next page

fehrest page


back page

ثانيا: انسان با شناخت خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه هاى شهوت و تضادّ آنها با سعادت او پى مى برد، و براى مقابله با آنها آماده مى شود.
بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه ها بى خبر مى ماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته ، امّا او از وجود آنان غافل و بى خبر است ؛ طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت دارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقّى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى برد و تشويق مى شود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد؛ گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
كسى كه عارف به نفس خويش نيست به انسانى مى ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پُرقيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى كند.
رابعا: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه هايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى ، آن ريشه ها شناخته مى شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى سازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى كند.
خامسا: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خداشناسى است ، و چنان كه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق ، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پَستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قلّه فضائل است .
و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى سازد، و شهد زندگى را در كام انسانهاى مبدّل به شرنگ مى كند، به اهمّيّت خودشناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
در كتاب ((اعجاز روانكاوى)) نوشته ((كارل مِنينگِر)) چنين آمده است : ((خودآگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مِهرانگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مى گردد و ما را به خاك سياه مى افكند؛ نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران ، پايه هاى زندگى را متزلزل مى كند.))(391)
در كتاب ((انسان موجود ناشناخته)) جمله اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است ؛ مى گويد: ((بدبختانه در تمدّن صنعتى شناخت انسان مورد توجّه قرار نگرفته است ، و برنامه زندگى بر وِفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه گذارى نشده است ؛ لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است ؛ پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا) اتّفاقى بود... اگر ((گاليله)) و ((نيوتن)) و ((لاووازيه))، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى ، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مى داشت .))(392)
و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمّرد را خود فراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى دهد كه : ((ولاتكونوا كالّذين نسوا اللّه فانساهم اءنفسهم اولئك هم الفاسقون ؛ همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن ، آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت ، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى ) و گنهكارانند.))(393)
2- خودشناسى در روايت اسلامى
در احاديث اسلامى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليه السّلام نقل شده اثرات بسيار پُرارزشى براى خودشناسى آمده است ، كه ما را از هرگونه توضيح بى نياز مى سازد؛ از جمله :
1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((نال الفوز الاءكبر من ظفر بمعرفة النّفس ؛ كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است !))(394)
2- و در نقطه مقابل آن چنين مى فرمايد: ((من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط فى الضّلال و الجهالات ؛ كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى آيد!))(395)
در تعبير ديگرى از همان امام هُمام آمده است : ((العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها؛ عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت ) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى سازد پاك و پاكيزه كند!))(396)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه معرفت نفس (خودشناسى ) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است .
4- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السّلام مى خوانيم : ((اءكثر النّاس معرفة لنفسه اءخوفهم لربّه ؛ كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه ، خوف پروردگار خواهد داشت !))(397)
از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤ ليّت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس است با خودشناسى استفاده مى شود.
5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((من عرف نفسه جاهدها؛ و من جهل نفسه اءهملها؛ كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس برمى خيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مى سازد!))(398)
مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده ، خودشناسى است .
6- در نهج البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است : ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته ؛ كسى كه (در سايه خودشناسى ) براى خود، كرامت و شخصيّت قائل است ، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود (و به آسانى تسليم هوى و هوس ‍ نمى شود)!))(399)
7- همان گونه كه خودشناسى پايه مهمّ تهذيب نفس و تكامل در جنبه هاى اخلاقى و مسائل ديگر است ، جاهل بودن به قدر خويش ، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى گردد؛ لذا در حديث ديگرى از امام دهم ، امام هادى عليه السّلام مى خوانيم : ((من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شرّه ؛ كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شرّ او ايمن نباش !))(400)
از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى توان استفاده كرد، كه يكى از پايه هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى ، خودشناسى و معرفة النّفس است ، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صَعبُالعبور را پشت سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد؛ به همين دليل ، علماى بزرگ اخلاق تاءكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خودشناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.
3- خوشناسى وسيله خداشناسى است
قرآن مجيد با صراحت مى گويد: ((ما آيات آفاقى و اَنفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان ) را به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است .)) (سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى اءنفسهم حتّى يتبيّن لهم اءنّه الحقّ)(401)
در جاى ديگر مى فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست ، آيا نمى بينيد؟
(و فى اءنفسكم اءفلا تبصرون )(402)
بعضى از محقّقان از آيه مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده اند كه ((معرفة النّفس)) پايه ((معرفة اللّه)) است ، آنجا كه مى فرمايد: ((و اذ اءخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذرّيتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربّكم قالوا بلى شهدنا؛ به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى دهيم !))(403)
در تفسيرالميزان مى خوانيم : ((انسان هر قدر متكبّر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وادارد، نمى تواند اين حقيقت را اِنكار كند كه مالك وجود خويش نيست ، و استقلالى در تدبير خويش ندارد، چه اين كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى بازمى داشت ، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين ، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدّبر، جزء حقيقت وجود اوست ، و فقر نياز بر پيشانى جانش نوشته شده ، اين حقيقتى است هركس از كمترين شُعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساءله نيست !
((بنابراين ، انسان در هر مرحله اى از انسانيّت باشد، به روشنى مى بيند كه مالك و مدبّر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى بيند.
((لذا بعضى گفته اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى كند كه انسان در زندگى دنيا آن را درمى يابد كه در همه چيز از شؤ ون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيه شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيّت ما اعتراف كردند.))(404)
به اين ترتيب ثابت مى شود كه شناخت حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش ، سبب معرفة اللّه و شناخت خداست .
حديث معروف ((من عرف نفسه عرف ربّه ؛ هر كس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت .)) نيز ناظر به همين است .
اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربّه ، گاه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و گاه از اميرمؤ منان على عليه السّلام و گاه از صُحُف اِدريس ، نقل شده است .
در بحارالانوار از كتاب اِدريس پيامبر عليه السّلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده : ((من عرف الخلق عرف الخالق ، و من عرف الرّزق عرف الرّازق ، و من عرف نفسه عرف ربّه ؛ كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى شناسد، و كسى كه رِزق را بشناسد رازق را مى شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى شناسد.))(405)
به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم يا ساير معصومين عليهم السّلام يا اِدريس پيامبر عليه السّلام نقل شده است و همچنين از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در غررالحكم .(406)
علّامه طباطبايى در تفسيرالميزان بعد از ذكر اين حديث شريف مى فرمايد: ((شيعه و سنّى اين حديث را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل كرده اند و اين يك حديث مشهور است .))(407)
تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه
براى اين حديث شريف ، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى توان گفت ، از جمله :
1- اين حديث در حقيقت اشاره به ((برهان نظم)) است ، يعنى هر كس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اُعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود؛ زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى تواند از غير مبداء عالِم و قادرى ، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين ، شناختن خويشتن سبب معرفة اللّه است .
2- ممكن است اين حديث اشاره به ((برهان وجوب و امكان)) باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غيرمستقل ، علم و قدرت توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش ، وجودى است غيرمستقل و نيازمند كه بدون اِتّكا به يك وجود مستقل و بى نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاءِ او نيست . او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيّه است كه در ضمن جمله به كار مى روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اِسميّه ، مفهوم و معنى خود را بكلّى از دست مى دهند؛ (مثلا، هنگامى كه گفته مى شود: ((من از خانه به سوى مسجد رفتم)) واژه ((از)) و ((تا)) بدون تكيه بر ((خانه)) و ((مسجد))، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين ، معانى اسميّه است كه به معانى حرفيّه مفهوم مى بخشد.) و به اين ترتيب هر كس ‍ خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت ، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غيرممكن است .
3- حديث مى تواند اشاره به ((برهان علّت و معلول)) باشد، براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقّت كند مى فهمد كه روح و جسم او معلولِ علّت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده ، هنگامى كه به سراغ علّت وجود خويش (فى المثل پدر و مادر) مى رود باز آنها را معلولِ علّت ديگرى مى بيند، و هنگامى كه سلسله اين علّت و معلول را پى گيرى مى كند، به اينجا مى رسد كه آنها نمى توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى آيد و بُطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلّم است .(408)
بنابراين ، بايد اين سلسله به جايى ختم شود كه علّت نخستين و به تعبير ديگر علّة العلل و واجب الوجود است ، هستى اش از درون ذاتش مى جوشد و در هستى خود محتاج ديگرى نيست . هنگامى كه انسان خودش را با اين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى برد.
4- اين حديث مى تواند اشاره به (برهان فطرت ) باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست ، بر او آشكار مى شود، و از ((معرفة اللّه)) مى رسد، بى آن كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
5- اين حديث مى تواند ناظر به ((مساءله صفات خدا)) باشد، به اين معنى كه هر كس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهدبرد؛ از محدوديّت خويش ‍ پى به نامحدودبودن حق تعالى مى برد؛ چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است ! و از فناى خويش پى به بقاى او مى برد، چه اگر او هم فانى مى شد مخلوق بود نه خالق ، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى برد. اين همان است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصّفات عنه لشّهادة كلّ صفة اءنّها غير المؤ صوف و شهادة كلّ موصوف اءنّه غير الصّفة ؛ نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات ) گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد غير از صفت است .))(409)
6- مرحوم علّامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى كند و حاصل آن اين است كه :
((روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراءطبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته ) و از دَه طريق دلالت بر يگانگى و ربوبيّت خداوند مى كند:
1- از آنجا كه روح مدبّر بدن است مى دانيم كه جهان هستى مدبّرى دارد!
2- از آنجا كه يگانه است دلالت بر يگانگى خالق دارد!
3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست !
4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است !
5- از آنجا كه سُلطه بر اعضاء دارد دليل بر سُلطه او بر مخلوقات است !
6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليّت و ابديّت خداست !
7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه اِحاطه به كُنه ذات خدا امكان ندارد!
8- از آنجا كه انسان محلّى براى روح در بدن نمى شناسد دليل بر اين است كه خدا محلّى ندارد!
9- از آنجا كه روح را نمى توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس ‍ كردنى نيست !
10- از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤ يت نيست !(410)
7- تفسير ديگرى كه براى اين حديث به نظر مى رسد اين كه جمله ((من عرف نفسه فقد عرف ربّه)) از قبيل تعليق به محال است ، يعنى همان گونه كه انسان نمى تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى تواند حقيقتا بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث شريف و پرمحتوا جمع باشد.
آرى ! هر كس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت ، و خودشناسى راهى است به خداشناسى و به يقين خداشناسى ، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفس خودشناسى است ، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهد شد.
موانع خودشناسى
نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت بيماريهاست ؛ به همين دليل ، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مى توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كمّ و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است ، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جرّاح قدرت مى يابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد، و با تجزيه دقيق خون و ترشّحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى شود.
در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است .
تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه ، ريشه هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى توان بر درمان آن دست يافت !
ولى بسيارى از مردم را مى بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى گيرند چرا كه حبّ ذات به آنها اجازه نمى دهد به بيمارى مهمّى در خود اعتراف كنند؛ اين گريز از واقعيّت غالبا بسيار گران تمام مى شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى شود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غيرممكن شده است !
در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است ؛ غالبا خودخواهى و حبّ ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است . بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى آيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرّفى مى كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيّتها را بر خود مى بندند.
خودشناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش ‍ سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتّى خودش توجيه نمايد!
آرى ! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن به اين وحشت بدهند؛ همان گونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيّت بسيار گران تمام مى شود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال ، مانع اصلى خودشناسى حجاب و پرده حبّ ذات و خودخواهى و خودبرتربينى است ، و تا اين پرده ها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست ؛ و تا انسان خودشناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهد بود.
هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اين مدّعاست .
در خبرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اذا اءراد اللّه بعبد خيرا فقّهه فى الدّين و زهّده فى الدّنيا و بصّره عيوبه ؛ هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بنده اى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبت به عيوبش آگاه مى سازد!))(411)
حضرت على عليه السّلام در گفتار كوتاه و پرمعنى ديگرى مى فرمايد: ((جهل المرء بعيوبه من اءكبر ذنوبه ؛ ناآگاهى انسان نسبت به عيوبش از بزرگترين گناهان اوست .))(412)
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه انسان مى تواند حجاب خودخواهى را بدَرَد و به عيوب خويش آشنا شود؟
مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد؛ مى گويد، براى پى بردن به عيوب خويش چهار راه است :
نخست اين كه : به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كم است !
دوم اين كه : دوست راستگوى آگاه باايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قرار دهد؛ هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلّاع دهد، همان گونه كه بعضى از بزرگان دين مى فرمودند: ((رحم اللّه امرء اءهدى الىّ عيوبى ؛ خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.))(413) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهمّيّت فوق العاده اين مطلب است )... ولى اين گونه از افراد كم اند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى كنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه بزرگ مى سازند. به داوود طائى (414) گفتند: چرا از مردم كناره گيرى كردى و با آنها آميزش ندارى ؟ گفت : من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهان مى كنند!
آرى ! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاه شوند؛ ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما را نصيحت مى كنند و از عيوبمان آگاهمان مى سازند؛ نه تنها از تذكّرات آنها خوشحال نمى شويم ، بلكه با مقابله با آنها برمى خيزيم و مى گوييم : تو خود نيز داراى اين عيوبى ، و چنين و چنان كردى ، كينه او را به دل مى گيريم ، و از نصايح او محروم مى مانيم !
طريق سوم آن است كه : انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقّت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند؛ به همين دليل ، گاهى انسان از دشمن كينه توزش بيش از دوست متملّق و چاپلوسش بهره مى گيرد.
طريق چهارم اين است كه : انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيده مى بيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هست يا نيست ؟ زيرا مؤ من آيينه و مِرآت مؤ من است ، و مى تواند عيوب خودش را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسى بن مريم عليه السّلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت ؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم . (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است .)(415)
عبادت و نيايش روح را پرورش مى دهد
گام ديگر براى تهذيب اخلاق ، توجّه به عبادات و نيايشهاست .
براى پى بردن به تاءثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى ، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى طلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته اند، امّا در يك اشاره كوتاه چنين مى توان گفت : براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه ((عبد)) و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجّه نمود.
((عبد)) از نظر لغت به انسانى گفته مى شود كه سر تا پا تعلّق به مولا و صاحب خود دارد؛ اراده اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او؛ در برابر او خود را مالك چيزى نمى داند و در اطاعت او سستى به خود راه نمى دهد.
بنابراين ، عبوديّت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست ، و بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى تواند ((معبود)) باشد كه نهايت اَنعام و اِكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست !
به تعبير ديگر، و از بُعد ديگر - ((عبوديّت)) نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست ، و عبوديّت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست ؛ عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست ، بلكه روح عبادت تسليم بى قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى مثال است كه از هر عيب و نقص مبّراست .
next page

fehrest page


back page