یا رب ....

مرا به سکوت بستند ، به زندان تنهاییم کشاندند ،چشمانم را بستند ، صدایم را گرفتند و آزادیم را شکستند .هر آنچه می دیدم تاریکی بود . و تمام آنچه از دنیا می فهمیدم دیوار سرد و نمناک زندانم با میله های آهنی بود که با سر انگشتانم لمسشان می کردم .داشت باورم می شد که آزادیم مرده . آزادیم مرده بود آری مرده بود .و امیدم .....

چه می گویم ؟! امیدم زنده بود ، دستانم باز بود و خدایم بیدار ! حال چه می خواستم ، جز توانی که دستی سوی خدا بر آرم . تا همه دیوار زندانم خراب شود و هر چه آهن دیوار ، ذوب .

پروردگار من ، ایخدای تنهاییم

مرا از من ، مرا از تو ، وتورا از من مگیر .

از من برای من حصاری برای دوری از تو مساز،

و همه تنهاییم را از وجودت پر کن .

<آمین یا رب العالمین >