صفحه 6 از 9 نخستنخست ... 23456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 83

موضوع: تفسير و مفسران

  1. #51
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين تفسير، به گونه ناپيوست تنها به ترجمه لغات و احيانا در برخى آيات ، از اشاره اى كوتاه به نقل روايت يا آراء سلف كه مقصود، ابن عباس است تجاوز نمى كند و شامل تفسير همه آيات نيست ، تنها از هر سوره چند آيه توضيح داده شده است .
    مثلا در تفسير سوره لقمان كه مشتمل بر 34 آيه است تنها 11 آيه ، آن هم فقط به ترجمه چند واژه بسنده شده است . اولين آيه از اين سوره را كه تفسير كرده آيه ششم است . بدينگونه :
    و من الناس من يشترى لهو الحديث قال (مجاهد): هو اشتراء المغنى و المغنية بالمال الكثير و الاستماع اليهم ، و الى مثله من الباطل . ((يتخذها هزوا))(332) قال : يتخذ سبيل الله هزوا.
    ((كاءن فى اءذنيه و قرا))(333) يعنى ((ثقلا.
    ((و لقد آتينا لقمان الحكمة ))(334) يعنى : الفقه و العقل و الاصابه فى القول فى غير نبوة .
    ((وهنا على وهن ))(335) يعنى : المشقة .
    ((ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة اءو فى السماوات اءو فى الارض ياءت بها الله ان الله لطيف خبير))(336) قال : لطيف باستخراجها، خبير بمكانها.
    ((و اءمر بالمعروف و اءنه عن المنكر))(337) قال : من دعا الى الايمان و نهى عن عبادة الاءوثان ، فقد اءمر بالمعروف و نهى عن المنكر.
    ((و لا تصعر خدك للناس ))، قال : هو الصدود و الاعراض بالوجه عن الناس . ((ان الله لا يحب كل مختال فخور))(338) يعنى : كل متكبر. قال : فخور، هو الذى يعدد ما اءعطاه و هو لا يشكر الله .
    ((ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة ))(339) يعنى : القليل و الكثير عليه سواء.
    ((الختار)):(340) الغدار.
    ((الغرور)):(341)
    ((ان الله عنده علم الساعة ))(342) قال : جاء رجل من اءهل البادية الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال : ان امراءتى حبلى ، فاءخبرنى ماذا تلد؟ و بلدنا جدبه محل (343) فاءخبرنى متى ينزل الغيث ؟ و قد علمت اءين ولدت ، فاءخبرنى اءين اءموت ! فاءنزل الله هذه الاية . قال مجاهد: و هن مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو.(344)
    اين تمام آن چيزى است كه با نام تفسير مجاهد در تفسير سوره لقمان آورده شده است .
    در شرح حال مجاهد متذكر شديم اين تفسير خيلى كمتر از آن چيزى است كه از مجاهد - البته نه از طريق ابن ابى نجيح - در تفسير طبرى راه يافته است . فؤ اد سزگين مى گويد: ((طبرى حدود 700 بار در موارد مختلف از مجاهد روايت تفسيرى دارد كه بيشتر از طريق ابن ابى نجيح است و نيز از تفسير ابن جريج ، ثورى ، معمر بن راشد، عبدالرزاق بن همام ، ورقاء بن عمر و شبل بن عياد برگرفته است )).(345)
    2. تفسير سدى كبير
    اثر ابو محمد، اسماعيل بن عبدالرحمان معروف به سدى كبير(346) (متوفاى 128) از مردم حجاز و در كوفه زيست . او مفسرى عاليقدر و نويسنده اى توانا در تاريخ بويژه درباره غزوات (جنگهاى ) صدر اسلام است . از تفسير او به نام ((تفسير كبير)) ياد مى شود و از منابع سرشار تفاسير پس از وى است . جلال الدين سيوطى به نقل از خليلى مى گويد: ((سدى ، تفسير خود را با ذكر سندهايى از ابن مسعود و ابن عباس نقل كرده است و بزرگانى چون ثورى و شعبه از او روايت كرده اند. گرچه تفسير گرد آمده وى از طريق اسباط بن نصر روايت شده است كه درباره اش برخى سخنان گفته شده ؛ ولى تفسير سدى بهترين تفاسير، شناخته شده است )).(347)
    تفسير او پيوسته و شامل تمامى سوره ها و آيات قرآن است كه در تفاسير متاءخر پراكنده شده بويژه در تفسير ((جامع البيان )) طبرى و ((الكشف و البيان )) ثعلبى . فؤ اد سزگين مى گويد: ((جمع آورى اين تفسير در يكجا و بيرون كشيدن آن از متون تفاسير ناقل از وى كارى آسان است ))(348) و اين كار اخيرا با كوشش و تحقيق دكتر محمد عطا يوسف انجام گرفته و از تفسير ((الدر المنثور)) سيوطى و ((تفسير ابن كثير)) و قرطبى و شوكانى و غيره نيز استفاده كرده و به طور مستقل به چاپ رسيده است .(349)
    هنگام سخن از ابن مسعود(350) و نيز در بيان طريق چهارم از طرق تفسيرى به ابن عباس (351) و در شرح حال مفسران نامى پس از تابعان (352) از اين تفسير، سخن رفت .
    3. تفسير كلبى
    ابو نضر، محمد بن سائب كلبى (353) كوفى (متوفاى 146.) ابن خلكان مى گويد: ((كلبى ، صاحب تفسير و عالم به انساب و در اين دو رشته سرآمد و مقتداى همگان بوده است )). جلال الدين سيوطى مى گويد: ((به بلندايى و پر محتوايى تفسير كلبى كسى ننگاشته است )).(354)
    اين تفسير از كهن ترين و با ارزش ترين تفاسير سلف شناخته شده و همواره مورد استفاده مفسران قرار داشته است . البته به جهت تهمت هاى ناروايى كه به وى بسته بودند، بزرگان اهل حديث و تفسير و نيز تاريخ ، از همان دوران ، در هنگام نقل حديث از وى ، با كنيه يا لقب از او ياد مى كردند و در حالى كه او را يكى از سرشارترين منبع تفسير و حديث و تاريخ مى شناختند. سمعانى مى گويد: ((ثورى و محمد ابن اسحاق ، هنگام روايت از او، مى گفتند: حدثنا ابو النضر، تا شناخته نشود. عطيه عوفى او را با عنوان ابو سعيد ياد مى كرد و مى گفت : حدثنى ابو سعيد)).(355)
    آراء تفسيرى وى در كتب پس از وى امثال طبرى ، سيوطى ، ابن عطيه ، ابن كثير، طبرسى و غيره فراوان به چشم مى خورد و غالبا با همان عنوان ((كلبى )) و احيانا با عناوين ديگر از او ياد مى شود و شايد به همين جهت ، فؤ اد سزگين به اشتباه رفته كه مى گويد: ((طبرى در تفسير، از كلبى بهره نگرفته و در تاريخ اندكى از او بهره گرفته است ))!(356)
    ما، با يك بررسى سردستى ، بيش از هفتاد مورد در ((تفسير طبرى )) يافتيم كه آراء تفسيرى كلبى را با همين عنوان آورده است و شگفت آنكه در چاپهاى اخير ((تفسير طبرى )) مقدمه نويس آن ، به پيروى از فؤ اد سزگين ، بدون تحقيق ، سخن او را تكرار كرده و افزوده است : ((طبرى در تفسير، از كلبى ، مقاتل و واقدى چيزى نياورده ؛ زيرا آنان را مورد اعتماد نمى دانست ))!(357) در حالى كه از هر سه نفر، روايت دارد(358) كه محقق مزبور، اگر به ابزار اطلاعاتى كه امروزه در دست است مراجعه مى كرد، چنين پندار بى اساسى را اظهار نمى داشت !
    جاى سوال است : اين تفسير كهن - كه انباشته اى از علم است - چرا تا كنون به چاپ نرسيده ، با آنكه نسخه هاى فراوانى از آن هنوز در دست است ؟!
    فؤ اد سزگين ، از نسخه هاى متعدد خطى اين تفسير - با ذكر خصوصيات هر يك - ياد مى كند كه اكنون بيش از 40 نسخه تنها در شهر اسلامبول و چندين نسخه در شهرهاى بغداد، كابل ، پنگيپور و دمشق وجود دارد.(359)
    اميد است اين ميراث فرهنگى اصيل همانند ديگر ميراثهاى جاويد اسلامى به زيور طبع آراسته گردد.
    براى پى بردن به اهميت جايگاه تفسيرى كلبى به گزارشى كه ابن نديم در اين باره در ((الفهرست )) آورده توجه كنيد. وى مى گويد: ((امير بصره ، سليمان بن على - عموى احمد سفاح و منصور دوانيقى - كلبى را از كوفه خواست و در خانه اى در بصره جاى داد تا قرآن را با تفسير صحيح بر دانشمندان آن ديار عرضه كند؛ او املا مى كرد و آنان مى نوشتند تا به آيه اى از سوره برائت رسيد و آن را بر خلاف آنچه معروف بود تفسير كرد. آنان از نوشتن دست نگهداشتند و گفتند: ما چنين نمى نويسيم . او هم از گفتن زبان فرو بست و گفت : به خدا سوگند چيزى نخواهم گفت تا تفسير اين آيه را آنگونه كه خداوند نازل كرده بنويسيد.
    اين برخورد را به سليمان بن على گزارش كردند، گفت : هر آنچه كلبى مى گويد بنويسيد و جزا آن را بنهيد)).(360)
    اكنون لازم است بدانيم آن آيه كدام است كه عامه مردم تصورى ديگر از آن داشته اند؟
    به نظر مى رسد آيه فاءنزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها(361) باشد كه تصور عاميانه آن روز آن بود كه ضمير (هاء عليه ) به ((صاحبه )) يعنى ابوبكر باز يم گردد تا فضيلتى براى او باشد و با اين دليل كه پيامبر همواره داراى سكينه (آرامش ) بود و هيچگاه نگران نبود تا آرامش بدو بخشند.(362)
    جلال الدين سيوطى در اين باره رواياتى آورده (363) كه طبرى - در تفسير - آن را ترك كرده ، تنها به اين گفته بسنده كرده است : ((گفته شده كه مراد ابوبكر است ))؛ ولى آيه را موقع تفسير، با ارجاع ضمير بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، شرح و تبين كرده است .(364 )
    ابن كثير - شاگرد ابن تيميه - نيز راه طبرى را رفته و بازگشت ضمير را بر پيامبر اءشهر القولين دانسته است و دليل قول ديگر را موجه ندانسته و مى گويد: ((منافاتى ندارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همواره داراى آرامش باشد؛ ولى در مورد بخصوصى نياز به تجديد عنايت داشته باشد. علاوه كه با ظاهر سياق آيه سازش ندارد و دنباله آيه ، تماما بر پيامبر باز مى گردد)).(365)
    علامه طبرسى با گسترش بيشترى وارد بحث شده و بدور از هرگونه تعصب گرايى تنها با ديد تفسيرى از آن سخن گفته است .(366)
    4. تفسير ابو حمزه ثمالى
    ابو حمزه ، ثابت بن دينار ثمالى (367) ازدى كوفى (متوفاى 148) از خواص ‍ اصحاب ائمه اطهار كه محضر چهار امام (على بن الحسين السجاد، محمد بن على الباقر، جعفر بن محمد الصادق ، موسى بن جعفر الكاظم (عليهم السلام )) را درك كرده و دعاى معروف ((ابو حمزه )) به روايت او از امام سجاد است . او تفسير روايى دارد كه از منابع تفسيرى معتبر شمرده شده و مفسرانى همچون طبرى ، طبرسى ، قرطبى ، عياشى و غيرهم از آن نقل كرده اند و اخيرا، دانشمند محترم عبدالرزاق حرزالدين به گردآورى و تحقيق آن پرداخته و به چاپ رسانده است . تفسيرى است دقيق و عميق و قابل اعتماد.
    شرح حال وى هنگام سخن از مفسران نامى پس از تابعان گذشت .(368)
    5. تفسير ابن جريج
    عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج (متوفاى 150) اولين كسى كه دست به تدوين حديث و تفسير زده است .(369) جلال الدين سيوطى - به نقل از خليلى -(370) مى گويد: ((محمد بن ثور از ابن جريج ، سه جزو بزرگ تفسير، روايت يم كند كه اهل فن آن را صحيح شمرده اند، و نيز حجاج بن محمد يك جزو روايت مى كند و آن را هم صحيح دانسته اند؛ ولى تفسيرى در حجم بزرگ از وى به روايت موسى بن محمد در دست است كه جاى تاءمل مى باشد)).(371)
    نسخه نفيسى از تفسير ابن جريج در كتابخانه سيد ابن طاووس (متوفاى 664) وجود داشته كه در كتاب ((سعد السعود)) (تاءليف : 651) از آن به ((نسخة عتيقة جيدة )) ياد مى كند و فرازهايى از آن را مى آورد.(372)
    تفسير ابن جريج از منابع سرشار تفاسير متاءخر است ؛ مانند تفسير طبرى ، ثعلبى ، قرطبى و سيوطى كه به فزونى از آن نقل كرده اند. اصل تفسير اكنون در دست نيست و اخيرا استاد على حسن عبدالغنى ، روايات تفسيرى ابن جريج را از درون تفسيرهاى ياد شده بيرون آورده ، تصحيح و تحقيق نموده و به چاپ رسانده است .(373) ابن جريج دانشمندى فرزانه و صاحب نظر خردمند بود كه به دقت و اتقان شهرت داشت و در ميان همكنان خود از برجستگى شايسته اى برخوردار بود و همواره مورد توجه همگان قرار داشت ، چنانكه در شرح حال او گذشت .(374)
    6. تفسير مقاتل بن سليمان
    ابوالحسن ، مقاتل بن سليمان ازدى بلخى (متوفاى 150) از عطاء و عطيه و مجاهد و ضحاك و امام محمد بن على الباقر (عليه السلام )(375) روايت دارد. پيرامون قرآن كتابهاى متعددى نگاشته كه از جمله - و مهمترين - آنها ((تفسير كبير)) است كه كهن ترين تفسير كامل و پيوسته به شيوه نقلى - نظرى شمرده مى شود.
    ابن جريج ، گرچه در نظم و تاءليف سرآمد بوده ؛ ولى تفسير او كارى است كه در سن كهولت انجام داده و از لحاظ زمانى پس از تفسير مقاتل انجام گرفته است ؛ لذا تفسير مقاتل را، كهن ترين تفسير بديع و قابل توجه ، بلكه پيشگام تفاسير جامع و كامل شمرده اند.
    تفسير ابن جريج بيشتر جنبه نقل و گردآورى روايات از ابن عباس را دارد؛ در حالى كه تفسير مقاتل ، تفسيرى است جامع كه آثار فروزان عقل نيز در آن مشاهده مى شود و از يك نوع ابداع و اعمال فن تاءليفى ويژه اى برخوردار است ، و بيشتر به اهداف و مقاصد عاليه قرآن نظر دارد. جمع موضوعى آيات و وفق دادن ميان آيات به ظاهر متعارض ، از ويژگيهاى اين تفسير است .
    مقاتل ، تنها به گردآورى آراى سابقين بسنده نكرده ؛ بلكه آنها را مورد نقد و بررسى قرار داده و آنچه به نظرش درست آمده برگزيده است و تفسير خود را بر اين اساس ، در كمال وجازت و رسايى عبارت و جامعيت تاءليف نموده است .
    همين ويژگيها سبب شده تا از روز نخست مورد توجه همگان قرار گيرد و يگانه منبع سرشار تفسيرى شناخته شود، تا آنجا كه امام شافعى ، همگان را ريزه خوار سفره گسترده مقاتل مى داند.(376)
    دكتر شحاته مى گويد: ((آنچه درباره مقاتل بن سليمان ، به عنوان يك مفسر توانمند، جلب توجه مى كند، جنبه تفسير هر آيه ، با انديشه آزاد و خرد تابناك او است تا آنجا كه دانشمندى بزرگ مانند امام شافعى درباره آن مى گويد: هر كه آهنگ تفسير كند هر آينه بر خوان نعمت مقاتل بن سليمان نشسته است )).(377)
    شحاته مى گويد: ((ويژگى تفسير مقاتل در ساده و رسا بودن عبارت هاى آن است ، علاوه بر احاطه بر معانى واژه هاى قرآنى و بيان شبيه و نظاير آن ، كه در جاى جاى قرآن و سنت آمده است ، كه آن را به صورت ((سهل و ممتنع ))(378) در آورده ... از ديدگاه من ، تفسير مقاتل در حوزه هاى تفسيرى بى نظير است و به رغم گذشت بيش از دوازده قرن ، هنوز اين تفسير، در انسان اين احساس را به وجود مى آورد كه گويى اين تفسير، با چنين شيوه شيوا، براى امروز نوشته شده است . در نقل آراء و نقد و ترجيح ، راه كوتاه را پيموده و چندان وارد مباحث جدلى نگرديده است .
    از لحاظ احاطه بر معانى قرآن ، در عين جامعيت ، فشرده بيان كرده است و در عين ايجاز، رعايت ايفاء (رسا بودن ) به طور شايسته شده است ، و ديگر مزاياى اين تفسير كه در حجم كم ولى محتوايى بسيار به جهان علم تقديم داشته است )).(379)
    شيوه تفسير مقاتل ؛
    اين تفسير، به صورت پيوسته تمامى آيات را - آنجا كه به تبيين نياز داشته - تفسير كرده است . عقل و نقل ، هر دو رعايت شده و با عبارت هايى كوتاه و فشرده و در عين حال رسا و شيوا، بيشتر بر اساس تفسير قرآن به قرآن تكيه داشته است . براى نمونه ، در تفسير سوره ((حمد)) چنين مى خوانيم :
    ((الحمد لله ))؛ يعنى الشكر لله . ((رب العالمين ))؛ يعنى : الجن و الانس . ((الرحمان الرحيم )) اسمان رقيقان (380) اءحدهما اءرق من الاخر: ((الرحمان ))؛ يعنى : المترحم ، و ((الرحيم ))؛ يعنى المتعطف بالرحمة . ((مالك يوم الدين ))؛ يعنى يوم الحساب . سپس به آيه ((اءانا لمدينون ))(381) استشهاد مى كند كه به معناى ((انا لمحاسبون )) مى باشد و توضيح مى دهد كه قلمرو حكومت ملوك دنيا در محدوده همين جهان است ولى در روزه واپسين و جهان آخرت تنها حكمران ، خدا است ((والامر يومئذ لله )).(382)
    ((اياك نعبد))؛ يعنى نوحد. چنانكه ((عابدات ))(383) به ((موحدات )) تفسير شده است . ((و اياك نستعين )) على عبادتك . ((اهدنا الصراط المستقيم ))؛ يعنى دين الاسلام . زيرا دينى جز اسلام ، مستقيم نباشد؛ و در قرائت ابن مسعود: ((ارشدنا)) آمده است .
    ((صراط الذين اءنعمت عليهم ))؛ يعنى ما را به راه كسانى كه به آنان عنايت داشته اى هدايت كن و آنان انبيايند كه نعمت نبوت را بر آنان بخشوده اى .
    ((غير المغضوب عليهم )): اليهود الذين غضب الله عليهم . ((و لا الضالين ))(384) المشركين والنصارى .
    در پايان چند حديث در وصف و فضيلت اين سوره مى آورد. و بر همين شيوه تا پايان قرآن تمامى آيات سوره ها را تفسير و تبيين مى كند.
    از ديدگاه متاءخرين ؛
    با آنكه اين تفسير در دوران ظهورش و از همان ابتدا مورد توجه بوده و نظر دانشمندان را به خود جلب نموده است تا آنجا كه امام شافعى درباره او مى گويد: ((تمامى مردم ، در تفسير، ريزه خوار سفره مقاتل بن سليمانند))؛(385) يعنى از همان دوران نخست ، همگان از تفسير او بهره مى بردند؛ ولى در دوران متاءخر يك نوع بى مهرى نسبت به آن احساس ‍ مى شود و عامل آن ، عملكرد نارواى راويان اين تفسير است كه در آن تصرف نموده و گرچه اندك بر آن افزوده اند.
    اين تفسير از طريق عبدالله بن ثابت مقرى از پدرش ثابت بن يعقوب پ توزى از ابو صالح هذيل بن حبيب دندانى از مقاتل بن سليمان روايت شده است .(386) فؤ اد سزگين مى گويد: ((ابو صالح ، در برخى موارد روايات ديگرى را بر متن تفسير مقاتل افزوده است )).(387) گاه شده اضافات به گونه اى است كه گمان مى رود متن تفسير مقاتل است و حتى در آنجا كه صريحا به مقاتل نسبت داده مى شود، برخى از بزرگان - احيانا - ترديد دارند كه به درستى گفته مقاتل باشد.
    مثلا درباره حل رموز حروف مقطعه اوايل سُوَر در اين تفسير، به حساب جُمَل (ابجدى ) روى آورده ؛(388) ولى طبرى اين مطلب را با عنوان ((قال بعضهم )) مطرح مى كند و مى گويد: خوش نداشتم قائل آن را نام ببرم ، زيرا ناقل از وى ، از كسانى نيست كه مورد اعتماد باشد.(389)
    نمونه اى ديگر در همين مقدمه تفسير: ابو صالح از ابوبكر هُذَلى از عكرمه - در تفسير آيات نخست سوره بقره - نقل مى كند: ((ذلك الكتاب ))؛ يعنى التوراة و الانجيل )). از ابو روق در آيه ((و مما رزقناهم ينفقون )) نقل مى كند: ((هذا للعرب خاصة ؛ مخصوص عرب است )). باز مى گويد: ((ابو صالح گفته كه محمد بن سائب كلبى مى گويد: اين يهودند (جُدَىّ و حُيَىّ و همراهانشان كه اسلام آوردند) كه گفتند: ما متقيانى هستيم كه به غيب ايمان آورديم و نبوت محمد را پيش از بعثت پذيرفتيم . كلبى اضافه مى كند: اين دو آيه درباره يهود نازل گرديده است )).(390)
    ولى در متن تفسير چنين آمده : ((ذلك الكتاب ))؛ يعنى الذى كفرت به اليهود. ((هدى للمتقين )) من الشرك . ((الذين يؤ منون بالغيب ))؛ يعنى يومنون بالقرآن . ((و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون ))، هاتان الايتان نزلتا فى مومنى اءصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم و المهاجرين )). ((و الذين يؤ منون بما اءنزل اليك )) نزلت فى مومنى اءهل التوراة عبدالله بن سلام و اءصحابه )). سپس مى افزايد: خداوند همگى را در يكجا به طور جمعى مورد ستايش قرار داده و فرموده : اءولئك على هدى من ربهم و اءولئك هم المفلحون .(391)
    روشن نيست اين دوگونگى تفسير را از مقاتل گرفته يا از ديگران !
    سپس روايت بلندى مى آورد كه بزرگان يهود نزد پيامبر آمده درباره همين آيات به گفتگو نشستند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين آيات را به تفصيل و طبق آنچه گفته شد تفسير نمود. آنگاه جدى ، در صدد آزمايش ‍ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برآمده و از همين حروف مقطعه اوائل سُوَر طبق حساب جُمَل (ابجدى ) اسلام را ناپايدار و كوتاه مدت شمرد؛ ولى پيامبر با آوردن حروفى ديگر، مدت دوام آن را براى هميشه دانست . خلاصه آنچه ميان پيامبر و اين جهودان گذشت ، سخن از راز حروف مقطعه و دلالت حساب ابجدى آن مى باشد؛ داستانى است بلند و پر از مطالب افسانه وار كه هرگز با مقام علمى و خردمندى مقاتل بن سليمان وفق نمى دهد و معلوم نيست كه ابو صالح ، اين داستان را از كجا آورده كه بى شباهت به افسانه هاى اسرائيلى نيست !(392)
    همين است كه ابو جعفر طبرى - كه بر دانش و خرد مقاتل واقف است - از انتساب اين گونه گزاره ها به وى خوددارى كرده و آن را به ربيع بن اءنس ‍ نسبت داده است ؛ گرچه خود در پايان ، آن را پسنديده است !(393)
    موارد مشكوك ؛
    در اين تفسير مواردى به چشم مى خورد كه انتساب آنها به مقاتل مشكوك است و شايد - چنانكه گذشت - از تصرفات راويان تفسير باشد كه بر آن افزوده اند.
    در تفسير آيه ((و اذ قلنا للملائكة ))(394) آمده است : الذين خلقوا من مارج من نار السموم .(395)
    جاى شگفتى است كه چگونه آفرينش فرشتگان را از شعله آتش سوزنده پنداشته است ! در صورتى كه خداوند، آفرينش جن را چنين وصف كرده نه ملايك :
    ((و خلق الجان من مارج من نار(396))) و الجان خلقناه من قبل من نار السموم (397)
    در توضيح آيه الا ابليس اءبى و استكبر و كان من الكافرين (398) آمده : الذين اءوجب الله لهم الشقاء فى علمه ، فمن ثم لم يسجد(399) و اين ، مساءله جَبر را مى رساند كه خداوند در علم ازلى ، بر آنان حتم كرده تا اهل شقاوت باشند!
    در تفسير آيه ((و قلنا اهبطوا))(400) مى گويد: يعنى آدم و حواء و ابليس . فهبط آدم بالهند و حواء بجدة و ابليس بالبصرة !(401 ) كه بى ترديد از خرافات اسرائيلى است .
    در تفسير آيه هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن اءم الكتاب و اءخر متشابهات آمده است : الم ، المص ، المر، الر. شبه على اليهود، كم تملك هذه الاءمة من السنين ، و المتشابهات هولاء الكلمات الاءربع . و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم ؛(402) يعنى المتدراسون علم التوراة ؛ فهم عبدالله بن سلام و اءصحابه من مومنى اءهل التوراة .(403)
    چگونه است كه آيات متشابهات قرآن ، تنها همين چهار كلمه (از حروف مقطعه ) است ؟! او نيز چرا مقصود از ((راسخون فى العلم )) همان عبدالله بن سلام و اصحاب وى باشند؟! نمى توان باور نمود كه مقاتل بن سليمان چنين پندارى داشته است !
    در تفسير سوره عبس چنين آمده : نزلت فى عبدالله بن اءبى السرج الاءعمى ، و اءمه اءم مكتوم ، اسمه عمرو بن قيس بن زائدة ... و داستان را چنين مى آورد: ((وى تنها، در مسجد الحرام نشسته بود و از چشم نابينا بود كه دو فرشته از آسمان فرود آمدند تا در مسجد نماز گذارند. با خود گفتند: اين نابينا كيست كه در دنيا و آخرت از بينايى محروم است ؟ سپس يكى از آن دو فرشته به ديگرى گفت : شگفت از ابو طالب است كه مردم را به اسلام فرا مى خواند! عبدالله ، اين سخنان را مى شنيد و آن دو را نمى ديد. از جا برخاست تا نزد پيامبر آمد. در آن حال ، پيامبر با امية بن خلف و عباس بن عبدالمطلب ، كه جلوى او ايستاده بودند، گرم سخن بود و آنان را به اسلام دعوت مى فرمود. عبدالله به پيامبر عرض كرد: آمده ام تا توبه كنم ! پيامبر، از او روى برتافت و به آن دو نفر روى آورد. عبدالله ، سخن خود را تكرار كرد، اين بار هم با روى گرداندن و ترش رويى پيامبر مواجه شد. عبدالله ، شرمنده شد و گمان كرد كه توبه او پذيرفته نيست ؛ از اين رو به خانه اش بازگشت ! در اين هنگام اين آيات نازل گرديد)).(404)
    در اينجا به چند جهت بايد توجه نمود:
    اولا - در نسخه چاپ شده ، عبدالله بن ابى سرح - با حاء مهمله - آمده و صحيح آن : ابن ابى السرج - با جيم است - چنانكه شيخ در ((تبيان )) (ج 10 و ص 268) از ابن خالويه آورده مى گويد: ((كان اءبوه يكنى اءبا السرج )). يا آنكه عبدالله بن شريح بوده ، چنانكه بغوى در تفسيرش (ج 5، ص 209) نام پدر او را شريح گفته است .
    ثانيا - از كجا به دست آمد كه آن دو نفر كه با هم گفتگو مى كردند، دو فرشته بودند و آهنگ نماز كرده بودند؟ و چگونه است كه نسبت به نابينايى مسلمان ، اين گونه بدبين باشند.
    ثالثا - دعوت كردن ابو طالب يعنى چه ؟ شايد اينجا هم تصحيفى رخ داده باشد و در اصل : فرزند برادر ابو طالب باشد.
    رابعا - چرا ابن ام مكتوم آهنگ توبه كرد؟ مگر چه گناهى از وى سرزده بود؟ و چرا شرمنده شد و آهنگ بازگشت به خانه نمود؟
    اينها پرسشهايى است بدون پاسخ كه دستخوردگى به اين كتاب را مى رساند!
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #52
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در پايان سوره عبس ، بدون مناسبت آمده : قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم : نزل القرآن فى ليلة القدر جميعا كله من اللوح المحفوظ الى السفرة من الملائكة فى السماء الدنيا، ثم اءخبر (الله ) به جبرائيل فى عشرين شهرا، ثم اءخبر به جبرائيل النبى (عليهما السلام ) فى عشرين سنة .(405)
    اين روايت بدين صورت ، كاملا غريب است ؛ و اين در حالى است كه خود او در تفسير سوره قدر، به گونه ديگر آورده ، مى گويد: انا اءنزلناه (406) يعنى القرآن . اءنزله الله من اللوح المحفوظ الى سماء الدنيا، الى السفرة ، و هم الكتبة من الملائكة . و كان ينزل تلك الليلة من الوحى ، على قدر ما ينزل به جبرائيل على النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى السنة كلها الى مثلها من قابل ، حتى نزل القرآن كله فى ليلة القدر من شهر رمضان من السماء.(407)
    در روايت نخست ، تمامى قرآن يكجا در شب قدر بر آسمان اول نازل گرديده ، سپس در مدت بيست ماه بر جبرائيل ، و پس از آن در مدت بيست سال بر دست جبرائيل بر پيامبر نازل گشته است ، و در روايت دوم ، در هر شب قدر هر سال ، به اندازه همان سال از آسمان بر پيامبر نازل مى گرديد!
    خلاصه ، علاوه بر غرابت حديث نخست ، با حديث دوم در تعارض ‍ است .
    در اين گونه موارد مشكوك ، احتمال مدسوس بودن مى رود كه با دست راوى نخست يا ديگران بر تفسير مقاتل افزوده شده است . دليل بر آن ، آنكه هيچ يك از مفسرانى كه بنابر استيعاب داشته اند، چنين مطالبى را نه از مقاتل و نه از تفسير وى ، نقل نكرده اند.
    آرى ، همان بلايى كه بر تفسير على بن ابراهيم قمى آمده و بر دست راوى آن دگرگونى در آن رخ داده ، عينا بر تفسير مقاتل نيز آمده و دچار دگرگونى و احيانا بى اعتبارى گرديده است ؛ ولى در مجموع - با قطع نظر از موارد مشكوك يا مدسوس - تفسيرى شيوا و ارزشمندى است و يكى از كهن ترين و سرشارترين ذخاير ميراث فرهنگى اسلام است ؛ گوهرهاى ناب آن براى فرهيختگان به خوبى تابناك ، و تشخيص آن از ناروا براى اهل تحقيق به آسانى ميسور. لذا اين تفسير، امروزه براى پژوهندگان مسائل قرآنى و تفسير، غنيمتى ارزنده است .
    دكتر شحاته مى گويد: ((درباره او هر چه گفته اند؛ ولى درباره تفسيرش ‍ همگى او را ستوده اند، بويژه مقام علمى و شخصيت او جاى ترديد نيست ، و امروزه ، نبايد غفلت كنيم و از چنين ميراث ارزنده اى چشم بپوشيم . آرى ، در جهت منقولات وى بايد دقت نمود؛ ولى در جنبه عقلانى تفسيرش ‍ همچون دريايى خروشان است كه از همه پيشى گرفته است و - طبق گفته شافعى - كسى را بر او پيشى نيست .
    اگر ما از تفسير مقاتل غفلت ورزيم همانا قسمت بزرگى از ميراث فرهنگى و فكرى خويش را از دست داده ايم ؛ بلكه اولين دست آورد تفسير عقلانى را از دست داده ايم كه امروزه ، جهانيان به افتخارات گذشته خود مى نازند و در احياى آن مى كوشند)).(408)
    لذا بسى جفا است كه اين تفسير گرانقدر را به طور كامل ، بى اعتبار جلوه دهيم ، و بى اعتبارى آن را معلوم سهل انگارى و سستى كار مقاتل بدانيم ؛ چنانكه فؤ اد سزگين چنين قضاوت بى جايى را درباره او روا داشته است . مى گويد: ((تفسير وى چندان مورد اعتبار نبوده ؛ زيرا عنان كلام را به دست خيال پردازى سپرده ، و هر كجا كاستى داشته از منقولات اسرائيلى عاريت گرفته است . علاوه كه سند منقولات خود را بيان نمى دارد)).(409)
    اين يك گونه قضاوت عارى از تحقيق و عجولانه استكه از مستشرقان دور نيست !
    بارى ، دكتر عبدالله محمود شحاته - اخيرا - اين اثر ارزنده را احيا نموده و نسخه هاى متعدد آن را از كتابخانه هاى جهان جمع آورى كرده ، تصحيح و تعليق و تحقيق مناسب را انجام داده و در پنج مجلد به چاپ رسانده است كه چهار مجلد آن اصل تفسير همراه با متن قرآن و مجلد پنجم گزارشى گسترده از تفسير و شرح حال مفسر و آثار علمى وى است .
    گرايش عقيدتى مقاتل در تفسير؛
    وى انسانى آراسته و دانشمند و فردى صالح و با گرايشى سالم به مسائل اسلامى از جمله تفسير قرآن مى نگريست ؛(410) و همين گرايش عقيدتى سالم وى او را به سوى ارادتمندى به خاندان نبوت سوق داده بود؛ از اين رو در تفسير قرآن هر جا كه مرتبط به فضايل اى خاندان مى شد از جاده انصاف منحرف نمى گرديد؛ چيزى كه در جاى جاى تفسير وى بخوبى جلوه گر است .
    مثلا در ذيل آيه و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اءولياء بعض (411) مى گويد: ((يعنى اءصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم منهم على بن ابى طالب (عليه السلام ))).(412)
    اينكه بالخصوص نام مولا امير مؤ منان را جدا از صحابه يادآور مى شود، دليل بر اخلاص وى به اين بزرگوار است كه طبق روايات بسيارى : هر جا در قرآن از مومنان ياد مى شود، على (عليه السلام ) در راءس و سرور و مقصود نخستين مى باشد.
    حاكم حسكانى در كتاب ((شواهد التنزيل )) نزديك به 20 روايت با سندهاى معتبر و متعدد از بزرگان صحابه - امثال حذيفه و ابن عباس - و تابعان - امثال عكرمه و مجاهد - مى آورد كه همگى گفته اند: ما نزلت فى القرآن ((يا اءيها الذين آمنوا)) الاكان لعلى لبها و لبابها. ((الا كان على اءميرها و شريفها)). الا و على راءسها و اءميرها. مجاهد مى گويد: كل شى ء فى القرآن يا اءيها الذين آمنوا فان لعلى سبقه و فضله .
    ابن عباس مى افزايد: ((بسيار شده كه خداوند اصحاب را مورد عتاب قرار داده ، جز على بن ابى طالب كه همواره به نيكى از او ياد كرده است .))(413)
    پس اگر مقاتل بن سليمان ، در آيه فوق الذكر، مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) را بالخصوص نام مى برد رهى درست رفته است و بى جهت برخى ناراحت شده ، خرده گرفته اند كه چرا نام على را بالخصوص ياد مى كند.(414)
    در ذيل آيه و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة (415) مى گويد: و اتقوا فتنة تكون من بعد، يحذركم الله ، تكون مع على بن اءبى طالب . لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ، فقد اءصابتهم يوم الجمل ، منهم طلحة و الزبير.(416)
    فتنه مورد تحذير را همان جنگ جَمَل مى شمرد، و طلحه و زبير را معركه گردان اين فتنه مى داند. فتنه در اينجا به معناى آزمايشى است كه گروهى نتوانستند به سلامت از آن برهند.
    در آيه اءفمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون (417) مومن را به مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) تفسير مى كند و فاسق را به وليد بن عقبة بن اءبى معيط اءموى ، برادر ناتنى عثمان بن عفان و چنين مى گويد: ((اءفمن كان مومنا))؛ يعنى عليا (عليه السلام ) ((كمن كان فاسقا))؛ يعنى الوليد)).(418)
    در ذيل آيه انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (419) مى گويد: ((عبدالله بن سلام و يارانش - پس از پايان نماز ظهر - خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض ‍ كردند كه يهوديان - به جهت اسلام آوردن ما - از ما دورى مى جويند و از گفتگو با ما خوددارى مى كنند، و ما اكنون دوست و همرازى نداريم جز آنكه درون مسجد بنشينيم و با ديگران رابطه نداشته باشيم ! در اين هنگام اين آيه نازل گرديد و پيامبر بر آنان خواند، و آنان خرسند گرديدند.
    در آن عهد، با دستور پيامبر، رسم چنان بود كه پس از پايان نماز ظهر و تا هنوز وقت نماز عصر نرسيده ، مسلمانان در مسجد به نوافل و نمازهاى مستحبى مى پرداختند.
    پيامبر، در آن هنگام برخاسته تا از مسجد بيرون رود، مشاهده كرد فقيرى از مسجد بيرون مى رود و سپاس خداى را به جا مى آورد. پيامبر او را فراخواند و از او پرسيد: كسى به تو چيزى داده است ؟ گفت : آرى . فرمود: چه كسى ؟ گفت : آن كه در آنجا ايستاده نماز مى خواند - و به على رضوان الله عليه اشاره كرد - و انگشترى به من داد. حضرت به او فرمود: در چه حالتى بود كه اين انگشتر را به تو داد؟ گفت : در حال ركوع ! در اين هنگام ، پيامبر شادمانه تكبير گفت : و فرمود: سپاس خداى را كه على را بدين كرامت اختصاص داد)).
    مقاتل در ادامه آيه مى آورد: و من يتولى الله و رسوله و الذين آمنوا يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام ) ((فان حزب الله هم الغالبون ))؛(420) يعنى شيعة الله و رسوله و الذين آمنوا هم الغالبون . فبداء بعلى بن اءبى طالب قبل المسلمين .(421)
    اين داستان با شيوه هاى گوناگون نقل شده و تاب تحمل آن را از برخى ربوده است و تلاش كرده اند تا از لفظ عموم آيه ، شاهد بر نفى اختصاص ‍ بگيرند.(422)
    ولى اين گونه كه مقاتل آورده و برداشت كرده ، كاملا شيوا و برداشتى متناسب است ؛ زيرا همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، از تقارن ميان نزول آيه و عمل انجام شده از جانب على ، يك گونه فضيلت براى على (عليه السلام ) شناخت و او را سرمنشاء ولايت مومنان و سرسلسله اين رشته الهى دانست ؛ مقاتل نيز با همين استنباط عميق از آيه و تقارن مبارك آن با خاتم بخشى مولا امير مؤ منان ، على را نقطه آغاز شمول آيه گرفت : فبداء بعلى بن اءبى طالب قبل المسليمن ! و اين فرخنده فال نيكى است كه به نام آن حضرت ثبت گرديد!
    از اين رو هيچگونه منافاتى ميان عموم لفظ آيه و اختصاص فضيلت آن به مولا امير مؤ منان نمى باشد، كه تاب تحمل آن را از برخى ربوده باشد!
    دكتر شحاته از بى تابى مى گويد: ((از دو جهت مى توان بر مقاتل خرده گرفت : نخست آنكه لفظ آيه عام است و شامل تمامى مومنان مى گردد ولى مقاتل ، آن را به على اختصاص داده است !(423) ديگر آنكه رواياتى را كه فضيلت برخى آيات را به على و خاندان او اختصاص مى دهد، بر ديگر روايات ترجيح مى دهد، با آنكه سند آنچه پسند كرده ضعيف و سند ناپسند او صحيح تر است )).(424)
    دكتر شحاته براى مثال ، حادثه پيام برائت از مشركين كه پيامبر آن را بر دست ابوبكر فرستاد و سپس از او پس گرفت و بر دست على فرستاد را شاهد آورده ، مى گويد: ((مقاتل ، تنها اين روايت را نقل كرده ، در صورتى كه بخارى گفته : پيامبر، على را همراه ابوبكر روانه كرد... روشن است كه گفته بخارى صحيح تر است ))!؟(425)
    ملاحظه مى شود كه اين مرد، چگونه از بى تابى برخود مى تابد! آنچه بخارى و ديگران (طبرى ، سيوطى ، احمد بن حنبل ، ترمذى و ديگر مفسران و اهل حديث ) گفته اند غير از اين نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس ‍ از روانه ساختن ابوبكر، على (عليه السلام ) را به دنبال او فرستاد، تا ابلاغ بر دست او انجام گيرد، و همگى گفته اند كه ابوبكر رياست گروه را بر عهده داشت ؛ ولى ماءمور تبليغ پيام ، على (عليه السلام ) بود و او بود كه پيام را رساند. همگى نيز اتفاق نظر دارند كه پيامبر، سبب تغيير در پيامرسان را چنين فرمود كه دستور آمده اين پيام را خود يا يكى از بستگانت برسان ؛ لذا على (عليه السلام ) را فرستاد تا او پيام را برساند.
    لذا گفتار بخارى - كه به گمان شحاته صحيح تر است و آن را ابن كثير آورده - تفاوتى با گفته مقاتل و ديگران ندارد!؟(426)
    7. تفسير ابوالجارود
    زياد بن منذر همدانى كوفى خارفى . وفات او را بين سالهاى 150 تا 160 گفته اند. او از بسيارى از تابعان مانند عطيه عوفى ، اصبغ بن نباته ، حسن بصرى و عبدالله بن حسن روايت دارد و از اصحاب امام ابو جعفر الباقر (عليه السلام ) شمرده مى شود و از وى تفسيرى دارد كه در تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى از ابتداى سوره آل عمران تا پايان قرآن آمده است . درباره وى و رفتار و پندارش پيش از اين سخن گفتيم .(427)
    8. تفسير عبدالرزاق صنعانى
    عبدالرزاق بن همام بن نافع حميرى صنعانى (428) (متوفاى 211) دست پرورده و تعليم يافته مَعْمَر بن راشد (متوفاى 153) و از طريق او، تفسير و حديث را از ابن جُرَيج و سفيان بن عُيَيْنه و ديگر تابعان بزرگ فرا گرفته اس . احمد بن حنبل و يحيى بن معين و ديگر نخبگان اهل حديث از وى روايت دارند. وى علاوه بر موسوعه (429) حديثى بزرگ ((الجامع الكبير فى الحديث ))، تفسيرى دارد كه از منابع اصيل تفاسير نقلى پس از وى است .
    اين تفسير، به صورت ناپيوسته ، آيه هايى از هر سوره را به با آوردن يك يا چند نقل كوتاه تفسير كرده است ؛ مثلا در تفسير سوره حمد، تنها ((يوم الدين )) را به روز جزا، و ((المغضوب عليهم )) را به يهود و ((الضالين )) را به نصارى تفسير كرده است و بقيه سوره رها شده است . همچنين در هيچيك از ديگر سوره ها استيعاب نشده است و بيشتر جنبه توضيحى - در قالب جمله هايى كوتاه - دارد تا تفصيل ؛ چه رسد به تحقيق و نقد آراء. اين همان شيوه تفسير در قرن اول و دوم است كه مفسران در آن دوره به مسائل يا مباحث متنوع نمى پرداختند. شيوه تفصيل و تنوع و نقد و ترجيح از قرن سوم آغاز شد و بهترين و جامعترين تفسير اين دوره ، تفسير محمد بن جرير طبرى است .
    در اين تفاسير، كاملا به مساءله شاءن نزول و ناسخ و منسوخ توجه شده و نوعا تكيه بر روايات منقول از صحابه و تابعان است و امروزه از ارزش والايى برخوردار است ؛ زيرا بسيارى از آيات با آگاهى از شاءن نزول قطعى آن كه در تفسير، نقش ارزنده اى را ايفا مى كند قابل فهم است .
    در اين تفسير، احيانا به اسباب النزول آيه ها برخورد مى كنيم ، و كاملا مختصر و فشرده شكل گرفته است .
    اين تفسير در سه جلد، مكررا در بيرون به چاپ رسيده است : يك بار با تحقيق و استخراج عبدالمعطى امين قلعچى ، بار ديگر با تحقيق و استخراج دكتر محمود عبده (به سال 1419 ق / 1999 م ) و همچنان در دست چاپ و تكثير است ، كارى كه امروزه تحت عنوان احياى ميراث پيشينيان انجام مى گيرد و كار ارزنده اى است ؛ مشروط بر آنكه امانت را در اين كار رعايت كنند؛ ولى گاه چنين نمى شود و جاى تاءسف است ؛ به عنوان نمونه در مورد ((تفسير بغوى )) چنين شده است كه در جاى خود از آن ياد مى كنيم .
    اين تفاسير كه به شيوه نقلى و كوتاه نگارش يافت ، در آن دوره (تا نيمه قرن دوم ) آغاز كارى بود كه با پيشرفت زمان و توسعه علوم و معارف ، گسترش و تنوع يافت . گسترده ترين و عمده ترين تفسير نقلى همراه با نقد و ترجيح ، تفسير ((جامع البيان )) طبرى است كه به جهت اهميت آن در عالم تفسير و تاءثير بسزاى آن بر تفاسير بعدى اعم از اجتهادى و نقلى - چنانكه آن را مادر تفاسير شمرده اند - به تفصيل از آن سخن مى گوئيم :
    9. جامع البيان طبرى
    گردآورنده اين تفسير، ابو جعفر محمد بن جرير طبرى ، منسوب به طبرستان و زادگاه وى شهر آمل از توابع مازندران است . او به سال 224 زاده شد و در جوانى ، براى فراگيرى علم و دانش رهسپار شهرهاى مختلف گرديد و در مصر و شام و عراق به فراگيرى حديث همت گماشت و سرانجام در بغداد رحل اقامت افكند و در آنجا به تعليم و تربيت و نشر آموخته هاى خود پرداخت و به سال 310 در همانجا درگذشت .
    وى دانشمندى فرزانه و آگاه به تاريخ و آثار سلف ، عالمى فاضل و ناقدى نكته بين و در سنجش اقوال و آراء بسيار توانا بود و به همين دليل ، علاوه بر تفسير، به پدر تاريخ نيز مشهور بود. اين موضوع جامعيت و گسترش تفسير وى را مى رساند و ما در سايه همين جامعيت و گسترش ، امروزه به انبوهى از اقوال و آراء دسترسى داريم وگرنه شايد اين ذخاير ارزشمند از دست رفته بود.
    وى اقوال پيشينيان را با ذكر سند مى آورد؛ كه اين خود موجب اعتبار نقل وى مى گردد؛ ولى در مواردى بسيار نيز، از افراد ضعيف يا مجهول الحال يا معروف به جعل ، روايت مى كند. عمده ضعف وى در همين مورد است ؛ بويژه در نقل ((اسرائيليات )) كه راه افراط رفته و به ارزش تفسير خود لطمه اساسى وارد ساخته است . به همين دليل بر وى خرده گرفته اند كه : بدون توجه به صحت و سقم روايات و بدون ذكر درجه ضعف يا قوت اسناد، آنها را نقل مى كند. شايد گمان كرده است ذكر سند به تنهايى ، مسؤ وليت را از او بر مى دارد يا از سنگينى آن يم كاهد؛ در حالى كه چنين نيست و اين همه روايات سست و ناشناخته ؛ بويژه اسرائيليات خرافى و دروغين كه تفسير خود را به آن انباشته است ، مسؤ وليت او را هر چه سنگين تر ساخته و او را چون ((حشويه )) بى محابا به انباشتن روايات سره و ناسره نشان داده است ؛ تا آنجا كه نقّادان به نكوهش او پرداخته اند. از جمله ، شيخ محمد عبده او را به جنون جمع آورى حديث توصيف كرده است . عبده در ذيل آيه ((بشارت فرزند به زكريا)) مى گويد: ((اگر افراط جنون آميز وى در نقل روايات نبود، اين گونه روايات سست و ناروا را كه موجب بدبينى و تمسخر ديگران و نمايانگر بى مايگى است و خِرَد هرگز به پذيرش آن تن نمى دهد و از باور داشتن آن ابا دارد و قرآن هم به آن اشاره نكرده است نمى نوشت . آرى تنها همين مورد كافى بود تا او را مورد طعن قرار دهد؛ ولى او از اين گونه روايات واهى فراوان دارد. خداوند از ابن جرير درگذرد كه چنين رواياتى بر دست او انتشار يافت )).(430)
    آرى ، ابن جرير از محدثان افراط كار در نقل حديث بوده است و روايات او، بويژه روايات تفسيريش به نقد و بررسى گسترده اى نياز دارد. در بررسى روايات او بايد توجه كرد كه ذكر سند به تنهايى ، پذيرفتنى نيست ؛ گرچه گفته اند: ((هر كه گفتارى را به سند آورد، هر آينه بار مسؤ وليت بررسى سند را بر عهده تو گذارده است )).(431)
    زيرا پذيرفتن رواج اين اندازه از روايات بى اساس و اسرائيليات گزاف و خرافى و در اختيار همگان گذاردن آنها، شايد گناهى نابخشودنى باشد؛ چنانكه استاد عبده به آن اشاره كرده . دليل آن ، فريفته شدن بسيارى از مفسران پس از وى است كه صرفا با تكيه بر شخصيت طبرى ، چنين روايات بى اعتبارى را در تفاسير و نوشته هايشان آورده اند؛ به عنوان نمونه ، در ذيل آيه لا تقربوا الصلاة و اءنتم سكارى (432) نقل مى كند كه عبدالرحمان بن عوف گروهى از جمله على بن ابى طالب (عليه السلام ) را به خانه دعوت كرد و بساط شراب گسترد. هنگام نماز، على بن پيشوايى ايستاد و از سر مستى ، سوره كافرون را چنين خواند: قل يا اءيها الكافرون اءعبد ما تعبدون ... در آن موقع آيه لا تقربوا الصلاة و اءنتم سكارى نازل گرديد(433) و بدون هيچگونه اظهار نظرى از كنار آن مى گذرد! كسانى چون رشيد رضا(434) و سيد قطب (435) نيز آن را باور كرده اند. در صورتى كه حاكم نيشابورى ، نسبت مستى و چنين قرائتى را به امير مؤ منان ، كار خوارج و دشمنان على مى داند و با آوردن حديث صحيح السندى استدلال مى كند كه اين عمل منسوب به ديگرى است و خداوند، ساحت قدس على (عليه السلام ) را از اين تهمت ناروا مبرا كرده است .(436)
    از اين گونه موارد كه سهل انگارى سلف در نقل روايات ، موجب گمراهى خلف گرديده است ، بسيار است و چه بسا، فاجعه هاى ناگوار عقيدتى و عملى به بار آورده است .
    با همه اينها مى توان گفت : امروزه تفسير طبرى ، از جامع ترين و پربهاترين تفاسير نقلى موجود به شمار مى رود؛ چون در بردارنده نظريات و آراء بزرگان سلف است و اگر چنين دايرة المعارف تفسيرى اى وجود نداشت چه بسا كه بسيارى از آراء و نظريات پيشينيان از ميان رفته بود و به آن دسترسى نداشتيم .
    طبرى در نقل روايات ، آميختگى به وجود نياورده و هر روايتى را متنا و سندا جدا و روشن و با دسته بندى منظم آورده است ؛ در حالى كه در تفسير سيوطى ، اين جهت مراعات نشده و آميختگى عجيبى در متن روايات به وجود آمده است و گاه چند روايت كه متن آنها به هم نزديك است و سندهاى متعددى دارند، يكجا و با يك متن آمده است ؛ گرچه ممكن است از لحاظ برخى نكات و كم و زياد بودن عبارات با هم تفاوت داشته باشند و اين آميختگى موجب آشفتگى در فهم آنها گردد.
    تفسير طبرى منبع سرشارى است از گفته ها و نظريات پيشينيان كه آن را براى همه ادوار به ارمغان گذاشته است ؛ گرچه به نقد و بررسى گسترده نياز دارد و در واقع ، او گنجينه اى فراهم كرده و انتخاب اصلح را به مراجعه كنندگان واگذار نموده است ؛ كارى كه به جاى خود قابل تقدير است .
    روش طبرى در تفسير؛ طبرى ، تفسير هر آيه را بدينگونه آغاز مى كند: ((القول فى تاءويل قوله تعالى ...)) و مقصود وى از تاءويل همان تفسير و بيان معناى آيه است ؛ چون هر لفظ به معناى خاصى دلالت مى كند و به عبارتى : لفظ، طريق است و معنا، مقصد. سپس با گفتن ((يعنى ...)) تفسير آيه را براساس ‍ راءى برتر بان مى كند و در صورت لزوم به تبيين واژگان نيز در اين جهت راه افراط مى پيمايد كه از گسترش و سلطه او بر لغت و ادب عرب حكايت دارد.
    آنگاه اقوال مختلف را جداگانه و به گونه اى منظم نقل مى كند؛ بدين صورت كه هر وجهى را با شماره اى مى آورد و قول هر قائلى را در خصوص هر وجه با عبارت ((حدثنى )) يا ((حدثت )) آغاز مى كند؛ سپس سند خود را به آن قائل ، به گونه اى مسلسل و زنجيره وار - بيان و با اين روش ، راه را براى تبيين ضعف يا وقت سند آماده مى كند.
    پس از بيان اقوال ، غالبا آنها را بدون ترجيح يا ذكر دلايل اعتبار هر يك از آنها، رها مى سازد؛ ولى در مواردى كه به نظرش مهم است به ذكر دلايل اعتبار هر يك از اقوال مى پردازد و برخى را نيز ترجيح مى دهد و از شواهد عقلى و نقلى و لغت و ادب نيز بهره مى جويد.
    موضع وى با اهل راءى ؛ طبرى با آنكه خود در ترجيح و انتخاب راءى ، به دلايل عقلى و نقلى و شواهد لغوى مى پردازد، احيانا به كسانى كه - آنان را اهل راءى مى خواند و - به شواهدى از لغت و كلام عرب استناد كرده اند مى تازد. روشن است كه اين روش ، برخلاف شيوه سلف صالح است و تفسير به راءى محسوب مى شود.
    مثلا در آيه ثم ياءتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس وفيه يعصرون (437) درباره ((يعصرون )) از ابن عباس و ديگران دو معنا نقل مى كند: 1 - به معناى فشردن ميوه و حبوبات . 2 - به معناى دوشيدن شير. آنگاه مى گويد: ((برخى از كسانى كه به اقوال سلف آگاهى ندارند و قرآن را به راءى خود تفسير و تاءويل مى كنند، اين آيه را بر مبناى كلام عرب به ((نجات يافتن )) تفسير كرده اند. بدين معنا كه از خشكسالى و قحط، به وسيله ريزش باران ، نجات پيدا مى كنند و به اين بيت از ابو زبيد طائى استناد مى كنند:
    صاديا يستغيث غير مغاث و لقد كان عصرة المنجود(438)
    نيز به اين بيت از لبيد:
    فبات و اءسرى القوم آخر ليلهم و ما كان وقافا بغير معصر(439)
    طبرى مى گويد: ((اين تاءويل با سخن همه اهل علم - از صحابه و تابعان - مخالف است و اين خود بر خطا بودن آن گواهى مى دهد)). سپس معناى دوم (دوشيدن شير) را نيز مردود مى شمارد؛ زيرا مخالف كلام عرب و منقول از ابن عباس است .(440)
    بايد گفت : تفسير قرآن ، بر مبناى كلام عرب و شيوه سخن عصر جاهلى نزديك به عصر نزول قرآن ، شيوه اى است كه بزرگان سلف از جمله ابن عباس بر آن رفته اند. ابن عباس مى گويد: ((هرگاه در قرآن با واژه اى برخورد كرديد كه مفهوم آن مشكل بود، به اشعار عرب رجوع كنيد كه اندوخته سرشارى براى فهم كلام الله است )) و خود چنين رفتار مى كرد. تمسك او به اشعار عرب در مسائل ابن ازرق ، معروف است چنانكه در شرح حال وى گذشت .
    از اينها گذشته ، طبرى كه خود در بهره جستن از لغت و اشعار عرب براى فهم معانى قرآن پيشگام است ، چگونه اين كار را بر ديگران خرده مى گيرد؟! طبرى ، در مقابل مجاهد نيز ايستاده و او را به تفسير به راءى متهم كرده است . در آيه ((كونوا قردة خاسئين ))(441) خود در ظاهر آيه مانده است و بر اين باور است كه قوم يهود به صورت بوزينگان مسخ شدند. آنگاه از مجاهد نقل مى كند كه اين نوعى تشبيه و تمثيل است و در واقع ، دلهاى يهوديان مسخ گرديد و آن قوم ، خلق و خوى بوزينه پيدا كردند.
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #53
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    طبرى سپس بر مجاهد مى تازد كه اين سخن ، شديدا با ظاهر كلام خدا مخالف است ؛ و اضافه مى كند: ((از اين گونه تعابير در قرآن بسيار آمده است ، و هر كه چيزى از آن را انكار و راءى ديگرى اختيار كند، از او دليل مى خواهند و بايد به مجاهد گفت : چرا در جاهاى ديگر اين كار را پذيرفته اى و در اينجا نفى مى كنى ؟
    و نيز اين سخن مجاهد مخالف حجت اجماع است - كه خطا بردار نيست و هرگز در آنچه نقل كرده اند دروغ ، راه ندارد - و براى اثبات تباهى قول كسى كه اجماع او را تخطئه كرده ، همين بس است )).(442)
    البته روا نبود كه طبرى اين اندازه تندروى كند و درباره كسى چون مجاهد كه دست پرورده ابن عباس است ، تا اين حد جفا كند و او را به مخالفت با اجماع امت متهم سازد يا او را مخالف كتاب خدا بداند.
    آرى ، از كسى چون طبرى كه محدثى ظاهرنگر بيش نيست و در تفسير و نقل حديث همچون حشويه رفتار مى كند، بيش از اى انتظار نمى رود.
    بايد گفت : مجاهد، سخنى گفته است كه امروزه همه مى گويند و از ديرباز، محققان روشن نگر مى گفته اند؛ گرچه گوش دل اشعرى مسلكان آن روزگار تاب شنوايى آن را نداشت .
    رويكرد طبرى نسبت به گزيده هاى كلام عرب ؛ قبلا اشاره شد كه رويكرد طبرى به اشعار و ضرب المثلهاى عرب يكى از ويژگيهاى وى به شمار مى رود و نمودار توان گسترده وى در لغت و ادب عرب است . او در جاى جاى تفسير خود، براى فهم واژگان مشكل قرآنى به مجموعه اى از اشعار و سخنان برجستگان عرب روى آورده است كه اگر گردآورى شود، يكى از بهترين كتب غريب القرآن به شمار مى آيد؛ مثلا براى تبيين مفهوم ((سواء)) در آيه سواء عليهم اءاءنذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤ منون (443) كه معناى تعادل و يكسان بودن را مى رساند، به شعر عبدالله بن قيس ((رقيات )) تمسك جسته است :
    تعذبنى الشهباء نحو ابن جعفر سواء عليها ليلها و نهارها
    شهباء: خشكسالى است كه شاعر را به رغم اراده اش ناچار كرده بود تا به سوى ((ابن جعفر)) روانه شود و چنان بر او فشار آورده بود كه شبانه روز، يكسان حركت كرده بود.
    شاعر ديگرى مى گويد:
    وليل يقول المرء من ظلماته سواء صحيحات العيون و عورها
    شبى چنان تاريك كه آدمى به خود مى گفت : يكسان است ديدگان سالم و معيوب ؛ زيرا كه هر دو از درست ديدن - در آن ظلمت شب - محروم بودند.(444)
    همچنين در تبيين مفهوم ((ند)) در آيه ((فلا تجعلوا لله اءندادا))(445) مى گويد: ((اءنداد جمع نِدّ به معناى عدل (همتا) و مثل (همانند) است ؛ چنانكه حسان بن ثابت گفته است :
    اءتهجوه و لست له بند فشر كما لخيركما الفداء(446)
    يعنى : همانند و همتاى او نيستى ؛ و هر چه نظير يا شبيه ديگرى باشد، ند (همتاى ) او محسوب مى شود)).(447)
    از اين گونه استشهادهاى شعرى در تفسير طبرى فراوان است و قدرت ادبى او را مى رساند؛ با اين حال ، طبرى ، گاه خطا رفته و به سر حد منزل صواب نرسيده است ؛ مثلا در تبيين مفهوم ((تنور)) در آيه ((وفار التنور))(448) اقوال مختلف مفسران را آورده است ؛ به عنوان نمونه مى گويد: ((عكرمه و ضحاك از ابن عباس نقل مى كنند: مقصود از تنور، سطح زمين است . ديگرى گفته است : تنوير الصبح (روشنايى مداد) است .(449) قتاده گفته است : زمينهاى مرتفع را گويند كه از آنها آب جوشيد و سرازير شد. حسن بصرى مى گويد: تنور نان پزى بوده كه از سنگ بوده و از دوران حوا باقى مانده بود)).
    پس از نقل اين اقوال مى گويد: ((برترين آنها گفته كسى است كه آن را به ((تنور نان پزى )) تفسير كرده است ؛ زيرا تنور در كلام عرب ، به همين معنا شهرت دارد و شايسته نيست كلام خدا را بر غير آنچه اشهر و اغلب معانى نزد عرب است تفسير و توجيه نمود؛ زيرا خداوند با عرب آنگونه سخن گفته كه مفهوم رايج آنها است )).(450)
    اين در حالى است كه تنور در استعمال عرب ، در اصل ، به معناى رستنگاه آب است و چشمه سارها كه آب را آن بجوشد و فَوَران كند. به تالابهاى ميانه دشتها نيز تنور مى گويند. ابو عبيد قاسم بن سلام هروى (متوفاى 224) در كتاب ((الغريبين )) مى گويد: ((تنور در اين آيه ، چشمه سار معروفى است )). صاحب قاموس مى گويد: ((به جاى جوشيدن آب (چشمه سار) و جايى كه در دل دشت ، آب گرد آمده باشد (تالاب ) تنور مى گويند)) و از ازهرى نقل مى كند كه ((ذات التنانير)) (محلى كه داراى چشمه سارها است ) به دامنه كوهى در جانب غربى جزيرة العرب گفته مى شود.
    ازهرى شعر راعى را شاهد مى آورد:
    فلما علا ذات التنانير غدوة تكشف عن برق قليل صواعقه (451)
    در رابطه با قرائات ؛ طبرى ، همان گونه كه در فقه صاحبنظر و داراى مذهبى مستقل بود، در فن قرائات نيز زير نظر استادانى بزرگ تربيت يافت و صاحب اختيار گرديد و كتاب ((الفصل فى القرائات )) يا ((القرائات و التنزيل )) را در رابطه با اختلاف قراء و بيان حروف مورد اختلاف و جرح و تعديل آنها به رشته تحرير در آورد و بدين وسيله ، كاردانى و مهارت خود را در فن قرائات نشان داد. از نظر تلاوت و ترتيل قرآن نيز كم نظير بود؛ و اين تبحر و گستردگى اطلاع وى بر قرائات ، در سراسر تفسير وى نمودار است . در حدود 850 قرائت را در ذيل آيات ، مورد بحث و بررسى قرار داده و در برخى موارد پس از نقد و بررسى ، قرائت اصح و ارجح را بيان كرده است ؛ گرچه احيانا دچار اشتباه شده است .
    مثلا در ترجيح قرائت ((ملك )) بر ((مالك )) مى گويد: ((هر كه ملك (پادشاه ) باشد، مالك نيز هست ؛ ولى هر كه مالك باشد، لزوما ملك نيست . از اين گذشته ، خداوند در آيه پيش (الحمد لله رب العالمين ) ملكوت خويش را بر همه عوالم بيان داشته است و اگر مالك بخوانيم موجب تكرار مى شود)).(452)
    طبرى در اينجا سه اشتباه دارد: اول آنكه هر ملكى (پادشاهى ) مالك نيست ، و اصولا ملك بودن هيچ دلالتى بر مالك بودن ندارد. چه بسا ملك با قهر و غلبه سلطه يافته و غاصب باشد. دوم آنكه ، رب به معناى پروردگار، گستردگى حوزه پروردگارى او را مى رساند كه به معناى ملك (صاحب سلطه و اختيار) نزديكتر است تا به معناى مالك (صاحب ملك ). سوم آنكه ، عالمين مجازا - با علاقه محليت - به معناى جهانيان است نه جهانها.
    در آيه وضو ... و امسحوا برؤ وسكم و اءرجلكم ...(453) قرائت ((جر)) را به دو دليل ترجيح مى دهد: اولا، به جهت قرب معطوف عليه (برؤ وسكم ). در صورت نصب ، چون عطف بر ((و اءيديكم )) مى باشد، عطف با فاصله خواهد بود؛ لذا ((جر)) بر ((نصب )) اولويت دارد. ثانيا، در صورت عطف بر ((رؤ وس )) ايجاب مسح مى كند، و مفهوم مسح چون فراگير است (رو و پشت پا را در بر مى گيرد) مسح و غسل - هر دو - را شامل مى گردد.(454)
    در اينجا نيز به دو اشتباه بر مى خوريم : اول آنكه قرائت نصب ، بر محل ((برؤ وسكم )) عطف شده است و با ناديده گرفتن ((باء)) افاده مسح فراگير (تمامى روى پا) مى كند و گمان عطف به ((اءيديكم )) اشتباه محض ‍ است ؛ زيرا اساسا عطف با فاصله ، جايز نيست . دوم آنكه مسح فراگير هرگز مفهوم غسل را در بر ندارد.
    گرايش مذهبى ؛ ابو عبدالله ، محمد بن احمد ذهبى (متوفاى 748) او را با عنوان ((يكى از پيشوايان بزرگ اسلام و فردى مورد اعتماد)) ياد مى كند و درباره او مى گويد: ثقة صادق ، فيه تشيع و موالاة لا تضر(455) او را به وثاقت و صداقت لهجه وصف مى كند و اضافه مى كند: در جود او تشيع و موالاة (ارادتمندى نسبت به خاندان نبوت ) يافت مى شود كه به مقام شامخ وى زيان نمى رساند.(456)
    وى درباره حديث غدير، تاءليفى در دو مجلد دارد كه روايات و طرق و اءسناد حديث غدير را در آن گرد آورده است . تاءليفى ديگر نيز درباره حديث ((طير مشوى ))(457) كه يكى از بزرگترين فضايل امير مؤ منان على (عليه السلام ) محسوب مى شود دارد و در آن ، تمامى طرق و اسناد اين حديث را جمع آورى كرده است .(458)
    ياقوت حموى مى گويد: ((طبرى ، كتاب ((احاديث غدير خم )) را در پى تكذيب يكى از مشايخ بغداد(459) نوشت كه مى گفت : اين حديث دروغ است ؛ زيرا على (عليه السلام ) در آن هنگام در يمن به سر مى برده است . ابو جعفر طبرى پس از شنيدن اين گفتار به نوشتن كتاب ياد شده همت گماشت . او در اين كتاب ، ابتدا فضايل امير مؤ منان را ياد مى كند؛ سپس به گردآورى طرق و اسناد حديث غدير پرداخته است . ياقوت مى گويد: ((موقعى كه اين كتاب را نوشت گروه زيادى از شيعيان بغداد گرد او آمدند تا نوشته . او را استماع كنند... براى متهم نشدن به رافضى بودن ، صفحاتى در فضائل شيخين بر آن افزود. سپس با درخواست عباسيان رساله اى در فضائل عباس نگاشت كه از اين كار خسته شد و ديگر به اين گونه درخواستها پاسخ نداد)).(460)
    ياقوت مى گويد: ((چون وى متهم به تشيع بود، از بيم گستاخى عامه ، او را در شب به خاك سپردند.))(461)
    او برخلاف حنبليان خدا را از صفات جسمانى منزه مى دانست ؛ از اين رو با وى به ستيز برخاستند و تهمتهاى نارواى فراوان به وى بستند.
    گروهى از مشايخ حنبلى - پس از بازگشت وى از طبرستان (462) نزد او آمده ، مسائلى از وى پرسيدند؛ از جمله درباره معناى آيه ((الرحمان على العرش استوى ))(463) كه معتقد بودند يعنى خداوند بر سرير عرش لميده است ! از او سوال كردند. گفت : چنين چيزى محال است و اين شعر را خواند:
    سبحان من ليس له اءنيس و لا له فى عرشه جليس (464)
    حنبليان و اهل حديث با شنيدن اين سخن به او هجوم آورده ، قلمدانهاى خود را به او پرتاب كردند؛ و مى گويند هزارها نفر گرد آمدند و وى فرار كرد و به خانه خود پناه برد، خانه اش را سنگباران كردند؛ چنانكه انبوه سنگها همچون تلى در جلوى خانه ، راه را بر او بست و او در خانه زندانى شد. آنگاه عمال حكومت دخالت كردند و دستور دادند سنگها را بردارند و مردم را متفرق سازند.(465)
    با اين وصف ، گاه مى بينيم در تفسيرش گزارشى دارد كه پيوند او را با اهل بيت زير سوال مى برد. شايد تحت تاءثير محيط آن روز قرار گرفته باشد؛ بويژه به اين دليل كه تفسير وى در آن هنگام مورد توجه عموم بود و بهترين تفسيرى بود كه در آن عهد عرضه شد و مورد استقبال همگان قرار گرفت .(466)
    به هر تقدير، گاه در اين تفسير با ارزش به اين نارواييها بر مى خوريم ؛ از جمله ، صاحب اين تفسير، در ذيل آيه مودت مى كوشد تا ((الا المودة فى القربى ))(467) را به بستگان فاميلى پيامبر (قريش ) تفسير كند و مى گويد: ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از قبيله خود ((قريش )) درخواست مى كند تا به جهت همبستگى فاميلى كه با آنان دارد، او را حمايت كنند و مورد مهر و محبت قرار دهند و آنان گرچه دعوت او را نپذيرفتند، نمى بايست پيوند خود را با او ناديده بگيرند. ((المودة فى القربى )) يعنى دوستى خود را به علت قرابت و پيوندى كه با من داريد نگاه داريد و حرمت نهيد)).
    طبرى اين وجه را ترجيح داده و بهترين وجه دانسته است ؛ ولى از دو نكته مهم غفلت ورزيده است : نخست آنكه در اين آيه ، دوست داشتن خويشاوندان پيامبر، به عنوان اجر رسالت مطرح گرديده است : قل لا اءساءلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى ؛ از شما پاداشى نمى خواهم جز دوستى با بستگان (نزديك من )(468) كه اين هم نيز در جهت مصلحت خود امت است .
    ناگفته روشن است كه پاداش رسالت از كسانى درخواست مى شود كه رسالت شخص را به عنوان يك عمل انجام شده با ارزش پذيرفته باشند؛ نه آنكه عمل او را سبب ويرانى و تباهى اسباب شوكت خود بدانند!
    ديگر آنكه - پيامبر دستور گرفته است كه هرگز با مشركان و دشمنان خدا از در دوستى در نيايد و دست دوستى به سوى آنان دراز نكند: لا تتخذوا عدى وعدوكم اءولياء تلقون اليهم بالمودة .(469)
    طبرى به موقعيت ((فى )) در آيه استناد كرده و ((قربى )) را مصدر گرفته است ؛ يعنى در جهت همبستگى و نزديكى ؛ و مى گويد: اگر مقصود بستگان نزديك پيامبر بودند، به حرف ((فى )) نياز نبود و بايد مى گفت : ((الا مودة القربى )).
    كاش اين استدلال را نمى كرد تا به ضعف توان ادبى متهم نمى گرديد!(470)
    زمخشرى - كه استاد شناخته شده ادب عربى است - در اين باره مى گويد: ((اين تعبير، مبالغه در امر را مى رساند؛ بدين مى ماند كه ((قربى )) محل و ظرف مودت قرار گرفته اند؛ چنانكه مى گويى : مرا در خاندان فلان ، جايى براى دوستى هست و در اين خاندان مرا ميل و رغبتى هست ؛ يعنى اين خاندان را جايگاه محبت و دوستى خود قرار داده اى )).
    زمخشرى مى گويد: ((پس از نزول آيه ، مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند: اءقرباء تو كه خداوند دوستى با آنان را بر ما فرض كرده است ، كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزندشان )). روايات ديگرى از اين قبيل نيز مى آورد.(471) خداوند، زمخشرى را به جهت اين موضع گيرى درست و عالمانه پاداش خير دهد.
    نيز در ذيل آيه ((و اءنذر عشيرتك الاءقربين ))(472) حديث مفصلى از مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) از طريق محمد بن اسحاق ، تاريخ نگار بزرگ صدر اسلام ،(473) نقل مى كند؛ بدين مضمون كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا غذايى فراهم شود و تمامى خويشاوندان خود را دعوت كرد. در آن جمع همه فرزندان و نوادگان هاشم و عبدالمطلب حضور يافتند. آنگاه به آنان فرمود: ((بهترين تحفه را براى شما آورده ام ؛ آنكه به خدا شرك نورزيد و تنها او را بپرستيد؛ و هر كه از شما در اجابت دعوت پيشى گيرد و مرا در اين امر يارى كند، وصى و جانشين و وزير من خواهد بود)). اين سخن را تكرار كرد ولى هيچيك جوابى ندادند و هر بار على (عليه السلام ) از جا بر مى خواست و لبيك مى گفت . در نهايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((حال كه چنين است ، بدانيد كه على ، خليفه و جانشين من مى خواهد بود و از هم اكنون مطيع و فرمانبردار وى باشيد)). ابو لهب و ديگران برخاستند و با تمسخر به ابو طالب گفتند: از هم اكنون تو را دستور داده تا فرمانبردار فرزندت باشى ! عبارت حديث چنين است : فاءيكم يوازرنى على هذا الامر على اءن يكون اءخى و وصيى و خليفتى فيكم ... كداميك از شما مرا در اين امر يارى مى كند تا برادر و وصى و خليفه من باشد؟)) و پس از آنكه همگى سكوت كردند و چيزى بر لب نياوردند، على برخاست و عرض كرد: ((اءنا يا نبى الله اءكون وزيرك عليه ؛ من ، اى پيامبر خدا ياور تو مى باشم )). آنگاه پيامبر فرمود: ان هذا اءخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اءطيعوا اين - على - برادر و وصى و خليفه من است ؛ از او فرمانبردارى كنيد)).
    طبرى اين حديث را به طور كامل با همين عبارات در تاريخش آورده است ؛! ولى در تفسير آن را با ابهام آورده است ؛ بدين گونه فاءيكم يوازرنى على هذا الامر على اءن يكون اءخى وكذا وكذا. و گفته اخير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را چنين آورده است : ان هذا اءخى و كذا و كذا فاسمعوا له و اءطيعوا.(474)
    اكنون اين سوال مطرح است كه چرا طبرى در تاريخ آشكارا واقعيت را گزارش كرده ولى در تفسير، راه ابهام گويى را پيموده است ؟ همان است كه قبلا اشاره شد. تفسير وى محطّ نظر همگان و عامه مردم بوده و از غوغاگران نادان هراس داشته است ؛ ولى اين ويژگى در تاريخش وجود نداشته و توانسته است آزادانه گزارش كند!
    اين پديده ناگوار در كتاب ((حياة محمد)) نوشته دكتر حسين هيكل نيز ديده مى شود. در چاپ اول به طور صريح حادثه فوق را گزارش كرده ولى در چاپهاى بعد با گفتن ((كذا و كذا)) خود را از دست غوغاگران بى خرد رهانيده است ! امروزه اين گونه حاكميت تعصب كور شگفت آور است !
    منابع تفسيرى طبرى ؛ ياقوت حموى در شرح حال وى وصف كاملى از تفسير او به دست مى دهد و مى گويد: ((او قرآن را كلمه به كلمه تفسير و اقوال صحابه و تابعان و اتباع تابعان را فراهم نموده و از سخنان بزرگان نحو و ادب كوفيان و بصريان بهره گرفته است و نيز متعرض اختلاف قرائات گرديده و در شؤ ون مختلف قرآن سخن گفته و در رد و نقض سخن اهل كلام قدم نهاده و بدين شيوه تا آخر قرآن را تفسير كرده است و در اين راه چنان دقت كرده و در جمع آورى اقوال و آراء سلف ، آگهى و دانش از خود نشان داده است كه هيچكس ياراى مقابله با او را ندارد. از كتابهاى تفسيرى كه تا آن زمان گرد آمده بود كاملا بهره گرفته است . از پنج طريق به ابن عباس سند دارد. به سعيد بن جبير از دو طريق و به مجاهد از سه طريق و گاهى بيشتر، به قتاده از سه طريق ، به حسن بصرى از سه طريق ، به عكرمه از سه طريق ، به ضحاك از دو طريق و به عبدالله بن مسعود از يك طريق . از تفسير عبدالرحمان بن زيد بن اسلم و تفسير ابن جريج و تفسير مقاتل بن حيان نيز سود برده است ؛ جز احاديث مشهورى كه از ديگر مفسران و محدثان گرفته است . از كتابهاى ادبى مانند كتاب كسائى و كتاب فراء و اخفش و ابو على قطرب نيز هنگام ضرورت بهره گرفته است )).(475) اضافه بر آن ، از كتاب ابو حمزه ثمالى در تفسير و كتاب عبدالرزاق صنعانى و ديگر كتب تفسيرى پيش از خود، جز آنچه فاقد اعتبار دانسته ، استفاده فراوان كرده است . به گفته ياقوت حموى اين تفسير پر حجم و پر محتوا را در مدت هفت سال (290 - 283) به پايان رسانيده است ، كه از پشتكار و عمل بى وقفه او حكايت مى كند. بدين سبب امروزه و براى هميشه جامع ترين پشتوانه تفسيرى و حاوى آراء و اقوال قدما شمرده مى شود و به همين جهت تا اين اندازه و تا حدودى گسترده و همه جانبه درباره آن سخن گفتيم البته كه اين شايستگى را داشت .
    10. تفسير عياشى
    ابوالنضر، محمد بن مسعود بن عياش سلمى سمرقندى (متوفاى 320) از محدثان بزرگ به شمار مى رود. او نزد گروهى از مشايخ كوفه و بغداد و قم حديث فراوان آموخت . خانه او جايگاه بحث و دانش و محل رفت و آمد پويندگان علم حديث بود؛ چنانكه در آنجا برخى مى نوشتند؛ برخى مقابله مى كردند؛ برخى مى خواندند و برخى به نقد و بررسى مى پرداختند. وى تمامى مبلغ سيصد هزار دينارى را كه به ارث برده بود، در راه تحصيل علم و نشر آن صرف نمود. مى گويند: او در شرق بلاد اسلامى بيشترين بهره را از علم و ادب و فضل و بينش و بزرگوارى داشت . وى دو نشست داشت ؛ يكى براى خواص و ديگرى براى عامه مردم . ابن نديم مى گويد: ((او از قبيله بنى تميم است و از فقهاى شيعه اماميه و در فزونى دانش ، يگانه روزگار خويش ‍ بود و كتابهاى وى در نواحى خراسان منزلتى رفيع داشت .
    او شَيْخ ابو عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى - صاحب كتاب رجال - مى باشد. بيش از دويست كتاب و رساله نوشته است . وى در جوانى عامى مذهب بود؛ سپس به تشيع گرويد و در خدمت به اسلام كمر همت بست و با كثرت تاءليفات و فزونى دانش خويش خدمات شايانى به اسلام نمود.
    عياشى تفسير نفيسى دارد كه سخن راستان (ائمه اطهار (عليهم السلام )) را در آن گرد آورده و بسيار ارزنده و سودمند است . روايات را با سند و در كمال دقت و اعتبار آورده است و تا پايان قرآن را در برگرفته است ؛ اما اين تفسير به طور كامل به ما نرسيده است . برخى نيز از روى غفلت سندهاى آن را حذف كرده و تنها به اولين راوى حديث از امام اكتفا كرده اند و براى اين كار نارواى خود، عذر ناموجهى ارائه كرده اند؛ بدين مضمون كه چون در اين ديار كسى را نيافتيم كه داراى سماع و اجازه از مولف باشد، از اين رو سندهاى آن را حذف كرديم . علامه مجلسى مى فرمايد:
    عذر بدتر از گناه همين است .
    از اين تفسير تنها قسمت اول وجود دارد؛ تا پايان سوره كهف و قسمت ديگر مفقود شده است و هم اكنون مى توان اندكى از بخش مفقود شده را در منقولات متقدمين از كتاب وى كه نسخه كامل نزد آنان وجود داشته است يافت ؛ از جمله حاكم حسكانى نيشابورى در كتاب ((شواهد التنزيل )) كه بوفور از تفسير كامل عياشى (تا آخر قرآن ) نقل مى كند. وى از بزرگان قرن پنجم و شيخ مشايخ علامه طبرسى صاحب ((مجمع البيان )) است . علامه طبرسى در تفسيرش - با يك واسطه - از حاكم حسكانى روايات زيادى آورده است . عمده آنكه در كتاب ((شواهد التنزيل )) بسيارى از سندهاى از بين رفته ، يافت مى شود.(476)
    به عنوان نمونه در حديث شماره 485(477) ذيل سوره بقره چنين آورده است : عن سلام بن المستنير عن اءبى جعفر (عليه السلام ) قال ... كه در ((شواهد التنزيل )) (ج 1، ص 104) سلسله راويان پيش از وى چنين آمده است : اءبو النضر العياشى عن حمدويه عن محمد بن الحسين بن الخطاب عن الحسن بن محبوب عن اءبى جعفر لاحول عن سلام بن المستنير...
    نيز در حديث شماره 486 ذيل سوره بقره آورده است : عن اءبى بصير عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال ... كه در ((شواهد التنزيل )) بدين صورت است : اءبو النضر العياشى عن جعفر بن اءحمد عن حمران و العمركى عن العبيدى عن يونس عن اءيوب بن حر عن اءبى بصير عن اءبى عبدالله ...
    حديث شماره 177 ذيل سوره آل عمران (478) را چنين آغاز كرده است : عن الاءصبغ ابن نباته عن على (عليه السلام )... در حالى كه ((شواهد التنزيل )) بدين صورت است : اءبو النضر العياشى عن محمد بن اءحمد بن محمد بن عيسى عن الحسين ابن سعيد عن بعض اصحابنا عن محمد بن زريع عن الاءصبغ بن نباته ...
    از روى اين موارد مى توان سلسله اسناد روايات ديگرى را كه راوى اول آنها يكى است به دست آورد.
    روش وى در تفسير؛ عياشى آيات را همراه با احاديث منقول از اهل بيت (عليهم السلام ) آورده است ؛ چه در تفسير و چه در تاءويل آيات ؛ و بدون جرح و تعديل گذشته است و نقد و بررسى آن را بعهده سند ذكر شده همراه روايت كه با كمال تاءسف حذف گرديده اند واگذاشته است ؛ و در ضمن ، به برخى از قرائات نادر منسوب به ائمه كه در كتابهاى ديگر با سندهاى ضعيف آورده شده و يا مرسل و فاقد حجيتند اشاره كرده است . بايد توجه كرد كه هيچ لفظ و كلمه و حتى اعراب و حركات قرآن بدون تواتر قابل اثبات نيست ؛ و اين مساءله مورد اجماع امت است ؛ مثلا در خصوص آيه حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و قوموا لله قانتين (479 ) با ذكر روايتى ، به امام باقر (عليه السلام ) نسبت مى دهد كه چنين قرائت كرده است حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى وصلاة العصر و قوموا لله قانتين آنگاه فرموده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز چنين قرائت مى كرد. مقصود از صلاة وسطى نماز ظهر است .(480)
    در اين باره - كه مقصود از صلاة نماز ظهر است - روايات ديگرى آورده و در پايان ، روايتى را در تاءويل آيه آورده است . بدين مضمون كه نمازهاى پنجگانه كه محافظت بر آنها واجب است ، پيامبر و على و فاطمه و دو فرزندشان و مقصود از ((قوموا قانتين )) به اطاعت ائمه برخاستن است .(481)
    همچنين درباره ((السبع المثانى ))(482) از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه مقصود، سوره حمد است ؛ سپس به تاءويل آيه مى پردازد و رواياتى مى آورد كه ناظر به بطن آيه است و ((السبع المثانى )) را به امامان معصوم تاءويل مى كند و مى افزايد: ((در حديث (مرسل و مرفوع ) چنين آمده است كه ظاهر آيه ، سوره حمد است ولى باطن آيه فرزند فرزند است و هفتمين آنان امام قائم است )).(483)
    در اينجا روايات درهم و نامفهومى آورده است كه طبق هيچ ضابطه اى قابل درك نيست ؛ و در جاى خود يادآور شديم : شرط صحت تاءويل و پى بردن به بطن آيه ، هماهنگى ميان ظاهر و باطن است ؛ به گونه اى كه تاءويل يا بطن آيه ، مفهومى فراگير باشد كه از دل آيه بيرون آورده شود، كه اين ويژگى در روايات ياد شده وجود ندارد. والله العالم .
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #54
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    11. تفسير ابن ابى حاتم رازى
    عبدالرحمان بن محمد بن ادريس حنظلى رازى ؛ كنيه اش ابو محمد و معروف به ابن ابى حاتم است . خانواده وى اصالتا اصفهانى بوده و سپس به رى مهاجرت كرده اند. در سال 240 زاده شد و در سال 327 - در سن 87 سالگى - در شهر رى درگذشت و همانجا مدفون گرديد. وى در سايه پدرى دانشدوست پرورش يافت . ابن ابى حاتم مى گويد: ((در كودكى قرآن را حفظ كردم . پدرم مرا واداشت تا قبل از اشتغال به علم حديث به فراگيرى قرآن بپردازم و با دستور او قرآن را نزد فضل بن شاذان فرا گرفتم سپس به فراگيرى حديث پرداختم )). او سفرهاى علمى فراوانى كرده است . مى گويد: ((در سال 255 پيش از رسيدن به سن بلوغ همراه پدرم روانه خانه خدا شديم . هنگام رسيدن به ذوالحليفه (مسجد شجره : ميقات اهل مدينه ) محتلم شدم ، پدرم خرسند گرديد كه موفق به گزاردن حجة الاسلام گرديدم و در مكه از محمد بن عبدالرحمان مقرى بهره بردم )).
    وى در سفر ديگرش به مكه در سال 260 از محمد بن حماد تهرانى نيز دانش آموخت . در سال 262 به كشورهاى خليج و مصر و شام سفر كرد و در سال 264 رهسپار اصفهان گرديد و به خدمت يونس بن حبيب رسيد. وى در طلب دانش رنجها برد و شاگردانى برجسته - مانند ابن حيان (متوفاى 354)، ابن عدى (متوفاى 365)، ابن حبان (متوفاى 369)، قاضى ميانه جى (متوفاى 375)، حاكم نيشابورى (متوفاى 378) و ابن منده (متوفاى 395) - پرورد. ابويعلى خليلى در وصف او مى گويد: ((وى ، علم پدر و ابوزرعه را فرا گرفت و دريايى از علم و معرفت بود. در علم فقه و معرفة الرجال و شناخت اقوال و آراء مختلفه صحابه و تابعان و علماى بلاد (نيز) سرآمد بود)).(484)
    او تفسير خود را بر اساس آثار رسيده از صحابه و تابعان بنا نهاد و كمال دقت را در اسناد و منابع روايى خود به خرج داد و تا آنجا كه توانست در به دست آوردن روايات صحيح كوشيد؛ از اين رو تفسير وى مورد توجه همگان قرار گرفت .
    در اين تفسير روايات معتبرى يافت مى شود كه آنها را در جاى ديگرى نمى توان يافت . ابن ابى حاتم ، محتواى تفاسير پيش از خود را - از جمله ، تفسيرهاى سعيد بن جبير و مقاتل بن حيان و غيره - در درون تفسيرش ‍ جاى داد و اگر او نبود، اين آثار از ميان رفته بود. تفسر او را منبع سرشار و قابل اعتمادى براى مفسران پس از وى - در همه ادوار - دانسته اند.
    بَغَوى (متوفاى 516) و ابن كثير (متوفاى 774) و ديگران در تفاسير خود، از وى بهره فراوان برده اند. جلال الدين سيوطى (متوفاى 911) مى گويد: ((تفسير او را در ((الدر المنثور)) تلخيص كرده ام )).
    او در وصف و بيان روش تفسير خود مى گويد: ((كوشيدم تا اين تفسير را با صحيح ترين آثار سلف صالح فراهم سازم . نخست آثار منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را جدا گانه آوردم و كسى را با او همراه نساختم . سپس به تفاسير منقول از بزرگان صحابه پرداختم و در پى آن ، تفاسير تابعان را آوردم و موارد وفاق و اختلاف آنان را يادآور شدم )).
    وى در تفسير هر آيه ، به روايات ماءثور (منقول ) پيرامون هر يك پرداخته و در صورت اختلاف متن ، تحت عنوانها ((وجه دوم ))، ((وجه سوم )) و... آنها را مطرح كرده و اقوال را به گونه اى منظم و جدا از هم آورده است .
    او هرگز به مسائل جنبى نپرداخته است و لذا تفسير وى تفسيرى كاملا مبتنى بر نصوص وارده مى باشد و چيزى با آن آميخته نشده است . از اين رو در اين تفسير به طور پراكنده تنها آياتى كه درباره آنها رواياتى نقل شده تفسير شده است .
    اين تفسير به طور كامل يافت نشد؛ تنها مقدارى از ابتداى سوره فاتحه تا آخر سوره رعد، و از سوره مومنون تا پايان سوره عنكبوت از آن به دست آمد و بقيه آن از تفاسيرى كه از وى نقل كرده اند تكميل شد و با ملحقات در چهارده جلد، مكررا به چاپ رسيد و در سال 1419 ق / 1999 م به چاپ دوم رسيد.
    او تفسير خود را - پس از تيميه - چنين آغاز مى كند: الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد خاتم الانبياء و على آله اءجمعين ... و روشن است كه اين شيوه ، شيوه ارادتمندان به خاندان نبوت است .
    در ضمن تفسير نيز به مواردى برخورد مى كنيم كه به ديدگاه مكتب تشيع نزديكتر است ؛ از جمله در ذيل آيه ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(485) از كعب بن عجره - به دو طريق - چنين روايت مى كند: ((از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيديم : چگونه بر تو درود بفرستيم ؟ فرمود: بگوييد: اللهم صل على محمد و على آل محمد؛ كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم . انك حميد مجيد. و بارك على محمد و آل . محمد، كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم . انك حميد مجيد.(486)
    در ذيل آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا(487) از ابو سعيد خدرى روايت مى كند كه پيامبر فرمود: ((اين آيه درباره پنج تن نازل گرديد: من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين )).
    از عايشه نيز روايت مى كند كه : روزى پيامبر؛ در حالى كه ملحفه اى از پشم سياه بافته شده بر خود پوشيده بود بيرون آمد؛ در اين موقع حسن و حسين وارد شدند.
    پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را در زير ملحفه خود گذاشت . سپس ‍ على آمد؛ او را نيز در زير ملحفه جا داد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.
    از واثلة بن اءسقع نيز روايت مى كند كه : پيامبر بر دخترش فاطمه وارد شد. حسن و حسين و على نيز همراه او وارد شدند. آنگاه پيامبر على و فاطمه را پيش روى خود نشاند و حسنين را بر زانوهاى خود؛ و پارچه اى را كه با خود داشت بر همه افكند و اين آيه را تلاوت فرمود.
    از ام سلمه هم روايت مى كند كه : ((پيامبر بر سكو (بهار خواب ) خانه آرميده بود و روانداز بافت خيبرى بر خود افكنده بود. در اين موقع فاطمه وارد شد. ديگى در دست داشت كه در آن قرمه گوشت با آرد پخته بود. پيامبر او را فراخواند و گفت : شوهرت و دو فرزندت حسن و حسين را نيز فراخوان . فاطمه آنان را فراخواند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آنان به خوردن غذا مشغول بود كه آيه تطهير نازل گرديد. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گوشه عباى خود را بر آنان افكند و سپس دست از زير روپوش درآورد و به طرف آسمان بالا برد و گفت : خداوندا، اينان اهل بيت و بستگان ويژه من هستند. هر گونه پليدى را از آنان دور ساز و آنان را پاك و پاكيزه دار، و اين سخن را سه بار تكرار كرد)). ام سلمه مى گويد: ((من ، به منظور شمول آيه تطهير سر خود را زير عبا بردم و عرض كردم : يا رسول الله ، من با شما هستم ؟ دوبار فرمود: تو نيك هستى )).
    از قتاده نيز آورده است كه اهل بيت در اين آيه ، اهل بيتى هستند كه خداوند آنان را از هر بدى پاك گردانيده و به رحمت و عنايت خود اختصاص داده است و ضحاك بن مزاحم مى گويد: پيامبر همواره مى فرمود: ((ما اهل بيتى هستيم كه خداوند آنان را پاك گردانيده است و شجره نبوت و موضع رسالت و جايگاه آمد و شد ملائكه و خانه رحمت و معدن علم هستيم )).(488)
    در ذيل آيه ((و اءنذر عشيرتك الاقربين ))(489) روايت ((و يكون خليفتى فى اءهلى )) را درباره على (عليه السلام ) آورده است .(490)
    در ذيل آيه ((و تقلبك فى الساجدين ))(491) نيز يگانه شاخصه عقيدتى مكتب تشيع (ناآلودگى نياكان معصومين ) را مطرح مى سازد و به دو طريق از ابن عباس - در تاءويل آيه - روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيوسته در اءصلاب انبيا جا به جا مى شد تا مادر او را زائيد)).(492)
    سيوطى از طريق ابن ابى عمر و بزاز و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى از طريق مجاهد همين تاءويل را نقل مى كند و از طريق ابن مردويه از ابن عباس روايت مى كند كه از پيامبر پرسيدم : وقتى آدم در بهشت بود، تو كجا بودى ؟ حضرت تبسمى كرد و فرمود: ((من در صلب آدم و سپس در صلب نوح و ابراهيم بودم و هرگز پدران و مادران من - در همه ادوار - از راه زنا به هم نزديك نشده اند و همواره خداوند مرا از صلبى پاك به رحمى پاك ، مصفى و مهذب منتقل ساخته و هرگاه انشعابى در سلسله آباء من رخ مى داد، من در بهترين و پاكترين شعبه قرار مى گرفتم )).(493)
    طبرى با آنكه هم عصر ابن ابى حاتم بوده ، هيچيك از اين روايات را در تفسيرش نياورده (494) و شايد به آن دست نيافته است و اين ، برترى ابن ابى حاتم و گستردگى اطلاعات وى را مى رساند!
    12. تفسير قمى
    ابوالحسن ، على بن ابراهيم بن هاشم قمى (متوفاى 329) از مشايخ بزرگ حديث و يكى از مشايخ ثقة الاسلام كلينى بود. به كثرت تاءليف و فزونى دانش شهرت دارد و مورد اعتماد اعلام و بزرگان اهل حديث است . نجاشى درباره وى مى گويد: ((ثقه ، ضابط؛ مورد اعتماد و راست عقيده است )). روايات او تنها در كتب اربعه به هفت هزار و صد و چهل حديث مى رسد كه بيشتر آن (شش هزار و دويست و چهارده مورد) از طريق پدرش ‍ مى باشد(495) كه او نيز ثقه و ضابط و مورد اعتماد بود و اول كسى بود كه از كوفه رهسپار قم گرديد و در آنجا به نشر حديث پرداخت . اين پدر و پسر در نشر آثار معصومين در دوران حضور و غيبت صغرى سهم بسزايى داشتند و خدمات ارزنده و قابل ستايشى انجام دادند. هر دو - بويژه پسر - تاءليفات و رساله هاى فراوان در رشته هاى مختلف علوم اسلامى ، اعم از فقه ، تفسير، اصول معارف ، مغازى ، فضائل و مناقب از خود به يادگار نهاده اند. همگى گفته اند كه على بن ابراهيم كتابى در تفسير داشته است ؛ ولى در اينكه آيا اين تفسير كه اكنون بدو منتسب و به نام او شهرت يافته ، همان تفسير است يا نه ، جاى ترديد مى باشد و شواهدى در دست است كه اين تفسير موجود، از شخص ديگرى است و به نام او شهرت يافته است . علت آن نيز روشن نيست !
    اين تفسير چنين آغاز مى شود: حدثنى اءبوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر (عليه السلام ) قال : حدثنا اءبوالحسن على بن ابراهيم ... قائل ((حدثنى ...)) نامشخص است .
    علامه معاصر، سيد موسى زنجانى ، احتمال مى دهد كه وى ، على بن حاتم بن ابى حاتم قزوينى باشد كه همواره از ضُعَفا (راويان ضعيف و غير موثق ) روايت مى كند و آنان قريب 25 نفرند كه همگى در اسناد اين تفسير قرار گرفته اند.(496) ميزان اعتبار ابوالفضل علوى در كتب رجاليه مهمل است و شناخته شده نيست . احتمال مى رود يكى از شاگردان على بن ابراهيم باشد كه اصل تفسير را از او فرا گرفته و از اوايل سوره آل عمران ، از تفسير ابوالجارود بهره گرفته و براى تكميل ، تفسير على بن ابراهيم را هم به آن در آميخته است . او از ديگران نيز بهره جسته و از اين راه ، بر تفسير خود افزوده است .
    بارى ، اين تفسير كه به صورت كنونى در آمده است آميخته اى است از تفسير على بن ابراهيم و تفسير ابوالجارود زيدى مذهب و روايات ديگران . لذا انتساب آن به على بن ابراهيم قمى ارزش سندى ندارد.
    محقق تهرانى احتمال مى دهد كه اين ابوالفضل علوى همان شخص مدفون در طبرستان (مازندران ) باشد كه به عباس بن محمد اعرابى مشهور است كه در آنجا اولاد و احفاد فراوان دارد. مى گويند: در آن زمان خطه مازندران جولانگاه پيروان مذهب زيدى بوده و ابن عباس علوى براى هدايت آنان به راه راست رهسپار آن ديار گشته و براى جلب خاطر آنان ، تفسير ابوالجارود (يكى از رؤ ساى زيديه ) را بر آن افزوده است .(497)
    به هر تقدير، اين تفسير هم اكنون - از ديدگاه محققان جهان تشيع - فاقد اعتبار است و از روز نخست نيز مورد توجه بزرگانى همچون كلينى - كه شاگرد وى محسوب مى شود - و نيز شيخ طوسى كه نزديك به عصر او ((تفسير تبيان )) را نگاشت ، قرار نگرفت . در ((كافى )) حتى يك روايت از اين تفسير نيامده است با آنكه روايات او از على بن ابراهيم ، در تفسير و فقه ، فراوان است و كلينى مستقيما از وى اخذ كرده ؛ ولى هرگز از اين تفسير بهره نجسته است . شيخ طوسى نيز در ((تبيان )) چيزى از اين تفسير نياورده است .
    برخى از متاءخران ؛ مانند فيض و مشهدى در ((تفسير صافى )) و ((كنز الدقائق )) و همچنين حويزى و بحرانى در ((نور الثقلين )) و ((البرهان )) از آن به عنوان يكى از منابع تفسير نقلى بهره گرفته اند؛ ولى روشن است كه صرف نقل ، دليل بر اعتماد نيست .
    گذشته از آنچه بيان كرديم ، شواهدى در دست است كه مى رساند اين تفسير نمى تواند نوشته بزرگوارى همچون على بن ابراهيم - كه خود و پدرش ‍ عصر حضور و غيبت كبرى را درك كرده اند - بوده باشد. گوشه اى از اين شواهد را در فصل هشتم ، بخش تفاسير نقلى از ائمه اطهار و ميزان اعتبار آنها آورديم .(498) اضافه مى كنم در اين تفسير، ذيل آيه ان الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها(499) روايتى ناروا را به امام صادق (عليه السلام ) نسبت مى دهد بدين مضمون . اين مَثَل را خداوند درباره امير مؤ منان (عليه السلام ) بيان كرده است . بعوضه (پشه ) امير مؤ منان است . فما فوقها (بزرگتر از پشه يعنى مگس ) رسول خداست .(500) چنين روايت ناروايى را - بدون آنكه به پيامد ناگوار آن توجه كند - آورده و هيچ توجيه معقولى براى آن ننموده است .(501) از اين گذشته ، در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) صريحا چنين تفسيرى از آيه مورد انكار قرار گرفته است و بعيد مى نمايد كسى چون على بن ابراهيم از چنين حديثى بى خبر باشد.
    در تفسيرى كه همزمان يا اندكى پيش از عصر على بن ابراهيم به نام امام حسن عسكرى (عليه السلام ) نوشته شده آمده است : ((از امام باقر (عليه السلام ) سوال شد: برخى كه پيوند ارادت به شما دارند گمان مى كنند ((بعوضه )) على (عليه السلام ) و ((ما فوقها و هو الذباب )) (مگس ) رسول خدا محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ! حضرت فرمود: اينان چيزى شنيده اند ولى در جاى خود به كار نبرده اند! داستان آن چنين است كه روزى حضرت رسول و امير مومنان در جمعى نشسته بودند كه پيامبر شنيد كسى مى گفت : هر چه خدا بخواهد و محمد بخواهد و ديگرى مى گفت : هر چه خدا بخواهد و على بخواهد (يعنى مشيت محمد و على را در كنار مشيت خداوند قرار داده ، هر يك را با ديگرى كارساز مى داند). پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين سخنان فرمود: هيچگاه خواست محمد و على را در كنار مشيت الهى قرار ندهيد؛ هر چه خداوند اراده كند همان است ؛ و محمد و على همان را كه خدا خواسته است مى خواهند. همانا تنها مشيت الهى حاكم است ؛ برابرى ندارد و همتا و همگونى در كنار او نيست . آنگاه اضافه فرمود: محمد در پيشگاه عظمت و قدرت الهى بيش از مگسى نيست كه در پهناى ملكوت الهى به پرواز درآيد و على در اين پيشگاه پهناور بيش از پشه اى نيست كه در ملكوت پروردگار قرار گرفته است .
    امام باقر سپس فرمود: با آنكه عنايت خداوند بر محمد و على ، عنايتى است فراتر از عنايت او به ديگر آفريده ها از آغاز آفرينش تا پايان .
    امام باقر فرمود: اين است آنچه پيامبر با عنوان ذباب (مگس ) و بعوضه (پشه ) ياد كرده كه هيچگونه ارتباطى با آيه مذكور ندارد)).(502)
    اين تفسير فراگير و پيوسته نيست و مانند تفسير عياشى آيات را به صورت پراكنده تفسير كرده است ولى تا آخر قرآن ادامه دارد. در نجف و قم و بيروت مكررا به چاپ رسيده و اخيرا در انگلستان در دانشگاه بيرمنگام در دست ترجمه است .(503)
    روش تفسير قمى ؛ اين تفسير با مقدمه اى نسبتا طولانى آغاز مى شود كه در آن از انواع آيت قرآنى سخن رفته ؛ از جمله ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، خاص و عام ، مقدم و موخر، آنچه لفظش جمع ، ولى مراد از آن مفرد است و بالعكس ؛ يا ماضى است و مراد از آن ، مستقبل است و بالعكس و مطالبى از اين قبيل ؛ كه از رساله منسوب به نعمانى در اصناف (انواع ) آيات قرآن ، اقتباس شده است .(504) سپس به تفسير آيه ها در هر سوره - به ترتيب - مى پردازد ولى نه پيوسته ؛ جز در مورد آياتى آميخته شده ، جدا كردن آنها مشكل باشد؛ به عنوان نمونه ، نيمه اول سوره حمد همين حالت را دارد؛ روشن نيست كدام ، روايت است و كدام سخن على بن ابراهيم و به دشوارى مى توان آنها را از هم جدا كرد. همچنين در تفسير آيات اول سوره بقره روشن نيست كجا كلام معصوم پايان مى يابد و كجا سخن على بن ابراهيم آغاز مى گردد. اين موضوع ، آشفتگى اين تفسير را مى رساند.
    در اين تفسير، سوره حمد و سوره بقره با روايات منقول از على بن ابراهيم تفسير شده و از اوايل سوره آل عمران تا پايان قرآن ، روايات ابوالجارود نيز آورده شده است و نيز روايات ديگرى از كسانى ديگر؛ كه استقلال اين تفسير و انتساب كامل آن را به على بن ابراهيم منتفى مى سازد.
    در اين تفسير، هر جا به شرح و تفسير پرداخته شده است ، از ذوق سرشار و قوت ادبى مفسر حكايت مى كند؛ ولى آنگاه كه به نقل آثار و روايات پرداخته شده ، نوعا از حد معقول خارج شده است . روايات ناهمگون و سست فراوان آن ، ذوق و لطف ادبى آن را خنثى كرده است ؛ به همين علت در گذشته به اين تفسير توجهى نشده و مورد اعتناى اصحاب قرار نگرفته است ؛ بويژه كثرت روايات تحريف در اين تفسير موجب سقوط آن از درجه اعتبار گرديده است . قبلا به اين مطلب اشاره شد.
    13. تفسير ثعلبى (الكشف و البيان )
    ابو اسحاق ، احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى (505) نيشابورى (متوفاى 427) از برجستگان در تفسير و حدث و ادب محسوب مى شود. ابن خلكان مى گويد ((در تفسير يگانه زمان خويش بود و كتابى در اين زمينه نوشت (تفسير كبير) كه سرآمد همه تفاسير گشت )).(506)
    وى فردى موثق و مورد اعتماد و از محدثان پر مايه بوده و نزد اساتيد بزرگى به فرا گرفتن علم پرداخته است . سلطه اش بر تفسير و حديث زبانزد همگان است . او در مقدمه تفسيرش يادآور مى شود كه از دوران كودكى به نشستن پاى سخن دانشمندان علاقمند بوده و همواره سعى كرده است در تفسير قرآن ، از منابع اصيل اقتباس كند بويژه به اين دليل كه قرآن كريم مايه و اساس دين و راءس شريعت است . او تاريكى شبها را تا دميدن صبح با جد و جهدبه سر آورد؛ تا آنكه خداوند از در مهربانى ، شناخت حق از باطل ، مفضول از فاضل ، بدعت از سنت و حجت از شبهه را به او ارزانى داشت ... آنگاه انواع تفاسير نقلى و موارد پسنديده و ناپسند آنها را بازگو مى كند؛ سپس مى گويد: ((در كتب پيشين ، كتابى جامع و كامل و نيز پيراسته و مورد اعتماد كه نياز مردم را برآورد نيافتم (بنابراين ) به درخواست پويندگان راه حقيقت به تحرير اين تفسير پرداختم . تفسيرى جامع ، مهذب ، ملخص ، قابل فهم ، داراى نظمى منسجم ، و مستخرج از بيش از يكصد كتاب و مجموعه حديثى معتبر؛ گذشته از آنچه شفاها از اساتيد بزرگ كه نزديك به سيصد شيخ و استاد عاليقدرند دريافت كرده ام . از چهارده بُعد به اين تفسير گرانقدر پرداختم : قرائات و اسباب نزول ، قصص و امثال ، لغت و اعراب ، تفسير و تاءويل ، معارف و احكام ، حِكَم و ارشادات ، فضائل و كرامات و جز آن )). نخست سندهاى خود را به ائمه سلف - كه منابع اصلى تفسير اويند - و همچنين به بزرگان عصر و ارباب لغت و ادب و غرايب القرآن در آن روزگار بيان مى كند.
    او هنگام تفسير آيات ، به تفصيل به مسائل نحو و ادب مى پردازد؛ كه گستردگى دانش او را در اين زمينه مى رساند؛ به عنوان نمونه ، موقع تفسير آيه ((بئسما اشتروا به اءنفسهم ...))(507) به طور گسترده درباره واژه هاى
    ((نعم )) و ((بئس )) سخن مى گويد و عميقا درباره آنها بحث و ريشه يابى مى كند. مثلا درباره واژه ((ينعق )) (از آيه 171 سوره بقره ) تحليلى دقيق مى كند و در آيه ((فمن اضطر غير باغ ))(508) درباره ((بغى )) تحليل و ريشه يابى كامل مى كند.
    در مورد آيات الاحكام ، مسائل فقهى را در سطحى چنان گسترده مطرح مى سازد كه گاه از حوصله تفسير بيرون است ؛ چنانچه در مساءله ((نكاح متعه ))، ((كبائر))، ((لمس النساء،، ((تيمم )) و امثال آن ، به تفصيل سخن مى گويد. ثعلبى هم مانند محدثان پيشين ، از روايت اسرائيليات خوددارى نكرده و قصص و داستانهاى باور نكردنى را نيز در تفسير خود آورده و از اين جهت مورد نكوهش فراوان قرار گرفته است . شايد هم بدان سبب او را نكوهش كرده اند كه از آوردن روايات خاصه و احاديثى در خصوص فضائل اهل بيت كه مورد پسند عامه نبوده (509) خوددارى نكرده است (510) و همين هم سبب شده كه تا كنون اين تفسير به زيور طبع آراسته نگردد. ولى هم اكنون در چند مركز تحقيق (از جمله قم و بيروت ) به منظور آماده كردن آن براى چاپ همت گماشته اند و بزودى با چاپ مناسبى در اختيار دانشمندان قرار مى گيرد. خوشبختانه نسخه هاى كامل اين تفسير در بسيارى از كتابخانه هاى جهان از جمله كشورهاى اسلامى وجود دارد.
    14. تفسير ابن عطيه (المحرر الوجيز)
    ابو محمد، عبدالحق بن غالب بن عطيه اندلسى مغربى غرناطى (511) (متوفاى 481) دانشمندى شيفته به گردآورى كتاب ، فقيهى عارف به احكام و حديث و تفسير، اديبى بارع در نحو و ادب و لغت ، نويسنده اى توانا در نظم و نثر، و حافظ، ضابط و فاضلى شهير بود.
    تفسير وى ، از مهمترين تفاسير محققانه نقلى شمرده مى شود. او، ضمن نقل روايات ، از نقد و تحقيق غفلت نكرده و روايت را با درايت جمع كرده است . دقت و عنايت خود را در آن به كار بسته و از اين رو از ارزش والايى برخوردار گشته و مورد قبول همگان قرار گرفته و رواج يافته است .
    ابن خلدون درباره اين تفسير مى گويد: ((بسيارى دست به نوشتن تفسير نقلى زدند و آثار وارده از صحابه و تابعين را گرد آوردند تا به طبرى و واقدى و ثعلبى و امثالهم منتهى گرديد؛ ولى نوشته ها و منقولاتشان انباشته از سره و ناسره و مقبول و مردود است ؛ از اين رو اين تفاسير، از گفته هاى يهوديان مسلمان شده - جز در مورد احكام - سالم نمانده و مفسران در اين باره تساهل ورزيدند و كتابهاى خود را از اين منقولات بى اساس پر كردند. تا آنگاه كه دوران تحقيق و بررسى فرا رسيد و ابو محمد ابن عطيه - از دانشمندان متاءخر در ديار غرب - به تلخيص و تهذيب منقولات تفسيرى همت گماشت و آنچه را قرين صحت بود برگزيد و در اندلس كتابى آراسته و پيراسته براى مردم مغرب زمين به رشته تحرير در آورد. پس از او قرطبى (512) نيز همان راه را پيمود و تفسير خود ((الجامع لاءحكام القرآن )) را بر همان اساس تدوين كرد و در شرق بلاد اسلامى شهرت و رواج يافت )).(513)
    داستانهاى خرافى اسرائيلى كه تا آن روز رواج داشت و تقريبا همه متون تفسيرى آن روزگار را در بر گرفته بود در اين تفسير راه نيافته است ؛ از اين رو اين تفسير از پيشگامان رهايى از اوهام و خيالبافى ها محسوب مى شود و بهترين تفسير نقلى به شيوه جديد به شمار مى آيد.
    ابو حيان اندلسى در مقدمه تفسير خود ((البحر المحيط)) در مقايسه ميان تفسير ابن عطيه و تفسير زمخشرى مى گويد: ((كتاب ابن عطيه ((المحرر الوجيز)) در نقل ، جامعتر و خالصتر و كتاب زمخشرى برگزيده تر و عميقتر است )).(514)
    اين تفسير مقدمه گرانبهايى دارد كه در آن ، از شؤ ون گوناگون قرآن بحث كرده است . اين مقدمه ، ده باب دارد: باب اول در بيان فضل قرآن از زبان پيامبر و صحابه و شايستگان امت ؛ باب دوم در اهميت تفسير قرآن ؛ باب سوم درباره پيش گرفتن روش احتياط در تفسير و مراتب مفسران خجسته كه سرآمد آنان على امير مؤ منان (عليه السلام ) است ؛ باب چهارم در خصوص ‍ حديث سبعة احرف ؛ باب پنجم درباره جمع و تاريخچه قرآن ؛ باب ششم در خصوص الفاظ بيگانه در قرآن و سخن كوتاهى در بيان اعجاز قرآن ؛ باب هفتم در ايجاز و ايفاء قرآن ؛ باب هشتم درباره نامهاى قرآن و نام سوره ها و آيه هاى آن ؛ باب نهم در خصوص استعاذه و باب دهم در تفسير بسم الله الرحمان الرحيم كه آن را از سخن امام جعفر بن محمد الصادق و امام على بن الحسين سجاد (عليهما السلام ) آغاز مى كند و سپس به گفتار جابر بن عبدالله انصارى و ديگران مى پردازد.
    او در اين مقدمه ، سخن خود را پس از تسميه ، با درود بر پيامبر و آل آغاز مى كند؛ شيوه اى كه اهل آن ديار بر آن بوده اند. اين مقدمه به جهت اهميتى كه دارد، به همت ((آرثر چفرى )) مستشرق معروف جداگانه و همراه مقدمه كتاب ((المبانى )) نوشته احمد بن على عاصمى (متوفاى 378) چاپ و منتشر شده است . اخيرا اصل تفسير با سبكى بسيار مطلوب ، در پنج مجلد به زيور طبع آراسته گرديد.
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #55
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    شيوه تفسير ابن عطيه ؛ او پس از ذكر آيات ، مستقيما وارد تفسير مى شود و در ضمن آن ، به اختلاف قرائات و در صورت لزوم به مسائل ادبى مى پردازد. تفسير را به نقل اقوال بزرگان سلف ، از جمله و مقدم بر همه ، گفتار ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آغاز مى كند. روايات را - از آنجا كه آنها را از سر اعتماد برگزيده است - بدون ذكر سند و با واژه ((روى )) يا ((قال )) مى آورد؛ مثلا درباره يكى بودن سوره حمد مى گويد: قال ابن عباس و موسى بن جعفر عن ابيه و على بن الحسين و قتادة و اءبوالعالية و محمد بن يحيى بن حبان : انها مكيه و پس از ترجيح دادن آن ، از عطاء و ديگران نقل مى كند كه در مدينه نازل شده است . معمولا هنگامى كه مى خواهد نظرى بدهد آن را با عنوان قال القاضى اءبو محمد مطرح مى كند. اين روش ، به تفسير املائى مى ماند تا انشايى و اين مى رساند كه وى تفسير خود را بر جمع شاگردان املا مى كرده و آنان مى نوشته اند؛ مانند فراء در ((معانى القرآن .))
    او بخوبى و در عين حال فشرده به مسائل فقهى و آراء مختلف فقها مى پردازد و از وارد شدن به مسائل كلامى و خلافى به شدت پرهيز مى كند. از آوردن شاءن نزول آيات - تا آنجا كه به صحت آن اعتقاد دارد - غفلت نمى ورزد. در مسائل فقهى نيز گاه به اقتضاى حال ، به تفصيل سخن مى گويد؛ مثلا در ذيل آيه و لا تعزموا عقدة النكاح حتى يبلغ الكتاب اءجله (515) به مساءله نكاح در عده مى پردازد و مى گويد: و اءنا اءفصل المساءلة ان شاء الله تعالى ... آنگاه صور مساءله و اقوال مختلف را مطرح مى سازد و حديثى مى آورد - كه به جهت اهميت مطلب ، آن را با سند روايت مى كند - بدين مضمون كه عمر بن الخطاب درباره مردى كه زنى را در عده ازدواج كرده بود، دستور جدايى و معاقبت داد و صداق زن را از بيت المال پرداخت . اين قضيه پخش شد و به گوش مولا امير مؤ منان رسيد و فرمود: ((چگونه صداق زن ياد شده از بيت المال پرداخت شده است ؟ اين دو، كارى از روى جهالت انجام داده اند و بر امام وقت لازم است كه آن را به سنت (شيوه پيامبر) باز گرداند. از وى پرسيدند: شما چه مى فرماييد؟ فرمود: زن بايد صداق خود را از مرد بخواهد. سپس ميان آن دو جدايى مى افتد (عقد ازدواج باطل مى شود) و هيچيك مستوجب عقوبت نيستند (زيرا كارى از روى جهالت انجام داده اند) و بايد عده زن نسبت به شوهر نخست پايان پذيرد؛ سپس عده دومى را به طور كامل نگاه دارد. پس از آن اگر خواست با او ازدواج كند)).
    اين سخن به گوش عمر رسيد. عمر بر منبر رفت و ضمن ايراد خطبه اى گفت : ((اى مردم ندانسته ها را به سنت بازگردانيد))؛ يعنى همان گونه كه على (عليه السلام ) گفته است عمل كنيد.(516)
    او در تفسير محافظه كارانه عمل كرده است ؛ مثلا در تفسير آيه ((و اءنذر عشيرتك الاءقربين ))(517) روايت وارده را به طور سربسته و ابهام گونه نقل كرده است .(518)
    همچنين در ذيل آيه تطهير(519) شاءن نزول آن را درباره اهل بيت (پنج تن آل عبا) دانسته و روايات مربوط به آن را به عنوان راءى مشهور آورده است ؛ ولى احتمال مى دهد شامل زوجات نيز بشود. با اين وصف ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به ام سلمه (اءنت الى خير) را نيز در پى آن آورده و مساءله را مبهم رها كرده است .(520)
    در ذيل آيه مربوط به خاتم بخشى على (عليه السلام )(521) اقوال مفسرين را در اين خصوص كه على (عليه السلام ) هنگام نزول آيه ، در حال ركوع ، انگشتر خود را به سائل بخشيد مى آورد و روايت مى كند كه ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از نزول آيه از خانه بيرون آمد؛ سائلى را ديد و از او پرسيد: كسى به تو چيزى داده است ؟ عرض كرد: آرى ؛ آن مرد نمازگزار، اين انگشترى نقره را در حال ركوع به من بخشيد. حضرت نگاه كرد و ديد آن كه مرد بدو اشاره مى كند، على است . آنگاه گفت : الله اكبر و آيه را بر مردم خواند...)) ابن عطيه سپس طبق شيوه خود، با سكوت از كنار قضيه مى گذرد.(522)
    15. تفسير بغوى (معالم التنزيل )
    ابو محمد حسين بن مسعود بغوى (523) (متوفاى 510)؛ بيشتر از هشتاد سال عمر كرد. در فقه و تفسير، سرآمد روزگار خود بود و تاءليفات گوناگونى در فقه و حديث و شرح سنن و غريب اللغه و تفسير دارد و در همه اين آثار موفق بوده و بدين سبب هم به او لقب محيى الدين داده اند. تفسير وى بسيار ارزشمند است .
    از ابن تيميه پرسيدند: از تفاسير زمخشرى و قرطبى و بغوى كداميك به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديكتر است ؟ پاسخ داد: سالمترين آنها از حيث بدعت و احاديث ضعيف ، تفسير بغوى است كه گرچه خلاصه تفسير ثعلبى است ، بغوى احاديث جعلى و بدعت آميز آن را حذف كرده است .(524)
    ابن تيميه در ((مقدمة فى اءصول التفسير)) مى گويد: ((تفسير بغوى ، خلاصه تفسير ثعلبى است ؛ جز آنكه (بغوى ) تفسير خود را از آوردن احاديث جعلى و آراء بدعت آميز مصون داشته است )).(525)
    علاء الدين على بن محمد بغدادى معروف به خازن (متوفاى 725) كه تفسير بغوى را تلخيص كرده است ، علت انتخاب خود را چنين بيان مى كند: ((زيرا كتاب ((معالم التنزيل )) نوشته علامه جليل ، عالم كامل ، احيا كننده سنت ، قدوه و پيشواى امت ، ابو محمد حسين بن مسعود بغوى ، جزو بهترين و ارزشمندترين تاءليفات در تفسير بود. (اين كتاب )، جامع آراء صحيحه ، عارى از شبهه و تحريف و آراسته به زيور احاديث نبويه و احكام شرعيه بود و در شيواترين عبارات و زيباترين اسلوب شكل گرفته بود... از اين رو خواستم تا از گوهرهاى تابناك آن بهره فراوان ببرم ...)).(526)
    استاد عبدالرزاق مهدى - محقق دار احياء التراث العربى بيروت - در مقدمه تفسير بغوى مى گويد: ((اين تفسير از شيواترين كتب تفسيرى به شمار مى رود؛ نثر آن روان و منسجم است و متضمن احاديثى است كه سند همه آنها صحيح يا حَسَن است )).(527)
    استاد محمد حسين ذهبى مى گويد: ((روى هم رفته ، اين تفسير، بهترين و سالمترين تفسير نقلى است كه در دسترس اهل علم قرار دارد)).(528)
    وى در تفسير هر آيه ، نخست به سراغ قرآن رفته است تا آيات مشابه و مفسر آن را بيابد؛ كه اين روش ، اصيلترين روش در فهم معانى قرآن است . سپس از احاديث نبوى و آنگاه از اقوال صحابه و تابعان استفاده كرده است . گاه سبب نزول آن را نيز بيان كرده و در صورت لزوم به ريشه يابى واژگان و اعراب و نكات بلاغى و ادبى مربوط به آيه پرداخته است ولى با كمال اختصار و در عين حال با دقت و ظرافت لازم ؛ و هرگز بيش از اندازه لازم ، به مباحث طولانى كلامى يا فقهى نپرداخته است . از دفع شبهات وارده بر نظم قرآن و غيره نيز غفلت نورزيده است . در نقل روايات ، به دقت در اسناد آنها بسنده كرده و به ترجيح يا نقد آنها نپرداخته و به شيوه ثعلبى از آوردن روايات ائمه اطهار نيز دريغ نكرده است و هر جا روايتى ، با شاءن رفيع اهل بيت مناسبت داشته يا دليل بر منقبت و فضيلتى براى آنان بوده ، بى پروا آن را بيان كرده است . بدين جهت ، گاه در چاپهاى متعدد آن خواسته اند دست ببرند ولى ناشيانه عمل كرده اند؛ به عنوان نمونه ، بغوى - به تبع ثعلبى - در ذيل آيه ((و اءنذر عشيرتك الاقربين ))(529) روايت معروف و مفصلى را كه مورخان و مفسران به طور متواتر و با سندهاى صحيح از طريق محمد بن اسحاق ، سيره نويس معروف و پدر تاريخ اسلامى ، روايت كرده اند، آورده است ؛ بدين مضمون : ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) دستور داد تا فاميل و بستگان را دعوت كند و به آنان فرمود: هر كه از شما مرا يارى كند، برادر، وصى و جانشين من خواهد بود. تنها على برخاست و گفت : يا رسول الله ، من همواره ياور تو هستم . آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به آنان كرد و فرمود: ان هذا اءخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اءطيعوا.(530)
    اين ذيل در چاپهاى مكرر حذف شده است ؛ جز در چاپ دار احياء التراث العربى ، بيروت (1420 ه‍ / 2000 م )، ولى تحريف كنندگان غافل مانده و ندانسته اند كه تفسير خازن كه برگرفته از تفسير بغوى است ، حديث ياد شده را به طور كامل نقل كرده است .(531)
    نظير همين كار در ((تاريخ يعقوبى )) صورت گرفته است . وى هنگامى كه از آخرين آيات نازل شده قرآن سخن مى گويد، آيه اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(532) را آخرين آيه مى شمارد و استدلال مى كند كه اين آيه درباره انتصاب امير مؤ منان على (عليه السلام ) در غدير خم نازل گرديد. عين عبارت او، از اين قرار است : و كان نزولها يوم النص على اءمير المومنين على بن اءبى طالب - صلوات الله عليه - بغدير خم .(533) اين عبارت ، مطابق چاپ ليدن و نيز چاپ مصر و نجف است ؛ ولى اخيرا در لبنان در آن دست برده و با تغيير عبارت ، آن را تحريف كرده اند؛ بدين صورت : و كان نزولها يوم النصر على اءمير المومنين بعد ترحم كه كاملا بى معناست . غافل از آنكه چاپهاى فراوان كتاب ، اين رسوايى را افشا مى كند. تحريف كنندگان ، فراوان به چنين رسواييهايى گرفتار شده اند.
    16. تفسير خازن (لباب التاءويل فى معانى التنزيل )
    علاء الدين ، ابوالحسن على بن محمد بغدادى مشهور به خازن (متوفاى 725)؛ نياكانش بغدادى الاصل بودند. در يكى از روستاهاى ((شيحه )) حلب زاده شد. دوران تحصيل خود را در دمشق گذراند و به حلب بازگشت . در آنجا مسؤ ول كتابخانه مدرسه سميساطيه شد و بدين سب به خازن مشهور شد. در كنار مديريت كتابخانه به كار تحقيق و تاءليف مشغول گشت و در زمينه سيره پيامبر و شرح و نقد حديث و تفسير قرآن ، كتابهايى تاءليف كرد.
    تفسر ((لباب التاءويل )) در حقيقت مختصرى است از تفسير ((معالم التنزيل )) بغوى كه آن نيز گزيده اى از ((تفسير ثعلبى )) نيشابورى است . لذا اين تفسير گزيده گزيده است و همان ويژگيهاى تفاسير اصل را دارد و با دقت و امانت و خلوص نيت شكل گرفته و مورد اعتناى خاص و عام قرار گرفته است . همين ويژگى باعث شد كه در اينجا از اين تفسير ياد كنيم ؛ زيرا مراجعه كنندگان به دو تفسير ياد شده در صورت لزوم مى توانند گمشده خود را در اين تفسير گزيده بيابند.
    17. تفسير ابن كثير
    ابوالفداء، عماد الدين اسماعيل بن عمرو بن كثير دمشقى (متوفاى 774) فقيه ، مورخ و مفسر مشهور؛ در تفسير و تاريخ پيرو طبرى بوده است . وى از ملازمان شيفته ابن تيميه بود و در راه پيروى و دفاع از او آزار بسيار ديد. ابن كثير هفتاد سال عمر كرد و در اواخر عمر نابينا شد. پس از مرگ نيز در گورستان صوفيه كنار استادش به خاك سپرده شد.
    تفسير ابن كثير از معروفترين و شناخته شده ترين تفاسير نقلى بازمانده از سالهاى متاءخر دوران پيش است . ابن كثير، به شيوه ابن عطيه ، ((تفسير طبرى )) را اصل قرار داده و در نقل احاديث و اقوال و آراء، درايت را در كنار روايت به كار گرفته و بلكه بر خلاف ابن عطيه ، به تفصيل و با صراحت ، به نقد و تحليل روايات تفسيرى پرداخته است و موضوعات و اسرائيليات را تا حدود زيادى مشخص و پرهيز از آنها را گوشزد كرده است و از پيشگامان اين راه شمرده مى شود.
    مقدمه كوتاهى هم مشتمل بر مطالب مربوط به شناخت راه تفسير صحيح بر آن نوشته است كه بيشتر آن را از ((مقدمة فى اصول التفسير)) ابن تيميه اقتباس كرده است .
    اين تفسير، نزد اهل سنت اعتبار والايى دارد و در حد خود منصفانه است و مورد عنايت همگان قرار گرفته است . مفسر، در اين تفسير به شيوه اى مطلوب كه بر اساس آن بايد قرآن را تنها با قرآن و آراء سلف صالح تفسير كرد و از هرگونه اعمال راءى و اجتهاد كه صرفا مستند عقلى داشته باشد دورى جست ، عمل كرده است . شيوه اى كه ضمن التزام به قرآن و سنت با نقد و ترجيح و اعمال نظر هم منافاتى ندارد و بدين جهت مورد پسند گذشتگان قرار گرفته است . ابن تيميه به اين دليل از ((تفسير طبرى )) توصيف مى كند و آن را اءصح تفاسير مى شمرد كه - در آن - گفتار سَلَف با سندهاى ثابت و قابل اعتماد نقل شده و از آراء بدعت آميز تهى است . محيى الدين خطيب در پاورقى تفسير ابن كثير مى گويد: ((كتابخانه اسلام ، پس از صدور چنين فتوايى از شيخ الاسلام ابن تيميه ، به تفسير شاگرد برومندش عمادالدين ابن كثير كه مانند خلاصه اى از ((تفسير طبرى )) است و بيشترين بهره را از آن برده و بر آن اعتماد كرده است آراسته گرديد؛ بنابراين ، هر كس به تفسير طبرى دسترسى ندارد، تفسير ابن كثير او را بى نياز مى سازد؛ چون (اين تفسير علاوه بر نكته ياد شده ) از آلودگيهاى تفاسير متاءخر مبراست )).(534)
    شيوه ابن كثير در تفسير؛ شيوه تفسير ابن كثير - تقريبا - همان شيوه ((تفسير طبرى )) است . او ابتدا آيه يا آياتى را مى آورد و طبق اخبار و آثار وارد، آنها را تفسير مى كند و به قرائت و مسائل لغوى و ادبى مى پردازد و اگر شبهه اى باشد، آن را به صورت سوال مطرح مى سازد و بر وفق روايات سلف بدان پاسخ مى دهد و در صورت تعارض و اختلاف اقوال به جرح و تعديل آنها پرداخته ، وجه ارجح را بيان مى كند. ويژگى اين تفسير آن است كه در آن ، بر خلاف ((تفسير طبرى )) به بررسى سند توجه كامل شده و يك يك سندها مورد ارزيابى قرار گرفته و صحيح و ضعيف و حسن و غريب مشخص ‍ گرديده است ؛ كه از توانايى فراوان مفسر در اين خصوص حكايت مى كند و علاوه بر زدودن غبار اسرائيليات از چهر تفسير كه بدان اشاره شد، بر ارزش ‍ اين تفسير نيز مى افزايد؛(535) بدين جهت اين تفسير اعتبار خاصى نزد همگان يافته است .
    او، به عنوان نمونه ، داستان هاروت و ماروت را - بدان گونه كه مفسران آورده اند - با دلايل عصمت ملائكه در تضاد مى بيند و معتقد است كه اگر هم بناچار آن را بپذيريم ، بايد آن را همانند ماجراى ابليس - كه جزو ملائكه بود - يك امر استثنايى و تخصيص در عام بگيريم . سپس داستان را از ((مسند احمد)) مى آورد كه از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است ؛ با اين حال ، در صحت سند و اينكه پيامبر چنين سخنى گفته باشد تشكيك مى كند و در پايان ، آن را امرى غريب مى شمارد. روايت را با دو سند ديگر هم ذكر مى كند و آنها را نيز غريب (بدون پشتوانه عقل و نقل ) مى داند و در نهايت مى گويد: ((نزديكترين احتمال ، آن است كه اين سخن ، سخن كعب الاحبار است كه به دست عبدالله فرزند عمر بن الخطاب رواج يافته است ؛ نه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم . بنابراين ، حديث ياد شده جزو مطالبى است كه كعب الاحبار از كتب بنى اسرائيل بيرون كشيده است )). (البته ابن خلدون يادآور شده كه اين گونه داستانهاى خرافى ، از شايعات عاميانه اسرائيلى است كه در ميان عوام بنى اسرائيل رواج داشته ؛ و هرگز به تورات يا كتب ديگر آنان استناد ندارد.)(536)
    ابن كثير، سپس آثار وارده از صحابه و تابعان ؛ از جمله ، گفتارى را كه به امير مؤ منان (عليه السلام ) نسبت داده اند بدين مضمون كه او ((زهره )) را لعنت كرد؛ چون دو فرشته الهى را فريفته بود؛ مى آورد و در پى آن مى گويد: ((اين نيز درست نيست و شديدا مورد انكار است )). از ابن مسعود و ابن عباس و مجاهد نيز روايت مى كند و درباره روايت مجاهد مى گويد: ((سند خوبى دارد كه به عبدالله بن عمر منتهى مى شود و چنانكه پيشتر گفتيم ، او نيز آن را از كعب الاحبار گرفته است )).
    در پايان مى گويد: ((داستان هاروت و ماروت - به شكل منحرف آن - از گروهى از تابعان نقل شده است و بسيارى از مفسران سلف و خلف آن را بازگو كرده اند و ريشه اصلى آن ، به اخبار بنى اسرائيل باز مى گردد؛ زيرا حتى يك حديث صحيح السند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده باشد درباره آن وجود ندارد. پيامبرى كه صادق و مصدق و معصوم است ((و ما ينطق عن الهوى )).(537) چه شايسته سخن گفته و راه تحقيق را - كه بيشتر مفسران از آن غفلت ورزيده اند - پيش گرفته است .
    همچنين داستان ((گاو بنى اسرائيل ))(538) را همان گونه كه مفسران آورده اند - به تفصيل - نقل مى كند و به دنبال آن مى گويد: ((اين داستان بدين گونه ، از عبيده و ابوالعاليه و سدى و ديگران نيز با تفاوتهايى ، نقل شده است كه ظاهرا همه ، آن را از كتب بنى اسرائيل گرفته اند و گمان كرده اند جزو مطالبى است كه روايت آن جايز است ؛ در حالى كه نزد ما، جز آنچه با حق مطابق است ، قابل اعتماد نيست )).(539)
    در تفسير سوره ((ق )) نيز از برخى از گذشتگان نقل مى كند كه ((قاف كوهى است كه زمين را فرا گرفته است )) سپس مى گويد: ((شايد اين هم از خرافات بنى اسرائيل باشد)) و اضافه مى كند: ((به نظر مى رسد، اين گونه گفتارها، جزو بافته هاى برخى از زنادقه باشد كه خواسته اند مسائل دينى را براى مردم وارونه جلوه دهند. چنانچه در همين امت ، پس از وفات پيامبر ديرى نپاييد كه با وجود علما و دانشمندان و پيشوايان بزرگ كه هنوز در ميان امت وجود داشتند دروغها و افتراهاى فراوان به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده شد؛ چه رسد به بنى اسرائيل كه زمانى دراز بر آنان گذشته و دگرگونيهاى بسيار در شريعت و آيينشان رخ داده است )).(540)
    پيمودن راه ميانه ؛ به اين نكته بايد توجه داشت كه ابن كثير، برخلاف شيوه استادش ‍ ابن تيميه ،(541) سعى نكرده بر موارد دال بر فضيلت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرده افكند؛ بلكه در اين زمينه راه اعتدال پيموده است . در مواردى از تاريخ و تفسيرش به اين ميانه روى بر مى خوريم ؛ از جمله در ذيل آيه مودت ذوى القربى (سوره شورى 42: 23) از بخارى و ديگران روايت مى كند كه مقصود از ((قربى )) بستگان پيامبرند. از طريق سدى نيز داستان مرد شامى و امام زين العابدين (عليه السلام ) را - هنگام اسارت او - در شام نقل مى كند؛ بى آنكه بر آن نقصى بگيرد. از طريق ابن جرير هم از ابو اسحاق سبيعى روايت مى كند كه : از عمرو بن شعيب (يكى از بزرگان تابعى ) پرسيدم ((قربى )) كيستند؟ گفت : بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؛ و بر اين روايت نيز ايرادى نمى گيرد.
    او درباره رواياتى كه نزول آيه را در مدينه مى پندارند اشكال مى گيرد و مى گويد: ((ما منكر آن نيستيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به اهل بيت سفارش مكرر و اءكيد كرده است و بايستى با آنان از در احترام و اجلال برآييم ؛ زيرا اينان ذريت طاهره و شريفترين خانواده در پهناى زمين هستند و فخرا، حسبا و نسبا بر همه برترى دارند...)). آنگاه به احاديث ثقلين مى پردازد و بر لفظ ((و عترتى اءهل بيتى )) تاءكيد و روايات فراوانى در اين زمينه نقل مى كند و مى افزايد: ((ما بقى سخن را در ذيل آيه تطهير آورديم )).(542)
    در ذيل آيه تطهير (سوره احزاب 33: 33) اين گفته را كه اين آيه تنها درباره زنان پيغمبر نازل شده در درجه دوم اعتبار مى داند؛ گرچه سبب نزول آيه باشد و شمول آيه را ارجح مى شمارد. آنگاه به روايات انبوهى كه حديث پنج تن آل عبا را مطرح كرده است مى پردازد و آنها را از طرق متعدد - كه بيشتر صحت سند دارند - به تفصيل نقل مى كند و در تاءييد آن به حديث ثقلين (و نظريات مختلف مربوط به آن ) نيز مى پردازد.(543) كسى از مفسران عامه را نديدم كه درباره آن ، بدين گستردگى سخن بگويد.
    با اين وصف ، شيخ او ابن تيميه در حديث مربوط به تفسير ((قربى )) به ((قرباى پيامبر)) تشكيك و در نهايت آن را تكذيب مى كند و مى گويد: چنين حديثى اصلا در كتب معتبر وجود ندارد.(544) با آنكه ابن كثير اين معنا را از طريق بخارى از سعيد بن جبير و نيز از سدى ، از طبرى ، درباره حديث مربوط به ماجراى امام سجاد (عليه السلام ) و مرد شامى - بدون ترديد در سند - نقل مى كند.
    همچنين حديث ثقلين را در رابطه با ثقل اصغر (عترت ) انكار مى كند و دلالت آن را بر فرض صحت ، مورد مناقشه قرار مى دهد؛(545) با آنكه ابن كثير اين روايت را نيز به طرق مختلف و با صراحت كامل مى آورد؛ ولى - ابن تيميه - در خصوص آيه تطهير، نتوانسته است ايرادى بگيرد و تنها راه تاءويل را پيش گرفته است .(546)
    از اين گونه موارد كه ابن تيميه بى پروا و بدون مبنا به رد و نقض احاديث صحاح پرداخته است بسيار است .
    18. تفسير ثعالبى (الجواهر الحسان )
    ابوزيد، عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف ثعالبى (547) (متوفاى 876)؛ اين تفسير خلاصه تفسير ابن عطيه ((المحرر الوجيز)) است . از آنجا كه تفسير ابن عطيه در بلاد مغرب اسلامى از جايگاه مهمى برخوردار بود و در ميان علم و دانشمندان آن ديار دست به دست مى گشت ؛ ثعالبى آن را خلاصه كرد. او روايات تفسيرى بيشترى از ((تفسير طبرى )) برگزيده و نكات ادبى و قرائات را نيز - به طور كوتاه - آورده است ولى شواهد شعرى ابن عطيه را به جهت رعايت اختصار حذف كرده است . وى از كسانى است كه نتوانسته اند خود را از چنگال نيرومند اسرائيليات نجات دهند؛ و اسرائيليات ، در جاى جاى تفسيرش راه يافته است ؛ گرچه گاهى به اسرائيلى و بى اعتبار بودن داستانى كه آورده است نيز اشاره مى كند. اين تفسير از اين جهت كه خلاصه اى از عمده ترين تفاسير سلف است مفيد و در حد خود ارزشمند است .
    19. الدر المنثور
    جلال الدين ابوالفضل ، عبدالرحمان بن ابى بكر بن محمد سيوطى (متوفاى 911)؛ اصل او از خانواده اى بود كه در شهر اسيوط (شهرى در صعيد علياى مصر) مى زيستند. گفته اند: در اصل فارس بوده و در بغداد سكونت داشته اند و سپس به مصر مهاجرت كرده اند.
    جلال الدين سيوطى از كودكى نبوغ خود را در حفظ و تحصيل علم نشان داد. وى در سن هشت سالگى آموختن قرآن را به پايان رسانيد. استادان و شاگردان او بيشمارند. او بيش از پانصد تاءليف دارد كه از لحاظ تنوع و گستردگى كم نظير است . خود چنين مى گويد: ((دويست هزار حديث از بردارم و اگر بيشتر مى يافتم بر آن مى افزودم . وى آگاه ترين مرد زمان خويش ‍ به حديث شناسى و شناخت ابعاد آن - متنا و سندا - به شمار مى رفت . تاءليفات او از هر نظر ارزشمند، مفيد و مورد توجه همگان بوده است . او كوششهاى متقدمين را در رشته هاى مختلف حديث و تفسير و علوم قرآنى به سبك جالبى گرد آورده و متون بسيارى را كه در دسترس نبوده ، يكجا در اختيار دانشدوستان قرار داده است و مى توان گفت كتب وى - بويژه در تفسير و علوم قرآنى - دايرة المعارفى قرآنى به شمار مى رود و مراجعه كننده را تا حدود زيادى بى نياز مى سازد. سيوطى ، همانند علامه مجلسى و فيض ‍ كاشانى و سيد عبدالله شبر، كارى گسترده و فراگير انجام داده است .
    وى نخست بر اساس نقل روايات از سلف و با اسانيد متصل ، تفسيرى به نام ((ترجمان القرآن )) نوشت ؛ سپس به اختصار و نيز حذف اسانيد آن پرداخت و تنها به ذكر صاحب كتاب مرجع اكتفا نمود. تفسير ((الدر المنثور)) نتيجه همين كار است و نامى است كاملا متناسب ؛ زيرا روايات منقول در ذيل هر آيه ، بدون نظم و دسته بندى و اظهار نظر يا جرح و تعديل است و مانند گوهرهايى از هم پاشيده ، در اين تفسير پخش گرديده است ؛ و همان وصفى كه سعدالدين تفتازانى درباره كتابهاى شيخ عبدالقاهر جرجانى كرده است : كاءنها عقد قد انفصم فتناثرت لئاليه (548) درباره اين تفسير نيز صادق است .
    اين تفسير، انباشته از آثار قدماست و براى مراجعه كنندگان ، منبع سرشارى به شمار مى آيد.
    دو نكته قابل توجه ؛ درباره اين تفسير بايد به دو نكته - يكى مثبت و ديگرى منفى - توجه داشت :
    نكته مثبت آنكه ، مؤ لف محترم بدون هيچ گرايشى انحرافى ، به جمع آورى اين آثار همت گماشته و با خلوص نيت ، تا آنجا كه توانسته است از منابع معتبر به نقل احاديث و نيز آراء و اقوال پيشينيان پرداخته است ، بدون آنكه گرايش خاصى او را به اين كار واداشته باشد يا خواسته باشد اعمال غرض ‍ كند؛ بنابراين ، مراجعه كنندگان با خاطرى آسوده به اين منبع سرشار از گوهرهاى تابناك ، مراجعه مى كنند و هر يك ، گوهر مطلوب خود را به دست مى آورد.
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #56
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اما نكته منفى : مؤ لف در اين گردآورى كارى غير محققانه كرده است و آن ، جمع متون قريب المعنى و انتخاب يك لفظ براى آنها - در روايتهاى متعدد الاسناد - است ؛ يعنى روايتهايى را كه از حيث معنا به هم نزديكند ولى اندكى اختلاف لفظ دارند، با ذكر سندهاى متعدد يكجا و با انتخاب يك لفظ يا عبارتى بر گرفته از محصل مجموع روايات ، براى آنها نقل مى كند. مراجعه كننده گمان مى برد كه همه آن متن ، مورد اتفاق همه روايت كنندگان ذكر شده است ؛ در صورتى كه بيشتر اوقات چنين نيست و روايات ، در لفظ و عبارت - گرچه اندك - با هم اختلاف دارند و چه بسا براى محقق ، همين اختلافهاى اندك ، در نحوه استنباط و رسيدن به هدف مطلوب مؤ ثر باشد ولى با روش اتخاذ شده مايه گمراهى گردد. لذا توصيه مى كنيم ، مراجعه كنندگان كه با هدف تحقيق ، به سراغ چنين رواياتى مى روند - كه متاءسفانه در اين تفسير شيوه غالب به خود گرفته است - تنها به متن موجود بسنده نكنند و به منابع اصل آن كه معمولا ذكر شده است نيز مراجعه كنند. براى نمونه به اين مورد توجه كنيد:
    سيوطى ، در ذيل آيه يا اءيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة و اءنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون (549) روايتى را از منابع متعدد بدين گونه آورده است : اءخرج عند بن حميد و اءبو داوود و الترمذى - وحسنه - والنسائى و ابن جرير و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و النحاس و الحكام - وصححه - عن على بن اءبى طالب (عليه السلام ) قال : صنع لنا عبدالرحمان بن عوف طعاما فدعانا وسقانا من الخمر. فاءخذت الخمر منا و حضرت الصلاة فقدمونى فقراءت : قل يا اءيها الكافرون لا اءعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون . فاءنزل الله هذه الاية .(550)
    سيوطى اين متن را از كسان بسيارى نقل كرده است ؛ از جمله از حاكم نيشابورى ؛ و گفته است كه حاكم آن را صحيح السند هم شمرده است ، درست مخالف متن مذكور است . حاكم از طريق عطاء بن سائب از ابو عبدالرحمان سلمى روايت مى كند كه على (عليه السلام ) فرمود: ((مردى از انصار مردم را دعوت كرد. هنگام نماز، يك نفر كه مست بود به نماز ايستاد و اين سوره (سوره كافرون ) را نتوانست بخوبى بخواند؛ آنگاه آيه ياد شده نازل گرديد)). حاكم اضافه مى كند: ((در اين حديث فوائد بسيارى است ؛ از جمله ، نادرستى قول خوارج كه مستى و قرائت ناروا را به على (عليه السلام ) كه خداوند او را از اين تهمت مبرا ساخته است نسبت مى دهند. و اين حديث صحيح السند و قابل اعتماد است )).(551)
    شخص ديگرى نيز كه متن مذكور از او نقل شده است ، ابن ابى حاتم است كه وى نيز مانند حاكم بر خلاف نقل سيوطى روايت كرده است : او از طريق عطاء از سلمى روايت مى كند كه على (عليه السلام ) فرمود: در مهمانى اى كه عبدالرحمان بن عوف ترتيب داده بود، فلانى را به نماز ايستانيدند و او از سر مستى ، در نماز چنين خواند: قل يا اءيها الكافرون اءعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون . آنگاه آيه نازل شد.(552)
    ملاحظه مى شود كه متن مذكور با روايتى كه حاكم آن را صحيح دانسته كاملا در تضاد است و با روايت ابن ابى حاتم نيز مخالفت دارد(553) و حتى با روايت طبرى نيز اندك اختلافى دارد.(554) تنها با روايت ترمذى موافق است .(555)
    اين كار، چه از روى عمد انجام گرفته باشد و چه از روى سهو، خلاف امانت در نقل است .
    اين گونه غفلت ها در تفسير ((الدر المنثور)) فراوان است كه نبايد از ديد محققان پوشيده بماند.
    20. منهج الصادقين
    ملا فتح الله كاشانى (متوفاى 988) مفسر شهير قرن دهم هجرى و از شاگردان خاص على بن حسن زواره اى است . زواره اى و ملا فتح الله هر دو در واكنش نسبت به روش صاحب تفسير ((مواهب عليه ))(556) كه به روايات اهل بيت (عليهم السلام ) توجهى نكرده و هيچگونه نشانه اى از وابستگى خود به شيعه و اهل بيت را بروز نداده است ، شرحى بر مواهب نگاشته و روايات صادره از معصومين (عليهم السلام ) را در آن گنجانده اند. منهج الصادقين تنها شرح و تفسير قرآن نيست ؛ بلكه تفسيرى جامع و مشتمل بر مباحث مختلف و متنوع - به زبان فارسى - است ؛ كاشانى بيشتر نظريات تفسيرى بيضاوى و زواره اى و نيز مباحث ادبى و بلاغى ((كشاف )) زمخشرى را آورده و از تفسير ((مجمع البيان )) در باب قصص ‍ و تواريخ بهره جسته است . از ((تبيان )) شيخ طوسى و ((تفسير ابوالفتوح رازى )) و گازر نيز مطالبى برگزيده است . گاه سخنان اهل عرفان و مشاهير متصوفه را نيز در لابه لاى تفسير جاى داده و كل متن را با نثرى شيوا و روان نوشته است و هر جا كه مناسب ديده از اخبار و روايات اهل بيت عصمت كمك گرفته است .
    در تقرير اصول دين ، عقايد شيعه و مسائل مناسب آن ، متين و معقول سخن گفته و تعصب و گرايش تندى از خود نشان نداده است ؛ از اين رو از زمان نگارش آن ، مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و از معروفترين تفاسير دوره صفوى به زبان فارسى به شمار مى رود.
    روش كاشانى در نقل اقوال و عبارات ديگران چنين است كه پيش از تفسير، مقدمه اى نگاشته و به مباحثى از علوم قرآن و مبادى تفسير اشاره كرده و گاه از خود، توضيحات و شروح و شواهدى افزوده است . مهمترين مباحث مقدمه عبارتند از: فضل قرآن ، نام قاريان ، معناى تفسير و تاءويل ، حديث نزول قرآن على سبعة اءحرف و معناى آن ، گردآورى (و تدوين ) قرآن و مصونيت آن از تحريف .
    مولف ، خود تفسير منهج را خلاصه كرده كه بارها در ايران چاپ و نشر يافته است . يكى از اين چاپها با تصحيح ابوالحسن شعرانى در سال 1363ش از سوى انتشارات كتابچى انجام گرفته است . اصل تفسير نيز با تحقيق علامه شعرانى و تصحيح على اكبر غفارى و با مقدمه و حواشى سيد ابوالحسن مرتضوى ، از سوى انتشارات علميه اسلاميه ، در سال 1385 ق در ده مجلد به چاپ رسيده است .
    مؤ لف ، تفسير ديگرى نيز به نام ((زبدة التفاسير)) به زبان عربى دارد كه در دست تحقيق و چاپ و نشر است .
    21. تفسير صافى
    اين تفسير اثر ملا محسن ، محمد بن مرتضى معروف به فيض كاشانى (متوفاى 1091) است . او محدثى فقيه و فيلسوفى عارف بود. در كاشان ديده به جهان گشود و در آن شهر مدارج علمى را طى كرد و آوازه اى بسزا يافت . سه تفسير بزرگ ، متوسط و كوچك دارد با نامهاى - بترتيب - (صافى ، اصفى و مصفى .)
    تفسير صافى آميزه اى از روايت و درايت و نقل و عقل است . اين تفسير شامل تمامى آيات قرآن است و مولف در بيان عبارات خود به ((تفسير بيضاوى )) عنايت ويژه داشته و اغلب عبارات خود را از آن برگزيده است و سپس متون روايات نقل شده از اهل بيت (عليهم السلام ) را ذكر كرده است .
    در آغاز تفسير مقدمه اى مشتمل بر دوازده فصل نگاشته و در آن از شؤ ون مختلف قرآن و فضيلت آن ، ثواب تلاوت آيات و تفسير و تاءويل سخن گفته است .
    مقدمه اين كتاب از جامعترين مقدمات تفسيرى است كه به رشته تحرير در آمده و مولف آن كوشيده است تا مواضع مفسران را نسبت به تفسير ماءثور و متكى بر روايات و تفسير عقلى متكى بر اجتهاد را بيان كند و شايستگى ها و توانايى هايى را كه لازم است يك مفسر داشته باشد توضيح دهد.
    او نام هر يك از اين فصلها را مقدمه ناميده كه گزارش كوتاه هر يك از فصلهاى دوازده گانه بدين شرح است :
    وى در مقدمه نخست ، پس از پيشگفتار، به نقل روايات مربوط به فضيلت قرآن و سفارش به تمسك به آن پرداخته است .
    مقدمه دوم ، درباره علم اهل بيت نسبت به قرآن است كه در آن ، به بيان نكاتى توجه شده است ؛ از جمله اينكه امامان معصوم (عليهم السلام ) تفسير همه آيات را مى دانند و به ظاهر و باطن قرآن كاملا آگاهند.
    مقدمه سوم ، در بيان اينكه اغلب آيات قرآن مربوط به شاءن اولياى خدا و دشمنى با دشمنان اوست .
    مقدمه چهارم ، در بيان معناى تفسير و تاءويل ؛ ظهر و بطن ؛ محكم و متشابه ؛ ناسخ و منسوخ و جز آن ؛
    مقدمه پنجم ، درباره منع از تفسير به راءى و بيان معناى آن ؛
    مقدمه ششم ، در تحريف ناپذيرى قرآن ؛
    مقدمه هفتم ، در بيان اينكه قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است و اصل و اساس معارف دينى و قواعد احكام شرعى در آن آمده است ؛
    مقدمه هشتم ، درباره قرائتهاى مختلف قرآن و ارزش آنها؛
    مقدمه نهم ، در بيان نزول دفعى و تدريجى قرآن ؛
    مقدمه دهم ، در بيان چگونگى شفاعت قرآن و ثواب تلاوت و حفظ آن .
    مقدمه يازدهم ، درباره چگونگى تلاوت قرآن و آداب آن ؛
    و مقدمه دوازدهم ، در توضيح پاره اى اصطلاحات تفسيرى كه مؤ لف در خلال تفسير آنها را به كار برده است .
    اين تفسير - در مجموع - از جمله تفاسير نفيس و ارزشمند و فراگير است كه نزديك به همه روايات اهل بيت (عليهم السلام ) در ارتباط با تفسير يا تاءويل آيات در آن گرد آمده است . گرچه در مواردى مؤ لف ، غث و سمين و سره و ناسره را به هم آميخته است .
    روش فيض كاشانى در تفسير؛ مرحوم فيض در آغاز، به تفسير لغوى آيات پرداخته و در پاره اى از موارد اعراب مربوط را هم بيان كرده و سپس روايات ماءثور از اهل بيت (عليهم السلام ) را در تفسير آيات آورده است . او در نقل احاديث بر تفاسير قمى و عياشى و ديگر كتابهاى معروف حديث تكيه كرده است ؛ ولى در نقل روايت تنها به نقل احاديث صحيح اكتفا نكرده ، بلكه هر حديثى را كه با موضوع آيات متناسب ديده است آورده و با ذكر منابع و مآخذ مربوط، مسؤ وليت بررسى صحت و سقم آنها را از عهده خود برداشته است . اشكال عمده اى كه بر او وارد است اين است كه در بسيارى از موارد، حديث را به گونه اى نقل كرده است كه خواننده را به اشتباه مى اندازد؛ چنانكه گمان مى كند روايت طرح شده ، تفسير قطعى آيه است ؛ در حالى كه در بسيارى موارد، چنين نيست .
    اين تفسير تعداد زيادى از اسرائيليات و احاديث ضعيف را در بر دارد و در پاره اى از موارد، سخنانى عرفانى بر قلم رانده كه ظاهرا تاءويل آيه است ولى با ظاهر نص و بلكه با دليل عقل و فطرت سليم ناسازگار است . به عنوان مثال هنگام ذكر قصه هاروت و ماروت ، بر اساس روايات اسرائيلى و به پيروى از بيضاوى چنين مى گويد: ((آن دو (هاروت و ماروت ) شراب نوشيدند و در برابر بت سجده كردند و مرتكب زنا شدند)). سپس با ارائه تاءويلى دور از فهم معارف مى گويد: ((شايد مراد از دو ملك ، روح و قلب باشد؛ چون آن دو، از عالم روحانى به عالم جسمانى فرود آمدند تا حق را برپا دارند ولى فريفته زيبايى و جمال زندگانى دنيا شدند و در چنگال شهوت گرفتار آمدند. شراب غفلت نوشيدند و بندگى بت نفس گزيدند و عقل نصيحتگر خود را به سبب تغذيه نكردن آن با دانش و تقوا، كشتند و اثر پند و اندرز آن را از جانهاى خود زدودند و با سركشى و تمرد آماده زنا با زنى به نام ((زهره )) شدند. ولى دنيا كه مظهر فريب و نيرنگ است بر طبق عادت هميشگى اش از ايشان كه خواهان دنيا بودند گريخت و آنها را تنها گذاشت . زهره نيز به آسمان رفت و ستاره زهره كه نشانه طرب و نشاط نيز هست هموست . ولى تا زمانى كه در آسمان باشد، درخشش دلفريب نور دنيا از مكانى بلند و دور از دسترس هوادارانش دلربايى خواهد كرد. حب دنيا در قلب آن دو موجب شد به سحر و جادو روى آورند. پس از آنكه از مستى غفلت به هوش آمدند و عقلشان بازگشت ، آسانترين عذاب را برگزيدند؛ سپس به عالم برزخ برده شدند؛ در آنجا - در حالى كه سرهايشان به طرف پايين است - تا روز رستاخيز، در عذاب خواهند ماند)).(557)
    شايسته فقيه نامور و فرهيخته اى چون فيض ، آن بود كه اين گونه اسرائيليات و روايات مخدوش و بى اساس را كنار نهد؛ حتى اگر اين روايات دروغين به اهل بيت (عليهم السلام ) هم نسبت داده شده باشد،(558) شايسته نيست تاءويل شود بلكه بايد كنار گذاشته شود.
    22. تفسير الاءصفى
    محدث كاشانى تفسير ديگرى به نام ((الاءصفى )) دارد كه از تفسير بزرگ ((الصافى )) برگزيده است و در آن ، تفسير صافى را در بيست و يك هزار بيت خلاصه كرده است . الاصفى تفسيرى موجز و لطيف و مشتمل بر مهمترين مسائل تفسيرى به شيوه اهل حديث است . لب كلام و گزيده مرام را در آن گرد آورده است ؛ كه مراجعه كننده را در تبيين معانى قرآنى و شرح مقاصد عالى بى نياز مى سازد؛ و اين ، از حسن سليقه و شيوايى قلم مرحوم فيض حكايت دارد. اين تفسير مانند ((تفسير صافى )) بارها به چاپ رسيده و مورد استقبال قرار گرفته است .
    23. تفسير المصفى
    سومين تفسير فيض كاشانى كه تلخيص ((الاءصفى )) است و اين تفسير، در كمال ايجاز و ايفاء و در عين حال به گونه اى رسا و گويا در اختيار همگان قرار گرفته است . خداوند همواره فيوضات خود را بر روان پاك فيض بريزاد كه سرتاسر عمر پر بركت خود را وقف خدمت به دين و قرآن نمود.
    24. تفسير بحرانى (البرهان )
    مؤ لف آن سيد هاشم بن سليمان بن اسماعيل حسينى بحرانى كتكانى است . كتكان يكى از روستاهاى تابع توبلى ، از شهرهاى كشور بحرين ، است . وى در سال 1107 بدرود حيات گفت .
    او از محدثان فاضل و جزو پژوهندگان اخبار و روايات بود و احاديث فراوانى را گرد آورد؛ بى آنكه در جرح و تعديل راويان آن سخنى بگويد يا به تاءويل رواياتى كه آشكارا با عقل و نقل در تعارض است ، بپردازد؛ كه شيوه بيشتر اخباريان افراطى است .
    وى در تفسير خود، بر كتابهايى اعتماد كرده است كه برخى از آنها از درجه اعتبار ساقط است . گذشته از اينكه برخى منابع وى مخدوش و فاقد اعتبار است . احاديثى را هم كه از اين كتابها نقل كرده ، اغلب مرسل و يا ضعيف السند است .
    از جمله اشكالات اين كتاب آن است كه تفسير آيه را مستقيما به امام معصوم نسبت مى دهد در حالى كه روايات را صرفا در كتابى منسوب به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) يافته است . مثلا مى گويد: ((امام عسكرى (عليه السلام ) در تفسير آيه فرموده است ...)) و اين ، گونه اى بى احتياطى است كه بر خلاف شيوه پارسايان مى باشد.(559)
    در اين تفسير به همه آيات قرآن پرداخته نشده و تنها آياتى تفسير شده است كه در ذيل آنها روايتى - ولو مربوط به يك كلمه آن - نقل شده باشد؛ لذا اين كتاب علاوه بر ايرادهاى پيشگفته ، همچون ضعف اسناد، ذكر روايات مرسل و بى اعتبارى اغلب منابع ، تفسيرى ناپيوسته است و نيز مؤ لف در آنجا كه روايات متعدد باشد و احيانا در تعارض باشند در مقام توجيه بر نيامده و در جهت تاءويل يا رفع تعارض آنها كوششى نكرده است .
    شيوه وى در تفسير؛ وى تفسير خود را با مقدمه اى آغاز كرده است كه در آن درباره فضيلت دانش و جوينده آن ، فضيلت قرآن ، حديث ثقلين ، نهى از تفسير به راءى ، ظاهر و باطن قرآن ، اقسام كلام در قرآن و مطالبى از اين قبيل نكاتى چند را نگاشته است .
    او بعد از اين مقدمات ، تفسير خود را با آنچه در مقدمه تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى آمده است شروع مى كند و در آن از انواع و اصناف آيات - بنا به ترتيبى كه در تفسير منسوب به محمد بن ابراهيم نعمانى (560) آمده است - سخن مى گويد. سپس بترتيب سوره ها به تفسير آيات مى پردازد؛ به اين ترتيب كه ابتدا آيه را ذكر مى كند و پس از آن ، روايات ماءثور از امامان معصوم (عليهم السلام ) درباره آيه را مى آورد، ولى درباره قوت و ضعف اسناد و درستى و نادرستى روايات ، اظهار نظرى نمى كند.
    البته اين سخن بدان معنا نيست كه همه روايات اين تفسير بى ارزش و از درجه اعتبار ساقط باشد بلكه گاه ، احاديثى درخشان ، و كلماتى گُهَرسان كه قطعا از اهل بيت عصمت يعنى راهنمايان امت و چراغهاى روشنى بخش ‍ در ظلمت صادر شده است وجود دارد؛ رواياتى كه نشاننده عطش مشتاقان و شفابخش جان خسته دلان است .
    اين تفسير نيازمند نقد و بررسى و پالايش است تا سره آن از ناسره باز شناخته شود و احاديث صحيح و پذيرفتنى آن از احاديث ضعيف و نادرست جدا گردد.
    اين كتاب در كل و با چشم پوشى از پاره اى نقصها مجموعه اى نادر و يگانه است كه مولف در آن ، احاديث ارزشمندى را از چشمه سار دانش امامان معصوم (عليهم السلام ) گرد آورده است و بر خوانندگان آگاه و پژوهشگران خردمند است كه به بحث و بررسى درباره روايات فراوان آن پردازند و از ميان انبوه آنها، سره را از ناسره باز شناسند.
    در برخى از چاپها مقدمه اى بر اين تفسير افزوده اند كه خود، كتابى مستقل و تاءليف محدث نامى ابوالحسن ابن محمد طاهر عاملى نباطى فتونى از بزرگان و مشاهير قرن دوازدهم هجرى است . اين كتاب با نام ((مرآة الاءنوار و مشكاة الاءسرار)) در سه بخش تنظيم شده و هدف آن ، بيان نقش ائمه اطهار (عليهم السلام ) در تفسير و فهم معانى قرآن است .
    بخش اول درباره بطن قرآن كه با مساءله ولايت و امامت مربوط است و ظهر قرآن كه مخصوص بيان دلايل نبوت و اصول شريعت است و در پنج فصل تنظيم گرديده است .
    بخش دوم در خصوص جمع و تاءليف قرآن و تحولات مربوط به آن و نيز درباره مساءله تحريف است و چهار فصل دارد.
    بخش سوم - كه عمده مباحث كتاب را تشكيل مى دهد - شامل بحث از تاءويل قرآن و موارد آن است . در اين بخش ، نخست به كليات و سپس - بترتيب حروف الفبا - به واژه هايى كه تاءويل در آنها راه يافته ، پرداخته شده است .
    اين كتاب از حيث محتوا مجموعه با ارزشى است ؛ ولى غالبا بر روايات ضعيف و بى اعتبار تكيه كرده و به شيوه اهل حديث ، از جهت دقت در سند و مراعات توافق متن با اصول مذهب تساهل ورزيده است ؛ از جمله در مساءله تحريف كوتاه آمده و در خصوص بسيارى از موارد تاءويل ، ضابطه اصولى ، به كار بسته نشده است ؛ لذا بر مراجعه كننده است كه خود دقت كند و در مسائل مربوط به پايه هاى دين تساهل نورزد.
    25. تفسير حويزى (نورالثقلين )
    اين تفسير اثر عبد على بن جمعه عروسى حُوَيزى (متوفاى 1112) از محدثان قرن يازدهم هجرى است . وى مسلك اخبارى داشت و محدثى فقيه و شاعر و اديبى چيره دست بود. در شيراز اقامت گزيد و - در همانجا - به نقل و نشر احاديث مشغول گرديد. گروهى از جمله سيد نعمت الله جزايرى از محضرش بهره بردند.
    وى احاديثى منقول از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) را كه به گونه اى با آيات قرآن ارتباط داشته ، گرد آورده است . اين احاديث گاه به تفسير و گاه به تاءويل آيات مربوط است و در پاره اى موارد هم به عنوان استشهاد يا در تاءييد نظريه آنها استفاده شده است و بيشتر آنها ارتباط مستقيمى با آيه و مفهوم و يا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذكر شده است .
    از آن گذشته ، اين احاديث - جز اندكى كه از مجامع حديثى معتبر نقل شده است - ضعيف السند يا مرسل هستند.
    اين تفسير تمام آيات قرآن را در بر نمى گيرد و مؤ لف در آن ، نص آيات قرآن را هم نياورده است ؛ تنها در ضمن نقل روايات كه به ترتيب آيه ها و سوره ها مرتب شده است به ذكر نام سوره ها و شماره آيات بسنده كرده است و به نقد و بررسى روايات نيز نپرداخته و در رفع تعارض ميان آنها راه حلى ارائه نكرده است . وى در مقدمه اين تفسير مى گويد: ((ظاهر برخى از رواياتى كه نقل كرده ام با اجماع علماى اماميه مخالف است و مقصود من از نقل آنها، بيان عقيده نيست و نخواسته ام تكليفى را بشناسانم . بلكه آنها را آورده ام تا خواننده بصير و نكته سنج بداند كه اين روايات ، چگونه و از چه طريقى نقل شده است و خود درباره آنها بينديشد و چاره گرى كند و در رفع تعارض آنها بكوشد. در عين حال ، همراه ذكر روايات ، از آوردن معارض آنها نيز كوتاهى نكرده ام و بر عهد خواننده است كه - خود - حقيقت را روشن سازد)).(561)
    او با بيان اين سخنان ، خود را از پى آمدهاى مترتب بر رواياتى كه نقل كرده و تعارض يا تضاد احتمالى آنها با اصول مذهب رهانده و آن را بر عهده خواننده گزارده است . ولى اين كافى نيست و - به اعتقاد ما - وى در اين زمينه كوتاهى كرده است ؛ چون كمترين وظيفه او اين بوده است كه مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن كند. همان طور كه مرحوم علامه مجلسى در ((بحارالانوار)) چنين كرده است ؛ زيرا گاه ، روايت ، مضمونى موهن و مخالف با شرع دارد كه سكوت در برابر آن شايسته دانشمندان نيست و ممكن است گذشتن از كنار آن موجب اغراء به جهل و در مواردى موجب ايجاد سستى عقيده نسبت به ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) شود؛ بنابراين ، نقل روايت و اظهار نظر نكردن درباره صحت و سقم آن كه موجب پاره اى مشكلات در عقايد مسلمانان مى شود سزاوار نيست .
    به عنوان نمونه ، در ذيل آيه مباركه ان الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها(562) روايتى مخدوش و بى اساس را نقل كرده و به امام صادق (عليه السلام ) نسبت داده است . مضمون روايت چنين است : مراد از ((بعوضه )) امير مؤ منان و مقصود از ((و ما فوقها)) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است .(563)
    وى همچنين رواياتى موهن نسبت به مقام شامخ معصومان (عليهم السلام ) مشتمل بر غلو را نقل كرده و احاديث ساختگى و اسرائيليات مربوط به داستان هاروت و ماروت و اينكه ((زهره )) زنى بود كه مسخ شد و دو ملك (هاروت و ماروت ) با او زنا كردند(564) و امثال اين خرافات و افسانه هاى اسرائيلى را بدون هيچگونه بررسى و اظهار نظر ذكر كرده و كتاب خود را از آن انباشته است .
    روش وى در تفسير؛ او روايات را بدون بررسى و طبقه بندى و بى آنكه درباره آنها اظهار نظرى بكند، نقل كره و تنها به دليل اينكه روايتند و به نحوى به آيه ربط مى يابند، به ذكر آنها پرداخته است .
    به عنوان نمونه ، او در سوره نساء سخن خود را درباره ثواب قرائت آن سوره آغاز كرده و روايت مرسلى را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است ، بدين مضمون كه حضرت فرمود: هر كس اين سوره را بخواند گويى براى همه ورثه خود ميراث گذاشته است .
    تنها مناسبت اين روايت با سوره نساء آن است كه در سوره نساء احكام ارث طرح شده است .
    او سپس به تفسير آيه يا اءيها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفصس ‍ واحدة (565) پرداخته و روايتى بدين مضمون نقل كرده است : ((اينان (الناس ) خويشاوندان پيامبرند و آقا و سرورشان امير مؤ منان است . مردم به دوست داشتن ايشان مكلف شدند ولى به تكليف خود عمل نكردند))؛ در حالى كه ارتباطى بين اين روايت و آيه ياد شده به نظر نمى رسد.
    سپس روايتى بدين مضمون آورده است : ((حوا را از آن رو كه از ((حى )) (موجود زنده ) آفريده شد، حوا ناميدند))؛ در حالى كه اگر آنچه روايت كرده درست باشد بايد ((حيا)) ناميده مى شد نه ((حوا)). همچنين نقل مى كند كه : ((به زن از آن رو ((مراءه )) مى گويند كه از مرء (مرد) آفريده شده است ؛ زيرا حوا از استخوان آدم خلق شد)) و در ادامه ، روايتى متناقض با روايت پيش نقل مى كند كه آفرينش حوا از استخوان (ضلع ) آدم را نفى مى كند و مى گويد: ((وى از باقيمانده خاكى كه آدم از آن آفريده شد خلق گرديد.
    آنچه به عنوان معناى درست آيه به نظر مى رسد اين است كه حوا از جنس ‍ خود آدم آفريده شد تا آدم بتواند در كنار او آرامش يابد؛ چنانكه در سوره روم هم بر اين مفهوم تاءكيد شده است : خلق لكم من اءنفسكم اءزواجا لتسكنوا اليها.(566)
    حويزى ، درباره وجه تسميه ((نساء)) نيز مى گويد: ((زنان را از آن جهت ((نساء)) ناميده اند كه آدم به حوا انس گرفت ))؛ اين سخن نيز درست نيست ؛ چون اگر چنين بود بايد ايشان را ((اءنساء)) مى ناميدند.
    وى در ادامه ، به چگونگى ازدواج فرزندان آدم اشاره مى كند و امكان ازدواج فرزند پسر را با فرزند دخترى كه با او همزاد نبوده و از شكم بعدى متولد شده نفى مى كند و مى پندارد كه چنين ازدواجى در نزد حيوانات هم نارواست و در اين خصوص افسانه اى را نقل مى كند بدين مضمون كه حيوانى خواهرش را نشناخته ، بر پشت او جهيد و چون فهميد كه با خواهر خود آميزش كرده است از شدت ناراحتى آلت تناسلى خود را با دندان قطع كرد و در جا مرد.
    وى به همين شيوه روايات را بدون نقد و بررسى و دقت در اسناد يا محتوا نقل كرده است ؛ بى آنكه آنها را با اصول مذهب يا با ميزان عقل بسنجد و به ميزان صحت و سقم آن پى ببرد.
    ما ساحت قدس امامان معصوم (عليهم السلام ) را از گفتن چنين سخنان افسانه آميز و كودكانه مبرا مى دانيم ؛ روايات بى ارزشى كه علاوه بر متناسب نبودن آنها با شاءن والاى قرآن كريم ، بيقين از شاءن و منزلت بلند امامان معصوم (عليهم السلام ) مى كاهد.
    البته ناگفته نماند كه در پاره اى از موارد و در لابه لاى اين روايات ، سخنانى متين و استوار هم نقل شده است ؛ چنانكه در ميان خارها هم گلهاى شكوفا يافت مى شود؛ ولى اين شيوه نقل و درهم آميختن سره با ناسره ، روشى ناپسند است و امامان معصوم (عليهم السلام ) همواره مردم - بويژه ناقلان حديث - را از آن برحذر داشته اند.
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #57
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    26. تفسير مشهدى (كنز الدقائق و بحر الغرائب )
    مؤ لف آن محمد بن محمدرضا بن اسماعيل بن جمال الدين قمى معروف به مشهدى است كه در حدود سال 1125 بدرود حيات گفت . علت شهرت وى به ((مشهدى )) آن است كه در جوار حضرت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) در شهر مقدس مشهد اقامت گزيد. وى از محضر ملا محسن فيض كاشانى بهره برده و در تفسير قرآن از راه و روش او پيروى كرده است .
    تفسير مشهدى ، در حقيقت چكيده مهمترين تفاسير شيعه اماميه است . مؤ لف آن ، عبارات نغز و والا و تعابير ناب و خالص را از لابه لاى كتب و تاءليفاتى كه خوانده ، برگزيده است ؛ مانند استاد خود ملا محسن فيض ‍ كاشانى ، در شيوانويسى از سبك ابو سعيد شيرازى بيضاوى پيروى كرده است ؛ همان گونه كه در ترتيب تبويب تفسير از شيوه طبرسى در ((مجمع البيان )) بهره جسته است .
    علاوه بر آن ، وى نكات فراوانى را كه در ((تفسير كشاف )) زمخشرى و ((حواشى )) شيخ بهائى پسنديده در تفسير خود آورده است ؛ از اين رو تفسير وى ، چنانكه خود در مقدمه تصريح كرده و نيز بر حسب آنچه در تقريظ علامه مجلسى و محقق خوانسارى بر تفسير او آمده است ؛ و ما در مقدمه اى كه بر اين تفسير نوشته ايم بدان اشاره كرده ايم به صورت مجموعه اى از گزيده آثار و آراء در آمده است .
    سبك تفسير او جمع ميان عقل و نقل است ؛ چنانكه روايات منقول از اهل بيت (عليهم السلام ) را ذكر كرده و در پى آن ، نظر خود و يا آنچه را در كتب و آثار ديگر يافته ، نگاشته است و با تاءسى از روش استاد خود، فيض كاشانى در ((تفسير صافى )) در موضوعات عرفانى ، ادبى و كلامى دست به قلم برده و مطالبى ارزنده ارائه كرده است .
    وى نسبت به ((اسرائيليات )) و احاديث جعلى موضعى منفى دارد و آنها را رد مى كند و از آنها و ذكر تفاصيل آنها دورى مى جويد؛ مثلا ضمن تكذيب قصه معروف هاروت و ماروت مى گويد: ((اين روايت كه هاروت و ماروت به صورت دو انسان در آمدند و داراى شهوت شدند ساخته و پرداخته يهود است )).
    همچنين در مساءله تحريف ، موضعى مشابه موضع استاد خويش (فيض ‍ كاشانى ) دارد و آن را شديدا مورد انكار قرار مى دهد و در جاى جاى تفسيرش به اين مطلب تصريح مى كند.(567)
    كوتاه سخن اينكه تفسير وى نزد اماميه در ارائه تصويرى شفاف در جمع ميان روايت و درايت ، جايگاه رفيعى دارد. در اين تفسير تمام آنچه در ديگر تفاسير آمده است ، اعم از لغت ، نحو و بلاغت به صورتى موجز و شيوا فراهم است .
    بنابراين تفسير وى حاوى نكات گوناگون و از دقت و ظرافت والايى برخوردار است چنانكه موجب گشته كه تفسير وى در نوع خود يگانه و منحصر به فرد تلقى گردد و در ميان تفاسير آن عصر، ممتاز شناخته شود. علامه مجلسى و فاضل خوانسارى اين تفسير را ستوده و بر آن تقريظ نوشته اند كه دليل بر ارزش والاى اين تفسير است . اين تفسير در آغاز قرن پانزدهم هجرى بارها در شكلى زيبا به چاپ رسيده است ؛ از جمله چاپى كه از سوى مركز ((دارالنشر)) وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم به انجام رسيده است .
    27. تفسير كبير شبر (صفوة التفاسير)
    علامه سيد عبدالله بن محمد رضا علوى حسينى مشتهر به ((شُبَّر)) وى در سال 1188 در نجف زاده شد. سپس همراه پدر به كاظمين مهاجرت كرد و تا هنگام وفات (سال 1242) آنجا ماند. وى از نخبگان علماى عصر خويش ‍ بود. فقيهى آگاه و محدثى خبير و مفسرى متبحر و جامع علوم معقول و منقول بود. در اخلاق كريمه آيتى بود و به عنوان يكى از بزرگان و سرشناسان اماميه و فردى با مقام و منزلت رفيع شناخته شده بود. او همه عمر پربركت خويش را صرف تاءليف و تصنيف نمود تا توانست در عمرى كه از پنجاه و چهار سال نگذشت ، آثار گرانبهايى به جامعه اسلامى بويژه جامعه تشيع تقديم كند كه همواره مورد استفاده حوزه هاى علمى قرار گرفته و در بستر زمان رواج روز افزون يابد. خداوند به سبب اين همه آثار گرانبها كه از خود به يادگار گذاشت ، او را غريق رحمت خويش گرداند.
    وى در رشته هاى مختلف علوم اسلامى همچون فقه ، حديث ، تفسير، معارف و اخلاق صاحبنظر بود و در تمامى اين زمينه ها تاءليفات سودمندى دارد. در حديث ، ((جامع الاخبار)) وى با ((بحارالانوار)) علامه مجلسى هم ارز و همسوست . در فقه و معارف و اخلاق نيز نوشته هاى فراوانى دارد. در تفسير سه نوشته كامل و با ارزش دارد: تفاسير كبير، وسيط، وجيز:
    تفسير كبير او با نام ((صفوة التفاسير)) تا كنون به چاپ نرسيده ولى نسخه هاى كامل خطى آن موجود است ، در دو مجلد بزرگ كه مجلد اول آن از آغاز قرآن تا پايان سوره رعد است - در گنجينه نسخه هاى خطى كتابخانه نجفى مرعشى در قم - و مجلد دوم از سوره رعد تا پايان قرآن - در گنجينه نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى در تهران - نگهدارى مى شود. نسخه هاى ديگر به طور پراكنده در ديگر كتابخانه ها وجود دارد.
    اين تفسير، مقدمه اى نسبتا طولانى دارد كه در شانزده بخش تنظيم يافته و در آن ، - به طور گسترده - از مسائل مختلف سخن گفته شده است و خود، رساله اى مستقل در علوم قرآنى شمرده مى شود. سپس به تفسير آيات به روشى مزجى تركيبى (568) - چنانكه شيوه علامه شبر در هر سه تفسير است - پرداخته شده است . گاه قرائت و شرح واژه ها و اعراب از حيث لغت و نحو و گاه بلاغت در آن آمده است . علامه شبر در اين تفسير، به تفسير آيات بر اساس روايات وارده از معصومين (عليهم السلام ) مى پردازد و كمتر آراء ديگران را مى آورد و در مباحث فقهى و كلامى نيز - به مناسبت - با دقت و ظرافت كامل وارد مى شود.
    او در تفسير و تفاسير و آثار ديگرش ، از ذوق سرشار و قدرت ادبى و نيز اطلاعات علمى گسترده خود در فهم روايات بهره فراوان برده است كه از حسن سليقه و ذكاوت والاى وى حكايت دارد. از اين رو تاءليفات علامه شبر در تمامى زمينه هاى علوم اسلامى مورد علاقه و استقبال همگان قرار گرفته است .
    اين تفسير، همان گونه كه از نامش پيداست ، گزيده اى از تفاسير پيش از وى است كه بر اساس اعتماد به نقل تواءم با عقل ، گزينش شده است . علامه شبر با حسن انتخاب و احاطه اى كه به روايات معصومين (عليهم السلام ) داشته و با اعمال ذوق ، تفسيرى كامل و جامع به جهان اسلام تقديم كرده است .
    28. تفسير وسيط (الجوهر الثمين )
    الجوهر الثمين ، دومين تفسير علامه سيد عبدالله شبر است كه در حجمى كمتر از ((تفسير كبير)) و با همان شيوه نگاشته شده است . از مقدمه كوتاه اين تفسير بر مى آيد كه علامه شبر آن را پيش از تفسير كبير نوشته است . در اين مقدمه آمده است : ((به نظر آمد تفسيرى بنگارم كه شامل نكات لطيف و معانى ظريف و تصحيح قرائات و مبانى آنها و اخبار و آثار معصومين (عليهم السلام ) باشد و از خداوند توفق مى خواهم تا پس از اتمام آن ، به تفسيرى بپردازم كه همانند دريايى پهناور، به هر چه گفته و نوشته شده است احاطه داشته و همه علوم را دارا باشد؛ شامل تاءويل و تنزيل و خرد و كلان تفسير باشد و...)) كه بحمدالله اين توفيق را يافته است .
    اين تفسير با همت و مقدمه گسترده سيد محمد بحرالعلوم در شش جلد به سال 1408 ق / 1986 م در انتشارات اءلفين كويت به چاپ رسيد.
    29. تفسير وجيز شبر
    سومين تفسير علامه شبر كه به شكلى فشرده ولى رسا و گويا نوشته ، تفسير وجيز است .
    كوتاه نويسى در تفسير شيوه اى است كه بسيارى از بزرگان جهان اسلام به آن دست زده اند و منظور آنان ، آشنا ساختن طالبان علم در دوره هاى نخستين تحصيل با مفاهيم قرآنى است و در آنها سعى شده كه مهمترين مطالب تفسيرى را در كوتاه ترين و گوياترين عبارات در اختيار پويندگان معارف قرآنى بگذارند و نوشته هايى كه از اين فرهيختگان در دست است كاملا ارزنده و همواره مورد استقبال عموم قرار گرفته است كه از بهترين و شيواترين آنها تفسير وجيز علامه سيد عبدالله شبر است كه بحق در اين ميدان ، گوى سبقت را از همگان ربوده است .
    اين تفسير در عين كوتاهى ، حاوى نكات و ظرافتهاى برجسته تفسيرى است كه گاه برخى از تفاسير حجيم فاقد آن است . در آن ، سعى شده است از نكته هاى ادبى ، بلاغى ، لفظى و معنوى قرآن پرده برداشته شود و در صورت لزوم ، به روش ساده و با اختصار در مسائل لغوى و نحوى گام نهاده شود و همان گونه كه استاد محمد حسين ذهبى گفته است : ((اين تفسير با چنين شيوه زيبايى ، هرگز ملال آور نيست و خواننده را خسته نمى كند)).(569)
    مؤ لف بر آن است كه بر آثار منقول از اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) تكيه كند و بيشتر آراء نقل شده از ديگران را به جهت اختصار و بدون ذكر قائلان آن مى آورد. همچنين مى كوشد در موارد لزوم به دفاع از مذهب برخيزد؛ چه در اصول و چه در فروع . در ذيل آيات مربوط به مسائل كلامى يا فقهى به طور فشرده و متين بحثى كوتاه و در عين حال عالمانه مى آورد؛ چنانكه به گونه اى با اصول مذهب عدليه يا با مسائل مورد اتفاق اهل حديث مطابق باشد؛ و در ضمن آن ، از دفع اشكالات و رفع ابهامات - در صورت لزوم - غفلت نمى ورزد و با توان فراوان خود كه در ادب و فقه و حديث دارد، بخوبى از عهده حل مشكلات ، كه عمدتا اهل بدعت و بيماردلان آنها را مطرح ساخته اند، بر مى آيد و پاسخهاى شايسته و بايسته ارائه مى دهد. آرى اين رفتار، شايسته مقام رفيع و والاى اوست كه همواره مورد عنايت حق تعالى بوده است .
    مؤ لف ، خود در مقدمه اين تفسير مى گويد: ((اين نوشتار، تحقيقاتى والا و ارزنده و بياناتى رسا و اشاراتى گويا، درباره برخى مشكلات آيات و موارد ناآشناى آن است كه به شرح و بيان نياز دارد و سعى بر آن است كه عمدتا بر آنچه از خاندان عصمت كه معادن تفسير و تاءويلند رسيده است تكيه شود و آنچه با الفاظ و اغراض (اهداف ) و نكات بلاغى مربوط است در موجزترين اشارات و دقيق ترين عبارات ممكن آورده شود)). بدين ترتيب ، اين تفسير وجيز، لطيفترين تفسير در بيان و بهترين تفسير در تبيين معانى قرآن است كه با ايجاز لفظ و وسعت معنا همراه مى باشد.
    البته مؤ لف محترم به آنچه وعده داده ، وفا كرده است و گوهرهاى تابناك تفسير خود را به معدن سرشارى كه از علوم پاك ائمه اطهار سرچشمه گرفته ، بازگردانده است . همان گونه كه در گفتار و تبيين مقاصد قرآن به راه ايجاز و ايفا رفته و در ارائه نكات و ظرافتهاى قرآن در عباراتى سهل و رسا هنرمندانه گام برداشته است .(570)
    دكتر حامد حنفى داوود، استاد كرسى ادب در دانشكده علياى زبان شناسى قاهره ، مقدمه ارزنده اى بر آن نوشته است كه در آن مى گويد: ((... كسى كه به فن تفسير آگاه است در آغاز راه ، دقت مفسر (علامه شبر) و دستاويز مستحكم او را به اين صناعت در مى يابد و نيز جمع بودن انحاء علوم مرتبط با تفسير را براى يك مفسر توانا در وجود اين مفسر، لمس مى كند؛ مثلا با خواندن تفسير سوره حمد در تفسير شبر و مقايسه آن با آنچه در ((تفسير جلالين )) آمده ، به توانمندى اين مفسر گرانقدر، بويژه توانايى وى در فقه اللغه پى مى برد. به عنوان نمونه مى توان به بحثهاى وى درباره لفظ جلاله و فرق گذاشتن بين دو واژه ((رحمان )) و ((رحيم )) و نيز ريشه يابى هاى وى اشاره كرد كه در آنها با توانايى بى نظير به بيان مطلب پرداخته و تنها به ذكر فرقهاى لغوى معمول بسنده نكرده است ؛ بلكه - علاوه بر آن - توضيحاتى را كه از بيان عبارات و متون روايات و دعاهاى منسوب به ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به دست آورده است ، بازگو مى كند. وى در تمامى موارد مطالب خود را به عباراتى معتدل و ميانه و بى طرفانه و با شيوه اى عالمانه و متين كه در آن هيچگونه انفعال تعصب گرايانه يافت نمى شود، بيان مى كند. اين شيوه پسنديده در جاى به جاى اين تفسير بخوبى به چشم مى خورد.
    اين تفسير - چنانكه مؤ لف در پايان آورده است - در جمادى الاول سال 1239 پايان يافته و همواره در دست چاپ و نشر بوده و مورد استقبال عامه و خاصه قرار گرفته است .
    32 - 30. تفسير برغانى (بحر العرفان )
    تاءليف ملا صالح بن آغا محمد بَرَغانى قزوينى حائرى (متوفاى حدود سال 1270). او از عالمان و محدثان برجسته قرن سيزدهم به شمار مى رود و آثار و نوشته هايش در تفسير و حديث و ديگر رشته هاى علوم اسلامى ، مشهور است . وى سه تفسير دارد:
    1. تفسير كبير و گسترده در 17 مجلد كه تا كنون به شكل دستنوشته و در كتابخانه خانواده وى در شهرستان قزوين محفوظ است . روش وى در اين تفسير همانند تفاسير روايى عصر متاءخر (نور الثقلين و برهان ) تنها نقل روايات منقول از ائمه اطهار (عليهم السلام ) در ذيل آيات ، است و بدون هيچگونه اظهار نظر يا جرح و تعديلى از كنار آنها گذشته است ؛ با اين تفاوت كه وى تنها به رواياتى توجه داشته كه مورد پسند او بوده ؛ و ديگر روايات را رها ساخته است . پيش از اين ، بر اين شيوه خرده گرفتيم كه : چه بسا روايتى كه از نظر او ناپسند ولى از ديدگاه ديگران پسنديده است . از اين گذشته ، با چنين رويه و عملكردى ، راه تحقيق پيرامون احاديث تفسيرى بسته مى گردد.
    2. تفسير متوسط - در سه جلد - به همان شيوه تفسير كبير ولى با حذف اسناد. اين تفسير در دست چاپ است .
    3. تفسير مختصر - در يك جلد - كه با گزيده هايى از متون روايات تفسيرى مربوط، همراه است .
    اينكه فرهيختگان جهان اسلام ، اينچنين با توجه به گفته هاى ارزشمند ائمه معصومين (عليهم السلام ) به قرآن روى آورده اند و گوهرهاى تابناكى به رايگان در اختيار همگان قرار داده اند نكته اى افتخارآميز، اميد آفرين و تحسين برانگيز است . شكرالله مساعيهم الجميلة .
    فصل يازدهم : تفسير اجتهادى
    تفسير اجتهادى بيشتر بر درايت و عقل متكى است تا روايت و نقل ؛ چون معيار سنجش و بررسى در آن ، انديشه و تدبر است و به طور مطلق بر آثار و اخبار نقل شده اعتماد نمى شود. البته منكر آن نيستيم كه زمينه لغزش در اين عرصه فراوان است و گاه عواقب ناگوارى نيز در پى دارد و به همين دليل ، احتياط و دقت نظر - البته پس از توكل بر خدا و استعانت از وى - امرى ضرورى است ؛ خواسته اى كه در داشتن حسن نيت و اخلاص همراه با كار مداوم و تلاش پى گير حاصل مى شود.
    كار اجتهادى در تفسير، پديده اى است كه از همان روزهاى نخست در عصر تابعان به وجود آمد؛ چون در آن زمان ، باب اجتهاد و اظهار نظر در تفسير گشوده شد و نقد و بررسى در آثار و اخبار منقول رواج يافت و با گذشت زمان دايره آن گسترده تر شد و با تنوع و چندگونگى علوم و معارف در جوامع اسلامى رو به گسترش نهاد.
    پيش از اين گفتيم كه از جمله مشخصات تفسير تابعان ، گشوده شدن باب اجتهاد و گسترش آن بود. كسانى هم كه پس از آنان آمدند همين روش را دنبال نمودند و محدوده آن را گسترش دادند.
    در اين هنگام - كه تفسير، از محدوده نقل و روايت خارج مى گشت و پا به عرصه نقد و درايت مى نهاد - بيم آن مى رفت كه دچار آفت ((تفسير به راءى )) - كه عقلا مذموم و شرعا ممنوع بود - گردد و به لغزشگاه و پرتگاهى عميق منتهى گردد؛ كه البته چنين شد و عملا گروه بسيارى از پويندگان راه تفسير، در اين وادى سقوط كردند.
    به همين جهت لازم است محدوده و جوانب و ابعاد تفسير به راءى - به منظور اجتناب از آن - شناخته شود.
    پيش از اين ، به تفصيل در مورد مساءله تفسير به راءى سخن گفتيم .(571) تفسير به راءى ، به طور خلاصه يكى از اين دو صورت است :
    1. تكروى و استبداد در راءى در تفسير كلام خدا؛ بدين صورت كه فرد در آن ، تنها بر دريافت خود از لغت و ادب اعتماد ورزد و به گفته ها و ديدگاهها و رهنمودهاى پيشينيان و روشى كه آنان در فهم آيه پيش مى گرفتند و نيز به اين حقيقت كه ممكن است دلايل و قراين بسيارى - كه ناديده گرفتن آنها شايسته نيست - پيرامون آن آيه باشد؛ از جمله شناخت شاءن و اسباب نزول آيه و شروح حوادث همزمان با آن و همچنين احاديث و اخبار رسيده از پيامبر و بزرگان صحابه ؛ كه همگى در فهم كلام خدا كه بر رسولش نازل شده است به ما كمك مى كند و مسلم است كسانى كه به طور مستقيم مخاطب قرآن قرار گرفته اند (پيامبر و صحابه ) بهتر و روشنتر قرآن را فهميده و از آن سخن گفته اند. ناديده گرفتن اين موارد و ديگر آثار و دلايل قرين با نزول آيات از نظر انديشه ورزان ، هرگز شايسته نيست و همان طور كه امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمودند: ((هر كه تكروى (استبداد راى ) ورزد به سوى تباهى مى رود)).(572)
    دانش تفسير نيز مانند ديگر دانشها - كه بشر از گذشتگان به ارث برده است - از نقطه اى آغاز گشته و سپس بتدريج گسترده و متنوع شده است و براى يك دانشمند سزاوار نيست كه دستاوردها و تحقيقات پيشينيان را ناديده انگارد و مانند اولين كسانى كه پايه گذار دانشى بوده اند، از ابتدا، آغاز كند.
    خلاصه اينكه : مراجعه به دلايل و شواهد قرآنى همراه با توجه و عنايت به اقوال و آراى پيشينيان شرط اساسى شناختن كلام خداست و كسى كه به آنها رجوع نكند و تنها بر راءى و نظر خاص خود تكيه كند، هم خود را هلاك كرده است و هم ديگران را؛ و اين مفاد همان حديثى است كه فرموده است : من تكلم فى القرآن براءيه فاءصاب اءخطاء.(573) پس اگر فرض شود كه او به طور تصادفى و اتفاقى به درك واقعى آيه رسيده باشد ولى از راهى كه عقلا از آن به حقيقت مى رسند نرفته باشد، به خطا رفته است !
    2. اينكه شخص آيه اى را در نظر بگيرد و سعى كند آن را بر راءى و نظر خود منطبق سازد و بدين وسيله ديدگاه خود را با آن آيه توجيه نمايد يا آن را وسيله اى براى تبليغ عقيده و مسلك خويش گرداند؛ در حالى كه خود بداند آن آيه هيچ ارتباطى با موضوع ندارد.
    عمده اين است كه منظور شخص فهم آيه و تفسير واقعى آن نيست بلكه هدف او تثبيت مذهب و عقيده خويش است به هر وسيله اى كه ممكن باشد؛ آيات قرآن نيز براى او در حكم وسيله اى براى رسيدن به هدف خويش است ؛ البته اگر تقدير با او همسويى كند! و اين تحميل راءى بر آيه است نه تفسير آن ؛ بنابراين - طبق حديث نبوى - جايگاه او جهنم خواهد بود.
    ابو جعفر صدوق با سلسله اسناد از امام امير مؤ منان (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: ((رسول الله فرمود: خداوند فرموده است : ما آمن بى من فسر براءيه كلامى .(574)
    طبرى نيز با اسناد از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر فرمود: من قال فى القرآن براءيه فليتبواء مقعده من النار.(575)
    بنابراين هر كه روش عقلا را در فهم كلام پيشه كند و بر دلايل و شواهد موجود تكيه نمايد و به آراى علماى سلف عنايت ورزد و سپس نظر خود را در تفسير كلام خدا بيان كند، مفسر به راءى و مستبد به راءى و يا كسى كه راءى خود را بر قرآن تحميل سازد، نيست و تنها خداوند است كه از اشتباه دور است .
    تنوع تفسير اجتهادى
    آنچه شايان توجه است اين است كه تفسير اجتهادى - كه مبتنى بر اعمال راءى و نظر است - بر اساس استعدادها و تواناييهاى علمى و ادبى و دستاوردها و آموخته هاى مفسران از علوم و معارف ، متنوع و گوناگون خواهد بود؛ زيرا هر دانشمندى ، تخصص علمى خود را وسيله فهم قرآن قرار مى دهد و از زاويه دانشى كه در آن تبحر دارد به قرآن مى نگرد. بنابراين ، فضل و برترى هر مفسر بر ديگران در همان مقوله اى است كه توانايى علمى بيشترى در آن دارد؛ مثلا كسى كه اديب برجسته اى است ؛ در تفسير از نظر ادبى بر ديگران تفوق و برترى دارد؛ همچنين كسانى كه در فلسفه ، كلام ، فقه ، لغت و يا حتى علوم طبيعى و رياضى و نجوم و جز آن ، صاحبنظرند، آيات مربوط به تخصص خود را بهتر و شايسته تر از ديگران - كه در آن رشته تخصص ندارند - درك مى كنند.
    پس هر مفسر دانشمندى با توجه به رشته اى كه در آن مهارت يافته ، در تفسير به شهرت رسيده است ؛ زيرا با تكيه بر همان تخصص وارد تفسير شده و اين همان چيزى است كه تفاسير را متنوع كرده است .
    با توجه به همين نكته مى توانيم تفاسير را به انواع مختلفى تقسيم كنيم : ادبى و لغوى ، كلامى و فلسفى و عرفانى ، اجتماعى و علمى و يا جامع دو يا چند جنبه از موارد فوق (ويژگى بيشتر تفاسير.) البته اين بدان معنا نيست كه شخص اديب ، در تفسيرش تنها به ادب و لغت توجه داشته و يا فقيه صرفا به فقه القرآن عنايت نموده است و يا متكلم و فيلسوف و عارف اختصاصا در تفاسير خود به علوم تخصصى خود پرداخته اند؛ بلكه منظور اين است كه در تفاسير اديبان صبغه ادبى غلبه دارد و تفاسير فقها بيشتر رنگ فقهى دارد و...؛ هر چند تفاسير آنان فاقد مطالب ديگر تفاسير نيست .
    بنابر آنچه گفتيم ، تفاسير اصحاب مذاهب همچون معتزله و خوارج و صوفيه و امثال آنها، يا داخل در نوع كلامى است يا عرفانى ؛ و از اين دو نوع خارج نيست و به همين سبب تقسيم بندى ما از تفاسير، اندكى با تقسيم بندى ديگران تفاوت دارد.
    بر اين اساس ، تفسير اجتهادى به اين موارد تقسيم مى شود: ادبى ، فقهى ، كلامى ، فلسفى ، عرفانى ، اجتماعى ، علمى و جامع .
    اكنون مهمترين كتب تفسيرى مربوط به هر كدام از اين گونه ها را مى آوريم .
    تفسير فقهى (آيات الاحكام )
    تفاسير فقهى تفاسيرى هستند كه تنها به تفسير آيات مرتبط با احكام شرعى (تكليفى يا وضعى ) متعلق به عمل مكلفين مى پردازند و به همين جهت جزو تفاسير موضوعى به شمار مى آيند و به بخشى از آيات قرآن مى پردازند.
    گفته اند: اين بخش ، شامل حدود پانصد آيه است (576) كه به طور مستقيم با اعمال مكلفين اعم از عبادات و معاملات مربوط است ؛ وگرنه تمامى آيات قرآن دستورهايى عملى است و بر همه مسلمانان واجب است كه زندگى فكرى و عملى خويش را بر آن منطبق سازند؛ دستورهايى عام و فراگير كه همه ابعاد زندگى انسان را در بر مى گيرد. گرچه نظر ارجح اين است كه آيات مرتبط با اعمال مكلفان (آيات الاحكام ) از پانصد آيه بسيار بيشتر است و تقريبا به دو هزار آيه مى رسد و اگر به دقت به آيات و فحواى آنها بنگريم اين امر بر ما محقق مى شود؛ مثلا اين سخن خداوند متعال درباره زنان : اءو من ينشاء فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين ؛(577) آيا كسى (را شريك خدا مى كنند) كه در زر و زيور پرورش يافته و در (هنگام ) مجادله ، بيانش روشن نيست ؟)) ناظر به روحيه خاص و ظريف و ليف اوست و ناتوانى ذاتى او را در حضور در ميادين سخت و دشوار زندگى مى رساند. اين ، نظريه اى علمى در مورد زن است كه قرآن آن را بيان كرده است ولى از نظر فقهى از اين آيه چنين استفاده مى شود كه زن صلاحيت تصدى امور سخت ادارى را - كه لازمه آن برخورد با دشواريهاست - ندارد؛ مانند قضاوت كه نياز به حدت و شدت و در وراى آنها ژرف انديشى و استقلال راءى و آزادى عمل دارد. در حالى كه زن به طور طبيعى اسير عواطف و احساسات رقيق و - در عين حال - تند و تيز خويش است ؛ چيزى كه مانع ورود او به ميدان قضايا و مسائل پيچيده مى شود؛ مسائلى كه برخورد با آنها نياز به صلابت و مقاومت و هوشيارى و اختيار فكرى كامل دارد.
    زن به زندگى نيز همانند يكى از مظاهر زينت و زيور مى نگرد و زرق و برق آن او را جذب مى كند و به همين سبب تمام همت خويش را صَرفِ آراسته شدن به مظاهر زيباى زندگى مى سازد؛ ولى - نوعا يا غالبا - در برابر انبوه مشكلات ، ناتوان و سست بنيه است و حتى به علت درگيرى درونى با احساسات خويش ، نمى تواند هنگام درگيرى و اختلاف با ديگران ، آنچه در درون دارد بخوبى بيان كند. پس چگونه مى خواهد در اختلاف ديگران به قضاوت بنشيند و حكم نهايى را صادر كند؟!
    از همين آيه ، جايز نبودن تصدى منصب قضاوت از سوى زنان را استنباط مى كنيم . اين آيه ، جزو صدها آيه اى است كه در كتب معروف آيات الاحكام از آن غفلت شده است .
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #58
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    مهمترين كتابهاى آيات الاحكام
    بدون شك سنت - در كنار قرآن - تفسيرى است بر آيات احكام و آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده و اصحاب برگزيده او و ائمه اطهار آن را تبيين نموده اند، تفاسير فقهى به شمار مى رود و امت اسلامى آن را - گرچه به صورت غير مدوّن - نسل به نسل به ارث برده اند و صحابه و تابعان و پس از آنان دانشمندان و فقيهان ، هرگاه در احكام و فرايض دينى مشكلى برايشان پيش مى آمد، به قرآن مراجعه مى كردند و اختلاف نظر اصحاب يا تابعان و يا علما به چگونگى فهم آنان از متن قرآن در خصوص ‍ تكاليف و فرايض دينى بر مى گشت ؛ و شاهد بر اين مطلب فراوان است .
    اين وضع تا زمان ظهور پيشوايان مذاهب و فقهايى كه از كتاب و سنت استنباط مى نمودند ادامه داشت . در آن زمان بود كه حوادثى بر مسلمانان گذشت كه سابقه نداشت و حكم آنها مشخص نبود. اين حوادث را اصطلاحا ((مسائل مستحدثه )) ناميدند. پس از آن نيز مسائل جديد فراوانى در زمينه هاى مختلف فردى ، اجتماعى ، سياسى و ادارى در ميان مسلمانان پديد آمد.
    لذا فقيه ، قبل از هر چيزى به قرآن مى نگريست تا با مدد گرفتن از قرآن ، آن مشكلات را حل كند و در سايه رهنمودهاى قرآن به آن مسائل پاسخ گويد و حكم آنها را با توجه به دريافت خويش (از آيات و روايات ) بيان كند و معتقد بود كه راءى صحيح همين است و آن را با دلايل و براهين ، محكم و استوار مى ساخت . برخى از اين استنباطها مورد اتفاق و برخى مورد اختلاف عموم فقهاست ؛ بدون اينكه فقيهان در اين اختلافات تعصبى ورزند. اختلافاتشان هم صرفا اختلاف در راءى و نظر بود و قابل تفاهم و مشهورت ؛ زيرا همگى طالب حق و در جستجوى حكم صحيح الهى بودند و براى هيچيك از آنان مشكل نبود كه در صورت صحيح بودن راءى مخالفش از نظر خود برگردد و راءى مخالف را بپذيرد.
    نتيجه اين اختلافات در استنباط اصول و مبانى احكام از قرآن كريم ، آن شد كه كتابهايى در بيان موارد اختلاف و اتفاق نظر در فهم معانى آيات الاحكام نگاشته شود.
    شايسته است گفته شود كه نخستين نوشتار در آيات الاحكام ، به دست فرزانه توانا و مفسر عاليقدر، ابوالنضر محمد بن سائب كلبى (متوفاى 146) انجام گرفت . وى از صحابه بنام امام محمد بن على الباقر و امام جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام ) است و از بزرگان اتباع تابعان به شمار مى رود.
    ابن نديم او را در زمره كسانى آورده است كه در اين باب گام برداشته اند. او مى گويد: ((محمد بن سائب كتاب خود را درباره احكام القرآن بر مبناى روايت از ابن عباس نگاشته است .(578)))
    آغا بزرگ تهرانى او را نخستين كسى كه در اين باب گام نهاده است مى شمارد و سپس تا سى كتاب درباره آيات الاحكام از فقهاى اماميه را كه به آنها دست يافته است مى آورد.(579)
    ولى بايد توجه شود: كتابهايى كه اكنون از پيشينيان ، در دست و مورد استفاده است ، به دست بزرگان اهل سنت نگاشته شده و آثار گرانبهاى فقهاى اماميه از سده ششم به بعد در دست است .
    تفاوت در شيوه نگارش آيات الاحكام ميان اهل سنت و فقهاى اماميه قابل توجه است ؛ فقهاى اهل سنت ، هر يك از آيات الاحكام را با توجه به ترتيب سوره ها بررسى مى كنند ولى فقهاى اماميه ، با توجه به ابواب فقه ، آيات مربوط به هر باب را يكجا مورد بحث قرار مى دهند. اين شيوه زيبنده تر و براى دستيابى به آيات مربوط به هر باب بهتر است و به همين دليل ، كتابهاى مربوط به آيات الاحكام ، گونه اى تفسير موضوعى به شمار مى روند.
    حال مهمترين و معروفترين كتابهاى آيات الاحكام را بر حسب سال وفات مؤ لفان آنها مى آوريم :
    1. احكام القرآن جصاص
    ابوبكر احمد بن على رازى مشهور به جصاص (متوفاى 370) است . او در زمان حياتش ، امام مذهب حنفى بود و رياست مذهب به او منتهى مى شد. وى صاحب تاءليفات فراوانى است ؛ از جمله ، احكام القرآن كه آن را بر اساس مبانى مذهب ابو حنيفه نوشت و از مهمترين كتب مدون در اين موضوع به شمار مى رود و شايد مفصل ترين آنها باشد. او در اين كتاب به صورت گسترده به جوانب مختلف معانى آيات الاحكام پرداخته و به دور از تعصب و گرايش مذهبى در بسيارى از مطالبى كه نوشته است ، آزادانه تمام جوانب قضايا را بررسى كرده است ؛ گرچه استاد ذهبى او را به تعصب نسبت به مذهب حنفى و تلاش در جهت تخطئه ساير مذاهب متهم كرده است ولى ما در وى غرض ورزى و تعصب ناروا نيافتيم ؛ بلكه مطلوب وى بيان حقيقت است آنگونه كه خود تشخيص داده است . مثلا در آيه ((ثم اءتموا الصيام الى الليل ))(580) مى كوشد تا آيه را دليل بر آن بگيرد كه حتى كسى كه روزه استحبابى گرفته است لزوما بايد آن را به اتمام برساند.(581) ذهبى اين نظر را دليل بر تعصب وى در جانبدارى از راءى ابو حنيفه در اين مورد دانسته است ؛(582) ولى تعصبى در كار نيست چون ظاهر آيه چنين مى رساند. مالكى هم بر همين عقيده است ولى شافعى و احمد آن را مستحب شمرده اند.(583) اختلاف درباره قضاى روزه استحبابى - بدون عذر موجه - ناشى از اختلاف احاديث وارده است .(584) جصاص با استناد به اطلاق ظاهر آيه قضا را ترجيح داده است بدون آنكه زورگويى كرده باشد؛ زيرا به ظاهر دليل استناد كرده است . از اين گذشته ، با توجه به گرايش ‍ مالك به وجوب قضاى روزه استحبابى ، دليلى بر تعصب جصاص نسبت به ابو حنيفه ديده نمى شود. از نظر فقهاى اماميه هم ، روزه دار - در روزه مستحب - تا قبل از ظهر اختيار دارد روزه خود را ادامه دهد يا بشكند؛ ولى بعد از ظهر، شكستن روزه بر وى مكروه است .
    بنا به گفته ذهبى ، جصاص هنگامى كه به بيان اين آيه مى پردازد و اذا طلقتم النساء فبلغن اءجهلن فلا تعضلوهن ان ينكحن اءزواجهن (585 ) و وجوه مختلف مى كوشد از اين آيه استدلال كند كه زن مى تواند بدون حضور ولى يا اذن او به عقد ديگرى درآيد.(586)
    اين نيز دريافتى لطيف از آيه كريمه است كه شايد ديگران از آن غفلت كرده اند. علاوه بر اينكه مساءله اجازه ولى تنها در مورد دوشيزگان بكر است و راءى مشهور بر آن است كه شرطى در كار نيست ؛ گرچه استجازه اولى است .
    ذهبى در خصوص اين آيه و آتوا اليتامى اءموالهم و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب (587) و همچنين آيه و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فاءن آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم (588) نيز مى گويد: ((متوجه مى شويم كه وى (جصاص ) مى كوشد از مجموع دو آيه ، دليلى براى مذهب ابو حنيفه بيابد؛ زيرا ابو حنيفه گفته است كه پرداخت اموال يتيم هنگامى كه به سن 25 سالگى برسد - هر چند به بلوغ عقلى نرسيده باشد - واجب است )).(589) آرى در اينجا نوعى سستى و ضعف نشان داده است ؛ زيرا او به اطلاق آيه اول تمسك كرده و آيه را بر ما بعد اين سن حمل نموده است ؛ چون فقها متفقا شرط پرداخت اموال را قبل از اين سن ، بلوغ عقلى دانسته اند؛ در نتيجه كسى كه به اين سن نرسيده است مادام كه رشد عقلى در وى مشاهده نشود اموالش به وى پرداخت نمى شود؛ ولى اگر به اين سن رسيد بدون هيچ مانعى اموالش به وى داده مى شود. اين نتيجه اى است كه از جمع دو آيه به دست مى آيد.
    اين نوعى مغالطه در استدلال است ؛ زيرا او ظاهر آيه را بدون هيچ دليلى بر بخشى از وجوه آن حمل نموده است در حالى كه اطلاق آيه اول بايد به وسيله آيه دومى مقيد شود و آنطور كه جصاص پنداشته است حمل مطلق بر مقيد، ابطال مطلق نيست .
    ايرادى كه ذهبى بر جصاص گرفته است ؛ تاختن او بر مخالفانش است ؛ به طورى كه عفت كلام را نسبت به آنان رعايت نمى كند. وى مى گويد: ((جصاص به رغم تعصب بر مذهب و استبداد راءى در تفسير، نسبت به امام شافعى و ائمه ساير مذاهب عفت زبان ندارد)) و فراوان مى بينيم كه شافعى و مخالفان حنفيه را با عبارات تندى كه شايسته كسانى چون او نيست مورد حمله قرار مى دهد؛ مثلا هنگامى كه به آيه مربوط به زنانى كه ازدواج با آنان حرام است مى رسد، اختلاف ميان حنفيه و شافعيه را در مورد حكم كسى كه با زنى زنا كرده است بيان مى كند و مى گويد: آيا آن مرد زناكار مى تواند با دختر آن زن ازدواج كند يا نه ؟ شافعى استدلال كرده كه عمل حرام ، حلالى را حرام نمى كند. سپس از مناظره اش با سوال كننده چنين ياد مى كند: شخص سائل مى پرسد: چگونه دختر همسر حرام است اما دختر زنى كه مورد زنا واقع شده حرام نيست ؟ و شافعى به او جواب مى دهد كه آن حلال است و اين حرام ؛ و چيزى در مورد تفاوت اين دو بيان نمى كند. جصاص سپس مى گويد: ((معلوم شد كه آنچه شافعى گفته كلام بيهوده اى است و حكمى كه در جواب سوال داده معنا و مفهومى ندارد.)) سپس مى گويد: ((گمان نمى كردم كسى كه با خصم مناظره مى كند در مقام احتجاج ، به حدى از افلاس برسد كه به رغم بى خردى و نادانى سائل به چنين دليلى تمسك جويد)).(590) اين سخن ، اهانت به موقعيت شافعى است .
    بدون شك استدلال شافعى در اينجا ضعيف است ؛ چون بسيارى از محرمات موجب مى گردند حلال ، حرام شود؛ مانند لواط كه خواهر و مادر و دختر او را بر شخص لواط كار حرام مى كند و مانند عقد زن در حال عده و نزديكى با او و يا زنا با زن شوهردار. حديث ((الحرام لا يحرم الحلال )) در مورد كسى است كه زنى بر او حلال شده سپس با مادر و يا خواهر آن زن زنا كند(591) و اين حديث به حلال سابق نظر دارد؛ يعنى حلال فعلى نه حلال شاءنى ؛ و جاى شگفتى است كه شافعى در اينجا قياس مع الفارق نموده است .
    ذهبى همچنين نسبت به تمايل جصاص به اعتزال و حمله وى به معاويه اعتراض كرده است ؛ به اين دليل كه امكان رؤ يت حق تعالى را نفى كرده و اخبار مربوط به رؤ يت را - بر فرض صحت - حمل بر علم اليقين كرده است ، او را متمايل به اعتزال دانسته اند؛(592) در حالى كه از كمال فضل و دانش اوست كه عقل را بر نقل حاكم ساخته است . اما بد بينى او نسبت به معاويه دليل بر ثباب عقيده و صلابت و استوارى بينش اوست ؛ زيرا معاويه ، بر امام زمانش شوريد؛ پس بر همه مسلمانان واجب بود كه به مخالفت با او برخيزند و علاوه بر مخالفت زبانى ، عليه او دست به شمشير ببرند. سكوت گروهى از گذشتگان در برابر او نيز دو رويى پليدى محسوب مى شود.
    ذهبى مى گويد: ((ملاحظه مى كنيم كه جصاص عليه معاويه اظهار خشم و نفرت مى نمايد و آن را در تفسير خود هم تاءثير مى دهد؛ مثلا هنگام تفسير آيه اءذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير.الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ... الذين ان مكناهم فى الارض اءقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و اءمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الاءمور(593) مى گويد: ((اين صفت خلفاى راشدين است ؟ خداوند آنان را در زمين قدرت بخشيد و دليل واضح بر صحت امامت آنان است ؛ زيرا خداوند خبر داده است كه آنان وقتى در زمين قدرت بيابند احكام الهى را اقامه مى كنند و از نواهى و منكرات جلوگيرى مى كنند و معاويه در اين گروه نيست ؛ زيرا خداوند آنان را به صفت مهاجر بودن وصف كرده است و معاويه جزو مهاجرين نيست بلكه از طُلَقاست )).(594)
    نيز در توضيح آيه وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض (595) مى گويد: ((در اين آيه دلالت واضح و آشكار بر امامت خلفاى اربعه است ؛ زيرا خداوند آنان را در زمين به خلافت رساند و همان طور كه وعده داد به آنان قدرت و حكومت بخشيد؛ ولى معاويه جزو اين گروه نيست ؛ زيرا هنوز ايمان نياورده بود كه اين آيه نازل شد)).(596)
    همچنين درباره آيه و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاءصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى اءمر الله (597) مى بينيم كه على (عليه السلام ) را در جنگ محق مى داند؛ زيرا بزرگان صحابه و اصحاب بدر كه جايگاه و منزلت آنان كاملا مشخص است در صف اويند؛ در حالى كه معاويه - طبق حديثى كه عمار ياسر آن را روايت كرده است - جزو فئه باغيه (گروه طغيانگر) است و حتى خود معاويه هم آن حديث را انكار نكرد بلكه در صدد تاءويل آن برآمد.(598) ذهبى مى گويد: ((او (جصاص ) على را بر حق ، اما معاويه و كسانى را كه با او بودند و همه افرادى را كه عليه على خروج نمودند، طغيانگر مى داند)).
    ذهبى همچنين مى گويد: ((بهتر اين بود كه جصاص از حمله به معاويه كه صحابى پيامبر بود دست بر مى داشت و كار او را به خداوند واگذار مى كرد و اين چنين ، آياتى را مطابق اميال و هوى و هوس خود تاءويل نمى كرد)).(599)
    شايد نحوست دفاع از معاويه بود كه دامنگير ذهبى شد و او را به پرتگاه ضلالت و گمراهى كشانيد. او در پايان هم به بدترين وجهى به قتل رسيد.(600)
    2. احكام القرآن منسوب به شافعى (متوفاى 204)
    اين كتاب را، ابوبكر احمد بن حسين بن على بيهقى نيشابورى شافعى (متوفاى 458) صاحب كتاب ((السنن الكبرى )) گرد آورده است .
    اين كتاب مشتمل است بر آنچه در سخنان محمد بن ادريس شافعى ، امام مذهب شافعيه ، از استنادات و استشهادات قرآنى در ابواب مختلف فقه آمده است . بيهقى اقدام به جمع و ترتيب و تبويب آن به صورت كتابى مستقل نمود. بيهقى مى گويد: ((به صحت گفتار وى اعتقاد دارم ؛ او كه ابو عبدالله محمد بن ادريس شافعى مطلبى پسر عم محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم است . آنچه از احكام قرآن را كه شناخت آن بر ما واجب است به صورت متفرق در كتب مختلفى كه در مورد اصول و احكام نگاشته ، آورده است . من هم آنها را مشخص كرده و به طور مرتب و منظم در اين مجموعه جمع آورى كرده ام تا استفاده از آن براى جويندگان اين معارف آسان باشد و در نقل و بيان گفتار وى به طريق اختصار عمل نمودم ، و از زياده روى اجتناب ورزيدم و سخنان وى را در اصول فقه و استشهادات او را از آيات قرآن در نهايت اختصار - چنانكه شايسته اين كتاب باشد - نقل نمودم )).
    از جمله آياتى كه شافعى در خصوص مسائل عقيدتى بدان استناد كرده ، اين آيه است : كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون .(601) وى مى گويد: ((چون آيه ناظر به مقام سُخط (ناخوشنودى ) است و نشان مى دهد كه (افراد مورد اشاره آيه ) در حالت سخط از رؤ يت خدا محرومند، مى شود از آن نتيجه گرفت كه در حالت رضا (خوشنودى ) مى توانند او را ببينند)).
    همچنين به اين آيه استدلال كرده كه تقدير و سرنوشت فقط به دست خداست : و ما تشاؤ ون الا ان يشاء الله .(602) وى مى گويد: ((خداوند به مردم اعلام كرده كه تنها خواست او كارساز است )).(603)
    نيز در مسائل مربوط به اصول فقه ، براى اثبات حجيت خبر واحد به آيات بعثت انبيا استناد ورزيده كه در آن چنين آمده است : خداوند براى هر قومى پيامبر واحدى فرستاده است ؛ سپس شروع به نقل آيات مربوط به آن مى كند: ((انا ارسلنا نوحا الى قومه ))،(604) ((والى عاد اءخاهم هودا...))،(605) ((والى ثمود اءخاهم صالحا...))(606) و آياتى از اين دست . او مى گويد: ((پس خداوند به واسطه پيامبران و به وسيله چيزهايى كه بيشتر مردم با آن مخالفت مى كردند حجتش را بر مردم اقامه كرد. اين اقامه حجت براى كسانى بود كه اعمال پيامبران و دلايل آنان را مشاهده مى كردند و همچنين براى كسانى كه بعد از آنان آمدند توسط يكى از خودشان اقامه مى شد. بنابراين خداوند توسط يك نفر حجت را بر ملتها اقامه مى كرد)).
    بيهقى مى گويد: ((شافعى به آياتى استدلال ورزيده كه در مورد وجوب اطاعت از پيامبر تا قيام قيامت ، در قرآن آمده است و اطاعت از او در هر زمان بر هر شخصى واجب است . كسى هم كه در زمان پيامبر نبوده ، امروزه از طريق روايت و خبر واحد از دستورهايش مطلع مى شود)).(607)
    وى در مسائل احكام به روايات بسيارى استدلال ورزيده است ؛ از جمله ، از قول مجاهد نقل كرده است كه مى گويد: ((نزديكترين حالات بنده به خداوند وقتى است كه در حالت سجده باشد؛ مگر نمى بينى كه خداوند فرموده است : ((واسجد و اقترب ))؛(608) يعنى سجده كن تا مقرب شوى )). شافعى مى گويد: ((اين سخن همانند سخنى است كه از پيامبر اكرم روايت شده است )).(609)
    شافعى درباره آيه ((يخرون للاءذقان سجدا))(610) نيز مى گويد: ((منظور سجود است به اين صورت كه شخص بر زمين افتد و در آن حال ، نخست چانه اش را بر خاك نهد؛ سپس با پيشانى سجده كند)). همچنين با استناد به آيه ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(611) بر وجوب صلوات فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نمازهاى واجب استدلال نموده است . وى مى گويد: ((در هيچ موضعى همچون نماز، صلوات بر پيامبر سزاوار و شايسته نيست )).(612)
    از جمله استدلالات عجيب او، دريافت وى از آيه و بداء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين (613) است . وى مى گويد: ((از اين آيه فهميده مى شود كه منى ، پاك است زيرا اصل و منشاء انسان از آب و خاك است كه هر دو پاكند و آفرينش نسل آدم از آب دلالت بر طهارت و پاكى آن دارد. - همچنين مى گويد: - خداوند خلقت انسان را از آب و خاك آغاز نمود و آن دو را پاك قرار داد و فرزندان آدمى را از آبى جهنده آفريد؛ پس خلقت انسان در ابتدا از دو چيز پاك بود و همين دليل بر آن است كه خلقت نسل او نيز از آب پاك است . بنابراين منى نجس نيست ؛ زيرا خداوند گرامى تر از آن است كه كسى را كه مورد تكريم خود قرار داد و او را بر خلائق ديگرش برترى داد از چيزى نجس خلق كند. - وى مى گويد: - اگر هم در مورد طهارت منى ، حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نشده باشد، شايسته است عقلها تشخيص دهند كه خداوند موجودى را كه گرامى داشته و در بهشت جاى داده است از چيزى نجس نمى آفريند)). وى سپس نقل مى كند كه پيامبر هنگامى كه لباسش آلوده به منى شده بود، آن را نشست .(614)
    اين كتاب در دو جزو و در يك مجلد به چاپ رسيده است .
    3. احكام القرآن كياهرّاسى شافعى
    وى عماد الدين ابوالحسن على بن محمد بن على طبرى معروف به كياهراسى (615) از فقهاى شافعيه بود. اصل وى از خراسان بود. پس از مدتى به نيشابور رفت و در محضر امام الحرمين جوينى فقه آموخت و در آن علم به مهارت و شهرت دست يافت ؛ سپس به بيهق و بعد از آن به عراق هجرت كرد و منصب تدريس را در مدرسه نظاميه بغداد بر عهده گرفت ؛ تا اينكه در سال 504 درگذشت .
    كتاب وى از مهمترين كتب تاءليف شده شافعيان در احكام القرآن است ؛ چون او در آن كتاب نسبت به مذهب شافعيه تعصب ورزيده و با تمام توان كوشيده است آيات قرآن را متناسب با مذهب خويش تفسير كند. وى در مقدمه كتاب مى گويد: ((مذهب شافعى محكمترين ، استوارترين و برترين مذاهب است و نظر شافعى در بيشتر زمينه ها و مباحث فراتر از حد ظن و گمان و مقرون به حقيقت و يقين است و خداوند ابواب مختلف حقايق را بر وى گشود و اسباب فهم آن را بر او آسان كرد و حجاب را از مقابل ديدگانش ‍ زدود...)).
    وى اينچنين به مذهب شافعى تعصب مى ورزد و مى كوشد آن را بر مذاهب ديگر ترجيح مى دهد؛ فضيلتى كه بسادگى براى ديگران ميسر نشد. ذهبى مى گويد: ((آوردن چنين مطالبى در مقدمه كتاب ، گوياى اين است كه اين مرد نسبت به مذهب خويش تعصب زيادى دارد و گواه اين است كه روش ‍ او در اين كتاب ، دفاع از اصول و فروع مذهب شافعيه است و همين روش او را به تفسير به راءى و تاءويل آيات سوق داده است . - ذهبى مى گويد: - خود به اين كتاب مراجعه كنيد تا متوجه ميزان تعصب و استبداد راءى مؤ لف آن شويد)).(616)
    او خصمانه بر نويسنده كتاب حمله و با وى مقابله به مثل كرده است .
    اين كتاب در چهار جزء و در مجلد به چاپ رسيده است .
    4. احكام القرآن ابن العربى مالكى
    او ابوبكر محمد بن عبدالله بن محمد معافرى اندلسى ، خاتم علماى اندلس ‍ و آخرين حلقه از سلسله علما و حافظان قرآن در اين منطقه مى باشد. در علوم مختلف تبحر داشت و در جمع آورى و آموختن آن حريص بود. وى در سال 543 درگذشت .
    اين كتاب نزد پيروان مذهب مالكى مرجعى مهم در تفسير فقهى به شمار مى رود؛ زيرا مولف آن مالكى مذهب بود و گرايش او به اين مذهب و دفاع از آن در تفسير وى آشكار است . و حتى گاه حملات ناروا و بدون دليلى عليه مخالفان خود انجام داده است ؛ حملاتى كه شايسته و متناسب فقهاى والا مقام نيست .
    به هر حال ، كتابى است سرشار از نكات ادبى و لغوى و متضمن آراى مذاهب مختلف گذشته در استنباط از آيات قرآن . وى در اين كتاب ، بيهوده بحث را با ذكر اقوال مختلف در رد نظر مخالفان ، طولانى كرده است ؛ مثلا هنگام تفسير آيه وضو،(617) در مورد وجوب نيت در وضو به شافعيان اعتراض مى كند و مى گويد: ((عده اى از شافعيان كه نيت را از واجبات وضو مى دانند گمان كرده اند كه چون وضو در هنگام اقامه نماز واجب است نيت هم واجب است . اين (ادعا) صحيح نيست ؛ زيرا خداوند سبحان وضو را به منظور رفع حدث واجب كرده است و لازم نيست وضوى رافع حدث براى اقامه نماز و به نيت آن باشد؛ بلكه وضو بدون قصد تعليق آن به نماز و ساير عبادات ، صحيح است )). او در اينجا كلام را به درازا مى كشاند و در نهايت مى گويد: ((فقيهانى بيهوده گو بر آن پاى فشرده و سخن كسى را آورده اند كه ميان گمان و يقين ، فرق نمى گذارد!)). پس از آن به توضيح ((و اءيديكم )) مى پردازد و مى گويد: ((يد)) عبارت است از حد فاصل بين شانه و سر انگشت كه اجزا و اعضاى مانند شانه و كف دست و انگشتان دارد و مظهر قدرت و كانون نيروى آدمى است و در وضو بايد دو بار شسته شود: اول در آغاز وضو كه سنت است و دوم در اثناى وضو كه واجب است )). درباره ((الى المرافق )) مى گويد: ((مفسران سه نظر دارند:
    اول اينكه ، ((الى )) به معناى ((مع )) است ؛ همان طور كه خداوند مى فرمايد: ولا تاءكلوا اءموالهم الى اءموالكم (618) كه الى در اينجا به معناى مع مى باشد يعنى مع اءموالكم .
    دوم اينكه ((الى )) حد است و حد اگر از جنس محدود باشد جزو آن است .
    سوم اينكه ((مرافق )) حد ساقط است نه مفروض ؛ كه نظر قاضى عبدالوهاب است و چنين نظرى را در جايى ديگر نديده ام .
    امام حقيقت مطلب اين است كه ((و اءيديكم )) به طور مطلق از سر انگشت تا شانه را در بر مى گيرد. پس هنگامى كه مى گويد: الى المرافق ، آنچه بين شانه و سر انگشت است ساقط مى شود و مرافق تا سر انگشت شسته مى گردد و اصولا سخن صحيح - طبق لغت و معناى آيه - همين است .
    اما نظرى كه بر اساس آن ((الى )) به معناى ((مع )) است صحيح نيست ؛ چون دليلى نداريم كه حرفى را به معناى حرفى ديگر بگيريم و اصل آن است كه هر حرفى در معناى اصلى خود به كار رود. حروف فقط معانى افعال را تغيير مى دهند و تاءويل و تغيير در معانى افعال روى مى دهد. نه در حروف ؛ و معناى ((الى المرافق )) بنابر تاءويل اول چنين است : اغسلوا اءيديكم مضافة الى المرافق ؛ يعنى دستان خود را علاوه بر آرنجها بشوييد. در آيه ولا تاءكلوا اءموالهم الى اءموالكم نيز الى اءموالكم يعنى مضافة الى اءكوالكم ؛ يعنى اموال يتيمان را همراه با اموال خود نخوريد.
    دارقطنى و ديگران از جابر بن عبدالله روايت كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم موقع وضو گرفتن آب را بر آرنجهاى خود مى ريخت )).(619)
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #59
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    آنچه اين كتاب را ممتاز و برجسته مى سازد دورى جستن مولف از ذكر اسرائيليات است . وى از پرداختن به اسرائيليات ، بشدت متنفر است ؛ مثلا وقتى آيه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة (620) را بررسى مى كند مى گويد: ((مساءله دوم در مورد احاديث بنى اسرائيل است كه علما در نقل احاديث و اخبار درست ، سستى ورزيده و در موارد بسيارى به نقل حديث و روايت از طريق آنان پرداخته اند. البته از پيامبر نقل كرده اند كه فرمود: حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج و معناى آن اين است كه نقل حديث از آنان بايد در مورد اخبار مربوط به خودشان باشد نه درباره مسائل ديگر؛ زيرا بيان خبر آنان درباره ديگران مستلزم عدالت و ثبوت مصدر آن است ؛ اما بيان خبر در مورد خودشان ، از باب اقرار كسى است در مورد خود و قومش كه خود شخص نسبت به آن آگاهتر است ؛ (پس ) اگر در مورد حكمى از احكام شرع نيز خبرى را بيان نمودند نبايد آن را پذيرفت . مالك از عمر چنين روايت مى كند: پيامبر مرا در حالى كه كتابى كه - حاشيه هاى آن فرسوده و پاره شده بود - در دست گرفته بودم ديد؛ پرسيد: اين چيست ؟ گفتم : بخشى از تورات است ! پيامبر عصبانى شد و گفت : به خدا قسم اگر موسى زنده بود جز پيروى از من راهى نداشت )).(621 )
    اين كتاب به صورتى زيبا در چهار مجلد چاپ شده است .
    5. احكام القرآن راوندى (فقه القرآن )
    اين كتاب تاءليف محدث ، مفسر و اديب مشهور، قطب الدين ابوالحسين سعيد بن هبة الله راوندى (متوفاى 573) است . وى جامع انواع علوم بود و در علوم مختلف اسلامى تاءليفاتى دارد كه شمار آنها به شصت اثر مى رسد. كتاب ((منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه )) كه ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه بر آن تكيه كرده ، از بهترين اين آثار است . كتابى نيز كه ما در صدد معرفى آن هستيم از بهترين و قديمى ترين كتب در احكام القرآن است . اين كتاب بر اساس ابواب فقه مرتب شده و هر باب مشتمل بر آيات مربوط و فروع فقهى مترتب بر آن است و به همين علت - چنانچه قبلا اشاره شد - بيشتر به تفسير موضوعى آيات شباهت دارد. اين كتاب ، در نهايت ايجاز و اختصار نگاشته شده است ؛ به طورى كه در بيشتر موارد، ايجاز سبب ابهام آن مى گردد.
    مثلا پس از نقل آيه يسبح له فيها بالغدو و الاصال ، رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة (622) از ابن عباس روايت مى كند: ((هر تسبيحى در قرآن به معناى نماز است )) و (مى افزايد): از امام ابو جعفر و ابو عبدالله (عليهما السلام ) روايت شده كه : ((خداوند قومى را كه در وقت نماز، تجارت و كارشان را رها مى كنند و به نماز مى پردازند، ستوده است )).
    راوندى مى گويد: ((دو وقت بر تاجران و معامله گران بسيار سخت است : يكى بامداد و ديگرى شبانگاه ؟!)) سپس اين آيه را ذكر مى كند: قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له .(623)
    او مى گويد: ((خداوند نماز را به واجبات مانند توحيد و عدل اضافه كرده است ؛ چون در آن (در هنگام تكبير) خداوند به عظمت ياد مى شود و در آن ، قرآن - كه انسان را به همه نيكى ها مى خواند - خوانده مى شود. همچنين ركوع و سجود كه نهايت خضوع و فروتنى در برابر خداست در آن است . علاوه بر آن ، در نماز، تسبيح وجود دارد كه در آن ، خداوند به پاكى و منزه بودن ياد مى شود. خداوند در اين آيه ، نماز و حيات را كه يكى فعل بنده است و ديگرى فعل خداست با هم آورده است ؛ زيرا كه هر دوى آنها به تدبير و اراده خداست . چگونگى اعمال واجب در اول هر ركعت هيجده است و در بين علماى ما عده اى افزون بر اين عدد گفته اند؛ هر چند واجبات در هر دو قول ، به يك حال و يك شكل آمده است )).(624)
    موارد ابهام و اجمال در اين سخن كوتاه كاملا مشخص است .
    اين كتاب در دو جلد با تحقيق سيد احمد حسينى در قم به چاپ رسيده است .
    6. احكام القرآن سيورى (كنز العرفان فى فقه القرآن )
    او جمال الدين ابو عبدالله مقداد بن عبدالله بن محمد بن حسين بن محمد سيورى حلى اسدى ، معروف به فاضل مقداد، از بزرگان اصحاب و مشايخ است . وى عالم ، فاضل ، متكلم ، محقق و فقيهى توانا بود و در سال 826 درگذشت و در نجف اشرف مدفون گشت .
    او تاءليفات گرانقدر و ارزشمندى دارد؛ از جمله همين كتاب و كتاب ديگرش ‍ التنقيح الرائع فى شرح مختصر النافع در فقه و اثر ديگر وى ((اللوامع فى المباحث الكلاميه )) و همچنين كتاب النافع المختصر فى شرح الباب الحادى عشر.
    اين كتاب (كنيز العرفان ) نيز بر اساس ابواب فقه ترتيب يافته و در دو جزء و يك مجلد چاپ شده (625) و فوايد بسيارى دارد و به رغم اختصار، بحث را كامل كرده و نهايت ايجاز ولى در حد كفايت به مباحث متناسب لغوى و ادبى پرداخته است ، كه خود دلالت بر تبحر و مهارت مؤ لف در ادب و لغت و بيان و نيز قدرت استدلال و استوارى او در اقامه برهان دارد.
    7. زبدة البيان فى احكام القرآن مقدس اردبيلى
    فقيه و محقق مشهور، احمد بن محمد اردبيلى (متوفاى 993)؛ در فقه و كلام سرآمد زمان خود بود و منزلتى عظيم و شاءنى والا داشت و كتاب ((مجمع الفائده )) را در شرح كتاب ((الارشاد)) نوشت .
    اين كتاب نيز طبق ابواب فقه ترتيب يافته و همچون كتب فقهى محض از بحث درباره مسائل و احكام عملى فراتر نمى رود. البته بيشتر كتب مربوط به آيات الاحكام كه توسط فقهاى اماميه تاءليف شده از محدوده احكام فراتر نمى رود.
    اين كتاب از حسن ترتيب و شيوايى بيان و قوت استدلال والايى برخوردار است .
    8. مسالك الاءفهام الى آيات الاحكام جواد كاظمى
    وى شمس الدين ابو عبدالله محمد الجواد بن سعد بن الجواد كاظمى از علماى مشهور قرن يازدهم است . اين كتاب نيز بر اساس ابواب فقه ترتيب يافته و شامل چهار جزء است كه در دو مجلد به چاپ رسيده و از مفصل ترين كتب تفسير فقهى است كه بر طبق روش و مسلك علماى اماميه تاءليف شده و از مطمئن ترين اين آثار است .
    9. قلائد الدرر فى بيان آيات الاحكام بالاءثر
    اين كتاب تاءليف احمد بن اسماعيل بن عبدالنبى جزايرى (متوفاى 1151) است و از بهترين كتب آيات الاحكام و مفيدترين و جامع ترين آنها در فروع احكام به شمار مى آيد و به گونه اى شيوا به چاپ رسيده است .
    تفاسير جامع
    به طور كلى ، سه نوع تفسير پديد آمد: 1 - تفسير نقلى (يا تفسير ماءثور) 2 - تفسير فقهى (آيات الاحكام ) 3 - تفسير اجتهادى جامع كه در بردارنده جوانب مختلف تفسير قرآن مى باشد.
    تفسير اجتهادى جامع (نوع سوم ) از قديمى ترين انواع تفسير، پس از تفسير نقلى است و به جوانب مختلف تفسير از نظر لغت ، ادب ، فقه و كلام ، متناسب با علوم متداول همان عصر پرداخته است . البته بر بعضى تفاسير اين دسته ، با توجه به تخصص و تبحرى كه صاحب آن در ادب و فقه و كلام دارد، صبغه تخصصى غالب است ، ولى نه چندان كه اين تفاسير را از زمره تفاسير اجتهادى جامع خارج سازد.
    اكنون مهمترين تفاسير اين دسته را كه در طول تاريخ اسلام موقعيت والايى در محافل علمى پيدا كردند نام مى بريم و به ارزيابى آنها و شناخت جايگاهشان در عالم تفسير مى پردازيم .
    1. التبيان فى تفسير القرآن
    اثر ابو جعفر محمد بن حسن بن على بن حسن طوسى (متوفاى 460) منسوب به طوس از شهرهاى خراسان ؛ كه كانون علم و دانش و عمران و آبادانى بود و همچنان مركز تحقيقات و پژوهشهاى اسلامى است ؛ بدان سبب كه آرامگاه امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) است و امروزه از شكوفاترين شهرهاى ايران اسلامى به شمار مى رود.
    شيخ بزرگ علامه طوسى از بزرگترين علماى اماميه و پيشوا و مقدم آنان است و در علوم و معارف اسلامى بر همگان پيشى جسته و الگو و سرمشق همه كسانى است كه پس از او در تمامى علوم اسلامى ؛ از قبيل فقه ، تفسير، كلام ، اصول ، رجال و حديث به تاءليف پرداخته اند.
    وى به شيخ الطائفه ملقب شد؛ چون پيشوا و معلم اول اماميه در علوم مختلف است . او در رمضان سال 385 در طوس متولد شد و در سال 408 در هنگام زعامت و مرجعيت شيخ مفيد به بغداد مهاجرت كرد و ملازم هميشگى وى گشت و از وى بهره ها برد. وى همچنين محضر ابن غضائرى و نجاشى را درك كرد و بعد از وفات شيخ مفيد و انتقال زعامت و مرجعيت به سيد مرتضى ، به محضر وى رفت و به طور مداوم از درس وى بهره برد. سيد مرتضى هم در تعليم و آموزش وى بسيار كوشيد. شيخ طوسى مدت 23 سال در ملازمت سيد مرتضى بود تا اينكه سيد مرتضى در سال 436 درگذشت و منصب زعامت شيعه به او منتقل شد و از برجسته ترين علماى شيعه و مشعل هدايت مردم گرديد و خانه وى ((كرخ بغداد)) پناهگاه امت و منزلگاه گروههايى بود كه از مناطق مختلف به نزد وى مى آمدند. كرسى تدريس علم كلام هم به خواست خليفه عباسى ((القادر بالله )) به او واگذار شد. چون در آن زمان كسى در بغداد نبود كه از نظر شناخت احكام شريعت و اصول كلام از او برتر باشد.
    شيخ همچنان پيشوا و زعيم مردم روزگارش بود؛ تا اينكه نگرانى و اضطراب و فتنه در بغداد شدت گرفت و در زمان طغرل بيگ ، اولين پادشاه سلجوقى گسترش يافت ؛ تا اينكه طغرل به بغداد آمد و ابتدا به كرخ حمله كرد. او كتابخانه شيخ را كه وزير بهاء الدوله بويى ، ابو نصر شاپور بن اردشير آن را فراهم كرده و كتب مختلفى را از ايران و عراق و هند و چين رو روم در آن گرد آورده بود به آتش كشيد. اين كتابخانه گنجينه اى ارزشمند و بزرگ بود كه شايد كتابهايش بالغ بر دهها هزار جلد مى شد و اكثر آنها نسخه هاى اصلى (به قلم خود مؤ لفان ) بود.
    به همين علت شيخ مجبور شد در سال 449 به نجف اشرف هجرت نمايد و در آنجا وقت خود را صرف تاءليف و تصنيف كند. او مهمترين كتابهايش را در نجف به رشته تحرير در آورد؛ كتابهايى مانند: المبسوط، الخلاف ، النهاية فى الفقه ، التبيان فى تفسير القرآن ، تهذيب و استبصار در حديث ، اقتصاد، التمهيد در علم كلام و ساير كتابهايش در علم رجال و علوم ديگر.
    شگفتا از اين سرچشمه علم و گنجينه فضيلت ، كه با علم و فضل خود جهان اسلامى را شكوفا ساخت و سپاس خداوند را كه به عمر شريف او بركت بخشيد؛ چنانكه 75 سال عمر كرد.
    معرفى اين تفسير؛
    ((تبيان )) تفسيرى است جامع و فراگير كه ابعاد متعددى چون لغت ، ادب ، قرائت ، نحو، تفسير و تاءويل ، فقه ، كلام و... را در بر گرفته است . شيخ طوسى در اين تفسير هيچ بعدى از ابعاد مربوط به تفسير كلام الهى را رها نكرده و درباره هر يك ، بحثى كافى و وافى نموده است .
    از ارجاعات شيخ در اين تفسير به ساير كتب فقهى و اصولى و كلاميش ‍ معلوم مى گردد كه وى تفسير خود را بعد از تاءليف كتابهاى ديگرش نوشته و به همين جهت اين كتاب عظمت و غناى علمى بيشترى نسبت به كتابهاى ديگر او دارد.
    حقيقتا اين تفسير گوى سبقت را از تمامى تفاسير رايج در آن زمان ربود؛ زيرا بيشتر تفاسير مرسوم در آن زمان مختصر بودند و فقط به يكى از جوانب تفسير مى پرداختند؛ در حالى كه اين تفسير، جامع تمام اقوال و نظريات مفسران قبل از خود بود.
    شيخ در مقدمه تفسير خود مى گويد: ((آنچه مرا به تاءليف اين كتاب واداشت ، اين بود كه در بين علماى گذشته و كنونى كسى را نيافتم كه كتابى چنان جامع در تفسير قرآن نوشته باشد كه شامل جميع فنون و فروع معانى آن باشد. تنها عده اى به جمع آورى احاديث و روايات مربوط به تفسير آيات اقدام نموده اند و در صدد استيعاب و توضيح نبوده اند. در ميان آنان برخى بسيار گسترده سخن رانده و به ذكر تمام معانى و مفاهيم و احاديث و اخبار پرداخته اند؛ - مانند طبرى و همانندان او - برخى هم تنها به ذكر غرايب قرآن و معانى الفاظ بسنده كرده اند. گروهى هم با توجه به توان علمى خويش به طور ميانه در اين وادى گام نهاده اند و از آنچه بدان معرفت و شناختى نداشته اند سخنى نگفته اند. من با خواس خداوند، با ايجاز و اختصار به تمامى فنون مربوط به تفسير قرآن مى پردازم . مطالب را نه چندان بسط مى دهم كه باعث ملال خاطر خواننده شود و نه چندان مختصر مى كنم كه به علت اختصار، فهم آن بر وى دشوار گردد)).
    به هر حال ، اين كتاب ، تفسيرى متوسط و در عين حال جامع و كامل و شامل همه محاسن تفاسير گذشته است و مولف ، در آن از مطالب طولانى و بيهوده اى كه باعث ملال خواننده مى شود خوددارى ورزيده و آن را در ترتيبى زيبا و نيكو نگاشته است .
    روش شيخ طوسى در تفسير؛
    در تفسير، همان روش درستى را پيش گرفته است كه بيشتر مفسران مورد اعتماد آن را مبناى كار خود قرار داده اند. وى ابتدا مقدماتى مى آورد كه روشنگر شيوه هاى بيان قرآنى است . همچنين به مسائل مربوط به تفسير و تاءويل ، محكم و متشابه ، ناسخ و منسوخ ، شناخت وجوه اعجاز قرآن و احكام تلاوت و قرائت آن ، نزول قرآن به حرف واحد، توضيح درباره حديث نزول قرآن بر هفت حرف ، بررسى اسامى قرآن و اسامى سوره ها و آيات و جز آن مى پردازد.
    اما روش وى در تفسير بدين صورت است كه ابتدا آيه را ذكر مى كند؛ سپس ‍ لغات غريب آن را بررسى و اختلاف قرائت را بيان مى كند و پس از آن به بيان و بررسى آراء و اقوال مختلف در مورد تفسير آيه مى پردازد و مفهوم آيه را - با رعايت ايجاز لفظ و كمال معنا - بيان مى كند. همچنين اسباب نزول آيه و مسائل كلامى مستفاد از ظاهر آن را ذكر مى كند و مسائل مورد اختلاف فقهى و اعتقادى را مورد بررسى قرار مى دهد. او همه اينها را همراه با رعايت ادب در گفتار و تعابير بيان مى دارد.
    از ويژگيهاى اين تفسير، آن است كه شيخ طوسى در آن ، مسائل كلامى را با روش ادبى بررسى مى نمايد و آيه اى از آيات قرآن را كه به مسائل اعتقادى پرداخته باشد بدون بحث و بررسى رها نمى كند و به طور مفصل و گسترده به آنها مى پردازد.
    وى در مقدمه تفسير چنين مى گويد: ((شنيده ام گروهى از شيعيان چه در گذشته و چه در حال حاضر، خواهان كتابى هستند نه چندان مفصل و نه بيش از حد مختصر كه شامل همه علوم و فنون قرآنى از قبيل قرائت ، معانى ، اعراب ، سخن از متشابه ، پاسخ به ايرادات منكران و مخالفان مانند مجبره ، مشبهه ، مجسمه و جز آنان و بيان استدلالات علماى گذشته در صحت عقايد و اعتقاداتشان باشد و من به خواست خدا به اين كار مى پردازم ؛ با روش و سبكى موجز و مختصر در همه فنون قرآنى : نه چنان مفصل كه باعث ملال خواننده شود و نه چنان مختصر كه فهم معانى را مشكل سازد)).
    اينك نمونه هايى از اين تفسير را مى آوريم :
    مثلا هنگام تفسير آيه انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (626) مى گويد: ((بدان كه اين آيه از دلايل واضح و آشكار بر امامت بلافصل امير مؤ منان (عليه السلام ) بعد از پيامبر است و وجه دلالت آن اين است كه در اين آيه كاملا مشخص است كه ولى به معناى اءولى و اءحق آمده است . همچنين ثابت شده كه منظور از ((والذين آمنوا)) حضرت على است ؛ بنابراين چنانچه اين دو اصل ثابت و مشخص باشد خود دليل امامت اوست )).
    سپس مى گويد: ((منظور از ((ولى )) در اين آيه ، ((اولى به امر)) است و اين معنا از آيه به ذهن متبادر مى گردد. سپس به آيات و اشعار عرب و شواهد ديگر استشهاد مى كند و پس از آن مى گويد: ((انما)) در اينجا بر حصر دلالت مى كند؛ و اظهار مى كند كه بيشتر مفسران معتقدند اين آيه در شاءن حضرت على (عليه السلام ) نازل شده است )).(627)
    در مورد آيه ولو ردوه الى الرسول والى اءولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبوطنه منهم (628) مى گويد: ((از امام ابو جعفر باقر (عليه السلام ) روايت شده است : مراد از اولواالامر، ائمه معصومين مى باشند؛ و گفته اند: آنان فرماندهان جنگ و واليانند؛ همچنين گفته شده : آنان علما و فقهاى ملازم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند. جبائى گفته است : اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا ((اولى الامر)) كسى است كه امارت بر مردم با اوست . (شيخ طوسى مى گويد:) قول اول محكمتر و قويتر است ؛ زيرا خداوند متعال فرموده است : اگر در مورد مساءله اى به صاحبان علم مراجعه كنيد نسبت به آن آگاهى خواهيد يافت ؛ و رجوع به غير معصوم سبب حصول علم نمى شود؛ چون او خود جايز الخطاست ؛ گرچه از سران لشكرى و كشورى يا از علما و دانشمندان باشد)).(629)
    در مورد آيه الا تنصروه فقد نصره الله اذ اءخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا، فاءنزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا والله عزيز حكيم (630) مى گويد: ((در مورد اينكه ضمير ((عليه )) به چه كسى بر مى گردد، دو قول وجود دارد: يكى سخن زجاج است كه مى گويد: به خود پيامبر بر مى گردد و ديگرى گفته ((جبايى )) است كه مى گويد: اين ضمير به ابوبكر بر مى گردد؛ زيرا او ترسيده بود و نياز به آرامش داشت . - شيخ مى گويد: - نظر اول صحيح اسد؛ زيرا همه ضماير قبل و بعد از اين به پيامبر بر مى گردد. پس شايسته نيست كه از همه آنها تنها اين ضمير به ديگرى باز گردد. - سپس مى گويد: - در اين آيه دليلى بر فضيلت ابوبكر وجود ندارد؛ زيرا عبارت ((ثانى اثنين )) فقط اخبار از اين است كه پيامبر همراه كسى ديگر خارج شده است و همچنين عبارت ((اذ هما فى الغار)) يعنى دو نفر در غار بودند. عبارت ((اذ يقول لصاحبه )) نيز متضمن مدح ابوبكر نيست ؛ زيرا اطلاق كلمه صاحب ، در بردارنده مدح و فضيلتى نيست . مگر نمى بينى كه خداوند در قرآن در وصف مؤ من و كافر مى گويد: قال له صاحبه و هو يحاوره اءكفرت بالذى خلقك (631) و عبارت ((لا تحزن )) اگر متضمن نكوهش نباشد، بر مدح دلالت ندارد بلكه تنها نهى از ترس است . در مورد عبارت ((ان الله معنا)) هم گفته اند منظور خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است و اگر مراد ابوبكر باشد هم براى او فضيلتى به شمار نمى رود؛ زيرا محتمل است اين عبارت بر وجه تهديد باشد. - تا آنكه مى گويد: - اگر عنادى در كار نباشد، در كجاى اين آيه فضيلتى براى ابوبكر وجود دارد. - سپس اضافه مى كند -: ما اين گفتار را به خاطر طعن و سرزنش ابوبكر بيان نكرديم ، بلكه (چنانكه براى رفع شبهه ضرورى بود) متذكر شديم اين استدلال (او ادعا) كه در اين آيه فضيلتى براى وى وجود دارد، صحيح نيست )).(632)
    در مورد مساءله ((عدل )) و دخالت عقل در شناخت صفات خداوند، مى بينيم كه وى معتقد به نظريه اهل اعتدال است و آيات را بر خلاف نظر اشاعره و معتقدان به جبره و تشبيه ، تفسير مى كند؛ مثلا در مورد آيه ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة (633) مى گويد: ((ختم الله على قلوبهم ، يعنى خداوند شاهد است كه قلبهاى آنان حق را نمى پذيرد. مثلا مى گويند: اءراك تختم على كل ما يقول فلان ؛ يعنى بر آنچه فلانى مى گويد صحه مى گذارى و آن را تصديق مى كنى ؛ اين نوعى استعاره است و گفته اند: كه ((ختم )) (على قوبهم ) يعنى نشان و علامتى از گناه بر دلهاى آنان نقش گرديد تا فرشتگان ، آنان را بشناسند و از آنان تبرى جويند و دوستشان نداشته باشند و برايشان استغفار نكنند. همچنين گفته اند: به اين معناست كه خداوند آنان را نكوهش كرده است ؛ براى اينكه دلهاى آنان مهر و موم گشته و ايمان در آن نفوذ نمى كند و كفر هم از آن خارج نمى شود؛ مثلا شاعر مى گويد:
    لقد اءسمعت لو ناديت حيا ولكن لا حياة لمن تنادى (634)
    در توضيح آيه صم بكم عمى فهم لا يرجعون (635) مى گويد: ((يعنى آنان از شنيدن سخن حق كرند؛ يعنى آن را درنمى يابند؛ زيرا با گوشهايشان تنها مى شنوند (ولى درك نمى كنند)؛ و با اينكه زبانهايشان سالم است حق را نمى بينند و نمى شناسند؛ چنانكه قرآن مى فرمايد: وتراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون .(636) اين آيه دليل بر اين است كه ((ختم الله على قلوبهم )) و ((طبع الله عليها))(637 ) به معناى ايجاد حايل و مانع بين آنان و ايمان نيست ؛ زيرا قرآن را اين گونه وصف كرده كه : به رغم سلامت حواسشان ، كر و لال و كورند و خداوند از انس آنان با كفر و مشكل بودن پذيرش حق و ايمان برايشان ، خبر داده است ؛ گويى آنان (سخن ) حق و (دعوت به ) ايمان را نه شنيده اند و نه ديده اند. بر همين اساس فرموده است : ((طبع الله على قلوبهم ))(638) و ((اءضلهم ))(639) و ((فاءصمهم و اءعمى اءبصارهم ))(640) و ((جعلنا على قلوبهم اءكنة ))(641) و ((فلما زاغوا اءزاغ الله قلوبهم )).(642) اين آيات بيانگر حالت نافرمانى و سرپيچى آنان است كه در موقع آزمايش نشان داده اند؛ آنان دستور اطاعت داشته ولى سرباز زده اند؛ نه آنكه خداوند مانع ايمانشان گرديده باشد؛ مانند اينكه كسى بگويد: حب المال قد اءعمى فلانا و اءصمه ؛ يعنى شيفتگى به ثروت ، او را كور كر كرده است ؛ و با اين عبارت نمى خواهد حواس وى را انكار كند بلكه مى خواهد بگويد حب دنيا او را از پرداختن به تكليف و واجباتش باز داشته است يا اينكه در مثل آمده است : حبك الشى ء يعمى ويصم ؛ يعنى شيفتگى به چيزى تو را كور و كر مى نمايد نيز منظور همان است كه گفته شد.
    مسكين دارمى مى گويد:
    اعمى اذا ما جارتى خرجت حتى يوارى جارتى الخدر(643)
    و يصم عما كان بينهما سمعى و ما بى غيره وقر(644)
    ديگرى گفته است : اءصم عما ساءه سميع ؛ يعنى از آنچه نارواست كر است ، گرچه شنواست ؛ كه بين دو وصف كرى و شنوايى جمع كرده است )).(645)
    در مورد آيه كذلك نطبع على قلوب المعتدين (646) مى گويد: ((در اين آيه منظور از طبع ، منع از ايمان نيست ؛ زيرا همراه با منع از ايمان ، تكليف به ايمان پسنديده نيست )).(647)
    2. مجمع البيان فى تفسير القرآن
    اثر امين الاسلام ، ابو على ، فضل بن حسن بن فضل طبرسى منسوب به ((طَبْرَس )) بر وزن جعفر معرب ((تفرش )) است كه شهرى آباد نزديك ((ساوه )) است ؛ و در رد نظر كسانى كه او را منسوب به طبرستان مى دانند بايد گفت : وصف منتسب به ((طبرستان )) (مازندران )، طبرى است و نه طبرسى .
    او از بزرگان شاخص اماميه و علامه اى فاضل ، اديبى جامع و مفسرى فقيه بود كه در محضر بزرگترين علماى زمان از جمله شيخ ابو على فرزند شيخ الطائفه طوسى ، شيخ ابو الوفاى رازى ، سيد ابو طالب جرجانى ، سيد ابوالحمد مهدى بن نزار حسينى قاينى ، ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله حسكانى و ديگران تربيت يافت و در سال 548 (در حدود نود سالگى ) درگذشت .(648)
    تفسير وى سرشار از نكات و مسائل مربوط به ادب و لغت و قرائات و نيز دلايل و حجتهاست و به سبب احاطه بر آراى مفسران گذشته ممتاز است . مولف ، تفسير ((تبيان )) را مبناى كار خود قرار داده و مسائل و فروعى را بر آن افزوده است . وى در اين باره مى گويد: ((در گذشته و حال علما و دانشمندان به علم تفسير روى آورده اند و در بيان و اظهار مكنونات و نهفته هاى آن كوشيده و كتابهاى فراوانى در اين باره تاءليف كره اند و در بسيارى از آنها به اعماق و ژرفاى آن فرو رفته و در توضيح حجتها و استدلالات آن موشكافى كرده اند و در تهذيب ابواب آن تحقيق نموده و در فروع و شعب آن گام نهاده اند؛ اما دانشمندان اماميه جز نوشته هايى مختصر، اثرى در تفسير قرآن تاءليف نكرده اند و در آنها هم فقط به ذكر اخبار و احاديث رسيده بسنده كرده اند و درباره فهم و گسترش معانى و كشف اسرار نهانى آن شرح و بسط نداده اند. البته جز شيخ بزرگوار ابو جعفر طوسى در تفسير ((تبيان ))؛ زيرا تفسير وى كتابى است كه انوار حقيقت از آن بر مى گيرند و آثار صدق و درستى از آن هويداست و متضمن معانى و مفاهيم و اسرار بديع قرآن است و در شرح و بسط الفاظ و لغات بسيار مفصل است ؛ چنانكه تنها به جمع آورى و آرايش و تنظيم آنها بسنده نكرده ، و به تحقيق و تبيين آنها نيز پرداخته است و تفسير وى نمونه و سرمشق والايى است كه من از انوار وى هدايت يافته ام و در مسير او گام بر مى دارم )).
    طبرسى در تفسير خود هفت مقدمه آورده و در آنها، تعداد آيات قرآن ، اسامى قاريان مشهور، بيان و معرفى تفسير و تاءويل ، اسامى قرآن ، علوم قرآنى ، فضيلت قرائت و كيفيت تلاوت آيات را بيان كرده است و محفوظ ماندن قرآن را از تحريف و زيادت و نقصان اثبات نموده و اجماع علماى اماميه را در اين مورد يادآور شده است .
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #60
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    روش وى در تفسير؛
    او در تفسير روشى منظم دارد؛ ابتدا به ذكر قرائتهاى مختلف در مورد آيه مى پردازد و استدلالهايى را كه هر قرائت بدان استناد كرده مى آورد و پس از آن به توضيح لغات و بيان اعراب مى پردازد و در پايان معانى و مفاهيم آنها را بيان مى كند و اسباب نزول و داستانهايى را كه مرتبط به آيات است نقل مى كند. بدين ترتيب ، تفسير وى حقيقتا از بهترين نظم و ترتيب ممكن برخوردار است . او در مورد تفسيرش مى گويد: ((به تاءليف كتابى آغاز كردم كه در نهايت اختصار و تهذيب و نظم و ترتيب بوده و در عين حال انواع علوم و فنون قرآنى در آن جمع شده باشد و شامل همه دانستنيهاى مربوط به علم قرائت ، اعراب ، لغت ، مسائل غامض و مشكل ، مفاهيم و معانى و وجوه مختلف آنها، علل نزول ، اخبار و قصص و روايات ، حدود و احكام ، حلال و حرام و نيز سخن از شبهات مخالفان و استدلالهاى ويژه علماى اماميه باشد و در بحث از جاى جاى قرآن بر صحت مبانى اصول و فروع مذهب تمسك جسته ، و دلايل عقلى و نقلى را بر شيوه اعتدال و اختصار بيان نموده باشد؛ اندكى فراتر از ايجاز و فروتر از اطناب و زياده گويى ؛ زيرا اذهان مردم در اين روزگار تحمل بار فراوان علوم مختلف را ندارد و از ورود به ميادين پر مخاطره ، احساس ضعف مى نمايند؛ چرا كه از علما جز نامى و از علوم جز اندكى باقى نمانده است ؛ مانند باقيمانده روح در جسم حيوانى ذبح شده )).
    وى همچنين مى گويد: ((در آغاز هر سوره ، مكى و مدنى بودن آن را يادآور شدم . سپس اختلاف تعداد آيات و فضيلت تلاوت آنها و اختلاف قرائات و علل و استدلالهاى مربوط به آن را بيان كردم و پس از آن به لغات ، اعراب و موارد مشكله ، اسباب نزول ، معانى و احكام و تاءويلات ، داستانها و ابعاد آن و انتظام و ترتيب آيات پرداختم .
    سپس همه دلايل آشكار و حجتهاى واضح و اقوال استوار را در خصوص ‍ اصالت عربيت و درستى اعراب و نيز در باره معانى و مشكلات آن آوردم . اين كتاب ، بحمدالله ستونى استوار براى اديبان ، پشتوانه اى سرشار براى نحويان ، مايه بصيرت و بينايى براى خوانندگان ، ذخيره اى مناسب براى متعبدان ، دليلى محكم براى متكلمان ، محدثان و فقيهان و وسيله اى كارساز براى واعظان است )).
    ذهبى در مورد اين تفسير مى گويد: ((تفسير طبرسى - صرف نظر از گرايشهاى مذهبى و آراى اعتزالى مؤ لف آن - بحق در نوع خود نوشتار عظيمى است كه بر تبحر و مهارت مولف آن در علوم و فنون مختلف دلالت دارد و همچنان است كه مولف آن توضيح داده است ؛ نظمى كامل و ترتيبى زيبا دارد و هر مبحثى را كه در خصوص آن سخن گفته ، به نيكويى بيان كرده است . مثلا آنگاه كه از قرائات و وجوه آن سخن گفته و هنگامى كه به معانى مفردات پرداخته و زمانى كه وجوه مختلف اعراب را بيان كرده و يا هنگامى كه معانى اجمالى آيات را توضيح داده يا از اسباب نزول و شرح قصص ‍ سخن به ميان آورده است ، در همه موارد، حق سخن را تمام و كمال ادا نموده است . وقتى در مورد احكام سخن مى گويد آرا و مذاهب مختلف فقها را بررسى مى كند و سپس مذهب و نظر خويش را اظهار مى دارد و اگر (نظر) مخالفى در برابر او باشد به دفاع از مذهب خويش مى پردازد؛ هنگامى كه به ارتباط بين آيات مى پردازد، انسجام بين جملات ، نيكويى سبك ، زيبايى نظم و هماهنگى آنها را مشخص مى كند و وقتى مشكلات قرآن را از نظر مفاهيم و اعراب بررسى مى كند، بخوبى از عهده آنها بر مى آيد و اقوال و آراى مفسرين گذشته را نقل مى نمايد و طبق نظر خويش ، قولى را بر مى گزيند و آن را بر ساير اقوال ترجيح مى دهد)).
    ذهبى سپس درباره او مى گويد: ((البته اگر بخواهيم بر وى اشكالى بگيريم ، همان تشيع وى و تحميل عقيده خود بر كتاب خدا و انطباق آيات الاحكام بر اجتهادات و استنباطات خود و علمايى نظير خود و نقل بسيارى از روايات جعلى است . در عين حال ، حق اين است كه در تشيع و عقيده خود افراطى نيست ؛ بدان گونه كه بسيارى از علماى اماميه بوده اند)).(649)
    ذهبى ، سپس نمونه هايى آورده كه به گمان خود جاى اشكال بر مفسر جليل القدر ماست و پنداشته است كه او در حقانيت و كمك به مذهب خويش ‍ تعصب ورزيده است ؛ به رغم آنكه بر خلاف مفسران افراطى ، حق كلام را ادا كرده و از افراط پرهيز نموده است . مثلا درباره بخشش انگشتر در تفسير آيه شريفه انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (650) مى بينيم كه در مورد شاءن نزول آن بسط و تفصيل مى دهد و با بيانى بليغ ، دلايل و شواهدى مى آورد و بر دلالت صريح آيه در مورد امامت امير مؤ منان (عليه السلام ) تاءكيد مى ورزد.
    اما استاد ذهبى بر اين نظريه ايراد مى گيرد و مى گويد: ((بدون شك ، كوششى بى حاصل است ؛ زيرا اين حديث كه على (عليه السلام ) در نماز انگشتر خود را صدقه داده - كه محور سخن اوست - جعلى و بدون سند است و ابن تيميه در كتاب ((منهاج السنه )) (ج 4، ص 9 - 3) آن را رد كرده است )).(651)
    سوال اين است كه مگر ابن تيميه در عداوت نسبت به على (عليه السلام ) و خاندان پيامبر و انكار بزرگترين فضيلت آنان تعصب نورزيده است ؟ با آنكه ، اين فضيلت سبب نزول آيه است و دانشمندان محقق در علم حديث و تفسير، به صحت آن اذعان نموده اند.
    اين حديث - اگر متواتر نباشد - سندهاى متعدد و متقنى دارد؛ چنانكه بسيارى از محدثان آن را نقل كرده اند و حتى ((حاكم نيشابورى ))(652) آن را از احاديثى بر شمرده كه مردم ، شهر به شهر، آن را نقل نموده اند؛ رازيّون (راويان شهر رى ) آن را از كوفيان روايت كرده اند؛ و از طرق گوناگون و با سندهاى متعدد، دست به دست ، نقل شده است .
    ابن حجر عسقلانى مى گويد: ((اگر راهها و سندهاى نقل حديثى متنوع و متعدد باشد دلالت بر اصالت آن دارد)).(653)
    چطور ممكن است اين حديث صحيح نباشد؛ در حالى كه بزرگان علم حديث آن را با اسانيد متنوع كه بعضا صحيح است روايت كرده اند. ابوبكر بن مردويه اصفهانى محدث مشهور، در اين خصوص مى گويد: ((اسناد اين حديث صحيح و رجال سلسله سند آن هم ثقه هستند؛ چنانكه ابن ابى حاتم رازى نيز بر همين عقيده است )).(654)
    جلال الدين سيوطى اين حديث را در ((لباب النقول )) به طرق مختلف آورده و شواهدى بر آن ذكر كرده ، سپس گفته است : ((اينها شواهدى است كه هر كدام ديگرى را تقويت مى كند)).(655)
    علامه امينى موارد ذكر حديث را بدقت مورد تحقيق و كنكاش قرار داده و 66 منبع از كتابهاى مهم حديث و مناقب و تفسير و كلام براى آن ذكر كرده است .(656)
    اين حديث از احاديثى است كه ديار به ديار گشته و شاعران درباره آن شعرها سروده اند؛ از جمله حسان بن ثابت ، شاعر پيامبر، درباره آن چنين سروده است :
    اءبا حسن اءفديك نفسى و مهجتى وكل بطى ء فى الهدى و مسارع (657)
    اءيذهب مدحى ذا المحبر ضائعا و ما المدح فى ذات الاله بضائع (658)
    فاءنت الذى اءعطيت اذ كنت راكعا فدتك نفوس القوم يا خير راكع (659)
    بخاتمك الميمون يا خير سيد و يا خير شار ثم يا خير بائع (660)
    فاءنزل فيك الله خير ولاية وبينها فى محكمات الشرائع (661)
    همه اينها دليل گسترش دامنه نقل و رواج اين حديث است و امكان انكار آن را غير ممكن ساخته است ؛ مگر از كسانى ماند ذهبى و - پيش از او - ابن تيميه .
    فقها نيز اين حديث را از مسلمات شمرده و آن را دليل بر جواز عمل اندك در نماز گرفته اند؛ كه خود بيانگر اتفاق آنان بر صحت حديث است . جصاص هم اين آيه را به عنوان دليل بر جواز انجام عمل اندك در نماز آورده و به نقل از مجاهد و سدى و ابو جعفر و عتبة بن ابى حكيم شاءن نزول آيه را در مورد حضرت على (عليه السلام ) دانسته است .(662)
    علاوه بر اين ، حاكم حسكانى در اين خصوص شرح و بسط كافى داده و آن را از قول گروهى از صحابه همچون عمار ياسر، مقداد بن اسود، جابر بن عبدالله ، عبدالله بن عباس ، اءنس بن مالك ، ابوذر غفارى و عده اى از تابعان روايت كرده است .(663)
    ذهبى مسائلى را در اصول و فروع شيعه مانند ((رجعت ))، ((مهدى ))، ((تقيه ))، ((مسح بر پاها)) و غيره مورد تعرض قرار داده است ؛ با اينكه آيات قرآن بر آنها صراحت دارند و يا روايات متواتر موافق با ظاهر آيات در صحت آنها نقل شده است . شيخ طبرسى بر اساس قواعد مذهب به اين مسائل پرداخته و از آن دفاع كرده است .
    ذهبى در پايان مى گويد: ((طبرسى در تشيع خود ميانه رو و از افراط به دور است . ما تفسير وى را مطالعه كرديم و در آن تعصب شديد يا لعن و طعن و تكفير نسبت به اصحاب نديديم . در مورد شاءن حضرت على (عليه السلام ) نيز مبالغه نكرده و او را در مرتبه الوهيت و يا برابرى با انبيا قرار نداده است ؛ هر چند او را معصوم مى داند. تنها تعصبى كه در وى ديديم اين است كه با تمام توان از اصل مذهب خويش و عقايد علماى شيعه دفاع كرده است . همچنين هنگامى كه اقوال مفسران را در مورد آيات بيان مى كند، قول مفسران شيعه را بر مى گزيند و تاءييد مى كند و دليل خود را در تاءييد آنها اظهار مى دارد)).(664)
    به نظر مى رسد اين نظر ذهبى كه مى گويد گروهى از شيعيان ، على (عليه السلام ) را در مرتبه الوهيت و خدايى مى دانند، نوعى تعمد ناپسند باشد كه آن را كتمان كرده است ؛ زيرا ما كسى را سراغ نداريم كه در بين شيعيان ؛ چنين اعتقادى داشته باشد؛ مگر افراد غالى كه آن هم خارج از دين هستند و شيعه ، آنان را كافر و ملحد مى داند. اما اينكه حضرت على (عليه السلام ) از قدر و منزلت با انبيا برابرى مى كند به اين معناست كه وى بدون اينكه مقام نبوت داشته باشد از نظر فضايل و مكارم با انبيا همسان است ؛ كه البته سخن معقولى است ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز علماى امت را همشاءن انبيا قرار داده چنانكه فرموده است : ((علماء اءمتى كاءنبياء بنى اسرائيل ؛(665) علماى امت من همانند انبياى بنى اسرائيل هستند)) و در جايى ديگر فرموده است : علما وارثان انبيا هستند.(666) در شاءن حضرت على (عليه السلام ) نيز فرموده است : ((نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است ؛ با اين تفاوت كه بعد از من پيامبرى وجود ندارد)). اين حديث متواتر و مستفيض است و صاحبان كتب صحاح و مسانيد آن را نقل كرده اند.(667)
    مسائلى هم كه ذهبى نسبت به آنها اعتراض نموده و مورد تاءييد مفسران شيعه مى باشد، شايد از حوزه تخصص اشخاصى مانند او خارج باشد؛ چون اين اختلافات مربوط به اصول و فروع مذهب است و هر مفسرى در اين خصوص ، از نظر خويش دفاع كرده و مطابق برداشت و فهم خود از قرآن و سنت و عقل سخن گفته است . البته اگر نظر خويش را بر آيات تحميل نكرده باشد؛ كه البته امثال طبرسى در ((مجمع البيان )) و شيخ طوسى در ((تبيان )) از آن پرهيز نموده اند.
    به اين نكته بايد توجه شود كه در ميان شيعيان گروهى به نام اخباريه هستند كه از نظر انديشه ، افرادى جمودگرايند؛ مانند حشويه در ميان اهل سنت ؛ و نبايد نظر و اعتقاد يك گروه خاص و اندك را به حساب كل پيروان يك مذهب گذاشت . تفاسير علماى شيعه ، مانند ((تبيان )) شيخ طوسى و ((روح الجنان )) ابوالفتوح رازى و ((مجمع البيان )) طبرسى ، همگى به يك سبك و روش هستند؛ تفاسيرى كه بر پايه و اساس معقول و به دور از افراط و تفريط و تعصب گرايى مبتنى است .
    اما گرايش به اعتزال كه امثال ذهبى به اين مفسران نسبت مى دهند، نسبت غلطى است ؛ زيرا شيعه اماميه اصولى اعتقادى دارند كه در برخى مسائل ، با مذهب اعتزال مشترك است ؛ مانند مساءله عدل در افعال ، تجريد ذات از مبادى صفات ، حكم عقل در معرفت حسن و قبح اعمال و جز آن . اين بدين معنا نيست ؟ شيعه اين عقايد را از معتزله گرفته يا آنان از شيعه اقتباس ‍ كرده اند؛ بلكه نشان دهنده اتفاق نظر اين دو مذهب در مسائل كلامى است ؛ همان طور كه كل امت اسلامى در بسيارى از اصول عقايد و فروع احكام با هم متفقند.
    اما در مورد مساءله ((هدايت و ضلالت ))، كه ذهبى گمان كرده است اين مفسر بزرگوار با معتزله هم عقيده بوده و از آنان دفاع كرده و عقايد خلاف آن را رد نموده است ،(668) بايد گفت در اين مورد، شيعه به طور اتفاقى با معتزله هم عقيده است و شايد اصل و منشاء اين عقيده ، نزد شيعه باشد؛ زيرا شيعه به احتمال زياد، آن را از اهل البيت (عليهم السلام ) گرفته اند و علم و معرفت ، از سوى آنان در مناطق مختلف اسلامى گسترش يافته است .
    همچنين در مساءله ((رؤ يت )) و انكار تاءثير ((سحر)) در صورتى كه اذن خداوند نباشد، و مساءله ((شفاعت )) و شناخت حقيقت ايمان و جز آن ، مى بينيم كه ذهبى آنها را دليل بر تقليد شيعيان از معتزليان دانسته است ؛ در حالى كه شايد بتوان گفت حقيقت ، عكس اين نظر است ؛ يعنى ممكن است معتزله آنها را از شيعه گرفته باشند.
    3. تفسير ماوردى (النكت و العيون )
    ابوالحسن على بن محمد بن حبيب ماوردى بصرى (متوفاى 450)؛ نسبت وى به ((ماءورد)) (گلاب ) بدين جهت بوده كه پدرش گلاب مى ساخت و مى فروخت . ماوردى در بصره متولد شد و سپس به بغداد كوچ كرد. در آنجا به فراگيرى حديث و فقه پرداخت و به حلقه درس ابو حامد اسفراينى پيوست . هنگامى كه در اين علوم شهرت و مهارت يافت مدتى در بغداد و مدتى در بصره به تدريس پرداخت و پس از آن براى نشر علوم به شهرهاى مختلف مسافرت كرد و سرانجام در بغداد مستقر گرديد و به تدريس حديث و فقه و تفسير پرداخت و در همانجا هم آثار خود را در ادب و فقه و حديث و تفسير تاءليف كرد.
    تفسير او از مختصرترين تفاسيرى است كه در آن ، به لغت و ادب و نقل و نقد آراى ديگران پرداخته شده و به سبك اهل نظر نگاشته شده است . وى در مقدمه تفسير خود مى گويد: ((از آنجا كه مفهوم برخى از آيات با تلاوت روشن مى گردد ولى در پاره اى موارد نكات غامض و مشكلى وجود دارد كه جز از دو راه نقل و اجتهاد قابل فهم نيست ، بناى اين كتاب را بر تاءويل و تفسير نكات غامض و مشكل نهادم و اقوال مفسرين گذشته و حال را در آن گرد آوردم و شرح نمودم و معناهاى احتمالى اى را كه به ذهن خطور مى كرد، آوردم و البته مشخص نمودم كه اين معانى ، معانى محتمل آيه است تا نظر من از ميان نظرياتى كه قبلا گفته شده معلوم و مشخص گردد و استنباط من از آيات دانسته شود)).(669)
    تفسير ماوردى از كتب مهم تفسير است و عده زيادى از مفسران بعدى از جمله ابن جوزى در تفسير خود ((زاد المسير)) و قرطبى در ((الجامع لاحكام القرآن )) بدان اهتمام و توجه نشان داده اند.
    ماوردى در اين تفسير از هيچ كوششى براى اعمال راءى و عقيده خود و اظهار نظر در شرح معانى آيات البته به روشى كه خرد و انديشه آن را بپسندد دريغ نورزيده است ؛ در حالى كه در نفى روش تفسير به راءى سعى نموده است . وى مى گويد: ((برخى از پرهيزكاران كه عمدتا از افرادى هستند كه از علم و دانش بهره چندانى ندارند اين حديث (حديث منع از تفسير به راءى ) را به ظاهر حمل نموده و از اجتهاد و اعمال نظر در فهم كلام خدا - به رغم وجود شواهد كافى - امتناع ورزيده اند؛ مگر اينكه حديث صحيحى در تفسير آيه روايت شده باشد يا نص صريحى بر آن باشد. اين رفتار بر خلاف دستورى است كه خداوند آشكارا در قرآن بيان كرده و مواضع غامض و مشكل را كه وقوف بر آنها جز از راه مطابقت با كلام و اقوال صحيح و محكم ممكن نيست روشن كرده و مقصد و منظور خود را اظهار كرده و راه عذر را بر بندگانش بسته است و براى آنان راهى براى استنباط كلام خويش گشوده ؛ همان طور كه مى فرمايد: ((لعلمه الذين يستنبطونه منهم )).(670) اگر سخن آنان (پرهيزكنندگان از تفسير) صحيح باشد پس ‍ كلام خدا، گفتارى نامفهوم است و منظور او در اين آيه نامشخص است ؛ در اين صورت ، كلام خدا همچون معمايى است كه احتجاج و استدلال در خصوص آن بيهوده است و تنها با وارد شدن نص يك حديث در تاءويل آيه ، ما را از تنزيل آيه بى نياز مى سازد. پناه بر خدا از اينكه ما سخنى در مورد قرآن بگوييم كه باب فهم آن بسته گردد و منجر به ترك احتجاج و استدلال به آن گردد)).(671)
    البته برخى همين سخن را بر وى اشكال گرفته اند؛ به گمان آنكه باب اجتهاد در قرآن مسدود است ؛ كه البته اينان به اين آيه توجهى ننموده اند: اءفلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها.(672)
    4. روح الجنان و روح الجنان
    اثر جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على بن محمد بن احمد خزاعى رازى (متوفاى 552)، از نوادگان نافع بن بديل بن ورقاء خزاعى است . نافع و پدرش بديل از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند. نافع در زمان پيامبر به شهادت رسيد و بديل هم در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت و برادرش عبدالله بن بديل هم در ركاب حضرت على (عليه السلام ) در صفين به شهادت رسيد. خانواده وى به سرزمين ايران مهاجرت كردند و در نيشابور ساكن شدند. جد وى ابوبكر احمد بن حسين بن احمد خزاعى به رى رفت و در آنجا شهرت يافت . او (ابوبكر احمد بن حسين خزاعى ) از شاگردان سيد مرتضى و سيد ابن زهره و شيخ ابو جعفر طوسى به شمار مى رفته است .
    ابوالفتوح رازى ، دانشمندى بصير و آگاه به احوال راويان و محدثان بود و در سراسر جهان اسلام شهرت داشت و پيشاهنگان علم و طالبان حديث به محضر وى مى شتافتند و از وى بهره مى بردند. ابن شهر آشوب ، شيخ منتجب الدين و چند تن ديگر از علماى بزرگ از مهمترين شاگردان او بودند.
    وى از محضر علماى مشهورى مانند شيخ ابوالوفاء عبدالجبار مقرى شاگرد شيخ طوسى ، شيخ ابو على ابن الشيخ ، قاضى عمادالدين استر آبادى قاضى رى ، جارالله زمخشرى و ديگران استفاده نمود.
    تفسير كبير معروف به روح الجنان و روح الجنان از مهمترين تاءليفات وى است كه آن را به سبب نياز مردم فارسى زبان ايران ، به زبان فارسى نوشته است . اين كتاب به نثرى بليغ و سبكى ادبى و روان تاءليف شده است . خود او در مورد علت تاءليف اين تفسير مى گويد كه عده اى از بزرگان اهل علم در شهرش از وى خواستند تفسيرى نزديك به فهم آنان تاءليف نمايد كه به آسانى در دسترس مردم باشد و جامع و شامل و سهل و روان و در خور فهم عامه مردم باشد؛ بنابراين به خواسته آنان پاسخ گفته و تفسيرى ميانه ، نه آنچنان موجز كه مخل معنا باشد و نه آنچنان مفصل كه سبب ملال گردد، تاءليف نمود. او مقدمه اى بر تفسير خود نگاشت و در آن از انواع معانى قرآن ، انواع آيه و اسماء آنها، معناى سوره و آيه ، ثواب تلاوت ، تشويق فهم معانى غريب قرآن و معناى تفسير و تاءويل سخن گفت .
    اين كتاب تفسيرى است نيكو و متين كه نويسنده ، در آن ، در مورد معضلات و مشكلات آيات به تفصيل سخن گفته و در ضمن رعايت اختصار، درباره هر يك شرح و بسط كافى داده و جوانب مختلف آيه را از قبيل ادب ، كلام ، فقه و غيره بررسى كرده است ؛ كه نشان دهنده علم و آگاهى گسترده اوست و حقيقتا حق مطلب را در نهايت ايجاز ادا كرده است .
    اين تفسير موقعيت والايى در ميان كتب تفسير دارد و بسيارى از تفاسير ديگر، مبانى و اساس مستحكم اين تفسير را مبناى كار خود قرار داده اند و مسائل و مباحث خود را مبتنى بر مباحث حكمت آميز آن ساخته اند؛ مثلا شيخ المفسرين امام فخر رازى ، ((تفسير كبير)) خود را بر اساس تفسير شيخ بزرگوار، ابوالفتوح رازى بنا نموده است ؛ چون خداوند باب مباحث بسيار ارزشمندى را بر وى گشوده است . علامه قاضى نورالله شوشترى مى گويد: ((اين تفسير از بهترين تفاسير و ناشى از قريحه و استعداد سرشار اين شيخ بزرگوار است و در روانى الفاظ و سلاست عبارات و ظرافت اسلوب و دقت در گزينش عبارات و معانى ، در بين كتب تفسير، بى نظير است و امام فخر رازى هم ((تفسير كبير)) خود را بر اساس همين تفسير نهاده و اصل مطالب و جان كلام را از آن گرفته و تشكيكات خود را بر آن افزوده ولى اصل همان است كه مفسر بزرگوار ابوالفتوح انجام داده است )).(673)
    ما بخشهايى از اين دو تفسير را بدقت بررسى كرديم و متوجه شديم كه گفتار قاضى درست است ؛ زيرا اصل مطالب همان بوده كه ابوالفتوح رازى گفته و فخر رازى آن را مورد تحقيق قرار داده و مطالبى فرعى نيز بر آن افزوده است . به عنوان نمونه ، در مورد آيه فسجدوا الا ابليس اءبى واستكبر و كان من الكافرين (674) ابوالفتوح ، معتقد است كه ابليس پيوسته كافر بوده است ؛ زيرا مومن ، كافر نمى شود؛ چون ايمان سبب استحقاق ثواب دائمى است و كفر هم سبب استحقاق كيفر و عذاب دائمى است و جمع ميان اين دو استحقاق ، ممكن نيست .(675)
    همين استدلال در ((التفسير الكبير)) اين گونه آمده است : ((وجه دوم در بيان اينكه ابليس هميشه كافر بوده ، سخن اصحاب ((وافاة )) است ؛ ايمان سبب استحقاق ثواب دائم و كفر هم سبب استحقاق عذاب دائم است و جمع ميان ثواب دائم و عذاب دائم ممكن نيست . پس اگر زمانى شخصى مكلف ، مومن شود و بعد از آن كافر گردد، يا بايد هر دو استحقاق (پاداش و كيفر) با هم باقى بمانند؛ كه محال است يا اينكه دومى ، نخستين را زايل سازد؛ كه اين هم محال است ؛ زيرا احباط عمل را باطل مى دانيم )).(676)
    فخر رازى در مورد ((و كان من الكافرين )) مى گويد: آيا جز ابليس كافرانى بودند تا او يكى از آنان باشد؟ سپس به اين سوال ، جوابهايى مى دهد كه همگى در سخنان ابوالفتوح هست .(677)
    روش وى در تفسير؛
    وى همان روشى را پيموده كه ساير مفسران برگزيده اند. ابتدا سوره و نامهاى آن و فضيلت و ثواب قرائت آن را ذكر مى كند و سپس جمله اى از سوره مى آورد و آن را به فارسى ترجمه مى كند و پس از آن به تفسير سوره مى پردازد؛ بدين صورت كه نخست لغت ، نحو و صرف و سپس قرائت و گاه اسباب نزول و در پايان هم تفسير آن را بيان مى كند. همه اين مراحل به زبان فارسى به سبكى روان و دلپسند انجام گرفته است .
    از جمله مهارتهاى وى ، احاطه اش به مفردات و اصطلاحات زبان فارسى است كه معادل درست مفردات عربى مى باشد؛ مانند ((فسوس )) به عنوان معادل كلمه ((اسهزاء))، ((ديو)) براى كلمه ((شيطان ))؛ زيرا شيطان از اجنه است و جن در فارسى به معناى ديو است ؛ و ((پيمان )) براى كلمه ((ميثاق )) و ((بر فروزد)) به عنوان معادل كلمه ((استوقد))(678) و ((دوزخ )) براى كلمه ((جهنم ))(679) و ((كار شكسته )) به معناى ((كاركشته )) براى كلمه ((ذلول )) و ((خاك باز شياراند)) به عنوان معادل ((تثير الارض ))(680) و ((شكمش ‍ بياماسامد)) در مقابل ((انتفخ بطنه ))(681) و ((خداوندان علم )) در برابر ((اءولوالعلم ))(682) و ((همتا)) و ((انباز)) در برابر ((شريك ))(683) و ((ستون چوب دركش گرفت )) به معناى ((چوب ستون را در بغل گرفت )) به عنوان ترجمه عبارت ((احتضن الشى ء))(684) و ((ما خواستمانى كه در آن خيرى بودى تا ما نيز به آن خير برسيدمانى )) كه يك تعبير فارسى قديمى است (685) و همچنين ((و ما را بپاى و گوش نما)) در ترجمه كلمه ((راعنا))(686) و ((با من بازار مى كنى )) به عنوان ترجمه عبارت ((ام الى تشوقت )) يا ((تسوقت )) ((بازارگرمى مى كنى )) كه از سخنان امير مومنان (عليه السلام ) است .(687)
    وى همچنين در اين عبارت كلمه ((مه )) را در ترجمه ((الاكبر)) آورده است : ((هارون در سال امن و عفو زاد و به يك سال مه موسى بود)).(688) اين واژه ، مقابل واژه ((كه ، به معناى ((كوچكتر)) است كه در شعر سعدى شيرازى نيز آمده است :
    چو از قومى يكى بى دانشى كرد نه كه را منزلت ماند نه مِه را
    البته وى تنها به ترجمه ظاهرى كلمات بسنده نكرده ؛ بلكه معناى خردپسند و واقع نماى آنها را آورده است ؛ مثلا آيه ((و اذا خلوا الى شياطينهم ))(689) را چنين معنا كرده است : يعنى هنگامى كه با روسا و بزرگانشان خلوت مى نمايند. او شيطان را به هر شخص نافرمان و سركش - چه انسان و چه جن - تفسير نموده است . اين لفظ حتى به حيوان خبيث و شوم هم اطلاق مى شود؛ زيرا در عربى به چنين جانورى شيطان مى گويند؛ چنانكه آيه ((كاءنه رؤ وس الشياطين ))(690) به معناى سر افعى ها و مارها است .(691)
    هر كس به اين تفسير مراجعه كند مهارت و استادى مؤ لف آن را در علوم مختلف اسلامى مخصوصا فقه و كلام در مى يابد. به عنوان نمونه در تفسير آيه ان الله ياءمركم اءن تذبحوا بقرة ...(692) مى گويد آيا بنى اسرائيل از همان ابتدا مكلف به مشخص كردن خصوصيات آن گاو بودند يا اينكه در بيان اين تكليف ، از خطاب تا عمل به آن ، فاصله است ؟ سپس مى گويد: ((نزد معتزله و محدثان و اهل كلام چنين تاءخيرى جايز نيست ؛ ولى سيد مرتضى علم الهدى ، فاصله زمان خطاب تا زمان لازم براى عمل را جايز شمرده )) و اين آيه را دليل بر صحت نظر سيد مرتضى دانسته است .(693)
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 6 از 9 نخستنخست ... 23456789 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/