اي نَفس چقدر مزخرفي ! تو که مرا بيچاره کردي ؛ چرا دست از سرم بر نمي داري؟ بيست و اندي سال است که حال مرا گرفته اي ، اگر نوبتي هم باشد نوبت من است که حال تورا بگيرم . بايد بيچاره ات کنم ، هست و نيستت را به بازي بگيرم . تو خجالت نمي کشي ؟ تا کي مي خواهي ادامه بدهي ؟ من که مي دانم از کجا عصباني هستي ، از همان روزي که با خودم نيت کردم که رزمنده اي باشم درخط شهدا ، من را بيشتر اذيت کردي . اما اين را بدان که من آخر سر جواب تو را مثل مهدي ميرزائي خواهم داد ، کسي که گفت : "من دلم را دار خواهم زد" . مگر حرف سيد مرتضي آويني را نشنيدي که گفت : "اي دل تو چه مي کني ؟ مي روي يا مي ماني ؟ داد از آن انتخاب که تورا از حسين ( ع ) جدا کند ... " پس ديگر چرا دست و پاي بيهوده مي زني ؟ به محمود کاوه نگاه کن ... دشمن چگونه از او مي ترسيد ! چونکه نفسش از اوخيلي مي ترسيد . اصلا به بچه رزمنده ها نگاه کن که چگونه با يک " يا زهرا " تورا به زير ست و پا پرت مي کردند! ... بله درست شنيدي " يا زهرا " ... چرا که زهرا ( س ) همان اسم مقدسي است که پليد ترين نفوس عالم از اسمش به لرزه افتاد. زهرا ( س ) همان اسمي است که يل ترين يلان عالم از او مدد مي گرفت . پس حواست را خوب جمع کن که رزمنده ها همان رزمندهايند و رمز همان رمز قديم است ، همان رمز بزرگ ، همه با نام خدا " يا زهـرا "