صفحه 7 از 11 نخستنخست ... 34567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. #61
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    گروهى بُخل خود را بدون پوشش و توجيه نشان مى دهند؛ در حالى كه گروه ديگر، پوششهاى ظاهرى براى آن درست مى كنند؛ مانند جلوگيرى از اسراف ، تاءمين مخارج فرزندان ، دورى از ريا و تظاهر و شك و ترديد در استحقاق مستحقّين و مانند اينها.
    بنابراين ((بُخل )) شاخه هاى متعدد و اشكال گوناگون دارد كه مؤ منان متقى بايد مراقب همه آنها باشند و با آن در تمام اشكالش مبارزه كنند تا به حريم قرب پروردگار راه يابند.
    در روايات اسلامى اشاره هاى لطيفى به اشكال و شاخه هاى ((بُخل )) شده است از جمله :
    1- امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((البُخل باخراج ما افترضه اللّه سبحانه من الاءموال اءقبح البخل ؛ بخل در مورد پرداختن آنچه را كه خدا بر انسان از اموال واجب كرده است ، زشتترين نوع آن است )).(650)
    2- در حديث ديگرى نقل شده است : (روزى ) حضرت على عليه السّلام مقدار قابل ملاحظه اى خرما براى كسى فرستاد. يكى از حاضران عرض ‍ كرد: به خداوند سوگند! آن شخص چيزى از شما مطالبه نكرده و كافى بود كه يك پنجم آن را برايش ارسال مى كرديد. امام عليه السّلام فرمودند: ((خداوند افرادى مانند تو را در ميان مؤ منان زياد نكند! من بخشش مى كنم ، تو بُخل مى ورزى )).(651)
    3- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((انّ اءبخل النّاس من بخل بالسّلام ؛ بخيل ترين مردم كسى است كه حتّى در سلام كردن بُخل مى ورزد!)).(652)
    4- حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((البخيل حقّا من ذكرت عنده فلم يصلّ علىّ؛ بخيل ترين اشخاص كسى است كه نزد او اسم من برده شود و او صلوات نفرستد)).(653)
    5- از برخى روايات استفاده مى شود كه بعضى از مراحل ((بُخل )) را تحت عنوان ((لئيم )) بودن ، ذكر كرده اند كه درجه شديد ((بُخل )) است . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الرّجال اءربعة سخى و كريم و بخيل و لئيم ، فالسّخى الذّى ياءكل و يعطى و الكريم الّذى لاياءكل و يعطى و البخيل الّذى ياءكل و لايعطى . اللّئيم الّذى لاياءكل و لايعطى ؛ افراد چهار دسته هستند: بعضى سخى هستند و بعضى كريم و بعضى بخيل و بعضى لئيم ؛ سخى كسى است كه از اموالش هم خود استفاده مى كند و هم به ديگران مى بخشد و كريم كسى است كه خودش نمى خورد و به ديگران مى بخشد و بخيل كسى است كه (فقط) خودش مصرف مى كند و به ديگران نمى بخشد و لئيم كسى است كه نه خودش مى خورد و نه به ديگران مى بخشد)).(654)
    پيشگيرى و درمان بُخل
    براى درمان بيمارى هاى اخلاقى همانند بيمارى هاى جسمانى بايد به سراغ ريشه ها رفت ؛ زيرا تا ريشه ها نخشكند، بيمارى همچنان وجود دارد، هر چند به صورت موقّت آثار آن زايل شود.
    از آنجا كه انگيزه هاى ((بُخل )) متعدد است ، بايد ريشه يابى نمود؛ زيرا بعضى به خاطر علاقه زياد به شهوات دنيا، به اموال خود كه وسيله اى براى وصول به شهوات است ، عشق مى ورزند؛ به طورى كه حاضر نيستند كمترين چيزى در اختيار كسى بگذارند. اين افراد بايد به سراغ امورى روند كه اين عشق و علاقه را از ميان مى برد. به عواقب دردناك شهوترانى و سرانجام دنياپرستان شهوتران بينديشند تا از آن باز ايستند و بدانند چه عواقبى دارند.
    انگيزه ديگر ((بُخل )) آرزوهاى بلند است كه انسان را به جمع مال و بُخل در مصرف دعوت مى كند. اگر آنها به ناپايدارى دنيا و قطع آمال و آرزوها توجّه داشته باشند و به كسانى بنگرند كه جان خود را به وسيله حوادث گوناگون و بيماريهاى مرموز و بى مقدّمه از دست داده اند؛ داشتن آرزوهاى بلند را اشتباه دانسته و از ((بُخل )) خويش مى كاهند.
    انگيزه ديگر، عشق و علاقه به فرزندان و ثروت اندوزى براى آينده آنهاست ؛ در حالى كه خداوند روزى آنها را نيز تضمين كرده است . اگر آنها از دوستان خدا باشند، خدا آنها را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا باشند، جمع مال براى كسانى كه آن را ابزار گناه قرار مى دهند كار نيكو و عاقلانه اى نيست ؛ البتّه گاهى نيز افرادى بدون اين كه ميراثى از پدران دريافت كنند، فقط بر اثر لياقت ذاتى خود، زندگى بسيار بهترى نسبت به كسانى كه ثروت سرشارى از پدر به آنها رسيده ، پيدا كرده اند.
    عامل ديگرى كه به گفته بعضى از بزرگان ((علم اخلاق )) شبيه درد بى درمان است ، اين است كه بعضى مال را به خاطر خودش دوست داشته و به آن عشق مى ورزند و هميشه در جمع آورى آن مى كوشند و از خرج كردن آن وحشت دارند. آنها فراموش كرده اند كه مال وسيله اى است براى رسيدن به اهداف مادى و يا معنوى ؛ اگر از آن استفاده صحيح نشود، با سنگ و چوب و آجر تفاوتى نمى كند.
    راه ديگر مبارزه با ((بُخل )) اين است كه شخص ((بخيل )) دندان روى جگر بگذارد و از اموال خود ببخشد. هرگاه اين كار تكرار شود عشق به مال در وجودش شكسته خواهد شد؛ همانند افراد ترسو كه اگر در ميدانهاى مختلف زندگى گام نهند، به تدريج ترس و وحشت آنها مى ريزد. افراد كم رو نيز اگر چندين بار در مجالسى كه بزرگان نشسته اند، سخن بگويند، حالت كمرويى آنها از بين مى رود.
    انديشيدن درباره تنفر و انزجارى كه مردم از بخيلان دارند و آنها را موجوداتى پَست و كثيف مى دانند و احترامى كه براى سخاوتمندان قائلند و آنها را انسانهايى برتر مى شمارند؛ يكى از راه هاى درمان ((بُخل )) و دورى از اين رذيله زشت اخلاقى است .
    همچنين انديشيدن در پيامدهاى سوء و آثار مرگبار ((بُخل )) نيز تاءثير فراوانى در درمان اين صفت زشت دارد.
    در اين رابطه حضرت على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءلبخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه و يسمح لورّاثه بكلّها!؛ بخيل نسبت به خودش در مورد كمترين چيزى بُخل مى كند، ولى همه آن را به آسانى در اختيار وارثانش مى گذارد)).(655)
    حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : ((من برء من البُخل نال الشّرف ؛ كسى كه از بُخل پاك شود، به شرف و افتخار نائل مى شود)).(656)
    انديشه در اين امور، انسان را از بُخل بيزار مى كند؛ مخصوصا با توجّه به اين كه روايات ((بُخل )) را با ايمان سازگار نمى داند.
    18 : جود و سخاوت
    اشاره :
    اين دو واژه كه در مقابل ((بُخل )) است ، غالبا در يك معنى استعمال مى شود؛ ولى گاه از بعضى كلمات استفاده مى شود كه ((جود)) مرحله بالاتر از ((سخاوت )) است ؛ زيرا در تعريف ((جود)) گفته اند: ((بخشش ‍ بدون درخواست است كه در عين حال ، بخشش خود را كوچك بشمارند.)) گاه گفته اند: ((جود، خوشحال شدن از درخواست مردم و شادگشتن به هنگام بخشش است .)) بعضى نيز گفته اند: ((جود بخششى است كه مال را، مال خدا بشمرد وسائل را بنده خدا بداند و خودش را در اين ميان واسطه ببيند))؛ در حالى كه ((سخاوت )) معنى وسيع ترى دارد و هرگونه بذل و بخشش را شامل مى شود.
    بعضى نيز گفته اند: ((كسى كه بخشى از اموال خود را ببخشد و بخش ديگر را براى خود بگذارد، صاحب سخاوت است و كسى كه اكثر آن را ببخشد و مقدار كمى را براى خود بگذارد، داراى جود است )). مطابق تمام اين تعريفها ((جود)) مرحله بالاتر از ((سخاوت )) است .
    به هر حال ((جود)) و ((سخاوت )) از فضايل مهم اخلاقى است ، هر اندازه ((بُخل )) نشانه پَستى و حقارت و ضعف ايمان و فقدان شخصيّت است ؛ ((جود)) و ((سخاوت )) نشانه ايمان و شخصيّت والاى انسان است .
    در آيات قرآن مجيد گرچه واژه ((جود)) و ((سخاوت )) به كار نرفته است ، امّا تعبيرات ديگرى ديده مى شود كه منطبق بر اين دو مفهوم است و قرآن نيز براى آن ارج فراوانى بيان كرده است ؛ به عنوان نمونه به آيات زير توجّه فرماييد:
    1-...يحبّون من هاجر اليهم و لايجدون فى صدورهم حاجة ممّا اوتوا و يؤ ثرون على اءنفسهم و لوكان بهم خصاصة ... (سوره حشر، آيه 9)
    2- و يطعمون الطّعام على حبّه مسكينا و يتيما و اءسيرا - انّما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء و لاشكورا (سوره دهر، آيه 8 و 9)
    3- مثل الّذين ينفقون اءموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة اءنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة ماءة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه و اءسع عليم (سوره بقره ، آيه 261)
    4- الّذين ينفقون اءموالهم باللّيل و النّهار سرّا و علانية فلهم اءجرهم عند ربّهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون (سوره بقره ، آيه 274)
    5- لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون و ما تنفقوا من شى ء فانّ اللّه به عليم (سوره آل عمران ، آيه 92)
    6- الّذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصّلاة و ممّا رزقناهم ينفقون (سوره بقره ، آيه 3)
    7- و لاتجعل يدك مغلولة الى عنفك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوما محسورا (سوره اسراء، آيه 29)
    ترجمه :
    1-...و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند، دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده ، احساس نمى كنند و آنها را برخود مقدّم مى دارند، هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند...
    2- و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مِسكين و يتيم و اسير مى دهند - (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم .
    3- كسانى كه اموال خود را در راه خدا ((انفاق )) مى كنند؛ همانند بذرى هستندكه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، دو يا چند برابر مى كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت ) وسيع و (به همه چيز) داناست .
    4- آنها كه اموال خود را شب و روز پنهان و آشكار انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.
    5- هرگز نه (حقيقت ) نيكوكارى نمى رسيد! مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد، خداوند از آن آگاه است .
    6- (پرهيزكاران ) كسانى هستند كه به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است ) ايمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمت ها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.
    7- هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد نيز دست خود را مگشا تا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرومانى .
    تفسير و جمع بندى
    چهره سخاوتمندان در قرآن
    در نخستين آيه مورد بحث ، سخن از گروهى از سخاوتمندان انصار مدينه است كه با آغوش باز از مهاجرانى كه خانه و كسب و كارى نداشتند، استقبال كردند و آنها را بر خودشان مقدّم داشتند و حتّى گفتند: ((ما اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم و چشم داشتى به غنائم جنگى نيز نداريم )).
    قرآن درباره آنها در آيه فوق مى گويد: ((آنها كسانى را كه به سويشان هجرت مى كنند، دوست دارند و در درون دل نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده ، احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدّم مى دارند؛ هر چند شديدا فقير باشند؛ ...يحبّون من هاجر اليهم و لايجدون فى صدورهم حاجة ممّا اوتوا و يؤ ثرون على اءنفسهم و لوكان بهم خصاصة ...)).(657)
    به گفته بعضى از مفسّران معروف : ((در تاريخ بشريّت ، چنين استقبالى سابقه نداشته است كه گروهى غريب در شهرى وارد شوند و مؤ منان آن شهر چنان استقبالى از آنان كنند كه حتّى آنها را بر خويش مقدّم شمرند و حاضر باشند تمام زندگى خود را با آنان تقسيم نمايند؛ حتّى در بعضى از روايات وارد شده است كه عدد مهاجران نسبت به داوطلبان پذيرايى از آنها كم بود به همين دليل ، گاه در ميان دو و يا چند نفر، بر سر افتخار ميزبانى مهاجران ، اختلاف پيدا مى شد كه براى حل آن به قرعه متوسّل شدند)).(658)
    به هر حال ، خداوند اين محبّت و بلندنظرى و ايثار و سخاوت را كه از ويژگى هاى انصار بود، مى ستايد.
    در دوّمين آيه مورد بحث ، سخن از بزرگوارانى است كه غذاى خود را در حالى كه شديدا به آن نياز داشتند به مِسكين و يتيم و اسير دادند، بدون اين كه هيچ انتظار پاداش و تشكرى داشته باشند؛ ((و يطعمون الطّعام على حبّه مسكينا و يتيما و اءسيرا - انّما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء و لاشكورا)).(659)
    روايات فراوانى از طريق شيعه و سنّى ، حكايت از اين دارد كه آيات 8 و 9 سوره ((دهر)) در فضيلت اهلبيت عليهم السّلام نازل شده است . ((مرحوم علّامه امينى )) در ((الغدير)) 34 نفر از علماى معروف اهل سنّت را نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن ).(660)
    بنابراين حديث مزبور در ميان اهل سنّت مشهور، بلكه متواتر است و علماى شيعه اتفاق نظر دارند كه همه سوره ((دهر)) يا بخش قابل ملاحظه اى از آيات آن ، درباره اهلبيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (على ، فاطمه ، زهرا، حسن و حسين عليهم السّلام ) نازل شده است .
    دقّت در آيات سوره ((دهر)) نشان مى دهد كه خداوند چگونه از اين سخاوتمندان ايثارگر مدح و ستايش كرده و عمل آنها را ستوده و بالاترين پاداش را براى آنها قرار داده است . در يك جا از آنها به عنوان ((ابرار)) و در جاى ديگر از آنها به عنوان ((عباداللّه )) (بندگان خاص خدا) ياد كرده است .
    در سوّمين آيه ، تشويق بى نظيرى نسبت به انفاق كنندگان سخاوتمند ديده مى شود. با تعابيرى كه در آيات انفاق بى نظير است ، مى فرمايد: ((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه نيز يكصد دانه باشد و خداوند آن را بر هر كسى بخواهد (و شايسته بداند) دو يا چند برابر مى كند و خداوند توانا و داناست ؛ مثل الّذين ينفقون اءموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة اءنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة ماءة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم )).(661)
    اگر آيه را بر خلاف ظاهر آن تفسير نكنيم و حذف و تقدير نيز قايل نشويم ؛ آيه دلالت بر اين دارد كه رشد و نمو بى نظير در روح و جان انفاق كنندگان نيكوكار صورت مى گيرد. اموال آنها بر اثر انفاق چندين برابر شده و خودشان نيز در پرتوى سخاوت ، مدارج كمال را به سرعت مى پيمايند و حتى گام هاى كوچك در اين راه آثار عظيم دارد.
    به اين ترتيب انفاق علاوه بر اين كه مايه رشد بشرى است ، مايه رشد و تكامل اخلاقى و معنوى خود انسان نيز هست .
    در روايت آمده است كه امام سجّاد عليه السّلام ، هرگاه چيزى به سائلى مى بخشيد، دست سائل را نيز مى بوسيد؛ عده اى علت اين كار را از حضرت جويا شدند. حضرت عليه السّلام در جواب فرمودند: ((لاءنّها تقع فى يداللّه قبل يد العبد؛ اين به خاطر آن است كه (اين بخشش ) پيش از آن كه به دست بنده قرار گيرد، به دست خدا مى رسد)).(662)
    در چهارمين آيه ، ضمن اشاره به نكته مهمى درباره انفاق ، آمده است : ((كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كنند، پاداششان نزد پروردگارشان است ؛ نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند؛ الّذين ينفقون اءموالهم باللّيل و النّهار سرّا و علانية فلهم اءجرهم عند ربّهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون )).(663)
    بنابراين ((سخاوت )) و ((انفاق )) در راه خدا به هر شكل و صورتى كه باشد، محبوب و پسنديده است ، از سوى ديگر ((انفاق )) ترس از عذاب الهى را برطرف ساخته و حُزن و اندوه را مى زدايد. افراد انفاق گر و بخشنده خوف و وحشتى از آينده ندارند؛ زيرا، خداوند زندگى آنها را تضمين كرده است و به خاطر از دست دادن بخشى از اموالشان اندوهگين نمى شوند؛ زيرا مى دانند، آنچه از فضل پروردگار به آنها داده مى شود، بيشتر از آن است كه از دست داده اند.
    در پنجمين آيه باز با تعبير تازه اى در زمينه انفاق مى فرمايد ((هرگز به (حقيقت ) نيكوكارى نمى رسيد، مگر آن كه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد، خداوند از آن باخبر است ؛ لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون و ماتنفقوا من شى ء فانّ اللّه به عليم )).(664)
    در ادبيات عرب ((برّ)) به معنى نيكوكارى تواءم با توجّه و از روى قصد و اختيار است و اين نشانه شخصيّت و روحانيّت انسان مى باشد. جالب اين كه ((برّ)) در آيه به طور مطلق ذكر شده و نشان مى دهد تا سخاوت و انفاق نباشد، انسان هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسد. گرچه بعضى از مفسّران واژه ((برّ)) را به معنى ((بهشت )) و بعضى به معنى ((تقوا)) و بعضى به معنى ((پاداش نيك )) گرفته اند؛ ولى ظاهر اين است كه مفهوم ((برّ)) وسيع بوده و شامل همه اينها نيز مى شود.
    در ششمين آيه ، انفاق را ضمن اين كه يكى از اركان مهم تقوا ذكر كرده - تقوايى كه سرچشمه هدايت الهى و محتواى قرآنى است - مى فرمايد: ((پرهيزكاران كسانى هستند كه ايمان غيب دارند (ايمان به خدا و جهان ماوراءطبيعت ) و نماز را برپا مى دارند و از نعمتهايى كه بر آنها روزى داده ايم ، انفاق مى كنند؛ الّذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصّلاة و ممّا رزقناهم ينفقون )).(665)
    با توجّه به اينكه ((ينفقون )) به صورت فعل مضارع ذكر شده ، مفهومش اين است كه آنها انفاق مواهب الهى را به طور مستمر انجام مى دهند و اين نشانه سخاوتمندى آنهاست كه در نهادشان ريشه دوانده و به صورت يك صفت برجسته درآمده است .
    تعبير به ((ممّا رزقناهم )) (از آنچه به آنان روزى داده ايم ) اشاره به نكته لطيفى مى كند و آن اين كه آنها مى دانند كه همه اموال ، مواهب الهى است ؛ بنابراين ، دليلى ندارد كه از انفاق بخشى از آن در راه بندگان نيازمند خدا، ((بُخل )) بورزند. در ضمن روشن است كه ((انفاق )) منحصر به زكات نيست ، بلكه معنى گسترده اى دارد كه هم صدقات واجب و هم مستحب را شامل مى شود.
    در هفتمين و آخرين آيه ، ضمن دادن دستور به رعايت اعتدال در بذل و بخشش و دورى از افراط و تفريط و نشان دادن تصويرى از صفت سخاوت كه حد وسط در ميان ((بُخل )) و ((اسراف )) است ، مى فرمايد: ((دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد نيز آن را مگشا (و آلوده اسراف و تبذير مشو) مبادا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرومانى ؛ ((و لاتجعل يدك مغلولة الى عنقك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوما محسورا))(666). اين آيه ، تعريف روشنى براى سخاوت است .
    امام صادق عليه السّلام در حديث معروفى اين مطلب را ضمن مثال روشنى بيان داشته اند: ((مُشتى خاك را از زمين برداشت و محكم در دست گرفت ، فرمودند: اين بُخل است ، سپس مُشت ديگرى برداشت و دست را چنان گشود كه تمام خاكها، روى زمين ريخت ، سپس فرمودند: اين اسراف است ؛ مرتبه سوم ، مُشتى خاك برداشت و كف دست را رو به آسمان كرد و دست را گشود، مقدارى از خاكها از لا به لاى انگشتان و اطراف دستشان فرو ريخت و مقدارى باقى ماند، حضرت عليه السّلام فرمودند: اين حد اعتدال است (و حقيقت سخاوت همين است ))).(667)
    در آيه مورد بحث از ((بُخل )) تعبير به ((زنجير شدن بر گردن )) شده است و از اسراف به گشودن دست ، آن چنان كه كارى از آن ساخته نباشد و هر دو را مورد سرزنش قرار گرفتن و از كار باز ماندن (ملوما محسورا) ذكر مى كند.
    از مجموع آيات مختلفى كه به نحوى به مسئله سخاوت و انفاق و بذل و بخشش ارتباط دارد - كه بخشى از آن را در بالا تفسير كرديم - به خوبى عظمت و اهمّيّت و ارزش والاى اين صفت برجسته انسانى ظاهر مى شود؛ نه تنها باعث نظم و سعادت جوامع انسانى و مبارزه با فقر و محروميّتى كه سرچشمه انواع نابسامانى ها و گناهان است ، مى شود بلكه در تكامل معنوى و روحى انسان نيز نقش بسيار مهمّى دارد.
    سخاوت در منابع حديث
    در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار والايى درباره

  2. #62
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    10- اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان حُسن خِتام پايان مى دهيم : ((تجافوا عن ذنب السّخى فانّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر؛ از گناه و لغزش سخاوتمند صرف نظر كنيد؛ زيرا هر زمان بلغزد، خداوند دست او را مى گيرد (و نجاتش مى دهد))).(677)
    از مجموع احاديث بالا، ارزش و اهمّيّت فوق العاده ((سخاوت )) در كلام پيشوايان اسلام مشخّص مى شود و نشان مى دهد كه كمتر فضيلتى با آن برابرى مى كند.
    آثار و پيامدهاى سخاوت
    1- آثار مثبت ((سخاوت )) در زندگى فردى و اجتماعى انسان كه با تجربه ثابت شده و يا در احاديث اسلامى به آن اشاره گرديده است ، بسيار زياد است ، به عنوان نمونه :
    از روايات متعدّدى استفاده مى شود و تجربيات روزانه نيز آن را تاءييد مى كند كه ((سخاوت )) محبّت دوست و دشمن را جلب مى كند، بر عدد دوستان مى افزايد و از دشمنان مى كاهد.
    2- ((سخاوت )) پوششى براى عيوب انسان هاست و به اين ترتيب ، آبروى انسان را حفظ مى كند.
    3- ((سخاوت )) در عين اين كه ثمره درخت عقل است ، بر عقل و خِرد انسان مى افزايد. عقل مى گويد: دليلى ندارد كه انسان با زحمت زياد اموال فراوانى تهيّه كند و آن را براى بازماندگان بگذارد و خودش به وسيله آن ، جلب ثواب و كسب آبرو نكند.
    از سوى ديگر ((سخاوت ))، گروهى از انديشمندان را گرد انسان جمع مى كند و آنها مى توانند بر فكر و عقل و دانش او بيفزايند.
    4- ((سخاوت )) فاصله طبقاتى جامعه را كم مى كند و از اين طريق ناهنجاريهاى ناشى از فاصله طبقاتى را از بين مى برد و يا كاهش مى دهد. آتش كينه هاى محرومان را خاموش مى كند و حسّ انتقام جويى را در آنان تضعيف مى نمايد و از اين طريق پيوندهاى اجتماعى را محكم مى سازد.
    5- ((سخاوت )) مدافعان انسان را زياد مى كند و آبروى او را محفوظ مى دارد و دشمنان و بدخواهان را عقب مى راند؛ اميرمؤ منان عليه السّلام در اين باره مى فرمايند: ((الجود حارس الاءعراض ؛ جود و بخشش آبروى انسان را حفظ مى كند)).(678)
    6- جود و ((سخاوت )) آثار معنوى فوق العاده اى نيز دارد؛ به همين دليل از صفات انبيا شمرده شده و همان گونه كه در روايات گذشته خوانديم ، شعاع نور ((يقين )) است ؛ حتّى اگر اين فضيلت در افراد بى ايمان باشد، به حال آنها مفيد و سودمند است .
    در حديثى آمده است كه خداوند متعال به حضرت موسى عليه السّلام وحى نمود: ((لاتقتل السّامرىّ فانّه سخىّ؛ سامرى را به قتل مرسان ، زيرا او مرد سخاوتمندى است )).(679)
    درست است كه سامرى ، منشاء فساد عظيمى در بنى اسرائيل شد و آيين بت پرستى را در ميان آنها پايه نهاد و در انتها نيز زندگى را با خفّت و ذلّت و حقارت گذراند كه شايد مرگ بر آن زندگى ، ترجيح داشت ؛ ولى با اين همه به حضرت موسى عليه السّلام وحى رسيد كه خون او را به خاطر سخاوتش ‍ نريزد.
    از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه به فرزند حاتم طائى به نام ((عُدى )) فرمود: ((دفع عن اءبيك العذاب الشّديد لسخاء نفسه ؛ عذاب شديد از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد)).(680)
    در ذيل همين حديث ، آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد، گروهى از جنايتكاران يكى از جنگها را به قتل برسانند، ولى يكى از آنها را استثنا كرد. آن مرد تعجّب كرد و گفت : ((با اين كه گناه ما يكى است ، چرا مرا از ميان آن جمعيت جدا كردى ؟)) حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((خداوند به من وحى فرستاد كه تو سخاوتمند قوم خود هستى و من نبايد تو را به قتل برسانم )).
    آن مرد با شنيدن اين سخن ايمان آورد و شهادتين بر زبان جارى كرد؛ آرى ! سخاوت آن مرد، او را به بهشت رسانيد.
    از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((شخص سخى را اهل آسمانها دوست دارند و اهل زمين هم دوست دارند... در حالى كه بخيل را اهل آسمان و زمين دشمن دارند)).(681)
    محدوده سخاوت
    ((سخاوت )) مانند تمام صفات و كارهاى نيك ، مقدار و اندازه اى دارد كه اگر در مسير افراط قرار گيرد، نتيجه منفى خواهد داشت . همچنين ((سخاوت )) نبايد لطمه به آبرو و حيثيت و زندگى كسانى كه به انسان وابسته اند، زند.
    ((سخاوت )) بايد در اموال حلال باشد، نه اموالى كه از راه هاى حرام و يا ظلم و ستم به دست آمده است ؛ مانند، ((سخاوت )) بسيارى از سلاطين ظالم و ستمگر.
    همچنين ((سخاوت )) نبايد در اموال مربوط به بيت المال باشد؛ زيرا اموال بيت المال ، حساب و كتاب مخصوص به خود دارد كه بايد به دقت رعايت گردد.
    راه هاى كسب سخاوت
    اين فضيلت اخلاقى مانند ساير فضايل ، با تعليم و تربيت و انديشه و تفكّر و تمرين و ممارست حاصل مى شود.
    توجّه به اين حقيقت كه اين اموال و ثروتها، امانتهاى الهى در دست ماست و هيچ كدام دوام و بقايى ندارد، انسان را روا مى دارد با بذل و بخشش ، آن را در صندوق امانت الهى ، براى روزى كه دستها خالى است ، ذخيره كند. همچنين دقّت در آثار و بركات و پيامدهاى مهمى كه براى ((سخاوت )) در مطالب قبل ذكر شد، مشوّق مؤ ثّرى در امر ((سخاوت )) است .
    مطالعه تاريخ زندگى سخاوتمندان و بخيلان و مقايسه آن دو با يكديگر و احترام و آبرو و شخصيّتى كه گروه اوّل داشتند و ذلّت و بدنامى كه دامن گير گروه دوّم بوده است نيز در ايجاد اين ((سخاوت اخلاقى )) بسيار مؤ ثّر است .
    اينها جنبه هاى تعليماتى اين مسئله است ؛ امّا از نظر عملى ، هر قدر تمرين و ممارست بيشترى در اين زمينه شود، توفيق زيادترى در به دست آوردن اين فضيلت اخلاقى حاصل مى گردد؛ زيرا تكرار اعمال سخاوتمندانه و بذل و بخشش ، هر چند از راه تحميل بر نفس خويش باشد، به تدريج به صورت عادت و سپس مبدّل به حالت ، و سرانجام به يك ملكه اخلاقى مبدل خواهد گرديد.
    در ضمن ، تربيت پدر و مادر و معلّم و استاد در اين زمينه ، بسيار مؤ ثّر است . اگر آنها كودكان را از آغاز عمر به ((جود)) و ((سخاوت )) عادت دهند، اين ملكه ، به آسانى در وجود آن ريشه مى دواند و در بزرگى جزء زندگى آنان مى شود.
    در حالات ((صاحب بن عبّاد)) آمده است كه در كودكى هنگامى كه مى خواست براى فراگرفتن درس دينى به مسجد برود، هميشه مادرش يك دينار و يك درهم به او مى داد و مى گفت : ((اين را به اوّلين فقيرى بده كه در مسير راه خود مى بينى )). كم كم اين خصلت در وجودش ريشه دار شد تا اين كه در بزرگى چنان بذل و بخششى مى كرد كه همه به او آفرين مى گفتند. اگر كسى بعدازظهر ماه مبارك رمضان به خانه اش مى آمد، سخاوتش مانع از آن مى شد كه كسى بدون خوردن افطار از خانه او بيرون رود. هر روز حدّاقل هزار نفر بر سر سُفره او افطار مى كردند و بذل و بخشش او در ماه رمضان به اندازه تمام ماههاى سال بود.(682)
    از شگفتيهاى ديگر زندگى او چنين نقل مى كند: ((روزى نوشابه براى او آوردند، يكى از نزديكانش نسبت به آن نوشابه سوءظن پيدا كرد و گفت : ازاين نوشابه ننوش ؛ زيرا مسموم است ، خدمتكارى كه آن قدح را آورده بود، همچنان ايستاده بود. ((صاحب بن عباد)) به شخصى كه ادعاى مسموم بودن آن را مى كرد، گفت : به چه دليل مى گويى كه اين مسموم است ؟ گفت : بهترين راه اين است كه كسى كه اين قدح را آورده و به دست تو داده ، مورد آزمايش قرار گيرد و از آن بنوشد، ((صاحب )) گفت : من به اين كار راضى نيستم ، آن شخص گفت : به وسيله يك مرغ خانگى آزمايش كن . ((صاحب )) گفت : كُشتن حيوان به اين صورت نيز جايز نيست ، سپس ‍ دستور داد: قدح آب را واژگون كردند و آب را ريختند و به خدمتكار گفت : برو و ديگر در خانه من قدم مگذار؛ ولى با اين حال دستور داد: حقوق او را به طور كامل بپردازند. سپس گفت : هرگز نبايد يقين را با شك از بين برد و مجازات به وسيله قطع حقوق ، دليل بر پَستى است )).(683)
    اين بحث را با چند حديث و سخنانى از بعضى از بزرگان پايان مى دهيم :
    پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الجنّة دارالاءسخياء؛ بهشت خانه سخاوتمندان است )).(684)
    امام صادق عليه السّلام مى فرمايند كه خداوند فرمود: ((انىّ جواد كريم لايجاورنى لئيم ؛ من بخشنده باسخاوتم ، افراد پَست و بخيل نمى توانند در جوار من (در بهشت ) جاى بگيرند)).(685)
    در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء؛ طعام سخاوتمند، دواست و طعام بخيل ، درد و بيمارى است )).(686)
    يكى از عارفان به نام ((ابن سمّاك (687))) مى گويد: ((عجبت لمن يشترى المماليك بماله و لايشترى الاءحرار بمعروفه ؛ در شگفتم ! از كسانى كه بردگان را با مال خود خريدارى مى كنند؛ ولى آزادها را با احسان و نيكى ، در بند محبّت خود در نمى آورند)).(688)
    به عربى گفتند: آقا و بزرگ شما كيست ؟ گفت : ((من احتمل شتمنا و اءعطى سائلنا و اءغضى جاهلنا؛ كسى كه بدگويى هاى ما را تحمل كند و به نيازمندان ببخشد و از اعمال جاهلان چشم پوشى كند)).(689)
    19 : عجله و شتاب ، صبر و بردبارى
    اشاره :
    براى هر كار مقدماتى است كه اگر فراهم نگردد، اقدام به آن كار بى نتيجه خواهد ماند و اگر فراهم گردد و اقدام نشود و فرصتها از دست برود؛ باز هم بى نتيجه خواهد ماند. افراد هوشيار و مدير و مدبّر كسانى هستند كه با صبر و حوصله در انتظار فراهم شدن مقدّمات مى باشند كه بعد از فراهم شدن ، بدون درنگ اقدام به انجام كار مى كنند و تا رسيدن به مقصود از پاى نمى نشينند.
    به همين دليل ((عجله و شتاب )) به معنى اقدام كردن به كارها، قبل از اين كه زمينه ها و مقدمات لازم آن كار فراهم شود، از صفات رذيله شمرده شده و ((صبر)) و بردبارى كه نقطه مقابل آن است از فضايل اخلاقى بشمار مى آيد. (البتّه ((صبر)) شاخه هاى ديگرى نيز دارد كه به موقع به آن اشاره خواهد شد.)
    خسارات عظيمى كه از ناحيه شتابزدگى بى مورد، دامن افراد يا اجتماع را مى گيرد، بيش از آن است كه به حساب آيد. قرآن مجيد به عنوان يك برنامه جامع زندگى ، همه انسان ها را به ((صبر)) و بردبارى و پرهيز از ((عجله و شتاب )) دعوت مى كند و با اشاره به داستانهاى انبيا و سرگذشت رهبران بزرگ جامعه انسانى ، زيانهاى عجله و ثمرات شيرين صبر و بردبارى را آشكار مى كند.
    با اين اشاره به سراغ قرآن مجيد مى رويم و با بيان سرگذشت پيامبران پيشين كه اين مسئله در زندگى آنها نقش مؤ ثرى داشته است ، آغاز مى كنيم :
    1- قال له موسى هل اءتّبعك على اءن تعلّمن ممّا علّمت رشدا * قال انّك لن تستطيع معى صبرا * و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا * قال ستجدنى ان شاءاللّه صابرا و لااءعصى لك اءمرا (سوره كهف ، آيات 66 تا 69)
    2- و هل اءتاك نباء الخصم اذ تسوّرو المحراب *... و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب (سوره ص ، آيات 21 تا 24)
    3- فاصبر لحكم ربّك و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم * لو لا اءن تداركه نعمة من ربّه لنبذ بالعرآء و هو مذموم * فاءجتباه ربّه فجعله من الصّالحين (سوره قلم ، آيات 48 تا 50)
    4- ...و لاتعجل بالقرآن من قبل اءن يقضى اليك وحيه و قل ربّ زدنى علما (سوره طه ، آيه 114)
    5- خلق الانسان من عجل ساءوريكم آياتى فلاتستعجلون (سوره انبيا، آيه 37)
    6- و يدع الاءنسان باشّرّ دعائه بالخير و كان الانسان عجولا (سوره اسراء، آيه 11)
    7- و يستعجلونك باسّيئة قبل الحسنة و قدخلت من قبلهم المثلات و انّ ربّك لذو مغفرة للنّاس على ظلمهم و انّ ربّك لشديد العقاب (سوره رعد، آيه 6)
    8- و لو يعجّل اللّه للنّاس الشّرّ استعجالهم بالخير لقضى اليهم اءجلهم فنذر الّذين لايرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون (سوره يونس ، آيه 11)
    9- و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين * فاعرض عنهم و انتظر انّهم منتظرون (سوره سجده ، آيه 28 و 30)
    10- فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار بلاغ فهل يهلك الّا القوم الفاسقون (سوره احقاف ، آيه 35)
    ترجمه :
    1- حضرت موسى عليه السّلام به او گفت : ((آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است ، به من بياموزى ؟)) - گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ! - و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى ، شكيبا باشى ؟!)) - حضرت موسى عليه السّلام گفت : ((به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى با فرمان تو مخالفت نخواهم كرد!)).
    2- آيا داستان شاكيان ، هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند، به تو رسيده است ؟! - در آن هنگام كه (بى مقدمه ) بر او وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد، گفتند: ((نترس ، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدايت كن ! - اين برادر من است ، اين نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار كن و در سخن بر من غلبه كرده است !)) - (داود) گفت : ((مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش ، بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم مى كنند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان كم است !)) داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نموده و به سجده افتاده و توبه كرد.
    3- اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى (يونس ) مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اوّلى شد) در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را خواند - و اگر رحمت خداوند به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى ) بيرون افكنده مى شد، در حالى كه نكوهيده بود! - ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!
    4-...پس نسبت به (تلاوت ) قرآن عجله مكن ، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو: ((پروردگارا! علم مرا افزون كن !)).
    5- (آرى ) انسان از عجله آفريده شده ولى عجله نكنيد، به زودى آياتم را به شما نشان خواهم داد.
    6- انسان (بر اثر شتابزدگى ) بديها را طلب مى كند، آن گونه كه نيكيها را مى طلبد و انسان هميشه عجول بوده است !
    7- آنها پيش از حسنه (و رحمت ) از تو تقاضاى شتاب در سيّئه (و عذاب ) مى كنند؛ با اين كه پيش از آنها، بلاهاى عبرت انگيز نازل شده است ! و پروردگارت نسبت به مردم - با اين كه ظلم مى كنند - داراى مغفرت است ؛ و (در عين حال ) پروردگارت داراى عذاب شديد است !
    8- اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن ((خوبى ))ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى كرد، (به زودى ) عمرشان به پايان مى رسيد (و همگى نابود مى شدند)؛ ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند!
    9- آنان مى گويند: ((اگر راست مى گوييد، اين پيروزى شما كى خواهد بود؟!))... حال كه چنين است ، از آنها روى بگردان و منتظرش باش ، آنها نيز منتظرند (تو منتظر رحمت خدا و آنها هم منتظر عذاب او!).
    10- پس صبر كن آن گونه كه پيامبران ((اولواالعزم )) صبر كردند و براى (عذاب ) آنان شتاب مكن ! هنگامى كه وعده هايى را كه به آنها داده مى شود، ببينند، احساس مى كنند كه گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقّف داشتند. اين ابلاغى است براى همين ، آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند؟!
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين بخش از آيات ، سخن از داستان حضرت خضر عليه السّلام و حضرت موسى عليه السّلام است ، البته قرآن تعبير به ((خضر)) نكرده ، بلكه تنها به عنوان ((عبدا من عبادنا؛ بنده برگزيده اى از بندگان ما)) از او ياد كرده است .
    اين داستان را همه خوانندگان ، كم و بيش شنيده اند. آنچه در اين جا براى ما اهمّيّت دارد، اين است كه حضرت موسى عليه السّلام در يك ماءموريت ويژه اى ، به دنبال فراگيرى بخشى از علوم ، نزد حضرت خضر عليه السّلام آمد؛ علومى كه با آنچه تا آن روز از طريق وحى دريافته بود، متفاوت بود. علومى كه مربوط به اسرار و حقايق مخفى جهان و زندگى انسان ها بود كه بايد پيامبر اولواالعزمى همانند حضرت موسى عليه السّلام لااقل بخشى از آن را فراگيرد تا ديدگاهانش در مسايل انسانى و اجتماعى كمى شفاف تر گردد.
    حضرت خضر در برابر درخواست حضرت موسى عليه السّلام گفت : كه تو صبر و تحمّل در برابر كارهاى من ندارى ؛ زيرا از عمق قضايا آگاه نيستى ؛ ولى حضرت موسى عليه السّلام قول داد كه صبر و تحمل و بردبارى را پيشه كند و از عجله و شتاب بپرهيزد. حضرت خضر عليه السّلام با او شرط كرد كه اگر به دنبال من مى آيى ، بايد هر چه را مى بينى ، سكوت كنى ، هر چند ظاهرا كار زننده اى باشد و بدان حكمتى دارد كه من به موقع ، تو را از آن آگاه مى كنم . ((فوجدا عبدا من عبادنا... - قال فان اتّبعتنى فلا تسئلنى عن شى ء حتّى احدث لك منه ذكرا)).(690)
    به اين ترتيب حضرت خضر عليه السّلام اصرار داشت كه روح و صبر و بردبارى را در برابر مسايل مختلف در حضرت موسى عليه السّلام پرورش ‍ دهد و او را از ((عجله و شتاب )) (مخصوصا عجله در قضاوت ، آن هم در مورد كارهاى مردان بزرگ ) بازدارد.
    با اين قول و قرار، آنها به راه افتادند و در مسير خود ناچار بودند با كِشتى از دريا بگذرند. در ميان دريا حضرت موسى عليه السّلام با تعجب ديد كه حضرت خضر عليه السّلام مخفيانه كشتى را سوراخ مى كند. حضرت موسى عليه السّلام از اين كار بر آشفت و زبان به اعتراض گشود و هنگامى كه حضرت خضر عليه السّلام پيمان خود را با او يادآور شد، در مقام عذرخواهى برآمد.
    باز به راه خود ادامه دادند؛ ناگهان حضرت خضر عليه السّلام دست به كار عجيب ترى زد و نوجوانى را كه بر سر راه خود ديد، به قتل رسانيد؛ در اين جا، فرياد حضرت موسى عليه السّلام بلندتر شد كه چرا انسان بى گناهى را كُشتى ، اين چه كار زشتى بود كه انجام دادى ؟!
    حضرت خضر عليه السّلام بار ديگر، پيمان خود را يادآور شد. حضرت موسى عليه السّلام دندان بر جگر گذاشت و مجددا در مقام عذرخواهى برآمد و گفت : اگر بار سوّم اعتراض كنم ، حق دارى از من جدا شوى .
    باز به راه افتادند تا به شهرى رسيدند كه مردمى بسيار ((بخيل )) داشت و كمترين پذيرايى را از ميهمانان تازه وارد نكردند؛ ولى با نهايت تعجّب حضرت خضر عليه السّلام شروع به مرمّت ديوارى نمود كه در حال سقوط بود. حضرت موسى عليه السّلام كه در بَدو نظر، اين كار را ابلهانه مى ديد، بار ديگر در حالى كه تمام عهد و پيمان خود را به فراموشى سپرده بود، به خروش آمد و زبان به اعتراض گشود.
    در اين جا حضرت خضر عليه السّلام در حالى كه اسرار هر سه كار خود را براى او شرح مى داد، و حقايق جالبى را كه از نظر حضرت موسى عليه السّلام پنهان بود، برايش بيان مى كرد و حضرت موسى عليه السّلام را به جهان تازه اى از اسرار زندگى انسان ها وارد مى ساخت ، اعلام جدايى كرد و حضرت موسى عليه السّلام نيز در حالى كه كوله بارى از معرفت را با خود حمل مى كرد با حضرت خضر عليه السّلام خداحافظى كرد و وداع گفت .
    حضرت خضر عليه السّلام به او گفت : ((اگر كِشتى را سوراخ كردم ، به اين دليل بود كه مى خواستم آن را ظاهرا از كار بيندازم ؛ زيرا حاكم ستمكارى وجود داشت كه هر گاه كِشتى سالمى را مى يافت مصادره مى كرد. من خواستم صاحبان اين كِشتى كه گروهى بينوا بودند، كِشتى خود را از دست ندهند)).
    ديگر اين كه اگر آن نوجوان را كُشتم ، به خاطر اين بود كه او جوانى بى ايمان و خطرناك و سركش بود كه كم كم پدر و مادر خويش را نيز به كفر و بدبختى مى كشاند. خدا مى خواست ، اين جوان هرزه بى مصرف ستمگر را از آنها بگيرد و فرزندى باايمان و مهربان به آنها عطا كند.
    اما تعمير آن ديوار در حال سقوط، به خاطر آن بود كه در زير آن ، گنجى متعلق به دو كودك يتيم بود كه پدر صالح و باايمانش براى آنها ذخيره كرده بود، خدا مى خواست آنها به حدّ رشد برسند و گنج خود را استخراج كنند. من اين كارها را از پيش خود نكردم ، بلكه همه به فرمان حق بود.(691)
    اگر حضرت موسى عليه السّلام در قضاوت خويش عجله نمى كرد، به يقين بيشتر از علم و دانش حضرت خضر عليه السّلام بهره مند مى شد؛ ولى ((عجله و شتاب )) او سبب شد كه بيش از سه خوشه از آن خرمن دانش ‍ برنگيرد.
    در دوّمين بخش از آيات مورد بحث ، سخن از آزمون بزرگ ديگرى نسبت به يكى از پيامبران بزرگ الهى است او هم به خاطر شتابزدگى و عجله در قضاوت از سوى خداوند مورد مؤ اخذه قرار گرفت .
    داستان اين بود كه روزى دو نفر نزد حضرت داود عليه السّلام حضور يافتند كه يكى از آنها از ديگرى شكايت داشت . شاكى گفت : اين برادر من نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم از من بگيرد و در سخن نيز بر من غلبه كرده است ؛ ((انّ هذا اءخى تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزّنى فى الخطاب )).(692)
    حضرت داود عليه السّلام پيش از آن كه تحقيق بيشترى كند، به داورى مقدماتى نشست و گفت : ((به يقين او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش به تو ستم كرده است ؛ ...لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجة ...)).(693)
    اين جا بود كه حضرت داود عليه السّلام به ترك اولى خود پى برد ((و مى دانست كه ما او را با اين ماجرا امتحان كرديم ؛ در مقام استغفار برآمد و به سجده افتاد و توبه كرد؛ ...و ظنّ داوود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب )).(694)
    اين ماجرا با تمام شاخ و برگهايش كه اين جا جاى بحث آن نيست (و در تفسير نمونه مشروحا آورده ايم ) باز اين حقيقت را بيان مى كند كه ((عجله و شتاب )) در كارها مخصوصا ((عجله در قضاوت )) و داورى مايه سرافكندگى و ايجاد مشكلات در زندگى فردى و اجتماعى است .
    در سوّمين بخش از آيات ، سخن از پيامبر بزرگ ديگرى است كه لحظه اى در مسؤ وليت عظيم خود سهل انگارى كرد و گرفتار ترك اولى گرديد و خداوند او را به خاطر اين كار تحت فشار قرار داد.
    داستان اين است كه حضرت يونس عليه السّلام مدت ها همانند پدرى مهربان و دلسوز به تبليغ و هدايت قوم خويش پرداخت ؛ ولى در برابر منطق حكيمانه اش چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نشنيد. تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نمى كرد (يك عابد و يك عالم ) به او ايمان آوردند. سرانجام از آنها تقريبا ماءيوس شد و به پيشنهاد مرد عابد، آنها را نفرين كرد؛ نفرين او مستجاب شد و به او وحى آمد كه در فلان روز عذاب الهى فرامى رسد، هنگامى كه زمان عذاب نزديك شد، حضرت يونس عليه السّلام بدون آن كه بار ديگر اتمام حجّت كند تا شايد قومش در اين واپسين لحظات به خود آيند و راه توبه را پيش گيرند؛ همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت ؛ ولى مرد عالم در ميان آنها ماند و به ادامه تبليغ پرداخت .
    اين تبليغات همراه با احساس نزديك شدن لحظات عذاب ، تحولى بنيادين در روح آن جمعيت ايجاد كرد، همراه آن عالم به درگاه خدا روى آوردند و به توبه نشستند و راه ايمان و توحيد پيش گرفتند و خداوند آنها را نيز بخشيد؛ ولى حضرت يونس عليه السّلام را به خاطر عجله و ترك اولى مورد سرزنش و تحت فشار قرار داد.
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #63
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    قرآن در اين زمينه خطاب به پيامبر اسلام مى گويد: (((در تقاضاى عذاب براى امتت ، عجله مكن ) و مانند صاحب ماهى (يونس ) نباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و خود گرفتار كيفر ترك اولى شد)، در آن زمان كه خدا را خواند، در حالى كه مملوّ از اندوه بود و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى ) بيرون افكنده مى شد، در حالى كه مورد نكوهش قرار داشت ؛ فاصبر لحكم ربّك و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم * لو لا اءن تداركه نعمة من ربّه لنبذ بالعرآء و هو مذموم )).(695)
    ولى خداوند توبه او را در برابر اين ترك اولى پذيرفت و هنگامى كه از شكم ماهى بيرون آمد، از هر گناه و ترك اولى پاك بود. به همين دليل در آيه بعد از آن مى خوانيم : ((پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد؛ فاءجتباه ربّه فجعله من الصّالحين )).(696)
    گرچه حضرت يونس عليه السّلام به قدر كافى و به اندازه لازم اتمام حجت نمودند(697) ولى خداوند از پيامبرش ، بيش از اين صبر و حوصله و بردبارى مى طلبد؛ از اين رو همين مقدار ((عجله و شتاب )) را بر او نبخشيد.
    چهارمين آيه ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از ((عجله و شتاب )) بازمى دارد و مى فرمايد: ((بزرگ و بلندمرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است و در مورد قرآن عجله مكن ، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا! علم مرا افزون كن ؛ فتعالى اللّه الملك الحقّ و لاتعجل بالقرآن من قبل اءن يقضى اليك وحيه و قل ربّ زدنى علما)).(698)
    از بعضى آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام نزول وحى ، شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند كه خداوند او را از اين كار بازداشت ؛ لاتحرّك به لسانك لتعجل به * انّ علينا جمعه و قرآنه * فاذا قراءناه فاتّبع قرآنه )).(699)
    گرچه در تفسير اين آيه ، مفسران بزرگ احتمالات متعدّدى داده اند، ولى همه آنها ناظر به آن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبايد در كار خود عجله كند، هر چند كار الهى و مسئله هدايت انسان ها باشد.
    گرچه عجله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در دريافت وحى يا تلاوت بر اصحاب يا تقاضاى نزول وحى ، همه به خاطر عشق و شوق او به هدايت انسان ها بود، ولى حتّى در اين كار نيز بايد با صبر و حوصله گام برداشت .
    در پنجمين آيه درباره همه انسان ها يا به تعبير ديگر، طبيعت انسان مى فرمايد: انسان از عجله آفريده شده است (گويى آن قدر عجول است كه ذات او عين عجله شده است )، ولى هرگز در برابر من عجله نكنيد. من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم ؛ ((خلق الانسان من عجل ساءوريكم آياتى فلاتستعجلون )).(700)
    اشاره به اين كه هر چند به روز نخست در طبيعت انسان ((عجله و شتاب )) قرار داده شده است ولى آن را در جايى بايد به كار برد كه مقدّمات آن فراهم باشد؛ نه پيش از آن فراهم شدن اسباب و مقدّمات .
    تعبير ((بآياتى )) ممكن است اشاره به معجزات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا آيات قرآن و يا نشانه هاى عذاب الهى يا پيروزى مسلمين بر كفار يا فرارسيدن قيامت و يا همه اينها داشته باشد كه هر كدام از اين چهار تفسير باشد، در بحث ما تفاوتى نمى كند؛ زيرا هم نزول آيات قرآن و هم ظهور معجزات و هم فرارسيدن قيامت و هم نزول عذاب الهى ، هر كدام بايد در ظرف خاصّى انجام گيرد كه موافق حكمت پروردگار باشد و عجله و شتاب قبل از آن كار صحيحى نيست ؛ زيرا خداوند حكيم كارى برخلاف حكمت انجام نمى دهد؛ بنابراين در برابر آن نبايد عجله كرد.
    اين كه قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد: ((انسان در عجله و شتاب آفريده شده است )). اشاره به انسان هايى است كه تحت تربيت هاى الهى قرار نگرفته اند و به تعبير ديگر، طبع انسان نخستين است و فلسفه آن حركت سريع به سوى خواسته ها و نيازهاست ، شبيه چيزى كه در آيه 19 سوره معارج آمده است ((انّ الانسان خُلق هلوعا؛ به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است )).
    لذا در بعضى از آيات كه اشاره به عجول بودن انسان شده ، قبل از آن ، سخن از هدايت انسان به ميان آمده است ؛ مانند آيه 11 سوره اسراء كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.
    اين ويژگى انسان (عجول بودن ) مانند هواى نفس و تمايلات درونى ، نيروى سازنده اى است كه اگر تعديل شود، در مسير سعادت انسان قرار خواهد گرفت كه در اين صورت از حالت ويرانگرى خارج مى شود؛ درست شبيه سيلابى است كه از دامنه كوه سرازير مى شود، گرچه ظاهرش ويرانگر است ، اما اگر به وسيله سدها مهار شود، سرچشمه عمران و آبادى و روشنايى مى گردد.
    در ششمين آيه مورد بحث ، همان محتواى آيه قبل ديده مى شود، با اين تفاوت كه در اين آيه به يكى از پيامدهاى سوء ((عجله و شتاب )) نيز اشاره مى كند: ((انسان (بر اثر شتابزدگى ) به سراغ بديها مى رود، آن گونه كه نيكى ها را مى طلبد و انسان همواره ((عجول )) بوده است ؛ و يدع الاءنسان بالشّرّ دعائه بالخير و كان الاءنسان عجولا)).(701)
    باز در اين جا واژه انسان ، اشاره به طبيعت نخستين انسان هاست ، هم در آغاز آيه و هم در پايان آيه كه لفظ انسان در آن تكرار شده است .
    ((دعا)) در اين آيه به معنى طلب كردن و خواستن است ؛ خواه با زبان باشد و يا در عمل و از آن جا كه عجول بودن انسان و شتابزدگى او براى كسب منفع بيشتر، گاه سبب مى شود كه جوانب مسئله را بررسى نكند و خير و شرّ خود را نشناسد و خود را به پرتگاههاى خطرناك بيفكند.
    اين ((دعا)) گاه به صورت لفظى است ؛ يعنى ، از خداى خود با اصرار فراوان مسائلى را مى خواهد كه نه تنها خير او در او نيست ، بلكه مايه بدبختى اوست ؛ آن گونه كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((و اءعرف طريق نجاتك و هلاكك كى لاتدعوا اللّه بشى ء عسى فيه هلاكك و اءنت تظنّ اءنّ فيه نجاتك قال اللّه تعالى ((و يدع الاءنسان بالشّرّ دعائه بالخير و كان الاءنسان عجولا))؛ راه نجات و هلاكت خود را درست بشناس ، مبادا از خدا چيزى طلب كنى كه هلاك تو در آن است ؛ در حالى كه گمان دارى ، نجات تو در آن است ؛ خداوند متعال مى فرمايد: ((انسان بديها را طلب مى كند، آن گونه كه نيكيها را مى طلبد؛ زيرا انسان همواره عجول بوده است )).(702)))
    انسان ، گاه در عمل اصرار به انجام كارهايى دارد كه ريشه آن هواپرستى و نتيجه آن بدبختى است ؛ امّا بر اثر تسويلات شيطان و تزيين هواى نفس ، آن را خير و موجب سعادت خويش مى پندارد و از نرسيدن به آن ناراحت مى شود؛ در حالى كه گذشت زمان چه بسا روشن مى كند كه اگر خواسته او انجام مى گرفت تا پايان عمر بيچاره بود.
    در هفتمين آيه مطلب تازه اى در زمينه عجول بودن انسان مطرح شده است و آن اين كه گاه اين انسان عجول به جاى اين كه حدّاقل در راه نيكيها عجله كند، هميشه در راه شرّ و فساد عجله مى كند. همان گونه كه گاه كفار لجوج و عنود در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آنها را تهديد به عذاب الهى مى كرد، اصرار داشتند كه چرا اين عذاب فرانمى رسد و بى صبرانه در واقع مرگ و نابودى خود را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى طلبيدند؛ چنان كه در آيه مورد بحث آمده است : ((آنها پيش از حسنه (نيكى و رحمت ) از تو تقاضاى تعجيل سيّئه (بدى و عذاب ) مى كنند، با اين كه قبل از آنها بلاهاى عبرت انگيز نازل شد (و آنها شنيدند و مى دانند كه اين مسئله شوخى نيست ؛ بنابراين تاءخير عذاب و مجازات آنها، تنها به خاطر لطف و رحمت خدا، حتى بر گنه كاران است ، شايد بيدار شوند و بازگردند) و پروردگار تو نسبت به مردم ، با اين كه ظلم مى كنند، باز داراى مغفرت است و نيز پروردگارت داراى عذاب شديد دارد (بنابراين نبايد به غفران الهى مغرور شوند)؛ و يستعجلونك بالسيّئة قبل الحسنة و قدخلت من قبلهم المثلات و انّ ربّك لذو مغفرة للنّاس على ظلمهم و انّ ربّك لشديد العقاب .(703)
    آرى ! اگر شتابزدگى انسان با لجاجت آميخته شود، نتيجه اش همان است كه در آيه گذشته آمد؛ به جاى اين كه براى نيكى ها عجله كند، براى بدى عجله كند و خود را گرفتار امواج بدبختى مى سازد؛ شبيه آنچه در آيه 1 سوره معارج آمده است : ((سئل سائل بعذاب واقع * للكافرين ليس لهم دافع ؛ تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد، اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند مانع آن شود)).
    بسيارى از مفسّران و ارباب حديث گفته اند كه اين آيه درباره ((نعمان بن حارث فهرى )) نازل شده است . نقل شده است كه در غديرخُم ، جانشينى على عليه السّلام را از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمله تاريخى ((من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه )) شنيد؛ برآشفت و نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و شديدا اعتراض كرد و هنگامى كه فهميد اين امر طبق يك دستور الهى انجام شده است ، ناراحتى اش بيشتر شد و گفت : خداوندا! اگر اين حق است و از سوى توست ، سنگى از آسمان بر ما بباران . چيزى نگذشت كه قطعه سنگ آسمانى بر سرش فرود آمد و او را كُشت و آيه فوق نازل شد.(704)
    آيا بهتر نبود كه اين قبيل اشخاص به جاى لجاجت و عناد در برابر حق ، از خداوند تقاضاى هدايت و برچيدن تعصّب و لجاجت درونى خويش ‍ مى كردند و طبق آيه مورد بحث مغفرت خداوند را بر عذابش مقدم مى كردند؛ ((سبقت رحمته غضبه )) كه خداوند متعال تا امكان هدايت وجود داشت ، آنها را عذاب نمى كرد؛ ولى افسوس ! كه هميشه انسان هاى خيره سر، عجله بر عذاب الهى دارند، نه مغفرت !
    هشتمين آيه از آيات مورد بحث ، ضمن نگرش از زاويه ديگر به مسئله عجول بودن انسان ، مى فرمايد: ((اگر خداوند در مجازات مردم (بدكار) عجله مى كرد، آن گونه كه آنها در به دست آوردن خير و نيكى عجله دارند؛ مرگ همه آنها فرامى رسيد (و اثرى از آنان باقى نمى ماند)؛ ((و لو يعجّل اللّه للنّاس الشّرّ استعجالهم بالخير لقضى اليهم اءجلهم ...))(705)، ولى از آنجا كه خداوند غفور و رحيم و آمرزنده و مهربان است ، هرگز در مجازات بدكاران شتاب نمى كند، شايد بيدار شوند و به راه هدايت بازگردند.
    قرآن در پايان همين آيه مى افزايد: ((ما آنها را كه ايمان به رستاخير ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان ، حيران و سرگردان شوند (آن گاه آنها را مجازات مى نماييم )؛ ...فنذر الّذين لايرجعون لقائنا فى طغيانهم يعمهون )).(706)
    بنابراين خدا همانند شما عمل نمى كند، شما در به دست آوردن نيكى ها عجول هستيد، ولى خداوند در مجازات شما شتابى ندارد. مقصود خداوند متعال مجازات نيست بلكه مقصود اصيلش هدايت است .
    طبق آيات ديگر قرآن ، اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده كه منظور از آيه ، اين است كه با آنها با عجله از خداوند در خواست مجازات و عذاب مى كردند، همان گونه كه در تقاضاى نيكى ها عجول بودند؛ قرآن مى گويد: ((اگر خداوند تقاضاى شما را به سرعت در مسئله عذاب مى پذيرفت ، كسى از شما زنده نمى ماند.))(707) ولى معنى اوّل و يا تفسير اوّل با ظاهر آيه سازگارتر است .
    در نهمين آيه ضمن اشاره به اضطراب و شتابزدگى كفّار و مشركان در برابر وعده هاى پيروزى مسلمانان و شكست و مجازات دردناك دشمنان آنها، مى فرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين فتح و پيروزى شما در چه زمانى است ؟ (چرا اين وعده ها تحقّق نمى يابد؟) و اين دليل بر آن است كه شما دروغ مى گوييد و خودتان را فريب مى دهيد؛ و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين )).(708)
    قرآن در پاسخ آنها به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد: ((بگو (عجله نكنيد!) اين پيروزى فرامى رسد و در آن روز، ايمان كافران سودى به حال آنها نخواهد داشت و مهلتى به آنها داده نمى شود؛ قل يوم الفتح لاينفع الّذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون ...)).(709)
    خداوند به لطف و كَرم و عنايتش ، امروز به شما مهلت داد تا به خود آييد و راه حق در پيش گيريد؛ ولى آن روز كه عذاب الهى نازل شود، دَرهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت وجود ندارد. پس به جاى اين كه شتابزده ، خواهان نابودى خودتان باشيد، از اين فرصت و مهلت الهى بهره بگيريد و خود را اصلاح كنيد.
    سپس به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد: ((اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان و منتظر باش ، آنها هم منتظرند (تو منتظر پيروزى و رحمت الهى باش و آنها هم منتظر شكست و عذاب )؛ فاءعرض ‍ عنهم و اءنتظر انّهم منتظرون )).(710)
    جمعى از مفسّران گفته اند كه جمله ((انّهم منتظرون )) اشاره به انتظارى است كه كافران درباره مرگ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا شكست او داشتند؛ ولى تفسيرى كه در بالا گفتيم مناسبتر به نظر مى رسد.
    در دهمين آيه مخاطب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و با اين كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به گواه تاريخ ، هرگز عجولانه و شتابزده عمل نمى كردند، بلكه هميشه با صبر و حوصله ، هر كارى را انجام مى دادند، به عنوان تاءكيد، حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مخاطب قرار داده كه : ((صبر و حوصله كن ، آن گونه كه پيامبر اولواالعزم شكيبايى كردند و براى (عذاب ) آنها عجله مكن ، هنگامى كه وعده هايى را كه به آنها داده شده است (در مورد عذاب ) مى بينند، احساس مى كنند كه گويى ساعتى از يك روز، در دنيا توقّف داشتند، ((فاءصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار)).(711)
    با توجّه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر آخرت ، ساعتى زودگذر بيش ‍ نيست ، بنابراين عجله مكن تا اتمام حجّت كافى بر آنها شود. از اين تعبير استفاده مى شود كه همه پيامبران الهى در برابر خيره سرى امّت هاى لجوج و جاهل و نادان ، صبور و بردبار بودند و بيشترين مهلت را براى اصلاح به آنها مى دادند.
    پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز چنين بود و آنچه در آيه فوق آمده ، در واقع جنبه تاءكيد يا آموزشى براى ديگران و يا هشدارى براى كافران است كه از مهلت الهى سوء استفاده نكنند.
    اين آيه گواه روشنى است بر اين كه صبر و بردبارى و ترك عجله ، فضيلتى است كه در تمام پيامبران بزرگ بوده است ؛ همانهايى كه در طول تاريخ بشرى ، اسوه و الگو براى خَلق خدا بوده اند.
    نتيجه
    از مجموع آيات فوق روشن مى شود كه عجله و شتابزدگى كه در اقوام و ملل گوناگون بوده و هست ، تا چه اندازه از نظر اسلام ، يك ضدّ ارزش است و صبر و بردبارى و حوصله تا فراهم شدن زمينه هاى هر كار، در رديف مهمترين فضايل اخلاقى و انسانى است . فضيلتى كه تمام انبياى بزرگ الهى و رهبران بشريّت به آن آراسته بودند.
    عجله و شتاب در روايات اسلامى
    در روايات اسلامى بحث هاى فراوانى درباره نكوهش ((عجله )) و ستايش ‍ ((تاءنّى )) و خويشتن دارى ديده مى شود كه نكات زيادى در آنها نهفته است ، به عنوان نمونه :
    1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((اءلاءناة و العجلة من الشّيطان ؛ تاءنّى و خويشتن دارى از سوى خداست و عجله و شتاب از شيطان است )).(712)
    2- در حديث ديگرى همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((انّما اءهلك النّاس العجلة و لو اءنّ النّاس تثبّتوا لم يهلك اءحد؛ عجله و شتاب مردم را هلاك كرده و اگر مردم داراى تاءنّى و خويشتن دارى بودند، هيچ كس به هلاكت نمى رسيد)).(713)
    البتّه منظور هلاكت هايى است كه بر اثر حوادث غيرمنتظره و ناپخته پيش ‍ مى آيد كه اغلب مولود عجله و دستپاچگى است .
    3- از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((ايّاك و العجلة فانّك ان عجّلت اءخطات حظّك ؛ از عجله بپرهيز؛ زيرا هرگاه عجله كنى نصيب و بهره خود را از دست خواهى داد)).(714)
    اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((مع العجل يكثر الزّلل ؛ لغزش هاى انسان باعجله افزايش مى يابد)).(715)
    5- همان امام بزرگوار در وصيّتى كه در آستانه شهادتش براى فرزندش امام حسن عليه السّلام داشتند: ((اءنهاك عن التّسرّع بالقول و الفعل ؛ تو را از شتابزدگى در سخن گفتن و عمل نهى مى كنم )).(716)
    6- باز همان امام همام مى فرمايند: ((اءلعجل قبل الامكان يوجب الغصّة ؛ عجله پيش از فراهم شدن امكانات و مقدّمات كار، موجب اندوه است .))(717)؛ زيرا زحمات انسان برباد مى رود و تلاشهاى او بى اثر مى ماند.
    7- از همان حضرت عليه السّلام آمده است : ((من ركب العجل ركبته الملامة ؛ كسى كه بر مركب شتابزدگى سوار شود، ملامت و سرزنش بر دوش او سوار خواهد شد)).(718)
    8- امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((مع التّثبّت تكون السّلامة و مع العجلة تكون النّدامة ؛ همراه تاءنّى و خويشتن دارى ، سلامت است و همراه عجله ندامت )).(719)
    9- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((العجلة مذمومة فى كلّ اءمر الّا فى ما يدفع الشّرّ؛ عجله در هر كارى نكوهيده است ، مگر در مقام دفع شّر)).(720)
    10- اين بحث را با حديث پُرمعنايى از حضرت على عليه السّلام به پايان مى بريم : ((من استطاع اءن يمنع نفسه من اءربعة اءشياء فهو خليق باءن لاينزل به مكروه اءبدا قيل و ماهى ؟ قال : العجلة و اللّجاجة و العجب و التّوانى ؛ كسى كه بتواند خويشتن را از چهار چيز بازدارد، سزاوار است كه هرگز امر ناخوشايندى براى او رخ ندهد. سؤ ال كردند، آن چهار چيز چيست ؟ فرمودند: عجله ، لجاجت ، خودبينى و تنبلى )).(721)
    در اين احاديث ((تاءنّى )) يك عطيّه الهى و ((عجله )) يك خوى شيطانى شمرده شده است ، همان خويى كه انسان را در زندگى ناكام مى سازد، فرصت ها را از دست او مى گيرد، لغزش او زياد مى گردد، پشيمان مى شود و به هلاكت مى افتد؛ در صورتى كه نقطه مقابل آن ؛ يعنى ، تاءنّى و خويشتن دارى سبب كاميابى و پيروزى و بهره بردارى هر چند بيشتر از فرصتهاست .
    چند نكته مهم
    1- مفهوم عجله و شتابزدگى
    عجله و شتابزدگى به عنوان يك خوى زشت و ناپسند كه در اعمال انسان به صورتهاى گوناگون آشكار مى شود، به اين معنى است كه انسان ، پيش از فراهم شدن مقدّمات انجام كار، اقدام به انجام آن كند، كارى كه نتيجه آن چيزى جز شكست يا انجام ناقص نخواهد بود.
    اين بدان مى ماند كه انسان ميوه را پيش از رسيدن و قابل استفاده شدن از درخت بچيند؛ كارى كه نتيجه اش ضايع شدن ميوه يا كم شدن فايده آن است . يا اين كه قبل از آمادگى زمين ، بذرافشانى كند كه نتيجه اش نابودى بذر يا كاهش محصول خواهد بود.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((و مجتنى الثّمرة لغير وقت ايناعها كالزّارع لغير اءرضه ؛ كسى كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند، همچون كسى است كه بذر خود را در زمين نامناسبى (مانند شوره زار) بپاشد. (كه نيرو و سرمايه خود را تلف كرده و نتيجه اش عايدش ‍ نمى شود))).(722)
    ((عجول )) به افرادى گفته مى شود كه در گفتار و رفتار و سؤ ال و درخواست خود، دستپاچه اند و صبر و حوصله لازم را براى رسيدن به مقصد، از راه صحيح آن ندارند؛ به همين دليل ، اغلب گرفتار مشكلات و ناكامى ها مى شوند.
    نقطه مقابل ((عجله و شتابزدگى )) تاءنّى ، اناة ، خويشتن دارى ، تحمّل ، حوصله ، طماءنينه و وقار است .
    ((عجله )) را نبايد با ((سرعت )) كه بار مثبت دارد، اشتباه كرد. سرعت آن است كه انسان بعد از فراهم شدن مقدّمات ، اتلاف وقت نكند و فرصت را از دست ندهد و به سوى مقصد بشتابد؛ كارى كه مسلّما سبب پيروزى و نجات و موفقيت است . در موارد بسيارى ، ميان مصاديق و موارد عجله و سرعت اشتباه شده است و يا گروهى براى توجيه اعمال نادرست خود، تنبلى و بى حالى و از دست دادن و فرصت ها را تحت عنوان ترك عجله و شتابزدگى توجيح مى كنند؛ در حالى كه فرق اين دو كاملا واضح و روشن است و اين كه مى بينيم ، بعضى از روايات ، عجله را از اسباب پشيمانى و تاءنّى را سبب سلامت شمرده است ، به خاطر همان است كه در بالا اشاره شد اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه بيان روشنى بر تفاوت مفهوم عجله و سرعت در كارهاست ، پايان مى دهيم : ((ايّاك و العجلة بالاءمور قبل اءوانها، و التّساقط فيها عند امكانها؛ از شتاب كردن در كارها، قبل از رسيدن موعد آنها بپرهيز و نيز از سستى در كارها به هنگام رسيدن زمان آن (و فراهم شدن اسباب ) بپرهيز)).(723)
    2- سرعت گرفتن در خيرات
    قرآن مجيد در آيات متعددى ، مؤ منان را با مسارعت در خيرات و پيشى گرفتن از يكديگر دعوت مى كند، از جمله در آيه 114 سوره آل عمران در توصيف جمعى از مؤ منان راستين مى فرمايد: ((...و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصّالحين ... آنها كسانى هستند كه در انجام كارهاى نيك سرعت كرده و بر يكديگر پيشى مى گيرند و آنها از صالحانند)).
    و در سوره انبيا آيه 90 در توصيف جمعى از پيامبران بزرگ ، مانند ((زكريّا)) و ((يحيى )) مى فرمايد: ((انّهم كانوا يسارعون فى الخيرات ...؛ آنها در كارهاى خير به سرعت اقدام مى كردند و بر ديگران پيشى مى گرفتند)).
    و در آيه سوره مؤ منون ، در شرح صفات برجسته مؤ منان آمده است : ((اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ؛ آنها در كارهاى نيك به سرعت اقدام مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند)).
    در آيه 133 سوره آل عمران ، اين مسئله به عنوان يك دستور عام خطاب به همه مؤ منان آمده است : ((و سارعوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السّماوات و الاءرض اعدّت للمتّقين ؛ شتاب كنيد و پيشى بگيريد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان ، در رسيدن به بهشتى كه وسعت آن به اندازه آسمانها و زمين است كه براى پرهيزكاران آماده شده است )).
    در آيه 148 سوره بقره ، همين معنى تحت عنوان مسابقه در خيرات مطرح شده است : ((فاستبقوا الخيرات ...؛ در نيكيها (و اعمال خير) بر يكديگر سبقت جوييد)).
    بديهى است ((مسارعه )) در خيرات با مسابقه در خيرات ، هر دو اشاره به يك حقيقت دارد و در واقع لازم و ملزوم يكديگرند؛ زيرا، سبقت جستن بدون سرعت در عمل ، امكان پذير نيست و هر كس سريعتر راه را سوى مقصود بپيمايد، بى شك زودتر به مقصود مى رسد.
    در روايت اسلامى اشارات بسيار پُرمعنى و جالبى نسبت به اين موضوع ديده مى شود كه گلچينى از آنها را در ذيل مى آوريم :
    1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((انّ اللّه يحبّ من الخير ما يعجّل ؛ خداوند كار نيكى را دوست دارد كه با سرعت انجام شود)).(724)
    2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((بادروا بعمل الخير قبل اءن تشغلوا عنه بغيره ؛ در انجام كارهاى نيك سرعت كنيد، پيش از آن كه چيزى شما را به خود مشغول سازد و از آن بازدارد)).(725)
    3- در احاديث متعددى از امام صادق عليه السّلام اين مضمون ديده مى شود: (( من همّ بخير فليعجّله و لايؤ خّره ؛ كسى كه تصميم به كار نيك مى گيرد، بايد در آن شتاب كند و تاءخير نيندازد)).(726)
    4- در حديث ديگرى همين معنى به صورت مشروح ترى از همان امام بزرگوار نقل شده است : ((اذا همّ اءحدكم بخير اءو صلة فانّ عن يمينه و شماله شيطانين فليبادر لايكفّاه عن ذلك ؛ هنگامى كه كسى از شما تصميم بر انجام كار خير يا بخشيدن چيزى به كسى گرفت ، بايد مواظب باشد كه در طرف راست و چپ او دو شيطان هستند؛ بنابراين بايد به سرعت اقدام كند، مبادا آن دو شيطان (با وسوسه هاى خود) او را از اين كار بازدارند)).
    5- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((ليس من عادة الكرام تاءخير الانعام (727)؛ تاءخير از بخشش از عادت كريمان نيست )).
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #64
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    6- امام باقر عليه السّلام مى فرمايند: ((من همّ بشى ء من الخير فليعجّلة فانّ كلّ شى ء فيه تاءخير فانّ للشّيطان فيه نظرة ؛ كسى كه تصميم بر كار نيك مى گيرد، بايد شتاب كند؛ زيرا هر چيزى كه در آن تاءخير باشد، شيطان در آن نظر دارد (و با وسوسه هاى خود، تصميم انسان را تضعيف مى كند)).
    كوتاه سخن اين كه در برابر كارهاى خير، هميشه موانع و وسوسه هاى شياطين جن و انس وجود دارد؛ به همين دليل هنگامى كه مقدّمات آن فراهم گردد، بايد شتاب كرد، مبادا افراد تنگ نظر، كوتاه فكر و شيطان صفت ، سنگهايى در راه آن بيندازند. ضمنا بايد ميان سرعت در انجام كار و عجله مذموم كه مربوط به قبل از فراهم شدن مقدّمات لازم براى نجات كار است ، تفاوت گذاشت .
    اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم : ((لاتؤ خّر انالة المحتاج الى غد، فانّك لاتدرى ما يعرض لك و له غد(728)؛ كمك به نيازمندان را به فردا ميفكن ؛ زيرا نمى دانى فردا براى تو و براى او چه پيش مى آيد اى بسا! توان تو از ميان برود، يا نياز او)).
    پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى
    1- اتلاف وقت و نيرو
    اين خوى ناپسند، آثار ويرانگرى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها دارد. خسارت هايى كه از اين طريق ، دامان انسان را مى گيرد، فوق العاده زياد است . از جمله اين كه نيروها را به هدر مى دهد و مانع رسيدن به مقصد مى شود؛ مثلا، اگر لشكر دشمن قصد بلاد اسلام را كند و سپاه اسلام صبر نكند تا لشكر دشمن در موقعيّت ضعف و آسيب پذيرى قرار گيرند، يا قبل از آن كه لشكر اسلام خود را بسيج و آماده كند و نقشه هاى جنگى را ترتيب دهد، به آنها حمله كند، نتيجه اى جز شكست و از بين رفتن قواى اسلام و به هدر دادن نيروها و جسور شدن دشمن نخواهد داشت .
    در كارهاى شخصى و فردى نيز همين امر صادق است ؛ زيرا هر حركت عجولانه ، سبب ناكامى و از بين رفتن نيروهاست .
    در ((محجّة البيضاء)) حديث جالبى نقل شده كه شاهد گوياى گفتار فوق است ، در اين حديث آمده است : هنگامى كه حضرت مسيح عليه السّلام متولّد شد، نزد ابليس آمدند و گفتند: امروز بتها سرنگون شده اند (مگر خبرى واقع شده !) ابليس گفت : آرى ! حتما حادثه بزرگى روى داده است ، همين جا باشيد تا تحقيق كنم و بازگردم . ابليس پرواز كرد و تمام اطراف زمين را گردش نمود و چيزى نيافت ، جز اين كه ديد حضرت عيسى عليه السّلام متولّد شده و فرشتگان اطراف او حلقه زده اند. ابليس برگشت و به شياطين خود گفت : ديشب پيامبرى متولّد شده است . هيچ زنى باردار نشد و وضع حمل نكرد مگر اين كه من حاضر بودم ، جز اين يكى و شما ماءيوس ‍ باشيد از اين كه بعد از اين بت پرستى رونقى پيدا كند؛ ولى (براى گمراه ساختن فرزندان آدم )، از راه عجله و اعمال سبكسرانه وارد شويد (تا شيرازه زندگى آنها به هم بريزد).(729)
    2- ياءس و نااميدى
    از ديگر پيامدهاى شوم ((عجله )) آن است كه هرگاه انسان به خاطر آن ناكام شود، حالت ياءس و نوميدى به او دست مى دهد و اى بسا نسبت به همه چيز، حتّى تقدير الهى بدبين گردد. لذا در حديث پُرمعنايى امام حسن عسگرى عليه السّلام مى فرمايند: ((لاتعجل على ثمرة لاتدرك و انّما تنالها فى اءوانها و اءعلم اءنّ المدبّر لك اءعلم بالوقت الّذى يصلح حالك فيه ، فثق بخيرته فى جميع امورك ، يصلح حالك ، و لاتعجل بحوائجك قبل وقتها فيضيق قلبك و صدرك و يخشاك (يغشاك ) القنوط؛ براى چيدن هيچ ميوه اى قبل از رسيدن آن ، عجله مكن ، تنها در موقع (مناسبش ) به آن خواهى رسيد (و بهره خواهى گرفت ) و بدان ، كسى كه امور تو را تدبير مى كند، نسبت به وقتى كه به صلاح حال توست ، آگاهتر است ، بنابراين به انتخاب او در همه كارهايت اعتماد كن ، تا حال تو اصلاح شود و هرگز براى نيازهاى خود قبل از رسيدن وقتش ((عجله )) نكن كه سبب تنگدلى و چيره شدن نوميدى بر تو مى شود)).(730)
    3- ندامت و پشيمانى
    سوّمين پيامد شوم ((عجله )) ندامت و پشيمانى است كه در احاديث گذشته به آن اشاره شد. چه بسيارند كسانى كه براى انجام كارها، قبل از فراهم شدن زمينه ها عجله كرده اند و نيروهايشان به هدر رفته و هرگز به مقصد و مقصود خود نايل نشده اند؛ در حالى كه اگر كمى خويشتن دارى مى كردند، هرگز به چنان سرنوشتى مبتلا نمى شدند و چه بسيار كسانى كه به خاطر دستپاچگى به سراغ چيزى رفته اند كه دشمن جان آنها بوده و آرزو مى كنند كه اى كاش ! به سراغ آن نمى رفتند.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((فكم من مستعجل بما ان اءدركه ودّ اءنّه لم يدركه ؛ چه بسيارند افرادى كه براى چيزى عجله مى كنند كه اگر به آن دست يابند (فورا پشيمان مى شوند و) دوست دارند هرگز به آن نرسيده بودند)).(731)
    4- هجوم اندوه و غصّه
    چهارمين پيامد منفى ((عجله )) در كارها، هجوم امواج اندوه و غصّه ، سوى انسان است ؛ زيرا ناكامى ها و شكست هاى حاصل از عجله و دستپاچگى در بسيارى از اوقات ، بسيار گران تمام مى شود و انسان را با اندوه فراوان رو به رو مى كند.
    حضرت اميرمؤ منان على عليه السّلام در يكى از كلمات قصارش در ((غررالحكم )) مى فرمايند: ((العجل قبل الامكان يوجب الغصّة (732)؛ شتابزدگى پيش از فراهم شدن امكانات ، سپس اندوه و غصّه است )).
    5- فزونى لغزش ها
    از پيامدهاى ديگر سوء آن ، لغزش هاى فراوان است ؛ زيرا تصميم گيرى صحيح نياز به تاءمّل و تدبّر و دقّت فراوان دارد و آن هم به صورت عجولانه و شتابزده امكان پذير نيست و لذا افراد ((عجول )) غالبا گرفتار لغزش هاى مختلفى مى شوند، چه در تشخيص هدف و چه در راه وصول آن .
    اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((مع العجل يكثر الزّلل ؛ با عجله و شتابزدگى لغزش هاى فراوان پيش مى آيد))(733). و نيز مى فرمايند: ((من عجل كثر عثاره ؛ هر كس شتاب كند، لغزش او بسيار خواهد بود)).(734)
    6- فزونى خطاها
    ششمين اثر عجله ، ((فزونى خطاها)) است كه مى تواند با فزونى لغزش ها يكى باشد و مى تواند دو چيز محسوب شود، (خطا در تشخيص هدف است و لغزش در راه وصول به آن ).
    اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءصاب متاءنّ اءوكاد، اءخطاء مستعجل اءوكاد؛ افراد خويشتن دار يا به مقصد مى رسند و يا به طور نسبى موفق مى شوند و افراد عجول گرفتار خطا مى شوند، يا به طور نسبى خطا مى كنند)).(735)
    به هر حال ، زيان هاى ناشى از عجله و دستپاچگى ، بيش از آن است كه مردم عادى فكر مى كنند، و جريمه اى كه انسان هاى عجول به خاطر عجله مى پردازند، قابل شمارش نيست .
    ريشه هاى اين خوى ناپسند
    1- هواپرستى
    اين خوى ناپسند، مانند بسيارى از رذايل ديگر، قبل از هر چيز از هواپرستى سرچشمه مى گيرد، انسان هاى هواپرست ، معمولا براى رسيدن به خواست دل ، عجول و دستپاچه اند و غالبا هوا و هوس ها به آنها اجازه نمى دهد، در عواقب امور بينديشند و راه درست را براى رسيدن به مقصد برگزينند؛ به همين جهت خود را به آب و آتش مى زنند و با دستپاچگى به سوى هوس هاى خويش مى دوند و خود را گرفتار مى سازند.
    2- حبّ و وابستگى به دنيا
    حبّ دنيا كه سرچشمه به راءس خطايا و معاصى است ، يكى ديگر از عوامل عجله و شتاب است . بنده دنيا جز دنيا را نمى بيند، و گويى چشم و گوش او كور و كَر مى شود. آتش عشق و شوق دنيا در دل او زبانه مى كشد و او را با شتاب به دنبال خيالات خام مى فرستد و اغلب بر اثر عجله و شتابكارى ، مشكلات و موانع راه را نمى بيندو خود را براى مقابله با آن آماده نمى كند و به همين دليل گرفتار شكست و ناكامى مى شود.
    3- كمى ظرفيت و سعه صدر
    از انگيزه هاى ديگر ((عجله و شتاب ))، كمى ظرفيت و سعه صدر است ، افراد كم ظرفيت معمولا عجولند و صاحبان سعه صدر با تاءنّى و خويشتن دارى و بردبارى گام برمى دارند و همه چيز را زير نظر مى گيرند و با قدرت و قوّت در عين خون سردى ، به سوى مقصد پيش مى روند و به همين دليل ، كمتر گرفتار شكست مى شوند.
    تسويلات شيطان و تزئينات او و فريب هاى دوستان نادان و متملق و دروغگو و حسود و سخن چين ، از عوامل مهم شتابزدگى و عجله است .
    امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((و لاتعجلّنّ الى تصديق ساع فانّ السّاعى غاشّ و ان تشبّه بالنّاصحين ؛ در تصديق سخن چينان عجله مكن ؛ زيرا آنها خائنند، هر چند در لباس ناصحان خيرخواه ظاهر شوند)).(736)
    4- جهل و نادانى
    يكى ديگر از عوامل شتابزدگى ، جهل و نادانى و سفاهت است ؛ زيرا افراد جاهل و نادان اغلب گرفتار اوهام و پندارهاى غلط هستند و به گمان اين كه مقدّمات كار فراهم است ، خود را در گرداب حوادث مى افكنند و با ناكامى و شكست رو به رو مى شوند، در حالى كه هوشياران آگاه ، تمام جوانب كار را مورد بررسى قرار مى دهند و با حزم و دورانديشى و دور از هرگونه شتابزدگى ، برنامه ريزى مى كنند و مطمئنا پيروز مى شوند. اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((من الحمق اءلعجلة قبل الامكان ؛ عجله كردن قبل از فراهم شدن امكانات (انجام كار)، از حماقت است .))(737)
    راه هاى درمان
    براى مبارزه با اين خوى زشت ، قبل از هر چيز بايد به پيامدهاى شوم آن انديشيد و عواقب دردناك عجله و شتابزدگى را مورد توجّه قرار داد و حوادث بسيار ناراحت كننده اى را كه بر اثر شتابزدگى در كارها ديده شده ، به خاطر آورد و نمونه هاى فراوانى كه در تاريخ است نيز مورد توجّه قرار داد، به يقين با مطالعه در اين امور، هر كس به خوبى درمى يابد كه عجله و دستپاچگى ، نه تنها او را زودتر به مقصد نمى رساند، بلكه چه بسا به خاطر آن هرگز به مقصد نرسد.
    جمله هايى مانند: ((العجلة من الشيطان )) و ((والعجلة قبل الامكان يوجب الغصّة و مع العجلة تكون النّدامة )) بايد به صورت شعارهايى در زندگى فردى و اجتماعى درآيد و هميشه نصب العين افراد عجول گردد تا با مشاهده آن از عجله بازايستد و حديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به ذهن خويش بسپارند كه فرمود: ((شتابزدگى و عجله مردم را به هلاكت مى افكند و اگر مردم آرامش و خونسردى خود را حفظ كنند، هيچ كس در خطر نمى افتد)).(738)
    از سوى ديگر، بايد به تمرين ها و تلقين هاى پى در پى ، به اين خُلق و خُوى چيره شود؛ زيرا هر كارى با تمرين مبدّل به يك عادت و هر عادتى با ادامه مبدّل به يك خُلق و خُوى مى شود.
    20 : صبر و شكيبايى
    اشاره :
    زندگى انسان در دنيا، آميخته با مشكلات عجيبى است كه اگر در مقابل آن بايستد و شكيبايى و مقاومت به خرج دهد، به يقين پيروز خواهد شد و اگر ناشكيبايى كند و در برابر حوادث زانو زند، هيچ گاه به مقصد نخواهد رسيد.
    منظور از ((صبر)) استقامت در برابر مشكلات و حوادث گوناگون است كه نقطه مقابل آن ((جزع ))، بى تابى ، از دست دادن مقاومت و تسليم شدن در برابر مشكلات است .
    علاوه بر زندگى مادّى ، در زندگى معنوى نيز اين مسئله وجود دارد. اگر انسان در برابر نفس سركش و هوا و هوس ها و زرق و برق دنيا و جاذبه هاى گناه ايستادگى نكند و در طريق ((معرفة اللّه )) و اطاعت فرمان او با مشكلات نجنگد، هرگز به جايى نمى رسد.
    از اين رو، علماى علم اخلاق ، صبر را به سه دسته تقسيم مى كنند:
    1- صبر بر اطاعت ؛ يعنى شكيبايى در برابر مشكلاتى كه در راه اطاعت وجود دارد.
    2- صبر بر معصيت ؛ يعنى ايستادگى در برابر انگيزه هاى نيرومند و محرك گناه .
    3- صبر بر مصيبت ؛ يعنى پايدارى در برابر حوادث تلخ و ناگوار و عدم برخورد انفعالى و ترك جزع و فزع .
    ((صبر)) از مهمترين اركان ايمان است ، اميرمؤ منان على عليه السّلام موقعيّت صبر را در برابر ايمان ، همانند موقعيّت سَر نسبت به بدن مى دانند در قرآن مجيد نيز كمتر موضوعى را مانند صبر مورد تاءكيد قرار داده است . در حدود هفتاد آيه ، از صبر سخن به ميان آمده كه بيش از ده مورد آن به شخص پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اختصاص دارد.
    قرآن براى صابران ، اجر فراوانى قائل شده ؛ ((انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب ))(739) و كليد ورود به بهشت ، را صبر و استقامت شمرده شده است ، آن جا كه مى گويد: ((فرشتگان بر دَر بهشت به استقبال مى آيند و به آنها مى گويند: ((سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار؛ سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان ، چه نيكو است سرانجام آن سراى جاويدان )))).(740)
    در حديث معروف نبوى كه در بحث هاى آينده به آن اشاره خواهد شد؛ صبر نيمى از ايمان شمرده شده است .
    با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى رويم و تعبيرها و تاءكيدهاى قرآن را در مسئله صبر، مورد توجّه قرار مى دهيم .
    آيات صبر
    1- ...انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اءوّاب (سوره ص ، آيه 44)
    2- و جآءوا على قميصه بدم كذب قال بل سوّلت لكم اءنفسكم اءمرا فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون (سوره يوسف ، آيه 18)
    3- و اسماعيل و ادريس و ذاالكفل كلّ من الصّابرين (سوره انبياء، آيه 85)
    4- قال انّك لن تستطيع معى صبرا (سوره كهف ، آيه 67)
    5- ...قال الّذين يظنّون اءنّهم ملقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باءذن اللّه و اللّه مع الصّابرين (سوره بقره ، آيه 249)
    6- فاءصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار... (سوره احقاف ، آيه 35)
    7- فاءصبر صبرا جميلا (سوره معارج ، آيه 5)
    8- يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون (سوره آل عمران ، آيه 200)
    9- يا ايّها الّذين آمنوا استعينوا بالصّبر و الصّلوة انّ اللّه مع الصّابرين (سوره بقره ، آيه 153)
    10- قل يا عبادى الّذين آمنوا اتّقوا ربّكم للّذين اءحسنوا فى هذه الدّنيا حسنة و اءرض اللّه واسعة انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب (سوره زمر، آيه 10)
    11- سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار (سوره رعد، آيه 24)
    12- اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيّة و سلاما (سوره فرقان ، آيه 75)
    13- و لنبلونّكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين (سوره بقره ، آيه 155)
    14- ...و توصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر (سوره عصر، آيه 3)
    ترجمه :
    1-...ما او (ايوب ) را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.
    و پيراهن يوسف را با خونى دروغين (آغشته ساخته ، نزد پدر) آوردند. پدر گفت : ((هوس هاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته ! من صبر جميل (شكيبايى خالى از ناسپاسى ) خواهم داشت ، و در برابر آن چه مى گوييد از خداوند يارى مى طلبم !)).
    3- و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را (به يادآور) كه همه از صابران بودند.
    4- (خضر) گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ! (ولى موسى قول داد كه شكيبا خواهم بود))).
    5-...(گروهى از بنى اسرائيل ) گفتند: ((امروز ما توانايى مقابله با ((جالوت )) و سپاهيان او را نداريم ))؛ امّا آنها كه به روز رستاخيز ايمان (قوى ) داشتند، گفتند: ((چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند!)) و خداوند (همراه ) با صابران (و يار استقامت كنندگان ) است .
    6- (اى پيامبر!) صبر كن ، آن گونه كه پيامبران ((اولواالعزم )) صبر كردند و براى (عذاب ) آنان شتاب مكن ! هنگامى كه وعده هاى (عذاب ) را كه به آنها داده شده ، مشاهده كنند، (احساس مى كنند كه ) گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقف داشتند!
    7- پس ((صبر)) كن ، صبرى جميل و زيبا (خالى از هرگونه ناسپاسى ).
    8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در برابر مشكلات و مصائب و هوس هاى سركش ) استقامت كنيد! و در برابر دشمنان (نيز) پايدار باشيد و از مرزهاى خود مراقبت نمائيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد!
    9- اى افرادى كه ايمان آورده ايد! از صبر (و استقامت ) و نماز، كمك بگيريد؛ (زيرا) خداوند با صابران است .
    10- بگو ((اى بندگان من كه ايمان آورده ايد از (مخالفت ) پروردگارتان بپرهيزيد، براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند، پاداش نيكى است و زمين خدا وسيع است (اگر تحت فشار سران كفر بوديد، مهاجرت كنيد) كه صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند!)).
    11- (فرشتگان در قيامت به آنان مى گويند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان ، چه نيكوست عاقبت آن سرا(ى جاويدان )!
    12- (آرى ) آنها (عباد الرّحمن ) هستند كه درجات عالى بهشت ، در برابر شكيبايى و صبرشان به آنان پاداش داده مى شود و در آن با تحيّت و سلام رو به رو مى شوند!
    13- قطعا همه شما (امّت محمّد) را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، و خسارت اموال و جانها و ميوه ها، آزمايش مى كنيم ، به استقامت كنندگان (در برابر آزمايش ها) بشارت (پيروزى و پاداش بزرگ ) ده !،
    14-...آنها كه يكديگر را به حق سفارش كردند، به شكيبايى و استقامت توصيه نمودند!
    تفسير و جمع بندى
    الگوى صبر و اسطوره مقاومت
    در ميان پيامبران الهى كه هر يك ويژگى خاصّى از فضايل اخلاقى را (به صورت درخشان تر) دارا بودند، حضرت ايّوب عليه السّلام به عنوان پيامبر صبور شناخته مى شود. او الگوى ((صبر)) و مقاومت در برابر مشكلات بود، به همين دليل حالات او در سوره ((ص )) موقعى كه مسلمانان در مكّه تحت فشار شديد قرار داشتند؛ به عنوان يك سرمشق بزرگ نازل شد و به مسلمانان درس صبر و استقامت داد.
    درست است كه نام يا سرگذشت حضرت ايّوب عليه السّلام در چندين سوره از قرآن آمده است ؛ ولى مشروح تر از همه ، در سوره ((ص )) ديده مى شود كه نخستين آيه مورد بحث از آيات همان سوره است . در آيه 44 سوره ((ص )) آمده است : ((ما اءيّوب را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى بود كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود؛ ...انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اءوّاب )).
    حضرت ايّوب به عنوان يك آزمون بزرگ ، گرفتار مصائب عظيمى شد تا درجه شُكرگزارى او آشكار گردد و به مقام قُرب پروردگار نزديكتر شود. او كه اموال ، زراعت و گوسفندان فراوان برومند و لايق و متعدّد داشت ، در يك آزمون بزرگ ، همه چيز، حتّى فرزندان خويش را از دست داد و خود نيز به بيمارى شديدى مبتلا شد.
    آن حضرت چنان بيمار گشت كه از شدّت درد به خود مى پيچيد و بدين سان اسير و دربند بستر بيمارى و درد گرديد؛ ولى هيچ يك از اين امور، از شُكر او نسبت به درگاه خداوند نَكاست .
    زخم زبان هاى زيادى از دوست و دشمن شنيد، مصيبتى كه شايد بالاترين مصائب بود، گاهى عُبّاد و راهبان بنى اسرائيل به ديدنش مى آمدند و به صراحت مى گفتند: تو چه گناه عظيمى كرده اى كه به اين عذاب ((اليم )) گرفتار شده اى ؟ ولى آن حضرت باز رشته صبر را از كف نمى داد، و چشمه ضلال شُكر و سپاس الهى را به كفران و ناشُكرى آلوده نمى ساخت . تنها كارى كه كرد اين بود كه بعد از مدّتى طولانى به پيشگاه خداوند عرض كرد: ((بار پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكند (و انتظار گشايش تنها از تو دارم )؛ واذكر عبدنا اءيّوب اذ نادى ربّه اءنّى مسّنى الشّيطان بنصب و عذاب )).
    هنگامى كه اين پيامبر عظيم الشّاءن تمام مراحل اين آزمايش بزرگ را پشت سر گذاشت و با كوهى از صبر و استقامت در برابر مصائب بزرگ ايستادگى كرد، و شيطان را شرمنده تر و ماءيوس تر ساخت ، دَرهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد و نه تنها اموال و فرزندانش به لطف الهى به او بازگشت ، بلكه افزون تر از آن نصيبش و از همه مهمتر، به مقام پُرافتخار ((نعم العبد انّه اوّاب )) رسيد.
    و به گفته ((ابن مسعود)) مفسّر و قارى معروف : ((اين افتخار را براى خود در تاريخ بشريّت ثبت كرد كه سرسلسله صابران تا روز قيامت خواهد بود؛ راءس الصّابرين الى يوم القيامه ))(741)
    اين مطلب را نبايد ساده انگاشت كه يك انسانى كه داراى امكانات بسيار وسيع و گسترده اى است ، يك باره همه چيز خود را از دست بدهد و بر خاك سياه بنشيند و حتّى نيش زبان دوست و دشمن را كه اثرش از خنجر و شمشير بيشتر است ، بشنود و آن گاه كلمه اى بر خلاف رضاى خدا كه حاكى از ناسپاسى اش باشد، بر زبان نراند و همواره زبانش به ذكر و شُكر در گردش ‍ باشد، و در پايان كار، تنها سخنى كه مى گويد، همان باشد كه در بالا آورديم ؛ يعنى عرض حال و حكايت وضع خويشتن در پيشگاه خدا كند و نه غير آن . عده اى كه اين جمله را شكايتى پنداشتند، سخت اشتباه كرده اند؛ زيرا كه كمترين اثرى از شكايت در آن به چشم نمى خورد و به گفته شاعر:
    چار چيز آورده ام شاها كه در گنج تو نيست ! نيستى و حاجت و عجز و نياز آورده ام !
    در دوّمين آيه مورد بحث ، از صبر ((حضرت يعقوب )) كه اُسطوره اى در صبر و شكيبايى است ، سخن به ميان آمده است . او به فراغ فرزند دلبندش ‍ حضرت يوسف عليه السّلام كه سخت مورد علاقه اش بود گرفتار شد. ساليان دراز با چشمانى اشكبار صبر كرد تا سر انجام ديده اش نابينا شد؛ امّا هرگز سخنى بر خلاف رضاى حق بر زبان نراند و پيوسته شاكر و صابر بود؛ به تعبير خودش ((صبر جميل )) داشت ، چنان كه در آيه مورد بحث آمده است : (((برادران يوسف ) پيراهن او را با خونى دروغين (نزد پدر) آوردند، (حضرت يعقوب خطاب به فرزندانش ) گفت : هوس هاى نفسانى شما، اين كار را در نظرتان زينت داده ؛ من صبر جميل مى كنم و از خداوند در برابر آنچه شما مى گوييد، يارى مى طلبم ؛ ((و جائوا على قميصه بدم كذب قال بل سوّلت لكم اءنفسكم اءمرا فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون )).(742)
    برادران دروغگو و كم حافظه ، از اين غافل بودند كه اگر پيراهن حضرت يوسف عليه السّلام را به خون آغشته نموده و به عنوان سند حمله مرگ نزد پدرشان مى آوردند، لااقل چند جاى پيراهن را پاره كنند تا دليلى بر حمله گرگ باشد؛ در حالى كه آنها پيراهن برادر را خون آلود كرده ، نزد پدر آوردند؛ به همين دليل پدر از نيرنگ آنها باخبر شد و جمله ((بل سوّلت لكم اءنفسكم اءمرا)) را گفت ؛ ولى چون در آن شرايط، كارى از دستش ساخته نبود، در حالى كه بى اختيار اشكش جارى بود، گفت : ((فصبر جميل ؛ صبر خواهم كرد، صبرى زيبا)) (كه تواءم با شُكرگزارى و سپاس خدا باشد، آلوده به ناسپاسى و جزع و بى تابى نگردد).
    درباره ((صبر جميل )) مفسران تعبيرات مختلفى دارند؛ بعضى گفته اند: صبر جميل ، صبرى است كه نه بى تابى در آن باشد و نه شكايت نزد مردم . بعضى گفته اند: صبر جميل آن است كه براى خدا باشد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در برابر اين سؤ ال كه صبر جميل چيست ؟ فرمودند: ((هو الّذى لاشكوى معه ؛ صبرى است كه در آن شكايتى نباشد)).(743)
    بعضى نيز گفته اند: صبر جميل آن است كه شكايت نزد خَلق در آن نباشد، و از آن جميل تر اين كه عرض حال خود به خالق كند و با اين عرض حال و پناه آوردن به او، حق عبوديت را انجام دهد.
    به همين دليل وقتى كه فرزندان حضرت يعقوب عليه السّلام بر آن حضرت خُرده گرفتند، و گفتند: اين قدر ياد يوسف مكن ، حضرت فرمودند: ((من و غم و اندوهم را تنها به خدا مى گويم ، نه به ديگران و از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد؛ قال انّما اءشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اءعلم من اللّه ما لاتعلمون )).(744)
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #65
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در سوّمين آيه ، ضمن اشاره به جمع ديگرى از پيامبران الهى كه همگى در برابر مشكلات صبر و شكيبايى پيشه كردند و به خاطر صبرشان غرق در رحمت الهى گشته و در زمره صالحان قرار گرفتند، مى فرمايد: ((و اسمائيل و ادريس و ذوالكفل را به يادآور كه همه از صابران بودند، و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم ؛ زيرا آنها از صالحان بودند؛ و اسماعيل و ادريس ‍ و ذاالكفل كلّ من الصّابرين * و اءدخلناهم فى رحمتنا انّهم من الصّالحين )).(745)
    صبر اسماعيل روشن و آشكاراست ، زيرا اولا آماده شد كه پدر او را به قربانگاه برد و كارد بر گلويش بگذارد و قربانى شود؛ هر چند خداوند، بر آنها محبت كرد و گوسفندى به عنوان قربانى به جاى اسماعيل براى آنها فرستاد.
    ثانيا در سرزمين خشك و سوزان مكه ، كنار خانه خدا ماند تا تدريجا آنجا رونق گرفت .
    در مورد صبر ادريس گفته اند: نخستين كسى بود كه در ميان قوم خويش ‍ مبعوث شد تا آنها را به سوى خدا دعوت كند، اما با وجود مرارت زيادى كه در اين راه كشيد، قومش دعوت او را اجابت نكردند.
    ناميدن ((ذوالكفل )) به اين نام و قرارگرفتن در زمره صابران بزرگى كه پيش ‍ از او به نبوت رسيده اند، به اين علت بوده است كه او در ميان بنى اسرائيل مى زيست ، خداوند به يكى از انبيا كه حكومت بنى اسرائيل را در دست داشت ، وحى فرستاد كه مى خواهم قبض روحت كنم ، بايد حكومت خود را به ديگرى واگذارى ، و او بايد كسى باشد كه در برابر تو تعهد كند، تا هر شب به عبادت خدا برخيزد، و همه روز روزه گيرد، و در ميان مردم داورى كند، بى آن كه خشمگين گردد.
    جوانى گفت : من متكفّل همه اينها مى شوم . اين سخن را گفت و تا پايان عمرش به هر سه عهدش (با تمام مشكلاتى كه داشت ) وفا كرد؛ خداوند او را به مقام نبوت مبعوث نموده و او را ذوالكفل ناميد.(746)
    آرى ، اين سه بزرگوار همه از اُسطوره هاى صبر و شكيبايى بودند كه قرآن كريم به عنوان سرمشقى براى مسلمين جهان ، به زندگى آنها اشاره مى كند.
    در چهارمين آيه ، سخن از گفتگوى حضرت موسى عليه السّلام و خضر عليه السّلام است ، در اين داستان پر از نكات آموزنده و انسان ساز، آمده است : حضرت موسى عليه السّلام براى فراگرفتن علوم تازه اى نزد حضرت خضر عليه السّلام آمد و از او تقاضا كرد تا از علومى كه خدا در اختيارش گذارده ، چيزى به ايشان بياموزد؛ زيرا اين علوم ، غير از ((علم شريعت )) بود كه حضرت موسى عليه السّلام بر آن آگاهى كامل داشت . اين علوم مربوط به اسرار تكوينى حوادث مختلف جهان بود، ولى به هر حال حضرت خضر عليه السّلام كه از بى صبرى حضرت موسى عليه السّلام در برابر اين آموزش ‍ نگران بود، به او چنين گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؛ قال انّك لن تستطيع معى صبرا * و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا)).(747)
    حضرت موسى عليه السّلام به حضرت خضر عليه السّلام قول داد كه صابر و شكيبا باشد؛ ولى حوادث و پيش آمدها چنان عجيب و تكان دهنده بود كه پيمانه صبر حضرت موسى عليه السّلام كه از اسرار آن آگاه نبود، لبريز شد، و دو بار زبان به اعتراض بر حضرت خضر عليه السّلام گشود، حضرت خضر عليه السّلام نيز پيمانش را در مورد صبر و شكيبايى يادآور گشت و موسى عليه السّلام عذرخواهى كرد، ولى بار سوّم ، براى هميشه از او جدا شد.
    اين داستان عجيب ، مطالب زيادى را به ما مى آموزد، كه تنها يك بخش از آن مربوط به بحث ما است و آن اين كه اگر حضرت موسى عليه السّلام صبر و شكيبايى بيشترى داشت ، به اسرار تازه اى راه مى يافت و اين ناشكيبايى او سبب شد كه تنها سه نكته مهم را در اين زمينه بياموزد، در حالى كه به گفته يكى از مفسران معروف ، اگر صبر و حوصله بيشترى داشت ، هزاران نكته از اسرار علم برايش فاش مى شد.(748)
    به اين ترتيب صبر و شكيبايى يكى از كليدهاى علم و آگاهى است .
    ممكن است سؤ ال شود كه آيه پيامبران ، آگاهترين افراد زمان خود نيستند؟ پس چگونه حضرت موسى عليه السّلام به خاطر فراگرفتن علومى به دنبال حضرت خضر عليه السّلام شتافت و قبل از اين كه بيش از چند نكته بياموزد، حضرت خضر عليه السّلام او را از خويش جدا ساخت ؟
    پاسخ اين سؤ ال روشن است ، هر پيامبرى بايد دانشمندترين و آگاه ترين فرد نسبت به قلمرو ماءموريتش ، در نظام شريعت باشد و حضرت موسى عليه السّلام چنين بود؛ ولى قلمرو ماءموريت حضرت خضر عليه السّلام مربوط به عالم تكوين بود و كارهايش همچون ملائكه ((مدبّرات اءمرا)) (ماءموران تدبير در جهان آفرينش ) بود. به همين دليل كارهايى كه از حضرت خضر عليه السّلام سر مى زد و به ظاهر با موازين شرع هماهنگ نبود، سبب شد، فرياد اعتراض حضرت موسى عليه السّلام بلند شود و هنگامى كه حضرت خضر عليه السّلام اسرارش را شرح داد، همه را پذيرفت .
    اصولا قوانين حاكم بر جهان تكوين با آن چه در جهان تشريع است ، گرچه سرانجام به يك نتيجه منتهى مى شود، ولى در ظاهر، از هم جداست و از همين رو، دوستى و همراهى حضرت خضر عليه السّلام و حضرت موسى عليه السّلام مدت كوتاهى طول نكشيد.
    ممكن است بعضى از پيامبران و هم چنين امامان عليهم السّلام به اسرار تكوين نيز آگاه باشند (همانند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام كه از روايات استفاده مى شود، ولى اين امر در نبوت و رسالت پيامبران و امامت ائمه معصومين عليهم السّلام ضرورتى ندارد؛ زيرا يك فضيلت است ، نه شرط رسالت و امامت .
    در پنجمين آيه سخن از يكى از پيامبران بنى اسرائيل است كه در تفاسير و تاريخ از او به نام ((اشموئيل )) ياد كرده اند.
    هنگامى كه بنى اسرائيل بر اثر ظلم سلطانى به نام ((جالوت )) آواره و بيچاره شدند، دست به دامن ((اشموئيل )) زدند تا رئيس و فرماندهى براى جنگ با ((جالوت )) برايشان تعيين كند. او طى انتخاب حساب شده اى كه شرحش از موضوع اين بحث خارج است ، جوانى به نام ((طالوت )) را براى اين كار برگزيد.
    هنگامى كه طالوت ، لشكر عظيمى از بنى اسرائيل را براى جنگ با ((جالوت )) بسيج كرد، با فراست و هوشيارى كه خدا به او داده بود، دريافت كه اين لشكر انبوه ، كارايى چندانى ندارد؛ زيرا افراد سُست اراده و كم طاقت بسيارى در ميان آنهاست كه نه تنها سبب تقويت آنها نخواهند شد، بلكه باعث تضعيف روحيه ديگران نيز مى شوند؛ لذا تصميم گرفت با آزمايش هاى متعددى آنها را تصفيه كند. پس از انجام اين كار، گروه محدودى بيشتر باقى نماند.
    آن گروه ، از كمى نفرات خود نگران و ناراحت بودند و به يكديگر گفتند: ((ما امروز توان مقاومت در برابر لشكر عظيم جالوت او را نداريم ))؛ ولى به گفته قرآن : ((كسانى كه علم به ملاقات خدا داشتند (و به روز رستاخيز معتقد بودند، گفتند: چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران است ؛ ...قال الّذين يظنّون اءنّهم ملقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باءذن اللّه و اللّه مع الصّابرين )).(749)
    سپس ، همين گروه ، هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند، گفتند: ((پروردگارا! پيمانه صبر و شكيبايى و استقامت را بر ما بريز، گام هاى ما را استوار فرما و ما را بر جمعيت كافران پيروزنما؛ و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين )).(750)
    به اين ترتيب آنها نشان دادند كه با جمعيتى انبوه كه فاقد انگيزه و بى بهره از صبر و استقامت اند، در ميدان نبرد پيروز نخواهد شد، بلكه گروه اندك ، اما مصمّم و شكيبا و ثابت قدم ، مى توانند بر لشكرهاى عظيم پيروز گردد و سرانجام نيز چنين شد. اين گروه اندك به فرماندهى ((طالوت ))، توانستند ((جالوت )) و سپاهيان عظيمش را درهم بشكنند و ((جالوت )) نيز توسط داود عليه السّلام - كه آن روز جوانى نيرومند در لشكر طالوت بود - كشته شد و بنى اسرائيل توانست زمين ها و مردم دربند خود را از سيطره و اسارت دشمن آزاد سازند و به اين ترتيب درس ديگرى درباره اهمّيّت صبر و استقامت در تاريخ از خودشان به يادگار گذاشتند.
    از اين آيات استفاده مى شود كه انگيزه اين صبر و استقامت ، توكّل بر خدا، ايمان به روز رستاخيز و پاداش هاى الهى بوده است . بعضى از روايات ، تعداد اين گروه اندك را 313 نفر دانسته اند (همانند اصحاب بدر كه 313 نفر بودند) و جالب اين كه حضرت داود عليه السّلام ، جوان كم سن و سال اما نيرومند و باايمان ، با فلاخنى كه در دست داشت ، پيشانى جالوت را نشانه گرفت و آن چنان ماهرانه ، يكى دو سنگ پرتاب كرد كه درست بر پيشانى جالوت برخورد كرد.
    به محض برخورد سنگ ، جالوت فريادى كشيد و از مَركَب فروافتاد؛ لشكرش با مشاهده اين واقعه ، با وحشتى فراوان ، به سرعت فرار كرده و از هم فروپاشيد؛ لشكرى كه طبق بعضى از روايات عددشان بالغ بر يكصد هزار نفر مرد مسلح به انواع سلاح بود.
    در ششمين آيه ، خداوند خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده و ضمن اين كه به او درس استقامت مى دهد، درسى كه برخاسته از زندگى پيامبران ((اولواالعزم )) است ، مى فرمايد: ((صبر و شكيبايى پيشه كن ؛ آن گونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبايى داشتند و براى عذاب آنها (مخالفان ) شتاب مكن ؛ فاءصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم ...)).(751)
    گرچه در اين آيه شريفه ، شكيبايى و صبر در تقاضاى عذاب براى مخالفان و دشمنان است تا بر آنها حجّت تمام شود و اگر افرادى نيز در ميانشان تمايل دارند تا در راه حق گام نهند، به گروه سعادتمندان ملحق شوند،ولى اين دستور، يك دستور كلّى است و دليل روشنى بر فضيلت صبر به عنوان يك برنامه عمومى ، براى همه پيامبران اولواالعزم است .
    آرى همه پيامبران بزرگ و صاحب شريعت ، با دشمنان سرسخت ، نادان و لجوج رو به رو بودند؛ ولى در اين راه بيشترين استقامت را متحمل شدند تا هدايت امّتشان را به بهترين صورت بجا آورند.
    حضرت نوح عليه السّلام 950 سال دعوت به خدا كرد و شب و روز زحمت كشيد و در خلوت و جلوت ، آنها را اندرز كرد، اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند.
    حضرت ابراهيم عليه السّلام را به ميان آتش افكندند و حضرت موسى عليه السّلام و مؤ منان قومش را با شديدترين شكنجه ها آزردند، حضرت عيسى عليه السّلام را بعد از آزار زياد، مى خواستند كه به دار آويزند، ولى خداوند او را نجات داد. خلاصه اين كه پيوسته دنيا، محل برخورد حق و باطل بوده است كه در اين ميان فقط با نيروى صبر و استقامت مى توان بر مشكلات پيروز شد.
    در اين كه پيامبران ((اولواالعزم )) چه كسانى هستند؛ بعضى آنها را به پيامبران صاحب شريعت جديد تفسير كرده اند كه تعداد آنها به همراه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پنج نفر مى باشد. انتخاب اين عنوان براى آنها نيز به خاطر اراده محكم و عزم استوارشان در راه دعوت حق بوده است . بى شك اين گروه از پيامبران نسبت به سايرين ، با مشكلات بيشترى روبه رو بودند؛ زيرا عرضه شريعت جديد و آيين تازه ، مشكلات را در برابر متعصبان بيشتر مى كند.
    بعضى نيز آنها را هيجده نفر - كه نام آنها در آيات 83 تا 90 سوره انعام آمده - و بعضى نُه نفر و بعضى هفت نفر و بعضى پنج نفر و بعضى تمام پيامبران الهى را ((اولواالعزم )) شمرده اند؛ زيرا معتقدند كه همه داراى عزم راسخى بوده اند؛ ولى با توجه به اين كه ((من )) در جمله ((اولواالعزم من الرّسل )) ((من تعبيضيه )) است ، قول اخير بعيد به نظر مى رسد و ساير اقوال نيز دليل روشنى ندارد، جز همان كه در تفسير آيه به نقل از معصومين عليهم السّلام آورديم كه تعداد آنها با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پنج نفر بوده اند.
    در هفتمين آيه باز خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، ضمن دستور به شكيبايى در برابر استهزا و تكذيب و آزار مشركان عرب و كافران متعصّب ، مى فرمايد: ((صبر جميل پيشه كن ؛ فاصبر صبرا جميلا)).(752)
    در تفسير صبر جميل ؛ مفسّران تعبيرات گوناگونى دارند كه در تفسير آيه دوّم در همين بحث آورده شد و با حديث ديگرى آن را تكميل مى كنيم .
    امام باقر عليه السّلام در پاسخ اين سؤ ال كه صبر جميل چيست ؟ فرمودند: ((صبر ليس فيه شكوى الى النّاس ؛ صبرى است كه در آن شكايت به مردم وجود نداشته باشد)).(753)
    در هشتمين آيه ، خداوند ضمن اين كه همه مؤ منان را به صبر و مصابره - كه تفسير آن خواهد آمد - دعوت نموده و آن را كليد رستگارى و نجات مى شمرد، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صبر (و استقامت ) پيشه كنيد و در برابر دشمنان (نيز) استقامت و شكيبايى به خرج دهيد، از مرزهاى خود مراقبت و تقواى الهى پيشه كنيد، رستگار شويد؛ ((يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون )).(754)
    در اين آيه ، چهار دستور داده شده كه سرچشمه رستگارى و كليد سعادت است .
    نخست ، صبر و استقامت و ايستادگى در برابر حوادث و مشكلات و مصائب و موانع ؛ دوّم ((مصابره )) كه از باب ((مفاعله )) و به معنى صبر و استقامت در برابر صبر و استقامت ديگران آمده است . در واقع دستور اوّل ناظر به ايستادگى در برابر انواع مشكلات و حوادث گوناگون زندگى است و دستور دوّم ناظر به ايستادگى در برابر دشمن است ، به اين ترتيب كه هر قدر آنها بيشتر مقاومت كنند، مؤ منان بايد بر مقاومت خودشان بيفزايند تا بر دشمن غالب شوند.
    ((رابطوا)) از مادّه ((مرابطه )) در اصل از ((رباط)) كه به معنى بستن چيزى در مكانى است ، گرفته شده است . اين واژه (مرابطه ) معمولا به معنى مراقبت از مرزها مى آيد؛ زيرا سربازان اسلام مركب ها و وسائل جنگى خود را در آن محل نگهدارى مى كردند.
    آخرين دستور، تقواى الهى است كه مانند چترى بر همه دستورهاى سابق سايه مى افكند و هنگامى كه صبر و مصابره و مرابطه به دور از هرگونه رياكارى و اغراض شخصى ، آميخته با تقوا گردد، سبب فلاح و رستگارى و نجات در دنيا و آخرت خواهد بود.
    بعضى ديگر در تفسير ((مصابره )) گفته اند: ايستادگى در مقابل عادات و هواى نفس است ؛ زيرا آنها در برابر انسان ايستادگى مى كنند و انسان نيز بايد در مقابل آنها، ايستادگى نمايد. در تفسير ((مرابطه )) نيز گفته اند كه منظور، پيوند نفس به اطاعت الهى و يا پيوند قلب به خداست .
    نقل شده كه عارفى پياده به خانه خدا مى رفت ، مرد عرب شتر سوارى به او گفت : اى شيخ ! به كجا مى روى ؟ عابد گفت : به بيت اللّه . گفت : چرا پياده ؟ گفت : من مركب هاى زيادى دارم (تو نمى بينى ). مرد عرب سؤ ال كرد: آن مركب ها چيست ؟ عارف گفت : هنگامى كه بلا و مصيبتى بر من نازل شود، بر مركب صبر سوار مى شوم ، و هنگامى كه نعمتى نازل شود، بر مركب شُكر و هنگامى كه قضا و قدرى رخ دهد، بر مركب رضا و هنگامى كه نفس ‍ سركش مرا به چيزى دعوت كند، مى دانم كه آن چه از عمر باقى مانده ، كمتر از آن است كه گذشته است .
    مرد عرب گفت : در واقع تو سواره اى ، من پياده ام ؛ برو در امان خدا.(755)
    در نهمين آيه خطاب به همه مؤ منان ، با تعبيرى تازه ، ضمن توصيه به اين كه در مشكلات از نيروى صبر و نماز كمك بگيرند، مى فرمايد ((اى افراد با ايمان ! از صبر (و استقامت ) و نماز كمك بگيريد (تا بر مشكلات فائق آييد)؛ زيرا خداوند با صابران است ؛ ((يا اءيّها الّذين آمنوا استعينوا بالصّبر و الصّلوة انّ اللّه مع الصّابرين )).(756)
    اين آيه داراى مفهوم وسيعى است و هرگونه صبر واستقامت را شامل مى شود، خواه صبر به اطاعت يا بر معصيت يا بر مصيبت باشد. براى انجام هر كار مهمّى كمك گرفتن و استعانت لازم است ، خواه جهاد باشد يا غير از آن ؛ بنابراين ، براى انجام هر كار مهمّى بايد از شاخه هاى مختلف صبر كه متناسب با آن كار است ، يارى جست .
    درباره تفسير صبر به ((روزه )) بايد گفت كه روزه يكى از مصداق هاى روشن اين صبر است ، نه اين كه تمام مفهوم آن را در بربگيرد.
    در اين جا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چه رابطه اى ميان صبر به معنى وسيع كلمه با صلاة (نماز) وجود دارد؟
    بعضى از مفسّران گفته اند: رابطه آن دو اين است كه گاه پيمانه صبر انسان لبريز مى شود و طاقت او بر صبر كاهش مى يابد. اين جاست كه نماز به او قوّت قلب و اراده و توكّل بر خدا مى بخشد و بدين سان ، نيروى صبر از طريق نماز افزايش مى يابد.
    به تعبير ديگر، هنگامى كه انسان از طريق نماز به خدا روى مى آورد، خود را به قدرت بى پايان و لايزال حق مرتبط مى سازد، اين كار، مقاومت انسان را در برابر مشكلات ، چنان افزايش مى دهد كه به نيروى شكست ناپذير تبديل مى شود.
    به همين دليل در حديثى كه گاه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و گاه از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده و هر دو نيز صحيح مى باشد، آمده است : ((اذا اءهاله اءمر فزع ، قام الى الصّلوة ثمّ تلى هذه الآية و استعينوا بالصّبر و الصّلوة ؛ هنگامى كه با مشكل مهمّى رو به رو مى شد، به نماز برمى خواست (و پس از نماز به دنبال حل مشكل مى رفت ) و اين آيه را تلاوت مى فرمود استعينوا بالصّبر و الصّلوة (757))).(758)
    به هر حال ، اين آيه از روشن ترين آياتى است كه اهمّيّت صبر را به عنوان يك عامل پيروزى در زندگى مشخص مى كند.
    در دهمين آيه ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دستور مى دهد كه (از سوى خداوند متعال ) به تمام بندگان باايمانش چنين بگويد: ((اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد؛ براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند، پاداش نيكى است ؛ سرزمين خدا وسيع است (هرگاه تحت فشار شديد كافران جبّار قرار گرفتيد، تسليم نشويد، بلكه مهاجرت كنيد؛ زيرا صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى كنند؛ ((قل يا عبادى الّذين آمنوا اتّقوا ربّكم للّذين اءحسنوا فى هذه الدّنيا حسنة و اءرض ‍ اللّه واسعة انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب )).(759)
    اين آيه از يك سو نشان مى دهد كه انسان بايد در برابر مشكلاتى كه در راه مقابله با جبّاران متحمل مى شود، از نيروى صبر كمك بگيرد؛ زيرا بدون آن چاره اى جز تسليم در برابر ظالمان زورمدار ندارد.
    از سوى ديگر، پاداش صابران را بى حساب و غيرقابل شمارش بيان مى دارد.
    تعبير ((بى حساب )) نشان مى دهد كه خداوند، آن قدر به آنها پاداش ‍ مى دهد كه جز او، كسى قادر به حسابش نيست . به همين جهت در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((هنگامى كه نامه هاى اعمال گشوده مى شود و ترازوهاى اعمال نصب مى شود، براى كسانى كه گرفتار بلاهاى سختى شدند و صبر كردند، نه ترازويى نصب مى شود و نه نامه عملى گشوده خواهد شد (بلكه بى حساب به آنها پاداش ‍ مى دهند)(760)؛ سپس پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيه فوق را تلاوت نمود: انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب )).
    تعبير به ((غير حساب )) در آيات متعددى آمده است كه اغلب مربوط به روزى هاى فراوان دنيوى است كه خداوند به بعضى انسان ها مى دهد؛ تنها در اين مورد و در آيه 40 سوره مؤ من ، از پاداش ها و روزى هاى قيامت سخن به ميان آمده . به يقين جايى كه پاداش يا روزى بدون حساب داده شود، تناسبى با كميّت و كيفيّت اعمال نخواهد داشت ، بلكه متناسب با لطف پروردگار است و در نتيجه بسيار مهم و والا خواهد بود.
    در يازدهمين آيه ، تعبير بسيار جالبى درباره اهمّيّت صبر دارد و آن اين كه فرشتگان هنگامى كه براى ديدار بهشتيان از هر درى وارد گردند، به آنها مى گويند: ((سلام بر شما! به خاطر صبر و استقامتتان ، چه پايان خوبى در اين سرا نصيبتان شد!؛ سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار)).(761)
    جالب اين كه از ميان تمام اعمال و طاعات و عبادات و كارهاى نيك بهشتيان ، انگشت روى صبر و شكيبايى آنها مى گذارند و آن را سبب ورود به بهشت مى شمارند و اگر دقت كنيم ،تصديق خواهيم كرد كه صبر و استقامت ، نقش مهمى در سعادت انسان و بهشتى شدن او دارد؛ زيرا بدون صبر؛ نه پرهيز از گناه ممكن است و نه انجام اطاعت ها و عبادت ها، نه جهاد با نفس و نه جهاد با دشمن . به همين دليل فرشتگان ، در نخستين تبريك به بهشتيان ، به مسئله صبر تكيه مى كنند.
    شاهد اين سخن كه همه طاعات در سايه صبر انجام مى گيرد، در آيه بيست و دوم همين سوره آمده است : ((اندشمندان و اولوالالباب ، كسانى هستند كه به خاطر ذات پروردگارشان ، صبر و شكيبايى مى كنند، نماز را برپا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند و با حسنات ، آثار سيّئات را از بين مى برند؛ و الّذين صبروا ابتغاء وجه ربّهم و اءقاموا الصّلوة و اءنفقوا ممّا رزقناهم سرّا و علانية و يدرئون بالحسنة السيّئة ...)).
    در تفسير اين آيه ، حديث جالبى از امام على بن الحسين عليه السّلام نقل شده است : ((هنگامى كه روز قيامت مى شود، ندادهنده اى ندا مى دهد كه اهل صبر و شكيبايى به پاخيزند؛ گروهى برمى خيزند، به آنها گفته مى شود: سوى بهشت برويد. در اين هنگام ، فرشتگان به استقبال آنها مى آيند و مى گويند: كجا مى رويد؟ مى گويند: سوى بهشت . فرشتگان مى گويند: قبل از حساب ؟! مى گويند: آرى (قبل از حساب ). مى گويند: شما كيستيد؟ مى گويند: ما اهل صبريم ؛ گفتند: صبر شما چه چيز بوده است ؟ مى گويند: ما در راه طاعت پروردگار و پرهيز از گناهان و در برابر بلا و اندوه و غم ، در دنيا صبر و شكيبايى كرديم )). امام على بن الحسين عليه السّلام فرمود: ((اين جاست كه فرشتگان مى گويند: داخل بهشت شويد؛ چه عالى است پاداش عاملان )).
    بعضى از راويان احاديث گفته اند: ((در همين جا فرشتگان مى گويند: سلام عليكم بما صبرتم )).(762)
    در دوازدهمين آيه ، به صورت زيبايى ، همان مطلبى را كه در آيه قبل عنوان شد، مطرح مى كند. اين آيه ، در ادامه آيات قبل كه درصدد بيان اوصاف دوازده گانه ((عبادالرحمن )) - كه بيانگر شخصيت والاى آنها در تمام ابعاد است - مى فرمايد: ((آنها هستند كه درجات عالى بهشت ، در برابر شكيبايى شان ، پاداش داده مى شود و با تحيّت و سلام (فرشتگان ) رو به رو مى شوند؛ اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيّة و سلاما)).(763)
    ((غرفه )) از ماده ((غرف )) (بر وزن ظرف )، به معنى برداشتن چيزى است ؛ لذا به آبى كه انسان از چشمه براى نوشيدن با دست هاى خود برمى گيرد، غرفه مى گويند؛ در ضمن به قسمت هاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل نيز ((غرفه )) مى گويند. در اين آيه نيز مراد برترين منزلگاه هاى بهشت است كه در اختيار صابران قرار مى گيرد.
    صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر، آدم نديد
    از تعبير آيه فوق ، استفاده مى شود كه ((صبر)) وجه مشترك تمام اوصاف دوازده گانه ((عبادالرحمن )) مى باشد.
    در سيزدهمين آيه كه از آيات معروف صبر است ، ضمن بشارت به صابران در برابر آزمايش هاى بزرگ الهى مى فرمايد: ((به يقين همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها، آزمايش مى كنيم و صابران را بشارت ده - آنها كه هرگاه مصيبتى به آنان رسد، مى گويند: ما متعلق به خداييم و سوى او بازمى گرديم - آنها كسانى هستند كه رحمت هاى الهى شامل حالشان است و آنها هدايت يافتگانند؛ و لنبلونّكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين * اءلّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون )).(764)
    گرچه در اين آيات ، تنها به يكى از شاخه هاى صبر؛ يعنى صبر بر مصائب و مشكلات اشاره شده ، ولى اهمّيّت آن به اندازه اى است كه صلوات و درود و رحمت الهى به اين دسته از صابران جارى شده ، و آنها مسيرهاى هدايت را در پرتو همين صبر و شكيبايى مى پيمايند.
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #66
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    با توجه به اين نكته كه آزمايش هاى گوناگون در اين جهان از سنت هاى خلل ناپذير الهى است ، و عبور از گردنه هاى صعب العبور آن جز با صبر ممكن نيست ، به نقش صبر و شكيبايى در زندگى و آثار نهايى آن پى مى بريم .
    چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان در برابر صبرش ، مشمول اين سه عنايت بزرگ الهى گردد:
    نخست ، صلوات و درودى از نوع آنچه بر پيامبر بزرگش فرستاده مى شود و سپس شمول رحمت واسعه الهى ، نسبت به او و از همه مهمتر، هدايت پروردگار كه سرچشمه تمام نعمت ها و خوشبختى هاست .
    در اين جا كه چرا صلوات به صورت جمع آمده دو تفسير ذكر شده كه هر دو مى تواند صحيح باشد: نخست اين كه اشاره به انواع اكرام و احترام الهى است ، و ديگر اين كه اشاره به تكرار آن مى باشد. تعبير به رحمت ، به صورت نكره نيز اشاره به اهمّيّت و عظمت است .
    در بيان تفاوت ميان صلوات و رحمت ، بعضى گفته اند: صلوات اشاره به مدح و ثناى الهى و لطف و مغفرت اوست ؛ در حالى كه رحمت ، اشاره به انواع نعمت هاى مادى و معنوى در دنيا و آخرت دارد.
    در چهاردهمين و آخرين آيه از آيات مورد بحث كه در سوره والعصر آمده ، قرآن مجيد ضمن بيان اين كه همه انسان ها در خُسران و زيان قرار دارند، جز كسانى كه داراى يك برنامه چهار ماده اى هستند كه يكى از موادّ آن ، صبر و شكيبايى و استقامت است ، مى فرمايد: ((به عصر سوگند! كه انسان ها همه در زيانند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند و يكديگر را به حق سفارش كرده ، و يكديگر را به صبر و شكيبايى توصيه نموده اند؛ والعصر * انّ الانسان لفى خسر * الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و توصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر)).(765)
    تعبير تواصوا - از ماده ((تواصى )) به معنى سفارش كردن به يكديگر در آيات فوق نشان مى دهد كه مؤ منان بعد از ايمان و معرفت و عمل صالح ، بايد به احقاق حقوق روى آورند؛ حق را بشناسند و يكديگر را به آن توصيه كنند، چون احقاق حقوق و اجراى حق در جامعه انسانى ، جز با استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست ، توصيه به صبر را به عنوان چهارمين اصل كه پشتوانه اصول سه گانه ديگر است بيان مى كند. بنابراين صبر، يكى از اركان اصلى سعادت انسان هاست كه بدون آن ، درخت ايمان به ثمر نمى نشيند و اعمال صالح انجام نمى گيرد، و احقاق حقوق در جامعه انسانى تحقيق نمى يابد. بدون شك ، احقاق حقوق و اداى آن از مشكل ترين كارهاست ؛ زيرا گاهى ممكن است حق ، با فرد يا عزيزان و بستگانش ‍ مخالف باشد، در اين جا اداى حق جز به مدد صبر، صورت نمى پذيرد.
    از مجموع آنچه در آيات بالا آمد، مى توان نتيجه گرفت كه اهمّيّت صبر و شكيبايى و استقامت ، بسيار بيش از آن است كه ما فكر مى كنيم . به گفته بعضى از مفسران ، صبر در قرآن مجيد، بيش از هفتاد بار يا نزديك به يكصد بار تكرار و تاءكيد شده ، در حالى كه هيچ يك از فضايل انسانى ، به اين اندازه مورد تاءكيد قرار نگرفته است . اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى اين فضيلت اخلاقى و عملى اهمّيّت فراوانى قائل است ، و آن را عصاره همه فضيلت ها و خمير مايه همه سعادت ها و ابزار وصول به هرگونه خوشبختى و سعادت مى داند.
    صبر در احاديث اسلامى
    به گفته بعضى از علماى اخلاق ، رواياتى كه درباره فضيلت صبر و شكيبايى از معصومين عليهم السّلام به ما رسيده ، بيش از آن است كه به شمارش ‍ درآيد. و در برخى از كتب كه درباره صبر تاءليف يافته ، نزديك به 900 حديث از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام در اين باره آمده است كه به عنوان نمونه ، بخشى از آن ها را گلچين نموده ايم :
    1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((اءلصّبر خير مركب مارزق اللّه عبدا خيرا له و لااءوسع من الصّبر؛ صبر بهترين مركب سوارى است ؛ خداوند هيچ بنده اى را بهتر و گسترده تر از صبر روزى نداده است )).(766)
    تعبير به ((بهترين مركب ))، در اين حديث شريف اشاره به اين دارد كه صبر، وسيله رسيدن به همه سعادت ها و خوشبختى هاست انسان بدون آن به هيچ مقامى در دنيا و آخرت نمى رسد!
    2- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((عليكم بالصّبر فانّ الصّبر من الايمان كالرّاءس من الجسد؛ بر شما باد به صبر و استقامت كردن ؛ زيرا صبر نسبت به ايمان ، همانند سر به بدن است )).(767)
    نشان مى دهد كه صبر نقش كليدى براى تمام ابعاد زندگى انسان دارد، به همين دليل در ذيل همين حديث آمده است ((لاايمان لمن لاصبر له ؛ كسى كه صبر و استقامت ندارد، ايمان او پايدار نخواهد ماند)).
    3- در حديث ديگر، همان حضرت عليه السّلام مى فرمايند: ((لايعدم الصّبور الظّفر و ان طال به الزّمان ؛ شخص صبور، پيروزى را از دست نخواهد داد هر چند طول بكشد)).(768)
    با توجه به اين كه هم صبر مطلق ذكر شده و هم پيروزى ، نشان مى دهد كه اين حكم در تمام ابعاد معنوى و مادى زندگى انسان هاست .
    4- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، صبر را به منزله نصف ايمان شمرده اند: ((اءلصّبر نصف الايمان ؛ صبر نصف ايمان است )).(769)
    در بعضى از روايات ، نصف ايمان را شُكرگزارى و نصف ديگر آن را صبر دانسته اند. صبر و استقامت براى رسيدن به نعمت ها و سپس شُكر نعمت ؛ يعنى بهره بردارى صحيح از مواهب و نعمت هاى الهى .
    روشن است كه اين حديث ، هيچ منافاتى با احاديث گذشته ندارد؛ زيرا همان طور كه بيان شد، اگر مؤ من صبر نداشته باشد ايمانش به خاطر موانعى كه بر سر راه دارد، از بين مى رود؛ هم چنين اگر شاكر نباشد، طبق اين بيان (و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد) نعمت ها از كفش مى رود.
    5- در حديث ديگر، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تعبير زيباى ديگرى فرمودند: ((اءلصّبر كنز من كنوز الجنّة ؛ صبر؛ گنجى از گنج هاى بهشت است )).(770)
    6- دليل اين امر با نقل حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام به وضوح روشن مى شود: ((اءلصّبر عون على كلّ اءمر؛ صبر و شكيبايى به پيشرفت هر كار (مهمى ) كمك مى كند)).(771)
    زيرا همان گونه كه مى دانيد، در نظام زندگى بر سر راه هر كار مهمى ، موانعى قرار دارد كه عبور از آنها فقط با نيروى صبر و شكيبايى ممكن است .
    7- درباره شكيبايى در برابر گناه اين حديث نقل شده است : ((و من صبر عن معصية اللّه فهو كالمجاهد فى سبيل اللّه ؛ كسى كه در مقابل عوامل گناه صبر كند، مقامش همانند مجاهد در راه خداست )).(772)
    آرى هر دو مجاهد ((فى سبيل اللّه ))اند؛ با اين تفاوت كه يكى با دشمن بيرونى (جهاد اصغر) و ديگرى با دشمن درونى (جهاد اكبر) مى جنگد.
    8- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است ؛ ((ان صبرت اءدركت بصبرك منازل الاءبرار و ان جزعت اءوردك جزعك عذاب النّار؛ اگر صبر كنى ، به خاطر صبر خود به مقامات ابرار و نيكوكاران مى رسى و اگر بى صبرى كنى ، اين بى صبرى تو را در عذاب دوزخ وارد مى كند)).(773)
    9- امام صادق عليه السّلام درباره صبر در برابر بلاها و حوادث تلخ زندگى ، مى فرمايند: ((من ابتلى من المؤ منين ببلاء فصبر عليه كاءنّ له مثل اءجر اءلف شهيد؛ هر كس از مؤ منان به بلايى گرفتار شود (و) شكيبايى را از دست ندهد، پاداش هزار شهيد دارد)).(774)
    مرحوم ((علامه مجلسى )) رحمهم اللّه ، بعد از ذكر اين حديث در جلد 68 بحارالانوار، اين سؤ ال را مطرح مى كند كه چگونه اين پاداش صحيح است ، در حالى كه شهيد خود از صابران مى باشد؛ زيرا در برابر دشمن صبر مى كند تا شربت شهادت را مى نوشد.
    در جواب اين سؤ ال مى توان گفت : شهيد در برابر تهاجمات دشمن صبر مى كند و صابران در مقابل حوادث تلخ زندگى ؛ مانند بيمارى ها، ناكامى ها و از دست دادن عزيزان صبر مى كنند.
    دليل ديگرى بر برترى او نسبت به اجر شهادت ، اين است كه شهادت يك بار است ، ولى گرفتارى هاى تلخ زندگى ، هزاران بار تكرار مى شود.
    10- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره پاداش معنوى صابران مى فرمايند: ((من ابتلى فصبر و اعطى فشكر و ظلم فغفر اولئك لهم اءلاءمن و هم مهتدون ؛ كسى كه به بلايى مبتلا شود و شكيبايى كند و نعمتى به او برسد و شُكر آن را به جا آورد و مورد ستم واقع شود و (با بزرگوارى ) طرف را ببخشد، چنين كسانى امنيت و آرامش (در قيامت ) دارند و آنها هدايت يافتگانند)).(775)
    11- امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((الصّبر يظهر ما فى بواطن العباد من النّور و الصّفاء و الجزع يظهر ما فى بواطنهم من الظّلمة و الوحشة ؛ صبر، آنچه را كه در درون بندگان خدا از نور و صفا وجود دارد، آشكار مى كند و بى صبرى و ناشكيبايى ، آنچه را كه در درون آنها از ظلمت و وحشت است ، ظاهر مى سازد)).(776)
    12- بحث احاديث صبر را با حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام پايان مى دهيم : ((الصّبر مطيّة لاتكبوا و القناعة سيف لاينبوا؛ صبر و شكيبايى مركبى است كه هرگز به زمين نمى خورد و قناعت شمشيرى است كه هرگز از كار نمى افتد)).(777)
    اين ها بخش مختصرى از احاديثى است كه درباره اهمّيّت صبر انسان ها و پاداش شكيبايان وارد شده است .
    من از مفصّل اين قصّه ، مجملى گفتم تو خود، حديث مفصل بخوان از اين مجمل
    آثار و پيامدهاى صبر
    همان گونه كه در مباحث گذشته اشاره شد، طبيعت زندگى دنيا اين است كه با موانع و مشكلات و آفات همراه مى باشد. در مسير انجام ((بايدها)) و ((نبايدها)) اغلب مشكلاتى است كه اگر انسان از آن نگذرد، به مقصد نمى رسد. در ضمن ، هميشه آفات و مصائبى در كمين نعمت هاست كه باعث از دست دادن آنها مى شود، مصايبى در اموال و انفس و عزيزان و دوستان و مواهب ديگر.
    انسان بدون صبر و استقامت ، هم در جهات مثبت به جايى نمى رسد و هم در برابر عوامل منفى و قادر به ايستادگى نيست . به همين دليل ، كليد اصلى پيروزى ها، صبر و شكيبايى است و از آنجا كه دين مجموعه اى از بايدها و نبايدهاست ، اطاعات و ترك معاصى ، بدون صبر و استقامت ، بقا و دوامى ندارد؛ زيرا طبق بيان گذشته ، صبر در برابر ايمان ، همانند سر نسبت به بدن است .
    از اين رو، در بعضى از احاديث اسلامى (از جمله حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام ) نقل شده : ((صبر و ظفر، قرين هم شمرده شده اند كه به واسطه صبر، ظفر مى آيد))؛ ((اءلصّبر الظّفر؛ صبر مساوى با پيروزى است !)).(778)
    در آيات قرآن نيز شرط مهم پيروزى مجاهدان راه خدا را صبر و شكيبايى شمرده است : ((...ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين و ان يكن منكم ماءة يغلبوا اءلفا من الّذين كفروا؛ هرگاه بيست نفر صبور و بااستقامت از شما باشد، بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران پيروز مى گردند)).(779)
    چه نيرويى كه يك نفر را توانايى مقابله با ده نفر و صد نفر را توانايى مقابله با يك هزار نفر را مى دهد. اين نيرو همان صبر و استقامت است كه در آيه به آن تصريح شده است .
    افراد سُست اراده و كم حوصله و كم استقامت ، بسيار زود از ميدان حوادث مى گريزند، يا در برابر حجم مشكلات زانو مى زنند. نه دنيا را بدون صبر و استقامت به انسان مى دهند و نه آخرت را؛ به همين دليل ، اقوام و ملت هايى در جهان پيشرفت دارند كه استقامت بيشترى داشته باشند.
    در حالات علماى بزرگ - اعم از شخصيت هاى والاى مذهبى كه دَرهاى علوم را گشودند يا دانشمندان علوم ديگر كه به اختراعات و اكتشافات بزرگى نايل شدند - چيزى كه بيش از هر چيز ديگر مى درخشد، صبر و استقامت آنها است . گاهى يك دانشمند، براى كشف يك قانون علمى ، ناچار است چند سال در اِنزوا در كتابخانه يا آزمايشگاه خود بماند تا موفّق به كشف آن شود.
    حديثى از على عليه السّلام نقل شده است : ((من ركب مراكب الصّبر اهتدى الى ميدان النّصر؛ كسى كه بر مركب صبر و شكيبايى سوار شود، به ميدان پيروزى پاى مى نهد)).(780)
    باز از همان امام بزرگوار آمده است كه ((مفتاح الظّفر لزوم الصّبر؛ كليد پيروزى ، داشتن صبر و شكيبايى است )).(781)
    از سوى ديگر، افراد كم صبر و استقامت ، بسيار زود آلوده انواع گناه مى شوند، زيرا گناهان ، جاذبه هاى نيرومندى براى نفس سركش انسانى دارد و اگر مقاومت شديدى در انسان نباشد، ايستادگى در برابر آن جاذبه ها ممكن نيست .
    در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((كم من صبر ساعة قد اءورثت فرحا طويلا و كم من لذّة ساعة قد اءورثت حزنا طويلا؛ بسيار اتفاق افتاده كه يك ساعت صبر و شكيبايى ، سبب شادى طولانى شده است ، و چه بسيار لذّت كوتاهى در يك ساعت ، غم و اندوه طولانى به بار آورده است )).(782)
    ممكن است در طول زندگى ، انسان گرفتار خسارت ها و زيان هاى مادى ، اجتماعى و يا معنوى شود؛ مثلا در مورد مرگ نزديكان بايد گفت : چنان نيست كه دوستان و خويشاوندان همه با هم متولد شوند و همه با هم بميرند، بعضى زودتر و بعضى ديرتر، چشم از جهان مى پوشند، آنها كه زودتر مى روند، بازماندگان را به داغ و فراق خود مبتلا مى سازند. اگر انسان ، صبور نباشد، به زودى سلامتش را از دست مى دهد، از همه چيز زندگى ماءيوس گشته و دست او از كار مى ماند.
    آرى ! اين صبر است كه با وجود تمام اين حوادث ناگوار، به روح و قلب انسان توانايى ادامه حيات را مى دهد.
    در روايات سابق ، بيان داشتيم كه امام صادق عليه السّلام ثواب شكيبايى شيعيان در برابر مصيبت ها و گرفتارى ها را برابر با پاداش هزار شهيد دانستند كه اين امر نشانگر همين معنى است .
    خلاصه اين كه : درباره اهمّيّت صبر و نقش آن در پيشبرد دين و دنيا، هر چه بيان شود كم است . به همين دليل ، تعبيرات بسيار بالايى را كه در روايات اسلامى درباره پاداش صابران آمده است ، نبايد مبالغه پنداشت و در يك بيان كلى مى توان به اين روايت از امام باقر عليه السّلام تمسك بجوييم : ((انّه من صبر نال بصبره درجة الصّائم القائم ، و درجة الشّهيد الّذى ضرب بسيفه قدّام محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ؛ هر كس صبر و شكيبايى كند، به خاطر آن به مقام روزه داران شب زنده دار مى رسد و درجه شهيدى را كه در پيشاپيش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با شمشير به دفاع پرداخته و شربت شهادت نوشيده است ، را به دست مى آورد)).(783)
    به گفته شاعر:
    كليد صبر كسى را كه باشد اندر دست هر آينه در گنج مراد بگشايد
    به شام تيره مِحنَت ، بساز و صبر نما كه عاقبت ، سَحر از پرده ، روى بنمايد
    شاخه هاى صبر
    در بسيارى از گفتار و نوشتار علماى اخلاق و بزرگان اسلام ، ((صبر)) به سه شاخه تقسيم شده است :
    1- صبر بر اطاعت .
    2- صبر بر معصيت .
    3- صبر بر مصيبت .
    منظور از ((صبر بر اطاعت ))؛ ايستادگى در برابر مشكلات اطاعت فرمان خداست . اطاعت فرمان الهى در نماز و روزه و حج و جهاد و اداى واجبات مالى ، همانند خمس و زكات و هم چنين صبر و شكيبايى در برابر مشكلات اطاعت اوامر استجابى كه دامنه گسترده اى دارد.
    منظور از ((صبر بر معصيت ))؛ ايستادگى در برابر شعله هاى سركش ‍ شهوات و هيجان هاى برخاسته از هوا و هوس است كه اگر چنين نباشد، طوفان شهوات و هوس ها تمام ايمان و تقوا و پاكى و صدق و صفا و... را از بين مى برد.
    و منظور از ((صبر بر مصيبت ))؛ آن است كه انسان در طول زندگى ، در برابر حوادث دردناكى ؛ مانند از دست دادن عزيزان ، خسارت هاى عظيم مالى ، به خطرافتادن آبرو و حيثيت اجتماعى ، گرفتارى در چنگال بيمارى هاى صعب العلاج و افتادن در دام دوستان ناباب و شُركاى خائن و حكومت ظالم و گاه همسران فاسد و... صبر و شكيبايى را از دست ندهد.
    بزرگان اخلاق ، اين تقسيم سه گانه را از روايات اسلامى گرفته اند؛ همانند روايتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((اءلصّبر ثلاثة ، صبر على المصيبة و صبر على الطّاعة و صبر على المعصية ، فمن صبر على المصيبة حتّى يردّها بحسن عزائها، كتب اللّه له ثلاث ماءة درجة ما بين الدّرجة الى الدّرجة كما بين السّماء الى الاءرض ، و من صبر على الطّاعة كتب اللّه له ستّ ماءة درجة ، ما بين الدّرجة الى الدّرجة كما بين تخوم الاءرض الى العرش و من صبر على المعصية كتب اللّه له تسع ماءة درجة ما بين الدّرجة الى الدّرجة كما بين تخوم الاءرض الى منتهى العرش ؛ صبر بر سه گونه است : صبر بر مصيبت ، صبر بر طاعت و صبر بر معصيت كسى كه صبر بر مصيبت كند و آن را با شكيبايى و صبر جميل تحمل نمايد، خداوند سيصد درجه برايش مى نويسد كه فاصله ميان هر درجه همانند فاصله آسمان و زمين است و هر كس صبر بر اطاعت كند، خداوند ششصد درجه برايش مى نويسد كه فاصله هر يك با ديگرى همانند فاصله انتهاى زمين تا عرش خداست . و هر كس صبر بر معصيت كند، خداوند نهصد درجه برايش مى نويسد كه فاصله هر يك با ديگرى ، همانند فاصله منتهاى زمين تا منتهاى عرش خداست )).(784)
    از تعبيرات اين حديث ، استفاده مى شود كه صبر بر معصيت مهمتر از همه است و صبر بر اطاعت در مرحله دوّم و صبر بر مصيبت در مرحله سوّم قرار دارد.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديثى ديگر، بعد از آن كه ايمان را بر چهار ستون قرار داده كه ركن اوّل آن صبر، ركن دوّم آن يقين و ركن سوّم آن ، عقل و ركن چهارم آن جهاد است ، مى فرمايد: ((و الصّبر منها على اءربع شعب ، على الشّوق و الشّفق و الزّهد و التّرقّب ؛ صبر چهار شعبه دارد، اشتياق ، ترس ، زهد و انتظار.)) و سپس در شرح آن مى فرمايند: ((كسى كه اشتياق بهشت داشته باشد، از شهوات و هوس هاى سركش به كنار مى رود، و آن كسى كه از آتش دوزخ بترسد، از محرّمات دورى مى گزيند و كسى كه زهد بر دنيا داشته باشد، مصيبت ها را ناچيز مى شمرد، و كسى كه در انتظار سرانجام نيك باشد، براى انجام نيك سرعت مى گيرد)).(785)
    با اندكى دقت روشن مى شود كه هدف امام عليه السّلام ، در اين بيان ، شرح انگيزه هاى صبر و استقامت است ، نه شاخه هاى آن . نظير حديث فوق كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز نقل شده است .
    انگيزه هاى صبر و شكيبايى
    امورى كه باعث صبر انسان در مشكلات طاعت و ترك معصيت و در برابر مصائب مى شود، فراوان است كه هر كدام تاءثير خاصّى در پديدآوردن اين فضيلت بزرگ دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
    1- تقويت پايه هاى ايمان و يقين ، مخصوصا توجه به اين نكته كه خداوند ((اءرحم الرّاحمين )) است و نسبت به بندگانش از هر كسى مهربانتر است و او براى رعايت و تاءمين مصالح عباد، حوادثى مى آفريند كه اسرار و منافعش پوشيده است ، روح شكيبايى را در انسان پرورش مى دهد. توجه به پاداش هاى عظيم مطيعان و تاركان معاصى و صدق وعده هاى الهى نيز در اين زمينه ، عزم انسان را در صبر و شكيبايى ، راسخ ‌تر مى كند.
    از همين رو، اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايند: ((اءصل الصّبر حسن اليقين باللّه ؛ اساس و ريشه صبر، ايمان و يقين خوب ، نسبت به خداوند است )).(786)
    بديهى است ، هر قدر ايمان انسان به حكمت و رحمت پروردگار بيشتر باشد، صبر او نيز بيشتر خواهد شد؛ به تعبير ديگر، تحمل صبر و شكيبايى برايش آسان تر مى گردد. به همين دليل ، حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه به بعضى از ياران خود فرمود: ((انّا صبّر و شيعتنا اءصبر منّا؛ ما صبورانيم ، ولى شيعيان ما از ما صبورترند.)) راوى سؤ ال مى كند، فدايت شوم ! چگونه شيعيان شما از شما صبورترند؟ امام در پاسخ فرمودند: ((لاءنّا نصبر على مانعلم و شيعتنا يصبرون على ما لايعلمون ؛ چون ما بر چيزى كه مى دانيم (و از اسرار آن آگاهيم ) صبر مى كنيم ؛ ولى شيعيان ما در برابر امورى كه از اسرارش آگاه نيستند صبر مى كنند)).(787)
    2- دست يابى به صبر، مانند كسب هر فضيلت اخلاقى ديگر، با ممارست و روبه رو شدن با حوادث گوناگون حاصل مى شود، به همين دليل در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من توالت عليه نكبات الزّمان اكسبته فضيلة الصّبر؛ كسى كه پى درپى حوادث ناخوشايند زمان برايش حادث شود، فضيلت صبر را برايش فراهم مى كند)).(788)
    به تعبير ديگر، انسان در ابتداى برخورد با مصيبتى ، ناله و فرياد سر مى دهد و جزع و فزع را به اوج مى رساند، هم چنين هنگامى كه در انجام طاعتى از طاعات پروردگار، با مشكلى روبه رو شود، اظهار خستگى مى كند، ولى تكرار آن حوادث و اين مشكلات به تدريج فضيلت صبر را در او به وجود مى آورد.
    3- توجه به اين نكته كه دنيا، دار حوادث و مشكلات است و رسيدن به هيچ موهبتى از مواهب مادى و معنوى ، بدون عبور از موانع گوناگون امكان پذير نيست و نيز توجه به اين حقيقت كه افراد كم صبر و بى حوصله و كم طاقت ، هرگز به جايى نخواهند رسيد، عزم و اراده انسان را بر صبر و شكيبايى در مقابل مشكلات محكم تر مى سازد.
    همان گونه كه در سابق اشاره شد، براى چيدن يك شاخه گُل بايد رنج خار را كشيد و براى نوشيدن يك جُرعه عسل ، بايد در برابر نيش زنبور صبر كرد، گنج ها در ويرانه هاست و بهشت در لابه لاى ناملايمات قرار گرفته است .
    به يقين هر كس در اين امور دقت كند، آمادگى بيشترى براى صبر و شكيبايى پيدا مى كند. از همين رو در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((لكلّ نعمة مفتاح و مغلاق و مفتاحها الصّبر و مغلاقها الكسل ؛ براى هر نعمتى كليد و قفل و بندى است ؛ كليد آن صبر و قفل و بند آن ، تنبلى و كسالت است )).(789)
    4- يكى ديگر از انگيزه هاى صبر و عوامل پرورش آن ، هم شكل ساختن صابران است ، اين امر نه تنها در اين جا بلكه در تمام فضايل اخلاقى صدق مى كند كه هرگاه انسان ، در ظاهر خود را به صفتى بيارايد، هر چند در باطن چنين نباشد، به تدريج در باطنش نيز نفوذ كرده و به آن متخلّق مى گردد.
    در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((من يتصبّر يصبّره اللّه و من يستعفف يعفّه اللّه ، و من يستغن يغنه اللّه و مااعطى عبد عطاء هو خير و اءوسع من الصّبر؛ كسى كه خود را به چهره صابران درآورد (و جزع و فزع را ترك گويد)، خداوند روح صبر را به او مى بخشد و كسى كه به چهره عفيفان درآيد، خداوند او را به زينت عفّت مى آرايد و كسى كه در چهره بى نيازان درآيد، خداوند او را بى نياز مى سازد و به هيچ بنده اى موهبتى بهتر و گسترده تر از صبر عطا نشده است )).(790)
    5- صبر رابطه نزديكى با ظرفيت وجودى انسان دارد. هر اندازه ظرفيت و شخصيت انسان بيشتر شود، صبر و شكيبايى او افزون مى گردد، به همين دليل كودكان و بزرگسالان كودك صفت ، در برابر كمترين حادثه اى ، بى تابى مى كنند؛ در حالى كه افراد باظرفيت و باشخصيت ، مشكلات را در خود هضم نموده و خم به اَبرو نمى آورند.
    يك استخر كوچك با اندك نسيمى متلاطم مى شود؛ ولى يك اقيانوس ‍ عظيم ، به آسانى متلاطم نمى شود و اقيانوس كبير را از اين جهت اقيانوس ‍ آرام مى خوانند كه هيجان امواجش به خاطر گسترش آن كمتر است .
    مطالعه حالات بزرگان ، مخصوصا انبيا و اولياى الهى كه بر اثر صبر و شكيبايى به مقامات عالى روحانى نايل گشتند، مى تواند از انگيزه هاى مؤ ثر باشد، همان گونه كه آنها در همه چيز الگو و اُسوه اند.
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #67
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    fehrest page


    back page

    مسئله صبر و شكيبايى در برابر حوادث سخت زندگى و مشكلات عظيمى كه در راه پيروزى انسان وجود دارد، تنها بُعد اخلاقى ندارد، بلكه از نظر بهداشت و سلامت جسم نيز فوق العاده مؤ ثر است . افراد ناشكيبا عمرى كوتاه و تواءم با انواع بيمارى ها دارند كه مهمترين آنها قلبى و عصبى است ؛ در حالى كه شكيبايان از عمر طولانى و تواءم با سلامت نسبى برخوردارند؛ به همين دليل ، روانشناسان معتقدند داشتن مذهب (كه انسان را به شكيبايى در برابر مشكلات ترغيب مى كند) يكى از شرايط سلامت جسم و روان انسان است .
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من اءحبّ البقاء فليعدّ للمصائب قلبا صبورا؛ كسى كه دوست دارد عمر طولانى داشته باشد، بايد قلب صبورى در برابر مصائب آماده كند)).(791)
    جزع و بى تابى
    ((جزع )) نقطه مقابل ((صبر)) است و آن ، حالت بى قرارى و ناشكيبايى در برابر حوادث و مشكلات است ، به گونه اى كه انسان در برابر حادثه زانو زند، ماءيوس شود، بى تابى كند و يا از تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصد چشم بپوشد.
    جزع يكى از بدترين و نكوهيده ترين صفات است كه انسان را در دنيا و آخرت به بدبختى مى كشاند و از رسيدن به مقامات والا بازمى دارد و ارزش ‍ و مقام او را در جامعه كاسته ، شربت زندگى را در كامش تلخ ، و شهد حيات را شرنگ مى سازد.
    قرآن مجيد در سوره ((معارج ))، انسان را موجودى حريص و كم طاقت معرفى مى كند كه وقتى بدى به او برسد، بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد، بُخل مى ورزد و مانع ديگران مى شود، ((انّ الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّرّ جزوعا * و اذا مسّه الخير منوعا)).(792)
    منظور از انسان در اين آيه - همانند بعضى از آيات مشابهى كه انسان را با صفات ناشايستى توصيف كرده - انسان هاى تربيت نيافته و به اصطلاح خودرو و فاقد شخصيت است و لذا در ذيل همين آيات با جمله (الّا المصلّين ... تا...و الّذين هم على صلاتهم يحافظون (793)، افراد باايمانى را كه به نماز و كمك به محرومان و اصول عفّت و امانت و شهادت به حق وفا دارند، استثنا كرده و از تحت عنوان ((هلوع )) خارج مى كند.
    تعبير آيات فوق ، شايد اشاره به اين باشد كه معمولا افراد جزوع و ناشكيبا بخيل هم هستند؛ همان گونه كه بخيلان ناشكيبا مى باشند؛ به تعبير ديگر اين دو صفت با يكديگر رابطه دارند و از اين رو در مفهوم ((هلوع )) جمع شده اند.
    در روايات اسلامى نيز بحث هاى جالب و عميق و نكته هاى قابل ملاحظه اى در اين زمينه ديده مى شود كه هر يك از ديگرى آموزنده تر است ، در ذيل به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:
    1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در مذمّت جزع مى فرمايند: ((ايّاك و الجزع فانّه يقطع الاءمل و يضعّف العمل و يورث الهمّ؛ از جزع و ناشكيبايى بپرهيز؛ زيرا اميد انسان را قطع و كوشش و تلاش را ضعيف ساخته و غم و اندوه به بار مى آورد)).(794)
    2- همان امام بزرگوار در جاى ديگر ضمن اشاره به نكته لطيف ديگرى مى فرمايند: ((الجزع اءتعب من الصّبر؛ بى تابى از صبر و شكيبايى ناراحت كننده تر است )).(795)
    دليل آن روشن است ؛ زيرا جزع و بى تابى هيچ مشكلى را حل نمى كند، تنها اثرش اين است كه روح و جسم انسان را در هم مى كوبد، به همين دليل از شكيبايى پر زحمت تر مى باشد؛ مثلا، هنگامى كه انسان ، عزيزى را از دست دهد، ممكن است سرش را به ديوار بكوبد، گريبان چاك كند، نعره و فرياد بكشد و يا سرانجام خودكشى كند؛ اما هيچ يك از اين ها عزيز از دست رفته را بازنمى گرداند، بلكه تنها پايه هاى ايمان و سلامت جسم و جان او را در هم مى كوبد، علاوه بر اين ، اجر و پاداش انسان را نيز بر باد مى دهد كه شرح آن در حديث بعد مى آيد.
    3- حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءلجزع لايدفع القدر ولكن يحبط الاءجر؛ جزع (در برابر مصائب )، مقدرات را تغيير نمى دهد؛ ولى اجر و پاداش انسان را از بين مى برد)).(796)
    درباره اين كه چرا پاداش را از بين مى برد، بايد گفت : جزع و ناشكيبايى دليل بر عدم رضا و عدم تسليم در برابر مقدرات الهى است . در واقع ، اعتراض به عدل و حكمت پروردگار را دربردارد؛ هر چند صاحبش از آن غافل باشد.
    4- در حديث ديگرى كه از امام هادى عليه السّلام نقل شده ، ضمن اشاره به نكته جالب ديگرى ، مى فرمايند: ((اءلمصيبة للصّابر واحدة و للجازع اثنان ؛ مصيبت براى انسان صبور يكى است و براى انسان بى صبر و شكيبا دوتاست )).(797)
    جزع و بى تابى - چنان كه در قبل اشاره شد - مشكلات عظيم جسمى و روحى به دنبال دارد، به علاوه اجر و پاداش انسان را برباد مى دهد، بنابراين مصيبت افراد ناشكيبا مضاعف مى شود.
    5- امام كاظم عليه السّلام در بيان يكى از وصاياى حضرت مسيح عليه السّلام مى فرمايند: ((و لاتجعلوا قلوبكم ماءوى للشّهوات انّ اءجزعكم عند البلاء لاءشدّكم حبّا للدّنيا و انّ اءصبركم على البلاء لاءزهدكم فى الدّنيا؛ دل هاى خود را پناهگاه شهوات قرار ندهيد، آن كس كه در بلا، بيشتر بى تابى مى كند، علاقه اش به دنيا بيشتر است و آن كس كه در بلا، شكيباتر است ، نسبت به دنيا، بى اعتناتر است )).(798)
    از اين روايت استفاده مى شود كه يكى از سرچشمه هاى مهم جزع و بى تابى ، حرص و حبّ دنياست و براى كاستن از شدّت جزع ، بايد از علاقه به دنيا كاست .
    6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگام عيادت يكى از يارانش كه آخرين ساعات عمرش را مى گذراند، فرمودند: ((اى فرشته مرگ ! با او مدارا كن كه باايمان است . ملك الموت عرض كرد: بشارت باد بر تو اى محمد! كه من نسبت به همه مؤ منان مدارا مى كنم . بدان اى محمد! هنگامى كه من روح فرزندان آدم را مى گيرم ، خانواده آنان بى تابى مى كنند. در گوشه اى از خانه مى ايستم و مى گويم : چرا اين گونه بى تابى مى كنيد؟ من قبل از پايان عمرش روح او را نگرفتم و اين يك ماءموريت الهى است ، گناهى ندارم ؛)) ((ان تحتسبوه و تصبروا توجروا، و ان تجزعوا تاءثموا و توزروا؛ اگر راضى به رضاى خدا باشيد صبر كنيد به شما پاداش داده مى شود و اگر جزع و بى تابى كنيد گناه مى كنيد)).(799)
    7- حديث كوتاه و پرمعنى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من لم ينجه الصّبر اءهلكه الجزع ؛ كسى كه صبر او را نجات ندهد، بى تابى او را هلاك خواهد كرد.))(800) (اين هلاكت مى تواند اشاره به هلاكت دنيا و آخرت باشد).
    8- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - به عنوان ((ختامه مسك )) - پايان مى دهيم . در اين حديث آمده است كه يكى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرزندش را از دست داده بود، حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور نوشتن نامه اى به اين مضمون را به او دادند: ((خداوند متعال ، اجر تو را افزون كند و به تو صبر و شكيبايى دهد!... مبادا با جزع و بى تابى ، اجر خود را از بين ببرى و فرداى قيامت به خاطر از دست دادن ثواب صبر بر مصيبت ، پشيمان گردى ، هنگامى كه ثواب و مصيبتت را ببينى ، مى فهمى كه مصيبت از آن كوتاه تر بوده است و بدان ! جزع و بى تابى ، عزيز از دست رفته را بازنمى گرداند، غم و اندوه ، قضاى الهى را تغيير نمى دهد و آنچه از پاداش ، در برابر از دست دادن فرزند بر تو نازل شده ، تاءسّفت را از ميان مى برد)).(801)
    مرحوم محدّث قمى در ((سفينة البحار)) داستان جالبى درباره ((بوذرجمهر)) و مسئله ((صبر و جزع )) كه بسيار مناسب اين نوشتار است ، نقل مى كند: در بعضى از تواريخ آمده است كه انوشيروان نسبت به ((بوذرجمهر)) خشمگين شد. دستور داد او را در اتاق تاريكى زندانى كنند. چندين روز گذشت ، انوشيروان كسى را فرستاده تا از وضع حال او جويا شود. فرستاده انوشيروان ، در حالى كه او خوشحال و مطمئن بود، از او پرسيد: چگونه در اين حالت كه سخت در مضيقه اى ، فارغ البال مى باشى ؟
    بوذرجمهر گفت : من (همه روزه ) از معجونى كه از شش ماده تركيب شده است ، استفاده مى كنم و اين معجون همان گونه كه مى بينيد، مرا بر سر حال آورده است .
    فرستاده پرسيد: ممكن است اين معجون را به ما معرفى كنى تا در مشكلات به آن پناه بريم ؟
    بوذرجمهر در جواب گفت :
    مادّه اوّل آن ((اءلثّقة باللّه ؛ توكّل بر خداست )).
    ماده دوّم ؛ آنچه مقدر است ، خواه و ناخواه رخ مى دهد و بى تابى در برابر آن ، مشكلى را حل نخواهد كرد.
    ماده سوّم ؛ صبر و شكيبايى بهترين چيزى است كه در آزمون هاى الهى به كمك انسان مى شتابد.
    ماده چهارم ؛ اگر صبر نكنم ، چه كنم ؟ بنابراين با جزع خود را هلاك ننمايم .
    ماده پنجم ؛ از مشكلى كه من دارم ، مصائب مشكل ترى نيز وجود دارد؛ پس ‍ خدا را شُكر كه در آن ها گرفتار نشدم !
    ماده ششم ؛ از ستون به ستون فرج است .
    اين سخن به انوشيروان رسيد، او را آزاد و گرامى داشت .(802)
    درمان جزع و ناشكيبايى
    اين بيمارى درونى ، مانند بسيارى از بيمارى هاى ديگر، راه هاى درمان دارد كه ما در ذيل به آنها اشاره مى كنيم :
    1- تشخيص درد و تجويز بهترين راه درمان
    هنگامى كه يك طبيب روحانى ، اين بيمارى اخلاقى را از طريق آثار و نشانه هايش (مانند بر سر و صورت زدن ، انگشت به دندان گزيدن ، ناله و فرياد كشيدن ، با كج خُلقى و خشونت با ديگران صحبت كردن ، با زن و فرزند خود بدرفتارى نمودن و حداقل زبان به شِكوِه گشودن ) تشخيص داد، براى درمان دست به كار مى شود و از راه هاى مختلف اقدام مى كند!
    2- يادآورى پيامدهاى شوم جزع و بى تابى
    يادآورى پيامدهاى جزع و بى تابى و آثار سوء آن نقش مهمى در درمان اين بيمارى روحى دارد. شايد كمتر كسى اين آثار را بداند و از اين حالت ، بيزار نشود و درصدد رفعش برنيايد.
    آرى ! هنگامى كه انسان بداند، ناشكيبايى ها، اجر و پاداش او را در پيشگاه خدا (طبق روايات گذشته )، برباد مى دهد؛ بى آن كه مشكلى را حل كند، روان انسان را در هم مى كوبد و آرامش او را سلب نموده و سلامت جسم و جان او را به خطر مى اندازد؛ از همه بدتر اين كه درهاى حل مشكل را بر روى انسان مى بندد؛ زيرا اگر به هنگام بروز مشكلات و مصائب ، انسان خونسردى خويش را حفظ كند و به اعصاب خويش مسلط باشد، اغلب راه حلى براى گشودن مشكل و يا حدّاقل ، كاهش مصائب مى يابد؛ ولى انسان ناشكيبا بر اثر اضطراب و بى تابى و عدم تسلط بر اعصاب و عدم تمركز فكر، حتى درهايى را كه آشكارا به رويش باز است ، نمى بيند؛ درست مانند پرندگانى كه در اتاق و سالنى گرفتار شوند، مرتب خود را به اين در و ديوار مى كوبند و حتى هنگامى كه صاحب خانه ، پنجره ها را مى گشايد تا آنها آزاد شوند، به خاطر اضطراب و بى تابى شان ، حتى دريچه هاى باز را نيز نمى بينند كه اگر لحظه اى آرام گيرند و شكيبايى پيشه كنند و نگاهى به اطراف خود اندازند، به آسانى راه نجات خود را پيدا خواهند كرد.
    دقت به اين حقايق ، تاءثير مهمى در تغيير اين حالت دارد و به تدريج انسان را در صف شكيبايان درمى آورد.
    3- مطالعه آيات و رواياتى كه پيرامون اجر و پاداش صابران وارد شده است
    مطالعه آيات و رواياتى كه درباره اجر صابران وارد شده است ، نقش مهمى در تقويت روحيه صبر در انسان دارد، از جمله اين آيه شريفه كه بزرگترين بشارت را به صابران مى دهد: ((بشارت ده صابران را همان ها كه وقتى مصيبتى به آنها برسد، مى گويند: ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم ، رحمت و درود خدا بر آنهاست و آنها هدايت يافتگانند؛ ...و بشِّر الصّابرين* الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون )).(803)
    تعبير ((اولئك هم المهتدون )) تعبير پرمعنا و داراى تفسيرهاى گوناگونى است كه ممكن است يكى از تفسيرهاى آن همان كه در بالا ذكر شد، باشد و آن اين كه صابران ، راه حل مشكلات را زودتر از ديگران پيدا مى كنند، و درها به روى آنان گشوده مى شود. چون يكى از عوامل اصلى بى تابى ((ضعف نفس )) است ؛ پس هر قدر انسان در تقويت روحيات خود بكوشد، در زدودن آثار ناشكيبايى و بى صبرى موفق تر است .
    4- مطالعه احوال انبيا و اوليا و بزرگان
    يكى ديگر از راه هاى درمان بى تابى ، مطالعه احوال انبيا و اولياو صبر و شكيبايى آنان در مقابل مصائب و درد و رنج هاى گوناگون و دشمنان درونى و بيرونى است . يادآورى اين مسائل به انسان الهام مى دهد كه نبايد در برابر حجم مشكلات بى تابى نمود.
    5- تلقين و اعتماد به نفس در تحمل سختى ها
    اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه تلقين ، چه از سوى خود و چه از طرف ديگران ، عامل مؤ ثرى در برطرف ساختن اخلاق سوء و صفات زشت نفسانى است . اگر ناشكيبايان هر روز به خود تلقين شكيبايى كنند و اطرافيان نيز در تلقين كوتاهى نكنند، بى شك آثار شكيبايى در آنان ظاهر مى شود.
    اين بحث را با دعايى از امام سجّاد عليه السّلام پايان مى دهيم : ((اءللّهمّ اجعل اءوّل يومى هذا صلاحا و اءوسطه فلاحا و آخره نجاحا اءعوذ بك من يوم اءوّله فزع و اءوسطه جزع و آخره وجع ؛ پروردگارا! آغاز روز مرا صالح و سعادت و وسط آن را رستگارى و پايانش را پيروزى قرار ده . پناه به تو مى برم از روزى كه آغازش بى تابى و وسط آن ناله و فرياد و پايانش درد و رنج باشد)).
    از اين تعبير استفاده مى شود كه جزع و فزع انسان را به درد و رنج مى كشاند و نه تنها از درد انسان نمى كاهد، بلكه دردش را افزايش مى دهد.
    فرق جزع و احساسات معقول
    قلب انسان كانون عواطف و احساسات است . هرگاه عزيزى را از دست دهد، ناراحت گشته و اشكهايش جارى مى شود؛ امّا نبايد هرگز اين گونه اظهار تاءثّر را با جزع و بى تابى و بى صبرى اشتباه كرد؛ زيرا قلب انسان در برابر حوادث ناگوار عكس العمل نشان داده و چشم انسان نيز كه دريچه قلب است ، ممكن است از تاءثيرات قلب متاءثّر گردد.
    بنابراين گريه و سوگوارى براى از دست دادن عزيزان يك امر طبيعى و انسانى است .
    مهم آن است كه انسان در مصبيت ، سخنى كه حاكى از ناشُكرى و شكايت باشد، بر زبان نراند و حرف هايى كه دور از شاءن يك بنده مطيع پروردگار است ، نگويد؛ خودزنى ننموده و گريبان ندرد. در اين رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ليس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجيوب و دعا بدعوى الجاهليّة ؛ كسى كه لطمه به صورت زند و يا گريه چاك كند، يا (به هنگام مصيبت ) سخنانى همانند مردم جاهليت بر زبان راند، از ما نيست )).(804)
    در حالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام فرزند حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، بدرود حيات گفت ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گريه كرد، به گونه اى كه سيلاب اشك بر سينه اش جارى شد، عرض كردند: اى رسول خدا! تو ما را از گريه نهى كردى ، امّا خودت گريه مى كنى ؟ فرمود: ((ليس هذا بكاء و انّ هذه رحمة و من لم يرحم لايرحم ؛ اين گريه نيست ، اين رحمت و اظهار محبّت است و كسى كه رحم و عاطفه نداشته باشد، به او رحم نخواهد شد)) (و مشمول رحمت حق نمى گردد).(805)
    همين موضوع به صورت مشروح ترين در كتاب ((بحارالانوار)) چنين نقل شده است : هنگامى كه ابراهيم ، فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخرين لحظات عمر خود را سپرى مى كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را در دامان خود نهاد و گفت : فرزندم ! نمى توانم در برابر تقديرات الهى كارى براى تو انجام دهم ، اين سخن را گفت و اشك در چشمانش ‍ سرازير شد، ((عبدالرحمن بن عوف )) حاضر بود و عرض كرد: اى رسول خدا! گريه مى كنى ، مگر ما را از گريه نهى نكرده ايد؟ حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: من شما را از نوحه گرى جاهلانه ، از دو صداى احمقانه و فاجرانه نهى كردم ، نخست ، داد و فرياد آميخته با لهو و لعب و آهنگ هاى شيطانى ، هنگامى كه فرود نعمت هاست ؛ و ديگر، فريادهاى هنگام مصيبت ، خراشيدن صورت ، چاك كردن گريبان و نغمه هاى شيطانى است ؛ ولى آنچه را از من ديدى ، عاطفه و رحمت است و هر كس كه عاطفه و رحم نداشته باشد، رحم نخواهد شد... سپس به فرزندش چنين خطاب كردند: ((و انّا لمحزونون تبكى العين و يدمع القلب و لانقول ما يسخط الرّب عزّوجلّ؛ ما به خاطر تو غمگين هستيم ، چشم مى گريد و قلب اشك مى ريزد؛ ولى چيزى كه خداوند متعال را به خشم آورد، نمى گويم )).(806)
    گاهى ممكن است انسان از خود بى خود شود، فرياد بكشد و گريبان چاك كند يا اين كه اظهار بى تابى نموده و لطمه برخويش زند كه اگر در حدّ معقول و معمول آن براى ايجاد هيجان عمومى و بسيج عواطف در برابر دشمنان باشد، ضرورى به نظر مى رسد؛ پس حساب موارد استثنايى را كه در حالات بعضى از بزگان ديده مى شود، بايد جدا كرد.
    اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم : ((النّياحة عمل الجاهليّة ؛ نوحه گرى از اعمال جاهليت است )).(807)
    منظور از نوحه گرى در اين جا، عزادارى و يا ذكر مصيبت و گريستن و عزادارى فردى يا دسته جمعى نيست ، بلكه اشاره به كارى دارد كه در زمان جاهيلت ، ميان عرب رايج بوده كه اگر عزيزى از دنيا مى رفت ، زنان نوحه گرى حرفه اى را دعوت مى كردند.
    آنها نيز با داد و ناله و فرياد مصنوعى ، اوصاف دروغ و مبالغه هاى بى معنى درباره شخص از دست رفته ، ذكر مى كردند و گاه لباس هاى خود را پاره كرده و بر سر و صورت مى زدند، و با اين اعمال ناهنجار، فضاى عزاى او را گرم مى كردند.
    پايان جلد دّوم
    خداوندا! تو خوب مى دانى ، اگر ما توفيق پيمودن راه اوليائت را در تهذيب نفس و حُسن اخلاق و صفاى باطن نيافته ايم ، خواهان و عاشق آن هستيم ، ما را بر اين كار موفق دار و در اين راه ما را يارى فرما و به گروه ((من اءنعم اللّه عليهم )) ملحق نما و همراه و همدم ((و حَسن اءولئك رفيقا)) كن !

    آمين يا ربّ العالمين

    fehrest page


    back page

  8. #68
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض جلد سوّم

    جلد سوّم

    next page

    fehrest page

    نام كتاب : اخلاق در قرآن جلد سوّم فروع مسائل اخلاقى
    نام نويسنده : آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان
    پشت كردن به اخلاق يعنى پشت كردن به همه چيز پيشگفتار:
    اكنون كه در اين مقدّمه كوتاه را مى نويسم ، در سراسر جهان سخن از حمله وحشتناك تروريستى به آمريكا و آثار زيانبار آن در آن كشور و در تمام دنيا، و سپس سخن از حملات انتقالى آن كشور به افغانستان و احتمالا مناطق ديگر است .
    همه از آثار كوتاه مدّت و درازمدّت سياسى و اقتصادى اين حمله فاجعه بار و بى سابقه قرن ما سخن مى گويند، ولى كمتر ديده شده كسى از پيام هاى اخلاقى اين حادثه بى نظير سخن بگويد.
    پيامى كه مى گويد قدرتمندترين كشورهاى دنيا، ممكن است آسيب پذيرترين آنها باشد، و با حمله چند نفر، كاخ ابهّت آن ناگهان فرو ريزد.
    پيامى كه مى گويد بر هيچ چيز اين جهان نمى توان اعتماد كرد، كه گاه يك حادثه مرگبار كه به وسيله چند نفر طراحى شده ، همه محاسبات و معادلات را بر هم مى زند، زورمندان را به ذلّت و قدرتمندان به ضعف و هوشيارى در كام غفلت و بى خبرى فرومى برد، و هنگامى بيدار مى شوند كه همه چيز از دست رفته است !
    پيام ديگر اين حادثه آن است كه انسان امروز به خاطر سست شدن پايه هاى اخلاق فردى و اجتماعى بهاى سنگينى را مى پردازد، و همه چيز خود را به خطر انداخته است .
    هنگامى كه كاخ زيباى ((عدالت )) فرو ريزد و ظلم و ستم جاى آن را بگيرد، خودخواهى ها و خودمحورى ها و انحصارطلبى زورمداران ، كارد را به استخوان قشرهاى محروم برساند، و گلوى آنها را سخت بفشارد.
    و هنگامى كه غرور و خودبرتربينى ، اجازه درك حقايق موجود جهان را ندهد، و حتّى انسان از آنچه در اطراف او مى گذرد غافل سازد، چنين حوادثى دور از انتظار نيست ، حوادثى كه لرزه بر پيكر خودكامگان مغرور، و ستمگران از خدا بى خبر مى اندازد و آن ها را روزها و ماهها گيج مى كند.
    آيا وقت آن نرسيده است كه بدانيم دنياى مادّيگرى به بن بست رسيده ، و بايد بازگشت خود را به سوى معنويت و اخلاق انسانى آغاز كند، تا هم انگيزه هاى تروريسم بخشكد و هم محبّت و صفا و صميميت بر جهان حكم فرما شود.
    فراموش كردن واقعيّت ها سبب از بين رفتن آنها نمى شود، تا ظلم و ستم و بى عدالتى و تبعيض و خودكامگى در جهان وجود دارد، بايد در انتظار اين گونه حوادث و حتّى بدتر از آن بود.
    سخن در اين زمينه بسيار و تحليل هاى فراوانى وجود دارد كه در اين مقدّمه كوتاه نمى گنجد، غرض در اينجا فقط اشاره اى جهت بيدارى بود تا همه بدانيم براى اصلاح وضع خطرناك موجود جهان نه حملات انتقامى كارساز است ، كه آتش را شعله ورتر مى سازد و سبب حملات زنجيره اى بيشترى مى شود، و نه گناهان را به گردن اين گروه و آن گروه انداختن .
    بايد هر كس مسئوليّت خويش را بپذيرد و به اصول اخلاق انسانى گردن نهد و ضرورت آن را براى تاءمين يك زندگى آرام تواءم با امنيت و شكوفايى دريابد.
    * * *
    در اينجا دست شُكر به درگاه ايزدمتعال برمى داريم و او را سپاس مى گوئيم كه به توفيق او سوّمين و آخرين جلد از كتاب پُرفيض ((اخلاق در قرآن )) به پايان رسيد. و اكنون مى توانيم به مردم جهان بگوئيم :
    * اين است اخلاق اسلامى ما!
    * اين است راه و رسم زندگى !
    * و اين است نسخه نجات از نابسامانيها!
    قم - حوزه علميّه
    ناصر مكارم شيرازى - مهر ماه 1380


    جاه طلبى
    اشاره :
    هر كس به چيزى علاقه مند است ، بعضى به مال عشق مى ورزند، بعضى ديگر به جمال ، گروهى خواهان كمالند، ولى جمعى طالب مقامند و اين گروه اخير را جاه طلب مى نامند، دوست دارند مردم همه به آنها احترام بگذارند، و به خانه آنها رفت و آمد داشته باشند، و به اصطلاح از ديگران يك سر و گردن برتر باشند، آخرين سخن ، سخن آنها باشد و كسى روى حرف آنها حرف نزند، هر چند عقل و كفايت و درايت لازم براى اين امور را نداشته باشند. اين گونه افراد را جاه طلب و طالب اسم و آوازه و مقام مى نامند.
    اين صفت غالبا در افراد بزرگسال پيدا مى شود، و در جوان و نوجوان كمتر است ، و گاه تا آخر عمر از انسان جدا نمى شود، تمام نيروهاى او تحليل مى رود؛ ولى جاه طلبى همچنان در اعماق قلبش به قوّت خود باقى است ، بلكه با افزايش سن قوى تر و گسترده تر مى شود.
    اين صفت رذيله سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است ، انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و او را براى وصول به مقصدش به دنبال گناهان خطرناكى مى فرستد، و از همه بدتر اين كه در بسيارى از اوقات با صفات نيك مانند احساس مسؤ وليّت و تصميم بر انجام وظيفه اجتماعى و لزوم مديريّت صالح در جامعه و امثال اين ها اشتباه مى شود. در حديث آمده است : ((آخر ما يخرج من قلوب الصّدّيقين حبّ الجاه ؛ آخرين چيزى كه از محبّت دنيا از قلب مؤ منان راستين خارج مى شود. جاه طلبى است )).
    اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين رذيله اخلاقى خطرناك است .
    لازم به يادآورى است كه اين صفت ، پيوند نزديكى با رياكارى و تكبّر و عُجب و خودپسندى دارد كه گاه به همين جهت اشتباه مى شود، با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم ، و چهره هايى از جاه طلبى و عواقب آن را در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار مى دهيم :
    1- در ماجراى سامرى كه در سوره طه از آيه 85 تا 98 آمده است استفاده مى شود كه مساءله جاه طلبى او سبب گمراهى خودش و گمراهى گروه كثيرى از بنى اسرائيل ، و بر باد رفتن جمع عظيمى از آنها شد. ((قال فانّا قد فتنّا قومك من بعدك و اءضلّهم السّامرىّ...فاءخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى ...
    قال فما خطبك يا سامرىّ - قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اءثر الرّسول فنبذتها و كذالك سوّلت لى نفسى )).(1)
    2- و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون . (بقره - 55)
    و قال الّذين لايرجون لقائنا لولا انزل علينا الملائكة اءو نرى ربّنا لقد استكبروا فى اءنفسهم و عتوا عتوّا كبيرا. (فرقان - 21)
    3- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلا تبصرون - اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و لا يكاد يبين (زخرف - 51 و 52)
    4- قال انّما اوتيته على علم عندى ... فخرج على قومه فى زينته قال الّذين يريدون الحيوة الدّنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم . (قصص - 78 و 79)
    5- قال لئن اءتّخذت الها غيرى لاجعلنّك من المسجونين . (شعرا - 29)
    6- اءؤ يكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرؤ ه . (اسراء - 93)
    7- تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا والعاقبة للمتّقين (قصص - 83)
    ترجمه :
    1- فرمود: (اى موسى !) ما قوم تو را بعد از تو آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت !...و براى آنان مجسّمه گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوساله داشت پديد آورد و (به يكديگر) گفتند (اين خداى شما و خداى موسى است !) و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود!)... (موسى رو به سامرى كرد و) گفت : تو چرا اين كار را كردى اى سامرى ؟! گفت : من چيزى ديدم كه آنها نديدند، من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم پس آن را افكندم و اين چنين (هواى ) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!
    2- (به يادآوريد) هنگامى را كه گفتند: ((اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم !)) پس ‍ صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد!... و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: ((چرا فرشتگان بر ما نازل نشده اند و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم ؟!)) آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند!
    3- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : ((اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارند؟ آيا نمى بينيد؟!- مگر نه اين است كه من از اين مرد (موسى ) كه از خانواده و طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ؟!))
    4- (قارون ) گفت : ((اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام !...- (و يك روز قارون ) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: ((اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم ! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!)))) (امّا هنگامى كه قارون و گنجهايش در زمين فرو رفت از گفته خود پشيمان شدند).
    5- (فرعون ) خشمگين شد و (به موسى ) گفت : اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!
    6- (مشركان گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم تا) خانه اى پُرنقش و نگار از طلا داشته باشى ، يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم !... (آرى ،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .
    تفسير و جمع بندى
    جاه طلبان منفور!
    همان گونه كه در بالا اشاره شد جاه طلبى يعنى علاقه افراطى به جاه و مقام و تلاش و كوشش براى رسيدن به آن به هر قيمت و به هر صورت ، از رذايل خطرناكى است كه نه تنها به پيشرفت انسان در جنبه هاى معنوى لطمه وارد مى كند، از نظر ظاهرى و اجتماعى نيز او را منفور و منزوى مى سازد.
    در طول تاريخ انبياء و اقوام پيشين و دشمنان پيامبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله و سلّم قسمتهائى ديده مى شود كه همه حاكى از گستردگى دامنه نكبت بار اين رذيله اخلاقى است كه بخشى از آن از آيات بالا منعكس ‍ شد.
    در ضمن بايد توجّه داشت كه بسيارى از رذايل اخلاقى ، مفاهيمى نزديك به هم دارد و به اصطلاح ديوار همند، و ممكن است يك حركت زشت فردى و اجتماعى از چندين صفت تواءم با يكديگر ناشى شود، و در آيات قرآن نيز گاه بازتاب هاى چند صفت همراه با هم منعكس مى شود؛ تكبّر، غرور، خودخواهى و خودپسندى ، و رياكارى همچنين جاه طلبى از اين قبيل است .
    به هر حال در نخستين آيات به ماجراى ((سامرى )) برخورد مى كنيم كه داستانش را همه كم و بيش شنيده اند، او در تاريخ بنى اسرائيل چهره بسيار زشت و منفور و منفى از خود به يادگار گذارده است . او كه مردى بسيار جاه طلب بود از رفتن موسى عليه السّلام به كوه طور با گروهى از سران بنى اسرائيل براى شنيدن پاسخ به تقاضاى مشاهده پروردگار استفاده كرد، و از زينت آلاتى كه از فرعونيان به دست بنى اسرائيل افتاده بود، بهره گرفت و گوساله اى طلايى ساخت كه وقتى آن را در مسير باد قرار مى داد صداى مخصوصى از آن برمى خاست و يا اين كه قسمتى از خاك زير پاى جبرئيل يا مركبش را كه در ماجراى غرق فرعونيان ظاهر شده بود برگرفته بود و درون گوساله طلايى ريخت ، و اين سر و صدا از بركت آن بود. سپس مردم را به پرستش آن دعوت كرد و چيزى نگذشت كه گروه زيادى در برابر آن گوساله به سجده افتادند، و آن را نيايش كردند.
    قرآن در آيات بالا به اين معنى اشاره كرده مى گويد: ((خدا به موسى عليه السّلام گفت : ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد)) (قال فانّا قد فتنّا قومك من بعدك و اءضلّهم السامرىّ).
    موسى عليه السّلام سخت عصبانى شد و با شتاب به سوى قوم خود بازگشت و بر آنها فرياد زد و برادرش هارون را مورد بازخواست قرار داد، موسى عليه السّلام اظهار بى تقصيرى كردند، و عامل اصلى اين انحراف و بت پرستى را سامرى معرّفى نمودند كه ((براى آنها مجسّمه اى از گوساله كه صدايى همچون صداى گوساله داشت تهيّه كرده بود و (به يكديگر) و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى عليه السّلام است و (پيمانى را كه با خدا بسته بودند) فراموش كردند)) (فاءخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى ).
    در اينجا موسى عليه السّلام روى سخن را به سامرى به عنوان عامل اصلى اين فساد بزرگ نموده و گفت : ((چرا اين كار را كردى اى سامرى ! گفت : من چيزى ديدم كه آنها نديدند، قسمتى از آثار رسول (جبرئيل ) را گرفتم سپس ‍ آن را (درون گوساله ) افكندم و اين چنين نفس (جاه طلب ) من اين كار را در نظرم جلوه داد)): (قال فما خطبك يا سامرىّ - قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اءثر الرّسول فنبذتها و كذالك سوّلت لى نفسى ).
    ولى على رغم اين موضوع كه سامرى مى خواست كه از اين طريق به جاه و مقامى برسد، خداوند چنان مجازاتى در اين جهان براى او قرار داد كه او را كاملا منزوى و از جامعه مطرود كرد و آن گونه كه قرآن مى گويد موسى به او گفت : ((برو (و از ميان مردم دور شو و با كسى تماس نگير) و بهره تو در مدّت حياتت اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهى گفت : با من تماس نگير)): (قال فاذهب فانّ لك فى الحيوة اءن تقول لامساس ).
    آيا اين يكى از قوانين جزائى شريعت موسى عليه السّلام بود كه اگر كسى گناه سنگينى مرتكب مى شد، به منزله موجودى پليد و نجس و ناپاك بود، كه نه كسى با او تماس مى گرفت ، و نه او حق داشت با كسى تماس بگيرد، و يا اين كه به كيفر عملش خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه هيچ كس با او تماس نمى گرفت چرا كه اگر تماس مى گرفت گرفتار بيمارى مى شد، و با اين كه سامرى گرفتار يك نوع بيمارى روانى به صورت وسواس ‍ شديد و وحشت از انسانها شد، به طورى كه اگر كسى به او نزديك مى شد فرياد مى زد لا مساس (با من تماس نگير).
    آرى اين است كيفر اعمال جاه طلبى كه حتّى دين و آيين حق را ملعبه جاه طلبى خود مى كنند.
    * * *
    در دوّمين بخش از آيات قرآن ، به چهره ديگرى از جاه طلبى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم ، آنها در يك تقاضاى عجيب از موسى عليه السّلام در خواست كردند كه : بايد خدا را با چشم خود آشكارا ببينند وگرنه ايمان نخواهند آورد، سرانجام گرفتار صاعقه وحشتناكى شدند كه اگر لطف خداوند دست آنها را نمى گرفت ، براى هميشه نابود شده بودند، در اين آيات قرآن مجيد چنين مى گويد: (((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را (با چشم خود) آشكارا ببينيم ، سرانجام صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد (امّا توان تماشاى برق صاعقه و صداى مهيب آن را نداشتيد و مانند برگ خزان به روى زمين افتاديد) سپس ما شما را بعد از مرگتان حيات بخشيديم تا شُكر نعمت او را بجا آوريد)): (و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون ).
    صاعقه چيست ؟ جرقّه و برقى است كه از ميان يك قطعه ابر كه داراى بار الكتريسيته مثبت است به هنگام نزديك شدن به زمين كه داراى الكتريسيته منفى است جستن مى كند حرارت آن در حدود پانزده هزار درجه سانتيگراد، و صداى آن بسيار عظيم ، و به هر جا اصابت كند آن را نابود مى سازد.
    در داستان بنى اسرائيل هنگامى كه صاعقه به بالاى كوه خورد، آن را از هم متلاشى كرد و لرزه عجيبى به كوه افتاد و همه آن گروه هفتاد نفرى كه با موسى عليه السّلام براى شنيدن پاسخ ديدار پروردگار به كوه آمده بودند سخت به لرزه در آمدند و جان باختند، تنها موسى بود كه بيهوش افتاد، و هنگامى كه به هوش آمدند، از خدا براى آنها تقاضاى عفو و تقاضاى حيات كرد و خداوند دعوتش را اجابت نمود و اين متعصّبان لجوج و جاه طلبان خودخواه كه از ديدن يك جرقّه آسمانى ، همه چيز را از دست دادند، خود را در برابر عظمت پروردگار بسيار حقير و كوچك يافتند و به روشنى فهميدند كه اينجا، جاى جاه طلبى نيست و انسان جاه طلب در برابر قدرت خدا، خودش را رسوا مى كند.
    قرآن مجيد در جاى ديگر به همين داستان اشاره كرده و مى گويد: ((اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان بر آنها نازل كنى )) (يسئلك اءهل الكتاب اءن تنزّل عليهم كتابا من السّماء).
    ممكن است انگيزه اين تقاضا بهانه جويى يا جاه طلبى و يا هر دو باشد، قرآن مجيد مى گويد: ((اينها از موسى عليه السّلام چيزهايى بزرگتر و عجيب تر از اين ، خواستند و گفتند: ((خدا را آشكار به ما نشان دِه ،)) سپس صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم ، آنها را فرو گرفت )).(2) (فقد سئلوا موسى اءكبر من ذلك فقالوا اءرنا اللّه جهرة فاءخذتهم الصّاعقة بظلمهم ).
    اين تعبيرات نشان مى دهد كه روح جاه طلبى و كِبر و غرور و تعصّب و لجاجت بر آنها حكم فرما بود؛ به همين دليل پيوسته بهانه جويى مى كردند، و اين صفات رذيله ، همان است كه اكنون نيز در گروه كثيرى از آنان مى يابيم ، خود را نژادى برتر و انسانهاى ويژه مى دانند و در فكر اين هستند كه با نداشتن كفايت و لياقت ، اقتصاد و سياست جهان را در قبضه خود بگيرند.
    * * *
    جاه طلبى ، مخصوص بنى اسرائيل و سامرى نبود، فرعونها و نمرودها نيز از مصاديق بارز آن بودند همانگونه كه در سوّمين بخش از آيات مى خوانيم : ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان دارد؟ آيا نمى بينيد؟!
    - به يقين من از اين مرد كه از طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم !
    - اگر او راست مى گويد چرا دست بنده هاى طلا به او داده نشده ؟ يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟! (تا سخنش را تاءييد كنند))) (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلا تبصرون - اءم اءنا خير من هذاالّذى هو مهين و لا يكاد يبين فلولا القى عليه اءسورة من ذهب اءوجاء معه الملائكة مقترنين ).
    فرعون در اين گفتار خود در واقع ميان چند صفت رذيله جمع نمود، غرور، خودبزرگ بينى ، جاه طلبى ، و عوام فريبى ، و عُجب اينكه او معجزات عظيم موسى عليه السّلام را كه با چشم خود ديده بود و اطرافيانش نيز شاهد و ناظر آن بودند رها كرد و به مساءله دست بند طلا و طبقه اجتماعى و لكنت زبان چسبيد (در حالى كه لكنت زبان موسى عليه السّلام مربوط به گذشته بود و بعد از مبعوث شدن طبق تقاضايى كه از خداوند كرد و خداوند خواسته او را اجابت فرمود لكنتش برطرف گرديد).
    ولى به هر حال همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است فرعون با اين سخنان قوم خود را تحميق و خام كرد تا از وى اطاعت كنند.
    * * *
    در بخش چهارم از اين آيات به داستان ((قارون )) برخورد مى كنيم كه او هم يكى از نمونه هاى بارز جاه طلبى بنى اسرائيل بود، همان صفت زشتى كه سرانجام او را بدبخت و بيچاره نمود و به قعر زمين فرستاد!.
    عُجب اينكه غرور و جاه طلبى چنان حجاب ضخيمى بر ديده و درك انسان مى افكند كه بديهى ترين مسائل را به فراموشى مى سپارد.
    هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل او را اندرز دادند كه خدا اين همه نعمت به تو داده است ، چه بهتر كه با اين نعمتهاى خدا داد، سراى آخرت را براى خود آبادسازى و بهره ات را از دنيا فراموش نكنى كه عمر انسان كوتاه است و ثروتها در مسير زوال ، مبادا اين ثروت عظيم را دست مايه فساد در زمين قرار دهى و به مبارزه با پيامبر خدا برخيزى !.
    آن مرد مغرور خيره سر، در پاسخ گفت : ((اين ثروت عظيم را با علم و دانش ‍ خودم (و لياقت و كفايت و تدبيرم ) به دست آورده ام (شما حق نداريد در اين باره براى من تعيين تكليف كنيد) (قال اوتيته على علم عندى ...).
    اين سخن را گفت و به سركشى خود افزود و براى اينكه حس جاه طلبى خود را ارضاء كند ((با تمام زينت خود (با اسبهاى گران قيمت و كنيزان و غلامان بسيار كه بر زينهاى طلايى سوار، و در انواع زينت آلات طلا غرق بودند) در ميان قوم موسى ظاهر شدند)) (فخرج على قومه فى زينته ).
    منظره چنان زيبا و فريبنده بود كه دل و دين و دنيا را از دل بنى اسرائيل ربود به گونه اى كه گفتند: ((اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است داشتيم ، به راستى كه او بهره عظيمى دارد (و زندگى پُر از لذّت ))) (قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا يا ليت لنا مثل مااوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم ).
    ولى همانگونه كه در ذيل اين آيات آمده است خداوند قارون و قصرها و اموالش را در زمين فروبرد، زلزله اى ظاهر شد، زمين شكاف برداشت و همه اينها در كام زمين فرورفت ، آنچنان كه گويى نه قارونى بود و نه آن تشكيلات پُر زرق و برق خيره كننده !
    در اين هنگام آرزوكنندگان جايگاه قارون ، تكان سختى خوردند، از خواب غفلت بيدار شدند و از گفته خود پشيمان گشتند و به خدا پناه بردند، آرى جاه طلبى و غرور و غفلت چنان غافل كننده است كه انسان را از بديهى ترين مسائل حيات غافل مى كند تا آنجا كه انسان ضعيف و ناتوان كه دائما در معرض حوادث گوناگون است و از نسيمى دفتر حيات زندگيش ‍ برهم مى خورد و همه چيز او دستخوش فنا مى گردد، دعوى قدرت و استقلال و حتّى دعوى الوهيت مى كند.
    * * *
    در پنجمين بخش از آيات ، سخن از فرعون است كه با بلندپروازى جنون آميز و جاه طلبى ، ديوانه وار خطاب به موسى كرده و گفت : ((اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!)) (لئن اءتّخذت الها غيرى لاجعلنّك من المسجونين ).
    بى شك ، فرعون كه بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد اين قدر ساده لوح نبود كه خود را خالق آسمان و زمين بپندارد و دعوت موسى را كه با معرفى ربّالعالمين شروع شد و در آيات قبل از اين آيه با منطقى بسيار روشن دنبال شده است ، درك نكند.
    به يقين خودخواهى ، برترى جويى ، جاه طلبى به او اجازه نمى داد كه حق را پذيرا شود و در برابر منطق پيامبر خدا موسى عليه السّلام سر تعظيم فرودآورد.
    آرى راه و رسم طغيان گران جاه طلب هميشه اين بوده كه در برابر حق تكيه بر زور كنند و پاسخ برهان را با زندان بدهند!
    ممكن است تصور شود كه مجازات زندان در برابر قيام موسى بن عمران كه اركان حكومت فرعون را به لرزه درآورده بود چيز كمى بود ولى به گفته بعضى از مفسّران زندان فرعون زندانى نبود كه كسى از آن جان به سلامت بيرون ببرد، تنها در زندان مى ماندند تا با رنج و شكنجه جان بدهند.
    * * *
    در ششمين بخش از اين آيات ، سخن از مشركان عرب است كه به جاى طلب دليل و برهان و معجزه زنده از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به انواع بهانه جوييها دست مى زدند؛ گاه از او چشمه هاى جارى در سرزمين خشك و سوزان حجاز مى خواستند و گاه باغى پُر از خرما و انگور كه نهرها در ميان آن جارى باشد و گاه فرود سنگهاى آسمانى بر آنان و گاه حضور خداوند و فرشتگان نزد آنان و گاه خانه اى از طلا و سرانجام گفتند: ((ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه به آسمان بالا روى حتّى به آن هم ايمان نمى آوريم مگر اينكه نامه اى (از خدا بر ما نازل كنى )؛)) (اءويكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرءه ).
    آنها در اين تعبيرات ، نهايت خودبزرگ بينى و جاه طلبى خود را نشان دادند و ثابت كردند انسان تحت تاءثير اين صفات پليد تا چه حد از منطق و عقل دور شده اند.
    next page

    fehrest page

  9. #69
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در اينكه مراد از ((بيت من زخرف )) چيست ؟ مفسّران دو احتمال داده اند نخست اينكه : منظور خانه اى است پر از طلا يا اشيائى كه از طلا ساخته شده باشد، يا منظور خانه اى است كه پُر از نقش و نگار (نقش و نگارهاى طلايى ) باشد و تفسير اول با توجه با تعبير ((من زخرف )) صحيح تر به نظر مى رسد.
    * * *
    در هفتمين و آخرين بخش از اين آيات كه در ذيل آيات مربوط به قارون آمده است ، به عنوان يك دستور كلّى مى فرمايد: ((اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه قصد برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است ؛ (تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا والعاقبة للمتّقين ).
    آرى عاقبت جاه طلبان مستكبر همان عاقبت قارون است كه همه چيز خود را بر سر جاه طلبى و استكبار گذاشت و خشم خدا او را گرفت و به زندگى ننگينش پايان داد و براى هميشه مورد لعن و نفرين واقع گشت .
    ممكن است از عطف كردن فساد به علو فى الاءرض چنين استفاده شود كه افراد برترى جو و جاه طلب سرانجام دست به فساد در ارض مى زنند و براى سيراب كردن عطش خود از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند.
    جالب اينكه در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم كه به هنگام خلافت ظاهرى شخصا در بازارها قدم مى زد، افراد گمشده را راهنمائى مى كرد، ضعيفان را كمك مى نمود و از كنار فروشندگان و كسبه رد مى شد و اين آيه را براى آنها تلاوت مى نمود ((تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا؛ سپس به تفسير آن مى پرداخت به گونه اى كه نه تنها شامل زمامداران مى شد، بلكه همه صاحبان قدرت را (به هر شكل و هر صورت ) شامل مى شد)).
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هنگامى كه اين آيه را تلاوت نمود گريه كرد و فرمود: ((ذهبت واللّه الاءمانىّ عند هذه الآية ؛ با وجود اين آيه همه آرزوها برباد رفته است )).(3)
    شايد منظور امام عليه السّلام اين است : با توجه به اينكه خداوند سراى آخرت را تنها از آن كسانى مى داند كه حتى اراده برترى جويى در دل ندارند و بذر جاه طلبى در سر نمى پرورانند كار بسيار مشكل است .
    از مجموع آياتى كه در بالا ذكر شد و بعضى ديگر آيات مشابه به خوبى استفاده مى شود كه جاه طلبى مخصوصا اگر با صفات زشت ديگر همچون كبر و غرور و تعصّب و لجاجت تواءم شود آثار مرگبار در زندگى انسانها دارد و مى تواند نه تنها يك فرد بلكه جامعه اى را به سقوط بكشاند.
    * * *
    حبّ جاه در روايات اسلامى
    در روايات اسلامى از اين صفت رذيله نكوهش شديد شده گاه تحت عنوان ((حب جاه ))، گاه تحت عنوان ((حبّ رياست )) و گاه تحت عنوان ((شرف )) كه به عنوان نمونه ، روايات ذيل از ميان انبوه روايات گلچين شده است :
    1- تاءثير مخرّب اين رذيله اخلاقى در دين انسان به قدرى شديد است كه در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ما ذثبان ضاريان ارسلا فى زريبة غنم اءكثر فسادا فيها من حبّ المال و الجاه فى دين الرّجل المسلم ؛ دو گرگ درنده كه در آغل گوسفندان رها شوند فساد و خرابى آنها بيشتر از حبّ مال و مقام در دين انسان مسلمان نيست )).(4)
    مطابق اين بيان ، جاه طلبى و مقام پرستى ، دين و ايمان انسان را برباد مى دهد، آنگونه كه گرگ گرسنه گوسفندان را.
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((حبّ الجاه و المال ينبتان النّفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل ؛ علاقه شديد به مقام و مال ، نفاق را در قلب انسان مى رويانند همان گونه كه آب سبزه را مى روياند)).(5)
    3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((من طلب الرّئاسة هلك ؛ كسى كه طالب مقام باشد (و دلباخته آن گردد) هلاك مى شود)).(6)
    4- اين مساءله به قدرى اهميت دارد كه در روايات اسلامى نسبت به ظهور كمترين نشانه هاى آن هشدار داده شده است از جمله در حديثى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه فرمود: ((ايّاكم و هؤ لاء الرّؤ ساء الّذين يتراءّسون فواللّه ماخففت النّعال خلف رجل الّا هلك و اءهلك ؛ از اين گروه رياست طلب بپرهيزيد، به خدا سوگند صداى كفشها پشت سر كسى بلند نمى شود مگر اينكه هم خودش هلاك مى شود و هم ديگران را هلاك مى كند)).(7)
    توجه به اين نكته لازم است كه محرومان در آن زمان غالبا پابرهنه ها بودند و كفشهاى صدادار مربوط به دنياپرستان و ثروتمندان بود، بديهى است كه اين گونه افراد براى خدا و معنويت دنبال كسى نمى روند.
    5- در حديث ديگرى از رسول گرامى اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم درباره ريشه هاى اصلى گناهان چنين آمده است : ((اءوّل ما عصى اللّه تبارك و تعالى بستّ خصال حبّ الدّنيا و حبّ الرّياسة و حبّ الطّعام و حبّ النّساء و حبّ النّوم و الرّاحة ؛ نخستين گناهانى كه در جهان در برابر فرمان پروردگار انجام گرفت به سبب شش چيز بود: دنياپرستى ، عشق به مقام ، علاقه شديد به غذاهاى رنگين ، علاقه شديد به زنان و علاقه به خواب و راحتى )).(8)
    6- از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ حبّ الشّرف و الذّكر لايكونان فى قلب الخائف الرّاهب ؛ علاقه به مقام و اسم و آوازه در قلب كسى كه خوف خدا دارد و از او ترسان است نخواهد بود)).(9)
    7- از همان امام معصوم مى خوانيم كه فرمود: ((من طلب الرّئاسة بغير حقّ حرم الطّاعة له بحقّ؛ كسى كه رياست را به ناحق طلب كند از اطاعت خداوند به حق محروم خواهد شد)).(10)
    اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه جاه طلبى و حب مقام با حق پرستى در تضاد است .
    از اين حديث اين نكته نيز استفاده مى شود كه رياست طلبى بر دو گونه است .
    * * *
    رياست حق و باطل
    در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم كه يكى از خواسته هاى بندگان خاص ‍ خدا (عبادالرّحمان ) اين است كه مى گويند: ((و اجعلنا للمتّقين اماما؛ خداوندا! ما را پيشواى پرهيزگاران قرار دِه )).(11)
    از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه رياست طلبى هميشه مذموم نيست ، بلكه به گفته ((علّامه مجلسى )) (رضوان الله تعالى عليه ) در ((بحارالانوار))، رياست بر دو گونه تقسيم مى شود، حق و باطل ، سپس ‍ براى رياست حق مثال به متصدى شدن مقام فتوا و تدريس و وعظ مى زند و مى گويد: كسى كه اهليت اين كار را دارد و عالم به متون كتاب و سنت است و هدفش هدايت خلق و تعليم مسائل دين باشد اين از نوع رياست حق است كه گاه وجوب عينى يا كفائى دارد، ولى كسى كه آگاهى از اين امور ندارد يا آگاهى دارد ولى هدفش تنها شهرت طلبى و جلب قلوب و تحصيل مال و مقام است اين از نوع رياست باطل است و اين كار كسانى است كه به صفت رذيله جاه طلبى گرفتارند.
    سپس از بعضى از محققان نقل مى كند كه معنى ((جاه )) همان تملك دلها و نفوذ در آنهاست . و حكم آن حكم تملك اموال است ، اينها همه از امورى است كه جزء اهداف زندگى دنيا مى باشد و با مرگ پايان مى يابد و دنيا مزرعه آخرت است ؛ پس كسى كه از اين امور زاد و توشه اى براى آخرت برگيرد سعادتمند و خوشبخت است و كسى كه آن را وسيله هوسرانى قرار دهد بدبخت و بيچاره است .(12)
    در واقع كسانى كه مقام را براى رسيدن به اهداف مقدس اجتماعى و انسانى به تعبير ديگر براى اهداف الهى مى طلبند نه جاه طلبند و نه مقام پرست ؛ آنها در خط اميرمؤ منان على عليه السّلام حركت مى كنند كه مى فرمايد: ((اءما والّذى فلق الحبّة و براء النّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و مااءخذ اللّه على العلماء اءلّايقارّوا على كظّة ظالم و لاسغب مظلوم لاءلقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اءوّلها؛ آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت ، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت ، حجت تمام شده است ، اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه ) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم )).(13)
    * * *
    نشانه هاى جاه طلبى
    افراد جاه طلب را غالبا مى توان از حركات و كلمات و رفتارشان شناخت ؛ آنها تمايل دارند تمام كارهاى نيكى را كه انجام مى دهند تابلو كنند و همه از آن آگاه شوند تا در نزد مردم مقام و منزلتى پيدا كنند.
    به همين دليل جاه طلبان غالبا به رياكارى نيز كشيده مى شوند چرا كه بدون رياكارى حسّ جاه طلبى آنها اشباع نمى شود لذا بعضى از بزرگان اخلاق جاه طلبى و رياكارى را همراه يكديگر در كتابها خود عنوان كرده اند.(14)
    بسيارى از جاه طلبان حتّى علاقه دارند كارهايى را هم كه انجام نداده اند به حساب آنها بگذارند و به مضموت آيه شريفه : ((و يحبّون اءن يحمدوا بمالم يفعلوا؛ دوست دارند نسبت به كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند!))(15)
    هدف آنها كسب وجاهت عمومى و اسم و آوازه است از هر طريقى كه باشد نه براى اينكه وجاهت عمومى را مقدّمه اى براى انجام اصلاحات اجتماعى و كارهاى خير قرار دهند، بلكه به اين منظور كه مردم آنها را بستايند و در برابر آنها خضوع كنند، و به مدح ستايش آنها بپردازند.
    جاه طلبان سعى مى كنند به سراغ كارهايى بروند كه اسم و آوازه و شهرتى در آن است هر چند بازده ضعيف داشته باشد و هرگز به كارهايى كه سروصدا و آوازه اى ندارد تمايل نشان نمى دهند هر چند فايده آن براى جامعه فوق العاده زياد باشد.
    جاه طلبان توقع و انتظار دارند دائما مدح آنها شود، كمترين نقد و نكوهش از آنها به عمل نيايد، انتظار دارند در مجالس همه آنها را احترام كنند و كسى بالاتر از آنها ننشيند، در اثناء سخنان آنها سخن نگويد و به اصطلاح سخن آخر، سخن آنها باشد.
    افرادى كه آنها را تكريم و تعظيم مى كنند در نظر آنها افراد با معرفتى هستند و افرادى كه نسبت به آنها اعتنايى ندارند، افرادى بى معرفت و نمك نشناسند؛ به همين دليل اين افراد غالبا مورد تنفّرند و اگر نيازمندانى به آنها مراجعه كنند از روى اجبار و ناچارى است .
    اين افراد بسيار زود شناخته مى شوند حتّى در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((انّ شراركم من اءحبّ اءن يوطّا عقبه ؛ كسانى كه دوست دارند مردم پشت سر آنها بيفتند بدترين شما هستند)).(16)
    در حديث ديگر از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من اءحبّ اءن يمثّل له الرّجال فليتبؤ مقعده من النّار؛ كسى كه دوست دارد مردم دست به سينه در مقابل او بايستند خود را مهياى آتش دوزخ كند!))(17)
    ديگر از نشانه هاى آنها اين است كه آنها از دنيائى از وهم و خيال به سر مى برند و آنچه را در واقعيت عينى از مقام و منزلت به دست نمى آورند، در عالم اوهام و خيالات براى خود فراهم مى سازند.
    * * *
    اسباب و انگيزه هاى حبّ جاه
    مرحوم ((فيض كاشانى )) در بحث ((حبّ جاه )) سخن جالبى دارد، مى گويد: ((تعلّق خاطر مردم به جاه و مقام ، و يا به تعبير ديگر مالكيت قلوب و دلها بيش از تعلّق خاطر آنها به مال و ثروت است ؛ زيرا رسيدن به مال از طريق جاه آسان تر است از رسيدن به جاه از طريق مال ، چه اينكه بسيارند كسانى كه اموال زيادى دارند ولى بر قلوب مردم حاكم نيستند، امّا كسانى كه بتوانند در دلهاى مردم نفوذ كنند به دست آوردن مال و ثروت براى آنان آسان است )).
    ثانيا - اموال در معرض تلف قرار دارد و نگهدارى آن آسان نيست ولى اگر كسى بتواند مالكيت قلوب را براى خود فراهم سازد حفظ آن آسانتر است (هر چند در اين راه آسان است ).
    ثالثا - معمولا مالكيت دلها روز به روز گسترده تر مى شود بى آنكه نياز به زحمت فراوانى داشته باشد و همان ثناخوانى مردم براى گسترش آن كافى است در حالى كه براى افزايش مال معمولا زحمت فراوانى لازم است )).(18)
    گرچه مرحوم ((فيض )) مطالب بالا را براى بيان محبوبيت ((جاه ومقام )) ذكر كرده ولى از يك نظر مى توان آنها را انگيزه هاى ((حبّ جاه )) شمرد چرا كه وقتى جاه و مقام سبب افزايش مال و رسيدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبيعى است كه نظرها به سوى آن جلب مى شود به طورى كه مى توان گفت كمتر كسى است كه از حب جاه هر چند به صورت ضعيف و كمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است : ((آخر ما يخرج من قلوب الصّديقين حبّ الجاه ؛ آخرين چيزى كه از دلهاى انسانهاى راستين خارج مى شود، جاه طلبى است )).(19)
    ديگر از اسباب ((جاه طلبى )) ((حبّ ذات )) افراطى است كه انسان براى اشباع آن به هر كارى دست مى زند و سعى مى كند با دست و پا كردن مقامات بالاترى در اجتماع ، خود را راضى كند.
    عقده حقارت و خود كم بينى نيز، عكس العملهاى متفاوتى مى تواند داشته باشد از جمله ((جاه طلبى )) است ؛ افرادى كه به هر دليل تحقير شده اند و حقارت آنها را رنج مى دهد سعى مى كنند از طريق جاه طلبى و بلند پروازى اين شكست درونى خود را جبران نمايند. حسادت نسبت به ديگران و همچنين كينه توزى و انتقام جوئى نيز مى تواند از اسباب اين صفت رذيله باشد تا از اين طريق ديگران را در موضع پَست تر قرار دهد و حسادت خود را عملى كند يا از افراد مورد نظر انتقام بگيرد.
    كوتاه سخن اين كه جاه طلبى از صفات رذيله پيچيده اى است كه ريشه در بسيارى از رذيله هاى ديگر دارد.
    * * *
    طرق درمان جاه طلبى :
    با توجّه به بحثهايى كه در گذشته براى پيشگيرى يا درمان رذائل اخلاقى داشته ايم يك اصل كلّى براى ما روشن شده است كه اگر گرفتاران در چنگال رذايل اخلاقى به پيامدهاى سوء اين صفات بينديشند غالبا به فكر درمان و ترك آن خواهند افتاد.
    اين اصل در مورد جاه طلبى نيز صادق است ، اگر جاه طلبان بدانند اين صفت رذيله نه تنها آنها را از خدا دور مى سازد، بلكه در نظر خَلق خدا نيز منفور مى شوند، مردم از آنها مى گريزند و دوستان خود را به آسانى از دست مى دهند، اين صفت ، آنها را به رياكارى كه از خطرناكترين گناهان است مى كشاند، و حتّى گاه همچون ((سامرى و قارون )) به كفر و مقابله با پيامبران الهى سوق مى دهد، آنها اگر بدانند كه جاه طلبى همچون گرگى كه در ميان گله گوسفندان بى دفاع ، وارد شود دين و ايمان انسان را برباد مى دهد، و نفاق را در دل مى روياند همان گونه كه آب ، گياهان را در زمين مى روياند، به يقين در كار خود تجديد نظر خواهند كرد.
    آنها اگر به ناپايدارى دنيا و كوتاه بودن عمر و عاريتى بودن نعمتها بينديشند، و به گفته بعضى از بزرگان اخلاق ، بدانند كه اگر تمام كسانى كه در شرق و غرب جهان هستند سالها براى انسان سجده كنند چيزى نمى گذرد كه نه سجده كننده باقى مى ماند و نه مسجود؛ مسلّما بيدار مى شوند.
    مطالعه حالات فرعونها، و نمرودها، قارونها، سامريها، و پايان اسف انگيز زندگى آنها نيز درس ديگرى براى بيدارى و هوشيارى جاه طلبان است اينها از يكسو، و از سوى ديگر جاه طلبى از ضعف ايمان مخصوصا اعتقاد به توحيد افعالى سرچشمه مى گيرد و با تقويت پايه هاى ايمان برطرف مى شود، كسى كه آگاه از عظمت خدا باشد مى داند كه تمام عالم آفرينش در برابر ذات پاك او ذره ناچيزى است ، به علاوه مى داند عزّت و ذلّت ، عظمت و حقارت در دست او است و از همه مهمتر دلهاى بندگان در كف با كفايت او مى باشد از همه اينها گذشته اقبال مردم كه افراد جاه طلب به آن دل بسته اند و ادبار آنها كه از آن بيم و هراس دارند به قدرى ناپايدار است كه براى آن حسابى نيست و به گفته بعضى ، ادبار و اقبال دلها همچون ديگى كه در حال جوشيدن است دائما در حال تغيير است و كسى كه بر اساس آن برنامه ريزى كند مانند كسى است كه بخواهد روى امواج دريا بنائى بسازد و سرمايه گذارى در اين راه قطع نظر از زيانهاى آخرت در دنيا نيز عاقلانه نيست .
    اينها همه طرق درمان از جنبه هاى علمى بود، امّا در جنبه هاى عملى راه درمان اين است كه خود را در شرايطى قرار دهد كه ((حب جاه )) را بشكند، مثلا در مجالس در جايى بنشيند كه افراد عادى و نه شخصيت ها مى نشينند، لباس خود را لباسى انتخاب كند كه افراد متوسط يا نيازمند آن را مى پوشند، و همچنين در مركب و خانه و تغذيه و مانند آن .
    بعضى از بزرگان علم اخلاق معتقدند بهترين راه براى قطع حب جاه ، دورى گزيدن از مردم و روى آوردن به گمنامى است مشروط بر اين كه انتخاب اين روش ها نيز ناخودآگاه وسيله اى براى كسب جاه در نظر مردم نباشد.
    بسيارى از متصوّفه و مدّعيان عرفان براى شكستن حبّ جاه به كارهايى روى آورده و مى آورند كه هرگز با موازين شرع سازگار نيست و عُجب اين كه گاه نام اين گناهان بيّن را ((گناهان صورى !)) مى گذارند كه قابل اغماض و جبران است ! مرحوم ((فيض كاشانى )) نقل مى كند يكى از شاهان قديم قصد كرد به حضور يكى از زهّاد زمان برسد، آن زاهد هنگامى كه احساس ‍ كرد او دارد نزديك مى شود سفارش كرد نان و سبزى براى او حاضر كنند و با ولع و حرص به خوردن نان و سبزى پرداخت ، در حالى كه لقمه هاى بزرگ برمى داشت هنگامى كه شاه اين منظره را ديد زاهد از چشم او افتاد و بدون گفتگو بازگشت ، زاهد گفت : ((الحمدللّه الّذى صرفك عنّى ؛ شُكر خدايى را كه تو را از من منصرف ساخت )).
    از بعضى ديگر نقل مى كنند كه گاه مشروبات غيرالكلى را در ظرفى كه رنگ شراب به آن مى داد مى نوشيد تا مردم گمان كنند شراب خوار است و از چشم آنها بيفتد!
    و از ديگرى نقل مى كنند كه در منطقه اى به زهد معروف شده بود و مردم به او اقبال كردند، او وارد حمّام شد و عمدا لباس شخص ديگرى را مخفيانه پوشيد و بيرون آمد و سر راه ايستاد، تا مردم او را شناختند و گرفتند و زدند و لباس را از او باز پس گرفتند، و گفتند: اين مردى است كلاه بردار و از او دورى مى كردند!!
    بى شك اين گونه كارها در بعضى از موارد حرام مسلّم و مواردى مكروه است و هرگز شرع اسلام اجازه نمى دهد كه انسان خود را با ارتكاب اين اعمال زشت بدنام كند و از چشم مردم بيندازد، همان گونه كه سوءظن به خَلق خدا از نظر اسلام ممنوع است ، ايجاد عوامل سوءظن نيز مجاز نيست .
    بنابراين براى درهم شكستن حبّجاه بايد راه هايى را برگزيد كه با موازين شرع و معيار عقل سازگار است و با وجود طرق مشروع ، معنى ندارد كه انسان با اين بهانه ها به سراغ امورى برود كه نامطلوب و يا نامشروع است .
    و عجب اين كه مرحوم ((فيض كاشانى )) بعد از ذكر نمونه هايى از آن چه در بالا آمد (خوردن مشروب حلال در ظرفى كه آن را به صورت مشروبات الكلى نشان مى دهد) مى افزايد از نظر فقهى مجاز بودن ارتكاب چنين عملى محل تاءمّل است ولى اهل حال گاهى خود را به امورى درمان مى كردند كه فقيه هرگز به آن فتوا نمى دهد و اين را راه براى اصلاح قلب مى شمردند، و سپس اين گونه گناهان صورى را به اعمال نيك جبران مى نمودند، سپس داستان دزد حمّام را ذكر مى كند.(20)
    اگر اين سخن را بعضى از متصوّفه مى گفتند چندان جاى تعجّب نبود؛ امّا از فقيه معتبرى همچون فيض كاشانى ، اين سخن بعيد است ، تصرّف در اموال ديگران و لباس ديگرى در حمّام ، مخصوصا براى ايجاد سوءظن و بدبينى ، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتكاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مايه اصلاح قلب ، اضافه براين ، باوجود طرق مشروع و مباح چه دليلى دارد كه انسان به سوى اين كارهاى زشت و غيرمنطقى كشيده شود. به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگوار در اين بخش از كلمات تحت تاءثير سخنان ((غزالى )) در ((احياءالعلوم )) واقع شده و غزالى از اين گونه سخنان بسيار دارد، و شايد هم نظر مرحوم ((فيض )) فقط نقل قول بوده نه تاءييد.
    فرقه ((ملامتيّه ))(21) كه يكى از فرق معروف صوفيه است در انتخاب اين روش براى گمنامى و بدنامى ، افراط مى كردند، و به همين دليل به عنوان ((ملامتيّه )) معروف شدند؛ ولى اسلام هرگز با اين كارهاى غير عاقلانه و دور از منطق عقل و شرع موافقت نمى كند و براى رسيدن به اهداف مطلوب اسباب مشروع را توصيه مى كند.
    البتّه بايد توجّه داشت كه مرحوم فيض در ديگر از سخنانش اعمال و روشهاى ملامتيّه را كه سعى داشتند با ارتكاب گناهان كبيره خود را از چشم مردم بيندازند نفى مى كند، و آن را مجاز نمى شمارد.
    َََ
    2: بهانه جويى و لجاجت
    اشاره :
    بهانه جويى و لجاجت را مى توان از مهمترين موانع درك حقيقت دانست زيرا اين امر سبب مى شود كه انسان به حق نرسد بلكه در باطن راسخ ‌تر گردد!.
    منظور از بهانه جويى و لجاجت اين نيست كه انسان براى كشف حقيقت پافشارى كند و پى در پى سؤ ال مطرح نمايد، زيرا سؤ ال كليد اصلى كشف حقايق است ، بلكه منظور اين است ، بعد از آشكار شدن حق باز هم بر سخن باطل يا عمل نادرست خود پاى بفشارد، و يا تشبث به بهانه ها عذرهاى واهى و سخنان دور از منطق از پذيرش حق سر باز زند.
    اين صفت رذيله ممكن است به صورت خصوصى در فرد يا افرادى ظاهر شود، يا به صورت عام مبدّل به خُلق و خُوى يك ملّت گردد.
    تاريخ نشان مى دهد كه در ميان اقوام پيشين ، بنى اسرائيل بيش از همه لجوج و بهانه جو بودند، و به همين دليل آثار بسيارى از قرآن از لجاجت آنها سخن مى گويد كه در تفسير آيات به خواست خدا به آن خواهيم پرداخت .
    مى توان گفت در ميان تمام اقوام نادان و خودخواه و خودپرست كه حاضر نيستند به آسانى اعمال و رفتار خود را از دست دهند اين رذيله اخلاقى وجود دارد.
    به هر حال اين خوى زشت از زيانبارترين خوهاى شيطانى است ، و شايد نخستين كسى كه درس لجاجت را به لجوجان آموخت ، شيطان بود و به قدرى آثار مرگبار آن زياد است كه گاه سرچشمه جنگهاى خونين مى گردد و نفوس و اموال را برباد مى دهد و شهرهاى آباد را ويران مى سازد.
    با اين اشاره به قرآن مجيد و روايات اسلامى باز مى گرديم و سپس از تحليل هاى مختلف در مورد عوامل اين خوى زشت و آثار زيانبار آن و طرق درمان آن سخن خواهيم گفت .
    1- و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجّوا فى طغيانهم يعمهون . (مؤ منون - 75)
    2- اءمّن هذا الّذى يرزقكم ان اءمسك رزقه بل لجّوا فى عتوّ و نفور. (ملك - 21)
    3- قال اءنظرنى الى يوم يبعثون - قال انّك من المنظرين قال فبما اءغويتنى لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم . (اعراف - 14 تا 16)
    4- قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا - فلم يزد هم دعائى الّا فرارا - و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا استكبارا. (نوح - 5 تا 7)
    5- فرجعوا الى اءنفسهم فقالوا انّكم اءنتم الظّالمون - ثمّ نكسوا على رؤ وسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون - قال اءفتعبدون من دون اللّه مالا ينفعكم شيئا و لايضرّكم ... قالوا حرّقوه و اءنصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين . (انبياء - 64 تا 68)
    6- و اذ قال موسى لقومه انّ اللّه ياءمركم اءن تذبحوا بقرة ، قال اءتتّخذنا هزوا قال اءعوذ باللّه اءن اءكون من الجاهلين ... فذبحوها و ما كادوا يفعلون . (بقره - 67 تا 71)
    7- و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون - ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون . (بقره - 55 و 56)
    8- قالوا يا موسى انّا لن ندخلها اءبدا ماداموا فيها فاءذهب اءنت و ربّك فقاتلا انّا ههنا قاعدون . (مائده - 24)
    9- و قالوا يا اءيّها السّاحر ادع لنا ربّك بما عهد عندك انّنا لمهتدون - فلمّا كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون . (زخرف ، 49 و 50)
    10- اءويكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرؤ ه قل سبحان ربّى هل كنت الّا بشرا رسولا. (اسراء - 93)
    ترجمه :
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #70
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين آيات نشان مى دهد كه آنها لجاجت را به آخرين حد رسانده بودند. مى فرمايد: ((آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه اى از اين سرزمين (خشك و سوزان ) براى ما خارج سازى - يا باغى از نخل و انگور در اختيار داشته باشى ، و نهرها در لابلاى آن جارى كنى - يا قطعات سنگهاى آسمانى را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرودآورى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى يا خانه اى پُر از نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت نيز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم )) (و قالوا لن نؤ من لك حتّى تفجر لنا من الاءرض ينبوعا... اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرئه ...).
    اين سخنان كه نشانه هاى بهانه جويى و لجاجت در آن كاملا نمايان است حاكى از يك نكته انحرافى ديگرى نيز بود، و آن اين كه نشان مى داد آنها چنين تصوّر مى كردند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: من فعّال ما يشاء هستم و بر تمام جهان هستى حاكميّت دارم ، در حالى كه معجزات هميشه به فرمان خدا است و آن گونه كه خدا بخواهد نازل مى شود، و لذا در پايان اين آيات چنين مى خوانيم : ((اى پيغمبر بگو! منزه است پروردگارم (از اين گفتگوهاى شما) مگر من جز بشرى هستم كه فرستاده خدا مى باشم )) (قل سبحان ربّى هل كنت الّا بشرا رسولا).
    شاءن نزول آيات نشان مى دهد كه گروهى از مشركان مكه و در راءس آنها ((وليدبن مغيره و ابوجهل )) در كنار خانه كعبه اجتماع كردند، و پيرامون كار پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سخن مى گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى به سراغ محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم برود، و به او پيشنهاد كند كه با او در اين جنگ بيايد و با ما سخن بگويد، پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم به اميد آن كه شايد آماده پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت ولى با سخنان بالا روبرو شد، به اضافه مطالب بى اساس و اهانت آميز ديگر.
    به يقين اگر آنها به دنبال حق و در جستجوى حقيقت بودند پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم موظّف بود به خواسته آنها عمل كند و حداقل يكى از اين معجزات را به آنها ارائه دهد ولى آنان بارها معجزاتى از پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ديده بودند و نپذيرفته بودند و تازه در همين تقاضا نيز خودشان اعتراف مى كنند كه اگر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان معجزه در پيش چشم آنها به آسمان برود باز ايمان نخواهند آورد مگر اين كه نامه اى از سوى خدا براى آنها بياورد، تازه اگر چنين كارى را پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى كرد نيز به احتمال قوى ايمان نمى آوردند، چرا كه سابقه آنها بهترين گواه لجاجت و بهانه جويى است ؛ سوابق آنها نشان مى دهد وقتى كه در برابر قوى ترين معجزات قرار مى گرفتند فورا مى گفتند: اين كار سِحر است و اين مرد ساحر، و با اين اتّهام واهى به سادگى از كنار معجزات مى گذشتند.
    * * *
    از مجموع آيات بالا مى توان به خوبى اين نكته را دريافت كه مساءله لجاجت و بهانه جويى در تمام طول تاريخ بشر از آغاز خلقت تاكنون هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده است و يكى از مشكلات بزرگ انبياء را وجود اين صفت رذيله در عمق جان اقوام پيشين تشكيل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد قبل از هر كار بايد اين خوى زشت و رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازد.
    لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى
    در فصل نهم اين كتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختيم و آيات و روايات و بحث هاى مربوط به لجاجت را كه ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقليدهاى كوركورانه مى شود روشن ساختيم ، در بحث كنونى سخن از بهانه جويى و لجاجت است و به تعبير ديگر پافشارى كردن روى يك مساءله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقليد كوركورانه ، بلكه به خاطر خوى بهانه جويى كودكانه اى كه در بعضى از افراد ديده مى شود كه بدون هيچ دليل منطقى در برابر حق تسليم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.
    همان گونه كه در آيات گذشته ديديم اين رذيله اخلاقى در بسيارى از اقوام بوده و به خاطر همان سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احاديث اسلامى نيز بحث گسترده اى در اين زمينه ديده مى شود.
    1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلخير عادة و الشرّ لجاجة ؛ كارهاى نيك تدريجا به صورت عادت در مى آيد، ولى كارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است )).(25)
    2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاك و مذموم اللّجاج فانّه يثير الحروب ؛ از لجاجت مذموم و نكوهيده بپرهيز كه مايه بروز جنگها است )).(26)
    تعبير به لجاجت مذموم اشاره به اين است كه گاهى انسان در كارهاى خير اصرار مى ورزد و به صورت منطقى پافشارى مى كند، بى شك اين اصرار و پافشارى كار بسيار خوبى است و سرچشمه پيروزى و موفقيت .
    ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جويانه كه از آن تعبير به ((مذموم اللجاج )) در حديث فوق شده است ، سبب تحريك همين حس در ديگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونريزى مى كشد.
    3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((جماع الشّرّ اءللّجاج و كثرة المماراة ؛ كانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آميز است )).(27)
    در واقع بسيارى از مشكلات و مصائب اجتماعى ، سرچشمه اى جز همين امور ندارد، از يك سو گروهى به بحث و جدل و لجاجت برمى خيزند، و از سوى ديگرى ، گروهى ديگر نيز بر اثر جهل و نادانى و خودخواهى همين راه را ادامه مى دهند، ناگهان آتش نزاع شعله ور مى شود، و هر دو گروه بى آنكه هدفى را دنبال كنند به جان هم مى افتند، در حالى كه اگر يك طرف بر سر عقل بيايد و كمى خويشتن دارى به خرج دهد جلو مفاسد عظيمى گرفته مى شود.
    4- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه در مذمّت اين خوى زشت فرمود: ((خير الاءخلاق اءبعدها عن اللّجاج ؛ بهترين اخلاق ، اخلاقى است كه از لجاجت دورتر باشد)).(28)
    از اين تعبير استفاده مى شود كه روح لجاجت و بهانه جويى با تمام صفات رذيله پيوند دارد، يا در آنها مؤ ثّر است و يا از آنها متاءثّر مى باشد.
    5- و نيز از آن حضرت نقل شده است كه در همين رابطه فرمود: ((لا مركب اءجمح من اللّجاج ؛ هيچ مركبى سركش تر از لجاجت نيست )).(29)
    اين تعبير نشان مى دهد كه لجاجت انسان را به واديهايى مى كشاند كه صاحب آن نيز در انتظارش نيست ، گاه او را به دروغ ، گاهى به تكبّر، گاهى به خدعه و نيرنگ و گاه به جنگ و جدال ، كه در روايات سابق به آن اشاره شد.
    6- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه موسى بن عمران عليه السّلام مى خواست از استاد و معلّمش خضر عليه السّلام جدا شود از او تقاضاى پند و اندرز كرد، از جمله توصيه هاى خضر عليه السّلام اين بود: ((ايّاك و اللّجاجة اءو تمشى فى غير حاجة اءو اءن تضحك من غير عَجب واذكر خطيئتك و ايّاك و خطايا النّاس ؛ از لجاجت بپرهيز و همچنين از گام برداشتن در طريقى كه نياز تو در آن نيست (دخالت در امورى كه با تو ارتباط ندارد) و همچنين از خنده هاى بى معنى ، و همواره به ياد گناهان خويش باش و از بررسى گناهان مردم بپرهيز)).(30)
    در اين حديث لجاجت همرديف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى كه ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و اين نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نيست .
    7- اين بحث را با حديث پُرمعناى ديگر از على عليه السّلام پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: ((من لّج و تمادى فهو راكس الّذى ران اللّه على قلبه و صارت دائرة السّوء على راءسه ؛ كسى كه لجاجت كند و اين راه را همچنان ادامه دهد، او كسى است كه فكرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بديها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند)).(31)
    به هر حال احاديث در نكوهش اين رذيله اخلاقى بسيار است و آنچه در بالا آمد نمونه بارزى از آن احاديث است كه نشان مى دهد اين خوى زشت از آن رذيلى است كه صاحبش را بدبخت و بيچاره مى كند، از حق دور مى سازد، به باطل نزديك مى كند و به سرنوشت دردناكى كه در انتظارش نيست گرفتار مى سازد.
    انگيزه ها و پيامدهاى بهانه جويى و لجاجت
    از آنجا كه اين خُلق و خُوى در زمره اخلاق كودكان است سرچشمه آن قبل از هر چيز، جهل و نادانى . كوته فكرى است ، افراد عاقل و فهميده كه داراى فكرى عميق هستند هميشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه كسى با برهان منطقى براى آنها ثابت كند، كارى را كه ساليان دراز انجام مى دهند اشتباه است همان ساعت از آن باز مى گردند، ولى افراد كوته فكر و جاهل و نادان به آسانى از راه و روشى كه به آن عادت كرده اند باز نمى گردند، و تمام استدلالات منطقى در برابر آنها بى رنگ و بى اثر است .
    يكى ديگر از علل و انگيزه هاى آن سرزنش هاى بى موردى است كه از خارج بر كسى تحميل مى شود، هرگاه كسى را نسبت به كار خلافى كه انجام داده است ملامت كنند و در راه ملامت ، طريق افراد را نپويند و ملامت آميخته با لطف و محبّت باشد، غالبا سبب بيدارى و بازگشت به طريق حق مى شود، ولى اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و تواءم با خشونت و يا در انظار عموم باشد غالبا افراد خطاكار را بر سر لج مى آورد، و آنها براى اين كه اثبات كنند كار خلافى را انجام نداده اند و ملامت ها بى مورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خويش پافشارى مى كنند و تدريجا كار به جايى مى رسد كه باور مى كنند كار خوبى انجام مى دهند، و بايد آن را ادامه داد، از همين رو از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم ((اءلافراط فى الملامة يشّب نيران اللّجاجة ؛ زياده روى در ملامت و سرزنش ، آتش لجاجت را شعله ور مى كند)).(32)
    سوّمين عامل پيدايش اين صفت ، احساس حقارت است ، عقده حقارت سبب مى شود كه افراد زير بار ديگران نروند و براى اثبات شخصيّت خويش ‍ گوش به حرف هيچ كس ندهند، سخنان منطقى را نپذيرند و بر پندار و رفتار باطل خويش اصرار و پافشارى كنند در حالى كه افراد با شخصيّت خود را بى نياز از اين كارهاى خلاف مى بينند به راحتى در برابر منطق و برهان تسليم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمى ورزند.
    ضعف اراده و عدم شخصيّت در انتخاب و تصميم گيرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جويى دانست ، بديهى است جدا شده از برنامه هاى اشتباه آلود كه انسان مدّتها به آن خوگرفته ، و همچنين اعتراف به خطا و اشتباه كار ساده اى نيست ، و نياز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها كه از اين فضيلت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جويى مى آورند.
    راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا كه ترك مسيرى كه انسان مدّتها داشته است هميشه آسان نيست ، غالبا مشكلاتى دارد، كه با روحيّه افراد راحت طلب و عافيت خواه به يقين سازگار نيست .
    اينها عواملى بود كه مى توان براى خوى زشت بهانه جويى و لجاجت ذكر كرد.
    آثار منفى اين خوى زشت نيز بر كسى پوشيده نيست زيرا از يك سو انسان را گرفتار مشكلات ناخواسته اى مى كند، همان گونه كه در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه آنها با لجاجت و بهانه جويى تكليف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر كردند، تا آنجا كه پيدا كردن گاوى به آن صفات كه بعد از اصرار و لجاجت تعيين شده بود، هزينه بسيار سنگينى داشت ، در حديثى آمده است كه آنها اموال خود را روى يكديگر گذاردند تا توانايى برخريدن آن گاو پيدا كردند سپس نزد موسى عليه السّلام آمدند و ناله و فرياد سردادند و گفتند اى موسى ! قبيله ما فقير شده و به گدايى افتاده است و به خاطر لجاجت ، ما دستمان از كم و بيش كوتاه شد و در اينجا موسى عليه السّلام به آنها محبّت كرد و دعايى به آنان آموخت تا در سايه آن مشكلاتشان حل شود.(33)
    محروم شدن از درك واقعيّت ها كه زمينه ساز تكامل انسان است يكى ديگر از آثار منفى اين خوى زشت است چرا كه لجاجت و بهانه جويى به انسان اجازه نمى دهد خطاهاى خويش را اصلاح كند و در برابر واقعيّت ها و حقايق ، سر تعظيم فرودآورد و به همين دليل از پيشرفت ، ترقى و تكامل باز مى ايستد.
    انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از گرد انسان سوّمين پيامد سوء اين خوى زشت است ، زيرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانه جو متنفّر و بيزارند و حاضر به همكارى با آنها نيستند، اصولا همكارى اجتماعى نياز به انعطاف و تذكر پذيرى دارد، كارى كه از لجوج ساخته نيست .
    اضافه بر اين ، اين گونه اشخاص به سبك مغزى و نادانى در جامعه مشهور مى شوند، و همين سوءسمعه ، آنها را به عقب مى راند و منزوى تر مى كند، همان گونه كه در حديث معروف دعائم كفر، از على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((و من نازع فى الراءى و خاصم ، شهر بالمثل (بالفشل ) من طول اللّجاج ؛ كسى كه به دفاع شديد و لجوجانه از اعتقاد خود برخيزد و با مخالفان مخاصمه كند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانى مى شود)).(34)
    كوتاه سخن اين كه خوى زشت لجاجت و بهانه جويى انسان را از خدا و خُلق و خُوى و حتّى از خويشتن دور مى سازد، و جز با ترك اين خوى زشت ، انسان نمى تواند از موقعيّت و مكانت شايسته اى برخوردار شود.
    تفاوت استقامت و لجاجت !
    هرگاه انسان در طريق خير و مسير حق ايستادگى كند، يكى از شايسته ترين كارها را انجام داده است ، و اين همان فضيلت صبر و استقامت است كه پيش از اين درباره آن بسيار سخن گفته ايم ، ولى اگر در طريق باطل و مسير نادرست بايستد و هيچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خويش نباشد آن را لجاجت مى نامند كه از زشت ترين خوهاى زشت است .
    راه درمان لجاجت
    چنانكه مى دانيم درمان بيماريهاى اخلاقى و روانى به طور كلّى از دو طريق است ، نخست از طريق علمى و بررسى پيامدهاى سوء آن رذيله اخلاقى ، و به اين طريق كسى كه آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحليل عميق دريابد اين صفت رذيله انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و راه تكامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درك حقايق محروم مى نمايد و در واقع حجاب ضخيمى است كه به روى عقل انسان مى افتد به يقين اين آمادگى در او پيدا مى شود كه از اين خوى زشت فاصله بگيرد و ريشه هاى گنديده آن را از سرزمين روح خود بركند.
    و نيز بداند كه لجاجت و بهانه جوئى با ايمان سازگار نيست همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم ((ستّة لاتكون فى المؤ من قيل و ما هى ؟ قال العسر و النّكد و اللجاجة و الكذب و الحسد و البغى ؛ شش چيز است كه در افراد با ايمان وجود ندارد پرسيدند آن شش چيز كدام است ؟ فرمود: سخت گيرى و بخل و لجاجت و دروغ و حَسد و ظلم )).(35)
    طريق ديگر مبارزه راهكارهاى عملى است ، يعنى هنگامى كه مقدّمات ابراز اين صفت در او پيدا مى شود سعى كند فورا از در تسليم درآيد و حق را پذيرا شود و از گوينده تشكر كند و اگر در ابتدا از خود سرسختى نشان داده عذرخواهى نمايد، هرگز يك سخن را از سر لجاجت تكرار نكند و اگر يك بار بر زبان او جارى شد بلافاصله سكوت كند و خود را از وسوسه شيطان به خدا بسپارد هنگامى كه چند بار اين برنامه را عملى كند تدريجا از شدّت لجاجت او كاسته مى شود و با ادامه اين راه ريشه كن خواهد شد.
    با افراد لجوج نشست و برخاست نكند و به جدال و مراء ننشيند و به بحث و مجادله نپردازد، حالات بزرگان پيشين را مطالعه كند كه چگونه حرف حق را حتّى از يك كودك يا غلام و برده مى پذيرفتند و اگر شاگردان آنها ايرادى مى گرفتند و ايراد را درست مى ديدند با عنايت و احترام پذيرا مى شدند و از آنجا كه يكى از آثار يا يكى از انگيزه هاى آن رياكارى و جهل و نادانى است هر قدر در اصلاح خويش از اين دو صفت رذيله بكاهد از لجاجت او كاسته خواهد شد و نيز حالات اقوام پيشين را كه بر اثر لجاجت در برابر انبيا برخاستند و كفر را برايمان ترجيح دادند و سرانجام گرفتار عذاب هاى الهى شدند از نظر بگذراند و بداند پوئيدن راه لجاج سرانجامش همان است كه دامنگير آن اقوام كافر لجوج شد و اگر گرفتار عذاب الهى نشود در زندگى دنيا سخت به رنج و تعب مى افتد در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه لجاجت در برابر دستور موسى عليه السّلام سبب شد بنى اسرائيل هر چه داشتند به عنوان بهاى آن گاو با ويژگى هاى خاصش بپردازند تا آنجا كه گروهى از آنها به گدائى افتادند و نزد موسى عليه السّلام رفتند و اعتراف كردند كه بخاطر لجاجت هر چه داشتيم از دست داديم براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را وسيع كند!(36)
    َََ
    3: كفران نعمت و سپاسگزارى
    اشاره :
    ((شُكر نعمت )) همان ((قدردانى از نعمت )) است خواه به زبان باشد يا در عمل ، بنابراين ((كفران و ناسپاسى )) بى اعتنايى به نعمتها و يا تحقير و تضييع آنها است ، و اين يكى از رذايل مهم اخلاقى است خواه در زندگى فردى باشد يا در زندگى اجتماعى و در واقع شكرگزارى سبب پيوند دلها و استحكام رشته هاى محبّت در جامعه انسانى ، در حالى كه ناسپاسى پيوندها را قطع مى كند و جامعه انسانى را به جهنّم سوزانى از كينه و عداوت و بدبينى مبدّل مى كند!
    در مسير تكامل روح انسانى و سير الى اللّه و تهذيب نفوس نيز كفران و ناسپاسى مانع بزرگى است ، روح را آلوده و وجدان را ضعيف و نورانيّت باطن را از بين مى برد.
    موضوع ((شُكر منعم )) كه در فطرت انسانها به وديعت نهاده شده ، راه گشاى راه توحيد و خداشناسى است كه بسيارى از علماى عقائد در نخستين بحثهاى عقيدتى يعنى ((ضرورت شناخت بخشنده نعمتها)) بر آن تكيه كرده اند كه شرح آن در بحثهاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.
    با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآنى را كه از كفران نعمت نكوهش و از شكر نعمت ستايش مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم .
    1- و اذتاءذّن ربّكم لئن شَكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد. (ابراهيم - 7)
    2- و من شَكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنّى كريم . (نمل -40)
    3- و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنّىّ حميد. (لقمان - 12)
    4- و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناها منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّآء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور. (هود - 9 و 10)
    5- و اذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّر اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا. (اسراء - 67)
    6- اءلم الى الّذين بدّلوا نعمة اللّه كُفرا و اءحلّوا قومهم دار البوار - جهنّم يصلونها و بئس القرار. (ابراهيم - 28 و 29)
    7- و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون . (نحل - 112)
    8- لقد كان لسبا فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور - فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور. (سباء - 15 تا 17)
    ترجمه :
    1- (همچنين ) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شُكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است .
    2-... هر كس شُكر كند به سوى خويش شُكر كرده است و هر كس كفران كند پروردگار من غنى و كريم است .
    3- هر كس شُكرگزارى كند به سود خويش شُكر كرده است ، و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است .
    4- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نويد و ناسپاس ‍ خواهد بود - و اگر نعمتهايى پس از شدّت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود.
    5- و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش ‍ خواهيد كرد، امّا هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد و انسان كفران كننده است .
    6- آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و جمعيت خود را به دارالبوار (نيستى و نابودى ) كشاندند - (دارالبوار همان ) جهنّم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است .
    7- خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئنى بوده و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرامى رسيد امّا نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس در اندامشان پوشانيد.
    8- براى قوم ((سبا)) در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود، دو باغ (عظيم و گسترده ) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را بجاآوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگار آمرزنده (و مهربان ) - امّا آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت ) شان را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم ! - و اين را به خاطر كفرشان جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟!
    تفسير و جمع بندى
    نخستين آيه گفتارى است از حضرت موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل كه يكى از پيام هاى مهم الهى را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شُكرگذارى كنيد نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد (و دردناك ) است )) (و اذ تاءذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد) اين سخن را موسى عليه السّلام هنگامى به بنى اسرائيل مى گويد كه از چنگال فرعون و فرعونيان رهائى يافته و استقلال و عظمت و آزادى و نعمت را دريافته اند و گروه كثيرى از آنها بناى ناسپاسى را گزارده اند!
    جمله ((لازيدنّكم )) كه با انواع تاءكيدات همراه است يك وعده قطعى الهى در برابر سپاس گزاران است كه نعمت آنها را افزون مى كند و جالب اين كه درباره كفران كنندگان نمى فرمايد شما را عذاب مى كنم بلكه مى فرمايد: ((عذاب من شديد است )) اين تفاوت تعبير دليل برنهايت لطف پروردگار است و در عين حال هشدار شديدى است به افرادى كه در برابر نعمت ، ناسپاسى مى كنند همانگونه كه بنى اسرائيل بر اثر ناسپاسى در برابر نعمت هائى كه در بالا اشاره شد، چهل سال در بيابان ((تيه )) سرگردان شدند.
    * * *
    در دوّمين آيه سخن از حضرت سليمان است كه وقتى به ياران و اطرافيان خود پيشنهاد كرد تخت ملكه ((سبا)) را از شام به يمن بياورند و يكى از نزديكان او را كه از علم كتاب آگاهى داشت گفت : من آن را بر يك چشم به هم زدن نزد تو مى آورم و اين كار را انجام داد، سليمان بسيار شادمان شد كه در ميان يارانش اينگونه شخصيتهائى با چنين قدرت روحانى و معنوى كه مى تواند چنين تصرّفات شگرفى را در محيط خود بنمايد پيدا مى شوند، در مقام شُكرگزارى برآمد و سپس گفت : ((هر كس در برابر نعمتهاى الهى شُكرگزارى كند به سود خويش شُكرگزارى كرده و هر كس كفران كند (به زيان خود كرده ) چرا كه پروردگار من بى نياز و كريم است )) (و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنى كريم ).
    قابل توجّه اين كه جزاى شكرگزاران به روشنى ذكر شده ولى در مورد كيفر ناسپاسها به صورت غير مستقيم بيان گرديده است مى گويد: ((كسى كه كفران كند پروردگار من بى نياز و كريم است ،)) اين تعبير مخصوصا با تكيه بر كريم بودن خداوند نهايت لطف و كرم او را نشان مى دهد.
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 7 از 11 نخستنخست ... 34567891011 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/