تو رازی و ما راز



پرده اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت .

رازی به اسم درخت ، پرنده ، .... ، رازی به اسم انسان .

رازی به اسم هر چه که میدانی .

و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد .

آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی ، هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چکید .

در این سوی رازناک پرده ، آدمیان سه دسته شدند .

گروهی گفتند هرگز رازی نبوده ، و پشت به راز و زندگی زیستند .





خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت .



********************



گروهی دیگر گفتند رازی هست اما عقل و توان نیز هست ، ما رازها را می گشاییم ،





و خدا گفت : توفیق شما را باد به پاس



تلاشتان



پاداش خواهید گرفت .



اما بترسید در اولین راز وا بمانید .



********************

و گروه سوم اما : سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند : در پس هر راز ، رازی است و در دل هر راز ، رازی جهان راز است و تو رازی و ما راز .

تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت .



خـــدا گفت نام شما را

مومن

میگذارم و خود،

شما را راه خواهم برد

دستتان

را بمن دهید .



آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنها را از لابلای رازها عبور داد و در هر عبور رازی گشوده شد .



و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت :



زندگی به پایان رسید .



و نام گروه اول از میان آدمیان خط خورد .



گروه دوم در گشودن راز اولین وا ماند .



و



تنها



آنان که دست در دست خدا دادند از هستی



رازناک به سلامت گذشتند .



عرفان نظر آهاری

















از بهشت که بیرون آمد داراییش یک سیب بود سیبی که به وسوسه آنرا چیده بود ،

و مکافات این وسوسه هبوط بود .

فرشته ها گفتند : تو بی بهشت میمیری زمین جای تو نیست زمین همه ظلم و فساد است .

انسان گفت : اما من به خودم ظلم کرده ام زمین تاوان ظلم من است .

اگر خــدا چنین میخواهد پس زمین از بهشت بهتر است .



خــدا

گفت :

برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین میگذرد زمین آکنده از شر و خیر آکنده از حق و باطل ، از خطا و از صواب ، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شود تو باز خواهی گشت و گر نه ....

فرشته ها گریستند .






امـــــا ، انسان نرفت . انسان نمیتوانست برود ، انسان بر درگاه بهشت وا مانده بود . میترسید و مردد بود

و آنوقت خـــــدا چیزی به انسان داد .

چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه وا داشت .

انسان دستهایش را گشود و خـــدا به او (( اختیـــار )) داد .

خــــــدا گفت : حال انتخاب کن زیرا تو برای انتخاب کردن آفریده شدی . برو و بهترین را برگزین که بهشت ، پاداش به گزیدن توست .

عقــــل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد ، تا تو بهترین را برگزینی .

و آنگــــاه انسان زمین را انتخاب کرد ، رنج و نبرد و صبـــوری را .



و این آغاز انسان بود .........



عرفان نظر آهاری











از خر چنگ بیاموزیم





خرچنگ دریایی لاک ضخیمی بر پشت دارد که اندامش را محافظت میکند ، این جانور با داشتن این لاک که جسم او را محبوس







کرده است نمیتواند رشد کند



، تنها با دور انداختن این لاک است که میتواند رشد کند و بزرگتر شود وقتی خرچنگ دریایی لاکش را از خود جدا میکند در حقیقت سپر خود را از دست میدهد و



آسیب پذیر میشود



زیرا تا لاک تازه بر پشتش نروید پوستی نازک و صورتی اندامش را می پوشاند که قدرت حفظ او را در برخورد با تخته سنگها و جانوران دیگر ندارد . به عبارت ساده تر او به خاطر رشد بیشتر مایل است زندگی خود را به خطر بیاندازد ..



خطر کنید و با شگفتی شاهد رو آوردن بخت و اقبال به سوی خود باشید ، و ببینید که چگونه باران نعمتهای خداوندی بر شما خواهد بارید .





خــــدایا !

تو را دوست دارم !

می خواهم تو را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشم !

می خواهم تو را بیشتر از هر چیز در دنیا دوست داشته باشم !

می خواهم تو را تا سر حـــد سر مستـــی و شوریدگی دوست بدارم !

عشق و ایمانی ناب ...

در خور درگاه نیلوفرینت ...

به من عطا کن !



و



چنان متبرکم گردان

که توهمات سحرانگیز این دنیا نتواند مرا به گمراهی بکشاند !

چنان متبرکم کن

ای استاد مبارک