next page
fehrest page
back page
هيچ آدم عاقلى نمى گويد مقيّد بودن رانندگان به رعايت اين مقرّرات مانند توقّف پشت چراغ قرمز، رعايت جادّه هاى يك طرفه ، عبور از دست راست و مانند اينها، مخالف آزادى رانندگى است ، و موجب محدوديّت رانندگان است ، همه به چنين سخنى مى خندند و مى گويند آزادى بايد در چارچوب مقرّراتى باشد كه انسان را به مقصد برساند نه اين كه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
اساسا بسيارى از اين آزاديهاى كاذب ، نوعى اسارت قطعى است .
جوانى كه از آزادى خود سوء استفاده كرده و گرفتار موادّمخدر و اعتيادهاى كُشنده ديگر شده است ، در واقع اسير است و با اعمالش حُكم اسارت خود را امضاء مى كند.
آزاديهاى تواءم با رعايت موازين اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى كُشنده رهايى مى بخشد و چه جالب است در اينجا كلام مولى على عليه السّلام كه مى فرمايد: ((انّ تقوى اللّه مفتاح سداد، و ذخيرة المعاد، و عتق من كلّ ملكة و نجاة من كلّ هلكة ؛ تقواى الهى كليد گشايش هر درى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان ) و نجات از هرگونه هلاكت !))(57)
از تحليل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزاديهاى كاذب يا به تعبير صحيحتر اسارتهايى تحت نام آزادى ، شناخته مى شود؛ و جلو سوء استفاده از اين مفهوم مقدّس را مى توان گرفت ؛ و هيچ گاه كسى نمى تواند به بهانه اين كه اخلاق ، انسان را محدود مى كند، ارزشهاى اخلاقى را زير سؤ ال ببرد.
همچنين پاسخ كسانى كه مى گويند اخلاق غرائز را سركوب مى كند، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود خدا آن را خَلق نمى كرد، روشن مى شود.
غرائز آدمى همچون دانه هاى حياتبخش باران است كه از آسمان نازل مى شود، بى شك اگر لازم و مفيد نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى كرد، ولى اين به آن مفهوم نيست كه ما اجازه دهيم قطره هاى باران دست به دست هم دهند و سيلابى ويرانگر به وجود آورند، بلكه عقل و درايت مى گويد بايد سدّى در مقابل آن كِشيد و دريچه ها و كانالها و نهرهايى به وجود آورد و اين موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدايت كرد غرائز آدمى نيز مانند اين دانه هاى حياتبخش باران است كه اگر تحت برنامه و كنترل در مسيرهاى سازنده در نيايد مبّدل به سيلابى ويرانگر مى شود كه همه چيز انسان را به باد خواهد داد.
از آنچه در بالا آمد مى توان اين نتيجه را به روشنى گرفت كه اخلاق نَه انسان را محدود مى كند و نَه مانع پرورش انسانها است و نَه غرائز خداداد را سركوب مى نمايد، بلكه كار اخلاق بهره گيرى از آزادى انسان در مسير سعادت و رهبرى غرائز براى رسيدن به كمال مطلوب است .
با توجّه به اين تفسير كه به نظر ما تفسير صحيح آزادى است پاسخ بسيارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى شود و نيازى به توضيح نيست .
اعتقادبه جبر و مسائل ضدّ اخلاقى
بى شك رابطه بسيار نزديكى ميان اعتقاد به آزادى اراده انسان و ((مسائل اخلاقى)) وجود دارد؛ زيرا همان گونه كه در گذشته نيز اشاره كرده ايم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهيم اخلاقى فرو مى ريزد و از كار مى افتد.
به همين دليل ، اديان الهى كه عهده دار تربيت نفوس و تهذيب اخلاقند سرسخت ترين مدافع آزادى بشرند!(دقّت كنيد)
و نيز به همين دليل ، قرآن مجيد مملوّ از آياتى است كه آزادى اراده انسان را تثبيت نموده و جبر را نفى مى كند. اين آيات بالغ بر صدها آيه مى شود، كه در مباحث جبر و اختيار به آن اشاره شده است .(58)
اصولا امر و نهى و هرگونه تكليف ديگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصيت و ثواب و عقايد و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور ديگرى مانند آن ، همه تاءكيدهاى مكرّرى بر مساءله آزادى اراده انسان است .
و اگر آياتى از قرآن مى بينيم كه دستاويز طرفداران مكتب جبر شده دقيقا ناشى از عدم توجّه به تفسير صحيح اين آيات است . چرا كه اين آيات ناظر به نفى تفويض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح ديده مى شود كه شرح آن در منابعى كه قبلا به آن اشاره شد آمده است و اينجا جاى آن بحث نيست .
اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مى تواند عامل مؤ ثّرى براى هرگونه بى بندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا كه هر گُنهكارى به بهانه اين كه سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمى تواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در مَنجلاب فساد و گناه غوطه ور مى گردد، اتّفاقا شواهد تاريخى نيز بر اين معنى داريم كه گناهكارانى به استناد همين مكتب ، خود را در ارتكاب گناه و اعمال ضدّ اخلاقى معذور مى دانستند، و مى گفتند: ((ما اگر خوب يا بَديم از ناحيه خود ما نيست ، باغبان اَزل از روز نخست ما را چنين پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است ! نه نيكوكاران بايد افتخار به نيكى خود كنند، و نه بدكاران بايد مورد سرزنش و ملامت قرار گيرند!))
به همين دليل ، پيامبران الهى ، و بيش از همه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم براى تحكيم مبانى اخلاق و تهذيب نفوس ، قبل از هر چيز آزادى اراده انسان را تثبيت مى كردند.
به هر حال ، بحث جبر و اختيار و مسائل ديگرى مانند قضاوَقَدَر، هدايت و ضلالت ، سعادت و شقاوت ، از ديدگاه قرآن ، بحث مستقل و مبسوطى است كه به خواست خدا در مباحث آينده تفسير موضوعى به سراغ آن خواهيم رفت . هدف در اينجا تنها اشاره اى به اين مساءله و تاءثير آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل اين مساءله .
امّا كسانى كه اصل و اساس را لذّت مى شمرند و ارزش نهايى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر كه مخالف اين معنى است نامناسب مى دانند و همچون ((آريس تيپ)) كه قبل از ميلاد مى زيسته مى گويند: ((خير عبارت است از لذّت ، و شرّ چيزى جز اَلَم نيست و هدف نهايى انسان در زندگى كام گرفتن از لذائذ جهان است ، و نبايد به نتايج نيك و بد آن فكر كرد!))(59)
آنها از اين نكته غافلند كه به فرض ما لذّت را منحصر در لذائذ مادّى بدانيم و از لذائذ معنوى كه به مراتب از لذّات مادّى روحپرورتر است صرف نظر كنيم ، رسيدن به لذّت مادّى نيز بدون رعايت اخلاق ممكن نيست ، چرا كه كامجويى و لذّت بى قيد و شرط، رنج و الم بسيار دردناكى در پى دارد كه به خاطر آن هم كه باشد، بايد از آن لذّت نقد كه رنجى عظيمتر در پى دارد، صرف نظر كرد.
اين سخن گرچه از دهان كسى خارج شده كه ظاهرا در رديف فلاسفه پيشين است ولى به سخنان مبتلايان به موادّمخدّر مى ماند كه وقتى به آنها گفته شود، لذّت امروز شما مايه بدبختى عظيم درد و رنج طاقتفرساى فردا است ، در جواب مى گويند: دَم غنيمت است ، و امروز را درياب و فكر فردا مباش !
ولى فردا كه غول وحشتناك بيماريهاى جانكاه عصبى ، قلبى و مغزى ، كه ناشى از اعتياد است به او حمله ور مى شود، بر منطق گذشته خويش مى خندد و تاءسّف مى خورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.
توصيه هاى اخلاقى در مورد رعايت عفّت ، امانت ، راستى ، و صداقت و جوانمردى و فتوّت ، همه از اين قبيل است . جامعه اى كه نادرستى و خيانت در آن رايج مى شود، چه لذّتى از زندگى نصيب مردم آن جامعه خواهد شد!
مردمى كه بُخل سراسر وجودشان را گرفته ، و همه چيز را براى لذّت شخصى خود مى طلبند در برابر هجوم مشكلات ، سخت آسيب پذيرند، چرا كه هر فردى در آن جامعه تنها است و ايستادن افراد تنها در مقابل مشكلات ، بسيار مشكل است در حالى كه اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوّت در ميان آنها حاكم باشد، هر فردى به زمين مى افتد، ديگران به يارى او مى شتابند و در چنين جامعه اى هيچ كس خود را تنها نمى بيند، و در برابر هجوم مشكلات زانو نمى زند.
اين همان چيزى است كه سابقا بطور مشروح و با اتّكا به آيات قرآن مجيد به آن اشاره كرديم كه رعايت اصول اخلاقى هميشه داراى دو بُعد است يك بُعد معنوى و يك بُعد مادّى ، و اگر از بُعد معنوى آن فرضا صرف نظر كنيم بُعد مادّى آن چنان گسترده است كه سزاوار است به همه اصول اخلاقى پايبند باشيم تا در اين دنيا نيز بهشتى بسازيم كه همه در آن غرق لذّت باشند و از جهنّم سوزانى كه زاييده مفاسد اخلاقى است بركنار بمانيم .
سرانجام به سراغ سخن كسانى مى رويم كه مى گويند اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس يا طمع است ، و اينها جنبه ضدّاخلاقى دارند!(60)
اين سخن نيز از دو جهت ، قابل نقد است :
نخست اين كه : تعبير به طمع و ترس ، تعبير نادرستى است ، صحيح اين است كه گفته شود كه گروهى از پيروان اديان به خاطر سعادتمندشدن در جهان ديگر و رهايى از مجازاتهايى كه ناشى از عدل الهى است به سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مى روند، اين هرگز ضدّاخلاق نيست ، چرا كه كامجويى هاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى كرده و منابع كوچكترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است .
آيا اگر كسى به خاطر پرهيز از رسواييهاى ناشى از خيانت و دروغ از اين دو كار پرهيز كند، عملى ضدّاخلاقى انجام داده ، و يا اگر كسى به خاطر حفظ سلامت خويش ، لب به مشروبات الكلى تر نكند و سراغ موادّمخدّر نرود، عملش ضدّاخلاق است ، همچنين اگر كسى در برخورد با مردم نهايت ادب و تواضع و محبّت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نكنند و در زندگى تنها نماند، آيا عملى ضدّاخلاقى انجام داده ؟
كوتاه سخن اين كه ، هر كار اخلاقى ممكن است آثار و منافع مادّى نيز داشته باشد، توجّه به آن آثار نبايد طمع ناميده شود، و پرهيز از اثرات زيانبار اعمال ضدّاخلاقى نبايد به عنوان ترس و جبن كه يك امر غيراخلاقى است تلقّى شود.
فصل ششم : اصول مسائل اخلاقى در قرآن
اصول مسائل اخلاقى در مكتب هاى ديگر
قبل از ورود در اين بحث لازم است يك نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتبهاى ديگر بيندازيم .
1- گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند؛ و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كرده اند:
1- حكمت
2- عفّت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
بنيانگذار اين مكتب را ((سقراط)) مى توان شمرد، او معتقد بود:
((نيكوكارى (و اخلاق ) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى ) است ، و فضيلت بطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست ؛ امّا دانش چون در مورد ترس و بى باكى ، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد، و از چه چيز نترسيد ملاحظه شود، ((شجاعت)) است ، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به كار رود ((عفّت)) خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است منظور گردد ((عدالت)) است ، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود ((ديندارى و خداپرستى)) است . اين فضائل پنجگانه ، يعنى حكمت ، شجاعت ، عفّت ، عدالت و خداپرستى ، اصول نخستينِ اخلاق سقراطى است .))(61)
بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشته اند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقّتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده ، و پايه هاى محكمترى براى آن چيده اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينه ها قرار داده اند.
آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مى گويند:
نفس و روح انسان داراى سه قوّه است :
1- قوّه ((ادراك)) و تشخيص حقايق .
2- جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر ((شهوت)) (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواسته اى به معنى وسيع كلمه ).
3- نيروى دافعه و به تعبير ديگر ((غضب)).
سپس اعتدال هر سه قوّه را يكى از فضائل اخلاقى دانسته اند كه به ترتيب ((حكمت)) و ((عفّت)) و ((شجاعت)) ناميده اند.
سپس افزوده اند: هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوّه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، ((عدالت)) حاصل مى شود كه اصل چهارم است .
به تعبير ديگر، تعادل هر يك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيّت شهوت و غضب از نيروى ادراك ، فضيلت ديگرى محسوب مى شود كه عدالت نام دارد؛ چرا كه بسيار مى شود، انسان ، شجاعت كه حدّ اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى كند (مثل اين كه آن را در جنگهاى بيهوده و بى هدف به كار مى گيرد، در اينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست ، امّا اگر اين صفت فضيلت (شجاعت ) در راه يك هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالت به وجود مى آيد.
به اين ترتيب ، اين گروه از دانشمندان اسلام ، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار داده اند، و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحت يكى از اين چهار عنوان جاى مى گيرد؛ و بعكس ، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است .
براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب ((احياءالعلوم)) و ((محجّة البيضاء)) و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه شود.(62)
نقد و بررسى
تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده برخلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ريشه اسلامى مسلّمى ندارد؛ بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كرده اند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشاره اى به آن ديده مى شود.
در روايتى كه به على عليه السّلام نسبت داده شده است چنين مى خوانيم :
((اءلفضائل اءربعة اءجناس : اءحدها اءلحكمة و قوامها فى الفكرة ، و الثّانى اءلعفّة و قوامها فى الشّهوة ، والثالث اءلقوّة و قوامها فى الغضب ، و الرّابع اءلعدل و قوامه فى اعتدال قوى النّفس ؛ فضائل چهار نوع است : يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكّر مى باشد، دومى عفّت است كه اساس آن شهوت است ، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است ، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيّه مى باشد.))(63)
اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مى باشد؛ و همان گونه كه در بالا آمد حديث ، مرسل است ، و از نظر سند خالى از اشكال نيست .
به هر حال ، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مى شود، جهات زير است :
1- پاره اى از ملكات اخلاقى را - كه به يقين جزء فضائل است - به زحمت مى توان در اين چهار اصل جاى داد؛ مثلا، ((حُسن ظن يا خوشبينى)) يكى از فضائل استو نقطه مقابل آن ((بدبينى و بدگمانى و سوءظن)) است ، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگيرد، بايد در شاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حُسن ظن را نمى توان جزء حكمت شمرد؛ زيرا خوشبينى و حُسن ظن با تشخيص صحيح نسبت به واقعيّات ((دوتااست)) بلكه گاه به روشنى از آن جدا مى شود، به اين معنى كه قرائن ظنّى بر صدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حُسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مى گيرد.
همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بى شك از فضائل است ؛ در حالى كه نه مى توان آنها را در قوّه تشخيص و اداراك جاى داد، و نه در مساءله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مى شود.
و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهرگانه قرار دارد.
2- ((حكمت)) را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى كه حكمت ، بازگشت به تشخيص واقعيّتها مى كند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل ، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حُسن اخلاق نمى شود.
اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست ؛ يا به تعبير ديگر، عقل و قوّه ادراك راهنماى عواطف و غرائز انسان است ، و به آنها شكل مى دهد و اخلاق كيفيّتهايى است كه بر اين غرائز و اميال عارض مى گردد.
3- اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى ، حدّ وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمى رسد، هر چند غالبا چنين است ، زيرا مواردى پيدا مى كنيم كه افراطى براى آن وجود ندارد؛ مثلا، قوّه عقليّه هر چه بيشتر باشد بهتر است ، وافراطى براى آن تصوّر نمى شود؛ و اين كه ((جربزه)) را افراط در قوّه عقليّه گرفته اند صحيح نيست ، زيرا ((جربزه)) از كثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است .
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مى شود، آيا اين برخلاف فضيلت است !
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مى شود كه افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود. همچنين ((عدالت)) را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را ((ظلم)) و انظلام (پذيرش ظلم ) مى دانند در حالى كه قبول ظلم و تَن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست ، و از مقوله ديگرى محسوب مى شود.
بنابراين ، مساءله حدّ وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهايى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است ، امّا هرگز نمى توان آن را يك حُكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت .
نتيجه : اصول چهارگانه اى كه قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تكميلى است بر آنچه فلاسفه يونان قديم داشته اند، نمى تواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت به بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است .
بازگشت به سوى اخلاقى در قرآن
اكنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى گرديم . مى دانيم قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده كه فصول و ابواب و مباحثى به شكل اين گونه كتابها داشته باشد، بلكه مجموعه اى از وحى آسمانى است كه به تدريج و بر حسب نيازها و ضرورتها نازل شده است ، ولى مى توان آن را با استفاده از روش تفسير موضوعى در چنين قالبهايى ريخت .
از تقسيم هايى كه از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود اين است كه اصول اخلاق را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:
1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خويشتن
4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرينش و طبيعت
مساءله شُكرگذارى (شُكر منعم ) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسليم در برابر فرمان او و مانند اينها، جزء گروه اوّل است .
تواضع و فروتنى ، ايثار و فداكارى ، محبّت و حُسن خُلق ، همدردى و همدلى و مانند آن ، از گروه دوم مى باشد.
پاكسازى قلب از هر گونه ناپاكى و آلودگى ، و مُدارا با خويشتن در برابر تحميل و فشار برخود و امثال آن ، از گروه سوم است .
عدم اسراف و تبذير و تخريب مواهب الهى و مانند آن ، از گروه چهارم است .
همه اين اصول چهارگانه ، شاخه هايى در قرآن مجيد دارد كه در بحثهاى موضوعى آينده در تك تك مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البتّه اين شعب چهارگانه با شعب چهارگانه اى كه در كتاب ((اسفار)) فيلسوف معروف ((ملّا صدرا شيرازى)) و پيروان مكتب او آمده است ، متفاوت است . آنها مطابق روش معروف خود كه انسان را در مسير سعادت به مسافرى تشبيه مى كنند و مسائل خودسازى را به سِير و سلوك تعبير مى نمايند، براى انسان چهار سفر قائل شده اند:
او مى گويد سالكان از عرفا و اولياء اللّه چهار سفر دارند:
1- سفر از خَلق به سوى حق (السّفر من الخلق الى الحقّ)
2- سفر به حق در حق (السّفر بالحقّ فى الحقّ)
3- سفر از حق به سوى خلق به وسيله حق (السّفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ )
4- سفر به حق در خلق (السّفر بالحقّ فى الخلق )
ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سِير و سلوك الى اللّه ، راه ديگرى را مى پيمايد، هر چند شباهتهايى در پاره اى از قسمتها ميان آن و شاخه هاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.
در قرآن مجيد مجموعه اى از آياتى وجود دارد كه به نظر مى رسد اصول كلّى اخلاق در آن ترسيم شده است .
از جمله ، مجموعه آيات سوره لقمان است ، كه از اين آيه شروع مى شود:
((و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه ؛ ما به لقمان حكمت بخشيديم (و به او الهام كرديم ) شُكر خدا را به جاى آور!)) (سوره لقمان ، آيه 12.)
در زمينه معارف و عقائد، نخست سخن از شُكر منعم مى گويد، و مى دانيم مساءله شُكر منعم ، نخستين گام در طريق شناخت خداست ؛ و به تعبير ديگر - همان گونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كرده اند - انگيزه حركت به سوى شناخت خداوند همان مساءله شُكر نعمت است ؛ چرا كه انسان ، هنگامى كه چشم باز مى كند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى بيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مى كند، و اين آغاز راه براى معرفة اللّه است .
سپس به سراغ مساءله توحيد مى رود، و با صراحت مى گويد: ((لاتشرك باللّه انّ الشّرك لظلم عظيم ؛ چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شِرك ظلم عظيمى است !))
و در مرحله ديگر، سخن از معاد مى گويد كه دومين پايه مهمّ معارف دينى است ؛ مى گويد: ((يا بنىّ انّها اءن تك مثقال حبّة من فتكن فى صخرة او فى السّموات او فى الاءرض ياءت بها اللّه ؛ پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه اى از آسمان و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب ) حاضر مى سازد!)) (سوره لقمان ، آيه 16)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مى كند:
1- مساءله احترام نسبت به پدر و مادر، و شكرگذارى از آنها به دنبال شُكر پروردگار (ووصّينا الانسان بوالديه .... اءن اشكرلى ولوالديك ) (سوره لقمان ، آيه 14)
2- اهمّيّت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اقم الصّلوة ) (سوره لقمان ، آيه 17)
3- امر به معروف ونهى از منكر (وامر بالمعروف و اءنه عن المنكر) (سوره لقمان ، آيه 17)
4- صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (و اءصبر على ما اءصابك ) (سوره لقمان ، آيه 17)
5- حُسن خُلق در برابر مردم (ولا تصعّر خدّك للنّاس ) (سوره لقمان ، آيه 18)
6- تواضع و فروتنى ترك تكبّر در برابر خدا و خَلق (ولاتمش فى الاءرض مرحا اءنّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور) (سوره لقمان ، آيه 18)
7- ميانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (و اءقصد فى مشيك واءغضض من صوتك ) (سوره لقمان ، آيه 19)
به اين ترتيب ، مشاهده مى كنيم كه قسمت عمده اى از فضائل اخلاقى ، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شُكر و صبر و حُسن خُلق و تواضع و ميانه روى و دعوت به نيكيها و مبارزه با بديها مى شود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است . (آيه 13 تا 19)
در آيات سه گانه انعام كه از آيه 151 شروع و به 153 ختم مى شود، ده فرمان مهّم بيان شده است ، كه قسمت مهمّى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله : ترك ظلم و ستم ، نسبت به فرزندان ، ايتام ، عموم مردم ؛ و رعايت عدالت در برابر هركس ، و ترك جانبدارى تعصّب آلود ز نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت ، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حق شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مى شود، و نيز اجتناب از هرگونه شِرك .(64)
next page
fehrest page
back page
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)