next page
fehrest page
back page
غالب مفسّران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده اند، چنان كه مرحوم علّامه طبرسى در مجمع البيان از اكثر مفسّران نقل مى كند كه منظور از حقّ جهاد، اخلاص نيّت و انجام اعمال طاعات براى خداست .(84)
مرحوم علّامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است .(85)
در حديث معروف ابوذر آمده است كه مى گويد: ((قلت يا رسول اللّه اءىّ الجهاد افضل ؛ عرض كردم كدام جهاد برتر است ؟))
فرمود: ((اءن يجاهد الرّجل نفسه و هواه ؛ برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.))(86)
در حديثى كه در حث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش ، اين دو لشكر دائما در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است .
ديدگاه دوّم ، ديدگاه طبّ روحانى است .
در اين ديدگاه ، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم ، پُرنشاط و پُرتلاش و فعّال پيدا كند.
شايان توجّه اين كه در دوازده آيه قرآن مجيد(87) از بيماريهاى روحى و اخلاقى ، تعبير به مرض شده است ؛ از جمله در آيه 10 سوره بقره ، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده ، درباره منافقان مى فرمايد: ((فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا؛ در دلهاى آنها نوعى بيمارى است ، و خداوند، (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق ) بر بيمارى آنها مى افزايد.))
در آيه 32 سوره احزاب ، شهوت پرستان را بيماردلانى معرّفى مى كند كه در كمين زنان باعفّتند؛ خطاب به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: ((فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض ؛ به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.))
و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرامى گيرد اشاره شده است .
در يك تعبير پُر معناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوااست به عنوان قلب سليم معرّفى كرده از زبان ابراهيم مى فرمايد:
((ولاتخزنى يوم يبعثون - يوم لاينفع مال ولابنون - دلاّ من اءتى اللّه بقلب سليم ؛ در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن ! - آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد! - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.)) (سوره شعراء، آيات 87 و 89)
سليم از مادّى سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است ؛ و قلب سليم ، بطورى كه از روايات معصومين عليه السّلام كه در تفسير اين آيه وارد شده بر مى آيد، قلبى است كه خالى از غير خداباشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحا از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايت حق صاحب قلب سليم شد؛ در آيه 83 و 84 صافّات مى خوانيم :
((و اءنّ من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربّه بقلب سليم ؛ از پيروان او (نوح ) ابراهيم عليه السّلام بود - آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.))
آرى ! ابراهيم عليه السّلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
در احاديث اسلامى نيز اشاره زيادى به اين ديدگاه شده است ، كه احاديث زير نمونه اى از آن است :
1- امير مؤ منان على عليه السّلام در توصيف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در نهج البلاغه مى فرمايد: ((طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ والسنة بكم ، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة ؛ او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محلّ زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كَر و ناشنوا، و زبانهاى گُنگ بهره گيرد؛ با داروهاى خويش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است !))(88)
2- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شده ) روايات زيادى وارد شده است :
در يك مورد مى خوانيم كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كردند: ((ما القلب السّليم ؛ قلب سليم چيست ؟)) فرمود:
((دين بلا شكّ و هوى ، و عمل بلا سمعة و رياء؛ منظور دينى است كه شَك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.))(89)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب ؛ هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست ، و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نمى باشد!))(90)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((اذا اءحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما؛ هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى دهد.))(91)
3- در روايات متعدّدى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و المراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب على الاخوان ، وينبت عليهما النّفاق ؛ بپرهيزيد از جرّ و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى رويد.))(92)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :
((ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئته ؛ چيزى بيش از گناه ، قلب را فاسد نمى كند.))(93)
در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلا و من البلاء الفاقة ، و اءشدّ من الفاقه مرض البدن ، و اءشدّ من مرض البدن مرض القلب ؛ آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است ، و از آن بدتر، بيمارى تن است . و از آن سخت تر بيمارى قلب است .))(94)
5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در آن حَسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريّت ، معرّفى شده است ؛ فرمود: ((اءلا انّه قد دبّ اليكم داء الامم من قبلكم و هو الحسد، ليس بحالق الشّعر، لكنّه حالق الدّين ، و ينجى فيه اءن يكفّ الاءنسان يده و يحزن ذاغمز على اءخيه المؤ من ؛ مرضى كه امّتهاى پيشين به آن گرفتار شده اند به سوى شما روى آورده است و آن بيمارى حَسد است كه موى بدن را نمى ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى شود) ولى دين را مى ريزد و از بين مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه هاى حَسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤ من خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!))(95)
6- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به ((داء)) كه به مفهوم بيمارى است شده ؛ مثلا، در خطبه 176 نهج البلاغه ، درباره قرآن مى فرمايد:
((فاستشفوه من اءدوائكم ... فانّ فيه شفاء من اءكبر الدّاء و هو الكفر والنّفاق والغىّ والضّلال ؛ از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن ، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كُفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است .))
اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى شود.
خلاصه اين كه ، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرّفى مى كند، پيامبرالهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلّمان اخلاق ، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش .
و براين اساس ، همان گونه كه در طبّ جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است ، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد، محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى كند، ضرورت دارد.
در طبّ جسمانى گاه نياز به جرّاحى مى افتد و طبيب جرّاح با چاقوى جرّاحى به درمان بيمار مى پردازد، در طبّ روحانى نيز چنين مواردى پيش بينى شده است ؛ حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جرّاحى است .
در طبّ جسمانى دو مرحله مشخّص ترسيم شده ، طبّ پيشگيرى و طبّ درمانى كه معمولا از اوّلى به عنوان بهداشت ، و از دوّمى به عنوان درمان تعبير مى كنند، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلّمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه ريزى مى كنند؛ و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان .
تعبيرهايى كه در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوّع درمانها در طبّ اخلاقى همانند طبّ جسمانى است .
در طبّ جسمانى ، يك رشته دستورهاى كلّى براى درمان بيماريها است كه يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى باشد؛ در طبّ روحانى نيز همين گونه است ؛ توبه ، ذكر خدا، و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه ، اصول كلّى درمانند؛ و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه اى در روايات و كتب اخلاقى وارد شده است .
ديدگاه سوم ، ديدگاه سِير و سلوك است .
در اين ديدگاه ، انسانها به مسافرانى تشبيه شده اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءاللّه و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى نهايت است پيش مى روند.
در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است .
اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنهاى صعب العبور، و پَرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت ، و يكى را بعد از ديگرى پشت سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گرچه بعضى اصرار دارند كه مساءله سِير و سلوك الى اللّه و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه اى است غير از علم اخلاق ، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلّى سِير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد؛ يا حدّاقل ، اخلاق الهى ، بخشى از سِير و سلوك روحانى است .
به هر حال ، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى شود.
از جمله در آيه شريفه 156 سوره بقره مى خوانيم : ((الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا اءنّاللّه واءنّا اليه راجعون ؛ صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى كنيم .))
در اين آيه از يك سو انسان خود را مِلك خدا مى داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى شود كه به سوى او در حركت است .
در سوره علق مى خوانيم : ((اءنّ الى ربّك الرّجعى ؛ به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست .)) (سوره علق ، آيه 8)
در سوره انشقاق آمده است : ((يااءيّها الاءنسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقيه ؛ اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.)) (سوره انشقاق ، آيه 6)
در سوره رعد آمده است : ((رفع السّموات بغير عمد ترونها... يفصّل الآيات لعلّكم بلقاء ربّكم توقنون ؛ خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.))(96)
متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءاللّه است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى اللّه و عارفان الهى مى باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى نظير و مقصود بى مانند.
درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى اللّه از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى شود ولى مانعى ندارد كه سِير و سلوك مؤ من و كافر از نظر فطرت و خلقت ، به سوى او جهت گيرى شده باشد، گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پَرتگاه سقوط كنند ولى اولياء اللّه با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود و اصل شوند. درست همانند نطفه هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى روند و بعد از تولّد نيز آن را همچنان ادامه مى دهند امّا بعضى از اين نطفه ها در همان مراحله اوّليه جنين بر اثر آفاتى از حركت باز مى ايستد و ساقط مى شود يا بعد از توّلد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى افتد و سقوط مى كند.
از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى دانيم زاد و توشه ، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى شود؛ هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه در اصل ، مفهوم اعمّى دارد و شامل هرگونه ذخيره سازى مى شود.)
بنابراين ، تعبير بالا كه مى گويد: تقوا بهترين زاد و توشه است ، اشاره به سير انسان الى اللّه دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه اى خواهد داشت ، و زاد اين سفرروحانى نيز روحانى است .
در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده ترى ديده مى شود.
در نهج البلاغه ، در خطبه هاى متعدّدى ، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است :
در خطبه 157 مى خوانيم : ((فتزوّدوا فى اءيّام الفناء لاءيّام البقاء؛ در اين ايّام فانى براى ايّام باقى زاد و توشه بگيريد!))
در خطبه 132 در تعبير روشنترى مى فرمايد:((اءنّ الدّنيا لم تخلق لكم دارمقام ، بل خلقت لكم مجازا لتزوّدوا منها الاءعمال الى دارالقرار؛ دنيا براى سكونت هميشگى شما خَلق نگرديده ، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.))
در خطبه 133 در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است ، مى فرمايد: ((والبصير منها متزوّد والاعمى لها متزوّد؛ بينايان از آن زاد و توشه مى اندوزند.
تعبيراتى همچون ((صراط العزيز الحميد)) (سوره ابراهيم ، آيه 1) و ((الصّراط المستقيم)) (سوره حمد) و ((سبيل اللّه)) در آيات زيادى از قرآن و ((ليصدّوا عن سبيل اللّه)) (سوره انفال ، آيه 36) و مانند اينها، مى تواند اشاره اى به اين ديدگاه باشد.
فصل نهم : روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك
گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنّت را راهنماى خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تاءثير مكتبهاى التقاطى و غيراسلامى بوده اند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كرده اند؛ يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى درنظر گرفته اند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى شود، تا اين بحث كاملتر و پربارتر گردد:
1- سير و سلوك منسوب به ((بحرالعلوم))
در اين كتاب كه به فقيه باهر و علّامه ماهر ((بحرالعلوم)) نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهمّيّت فوق العاده اى است ؛ براى سير و سلوك الى اللّه و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است :
1- اسلام
2- ايمان
3- هجرت
4- جهاد
و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعا دوازده مرحله مى شود كه پس از طىّ آنها، سالك الى اللّه وارد عالم خلوص مى گردد، و اين مراحل دوازده گانه به شرح زير است :
منزل اوّل ، اسلام اصغر است ، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است .
منزل دوم ، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است .
منزل سوم ، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى .
منزل چهارم ، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى باشد كه از مرتبه اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم ، هجرت صغرى است ، و آن انتقال از ((دارالكفر)) به ((دارالاسلام)) است مانند هجرت مسلمانان از مكّه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه .
منزل ششم ، هجرت كبرى است ، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است .
منزل هفتم ، جهاد اكبر است ، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است .
منزل هشتم ، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان ، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است .
منزل نهم ، اسلام اعظم ، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيداركننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى شود و اينجاست كه قلب ، مركز انوار الهى و افاضات ربّانى مى گردد.
منزل دهم ، ايمان اعظم است ، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است ، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديّت و بندگى خدا ظاهر مى شود.
منزل يازدهم ، هجرت عظمى است ، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن ، و سفر به عالم وجود مطلق ، و توجّه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله ((وادخلى جنّتى)) خطاب به آن شده است .
منزل دوازدهم ، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن ، متوسّل به ذات پاك خداوند مى شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
بعد از پيمودن اين عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص مى شود، و مصداق ((بل اءحياء عند ربّهم يرزقون)) مى گردد.(97)
چگونگى سير و سلوك در اين روش
در رساله سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقّت و پرافتخار پرداخته و بيست وپنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مى دهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مى آوريم :
سالك الى اللّه و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم ، بعد از آن كه اصول دين را از طريق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملا آشنا شد، بار سفر مى بندد و به راه مى افتد و با انجام دستورهاى بيست وپنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مى رود:
اوّل ، ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه بازمى دارد و غرق در آلودگيها مى كند.
دوم ، عزم قاطع بر پيمودن راه ، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطف خدا ترديدى به خود راه ندهد.
سوم ، رفق و مدارا، و آن اين كه در آنِ واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفّر شود، و از پيمودن راه بازماند.
چهارم ، وفا، و آن عبارت از اين است كه نست به آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن بازنگردد، و نسبت به آنچه استاد راه مى گويد وفادار بماند.
پنجم ، ثبات و دوام است ، به اين معنى كه برنامه هايى را كه انتخاب مى كند به صورت عادت مستمر درآيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.
ششم ، مراقبت است ، و آن عبارت از توجّه به خويش در تمام احوال است كه تخلّفى صورت نگيرد.
هفتم ، محاسبه است ، كه در حديث ((ليس منّا من لم يحاسب نفسه كلّ يوم ؛ كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست !))(98) به آن اشاره شده است .
هشتم ، مؤ اخذه است ، منظور از مؤ اخذه اين است كه هرگاه مرتكب خطايى شد به خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.
نهم ، مُسارعت است ، يعنى به مقتضاى امر ((وسارعوا الى مغفرة من ربّكم ))(99) كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.
دهم ، ارادت است ، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص كند كه هيچ غِشّى در آن نباشد، و نسبت به صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملا عشق ورزد.
يازدهم ، ادب است ، يعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتّى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى است بپرهيزد.
دوازدهم ، نيّت است ، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال .
سيزدهم ، صَمْت است ، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اكتفا به مقدار لازم .
چهاردهم ، جوع و كم خوردن ، كه از شروط مهمّه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم ، خلوت است ، و آن عبارت است از كناره گيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه ؛ و به هنگام عبادات و توجّه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن .
شانزدهم ، سَهَر و شب بيدارى (مخصوصا بيدارى در آخر شب )، كه در آيات و روايات اسلامى كرارا به آن اشاره شده است .
هفدهم ، دوام طهارت ، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيّت خاصّى به باطن انسان مى دهد.
هيجدهم ، تضرّع به درگاه خداوند ربّالعزّة است ، كه هرچه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.
نوزدهم ، پرهيز از خواسته هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.
بيستم ، رازدارى و كتمان سرّ، كه از مهمترين شرايط است ، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مى ورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامه هاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).
بيست و يكم ، داشتن مربّى و استاد است ، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مى رود و استاد خاص كه آن رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليه السّلام مى باشد.
البتّه بايد سالك توجه داشته باشد كه اين ، مرحله بسيار دقيق و باريكى است ؛ تا كسى را نيازمايد و از صلاحيّت علمى و دينى او آگاه نشود، در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد در آيند و گرگان ملبّس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.
مرحوم علّامه طباطبايى در اين زمينه مى گويد: كه حتّى به ظاهرشدن خارق عادت و اطّلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان ، و عبور بر آب و آتش ، و اطّلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمى توان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفته اى در سلوك راه حق دارد؛ زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى شود، و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال ، راه بسيار است .
بيست و دوم ، ((ورد)) است ، و آن عبارت است از ذكرهاى زبانى كه راه را به روى سالك مى گشايد و او را براى گذشتن از گردنه هاى صعب العبور مسير الى اللّه يارى مى دهد.
next page
fehrest page
back page
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)