از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
حافظ
ز جان شیرینتری ای چشمهی نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
نظامی
تو را زین پس جز فرشته نخوانم
ازیرا که تو آدمی را نمانی!
فرخی سیستانی
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
به اختیار که از اختیار بیرون است
حافظ
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
حافظ
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا!
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
شهریار
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
اوحدی مراغهای
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
حافظ
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
حافظ
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)