پيشه خود سازند.(596)
    * * *
    آيات فوق كه مخاطبش گاه همه مسلمانان هستند، و گاه شخص پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان رهبر مسلمين است به خوبى مقام والاى عفو و گذشت را در برابر حوادث تلخ و ناملائمات روشن مى سازد، و اساس و پايه مسلمين را در ميان خود بر پايه عفو و گذشت مى نهد، و حتّى در مقابل دشمنان در آنجا كه از عفو و گذشت سوء استفاده نشود به آن توصيه مى كند.
    عفو و انتقام در روايات اسلامى
    مساءله فضيلت و عفو و نكوهش انتقام در روايات اسلامى بازتاب وسيعى دارد، و تعبيرات بسيار تكان دهنده اى درباره آن ديده مى شود از جمله :
    1- در حديثى از پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است ((اذا كان يوم القيامة نادى مناد من كان اءجره على اللّه فليدخل الجنّة فيقال من ذا الّذى اءجره على اللّه ، فيقال العافون عن الناس فيدخلون الجنّة بغير حساب ؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود ندا دهنده اى صدا مى زند هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت مى شود، گفته مى شود چه كسى اجرش بر خدا است ؟ در پاسخ مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، و آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند)).(597)
    2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه در يكى از خطبه ها فرمود: ((الا اخبركم بخير خلائق الدّنيا و الآخرة العفو عمّن ظلمك و تصل من قطعك والاءحسان الى من اءساء اليك ، و اعطاء من حرمك ؛ آيا به شما خبر دهم كه بهترين اخلاق دنيا و آخرت چيست ؟ عفو و گذشت از كسى كه به شما ستم كرده ، و پيوند با كسى كه از شما بريده ، و نيكى به كسى كه به شما بدى كرده ، و بخشش به كسى كه شما را محروم ساخته است )).(598)
    در اين حديث شريف عالى ترين مراتب عفو كه همان پاسخ دادن بدى با خوبى است در شاخه هاى مختلف بيان شده است و اين مقام انبياء و اولياء و صلحاى راستين است .
    3- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((العفو تاج المكارم ؛ عفو و گذشت تاج فضايل اخلاقى است )).(599)
    مى دانيم تاج هم نشانه عظمت و قدرت است ، و هم زينت ، و بربالاترين عضو بدن يعنى سرگذاشته مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه عفو و گذشت در ميان همه فضايل اخلاقى موقعيّت خاصى را دارد.
    4- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: ((شيئان لايوزن ثوابهما العفو و العدل ؛ دو چيز است به قدرى ثواب آن زياد است كه به وزن نمى آيد، عفو و عدالت )).(600)
    قرار گرفتن عفو در كنار عدالت علاوه بر اين كه اهمّيّت عفو را روشن مى سازد، تعديل اين دو را با يكديگر نشان مى دهد، چرا كه عدالت حق است و باعث نظم جامعه ، ولى عفو يك فضيلت است كه سبب برطرف شدن كينه ها و جوشش محبّت ها مى گردد. وانضمام اين دو به يكديگر هرگونه سوء استفاده را از بين مى برد.
    5- در حديث ديگرى از همان بزرگوار بدترين مردم را چنين معرّفى مى كند مى فرمايد: ((شرّ الناس من لايعف عن الزّلّة و لايستر العورة ؛ بدترين مردم كسى است كه از لغزش ها نمى گذرد و عفو نمى كند، و عيوب مردم را نمى پوشاند)).(601)
    6- در حديثى مى خوانيم كه مرد (خطاكارى ) را نزد ماءمون حاضر كردند، او تصميم داشت گردنش را بزنند، و امام على بن موسى الرّضا عليه السّلام حاضر بود، ماءمون عرض كرد: ((ما تقول يا اءبا الحسن ؛ شما در اين باره چه مى فرماييد: ((فقال اءقول انّ اللّه لا يزيدك بحُسن العفو الّا عزّا فعفى عنه ؛ حضرت فرمود: من مى گويم خداوند با حسن عفو جز عزّت تو را نمى افزايد)))).
    ماءمون اين سخن را شنيد و آن مرد را (كه به احتمال قوى يك جرم سياسى بر ضد ماءمون داشت ) بخشيد.(602)
    7- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((قلّة العفو اءقبح العيوب ، و التّسرع الى الانتقام اءعظم الذنوب ؛ كمى عفو و گذشت زشت ترين عيب ها است ، و شتاب كردن به سوى انتقام بزرگترين گناهان است )).(603)
    8- همان حضرت در كلمات قصارش در نهج البلاغه فرموده است : ((اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه ؛ هنگامى كه بر دشمن خود پيروز شدى ، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار دِه )).(604)
    همين معنى به صورت هاى ديگرى وارد شده از جمله مى فرمايد: ((العفو زكاة الظفر؛ عفو زكات پيروزى است )).(605)
    9- در حديثى از امام ابوالحسن (حضرت رضا يا حضرت هادى عليهماالسّلام ) مى خوانيم كه فرمود: ((ما التقت فئتان قطّ الّا نصر اللّه اءعظمهما عفوا؛ دو گروه در ميدان نبرد در برابر هم قرار نگرفتند مگر اين كه خداوند گروهى را كه عفو بيشترى دارند پيروز كرد)).(606)
    10- اين بحث را با حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم فرمود: ((دع الانتقام فانّه من اءسوء اءفعال المقتدر؛ انتقام جويى را رها كن كه از بدترين كارهاى افراد قدرتمند است )).(607)
    از مجموع اين احاديث اهمّيّت فوق العاده عفو و گذشت و زشتى كينه توزى و انتقام روشن مى شود و بايد توجّه داشت كه احاديث بسيار فزونتر است از آنچه در اينجا نوشتيم .
    اقسام عفو
    فضيلت عفو و گذشت و ترك انتقام جوئى به عنوان يك اصل از نظر شرع و عقل و كتاب و سنت جاى ترديد نيست امّا اين بدان معنا نيست كه استثنائى نداشته باشد، بلكه مواردى پيش مى آيد كه عفو و گذشت سبب جراءت جانيان و جسارت خاطيان مى شود به يقيين هيچكس عفو و گذشت را در اين گونه موارد عفو و گذشت نمى شمرد بلكه حفظ نظم جامعه و نهى ازمنكر و پيش گيرى از تكرار جرم بايد از عفو صرف نظر كرد و به مجازات عادلانه پرداخت .
    دستور قرآن مجيد در مورد مقابله به مثل در آيه 194 سوره بقره ممكن است اشاره به همين معنى باشد آنجا كه مى فرمايد: ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم ؛ كسى كه بر شما تعدى كند همانند آن بر او تعدى كنيد)) (در واقع مقابله به مثل ، تعدى نيست ، بلكه مجازات عادلانه است ).
    البتّه اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه در مقام بيان جواز قصاص و مجازات عادلانه بوده باشد (و به اصطلاح ، امر در مقام توهّم حظر است و دليل بر وجوب يا استحباب نيست ).
    به هر حال عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد، عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام و مقابله به مثل دارد، و اگر راه عفو را پيش مى گيرد، از موضع ضعف نيست ، اين گونه عفو مفيد و سازنده است ، هم براى مظلومى كه پيروز شده زيرا سبب صفاى دل و تسلط او بر هواى نفس ‍ مى شود، و هم براى ظالمى كه مغلوب گشته زيرا او را به اصلاح خويشتن وامى دارد.
    در احاديث اسلامى نيز به اين استثناء اشاره شده ، اشاراتى پُرمعنى و لطيف از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((العفو يفسد من اللّئيم بقدر اصلاحه من الكريم ؛ عفو و گذشت افراد ليم و پَست را فاسد مى كند، به همان اندازه كه افراد با شخصيّت را اصلاح مى نمايد)).(608)
    در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((العفو عن المقر لاعن المصّر عفو؛ درباره كسى است كه اعتراف و اقرار به گناه داشته باشد نه در مورد كسى كه بر گناه اصرار دارد)).(609)
    و نيز در حديث ديگرى از همان امام همام آمده است كه فرمود: ((جاز بالحسنة و تجاوز عن السّيئة ما لم يكن ثلما فى الدين اءو وهنا فى سلطان الاسلام ؛ نيكى ها را به نيكى پاداش بده ، و از بدى ها صرف نظر كن مادام كه لطمه اى بر دين يا سستى بر حكومت اسلامى وارد نمى كند)).(610) (در اين گونه موارد بايد به سراغ مجازات عادلانه رفت ).
    در حديثى نيز از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام در تاءييد همين سخن آمده است كه فرمود: ((حق من اءسائك اءن تعفو عنه ، و ان علمت اءنّ علمت اءنّ العفو عنه يضرّ انتصرت قال اللّه تبارك و تعالى و لمن انتصر بعد ظلم فاولئك ماعليهم من سبيل ؛ حق كسى كه به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى ولى اگر مى دانى عفو او سبب زيان مى شود مى توانى انتقام بگيرى خداوند متعال مى فرمايد كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد (و به مجازات ظالم بپردازد) ايرادى بر او نيست )).(611)
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #100
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ولى نبايد وجود اين گونه استثنائها سبب سوء استفاده گردد و هر كس به بهانه اينكه عفو و گذشت سبب جرئت و جسارت بدكاران و خاطيان است به انتقام جويى بپردازد، بلكه بايد از روى خلوص و عدم تعصب موارد استثناى از اصل عفو و گذشت را با دقت شناخت و طبق آن عمل كرد.
    اين نكته نيز شايان توجه است كه عفو و گذشت از اجراى حدود و تعزيرات شرعيه جز در مواردى كه در روايات منصوص است جايز نيست ، چرا كه اجراى حد و تعزير در جاى خود از واجبات است .
    3- آثار عفو و ثمرات و انگيزه هاى آن
    عفو و گذشت با توجه به اشاراتى كه در آيات و روايات گذشته بود، آثار بسيار مطلوب و جالب و شگفت انگيزى دارد كه به طور خلاصه مى توان چنين گفت :
    1- عفو و گذشت گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صميمى مبدل مى سازد به خصوص زمانى كه توام با نيكى و مقابله با ضد (يعنى خوبى در مقابل بدى بوده باشد) كه در آيه 34 سوره فصلت به آن اشاره شده است .
    2- عفو و گذشت سبب بقاء حكومتها و دوام قدرت است چرا كه از دشمنيها و مخالفتها مى كاهد و بر دوستان و طرفداران مى افزايد. در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((عفو الملوك بقاء الملك ؛ عفو پادشاهان سبب بقاء حكومت است )).(612)
    3- عفو و گذشت سبب عزت و آبرو مى گردد، چرا كه در نظر مردم نشانه بزرگوارى و شخصيت و سعه صدر است ، در حالى كه انتقامجويى نشانه كوتاه فكرى و عدم تسلّط بر نفس مى باشد، در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((عليكم بالعفو فانّ العفو لايزيد الّا عزّا؛ بر شما باد به عفو و گذشت ، چرا كه عفو چيزى جز عزت بر انسان نمى افزايد)).(613)
    4- عفو و گذشت جلد تسلسل ناهنجارى ها و كينه ورزى ها و خشونت و جنايت را مى گيرد، و در واقع نقطه پايانى بر آنها مى گذارد، زيرا انتقام جويى از يك طرف سبب برافروخته شدن آتش كينه در دل طرف ديگر مى شود، و او را به انتقامى خشن تر وامى دارد، و آن انتقام خشن تر سبب خشونت بيشترى از طرف ديگر مى شود، و گاه به جنگى تمام عيار در ميان دو طايفه يا دو قبيله بزرگ منجر مى گردد كه خون هاى زيادى در آن ريخته مى شود، و اموال و ثروت ها بر باد مى رود.
    در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((تعافوا تسقط الضغائن بينكم ؛ يكديگر را عفو كنيد كه دشمنى ها و كينه ها را از ميان مى برد)).(614)
    5- عفو سبب سلامت روح و آرامش جان و در نتيجه سبب طول عمر است ، همان گونه كه در حديث ديگرى از رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((من كثر عفوه مدّ فى عمره ؛ كسى كه عفوش ‍ افزون گردد، عمرش طولانى مى شود)).(615)
    البته آنچه در بالا گفته شد آثار و بركات اجتماعى عفو و گذشت است ، و اما نتايج معنوى و پاداش هاى اخروى آن ، بيش از اين ها است ، همين اندازه كافى است كه بدانيم در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه : ((العفو مع القدرة جنّة من عذاب اللّه سبحانه ؛ عفو و گذشت به هنگام قدرت سپرى است ، در برابر عذاب الهى )).(616)
    و اما انگيزه هاى انتقام جويى نيز فراوان است از جمله تنگ نظرى ، كوته بينى ، عدم آينده نگرى ، حسد، كينه توزى ، ضعف نفس ، هواپرستى ، و بسيارى از خوهاى زشت ديگر، كه هر كدام به تنهايى يا به ضميمه ديگرى ، آتش ‍ انتقام جويى را در دل انسان ها برمى افروزد، و مردم را به جان هم مى اندازد، نظام اجتماعى را به هم مى ريزد، و گاه باعث ضايع شدن اموال و نفوس و از ميان رفتن قدرت جامعه ها و كشورها مى گردد.
    طرق درمان انتقام جويى و كسب فضيلت عفو
    بهترين راه براى درمان صفت رذيله انتقام جويى و صعود به اوج فضيلت عفو و گذشت در درجه اول ، تفكر درباره پيامدهاى هر كدام از اين دو صفت است ، هنگامى كه انسان ببيند عفو و گذشت چه بركاتى در دنيا و آخرت دارد و چگونه سبب قدرت و آبرو و عظمت نزد خلق و خالق مى شود، و انسان را از بسيارى از مشكلات زندگى و دردسرهاى فراوان مى رهاند و به او محبوبيت در نزد مردم و خدا مى دهد در حالى كه انتقام جويى گاه شيرازه زندگى او را به هم مى ريزد، و جان و مال و آبروى او را با انواع خطرات مواجه مى كند به يقين عفو و گذشت را بر انتقام جويى ترجيح خواهد داد، و كم كم اين مساءله به صورت خُلق و خُو و ملكه اخلاقى درمى آيد.
    از سوى ديگر هنگامى كه ريشه هاى انتقام جويى را كه در بالا اشاره شد بشناسد و به درمان يك يك آنها بپردازد، با از ميان رفتن علت ، معلول نيز از ميان خواهد رفت ، و كينه توزى و انتقام جويى جاى خود را به دوستى و محبت و عفو و گذشت خواهد سپرد.
    به اين ترتيب به پايان بحث درباره فضيلت عفو و گذشت و رذيله انتقام جويى مى رسيم هر چند هنوز مسايل ناگفته در اينجا كم نيست .
    َََ
    16: غيرت و بى غيرتى
    اشاره :
    از واژه هايى كه در ورايت اسلامى به عنوان بيان يك فضيلت مهم اخلاقى آمده است غيرت است كه در اصل به معنى دفاع شديد از عرض و ناموس ‍ يا مال و مملكت و دين و آيين است ، مخصوصا اين واژه در مواردى به كار مى رود كه چيزى حق اختصاصى شخص يا گروهى است ، و ديگران مى خواهند حريم آن را بشكنند، و صاحب آن به دفاع شديد برمى خيزد.
    به هر حال اين وصف اگر به صورت معتدل در انسان باشد، فضيلتى بزرگ است .
    چه فضيلتى از اين بالاتر كه انسان را اجازه ندهد بيگانه اى به حريم ناموس يا كشور يا دين و آيين او هجوم برد، بلكه در مقابل او بايستد، و تا سر حد جان دفاع كند.
    متاءسفانه در دنياى امروز كه ارزش هاى اخلاقى كمرنگ شده و انحرافات اخلاقى خانواده هايى را فراگرفته ، مخصوصا در غرب ارتباط زنان و مردان با افراد بيگانه عيب شمرده نمى شود، اين واژه تدريجا به فراموشى سپرده مى شود و گاه در نظر بعضى ، ضد ارزش و ناشى از تعصب كور قلمداد مى شود، و اين يك فاجعه عظيم است در حالى كه بدون غيرت ، حمايت و دفاع قوى از ارزش ها و افتخارات امكان پذير نيست .
    با اين اشاره به قرآن مجيد برمى گرديم و از آيات قرآن در اين مساءله مهم الهام مى گيريم .
    1- لّئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مّرض و المرجفون فى المدينة لنغزينّك بهم ثمّ لايجاورونك فيها الّا قليلا - ملعونين اءينما ثقفوا اخذوا و قتّلوا تقتيلا - سنّة اللّه فى الّذين خلوا من قبل و لن تجد لسنّة اللّه تبديلا. (احزاب - 60 تا 62)
    2- قال ربّ السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه و الّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين . (يوسف - 33)
    3- ...و لايضربن باءرجلهنّ ليعلم مايخفين من زينتهنّ. (نور - 31)
    ترجمه :
    1- اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانيم ، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند! - و از همه جا طرد مى شوند و هر جا يافت شوند گرفتار خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد! - اين سنت خداوند در اقوام پيشين است ، و براى سنت الهى هيچ گونه تغيير نخواهى يافت !
    2- (يوسف ) گفت : پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى بسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
    3-...و هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد).
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه مورد بحث خداوند سه گروه را شديدا مورد تهديد قرار مى دهد منافقان و بيماردلان (اراذل و اوباش هوسباز) و شايعه پراكنان كه اگر دست از كارهاى خود يعنى مزاحمت نواميس مردم و تضعيف روحيه مسلمين و نشر شايعات دروغين درباره زنان پاكدامن برندارند به شديدترين مجازات گرفتار خواهند شد، مى فرمايد: ((اگر منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش ‍ مى كنند دست از كار خود نكشند تو را بر ضد آنان مى شورانيم ، سپس ‍ نمى توانند جز مدت كوتاهى در اين شهر در كنار تو باشند - و از همه جا طرد مى شوند - و هر جا يافت شوند دستگير خواهند شد و به قتل مى رسند (لئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم ثمّ لايجاورونك فيها الّا قليلا - ملعونين اءينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا).
    اين غيرت الهيّه كه سبب دفاع شديد از عرض و نواميس و كيان مسلمين شده است سرمشقى براى همه در مساءله غيرت دينى و ناموسى است و نشان مى دهد كه در برابر اراذل و اوباش و منافقان كوردل و بيماردلان نبايد بى تفاوت يا خونسرد باشند.
    اين تعبير با آنچه از فعل پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در تاريخ نقل شده كه در اين گونه موارد سخت گير بود و با متخلفان برخورد شديد مى كرد، نشان مى دهد كه اين مساءله به عنوان فضيلت اخلاقى و وظيفه اجتماعى پذيرفته شده است .
    تعبيرات سه گانه در آيه بالا (منافقون ، الّذين فى قلوبهم مرض و اءلمرجفون ) ممكن است همه اشاره به گروه معينى باشد كه با انواع كارهاى خلاف به تضعيف مسلمين مى پرداختند، ولى ظاهر آيه ، و پاره اى از شاءن نزول ها نشان مى دهد كه اشاره به سه گروه مختلف است : منافقان با پخش شايعاتى درباره غزوات پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در مدينه سعى داشتند روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، و گروهى از اراذل و اوباش ‍ با ايجاد مزاحمت در مورد زنان مسلمان اسباب ناراحتى آنها را فراهم مى كردند و گروه ديگرى با پخش شايعات درباره زنان باايمان ، آنها را سخت آزار مى دادند، آيه فوق هر سه گروه را تهديد به مجازات شديد تبعيد و قتل مى كند.
    تعبير به ((الّذين فى قلوبهم مّرض )) در آيات قرآن در معانى مختلف به كار رفته ، گاه اشاره به نفاق است ، مانند آنچه در آيه 10 سوره بقره آمده است (فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا) و گاه در مورد كسانى كه هوس هاى سركش جنسى دارند به كار رفته ، چنان كه در آيه 32 همين سوره به زنان پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم دستور داده شده كه به هنگام صحبت كردن با نامحرمان ، به گونه اى هوس انگيز سخن نگويند كه بيماردلان در آنها طمع كنند (فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض ).
    جالب توجّه اين كه قرآن در ادامه همين آيات (آيه 60 و 61) مى افزايد: اين سنّت خداوند در اقوام پيشين است (و منحصر به امّت اسلام نيست ) و براى سنّت الهى هيچ تغييرى نخواهى يافت .
    اين تعبير نشان مى دهد كه حكم بالا يك حكم عام در تمام اديان الهى بوده ، و سنّتى است تغييرناپذير كه بايد در برابر مزاحمين و منافقين و شايعه پراكنان برخورد قاطعانه كرد (البتّه با حفظ تمام موازين شرعى و منطقى ) و مفهوم غيرت همين است .
    * * *
    در دوّمين آيه به نمونه غيرت دينى يكى از بزرگترين پيامبران الهى يعنى حضرت يوسف عليه السّلام برخورد مى كنيم هنگامى كه از سوى زنان هوسباز مصر مخصوصا ذليخا مورد تهاجم قرار گرفت و از او خواستند تسليم خواسته هاى نامشروع ذليخا يا تسليم خواسته هاى نامشروع خودشان شود يوسف كه در سن جوانى و در برابر طوفان شهوات قرار داشت به شدّت مقاومت كرد تا آنجا كه زندان را با همه رنجهايش بر تسليم در برابر خواسته هاى آنها ترجيح داد و به درگاه پروردگار چنين عرضه داشت ((پروردگار من ! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من برنگردانى قلب من به آنها مايل مى شود و از جاهلان خواهم بود)). (قال ربّ السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه و الّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين )؛ اين تعبير هم از مقام عفت و عصمت يوسف حكايت مى كند و هم از غيرت و پارسائى او و هنگامى كه اين روحيه پاك را مقايسه با عدم غيرت عزيز مصر مقايسه مى كنيم كه وقتى ناپاكى همسرش ذليخا بر او ثابت شد تنها به اين جمله قناعت كرد! ((يوسف اءعرض عن هذا واستغفرى لذنبك انّك كنت من الخاطئين ؛ يوسف ! از اين موضوع صرف نظر كن و تو اى زن نيز استغفار كن كه از خطاكاران بودى )) (يوسف - 29) فرق ميان اين دو روشن مى شود واضح است منظور يوسف اين نبود كه از خداوند طلب زندان كند بلكه هدف اين بود كه اگر او را در ميان زندان و عمل نامشروع مخيّر كنند (همان گونه كه ساختند) زندان را ترجيح مى دهد.
    * * *
    در سوّمين آيه مورد بحث خداوند دستورى به زنان مؤ منه مى دهد كه علاوه بر حفظ حجاب ((هنگام راه رفتن پاهاى خورا به زمين نزنيد تا زينت پنهانش ‍ پيدا شود و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش نرسد!)) (ولا يضربن باءرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ).
    در اين آيه نيز عفت و غيرت به هم آميخته شده تا آنجا كه به زنان اجازه نمى دهند پا را بر زمين بكوبند و صداى خلخال را ظاهر كنند(617) و همان گونه كه در بالا اشاره كرديم اسلام به زنان پيامبر (به عنوان الگو و سرمشق ) دستور مى دهد كه هنگام سخن گفتن با بيگانگان سخنان خود را با آهنگى هوس انگيز ادا نكنند كه سبب تحريك هوى بازان گردد اينها همه دستوراتى است كه هم تاءكيد در رعايت نهايت عفت را دارد و هم رعايت غيرت .
    غيرت در روايات اسلامى
    در روايات اسلامى اهمّيّت بسيار زيادى به مساءله غيرت به عنوان يك فضيلت داده شده و حتّى از خداوند به عنوان (كسى كه بسيار غيرت دارد) ياد شده است از جمله :
    1- امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((انّ اللّه يحبّ كل غيور ولغيرته حرّم الفواحش ظاهرها و باطنها؛ خداوند غيور است و هر غيورى را دوست دارد و به خاطر غيرتش تمام كارهاى زشت را اعم از آشكار و پنهان تحريم فرموده است )).
    2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((اذا لم يغر الرّجل فهو منكوس القلب ؛ اگر انسانى غيرت نداشته باشد قلب و فكرش وارونه است )).(618)
    به گفته علّامه مجلسى منظور از قلب وارونه در اينجا اين است كه همانند ظرف وارونه است كه چيزى در آن جاى نمى گيرد، قلب افراد فاقد غيرت نيز تهى از صفات و اخلاق برجسته انسانى است .(619)
    اين تعبير نشان مى دهد كه صفت غيرت رابطه نزديكى با ساير اوصاف برجسته انسانى دارد.
    3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((كان ابراهيم اءبى غيورا و اءنا اءغير منه و اءرغم اللّه اءنف من لايغار من المؤ منين ؛ پدرم ابراهيم مرد غيورى بود و من از او غيور ترم . خداوند بينى مؤ منانى را كه غيرت ندارند به خاك بمالد)).(620)
    4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((انّى لغيور و اللّه عزّوجلّ اءغير منّى و انّ اللّه تعالى يحبّ من عباده الغيور؛ من غيورم و خداوند از من غيورتر است ، و خداوند بندگان غيورش را دوست دارد)).
    5- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((انّ الغيرة من الايمان ؛ غيرت از ايمان است )). (چرا كه ايمان انسان را دعوت به حفظ دين و آيين و كشور و ناموس خود مى كند، و آن كس كه از اينها دفاع نكند و غيرت نداشته باشد با ايمان نيست ).(621)
    6- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((قدر الرجل على قدر همّته ...و شجاعته على قدر اءنفته و عفّته على قدر غيرته ؛ ارزش ‍ انسان به اندازه همّت او است . و شجاعت او به اندازه عزّت نفس و بى اعتنائيش (نسبت به ارزشهاى مادى ) است ، و عفت او به اندازه غيرت او است )).(622)
    7- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آوردند (چون اسيران خطرناكى بودند) حضرت دستور قتل آنها را داد، جز يكى از آنها را كه آزاد فرمود، او از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كرد چرا مرا آزاد فرمودى ، فرمود جبرئيل به من خبر داد كه در تو پنج خصلت است كه خدا و پيامبرش تو را دوست دارند ((الغيرة الشّديدة على حرمك والسّخاء و حُسن الخُلق و صدق اللسان و الشّجاعة ؛ غيرت شديد نصبت به خانواده ، و سخاوت و حُسن و خُلق و راستگويى و شجاعت ، هنگامى كه آن مرد آن سخن را شنيد، اسلام آورد و جزء مسلمانان برجسته شد، و در يكى غزوات كه با پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بود به درجه شهادت نائل گشت )).(623)
    8- در حديث ديگرى از اميرمومنان على عليه السّلام آمده است كه ضمن نكوهش از بعضى مردم عراق كه زنانشان در بيرون منزل به صورت زننده اى با مردان اختلاط داشتند فرمود: ((لعن اللّه من لايغار؛ خدا لعنت كند كسى را كه غيرت ندارد)).(624)
    تعريف اقسام غيرت
    همان گونه كه در بالا آورديم غيرت صفتى است كه انسان را وادار به دفاع شديد از دين و آيين و ناموس و كشور خود مى كند، و اصولا هر گونه دفاع شديد از ارزشها نوعى غير تمدّنى است . گرچه اين واژه غالبا درباره غيرت ناموسى به كار مى رود ولى مفهوم آن وسيع و گسترده است .
    البتّه اين صفت مانند صفات برجسته ديگر اگر به راه افراط كشيده شود مبدّل به ضد مى شود، و خلق نكوهيده اى است ، و آن در صورتى است كه به شكل دفاع غير منطقى و آميخته با وسواس درآيد.
    در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((من الغيرة ما يحب اللّه و منها ما يكره اللّه فاءماما يحبّ فالغيرة فى الريبة و اءماما يكره فالغيرة فى غير الرّيبة ؛ نوعى از غيرت است كه خداوند آن را دوست دارد، و نوعى خدا آن را دوست ندارد، امّا غيرتى كه خدا آن را دوست دارد، غيرتى است كه در موارد مشكوك (كه قرائنى كه بر آلودگى ها وجود دارد) مى باشد، و امّا آنچه را خدا نمى پسندد، غيرتى است كه در غير اين موارد باشد (يعنى انسان مثلا همسر خود را با ظن و گمان بى اساس متهم سازد، و نسبت به پاكدامنى او گرفتار وسواس گردد كه اين صفت بسيار زشت و خطرناك و سبب تشويق افراد پاكدامن به فساد مى شود))).(625)
    در حديث ديگرى از امام اميرالمؤ منين عليه السّلام مى خوانيم در يكى از نامه ها به فرزند گراميش امام مجتبى عليه السّلام فرمود: ((و ايّاك و التّغاير فى غير موضع غيرة فانّ ذلك يدعوا الصّحيحة الى السّقم و البريّة الى الرّيب ؛ از غيرت در غير موردش بپرهيز چرا كه اين گونه غيرت ها (ى افراطى انحرافى و آميخته با وسواس ) سبب مى شود كه افراد صحيح و درستكار از آنان ، گرفتار آلودگى و بيمارى شوند و افراد بى گناه در معرض ‍ تهمت قرار گيرند.))(626)
    حقيقت اين است كه افراط در همه چيز مضموم است به خصوص در امثال غيرت چرا كه افراط در آن ، سبب مى شود كه انسان نسبت به نزديك ترين محارم خود سوءظن پيدا كند، و آنها را با كنجكاوى هاى بى مورد و حركات مشكوك و سخنان بى اساس مورد اتهام قرار دهد، و اى بسا همين امر سبب شود كه آنها را در دامن فساد بيندزد و به هر حال اين گونه غيرت ها و سوءظن ها در شرع اسلام حرام است و بايد جدا از آن پرهيز كرد. از اخبار مربوط به جاهليّت چنين برمى آيد كه يكى از علل كُشتن دختران و زنده به گور كردن نوزادان دختر يا عامل اصلى آن نوعى غيرت انحرافى و بى منطقى بود كه مى گفتند ممكن است اين ها بزرگ شوند و در جنگ هاى قبيلگى اسير چنگال دشمنان گردند، و نواميس ما به دست جوانان دشمن بيفتد، چه بهتر كه ما آنها را نابود كنيم ، و نواميس خود را حفظ نماييم .
    آثار غيرت در زندگى انسان ها
    غيرت به صورت صحيح و معتدل و مثبت يك نيروى دفاعى عظيم است كه به كمك آن مى توان بر دشمنان و مخالفان پيروز شد، چرا كه اين نيروى باطنى هنگامى كه جان و مال و ناموس و دين و ايمان يا استقلال يك كشور در معرض تهديد قرار مى گيرد بسيج مى شوند، و تمام نيروه هاى ذخيره وجود انسان را به حركت در مى آورد، و گاه يك انسان غيور در تحت تاءثير عامل غيرت ، نيرويى به اندازه دَه انسان پيدا مى كند و تا حد ايثار و فداكارى ،
    ايستادگى و پايمردى نشان مى دهد، به همين دليل ، غيرت يكى از اسباب عزّت و سربلندى و اقتدار است .
    افراد آلوده و منحرف هنگامى كه خود را در برابر يك انسان غيرتمند ببينند به زودى مقاومت خود را از دست مى دهند و عقب نشينى مى كنند و اين يكى ديگر از بركات غيرت است .
    غيرت سبب مى شود كه حريم ارزش هاى والاى يك جامعه نشكند و پاك و محفوظ بماند.
    غيرت سبب امنيت جامعه و از ميان رفتن مظاهر فساد و فحشاء است در حالى كه بى غيرتى هم امنيت را در هم مى شكند، و هم ارزش ها را به باد مى دهد و هم صحنه جامعه را به صحنه فساد و آلودگى ها مبدّل مى سازد.
    هنگامى كه حضرت لوط عليه السّلام صحنه آلوده شهر آن قوم گنهكار را ديد كه حتّى تصميم دارند مزاحم ميهمانان او شوند (ميهمانان حضرت لوط فرشتگان الهى بودند كه به صورت جوانانى زيبا بر او وارد شدند، و او كه از وضع آنها خبر نداشت و آلودگى محيط را مى دانست سخت در وحشت و ناراحتى فرورفت ، و هنگامى كه قوم آلوده و منحرف از وجود اين مهمانان باخبر شدند به سراغ خانه او آمدند، و لوط عليه السّلام هر قدر آنها را نصيحت كرد اثر نگذاشت حتّى حاضر شدند دختران خود را به عقد آنان (كه توبه كنند و ايمان آورند) در آورند، آنها اين ايثار بزرگ را نيز نپذيرفتند و در خواسته هاى انحرافى خود، پافشارى داشتند، لوط عليه السّلام به آنها گفت : ((فاتّقوا اللّه و لا تخزون فى ضيفى اءليس منكم رجل رشيد؛ از خدا بترسيد و آبروى مرا نبريد و با قصد سوء نسبت به ميهمانانم مرا رسوا مسازيد، آيا يك انسان عاقل و شايسته و با غيرت در ميان شما وجود ندارد (كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد؟))).
    ولى هنگامى كه اين سخنان در آنها اثر نكرد، فرشتگان الهى خود را به او معرّفى كردند، و گفتند نگران نباش ، به زودى عذاب الهى آنها را در هم مى كوبد، و طومار زندگانيشان را در هم مى پيچد، و چنين شد.
    اين سخن را با حديثى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم كه فرمود: ((انّ المرء يحتاج فى منزله و عياله الى ثلاث خلال يتكلّفها و ان لم يكن فى طبعه ذلك ؛ معاشرة جميلة ، و سعة بتقدير، و غيرة بتحصين ؛ انسان در منزل و در برابر خانواده اش نياز به سه صفت دارد كه اگر در طبيعت او وجود نداشته باشد بايد آن را به زحمت براى خود فراهم سازد، معاشرت زيبا و توسعه آميخته با اندازه و حساب ، و غيرت آميخته با حفظ و نگهدارى از آلودگى ها)).(627)
    17: اجتماع گرايى و انزواطلبى
    اشاره :
    علماى اخلاق بحثى تحت عنوان مخالطه و عزّت در كتاب هاى اخلاقى آورده اند، و گاه اختلاف كرده اند كه آيا مخالطه (اجتماع گرايى ) افضل است ، يا عزّت ؟ (انزواطلبى ) بعضى تمايل به افضل بودن مخلطه داشته اند، و بعضى به انزواطلبى ، و گاهى نيز آن را تابع شرايط مختلف دانسته اند كه در پاره اى از شرايط اوّلى مطلوب است و در پاره اى از شرايط دوّمى .
    ولى محققان - مخصوصا محققان عصر ما - با الهام گرفتن از كتاب و سنّت و دليل عقل اصل و زندگى انسان را به اجتماع گرايى مى دانند، و معتقدند انسان موجودى است اجتماعى ، و تنها در سايه اجتماع مى تواند به اهداف والاى خود دست يابد، مشكلات خود را آسان تر مرتفع كند، و به سعادت مطلوب سريع تر برسد.
    آنها معتقدند گوشه گيرى و انزواطلبى نه با فطرت انسان سازگار است و نه با روح تعليمات اسلام ، بلكه اجتماع گرايى ، روح تمام تعليمات اسلام است از عبادات به صورت دسته جمعى انجام مى شود گرفته تا مسائل مربوط به حقوق بشر و حكومت اسلامى ، و امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و احقاق حقوق و تعاون در برّ و تقوا و مانند آن .
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/