شب دراز باميد صبح بيدارم
مگر كه بوي تو آرد نسيم اسحارم
عجب كه بيخ محبت نمي دهد بارم
كه بر وي اين همه باران شوق مي بارم
از آستانه ي خدمت نمي توانم رفت
اگر به منزل قربت نمي دهي بارم
به تيغ هجر بكشتي مرا و برگشتي
بيا و زنده ي جاويد كن دگر بارم
چه جرم رفت كه با ما سخن نمي گويي؟
چه كرده ام كه به هجران تو سزاوارم
هنوز قصه ي هجران و داستان فراق
بسر نرفت و بپايان رسيد ه طومارم
اگر تو عمر در اين ماجرا كني سعدي
يكي تمام بود مطّع به اسرارم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)