زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند
که من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری
هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد
عطش دارم!
بگو کی بر دلم یکریز می باری؟!